۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

زردها بی خود قرمز نشدند.


جمعه گردی ها يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا آرشيو 13 آذر 1387 ـ 4 دسامبر 2009

زردها بی خود قرمز نشدند... 1 پنجاه سال پيش، چند ماهی مانده به مرگ نيمايوشيج، رفيقی به نام «سرپولکی»، که اکنون سال ها است ديده از جهان فرو بسته، در جلسهء هفتگی مجلهء «علم و زندگی»، که در بالاخانهء سينما سعدی واقع در خيابان شاه آباد آن زمان و در حضور خليل ملکی تشکيل می شد، به مناسبت سخنی که در مورد «شعر سياسی» پيش آمده بود، قطعه ای از نيما يوشيج را خواند که نام «برف» را بر خود داشت و نيما آن را چهار سالی پيشتر سروده بود و، مثل ديگر قطعات کوتاه اش، از حال و هوای طبيعت کوهپايه های درهء نور مازندران و دو کوه «ازا کو» و «وارنا» پر بود: زردها بی خود قرمز نشدند قرمزى رنگ نينداخته است بی خودى بر ديوار. صبح پيدا شده از آن طرف ِ كوه ِ «ازاكو»، اما وازنا پيدا نيست. گرته ی روشنی ِ مردهء برفی، همه کارش آشوب بر سر شیشهء هر پنجره بگرفته قرار وازنا پیدا نیست. من دلم سخت گرفته است از اين ميهمانخانهء مهمان كش ِ روزش تاريك كه به جان هم، نشناخته، انداخته است چند تن خواب آلود چند تن ناهموار چند تن ناهشيار. سرپولکی می گفت که اين يک نمونهء شعر اعلای سياسی است و، با اينکه ظاهراً در مورد فرارسيدن پايان خزان در درهء نور مازندران سروده شده اما، اشاره اش به وقايع کشور چين است و عبارت «زردها قرمز شده اند» نيز کليد حل اين معما است. برخی از حضار معتقد بودند که اين فقط يک «تعبير» (يا بقول امروزی ها «خوانش» يا «قرائت ِ») شخصی از شعری است که همهء عناصرش اشاره هائی به تحول طبيعت دارند و قرمز شدن برگ های زرد برخی از درختان ِ درهء گير افتاده در بين دو کوه «ازا کو» و «وازنا» را فقط بايد با پيشداوری و «اطلاع بيرونی» از کمونيست شدن زردپوستان چينی تعبير کرد. برخی نيز البته با سرپولکی موافق بودند و تمايلات دست چپی ِ نيما را، و اينکه او خود مبلغ شعر سياسی (که بعدها اسمش «شعر متعهد» شد) بود، را دليل اعتبار تعبير سرپولکی می دانستند. در اين ميان، يکی از حضار نظر خليل ملکی را پرسيد که در مجلس اش چندان به شعر و ادبيات پرداخته نمی شد اما از اينکه شاعران سياسی سرای ِ ايران هنوز کلاً از حزب توده نبريده اند دلخور بود و ترجيح می داد در «نيروی سوم» او نيز چند شاعر استخوان دار وجود داشته باشند. باری، خليل ملکی نخست از اين سخن گفت (و من فقط نقل به مضمون می کنم) که شعر خوب اساساً تعبير پذير است، چرا که خاصيت شعر، مبهم و دو پهلو بودن آن است. و سپس اضافه کرد که اما اين شعر نيمای يوشی، چه سياسی باشد و چه نه، بجای تبليغ يک «فکر سياسی» به يک «قانون مندی» ی طبيعی و اجتماعی اشاره می کند؛ و بنظر من اگر در جستجوی «کليد» ی برای گشايش معانی ِ درونی ِ اين شعر هستيم بهتر است به واژهء «بی خودی» بپردازيم که در ميانهء عبارات ديگر شعر نيما حالت و موقعيتی «بيگانه» دارد و اگر شعر صرفاً تصويرپردازی از طبيعتی کوهستانی بود دليلی برای بکار بردن آن وجود نداشت و در واقع واژهء «بی خودی» در اين شعر «بی خودی» آمده بود! يعنی، نيما می خواهد بگويد که مهم اين نيست که «زردها» برگ های درختان باشند يا مردم چين، اما مهم اين است که بدانيم در اين «تغيير رنگ» يک قانون وجود دارد و آن اينکه رنگ ها «بيخودی» عوض نمی شوند. اگر مورد چين را بگيريم و فرض کنيم که چين استعمارزده و ترياکی را می شود با رنگ «زرد» مشخص کرد، و آنگاه به انقلاب کمونيستی چين برسيم و ببينيم که از دل آن مردم خموده و دلمرده چگونه آدميانی از جان گذشته برخاستند و انقلاب را به ثمر رساندند، آنگاه بايد متوجه باشيم که اين اتفاق «بيخودی» نبوده و دليل داشته است. البته نيما در شعرش به آن «دليل» اشارهء صريحی ندارد اما، هنگامی که از طبيعت به خودش بر می گردد و ـ بعنوان کسی که يک انقلاب ادبی بزرگ را به ثمر رسانده است و انتظار دارد که همين گونه دگرگونی در حيات سياسی کشورش نيز رخ دهد ـ می خواهد وضعيت خودش