۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

تولد ملت


پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۲۱ آپريل ۲۰۱۱

کاظم رنجبر

ranjbar.jpg
تولد ملت .
(The Birth of Nation-D .W.Griffith-1915 )

* * *

Kazem.randjbar@yahoo.fr

با عرض سلام وعرض ارادت نسبت به همه ًهموطنان گرامیم ایرانیان و ایران دوستان ،تقاضا دارم ، در پخش این مقاله ، که در رابطه با مفهوم وحدت ملی ،و افشاء سیاست های بیگانگان ، و عاملان تجزیه طلب آنان ، که ملت ایران را آگاهانه و یا نا آگاهانه ، به جنگ خانمان سوز داخلی ، چون :یوگسلاوی سابق ، می کشند ، ، در پخش این مقاله در ابعاد گسترده ، به اینجانب ،کمک بکنند. باز هم تکرار میکنم ،هموطنان می توانند با تمام رضایت من، صاحب این قلم ، اسم و مشخصات مرا با تمام راحتی وجدان ،از مقاله حذف بکنند .هدف کسب اسم وشهرت نیست بلکه حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملی ،وجلوگیری از احتمال یک جنگ داخلی است ،که بیگانگان وعاملان آنان در شکل گیری آن ، با مسائلی که در خاورمیانه و شمال آفریقا می گذرد ، بیش از پیش فعال شده اند . تشکیل میزگردی با عنوان اقلیت های قومی در ایران ،در28 فروردین 1390 در دانشگاه جورج واشنگتن ،در 28 فروردین 1390 توسط .اقایان : دکتر آرام حسامی ، دکتر آرش نراقی ،در این جوحاکم در جهان اسلام وعرب ، برحسب تصادف نبود . (ماخذ : http://www.djavadi.net/1390/01/28/ )

پیشگفتار :

ایران زمین وطن ما ایرانیان ، در طول تاریخ ، بکرات مورد تهاجمات واشغال بیگانگان گشته است ، وهر ایرانی آشنا به تاریخ وطن اش ،عمق صدمات انسانی ، معنوی و مادی و فرهنگی این تهاجمات را می داند . امٌا صدمات ایکه یک مشت آخوند روضه خوان بی وطن و بدون عرق ملی ،دنیا پرست تشنه قدرت و ثروت ، نا آگاه از مسائل سیاسی ، در ابعاد جهانی و منطقه ای ،و حتی نا آگاه از مسائل داخلی ،به ملت و مملکت ایران در طول 32 سال حاکمیت نحس خود وارد آورده آورده اند ، کمتر از فتنه مغول نیست .وقتی که روح الله خمینی به پشتبانی «د ستان غیبی امام زمان معاصر !!!» یعنی واشنگتن و لندن ،پاریس ، با «هواپیمای ارفرانس ،این فرشتگان آسمانی قدرت های استعماری- در 12 بهمن 1357 آسمان بر سرزمین ایران فرود آمد و قدرت را بدست گرفت ، اولین کاری که کرد ، ایرانیان را به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم کرد . بعد مسلمانان را به سنی مذهب و شیعه مذهب ، از هم جدا کرد . بعد شیعیان را به پیروان خط امام ،و خوارج ، از هم جدا کرد . این آخوند ناآگاه این بار علم صدور انقلاب را بر افراشت ، وجنگ خانما نسوزی را بر ملت ایران و عراق تحمیل کرد ، که خسارات انسانی و مالی آنرا هر فرد ایرانی ، نسل اندر نسل ، با پوست واستخوان خود امروز احساس میکند و در آینده هم احساس خواهد کرد .

(در این رابطه یعنی : فرشتگان آسمانی قدرت های استعماری ، به شخصیت مرموز و اسلام شناس معروف ، مشاور ناتان یاهو ،و وزارت امور خارجه انگلیس و آمریکا ، معروف به برنارد لویس –Bernard - - LEWIS –متولد 1916 لندن ، استاد ، ساموئل هنتینگتون ، نظریه پرداز : برخورد تمدن ها ، در سایت : http://iismm.ehess.fr/document.php?id=86– در زبان فرانسه مراجعه بکنید . استعمارگران در سیاست های استعماریخود ، از این دانشگاهیان ، در عین حال ماموران سازمان های اطلاعاتی شان ، زیاد استفاده می کنند . این تخصص ، انحصارا ، در اختیار آمریکا و انگلیس نیست ، در اوج قدرت اتحاد جماهیر شوروی ، روشنفکران کمونیست مدافع دو آتشه ایده ئولوژی انترناسیونالیزم کمونیستی ، از این ماموران زیاد داشتند . کمونیست های روسیه ، از انتر ناسیونالیزم ، ناسیونالیزم را خود برمی داشتند ، وانتر اش را تبدیل به عنتر کرده ، و ملت های جهان سوم را تحت ایده ئولوژی عنترناسونالیزم مثل عنتر ومیمون به بازی می گرفتند .


از آنجائیکه امروز در وطن بلاکشیده ما ایرانیان ، هرکس که از ننه اش قهر می کند ، به پشتبانی همه جانبه قدرت های خارجی ذینفع ، پرچم تجزیه طلبی را با عنوان پرطمطراق : حق تعین سرنوشت !!! را به اهتزاز درمی آورد ، در این راستا ، دونمونه تاریخی را ، یکی را با عنوان: تولد ملت ،(1) آن دیگری ، مرگ یک ملت را،(2) در اینجا ، بطور مختصربه تحلیل و تفسیر می گذاریم ، تا خوانندگان بدانند ،که پشت این :حرکت های تجزیه طلبی ، قدرت های بیگانه در راستای منافع ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک ، همراه با یک مشت خائنین وطن فروش ، فعال هستند . چه بسا ، شاید آن بخش از ایرانیان ایکه عشق و علاقه به ملت و وطن تاریخی خود ایران دارند ، هشیار و بیدار باشند برای اینکه فرصت کوتاه و :فردا خیلی دیر است !!!


« آرازی آیردیلار قومنان دویوردولار . من سنن ایرلمازدیم ، ظلمونن اییردلار »

ارس را جدا کردند و با شن پرکردند. من از تو جدا نمی شدم ،با ظلم مارا ازهم جدا کردند.

(یک بیاتی در زبان آذری ، در رابطه با تجزیه آذربایجان شمالی (اران ) از مام وطن ،که هر آذربایجانی ایران دوست آنرا از درون روح واحساس خود هنوز هم بعد از گذشت 2 قرن ، آنرا می خواند )


* * * *


تولد ملت ، عنوان فیلم سینمائی است ، که نحوه ظهور یک ملت را برگرفته از تاریخ واقعی اقوام مهاجر و متشکل وساکن در سرزمین معین و مشخص آمریکا را به نمایش می گذارد .آوریل 2011 ، صدو پنجاهمین سالگرد جنگ های داخلی آمریکا ، معروف به جنگهای انفصال یا به عبارت دیگر جنگ های تجزیه طلبان جنوب ، علیه وحدت امریکا است .این جنگ از 12 آوریل 1861 تا 9 آوریل 1865 ، مدت 4 سال با بجا گذاشتن 620 هزار کشته ، با در نظر گرفتن این تعداد کشته به نسبت جمعیت آنروز آمریکا ، و مقایسه آن با جمعیت امروز آمریکا ، که معادل 6 ملیون کشته می شود ، یکی از خونین ترین جنگهای تاریخ بشریت است ،که حتی در اروپا هم ،که تاریخ اش آکنده به جنگهای خونین است ، چنین جنگی را با این ابعاد خسارت انسانی ،نمی توان سراغ گرفت .بعد از پیروزی متحدین شمال (Unionistes) علیه تجزیه طلبان جنوب ، در حقیقت ، ملتی بنام :ملت آمریکا ، متولد شد. در سال 1915 ، فیلم صامتی (بدون صدا ) با عنوان : تولد ملت ، ساخته شد ،که نام کارگردان آن در بالا ذکر می شود.یکی از نقش آفرینان این جنگ داخلی ، امپریالیسم انگلیس ، در آن زمان بود ،که توان و تحمل دیدن آمریکای مستقل را نداشت ،و از آنجائیکه صنایع نساجی آنگلیس ،به پنبه ارزان قیمت جنوب آمریکا ناشی از رابطه برده داری رایج در جنوب ، احتیاج داشت ،سرمایه داری بریتانیا ، بر این هدف بود ، که با تجزیه و تضعیف آمریکا ، می تواند ، به اهداف خود برسد.


امروز بعد از گذشت ، 150 سال از آن تاریخ ، که با پیروزی نیروهای شمال ، بر تجزیه طلبان ،و طرفداران نظام برده داری ،این رابطه غیر انسانی در آمریکا ، لغو شد ه است ، رئیس جمهور پرقدرت ترین کشور دنیا ،چه از منظر اقتصادی ،چه از منظر نظامی، آقای : باراک حسین اوباما ، فرزند یک زوج متشکل از پدر سیاهپوست مهاجر آفریقائی و مادر سفید پوست آمریکائی است ،که با لاترین مقام اجرائی این کشور را در اختیار دارد . یک لحظه هم به فکر نمی تواند گنجاند ،که در فرانسه ، یا انگلستان ،ویا آلمان امروزی ، بالاترین مقام اجرائی و نماد شخصیتی این کشور ها ، در محافل بین المللی ، فردی چون پرزیدانت باراک حسین اوباما ، فرزند یک مهاجر آفریقائی سیاه پوست مسلمان ، ومادر سفید پوست آمریکائی باشد.چرا در وجدان اجتماعی ملت آمریکا(آگاهی سیاسی واجتماعی جامعه ) ،ملتی که خود ریشه در تجمع و تشکل مهاجرین در سرزمین آمریکا را دارد ،و قدمت آن به تاریخ کشورکه با کشف این قاره به 12 اکتبر 1492 شروع می شود ، می توان چنین تحول بنیادین را مشاهده کرد ، اما در بین ایرانیان متشکل از اقوام مختلف ، با تاریخ مدون بیش 2500 سال ،امروز در هزاره سوم ، یک عده عوامل بیگانه ،پرچم تجزیه طلبی را به اهتزاز در آوردند؟


در این راستا ، واهمیتی که موضوع وحدت ملی ، و خطر تجزیه کشور ، که بدست یک مشت عوامل بیگانه طراحی شده و هر روز از طریق بوق کرنا ،و کنفرانس های متعدد در کشور های مختلف ، منجمله در شهر :تورنتو کاناد ،کانون تجزیه طلبان ایران ، هراز چند هفته برگزار می کنند، مقلاتی را در رابطه با مفاهیم سیاسی و فلسفی ملت و ملیت (Nation- Nationalité ) تاریخ پیدایش این مفهاهیم با واقعیت های اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، تاریخی ، و همچنین، در رابطه با ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک قدرت های استعماری ، و امپریالیستی ، چه در گذشته ،و چه امروز ، با ایده ئولوژی های ناشی از این سیاست ها ی کوتاه ، میان ، و دراز مدت را، در اختیار خوانندگان خواهم گذاشت.وقتی که آقای الهام علی اف ، رئیس جمهور آذربایجان شمالی (اران ) فرزند حیدر علی اف ، رئیس جمهور قبلی این جمهوری ، که از دوره نوجوانی در خدمت امپریالیزم شوروی سابق ، یا به قولی تزار های سرخ ،و عنصر اطلاعاتی : ک – گ – ب ،بود ، همین آقای الهام علی اف ،و ترکیه پان ترکیست و پان اسلامیزم ،که در سال 1992 حتی نتوانستندو یا نخواستند به کمک مردم مظلوم قره باغ برسند ، علنأ ، می گوید : شوروی اشتباه کرد که در پایان جنگ دوم ، طبق قراردادی بین ایران وشوروی سابق ،نیروهای نظامی خود را از شمال ایران بیرون کشید ؟