را در برابر اين تابلوی طبيعی خزان زده تشريح کند، به دو نکتهء گويا اشاره می کند: يکی اينکه «وازنا» اصلاً پيدا نيست و ديگری اينکه محيط اطراف او «ميهمان کش» است و آدميانش هم «خواب آلود، ناهموار و ناهشيار» اند و لذا می گويد: «من دلم سخت گرفته است...» يعنی اميدی به آينده و دميدن خورشيد و پيدا شدن «وازنا» ندارم. حالا شما اگر مزاج سياسی داريد می توانيد بجای «وازنا» هم هرچه دلتان بخواهد بگذاريد ـ از آزادی گرفته تا انقلاب و... 2 اين سحنان پنجاه سال پيش معلم بزرگ نسل ما، در سفر بلند عمر دائماً با من و در من بوده است و همواره به اين انديشيده ام که در جريان «تغييرات» و «تحولات ِ» اجتماعی (از ادبی گرفته تا سياسی) بايد دنبال «دليل» گشت چرا که هيچ تغييری «بی خودی» اتفاق نمی افتد. و مگر «دليل» چيزی جز «ايجاب» و «ضرورت» است؟ هر کجا که تغييری رخ می دهد بايد به دنبال ايجابات و ضرورت های پشت آن بود؛ و هر کجا هم که تغييری رخ نمی دهد، بايد ديد کدام ضرورت و ايجابی مفقود است که «ميهمانخانهء مهمان کش» را همانگونه که هست، دست نخورده، حفظ می کند و «ناهشياری» مردمانش را درمانی نيست. نيز بايد ديد که آيا ما قادريم آن ضرورت و ايجاب مفقود را پيدا کنيم و از آن در راستای تزريق تغيير در رگ و پی آنچه می خواهيم تغيير کند سود ببريم؟ اما، پيش از آنکه به نکاتی دربارهء ضرورت ها و ايجابات روزگار کنونی بپردازم، لازم است به يک تغيير معنوی در واژگان سياسی امروزمان در مورد رنگ ها اشاره کنم. يعنی يادآور شوم که در اين روزهای سرنوشت ساز وطنمان نيز سخن از رنگ ها و تغيير رنگ ها است؛ با اين تفاوت که، در پی فروپاشی ِ شوروی و اقمارش و دگرديسی ِ چين کمونيست، ديگر نه رنگ قرمز و نه واژهء انقلاب، هيچکدام، لزوماً يادآور کمونيسم و چپ گرائی نيستند و اتفاقاً اکنون کوششی محسوس در جريان است تا در اذهان عمومی، هم سرخی و هم انقلاب، با خشونت و خونريزی يکی گرفته شوند. مثلاً، اين روزها که همه جا سخن از «جنبش سبز» است و هرکس تعبيری از اين رنگ دارد، بسياری از کسان که در اردوگاه «اصلاح طلبی» خود را در موضع رهبری اين جنبش می بينند، و يا بعنوان سخنگويان اين «رهبری» اظهار نظر می کنند، وقتی به رنگ سبز می رسند از اين نيز سخن می گويند که عده ای می خواهند «سبزها» را «سرخ» کنند و بايد مواظب شان بود که جامعه را بخون و آتش نکشند (مثلاً، نگاه کنيد به برخی از اظهار نظرهای آقای عطاء الله مهاجرانی). يعنی، آنچه تغيير کرده معنای قرمز و سرخ است و اکنون سرخ، بعنوان رنگ دگرگونی طلبی، در برابر رنگ سبز اصلاحات خواهی مطرح می شود. حال اگر اين تغيير معنوی را بپذيريم و به اصل ضرورت تغيير برگرديم، می توان پذيرفت که اگر واقعاً چنين پيش آيد که «سبزها قرمز شوند» (به هر معنا که از اين رنگ بگيريم يا بگيرند)، آنگاه هم آقای مهاجرانی و هم مای مخاطب ايشان بايد سخن نيما را به ياد آورده و آن را چنين «به روز» کنيم که: «سبزها بی خود قرمز نشدند...»؛ يعنی محال است که ايجاب و ضرورتی برای اين تغيير رنگ وجود نداشته باشد و اين واقعه تحقق يابد؛ همانگونه که محال است، اگر آن ايجابات و ضرورت ها که می توانند مادر اينگونه تغييرات شوند در جامعه پرورانده شده باشند، بتوان ـ لااقل در بلند مدت ـ جلوی «تغيير رنگ» را گرفت. يعنی، بحث در تشويق يا باز داشتن روند تغيير رنگ، بدون توجه به ضرورت اين تغيير، کاری سخت بی معنا است. در عين حال، توجه داشته باشيم که بحث «تغيير رنگ» همزادی با نام «رنگ تغيير» نيز دارد، يعنی اين خود «تغيير» است که در مسير تحولی خود رنگ عوض کند، گاه در يکی درنگی می کند و گاه از رنگی ديگر با شتاب می گذرد. 3 باری، به نيما برگردم و انطباق آنچه های ديگری را که او در در 1334 گفته است با شرايط امروز بيازمايم. چرا که، در خوانش من، «تصويری» که نيما از صبح درهء نور می دهد، تصوير جاودانه ای است که می توان آن را در موقعيت های گوناگونی بازآفرينی کرد. مثلاً، می توان آن را تصوير اين سی سالی هم دانست که ملت ايران ـ بيست سالی پس از مرگ نيما ـ از سر گذرانده است؛ تصوير ملتی جوان، فقير، ناآگاه، معتاد، خواب آلود، و نا اميد که در يک صبح طولانی اما مه زده و «روزش تاريک» گير کرده است و، هرچه نگاه می کند، در افق ديدش «وازنا» را نمی بيند. واکنش نيما در برابر اين منظره هم طبيعی و هم عبرت آموز است. هرکس هم که جای نيما باشد (يعنی در نوجوانی اش ـ هنگامی که شاگرد مدرسهء فرانسوی زبان ِ «سن لوئی» بوده و در آنجا با فرهنگ اروپائی روبرو شده ـ انقلاب مشروطه رخ داده باشد، و آنگاه با افکار سوسياليستی و داروينيستی آشنا شده و در پی اين «آگاهی ِ عدالت خواه» خواست تغيير در جانش زبانه کشيده باشد) اگر تخيل و بلاغت نيما را هم دارا باشد جامعهء سی سال پرورده شده در سايهء حکومت اسلامی را همان «ميهمانخانهء مهمان کش روزش تاريکی» می بيند که «بجان هم انداخته است / چند تن خواب آلود / چند تن ناهموار / چند تن ناهشيار». اما، آنچه آن نيمای دلگرفته از «وضع موجود» در اين شعر نگفته (هرچند که سرايندهء «ققنوس» و «پادشاه فتح» نيز خود اوست) آن روی ديگر سکه است. چرا که در ذات طبيعت و جامعه هميشه گوهری هست که قاب های تلخ اين تصوير نيمائی را می شکند، در آب راکد اين وضع دلشکن سنگپاره ای می اندازد، بن بست گم شده در مه را می شکافد و حرکت و تغيير را به زمين و زمانه باز می گرداند. نيما اگر زنده بود، وقتی در روز 23 خرداد امسال نسل جوانی را می ديد که «بيدار و هموار و هوشيار» به خيابان آمده، مسلماً گواهی می داد که، عاقبت، آن «ضرورت و ايجاب» خاص که همواره موتور تاريخ جوامع بوده است استارت خورده و روشن شده و قدم در مسير پر تضرس «رنگين کمانی» نهاده است. يعنی، سبزها بيخود به خيابان نيامده اند. 4 اما گويا تا پذيرش رنگين کمان راهی دراز مانده است. آقای مهاجرانی می گويد رنگ اين جنبش سبز است، سبز اسلامی، سبز علوی ـ سبز هاشمی لابد؛ و بايد همچنان سبز هم بماند. ديگری می گويد نه آقا، اين سبز پرچم ما است، اين سبز جوانی و طراوت و شکوفائی است.، اين سبز بهار است که آمده تا تغيير بدون خشونت و خونريزی و سبعيت را بجائی برساند که ميهمانخانه اش ديگر ميهمان کش و روزش تاريک نباشد. و، در اين ميان، اين پرسش هم از جانب بسيارانی ديگر مطرح می شود که «يعنی، آيا قرار است، يا ممکن است، که رنگ اين جنبش، رنگ اين "تغيير"، همواره "سبز" بماند؟ آيا روند تغييری اينگونه عميق و گسترده اجازه خواهد داد که جامعهء ما در همين سبز بودن و سبز ماندن به رهائی از شر حکومت اسلامی برسد؟» آقای مهاجرانی می گويد که اين کار شدنی است بشرط آنکه مواظب باشيم کسی جنبش را سرخ (انقلابی و خونين) نکند، اما فراموش می کند که سبزها «بی خودی» قرمز نخواهند شد و در چنين روند قرمز شدنی ـ اگر پيش آيد ـ نه او و نه جنبش، نه اصلاح طلبان و نه دگرگونی خواهان، هيچکدام نمی توانند عامليتی داشته باشند، چرا که اين حکومت ولايت فقيه است که، عليرغم مسالمت جوئی اصلاح طلبان، با سفاهت هرچه تمامتر می کوشد تا، برای فرار از اين سبزی ِ جوانه زن و سرکش، با «خون جوانان وطن» به سرخ کردن جنبش و دماندن لاله از خاک بپردازد. آری؛ مبارزهء اجتماعی يک روند تدريجی است که در آن هيچ رنگی «بی خودی» جانشين رنگی ديگر نخواهد شد. اصلاحات و انقلاب هم دو منزل از يک روند طولانی اند، آغازی قطعی و پايانی محتمل برای مسيری که طی آن قرمز نشدن سبزها را فقط رفتار حافظان وضع موجود تضمين می کند. يعنی آدميان اگر از اصلاح پذيری سيستم مورد نظرشان مأيوس نباشند، همگی از اصلاح گري آغاز می کنند. همه می خواهند حافظان وضع موجود را سر عقل آورند تا تن به «اصلاح» بدهند و نگذارند که کل سيستم، با هزينه های جانی و مالی فراوان، از هم بپاشد. و نيز می دانند که اگر اصلاحات شکست بخورد آنها نيز لاجرم به آن ميهمانخانهء مهمان کش سی ساله بر خواهند گشت، با دلی سخت گرفته و اندوهبار. اما، در عين حال، از همان آغاز بايد بدانند که اگر اصلاحات پيروز شود رنگ آن همانی نخواهد بود که در آغاز داشته است. و اين «رنگ نهائی» چيست؟ پاسخ بديهی است: بايد ديد که جنبش، تا پيروزی، چه مسيری را طی کرده و چقدر زخم خورده و ميزان «خون دادن» مردم (که شکنجه و تجاوز و اهانت و زندان و تحقير نيز اشکال ديگر آنند) چقدر بوده است. شعر «خونريزی» ی نيما را هم بخوانيم تا بدانيم که تنها ميزان خونی رفته از تن يک جنبش است که رنگ آيندهء آن را تعيين می کند، نه تصميم آقايان موسوی و کروبی، يا حتی ماندلا و گاندی. آری، در اين مسير، تصميم با ولی فقيه و تدارکچی او و اوباش اسلحه به دست آنها است. طرف مقابل ماندلا حکومت دست ساخت و «اروپائی نشان» آفريقای جنوبی بود و اين حرف ها را می فهميد؛ در برابر گاندی هم حکومت بريتانيای کبير ايستاده بود که می دانست قوانين طبيعت و جامعه شوخی بردار نيستند. طرف «رهبران جنبش سبز!» اما مشتی آخوند بی سواد و پاسدار دزدند که بقول حافظ، شحنهء عقل در ولايت شان هيچ کاره نيست! براستی که سخت طرفه و تکان دهنده و عبرت آموز است که چون تاريخ تحولات اجتماعی را ورق می زنيم در می يابيم که وقتی حرکت از سبزی (يا زردی يا هر رنگ ديگر) آغاز می شود، تنها واکنش ِ حافظان وضع موجود است که چگونگی تغيير رنگ حرکت را مشروط و معين می کند. در نتيجه، با کمال تأسف و نگرانی، بايد پذيرفت که رنگ آيندهء جنبش سبز را نه اصلاح طلبان و دگرگونی خواهان، که اردوگاه محافظه کاران تعيين می کند. و در اين نبرد ِ اغلب نابرابر است که هم از آغاز «تعيين» رنگ آميزی مبارزه را حاکمان بر عهده می گيرند و ـ متقابلاً ـ تنها استقامت و پايداری و مقاومت اهل جنبش، و حد ايثار و ميزان آمادگی آنها برای فداکاری است که رنگ نهائی و پايانی ِ اين رنگ آميزی ِ آتشفشانی را «معنا» می بخشد. 5 هيچ جامعه ای «بی خودی» متحول نمی شود و هر کنش دارای واکنشی است و در جريان درهمبافتگی اين «بيناکنش» است که نتيجهء نهائی بدست می آيد (تا خود روند تغيير نوينی را آغاز کند، که اين مضمون ديگری در بحث تغيير است و جايش اينجا نيست). آنکه گفت در واکنش به سيلی خوردن، گونهء ديگرت را نيز در برابر سيلی زننده بگير لابد تصور می کرده است که ما، با اين کار خود، سيلی زننده را شرمناک و از حرکت خود پشيمان می کنيم، اما او به ما نگفته است که اگر طرف مقابل سيلی محکم تری به گونهء ديگرمان زد چه بايد بکنيم. اگر ما را به زندان کشيد، شکنجه کرد، تجاوز کرد، تيرباران کرد و به طناب دار سپرد چقدر قرار است واکنش نشان ندهيم ـ چه از سر ترس و چه از سر رعايت موازين «مبارزهء بدون خشونت»؟ و آيا اساساً اينگونه مکاتب فکری تا چه حد می توانند طبيعت واکنش نشان دهندهء آدمی را مهار کنند؟ گاندی شايد، بخاطر شناختی که از طبيعت انسان و مبارزه داشت، در اين مورد بليغ تر از همه سخن گفته باشد. جوئن بوندوران، نويسندهء کتاب «پيروزی بر خشونت: فلسفهء تخاصم از ديدگاه گاندی» می گويد: «گاندی هم نمی‌خواست ترس از سلاح برداشتن، یا احساس ناتوانی در مقابله و مقاومت بدون خشونت با زور، موجب جذب نشدن مردم به جنبش "ساتیاگراها" شود و ، در نتيجه، نوشته است: "من معتقدم که هر جا ناچار شويم بين توسل به خشونت، و جا زدن از سر ترس، يکی را انتخاب کنيم، حتماً باید دست زدن به خشونت را برگزينيم"».(1) نه، باور کنيد که من تبليغ خشونت نمی کنم و از خشونت بيزارم، اما تنها می خواهم حرف نيما و خليل ملکی را به يادتان آورم که رنگ ها «بی خود» عوض نمی شوند؛ خشونت مآلاً خشونت می آفريند و مقاومت محافظه کاران در برابر ضرورت ها و ايجابات روزگار فقط لحظهء انفجار را به عقب می اندازد. و نيز يادمان باشد که هر رنگی را زمانه و عهدی است. درست است که، چه بخواهيم و چه نه، خزان که به انتها رسد رقص برف آغاز می شود و برگ های درختان درهء نور از زردی به سوی سرخی می روند و، در آن فضای مه زدهء سرد، هرکس که حس و شعوری داشته باشد سخت دلگرفته خواهد شد؛ اما اين هم هست که هيچ خزان و زمستانی نتوانسته جاودانه بماند. ازا کوه و وازنا، نشسته بر فرش زمردين دره های مازندران، و در گفتگوی ميليون سالی خويش، برف های بسياری را به رودخانه های جانبخش بهاری تبديل کرده اند؛ بهاری که مادر آتشفشان رنگ ها است، آنگونه که سبز و سفيد و سرخ را به بادبان کشتی مردمی گذشته از طوفان های سخت بدل می کند.