مثلی است معروف ،در زبان آذری است که می گوید : طرف را به ده راه نمی دهند ، طرف به سراغ کد خدا را می گیرد .!!! خانواده علی اف از پدر تا پسر نوکر حلقه بگوش مسکو بودند و هستند ، طرف به سیاست گذاران مسکو بظاهر ،ایراد می گیرد!!! خود مسئله قره باغ ، ساخته و پرداخته سیاست استالین بود ، که با ایجاد چنین اختلاف بین ارمنی های و آذربایجانی ها ، هم به اهداف خود :« اختلاف بینداز حکومت کن » برسد ،و هم اینکه در راستای این استراتژی ، بظاهر برای حفظ امنیت و آرامش بین ارامنه و آذری ها ،ارتش هشتم ،ارتش سرخ را در مرزهای ایران و ترکیه متمرکز بکند . * * *


قبل از اینکه به تفسیر و تحلیل این مسائل برسیم ، از آنجائیکه عنوان مقاله ما :تولد ملت در رابطه با تاریخ معاصر آمریکا و تولد ملت آمریکا می باشد ، لازم است نگاه کوتاهی به معنی و مفهوم ملت از منظر :فلسفی - سیاسی و فرهنگی در جا معه امروز آمریکا ، را در اینجا بیا وریم ، باز تکرار میکنیم ، معنی ملت در جامعه امروز آمریکا را در اینجا تعریف میکنیم ، چون در سایر کشور ها ، در رابطه با تاریخ ، موقعیت جغرافیائی و ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک کشور ، این معنی و مفهوم فرق می کند . وانگهی کلمه :ملت در فرهنگ سیاسی وفلسفی اروپا در یک دیکسیونر انگلیسی ، بصورت صفت :ناسیونالیست (Nationalist – به انگلیسی ، و Nationaliste - به فرانسه ) در کتاب لغت برای اولین باردرسال 1715 مشاهده می شود . البته معنی ومفهوم این کلمه ، در انگلیسی ، و فرانسه تا اندازه ای با هم فرق دارند .(3)


کلمه و مفهوم« ملت » از منظر فلسفه سیاسی ، ساخته و پرداخته انقلاب صنعتی ،وظهور طبقه بنام بورژوازی ، در اروپای قرن هیجدهم است ،که این طبقه در انقلاب «شکوهمند انگلیس –Glorious Revolution - یا به اصطلاح دیگر رایج در تاریخ بریتانیای کبیر ،انقلاب بدون خونریزی - Bloodless Revolution » درسالهای 1688-1689 و انقلاب کبیر فرانسه درسال 1789 قدرت سیاسی واقتصادی ،و فرهنگی را بدست گرفتند.


اگر چه ساکنان مهاجر آمریکای شمالی که تا استقلال این کشور بخشی ازساکنان مستعمرات امپراطوری بریتانیا کبیر محسوب می شدند ،این مهاجرین با جنگهای استقلال طلبانه خود از سال 1775- تا1783 ، علیه ارتش نگلیس جنگیدند ،و طبق معاهده 1783 پاریس به استقلال رسیدند ، ولی همانوطوریکه در بالا اشاره شد ، ظهور ملتی بنام ملت آمریکا را مورخین خود این کشور ، پیروزی متحدین شمال علیه تجزیه طلبان جنوب در 9 آوریل 1865را ، مبدأ و تاریخ تولد :ملتی بنام ملت آمریکا می نامند .تعریف ملت از منظر بینش فلسفی و سیاسی ملت آمریکا ، چنین است :


یک ملت ،متشکل از گروه انسان هائی است ، که دارای چهار خصوصیات مشترک دارند .





2. سرنوشت مشترک . 3. تاریخ مشترک . 4. همبستگی ارگانیک .(همبستگی سازمانی –Organic Solidarity – La solidarité Organique )
ملاحظه می شود که در تعریف ملت ، از منظر فلسفه سیاسی حاکم در آمریکا ،کشور متشکل از ملیونها مهاجر از نژاد های مختلف ، با زبانهای مختلف ، با ادیان مختلف ، به عنصرزبان مشترک ، دین مشترک ، نژاد مشترک ، تکیه نشده است. زبان رسمی دولت ایالات متحده آمریکا، زبان آمریکائی ، مشتق از زبان انگلیسی است.مهاجرین و فرزندان آنان ، از هر نژاد و مذهب و زبان وقتی به آمریکا می آیند ، و به این چهار اصل صادقانه پیمان می بندند و سوگند یاد می کنند ، عضوی از ملت آمریکا محسوب می شوند. این جامعه آن چنان قدرت جذب و ادغام (Assimilation ) در خود دارد ،که فرزند یک مهاجر با مادر آمریکائی را برای احراز بالاترین مقام و مسئولیت اداری کشور را قبول می کند .

کسانی که فکر می کنند ، در جهان امروز ملت متشکل از مجموعه از انسان هائی است که دارای زبان مشترک ،نژاد مشترک ، مذهب مشترک ، سرزمین مشترک ، تاریخ مشترک باشند ، این حضرات ، معنی ملت را با قبیله و عشیره ، طایفه ایل اشتباه می کنند. شما نمی توانید ملیونها انسان را با نژاد مشترک ، زبان مشترک ، دین مشترک ، سرزمین مشترک ، تاریخ مشترک ، در یک نکته از جهان را پیدا بکنید . مگر در جزایر دور افتاده ، که چند صد هزار نفری ، با این خصوصیات دور از ارتباطات و مهاجرت های تاریخی ، با یک اقتصاد تمدن دوران عصر تمدن سنگ تراشیده با هم زندگی بکنند .


بی جهت نیست وقتیکه به اسامی مستعار تجزیه طلبان آذری ،که در خدمت صاحبان ایده ئولوژی ،پان ترکیسم و پان تورانیسم ، « متولد از گرگ های خاکستری دشت قبچاق » دقیق بشوید ، اغلب نام های مستعار : ائلدار،(صاحب ایل ) ائل یار (یار ایل ) اوبالی ( اوبا در زبان آذری محلی که ایل چادر می زند ، آن محل را :اوبا می گویند ) برای خود انتخاب می کنند . این حضرات هنوز در دوران ، ایل شاهسون ، ایل قشقائی ، ایل آق قوینلو ، ایل قره قویونلو زندگی می کنند .البته همه این ها با این عنوان های نوستالژیک ، بازی سیاسی است ، پشت این بازی ها ، اربابان شان خط می دهند .


وقتی که همین چهار اصل :سرزمین مشترک – سرنوشت مشترک – تاریخ مشترک ، همبستگی ارگانیک ، را چون معیار والگو ، به ماهیت و مفهوم ملت ، در جامعه فرانسه ، یا بریتانیای کبیر منتقل می کنیم ،و این دو کشور تاریخی را از منظر این معیارها و ارزشها نگاه می کنیم ، می بینم ، با واقعیت تاریخی این دوملت قدیم اروپائی ، هم آهنگی و مطابقت دارند .


بعلاوه هرکشور برای دفاع از استقلال و تمامیت ارضی خود ،در راستای موقعیت جغرافیائی خود ش،مجبور به اجرای سیاست هائی است ،که در علوم سیاسی و نظامی ، ژئوپولیتیک و ژئواستراتژی می گویند.کشور آمریکا بعد از رسیدن به استقلال ، که آن موقع فقط متشکل از 13 ایالت در غرب آمریکای کنونی بود ، تمام کوشش های سیاسی ونظامی خود را به راه انداخت ، تا وسعت کشور خود را به سواحل قیانوس کبیر در غرب این کشور ، گسترش بدهد . بعلاوه با اعلام دکترین مونروئه خود به تمام کشور های اروپائی هشدار داد ، که از این تاریخ هرگونه مداخله کشور های اروپائی در قاره آمریکا را ، ایالت متحده آمریکا ، به عنوان عمل خصمانه نسبت به منافع ملی آمریکا محسوب خواهد کرد (4)


منظور از بیان این مطالب ، بیان واقعیت های جهان سیاست ،و سیاست قدرت های نقش آفرین در مناطق سوق الجیشی دنیا می باشد که هرکدام ، در راستای دفاع از منافع کوتاه ، میان و دراز مدت خود عمل می کنند .آمریکا در طول حیات خود ، قاره آمریکا ی متشکل از آمریکای شمالی ، آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی را منطقه استحفاظی خود منظور کرده است و تا امروز با تمام قدرت از این سیاست دفاع می کند .بهترین نمونه آن :بحران کوبا(5) ناشی از استقرار موشک های اتمی در کوبا کمونیست، توسط اتحاد جماهیر شوروی در زمان جان کندی رئیس جمهور وقت آمریکا ،و نیکتا خروشچف صدر هیت رئیسه شوروی سابق ، در اکتبر سال 1962 است ،که از 16 اکتبر ، تا 28 اکتبر طول کشید ،و دنیا تا چند قدمی جنگ اتمی پیش رفت . این بحران نشان داد ، که سیاست همزیستی مسالمت آمیز ،دو اردوگاه سرمایه داری و کمونیستی ، در نهایت حد و حدودی دارد ،که طرفین نباید از آن حد تجاوز بکنند .


اگر چه امروز اردوگاه نظام کمونیستی شوروی سابق و همپیمانان اش ، به تاریخ سپرده شده اند ، ولی سیاست ها و رقابت ها های قدرت های بزرگ ، و حفظ مناطق سوق الجیشی ،و یا نفوذ این قدرت ها در مناطق مختلف با همان شدت ادامه دارد . اگرچه امپراطوری عثمانی و امپراطوری روسیه تزاری ،و روسیه کمونیستی سقوط کرده اند ، ولی سیاست های توسعه طلبی حاکمان فعلی روسیه ، فرانسه ،انگلیس ، امریکا و حتی چین ،هندوستان ، ترکیه ، از بین نرفته اند . آقای ولادیمیر پوتین ، در نظر دارد در راستای سیاست ها ی توسعه طلبانه خود در قفقاز ، در رقابت با غرب ، از ژوزف استالین ، اعاده حیثیت بکند . تحلیلگران مسائل سیاسی ایران امروز ، حرکت های مرموز پان ترکیسم ، پان تورانیزم تجزیه طلبان آذری تبار را باید در راستای این سیاست های ارزیابی بکنند .موضوع به ظاهر موضوع دفاع از زبان آذری نیست ، بلکه الحاق آذربایجان ایران ، واران ، به ترکیه است که حتی بعضی از بی وطنان پرچم آنرا بالازده اند !!!


بریتانیای کبیر ،که اسم دیگر آن به انگلیسی :United Kingdom - و به اختصار با دو حروف :U .K ،نوشته می شود ،به عنوان هویت رسمی وسیاسی این کشور ،در سال 1707 بنیانگذاری شده است واین کشور، اولین دموکراسی پارلمانی دنیا است . این کشور متشکل از :اقوام انگلیسی تبار – ولز تبار - اسکاتلندی تبار – ایرلندی تبار می باشد. زبان رسمی این کشور و این امپراطوری ،چه در گذشته و چه امروز ، زبان انگلیسی است ، زبان اسکاتلندی ، زبان ولزی ، زبان ایرلندی نیست. این ملت ، مرکب از نژاد ، زبان ، مذ اهب گوناگون هستند. خوانندگان فکر نکنند که این واقعیت سیاسی فرهنگی ، اقتصادی ، بخاطر چشم و ابروی وزبان انگلیسی با هم متحد شده اند !!! نه هرگز چنین نیست . اتحاد این اقوام برای حفظ جان و مال و منافع دور مدت خود ، در مقابل قدرت های متجاوز بوده و این سیاست یک پارچگی واتحاد ، این کشور را در طول 3 قرن ، نه تنها از گزند متجاوزین در امان نگاه داشته است ، بلکه این ملت متحد را تبدیل به بزرگترین امپراطوری سه قرن گذشته کرد. بدون چنین اتحاد عاقلانه و منطقی ، نه بریتانیای کبیری و جود داشت ونه امپراطوری بریتانیا می توانست وجود داشته باشد.قبل از اتحاد عاقلانه و منطقی اقوام بریتانیائی ، بین کشور فرانسه ،و انگلستان ، مدت یک قرن تمام ، جنگهای خونینی معروف به :جنگهای صد ساله (1337 -1453) روی داده بود ،که در نهایت دوپادشاه انگلیس ، ادوارد چهارم ، از انگلستان ، ولوئی یازدهم ، معاهده صلح بین دو ملت را بستند. همین انگلستان ، از سال 793 مدت دوقرن ، مورد تهاجم و دراشغال اقوام شمالی اروپا ، معروف به :Vikings – بودند .


فرانسه نیز در روند شکل گیری ملت فرانسه و وحدت بین اقوام :نرمان ها ، فرانک ها ، برتانی ها ،آلزاسی ها ، باسک ها ، بورگنی ها ، نرمان ها ،کرس ها ، تاریخ مشابه ای چون تاریخ بریتانیای کبیر دارند . قبل از انقلاب کبیر فرانسه ، این اقوام ، در ایالات مختلف متعلق بصورت سیستم فئودالیسم ، زندگی می کردند ،و هر از چند مدتی ، رئیس هرقومی ، به تحریک پاپ ها ، ویا دخالت قدرت های خارجی ، علیه حکومت مرکزی ، دست به شورش و نافرمانی می زدند. انقلاب کبیر فرانسه ،با ایدئولوژی خود ، بعد از جنگهای خونین ، توانست ،ملت واحدی را ، با زبان اداری واحد ، در سرزمین فرانسه با نظام جمهوری لائیک (جدائی دین از سیاست ) را در این کشور حاکم بکند . با وجود این ، جنگهای خونینی بین آلمان ، وفرانسه ، در رابطه با آیالات آلزاس و لورن ، ایالت های با زبان مشترک ژرمن وهم مرز آلمان ، در قرن نوزدهم و بیستم رخ داده اند . امروز ملت فرانسه با وحدت ملی ،و زبان رسمی فرانسه ، به حیات سیاسی و اقتصادی ، و اعتبار بین المللی خود ادامه می دهد .


مرگ یک ملت .
تراژدی انسانی، در یوگسلاوی سابق وتجزیه آن کشور .

هدف در اینجا بیان تاریخ پیدایش کشور یوگسلاوی نیست ، چون در آنصورت ، صفحات متعددی را می بایستی به موضوع اختصاص می دادیم ، بلکه هدف:بیان مرگ تراژیک یک ملت و یک هویت ملی ملی است ، که چگونه قدرت های استعماری ، چون گرگ های لاشخور ،بعداز تجربه تلخ جنگ دوم جهانی ،که بشریت با 60 ملیون قربانی بلاخره توانست در اروپا ، به صلح نسبی برسد ، شاهد یک نسل کشی تمام عیار در قلب اروپای متمدن شد ، و این تنگ نظری صدها هزار کشته و زخمی و آواره بجای گذاشت .


در زمان حیات مارشال ژوزف تیتو،(متولد 1892-مرگ 1980 ) این مرد میدان جنگ های پارتیزانی ، علیه ارتش اشغالگر وطن اش ، آلمان نازی ، این کمونیست دو آتشه ، در عین حال مخالف سرسخت سیاست های توسعه طلبانه استالین ، وقتی که روزنامه نگاران ، نوع و ماهیت نظام حکومتی یوگسلاوی را که عنوان اش :جمهوری فدرال یوگسلاوی بود ، ولی در واقع تمام تلاش تیتو با شناختی که از دشمنان وحدت یوگسلاوی داشت ، هدف اش حفظ یک پارچگی یوگسلاوی بود ، در لفافه کلمات سیاسی ، چنین جواب می داد :یوگسلاوی متشکل از :شش جمهوری ،پنج ملت ، چهار زبان ، سه مذهب ، دو الفبا ، ویک حزب واحد است.(6 )


.مارشال تیتو ، برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی یوگسلاوی سابق ،: سازمان کشور های غیر متعهد ها را به رهبری خود ورهبران سیاسی معتبرآن زمان ،چون ،جواهر لعل نهرو رهبر هندوستان ، وعبدالناصر ، رهبر مصر ، ژنرال احمد سوکارنو ، رهبر اندونزی را پایه گذاری کردند ، که در رقابت های جنگ سرد بین اردوگاه جهان کمونیست به رهبری شوروی ،و جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا ، وارد نشده و استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ بکنند. .اما قدرت های رقیب در شرق اروپا ، تحمل این را نداشتند که در شرق اروپا ،کشوری دور از رقابت های قدرت های شرق و غرب ببینند. بدنبال بهار پراگ ، جنبش سیاسی- اجتماعی چکسلواکی به رهبری الکساندر دوبچک را شوروی آن زمان نتوانست تحمل بکند و در 19 اوت 1968 ، این بهار پراگ را به خاک و خون کشید .وحتی در آنزمان شوروی در نظر داشت ، مارشال تیتو را نیز از سر راه خود بردارد . به عبارت دیگر ، قدرت های بزرگ ، برای امنیت سیاسی خود ، دائم در حال تلاش بر گسترش نفوذ خود در مناطق سوق الجیشی دنیا هستند . با مرگ ما رشال تیتو،در سال 1980 ، و فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی و شرق اروپا ، این بار جنگ داخلی یوگسلاوی و تجزیه این کشور شروع شد . سال 1992 ، اوج جنگ های داخلی یوگسلاوی بود ،که دنیا از جنایات جنگی که رهبران شبه نظامیان صرب ، نسبت به مردم مظلوم بوسنیائی روا می داشتند ، آگاه شدند. اردوگاه های اسرای جنگی ، قتل های دسته جمعی ، تجاوز جنسی به کودکان در مقابل والدین خود ، بخشی از این جنایت های این دوره سیاه تاریخ دو دهه گذشته در «اروپای متمدن !!!» است .اگرچه امروز اتحاد جماهیر شوروی ، یا امپراطوری عثمانی به صفحات تاریخ سپرده شده اند ، اما قدرت های جانشین این دو امپراطوری ،و رقبای سلطه گر و توسعه طلب آنان تشنه مواد اولیه استراتژیک و بازار های فروش برای محصولات صنعتی خود ،در اندیشه توسعه مناطق نفوذی خود هستند . لذا در شرایط فعلی ، خطر تجزیه و جنگ داخلی ، ایران امروز را تهدید می کند .آخوند های حکومتی جاهل و جانی ،و شیفته قدرت و ثروت ، متاسفانه زمینه چنین احتمالات را فراهم آوردند ،که دشمنان وحدت ملی ایران ، از این زمینه ها ، با نهایت موذی گری و وخرج مبالغ هنگفت در بین رهبران تجزیه طلب ها ،برای رسیدن به این اهداف ، شب و روز تلاش می کنند .


. ای کاش تجزیه طلبان فریب خورده (منظورم فریب خورده ها هستند ، آنانیکه در خدمت اربابان خود هستند ، حساب آنان با فریب خوردگان جدا است ) تاریخ یوگسلاوی و علل جنگ های داخلی ،و عمق جنایات دد منشانه این جنگ را مطالعه می کردند و در نهایت می فهمیدند ،که با چه آتش خانمان سوزی بازی می کنند .امروز وقتی که با مهاجرین یوگسلاوی سابق ، در اروپا سر صحبت باز می کنیم ، اکثریت مطلق شان ، حسرت دوران یک پارچگی یوگسلاوی را می خورند ،که چگونه در کنار هم زندگی میکردند ، ازداوج های درون قومی ، بدون کوچکترین تحقیر و توهین مذهبی رایج بود . اما جنگ خانمانسوز داخلی ، در راستای منافع قدرت های خارجی ، چنان زخم عمیقی را در این جامعه گذاشته است ، که چه بسا قرنها طول بکشد ، که این زخم ها التیام بخشند .


یک مکث کوتاه در باره تجزیه طلبان آذری مقیم خارج .

بخاطر آشنائی که کم وبیش من صاحب این قلم ، ایرانی آذری تبار ، از شهر تبریز ، عمر گذشته از 70 سال و خود تبعیدی 41 ساله درکشور فرانسه ، کم وبیش از دور و نزدیک بخشی از این تجزیه طلبان آذری را شخصأ و عدهای را از دور از طریق فعالیت های سیاسی شان در گذشته و آثاری که از خود بجای گذاشته اند ، می شناسم .اغلب این تجزیه طلبان بین 60 تا 75 سال سن دارند . فرزندانشان ، یا از دوره نوجوانی مقیم خارج هستند ، یا متولد خارج اند .اغلب فرزندان تجزیه طلبان ، به زبان های اروپائی ، و آمریکائی ، به مراتب بیشترو و بهتر از زبان آذری ، که پدران و مادرانشان ادعاء دفاع از آن را دارند آشنائی دارند ،و خوشبختانه هم اغلب شان در تحصیلات خود موفق و مایه افتخار ما ایرانیان هستند (امیدورارم پدر مادرشان ناراحت نباشند که من از این عزیزان با عنوان ایرانی یاد می کنم !؟) در صحبت تلفنی که با آقای دکتر حسین لاجوردی ، رئیس انجمن پژوهشگران ایرانی داشتم ، خود ایشان سخنی را در رابطه با :تجزیه طلبان پیش کشید ،که خود شاهد و ناظر این مطلب بود . آقای دکتر لاجوردی فرمودند : در کنفرانسی که ایرانیان مقیم سوئد در رابطه با هویت ملی برگزار کرده بودند ، شرکت داشت ، ویکی از هموطنان ایرانی آذری تبار در رابطه به آموختن زبان های اروپائی وفلسفه تسلط کامل به این زبانها توسط فرزندان ایرانیان آذری تبار،به فارسی با لهجه آذری چنین گفت :مگر من احمق هستم که بگذارم فرزندم ترکی یاد بگیرد و فردا حد اکثر برود در دانشگا ه های ترکیه درس بخواند؟ من سعی میکنم که فرزندم زبان انگلیسی بیاموزد و خوب به این زبان مسلط بشود ، تا بتواند به بهترین دانشگاه های دنیا در آمریکاو کانادا و انگلستان وارد بشود .(نقل از آقای دکتر حسین لاجوردی )