اسناد انکار ناپذير را می بينيم ولی باور نمی کنيم - توفان

مو بر بدن انسان راست می شود
اسناد انکار ناپذير را می بينيم ولی باور نمی کنيم

ما ايرانی ها وقتی ازيهودی صحبت می کنيم منظورمان بيان اعتقادات مذهبی افراد است. وقتی فردی را مسيحی می ناميم بخاطر آن است که اعتقاد مذهبی وی را نشان دهيم. در واژه يهودي، مسيحي، مسلمان، زرتشتی و... نشانه ای از تبعيض وجود ندارد. ولی وقتی ما ايرانی ها کسی را ”جهود” می ناميم آن يهودی را در نظر داريم که دارای تمام آن پيشداوريها و زشتی هائی است که يهودی ستيزان در باره يهوديها می گويند. جهود در ايران بار منفی دارد و نمی توان آنرا هموزن يهودی قرار داد.
در ايران و در ممالک اسلامی اتهامی را به جهودها می بستند که حتما شما نيز آنرا شنيده ايد. اين اتهام بقدری سنگين است که انسان از باور کردن آن پروا دارد. شايع است که جهودها بچه مسلمانها را که نامشان محمد است در زمان يکی از اعيادشان می دزدند، دورش می کنند، در سينی بزرگی مملو از آرد وی را می نشانند و به بدنش تيغ می کشند تا خونش جاری شده و از آرد فطير ساخته نان بپزند و اين ”نان مقدس” را نوش جان کنند. حتی در مصر مسلمانان بنيادگرا فيلمی هم از اين مراسم ”ربانی” تهيه کرده و اخوان المسلمين آنرا به جوانان برای ايجاد نفرت ضد جهود نشان می دهند. در اروپا شايع بود که جهودها بچه های مسيحی را در زمان عيد پاک می دزديدند، می کشتند و خونشان را سر می کشيدند. تا اينجای اين افسانه بحد کافی تهوع آور است که هيچ انسان متمدنی حاضر نباشد حتی آنرا تکرار کرده و يا بياد آورد.
کار به اينجا نيز خاتمه نمی يافت. در زمان شاه شايع بود که اسرائيليها در ايران آدم دزدی می کنند و خون آنها را می کشند، جسدشان را در چاه می اندازند و اين خونها را برای سربازان اسرائيلی به اسرائيل ارسال می کنند. حتی بعد از انقلاب افرادی بودند که سوگند ياد می کردند که خود به چشم آنرا ديده به مقامات بالا گزارش داده ولی ترتيب اثری نديده اند. اين افسانه دوم از افسانه نخست شگفت آورتر بود و هيچ عقل سالمی آنرا باور نمی کرد و از اين همه نفرت ضد جهود در شگفت می شد.
ما که دوبار در گذشته از اين همه اتهامات و سياست يهودی ستيزی در شگفت شده بوديم حال از اخبار جديدی که در مورد صهيونيستها منتشر می شود شگفتيمان چند برابر افزون می شود.
تصور کنيد کسی به سراغ شما بيايد و بگويد که تمام اين افسانه ها حقيقت داشته و صهيونيستها از هيچ جنايتی رويگردان نيستند. آنگاه در مقابل ناباوری شما اسنادی رو کند که شگفتی شما را به مرز ناباوری برساند و شما را به سرگيجه دچار سازد، آيا به خود نمی گوئيد که آنچه را که تا کنون افسانه می پنداشتم حال بايد از منظر ديگری مورد مطالعه قرار دهم چه بسا که هسته درستی در آن نهان باشد. مگر مافيای مواد مخدر چکار می کند، مگر باندهای فروش اعضای بدن در آمريکای جنوبی همه جهودند؟
نشريه معتبر سوئدی ”آفتون بلات” مورخ 17 اوت 2009 به قلم دونالد بوستروم اسنادی منتشر کرد که خشم اسرائيل را برانگيخته و از دولت سوئد خواسته است مطالب درج شده در اين نشريه را تکذيب نمايد. دولت سوئد با استناد به اصل آزادی عقيده و بيان در سوئد زير بار فشارهای دولت ضد دموکرات و صهيونيست اسرائيل نرفته است. يک خبرنگار سوئدی افشاء کرد که دولت اسرائيل از راههای غير اخلاقی به تجارت اعضای بدن انسانها برای پيوند عضو اقدام می کند. اين اعمال دولت صهيونيستی اسرائيل بر کسی پوشيده نبوده و نيست. دولت فرانسه که از اين سبک کار آگاه بوده است همکاری خويش را با دولت اسرائيل در اين زمينه از سالهای 1990 قطع کرده است. نشريه ”اورشليم پست” نوشت: ”عنقريب ساير ممالک اروپائی به دولت فرانسه تاسی خواهند جست” به موجب اين اسناد نيمی از کليه های پيوندی از آغاز قرن اخير به صورت غيرقانونی از ترکيه، اروپای شرقی و آمريکای لاتين خريداری می شود. مامورين اداره بهداشت اسرائيل از اين تجارت اطلاع کامل داشته و دارند ولی جلوی اين تجارت پرسود را نمی گيرند. به موجب اسناد منتشر شده در کنفرانسی در سال 2003 تائيد شد که اسرائيل تنها کشور غربی با حرفه پزشکی سطح بالاست که در آن تجارت غيرقانونی اعضای بدن محکوم نشده است. اسرائيل هيچ اقدامی قانونی عليه دکترهائی که در اين تجارت غيرمجاز شرکت دارند انجام نمی دهد برعکس دکترهای سطح بالا در بزرگترين بيمارستانهای اسرائيل در اين جريانات دست دارند”(داگن نيهرتر- 5 دسامبر 2003).
در تابستان 1992 وزير بهداشت روز اسرائيل آقای ايهود اولمرت به مسئله کمبود اعضای بدن پرداخت و با برنامه ای که به موجب آن اسرائيليها بعد از مرگ اعضای بدن خود را برای پيوند به نيازمندان ببخشند کارزاری را سازمان داد. 35 هزار نفر نام خود را در فهرستهای مربوطه ثبت کردند. قبل از اين کارزار تنها 500 نفر حاضر بودند بعد از مرگ اعضای بدن خود را برای پيوند هديه کنند. ولی اين اقدام آقای اولمرت نتوانست مشکل کمبود اعضای بدن را در يک جامعه مذهبی حل کند. يک يهودی مذهبی چگونه می توانست بپذيرد که روی دست خدا بلند شود و کسی را که عمرش بر اساس اراده پروردگار لب بام است طولانی کند و در کار خدا دخالت نمايد. روزنامه ”اورشليم پست” اين اقدام آقای اولمرت را موفق ناميد. آقای جودی زيگل خبرنگار روزنامه مذکور در عين حال يادآور شد که به علت شکاف بزرگ ميان عرضه و تقاضا اين مشکل حل نشده است. در صورت اسامی نيازمندان پيوند کليه 500 نفر نوبت دارند در حاليکه تنها 124 کليه پيوندی از اين راه بدست می آيد. در مورد نياز به جگر پيوندی 45 نفر در نوبت اند ولی تنها 3 جگر پيوندی موجود است.
در اينجا نياز بازار عرضه و تقاضا روشن بود. پس از آن جوانان فلسطينی از روستاهای خويش مفقود می شدند و بعد از 5 روز اجساد آنها پيدا می شد.
دونالد بوستروم که خودش ساکن محل بوده است از کارکنان سازمان ملل در اين مورد اطلاعاتی را می شنود که برايش غيرقابل باور بوده است. سپس با ماموريت از طرف يک راديوی محلی برای پيگيری اين امر راهی سواحل غربی رود اردن و نوار غزه می شود و با خانواده هائيکه فرزندانشان را اسرائيليها بخاطر پيوند اعضای بدن به قتل رسانده بودند تماس می گيرد. رخدادهای تکاندهنده ای را شاهد می شود بطوريکه به گفته خودش مو بر اندامش راست می گردد.
در مقاله وی داستان کشتن يک جوان 19 ساله سنگپران فلسطينی را می خوانيم که اسرائيليها در تعقيبش بودند و برايش دام گذارده بودند تا خدمتش برسند. آنها می خواستند کاری کنند که هيچ فلسطينی به سمت قوای اشغالگر سنگ نپراند. بيلال احمد غنان به دام سربازان اشغالگر می افتد و فورا با شليک تير به پا و سينه اش وی را مجروح کرده و کشان کشان سوار هليکوپتر نظامی می کنند که در نزديکی محل حادثه قرار داشته است. هليکوپتر به سمت بيمارستان اسرائيلی پرواز می کند و بعد از 5 روز بدن پاره پاره وی را پيچيده در ملافه بيمارستان تحويل پدر و مادرش می دهند و در مقابل آنها دفنش می کنند. توضيح فرمانده اسرائيلی در مورد بدن تکه پاره جوان فلسطينی اين است که ما در اسرائيل کشته شده ها را تشريح می کنيم.
از 133 نفر که از آغازامسال به اين وضع به قتل رسيده اند 69 نفرشان در اسرائيل تشريح شده اند. دولت اسرائيل باين ترتيب مشکل عرضه و تقاضای اعضای بدن را حل کرده است.