این جملات کوتاه بیان یک حقیقت است ،که برای درک آن چند جمله نیز من صاحب این قلم اضافه می کنم. در راستای عمل نیک، موفقیت ها و فعالیت های علمی اقتصادی ، فرهنگی ،هرکجا ایرانی موفق باشد ، مایه افتخار ما ایرانیان نیز هست . همانطوریکه در بالا اشاره کردم ،اغلب تجزیه طلبان سنشان از 60 گذشته ، چه بسا هم به 75 سال هم رسیده است ، با آرزوی طول عمر براین آقایان و خانمها ، امکان خیلی کم است که حضرات به ایران برگردند. فرزندانشان هم که بزرگ شده اروپا و آمریکا تابعیت و ملیت این کشور ها را دارند ، مسلما در همین اروپاو آمریکا خواهند ماند ،و هر کدام به زندگی خود ادامه خواهند داد ،و به آمریکائی ، کانادائی ، انگلیسی و فرانسوی بودنشان هم افتخار خواهند کرد .همه این احتمالات عملی بودن اش وجود دارد . امٌا....!!! آری امٌا ؟ این تخم نفاق ، کینه ، تنفر ، انزجار ، خیانت ،تخم جنگ خانگی ، جنگ داخلی که این تجزیه طلبان ، 60 -75 ساله در طول زندگی در مهاجرت ، به کمک مالی و مادی قدرت های خارجی ذینفع در ایران کاشته و می کارند ،احتمال دارد ،که فردا باعث جنگ های خونین و برادرکشی بشوند ، وملیونها انسان بیگناه ایرانی ،چه روستائی ،چه شهری ، چه آذری ،چه کرد ،چه فارس و چه عرب ،و چه بلوچ در آتش این جنگ و نفرت ها بسوزند و نابود بشوند ، درست در همان زمان ، فرزندان همین تجزیه طلبان ، در امنیت و آسایش ، در اروپاو آمریکاو کانادا مشغول خدمت و فراه آوردن آسایش خود و خانواده شان باشند .آری چنین احتمال خیلی خیلی زیاد است .


در طول تاریخ ایران ، با وجود امکانات محدود ارتباطات اقتصادی ، فرهنگی ،در قرون گذشته ، ادغام ، و پیوند های ناشی از روابط قومی و فرهنگی ، ازداوج بین اقوام مختلف ایرانی ، به مراتب بالاتر از سایر کشور های همجوار بوده و امروز هم چنین است.نمونه بسیار گویای آن وجود شعرای بزرگ ایرانی آذری تبار، کرد تبار ، عرب تبار ، بلوچ تبار ، ترکمن تبار در پهنه ایران زمین است است و یکی دیگر از دلایل سیاسی آن ، وجود سلسله های ترک زبان و سلطنت طولانی آنان بر ایران زمین و ادغام آنان در فرهنگ ایران و ایرانی است.تجزیه طلبان وابسته به بیگانگان ، نه تنها با تمام کینه و کدورت همراه با جهل ، این واقعیت ها را نمی خواهند ببینند ، بلکه با ترفندی های خود ،وقتی سخن از فرهنگ ایران و ایرانی میشود ، سعی دارند آنرا با « با عنوان های فرهنگ فارس و فارسی » جانشین بکنند . در همین امروز ، صد ها هزار خانواده ایرانی ، متشکل از ازدواج توام با عشق و علاقه و احترام متقابل ، اقوام مختلف ایرانی را در پهنای جغرافیای ایران شاهد هستیم . شهر تهران بزرگترین شهر آذری نشین دنیا است .حاصل این عشقو محبت و احترام متقابل اقوام ایرانی ملیون ها فرزندان ایران زمین ، با مادران و پدران ، فارس ،آذری ، کرد ، بلوچ ، عرب ، گیلک ، مازندرانی ، هستند. تجزیه طلبان این واقعیت را نمی توانند و نمی خواهند ببینند ، اما چهار تا جوک تحقیر آمیز نسبت به اقوام مختلف را ،که یک مشت انسان نما های جاهل ، هر از چندی برزبان و دهن کثیف خود بیرون می دهند ، آنرا با یک نوع زرنگی سمبل می کنند. شاید دیگران تعجب بکنند ، ولی من صاحب این قلم ، تعجب نمی کنم.شاید سئوال بکنید چرا تعجب نمی کنم ؟می دانید که مظهر تجزیه طلبان پان ترک ها و پان تورانیست ها ، گرگ خاکستری اسطوره ای ایست ،که گویا دردشت قبچاق یکی از مادر بزرگ این حضرات با این گرگ خاکستری همبستر شده است و از این زوج ، قوم توران ، و تورانیان به وجود آمدند ! آیا این شد مایه افتخار ؟افتخار من ایرانی آذری تبار ، گرگ خاکستری دشت قبچاق نیست ، افتخار من ایرانی آذری تبار آن جوان ایرانی آذری و همشهری من آقای نیمار ارکانی حامد است که در 36 سالگی در رشته فیزیک ، در دانشگاه هاروارد و برینستون ، به کرسی استادی که 60 سال پیش متعلق به البرت انشتین بود ، رسیده است .آری این افتخار متعلق به تمام ایرانیان است .


هر ایرانی آذری تبار از شهر تبریز ، اگر سنی در حدود 60 سال ببالا داشته باشد ،قبل از آمدن تلویزیون به خانه ایرانی ها، حتمأ شاهد شاهنامه خوانی ، وداستان رستم و سهراب ، مرگ سیاوش و حتی سیاهپوشی یک عده از مشتریان این کافه در روز مرگ این جوان اسطوره ای را در کافه های تبریز ، خصوصأ خصوصا کافه یوسف نیا اول خیابان فردوسی تبریز روبروی باغ ارک ، مقابل مغازه رادیو فروشی آژیر ،(آژیر ها دو برادر بودند و هردو دبیر فیزیک در دبیرستان مشهور فردوسی شهر تبریز فیزیک درس می دادند ) کافه یوسف نیا ، که صاحب اش مشهد مطلب نام داشت ، حتما بخاطر دارند با وجو د اینکه آنزمان اغلب مشتریان قهوه خانه ، کارگران ساختمان ،و بازاریان بودند ، و سواد خواندن و نوشتن نداشتند ، این چنان شیفته داستان های حماسی شاهنامه بودند ،که حتی روز مرگ سیاوش ، یک عده از مشتریان قهوه خانه لباس سیاه می پوشیدند ،که امروز سیاوش را دشمنان خائن ایران با نیرنگ و خدعه کشته اند !!!.

(ادامه دارد )

به قلم : کاظم رنجبر :دکتر در جامعه شناسی سیاسی

پاریس 20 آوریل 2011 .

اقتباس بطور کامل ، یا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده و نام سایت ، کاملأ آزاد است .


بخش دوم : رقابت های بی رحمانه قدرت های امپریالیستیی دردست اندازی به مناطق سوق الجیشی ، تبدیل ساکنان آن به بردگان زمان معاصر .


* * *


در رابطه با عنوان فیلم سینمائی تولد ملت . فیلم آمریکائی ،که جنگ های تجزیه طلبی ایالت های جنوب آمریکا را همراه با قتل و کشتار و خسارات انسانی و مادی را نشان می دهد ، فیلم مشهور دیگری ،که مسلمأ بخشی از خوانندگان این مقاله آنرا با عنوان : برباد رفته ، و به انگلیسی :(Gone with the Wind ) به فرانسه :(Autant en emporte le vent ) ، به کارگردانی ویکتور فلمینگ ، اقتباس از رمان معروف مارگریت میچل ،که به زبان فارسی هم درسالهای 1340 ترجمه شده بود ، وقایع جنگ داخلی امریکا را از منظر رومانتیسم و جدال بین احساسات رقیق انسانی ،و «منطق ثروت » و ثروتو مشهور شدن سریع را نشان می دهد .



2-http://www.linternaute.com/histoire/motcle/3743/a/1/1/guerre_de_yougoslavie.shtml

3-http://www.yrub.com/histoire/natiofrdef.htm


4-http://fr.wikipedia.org/wiki/Doctrine_Monroe


5-http://fr.wikipedia.org/wiki/Crise_des_missiles_de_Cuba
1. سرزمین مشترک . 1- http://en.wikipedia.org/wiki/The_Birth_of_a_Nation
6- http://fr.wikipedia.org/wiki/Yougoslavie

گلاسنوست باند آقای خامنه ای

گلاسنوست باند آقای خامنه ای
منصور امان
باند آقای خامنه ای با گُشاده دستی بی پیشینه ای در حال اسقاط جایگاه "فصل الخطاب" او است. رهبران و پایوران این باند با افشای جُزییات بیشتری از بی اعتنایی رییس دولت نظامی – امنیتی به دستور وی برای اخراج نکردن وزیر اطلاعات، آتوریته ضربه خورده وی را به گونه چشمگیر به روی صحنه می کشند.
شفاف سازی رابطه نه چندان مُقتدرانه "رهبر" با گُماشته اش را ابتدا به گونه مُحتاطانه نماینده او در روزنامه کیهان آغاز کرد. آقای شریعتمداری چگونگی "ناشایست" انتشار خبر مُخالفت "مقام مُعظم" با برکناری وزیر اطلاعات در رسانه های تحت کُنترُل دولت را جمع بندی کرد اما به این نیز بسنده نمود. این احتیاط نشانه ای از ابهام بیت ولی فقیه پیرامون واکُنش فراکسیون نظامی – امنیتی دولت به مُقاومت آشکار خود و اُمیدواری به عقب نشینی آن بود. انتشار نامه حمایت آمیز آقای خامنه ای به وزیر اخراج شده، آزمونی بود که می بایست به این ابهام خاتمه دهد.
دو روز بعد (1 اردیبهشت) چنین می نمود که ابهام برطرف شده باشد، البته نه به آنگونه که آقای خامنه ای انتظار می کشید. آقای احمد توکُلی، یک رهبر راست سُنتی از ارسال نامه مُستقیم آیت الله خامنه ای به رییس دولت که وی آن را "حُکم حُکومتی" خواند، خبر داد؛ موضوعی که تا این لحظه پوشیده نگه داشته شده بود. یک همریش آقای توکُلی به نام میثم تولایی نیز برای مُستند کردن افشاگری او، جُزییات امر را توضیح داد: "آقا نامه ای را خطاب به محمود می‌نویسند و خودشان داخل پاکت می‌گذارند و خودشان درب پاکت را چسب می‌زنند و با نماینده ویژه به پاستور ارسال می دارند."
بدینوسیله باند آقای خامنه ای به نادیده گیری تحقیرآمیز و آتوریته شکن "رهبر" از سوی آقای احمدی نژاد ابعاد بُزُرگ تری داد.
روز بعد نوبت وزیر برکنار شده پیشین اطلاعات، حُجت الاسلام مُحسنی اژه ای بود که پرونده آچمز شدن "آقا" در ماجرای اخراج خود را رو به عقب ورق بزند و توضیح دهد: " اتفاقی که برای ما رخ داد، مانند همین اتفاقی بود که برای مُصلحی رخ داد."
در این میان، انتشار "ناگُفته" هایی در باره دور زده شدن "آقا" در گُذشته، ارایه لیست از موارد "تمرُد" از او و فهرست کردن فرمانهایش که به بازی گرفته شده، زاویه اصلی ورود باند آقای خامنه ای به جدال درگرفته را تشکیل می دهد. ناگُفته پیداست که از جیب چه کسی مخارج ساز و برگ تاکتیک جنگی مزبور تمام و کمال پرداخت می شود.
حال پُرسش این است که کارزار به ظاهر خودغرضانه ی مزبور با چه هدفی صورت می گیرد و باند آیت الله خامنه ای، سود و زیان آن را چه گونه مُحاسبه می کند؟
توجه به سُخنان روز گُذشته آیت الله ها مصباح یزدی و مهدوی کنی که در آن اولی به مرزبندی در درون دستگاه قُدرت می پردازد و دُوُمی اُفق آن را ترسیم کرده، می تواند در این زمینه روشنگر باشد.

نقلاب و ضد انقلاب در ليبی! اشرف دهقاني



حمله ناتو به لیبی و به عبارت دیگر تجاوز نیروهای نظامی امپریالیستی به آن کشور با توجیه "دخالت انسان دوستانه"، ضرورت تحلیل اوضاع و طبیعتاً پاسخگوئی به چرائی این حمله را درمقابل نیروهای سیاسی قرار داده است. شکی نیست که برای درک حقیقت و شناخت از اهداف واقعی این حمله نظامی، نه ادعاها و تبلیغات محافل مختلف آنهم با ماهیت های شناخته شده ارتجاعی شان، بلکه خود واقعیت های عینی باید مورد بررسی قرار گیرد؛ و مسلماً دراین میان تحلیلی می تواند قابل تأمل و تعمق باشد که قادر شود با روشی دیالکتیکی، حقایق را از دل واقعیتهای موجود بیرون کشیده و آنها را در معرض شناخت دیگران قرار دهد.

امروز در برخورد به تحلیل های موجود از علت حمله نظامی دولت های سرمایه داری غرب به لیبی به طور عمده و برجسته با دو ادعا روبرو هستیم که هیچکدام  از پایه عینی برخوردار نمی باشند. ادعای اول که اشاعه دهندگانش، خود نیروهای امپریالیستی و مبلغین بی نقابشان هستند جهت لاپوشانی منافع و مطامع امپریالیستی، حمله نظامی به لیبی را با ادعای "نجات" مردم از دست وحشی گری های دیکتاتور لیبی توجیه کرده و توضیح می دهند. روشن است که این برخورد عوام فریبانه در شرایطی که مردم هشیار و آگاه جهان پیش از این در رابطه با حمله به افغانستان و عراق توجیهات مشابهی را شنیده ولی در جریان عمل و در تجربه خود به دروغین و ریاکارانه بودن آنها پی برده اند، قادر به فریب آنها نیست.

رسوائی چهره خونین سرمایه داران بین المللی امروز به حدی است که حتی مبلغین با نقاب یا به طور کلی نیروهای راستی که توجیه سیاست های امپریالیستی و گمراه کردن اذهان برای درک حقیقت امر، کار و وظیفه آنهاست نیز نمی توانند جز با اذعان به "ریاکارانه" و "سالوسانه" بودن توجیه دولت های امپریالیستی در برپائی جنگ در لیبی سخن بگویند.  به خصوص که در شرایط اوج گیری مبارزات انقلابی در منطقه ای بسیار حساس و حیاتی برای امپریالیست ها و  در شرایطی که همه حکومت های مزدور در این منطقه با وحشی گری تمام و با سرکوبگری های بی رحمانه به مقابله با توده های مبارز تحت ستم می پردازند، آنها قادر نیستند به افکار عمومی جهان توضیح دهند که اگر بحث بر سر دفاع از "حقوق بشر" و "انسان دوستی" است چرا آن به اصطلاح انسان دوست ها و مدافعین حقوق بشر روی جنایات بسیار وحشیانه ای که هم امروز در سوریه اعمال می شود و مردم توسط نیروهای مسلح رژیم حاکم هر روز در خون خود غلطانده می شوند، چشم بسته اند؟ چرا انسان دوستی آنها در بحرین، در یمن و غیره گل نمی کند؟ چرا هنگامی که مردم ایران در سال 88 به طور علنی و آشکار در تجمعات میلیونی خود مورد حملات شدیداً جنایتکارانه مزدوران رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته و مزدوران مسلح رژیم حتی در خیابانها به طور وحشیانه به شکنجه زنان و مردان می پرداختند، تلنگری هم به احساسات به اصطلاح بشردوستانه اوباما و شرکا وارد نیامد!!؟ و امروز آنها در مقابل اعدام های گسترده و جنایت کارانه جمهوری اسلامی چه احساسات به اصطلاح انسان دوستانه از خود نشان می دهند؟

ادعای دوم در رابطه با جنگ در لیبی، "مستقل" و "ملی" خواندن قذافی و یا نسبت "نافرمانی" دادن به او در مقابل اربابان امپریالیست اش می باشد. متأسفانه بسیاری از نیروها، حتی آنهائی که متعلق به نیروهای درون خلق هستند، با استوار کردن تحلیل خود روی این ادعای غیر واقعی و بی اساس، به توضیح دلایل حمله به لیبی می پردازند. آنچه باعث چنین گمراهی شده اساساً قبول تبلیغاتی است که از بدو روی کار آمدن قذافی برای سرپوش گذاشتن به اعمال او در خدمت به سرمایه داران بین المللی، از طرف محافل مختلف در مورد وی به راه انداخته شد که از نوع همان تبلیغاتی بود که بعداً در مورد خمینی ساز کردند و موجودی که اساساً با خواست و صلاحدید امپریالیست ها بروی کار آورده شد را ضد امپریالسیت جا زدند.

با قبول ادعاها و تبلیغات فوق الذکر، در شرایطی که جنگ تجاوزکارانه آمریکا و دولت های غربی دیگر در لیبی در متن مبارزات انقلابی توده ها در دنیای عرب صورت گرفته است، با مقایسه تاکتیک های بکار برده شده توسط آنها در این مبارزات، مطرح می شود که گویا آمریکا منافع اقتصادی بزرگ و نفوذ لازم را در ارتش لیبی ندارد و گویا به این خاطر در رابطه با خیزش توده های این کشور نتوانست به همان برخورد و سیاستی متوسل شود که در مصر در پیش گرفت و نتوانست از قذافی هم همانند مبارک خواستار برکناری از قدرت شده و اداره مملکت را به ارتش بسپارد. هیچکدام از این ادعا ها پایه واقعی ندارند. در حالی که اگر تبلیغات و ادعاهای بی اساس در مورد قذافی به کنار زده شده و به خود واقعیت رجوع شود و قبل از هر چیز اعمال قذافی در سود رسانی به سرمایه داران بین المللی مورد توجه قرار بگیرد، آنوقت معلوم خواهد شد که این دیکتاتور نیز در خدمت گزاری "بی دریغ" به منافع آنان، کمتر از دیگران نبوده و در نوکری و سرسپردگی به قدرت های بزرگ حتی در مواردی جلوتر هم بوده است. هنوز چهار سال بیشتر از زمانی نمی گذرد که قذافی با گردن نهادن به یک سری سیاست های " نئو لیبرالی" سرمایه داران بین المللی، به قیمت فقر و گرسنگی و خانه خرابی باز هم شدیدتر مردم رنجدیده لیبی، به عقد قرار دادهای اسارت باری که از طرف آمریکا، بریتانیا و فرانسه به او تحمیل شد پرداخت و یک بار دیگر نوکری وفادارانه خود را به قدرت های غرب ثابت نمود. این را نیز همگان می دانند که پیش از آن که شعله های انقلاب توده های انقلابی عرب، منطقه و کشور لیبی را فرا گیرد، قذافی مورد دفاع و علاقه غرب قرار داشت و به قولی سارکوزی زیر پای او "فرش قرمز" پهن می کرد و وزیر امور خارجه و دیگر مقامات امریکا وی را در آغوش می گرفتند.

از طرف دیگر در رد این توهم که گویا عدم نفوذ کامل آمریکا و شرکا در لیبی مانع از آن شده که آنها عین برخوردی که در مصر در مقابله با توده های انقلابی این کشور و خاموش کردن آتش مبارزات آنان صورت دادند در لیبی بکار نبرند، باید گفت که اساساً انتظار این که امپریالیست ها در همه جا از یک تاکتیک واحد برای به شکست کشاندن انقلاب توده ها استفاده کنند، نا بجاست. اتفاقاً انقلاب در تونس و مصر و مشاهده رشد سریع و موج وار حرکت انقلابی توده های مبارز در سراسر منطقه، بیش از پیش سیاستمداران آمریکائی را به اتخاذ تاکتیک های متنوع برای مقابله با توده های انقلابی و پیشبرد استراتژی دراز مدت خود سوق داده است. بر این اساس، به هیچوجه جای تعجب نیست که خیزش انقلابی توده ها در لیبی به گونه ای متفاوت مورد برخورد آنها قرار گرفت.

 همه واقعیات فوق بیانگر آن هستند که دلیل برپائی جنگ در لیبی از طرف قدرت های بزرگ با طرح به اصطلاح نافرمانی قذافی از این قدرت ها و یا قائل شدن نوعی استقلال برای وی در مقابل سرمایه داران بین المللی  قابل توضیح نیست؛ بلکه برای این منظور باید منافع آن قدرت ها و الزامات شرایط جدید، چه در خود لیبی و چه در کل منطقه مورد توجه و بررسی قرار گیرد، امری که مورد برخورد این مقاله در سطور پائین خواهد بود. اما پیش از آن لازم است از روندی که قبل از حمله ناتو به لیبی طی شد، تصویری ارائه گردد.

تاکتیک سرکوب انقلاب در لیبی 

همانطور که می دانیم هنوز شعله های انقلاب در لیبی کاملاً سر بر نکشیده و مردم مبارز هنوز فرصت تداوم تظاهرات خیابانی را هم نیافته بودند که ظاهراً مبارزه مسلحانه "توده ها" بر علیه قذافی و رژیم دیکتاتورش عمدتاً در شهرهای شرق کشور- جائی که منابع غنی نفت لیبی بیشتر در آنجا قرار دارد ( بنا به گزارشات منتشره، نزدیک به 80 درصد از ذخیره نفتی عظیم لیبی در خلیج سیدرا در شرق لیبی واقع شده است) آغاز شد. ظاهر امر این طور نشان می داد که گویا با اولین حرکت های توده ای بر علیه رژیم ضد خلقی قذافی، ارتش این کشور که در طی سالیان طولانی مدافع و حافظ آن رژیم و ستون اصلی در حفظ مناسبات ظالمانه و سرکوبگرانه حاکم بر مردم رنجدیده لیبی بوده است، یک باره فرو ریخت و شیرازه اش چنان از هم گسست که واحد هائی از آن جدا شده و به مردم مبارز پیوستند، آنهم  با حفظ تشکل و ساختمان درونی خود!!