بعد از انتشار اين اسناد روابط سوئد و اسرائيل بشدت تيره شد و ماشين دروغپردازی اسرائيل براه افتاد تا اين جنايت روشن عليه بشريت را ماستمالی کند. نتانياهو و وزير خارجه اش که هر دو فاشيستهای بنامی هستند سيلی از اتهام روانه سوئد کردند باين خيال که دولت سوئد را زير بار فشار اتهامات و ماشين عظيم تبليغاتی صهيونيسم جهانی خورد خواهند کرد. ليکن ورق با اسناد جديدی که در آمريکا رو شد ابعاد جديدی بخود گرفت. سرنوشت قلدرمنش هائی که نفهمند در شرايط کنونی کشتيبان را سياست دگر آمده است همين خواهد بود. بايد منتظر بود تا اسناد جنايات ديگری از اسرائيل نيز بر ملا شود و در همين حدِ جنايت عليه بشريت در فلسطين و نوار غزه باقی نماند.
آنچه در فلسطين اتفاق افتاده سر درازی دارد. تجارت اعضای بدن به اسرائيل و فلسطين محدود نمی شود.
لوی ايزاک روزنبام يهودی از ايالت نيويورک بخش بروکلين در آمريکا در يک صحبت ثبت شده با مامور اف بی آی که فکر می کرد مشتری خريد اعضای بدن است می گويد ”منو بازيگر قمار حساب کن” و ده روز بعد از طرف پليس آمريکا دستگير می شود. وی تاجر خريد و فروش کليه است که برای بازار سياه اسرائيل(بخوانيد فلسطينيها-توفان) تهيه می کند. در اين قمار آخری بازی را تا اينجا باخته است. بهای خريد کليه به گفته روزنبام 10 هزار دلار است که آنرا تا 160 هزار دلار در آمريکا می فروشد. چنين سود هنگفتی را هيچ سرمايه دار ”شرافتمند و محترمی” نمی تواند از راه توليد بدست آورد. حتی خريد و فروش کودکان و تن فروشی سازمان داده شده زنان نيز چنين سود هنگفتی را برای سرمايه اوليه تامين نمی کند. در بازار آزاد سرمايه داری که مبتنی بر تساوی حقوق همه ابناء بشر در مقابل قانون است يکی حق دارد به صورت دموکراتيک کليه اش را بفروشد و ديگری حق دارد آنرا بخرد. چنين روابط دموکراتيکی در بهشت برين هم وجود ندارد.
روزنبام بيان می کند که اين اعضاء بدن را از پاکستان، فيليپين و چين که اعضای بدن محکومين به مرگ را بر می دارند تهيه می کند. اخيرا روشن شده که تامين اين نياز تنها از طريق تجارت غيرقانونی کافی نيست و اسرائيليها که نخستين کسانی بودند که باين تجارت کثيف دست زدند از اعضای بدن فلسطينيها برای زنده نگاهداشتن يهوديها استفاده می کنند.
نشريه زود دويچه سايتونگ مورخ 27/08/2009 در آلمان برملا ساخت که در چين تجارت اعضای بدن رواج دارد و دولت چين تلاش می کند جلوی اين کار را بگيرد.
همين نشريه در 24/07/2009 از يک شبيخون پليس در ايالت نيوجرسی خبر داد که در آن 44 نفر سياستمدار، صاحبمنصبان دولت، شهرداران، نمايندگان مجلس ايالتی و از جمله 5 خاخام يهودی دستگير شدند. جرم آنها فساد، پولشوئی در ابعاد وسيع و مهمتر از همه تجارت غير مجاز اعضای بدن است. يکروز بعد در اين نشريه می خوانيم که همه اين اقدامات زير سر سلمون دوک يک مقاطعه کار يهودی بوده که ارتباط محکمی با انجمن يهوديان نيويورک بخش بروکلين دارد.