 در قسمت غرب، توده های مبارز توسط قذافی سرکوب شدند و او همچنان با تکیه دادن بر مسند قدرت، ادعای همیشگی خود که گویا مردم لیبی "عاشق" او هستند را تکرار نمود. اما در قسمت شرق، مبارزه مسلحانه ظاهراً توده ها بر علیه رژیم قذافی خیلی زود به آزاد کردن چند شهر انجامید، و با تکیه بر این نیروهای مسلح ظاهراً خلقی اعلام شد که " شورای ملی انتقالی ليبی"(1) تشکیل شده است. به این ترتیب با شکل گیری اولین حرکت های مبارزاتی مردم تحت ستم لیبی، ناگهان اوضاع مملکت در هم ریخت و در لیبی یک جنگ داخلی که در یک طرف آن نیروهای مسلح تحت فرمان قذافی و در طرف دیگر نیروهای مسلح تحت فرمان " شورای ملی انتقالی ليبی" یا به اختصار "شورای ملی" قرار دارد، پا گرفت.

مسلماً از هم پاشیده شدن شیرازه امور یک ارتش ضد خلقی که سالهای طولانی با انسجام و استحکام درونی به انجام وظایف ضد انقلابی خود مشغول بود در مدت کوتاهی پس از اولین تجمعات اعتراضی و تظاهرات توده ای، در شرایطی که مردم هنوز حتی فرصتی برای استحکام نیروهای مبارزاتی خود را نیافته بودند، اصولاً باید هر انسان متفکری را به تأمل و تعمق وادارد تا ببیند که برچه اساسی چنین شد؟ اگر ارتش لیبی، ارتش پوسیده ای بود چرا پیش از این کسی شاهد نمودهائی از چنان از هم پاشیدگی در آن ارتش نبود!؟ آیا دست هائی در کار بود که با توجه به وقوع انقلاب و رشد جنبش های انقلابی در دنیای عرب و پیش بینی این امر که توده های دربند لیبی نیز بپا خواهند خاست، وضع فعلی را بوجود آورد؟ به زبانی روشن تر، آیا واحدهای متشکلی از آن ارتش به دستور قدرتی بالاتر از قذافی از آن جدا شدند؟ بدستور یک مهره صاحب قدرت آمریکائی، کسی چون "هویزر"!؟ همان ژنرال آمریکائی که امروز دیگر مردم آگاه ایران با توجه به اعترافات خود وی و اسناد دیگر، او را به خوبی می شناسند و خوب می دانند که وی در سال 1357 در شرایط اوج گیری انقلاب توده ها بدون اطلاع شاه وارد فرودگاه تهران شد و با سران ارتش به گفتگو پرداخته و دستور جدید آمریکا را به آنها ابلاغ نمود. بعد هم همگان دیدند که ارتشی که سالها خود را " ارتش شاهنشاهی" می نامید با اطلاع از موضع آمریکا مبنی بر انتقال قدرت از شاه به خمینی، از "شاهنشاه" روی برگردانده و آمادگی آن را پیدا نمود که یک باره خود را ارتش اسلام و در خدمت خمینی بخواند! این تجربه ای است که مردم آگاه و هشیار ایران نمی توانند آن را در برخورد به رویدادهای مشابه به دست فراموشی بسپارند. اما ضمن اتکاء به چنین تجربه ای، یک سئوال کلیدی و اساسی هم باید در اینجا مطرح شود و آن این که "شورای ملی" نوظهور در لیبی از چه ماهیتی برخوردار است! آیا به صرف این که این شورا بر علیه قذافی، دشمن قسم خورده مردم تحت ستم لیبی، مبارزه مسلحانه ای را رهبری می کند، می توان آن را یک نیروی مردمی به حساب آورد؟ آیا مشخصات و مختصات یک نیروی مردمی که اساساً برای تحقق خواستهای اقتصادی و سیاسی توده ها می جنگد در این شورا وجود دارد؟ همه واقعیت ها بیانگر پاسخ منفی به این سئوالات هستند.

واقعیت این است که به دلیل شرایط اختناق شدید وسلطه طولانی دیکتاتوری قهر آمیز در لیبی، مردم این کشور از امکان ایجاد تشکل های مردمی محروم و در شرایط قیام توده ای برعلیه رژیم قذافی فاقد تشکل یا تشکلات انقلابی بودند، و هیچ نیروی واقعاً مردمی و انقلابی در آنجا وجود نداشت که مبین خواست ها و نظرات توده های تحت ستم لیبی باشد. بنابراین، در چنین شرایطی، پیوستن واحد های متشکلی از ارتش ضد خلقی لیبی به توده ها چه مفهومی جز این می تواند داشته باشد که این واحد ها بدون آن که تحت رهبری تشکل یا تشکل های مردمی قرار بگیرند و نیروی خود را در خدمت اهداف انقلابی آنها قرار بدهند، برعکس نیروی توده های پراکنده و بی سازمان را در خدمت گرفته و  سعی کرده اند با قرار دادن خود در رأس آنها، توده های شورشی جان به لب رسیده از مظالم و وحشیگری های رژیم قذافی را به نام اپوزیسیون آن رژیم ، تحت رهبری خود در آورند!  

از همان آغاز جنگ داخلی در لیبی شواهد و فاکت های عینی وجود داشت که نشان می داد دست های پرقدرتی در کار است که می کوشد انقلاب توده های مردم لیبی را از مسیر انقلابی خود منحرف و آن را به جهت دلخواه خویش سوق دهد. بلافاصله پس از آغاز جنگ داخلی در لیبی، بر اساس گزارشات منتشر شده در رسانه های غربی، از جمله در نیویورک تایمز، معلوم شد که مأموران سیا (سازمان جاسوسی آمريکا) مستقر در این کشور (این عوامل خیلی پیش از وقایع اخیر، رسماً با توافق قذافی در آن کشور حضور داشتند) با به اصطلاح شورشیان در ارتباط بوده و مستقیماً در اداره و پیشبرد امور جنگ دخالت دارند. معلوم شد که آمریکا بی درنگ مأموران دیگری را نیز برای سازماندهی و تقویت نیروی "شورشیان" به لیبی اعزام داشته است. به خصوص در اکثر رسانه های غربی ( از جمله در سی ان ان) از شخصی به نام خلیفه هفتار اسم برده شد که سالها در نزدیکی مقر مرکزی سیا زندگی می کرد و با سیا در ارتباط بود. او بلافاصله پس از شروع ناآرامی ها، از آمریکا به لیبی فرستاده شد و اکنون يکی از فرماندهان مهم  به اصطلاح شورشیان در لیبی می باشد.جای هیچ تردیدی نیست که مأموران سیا در صورتی که "شورشیان" و "شورای ملی" تازه تشکیل شده، از ماهیت مردمی برخوردار بودند، هرگز چنان رابطه ای را با آنان برقرار نمی کردند(تجربه مبارزه مسلحانه توده ای در کردستان خودمان و چگونگی برخورد آمریکا و دیگر نیروهای امپریالیستی آنهم در شرایطی که خمینی، شعارهای تند به اصطلاح ضد امپریالیستی برعلیه آمریکا می داد و غرب هم در تبلیغات، از ضدیت جمهوری اسلامی باخود سخن می گفت را  می توان بیاد آورد). به رسمیت شناخته شدن "شورای ملی" از طرف فرانسه نیز خود بیانگر آن است که این توده های انقلابی و شورشی لیبی نیستند که با پیوستن واحد هائی از ارتش به آنان تقویت شده و کنترل بخشی از کشور را به دست خود گرفته اند بلکه این بخشی از ارتش سرکوبگر و ضد خلقی لیبی است که قدرت های عارتگر امپریالیستی با طیب خاطر آنها را مورد حمایت و مهر خود قرار می دهند. واضح است که "شورشیان" و شورای مذکور اگر از کمترین ماهیت مردمی برخوردار بودند و کمترین تعلقی به مردم مبارز و تحت ستم لیبی داشتند نه تنها هرگز این چنین مورد توجه امپریالیست ها قرار نمی گرفتند، بلکه آمریکا و سازمان سیا همان برخوردی را با آنها می کردند که در اقصی نقاط جهان انجام می دهند.

با کمی تأمل روی واقعیت های فوق کاملاً می توان بین چگونگی تلاش برای فرو نشاندن آتش مبارزه توده ای در مصر توسط آمریکا با همراهی دیگر سرمایه داران بین المللی، و آنچه در لیبی صورت گرفت شباهتی را مشاهده نمود. در مصر برای خاموش کردن شعله های انقلاب مردم، از ارتش ارتجاعی خواسته شد که از حمایت مبارک دست برداشته و اداره امور مملکت را خود بدست گیرد. در لیبی این وظیفه – در روند و طی مکانیسم هائی که فعلاً مورد بحث ما نیست- به دو بخش از هم جدا شده ارتش محول شده است. اگر ارتش تحت فرمان قذافی از طریق سرکوب آشکار به مقابله با توده های انقلابی می پردازد، بخش دیگری از همان ارتش که اکنون به نام " شورشیان لیبی" و "شورای ملی" وارد عمل شده است، تحت نام مبارزه با قذافی به کنترل مبارزات مردم و خاموش کردن آن مبارزات مشغول است. بنابراین، یک جنبه از نقش جنگ داخلی در لیبی فرو نشاندن مبارزات مردم و به هرز بردن نیروی انقلابی آنهاست (همانطور که در ایران بعد از انقلاب ضد سلطنتی و ضد امپریالیستی سال 57 نیز جمهوری اسلامی ازجنگ ايران و عراق جهت هرز بردن نیروی مردم و پاک کردن صورت مسأله انقلاب مردم ایران سود جست). از جنبه    ای دیگر، کنار نزدن قذافی همچون مبارک از قدرت ( هرچند این تاکتیک در مصر پس از هفته ها مبارزات گسترده توده ای صورت گرفت) و تبلیغات بر علیه قذافی به عنوان یک شیطان و سرکوبگری وحشی، زمینه را برای حمله نظامی نیروهای امپریالیستی به لیبی فراهم نمود. به این نکته هم باید اشاره کرد که با توجه به نقش مستقیم آمریکا در برپائی جنگ داخلی در لیبی، در واقعیت امر، جنگ در لیبی با ماهیت امپریالیستی اش قبل از حمله ناتو در این کشور آغاز شده بود.

امروز که جنایات رژیم قذافی در حق مردم مبارز لیبی، به دست آویزی برای آمریکا و دیگر نیروهای امپریالیست برای به راه انداختن بساط جنگ و دخالت تجاوزگرانه در امور داخلی آن کشور تبدیل شده است، توجه به این امر مهم ضروری است که جنگ امپریالیست ها با دیکتاتورهای دست نشانده شان به هیچوجه اعتبار مستقل بودن و یا داشتن قدرت مانور و نافرمانی برای آن حکومت ها فراهم نمی کند. واقعیت این است که امپریالیست ها یا همان سرمایه داران بین المللی که از طریق استثمار شدید نیروی کار ارزان و با غارت ثروت های طبیعی در کشورهای تحت سلطه به مافوق سود دست می یابند، درست برای حفظ سلطه خود بر این کشورها و تضمین سودهای کلانشان، بسته به الزامات شرایط خاص، به جنگ حتی با مهره های وفادار خود می پردازند؛ امری که پیش از این در افغانستان و عراق شاهد آن بودیم و آنچه در لیبی اتفاق افتاده مورد تازه ای نمی باشد. اساساً باید دانست که امپریالست ها برای حفظ منافع خود در کشورهای تحت سلطه و مقابله با توده های انقلابی هیچوقت سرنوشت خود را با سرنوشت دیکتاتورهای دست نشانده شان در این کشورها گره نمی زنند. این تجربه ای است که در جریان مبارزات ضد امپریالیستی و آزادیخواهانه جاری مردم تحت ستم در تونس و مصر نیز یک بار دیگر تکرار و حقانیت آن به ثبوت رسید. همانطور که پیش از این در جریان انقلاب مردم ایران در سال 1357( امپریالیست ها جهت به شکست کشاندن آن انقلاب و حفظ نظام سرمایه داری حاکم بر ایران، طی تصمیم جمعی خود در کنفرانس گوادولوپ، نوکر بسیار وفادار خود، شاه را فدا و او را از صحنه سیاسی خارج نمودند) و در برخورد امپریالیسم آمریکا با صدام حسین و همچنین با حکومت دست ساز خود طالبان در افغانستان نشان داده شده بود.

نیروهای امپریالیستی در حمله به لیبی چه اهدافی را تعقیب می کنند؟



هدف این جنگ را اساساً باید در الزامات خاص شرایط  انقلابی کنونی در منطقه بسیار حساس و حیاتی خاورمیانه و مناطق نفت خیز اطراف آن برای سرمایه داران بین المللی که از موقعیت ژئوپولتيک بسیار مهم نیز برخوردار است، با توجه به استراتژی اخیر امپریالیسم آمریکادر این منطقه بررسی نمود. بر این اساس با قاطعیت می توان گفت که اهداف این جنگ به هیچوجه صرفاً به خود لیبی محدود نیست.

اگر صرف سرکوب مبارزات مردم لیبی در نظر گرفته شود، واقعیت این است که ارتش ضد خلقی لیبی به مثابه ستون فقرات نظام حاکم بر آن کشور ، از همان آغاز خیزش توده های تحت ستم به وحشیانه ترین وجهی با آن برخورد نمود و هم اکنون نیز وظیفه ضد خلقی سرکوب مبارزات مردم را در جریان جنگ ارتجاعی داخلی تداوم می دهد. با توجه به این واقعیت و سطح فعلی مبارزات و تشکل مردم لیبی، اگر پارامترهای دیگری در کار نبودند، نیازی به مداخله نظامی مستقیم نیروهای امپریالیستی هم نبود و اوباما و شرکا به همانگونه که در گرماگرم حمام خونی که جمهوری اسلامی در ایران بپا کرده بود به مردم ایران گفتندکه ما کاری به مسایل شما نداریم، با مردم لیبی سخن می گفتند و همان سبک برخورد و رفتاری را با قذافی در پیش می گرفتند که با خامنه ای در پيش گرفتند.

در مورد پارامتر نفت، موضوع اندکی پیچیده است. چاه های غنی نفت لیبی پیش از این جنگ نیز کاملاً در اختیار شرکت های امپریالیستی از آمریکا گرفته تا فرانسه و بریتانیا و ایتالیا و کانادا و غیره قرار داشت و آمریکا و دیگران در چپاول این ثروت عظیم خلق لیبی مشکلی با قذافی نداشتند. با این حال در شرایط وقوع خیزش ها و انقلابات توده ای در منطقه بزرگ خاورمیانه که شاهرگ حیاتی برای تأمین و تضمین سود سرمایه داران بین المللی می باشد، و در شرایطی که این جنبش های انقلابی و چشم انداز شدت یابی و گسترش هر چه بیشتر آنها گردش سرمایه و خود موجودیت سرمایه را در این منطقه مورد تهدید قرار داده و می دهند، وجود منابع نفت در لیبی، آنهم مرغوبترین نفتی که هزینه استخراج و پالایش آن پائین است، یکی از مهمترین پارامتر ها در جنگ تجاوزگرانه کنونی ناتو در لیبی می باشد؛ پارامتری که موقعیت ژئوپولتیک آن کشور نیز اهمیت هر چه فزونتری به آن داده است.  

لیبی با قرار گرفتن در کنار دریای مدیترانه، هم نزدیکترین راه را به بازارهای مصرف نفت در اروپا دارد و هم دروازه ای برای ورود کالاهای امپریالیستی به قاره افریقا به شمار می رود و در واقع، به مثابه "دروازه آفریقا"، یک شاهراه  اقتصادی کلان برای غرب می باشد.

اما درک اهمیت پارامتر نفت در جنگ کنونی در لیبی بدون شناخت از استراتژِی اخیر آمریکا در منطقه خاورمیانه ممکن نیست. در حقیقت تنها با شناخت از این استراتژی و در راستای درک الزامات خاص این استراتژی در شرایط کنونی است که می توان به توضیح دلایل اساسی و واقعی این جنگ پرداخت؛ و رابطه آن را با نفت در شرایطی خاطر نشان ساخت که از یک طرف رشد تضادهای فیمابین سرمایه داران بین المللی و شدت گیری بحران در سیستم جهانی سرمایه داری و از طرف دیگر انقلابات و خیزش های انقلابی توده ها در منطقه وسیعی از خاورمیانه و در دنیای عرب، سرمایه داران بین المللی( امپریالیست ها) به مثابه دشمنان اصلی توده های تحت سلطه را در شرایط بس اسفناکی قرار داده و با کوبیدن مهری بر نزدیکی یایان عمر آنان، ناقوس مرگ کل سیستم گندیده سرمایه داری را به صدا در آورده اند.

استراتژی مورد بحث که اساس آن در اواخر دوره زمامداری کلینتون مطرح شد، بر زمینه رشد فزاینده بحران در سیستم سرمایه داری آمریکا، افول قدرت اقتصادی امپریالیسم آمریکا در مقابل رقبای امپریالیستش در حین برخورداری او از قدرت نظامی وافر، قدرت گیری امپریالیست های دیگر و رشد هر چه بیشتر تضاد فیمابین آنان، طرحریزی شده و در جهت حفظ و تضمین تداوم سلطه و آقائی امپریالیسم آمریکا درسطح جهان مبنای خود را حضور مستقیم این امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه قرار داده است.  

البته، دوره استعمار کهن سپری گشته و امروز دیگر هیچ قدرت امپریالیستی قادر به ایجاد و احیای آن شرایطی نیست که بر اساس مقتضیاتی در دوره خاصی از تاریخ بشر، یه یک قدرت خارجی امکان فرمانروائی در سرزمینی را در دراز مدت می داد. اتفاقاً تجربه حمله آمریکا به افغانستان و عراق هم بیانگر آن است که آنها قادر به حاکمیت مستقيم نشده و مجبور به ایجاد حکومت های محلی دست نشانده خود در این کشورها شدند. اما با توجه به این که استراتژی امپریالیسم آمریکا اشغال و تحکیم آشکار قدرت خود در کشورهای تحت سلطه را تعقیب می کند، دولت آمریکا در پرتو حملات نظامی خود به این دو کشور تحت سلطه، امروز موفق به پیاده کردن نیروی نظامی گسترده ای در منطقه وسیع خاورمیانه، ایجاد پایگاه های نظامی و میلیتاریزه کردن هر چه بیشتر این منطقه گشته است.

همانطور که می دانیم از زمانی که سیستم سرمایه داری به آخرین مرحله خود یعنی به مرحله امپریالیسم رسیده است، سرزمین های جهان و  منابع و ثروت های طبیعی در آنها و همچنین بازارهایشان مرتب بین قدرت های امپریالیستی دست به دست گشته و در واقع مورد تقسیم و تجدید تقسیم واقع شده اند. امروز در شرایطی که نفوذ و گسترش هر چه وسیعتر سرمایه های امپریالیستی در اقصی نقاط جهان، به برقراری مناسبات سرمایه داری در قریب به اتفاق کشورهای دنیا منجر شده است شاهد اشکال و جلوه های گوناگونی از تقسیم منابع و بازار سرزمین های تحت سلطه امپریالیستها فیمابین آنها هستیم. می توان دید که اگر در گذشته های نه چندان دور سرزمینی به طور کامل یا عمدتاً مورد بهره وری یک امپریالیست قرار داشت، با توجه به این که کسب مافوق سود(این سود علاوه بر سودی است که سرمایه داران بین المللی از استثمار نیروی کار در کشورهای متروپل بدست می آورند) اساس و جوهر سیاست امپریالیستی را در جوامع و مناطق نفوذ خویش تشکیل می دهد، امروز ( به خصوص و به طور عمده) امپریالیست ها باشرکت های چند ملیتی شان با انجام توافقاتی بین خود بر حسب قدرتشان، هر یک به گونه ای در سرزمین واحدی پنجه افکنده و زالو وار با مکیدن خون مردم تحت سلطه خویش در آن سرزمین  به تأمین و تضمین مافوق سود خویش می پردازند. در پرتو چنین واقعیتی آنچه در ارتباط با عملکردهای ارتجاعی و جنگ طلبانه آمریکا -که بر بنیان استراتژی جدید این امپریالیسم تنظیم گشته- مشاهده می شود، مبین آن است که امپریالیسم  آمریکا با تکیه بر قهر و خونریزی می کوشد تا تقسیمات قبلی و توافقات پیشین بین خود و دیگر امپریالیست ها را در کشورهای تحت سلطه به ضرر امپریالیست های دیگر و رقبای جهانی اش بر هم بزند.

به طور کلی و در برخورد به جنبه های گوناگون استراتژی جدید امپریالیسم آمریکا ( دراینجا به طور مشخص بحث بر سر منطقه خاورمیانه می باشد) باید گفت که این امپریالیسم از یک طرف با برپائی جنگهای خونین و ارتجاعی در صدد مقابله با بحران لاعلاج خویش است ( از طریق راه اندازی صنایع نظامی و تولید ابزارهای کشتار و مرگ، و  از این طریق رونق دادن به "تولید" و تضمین سود سرمایه داران) و از طرف دیگر با اتکاء به نیروی نظامی برتر خود خواهان بردن سهم هر چه بیشتری از غارت منابع و ثروت های کشورهای تحت سلطه نسبت به دیگر سرمایه دارن غارتگر و تحکیم هر چه بیشتر نفوذ خود در این کشورها می باشد؛ در عین حال با توسل به جنگ و ایجاد پایگاه های نظامی و میلیتاریزه کردن منطقه و تقویت نیروی نظامی خود نیز در مقابل آن رقبا صف آرائی نموده و در تلاش است تا موقعیت برتر خود در جهان امپریالیستی را همچنان حفظ و تداوم بخشد. شکی نیست که تحت سلطه نگاه داشتن توده ها و سرکوب مبارزات آنها در کنه این استراتژی قرار دارد؛ و به همین خاطر مقابله با مردم تحت ستم کشورهای تحت سلطه و مهار انقلابات آنان به خصوص در شرایط اوج گیری جنبش های توده ای، در این استراتژی از برجستگی هرچه بیشتری برخوردار است.

حمله نظامی ناتو ( سازمان نظامی ای که امپریالیسم آمریکا قدرت اصلی در آن بوده و رهبری آن در اساس به عهده اوست) به لیبی درست در ارتباط با استراتژی اخیر آمریکا و در بستر شرایطی صورت گرفته است که این نیروی امپریالیستی برای تخفیف شدت بحران های خود، و کوشش در بردن سهم هر چه بیشتری از غارت منابع طبیعی و استثمار نیروی کار در کشورهای تحت سلطه به خصوص در مناطق نفت خیز، و کسب بازارهای هر چه وسیعتر برای صدور کالا در رقابت و در ضدیت با نیروهای امپریالیست دیگر، و ضرورت مقابله با توده های انقلابی و سرکوب مبارزات آنان، بر طبل جنگ کوبیده و سیاست حضور نظامی در مناطق نفت خیز و دارای اهمیت ژئوپولتیکی را در پیش گرفته است. دراینجا با توجه به این که اولین بمب ها از طرف فرانسه بر سر ساکنین لیبی فرو ریخته شد، لازم است به این موضوع نیز پرداخته شود.

 همانطور که می دانیم قبل از این که شورای امنیت سازمان ملل متحد با تصویب قطعنامه ای، به حملات هوائی به لیبی صورت قانونی داده و اعمال به اصطلاح مقررات پروزا ممنوع بر قراز آسمان آن کشور را مجاز بشمارد تا مثلاً جنگنده های تورنادو و تایفون بریتانیا وارد کارزار خونین و ارتجاعی خود بشوند، فرانسه شدیداً بر لزوم دخالت نظامی در لیبی تأکید می نمود. در واقع هم آنچه ظاهر امر نشان داد این بود که دخالت نیروهای امپریالیستی در این کشور با آتش افروزی حریصانه سارکوزی به مثابه نماینده فعلی امپریالیسم فرانسه در لیبی آغاز شد. اما اگر همه واقعیات در نظر گرفته شوند خواهیم دید که عمکرد فرانسه در شرایطی بود که آمریکا پیشاپیش جنگ در آن کشور را از طریق به اصطلاح شورشیان لیبی به راه انداخته و رهبری آن را نیز در دست خود داشت (از طریق عوامل سازمان جاسوسی سیا مستقر در لیبی و مهره های جدیدی که از امریکا به آنجا فرستاده شدند). درک اهمیت این موضوع در آن است که بدانیم که فرانسه که یکی از رقبای پر قدرت آمریکا در قاره افریقا محسوب می شود، نمی توانست در مقابل عملکردهای امپریالیسم آمریکا در لیبی دست روی دست نهاده و اجازه دهد که آمریکا در سایه جنگ و بکارگیری قدرت نظامی در لیبی نیز به همان گونه عمل کند که در طی جنگ و اشغال عراق بر علیه فرانسه رفتار نمود.

 در واقع، اشتهای حریصانه امپریالیسم فرانسه برای حمله به لیبی که تا کنون از تحت سلطه قرار دادن مردم آن دیار منافع عظیمی برده، با تکیه بر دو واقعیت برجسته مرتبط به هم قابل توضیح است. اول این که فرانسه در کنار آمریکا و بریتانیا یکی از غارتگران اصلی نفت مرغوب لیی بشمار می رود. واقعیت دوم این که، آمریکا در جریان تحمیل جنگ به عراق و اشغال نظامی آن کشور، به منافع فرانسه در این کشور لطمات جدی وارد نمود. اساساً، با اشغال نظامی عراق توسط آمریکا، بسیاری از قرار دادها و تعهدات و ده ها پیمان نامه اقتصادی و نظامی عراق مربوط به دوره صدام حسین با رقبای امپریالیست آمریکا، از جمله روسیه و فرانسه، ملغی گردید. همچنین به دلیل اشغال نظامی عراق توسط آمریکا، فرانسه بخشی از بازار خود را در عراق از دست داد. بنابراین با اتکاء به چنین تجربه ای فرانسه این بار به هر ترتیبی می بایست دست آمریکا را تا حد زیادی در اختصاص همه چیز به نفع خود در لیبی ببندد و  اجازه ندهد که رقبای امریکائی اش در پرتو قدرت نظامی خود سهم شیر را در لیبی برای خود برداشته و سر فرانسه بی کلاه بماند. به عبارت دیگر، فرانسه در سایه بکارگیری قدرت نظامی خویش در لیبی می کوشد از امکان کنترل اوضاع به نفع خود برخوردار گردد تا از قاپیده شدن سهم مافوق سود امپریالیستی خود در لیبی از طرف رقیب و رقبایش جلوگیری نموده و از کنار زده شدن خود از خوان یعمای گسترده در لیبی ممانعت به عمل آورد.

در جمعبندی مطالب فوق باید گفت: در راستای استراتژی جدید آمریکا (که مبانی، زمینه ها و چگونگی عملکرد آن توضیح داده شد) تقسیم غارت نفت و دیگر ثروت های لیبی در آرایشی جدید بین امپریالیست ها، یکی از اهداف جنگ امپریالیستی در لیبی است. شکی نیست که این جنگ به ضرر منافع برخی از نیروهای امپریالیستی می باشد، از جمله به ضرر چین که از سال 2009 با سرمایه گذاری در این کشور، مشغول اکتشاف و استخراج نفت در لیبی است ( چین حدود 5 درصد نفت مورد نیاز خود را از لیبی وارد می کند). اما همانطور که تأکید شد حمله نظامی به لیبی صرفاً به خاطر تأمین منافع سرمایه داران ذینفع در نفت لیبی برپا نشده است. یکی از مهمترین اهداف این جنگ همچون مورد افغانستان و عراق، میلیتاریزه کردن و گسترش نفوذ نظامی هر چه بیشتر آمریکا و تا حدی شرکای اروپائیش در مقابل امپریالیست های دیگر از جمله امپریالیسم روس و چین می باشد.

موضوع دیگر با اهمیت عظیم و اساسی اش در این جنگ، کوشش امپریالیسم آمریکا (و سرمایه داران بین المللی دست اندر کار دیگر) برای تقویت نیروی نظامی خود در مقابل توده های انقلابی منطقه می باشد. مهار انقلابات توده ای در خاورمیانه و کشورهای اطراف برای تداوم دادن به غارت منابع طبیعی و استثمار کارگران و ربودن دسترنج دیگر توده های وسیع زحمتکش و رنجدیده این منطقه و کماکان تحت سلطه امپریالیسم نگاه داشتن آنان، اهدافی هستند که آمریکا و شرکایش با چهره و دستان خونین خود این بار در جریان جنگ در لیبی دنبال می کنند. اما، همه آنها، همه سرمایه داران امپریالیست و دولت هایشان، بر این امر نیز به خوبی واقفند که این قدرت لایزال توده های انقلابی در منطقه بزرگ خاورمیانه هست که قادر به مقابله با قدرت امپریالیستها، این اصلی ترین دشمنان مردم دربند سراسر جهان بوده، و در جریان رزمی قاطع و دلاورانه با رهبری کمونیستی، خواهد توانست خاورمیانه و مناطق نفت خیز اطراف آن را به گورستانی برای همه سرمایه داران در این منطقه تبدیل نماید. بر چنین اساسی است که امروز در شرایطی که اقیانوس مبارزات انقلابی توده ها، امواج طوفانی خود را بر سراسر منطقه بسیار حساس و حیاتی در جهان، می گسترد، امپریالیستها برای گریز از مرگ محتومشان بیش از هر وقت دیگر به جنگ و آدم کشی و خونریزی روی آورده اند. آنها بیش از هر وقت دیگر، با عملکردهای ارتجاعی و جنایتکارانه شان، برای توده ها در سراسر جهان ثابت می کنند که لنین حق داشت که از امپریالیسم به مثابه سرمایه داری طفیلی و گندیده نام برد و اعلام کرد که سیستم سرمایه داری دیگر تماماً با قهر و ارتجاع عجین شده و به دوره احتضار خود رسیده است. امروز، توده های دربند و همه کسانی که دل در گرو سعادت و رفاه و آزادی بشریت دارند هر چه ملموس تر این حقیقت را در می یابند که دیر نیست روزی که با نابودی سیستم جهانی سرمایه داری و بر ویرانه های آن، سوسیالیسم برپا گشته و دنیای نوینی را بروی بشریت بگشاید.



1- خبرگزاری فارس د رحالی که برپا کنندگان این شورا را "انقلابیون" لیبی جا زد "که در 27 فوریه، ده روز پس از آغاز انقلاب مردم لیبی تشیکیل شد"، به معرفی بعضی از  اعضای آن پرداخت. توجه به سابقه آنان، می تواند بیانگر آن باشد که چه کسانی به نام "انقلابیون" معرفی شده اند. خبرگزاری فارس می نویسد: " بر اساس توافق‌هاي بعمل آمده ميان شوراهاي شهرهاي آزاد شده در 5 مارس ماه جاري "مصطفي عبد الجليل " وزير دادگستري سابق رژيم قذافي به سمت رئيس و "عبد الحفيظ عبد القادر غوقه " به عنوان سخنگوي رسمي شوراي ملي انتقالي ليبي انتخاب شدند.
اعضاي شوراي انتقالي
اعضاي اين شورا 30 تن هستند و در 5 مارس ماه جاري اولين جلسه خود را در شهر بنغازي دومين شهر بزگ ليبي تشكيل دادند، مهمترين اعضاي شورا به شرح ذيل هستند:
1- "مصطفى عبد الجليل " وزير سابق دادگستري ليبي به عنوان رئيس شورا
2- "عبد الحفيظ عبد القادر غوقة " نايب رئيس شورا و سخنگوي رسمي آن
3- " علي العيساوي " سفير سابق رژيم قذافي در هند و "محمود جبريل " دبيركل پيشين شوراي برنامه‌ريزي ملي در رژيم قذافي به عنوان مسئولان امور و رابط خارجي شورا
4- "عمر الحريري " از جمله افسران مجري انقلاب 1969
5- " عبدالرحمن شلقم " سفير سابق رژيم قذافي در سازمان ملل متحد، نماينده سازمان در نهادها و سازمان‌هاي بين‌المللي
6- از ديگر اعضاي شورا بايد از "احمد الزبير " كه 30 سال را در زندان‌هاي قذافي سپري كرد و "سلوى ادغيلي " و وكيل "فتحي تربل " كه پيگيري پرونده كشتار " ابوسليم " را برعهده داشت و "فتحي باجا " استاد علوم سياسي ياد كرد.
نام ديگر اعضاي شورا به دلايل امنيتي فاش نشده است. "

نگهبان فرهنگ و تمدن ايرانزمين باشيم

Libya Overkill: NATO faces fire for civilian deaths, aim at Gaddafi

Croatian generals convicted for war crimes

Protests spreading across Syria