يک سازمان ساخته و پرداخته دست امپرياليستها بنام سازمان برای ملتهای مورد تهديد، تجارت با اعضای بدن محکومين به اعدام را در چين محکوم کرد. آمنستی اينترناسيونال تعداد اعدام شدگان را در چين 1718 نفر ناميد. اين نشريه نوشت که قراين زيادی موجودند که ثابت می کنند در چين تجارت اعضای بدن رواج کامل دارد و نظامی سازمانيافته برای اين کار موجود است. اين سازمان حتی تا جائی می رود که مدعی می شود در چين بر اساس ”سفارش” آدم می کشند. طبيعتا ”سفارش” زمانی مفهوم دارد که بافت اعضای بدن و گروه خونی مقتول به شرايط بدنی مشتری بخورد. اين امر بايد از قبل تشخيص داده شود. اين عمل طبيعتا کار يکی دو نفر و از روی حادثه نيست. کسيکه در اسرائيل ”سفارش” می دهد بايد سرموقع جنس را تحويل بگيرد. ولی اين سازمانها و نشريات هيچکدام اشاره نمی کنند که خريدار اين اعضای بدن در چين اسرائيليها هستند و در اين تجارت کثيف دست دارند. تا زمانيکه در کادر نزاع امپرياليستها بايد پای چين را به ميان بکشند و از کشتار ميدان تيان مين و يا بودائيها در تبت نام ببرند و هر روز گزارشی برای سالگرد و ماهگرد آن در رسانه های گروهی تهيه کنند، مسئله تجارت اعضاء بدن در چين عنوان نخست تبليغات در سراسر جهان قرار خواهد داشت ولی آنجا که پای اسرائيل به ميان می آيد سکوت وحشتناکی حاکم می شود، روزنامه کلنر اشتات آنسايگه در آلمان مورخ 22-23/08/2009 از تيرگی روابط اسرائيل و سوئد نوشت و مدعی شد که علت اين تيرگی در اين است که نشريه ”آفتون بلات” در سوئد مدعی شده است که گويا اسرائيليها به دزدی اعضای بدن مبادرت می کنند. اين نشريه سپس از قول وزير خارجه فاشيست اسرائيل نوع برخورد سوئد را با برخوردش به مسئله هولوکاست در زمان جنگ جهانی مقايسه کرد. روزنامه فوق در مورد خبر باين مهمی که مهمترين خبرجهان می تواند باشد کوچکترين زمانی صرف نمی کند و کارش را پايان می دهد. توگوئی آدمربائی و دزدين اعضای بدن انسانها توسط يک دولت رسمی ارزش تفسير و بررسی ندارد و بايد زير سبيلی از کنارش رد شد تا گربه شاخت نزنه!!؟؟؟.
حال برای اينکه دارودسته امپرياليستها، دوستداران صهيونيستها در ايران نگويند که اين اسناد همه اش ساختگی است ما به نقل قول از نشريه يديوت آخرونوت Yediot Achronot بزرگترين روزنامه اسرائيل مبادرت می کنيم. به موجب مضمون اين گزارش آقای آيرون ايزاک يدوکين Yaron Izhak Yodukin دبيرکل شرکت مديکت با مسئولت محدود Medikt Ltd در روز سه شنبه دستگير شد، زيرا که وی ميليونها دلار از تجارت اعضاء بدن انسان سود برده که مالياتش را به دولت اسرائيل نپرداخته است!! ما به التفاوت در حدود 6 ميليون دلار است که تجار يهودی بر سر دولت يهودی کلاه گذارده اند. اعضاء بدن به نوشته اين روزنامه از زندانيان سياسی در چين و محکومين به اعدام در چين و مردم فيليپين تامين می شده است. توجه کنيد اين افراد تحت تعقيب قرار گرفته اند به علت اينکه ماليات به دولت اسرائيل نپرداخته اند و نه اينکه تجارت انسان می کرده اند. تجارت اعضاء بدن انسان در اسرائيل جرم نيست بويژه اگر قربانی فلسطينی باشد.
وقتی اين اسناد تکان دهنده رو شد يک اسرائيلی صهيونيست مدعی شد ”کی می آد حالا از پيوند اعضاء بدن فلسطينی ها استفاده کند!!؟. حقيقتا مو بر بدن انسان راست می شود.
اگر کشتن بچه مسلمانها و مسيحی ها افسانه بود و می شد آنرا با يهودی ستيزی بی اعتبار کرد ولی کشتن فرزندان فلسطينی ها افسانه نيست. آنها با واقعيت ارتش آدمکش اسرائيل طرفند. سازمان حقوق بشر که مدافع کودکان جهان است سالهاست تضييق حقوق کودکان را در سرزمين اشغال شده فلسطين محکوم می کند. رژيم صهيونيستی اسرائيل که رژيم آدمکش احمدی نژاد را مبنی بر اينکه زندانهايش مملو از کودکان ايرانی است مورد انتقاد قرار می دهد، زندانهايش مملو از کودکان فلسطينی است، بر دور کودکان فلسطينی ديوار کشيده و آنها را مجبور کرده است که از خاکروبه اسرائيليها تغذيه کنند. حتی دادگاههای نظامی اسرائيل که دادگاههای فاشيستی هستند مانند دادگاههای قصاص رژيم جمهوری اسلامی کودکان 12 ساله را به حبسهای طويل المدت محکوم می کنند. اين کودکان در زندانهای اسرائيل شکنجه شده به تجاوز تهديد می شوند و سازمانهای جهانی حقوق بشر از اين همه جنايت وحشيانه اسناد کافی در اختيار دارند.
تکذيب تبليغاتی و عربده کشی دروغگويان صهيونيست حرف مفت است زيرا که دزديدن اعضای بدن و خريد و فروش آن يک مسئله وجدانی و اخلاقی است. تجربه تاريخ نشان می دهد که دولت صهيونيست اسرائيل فاقد اين وجدان است و باين جهت همه اين اتهامات باين رژيم غاصب می چسبد. رژيمی که بيش از يک ميليون فلسطينی را در نوار غزه محاصره کرده به آنها گرسنگی می دهد تا همه آنها نابود شوند از تجارت اعضای بدن فلسطينيها ابائی ندارد. صهيونيسم يک غده سرطانی است که بر ضد بشريت عمل می کند بايد صهيونيسم و امپرياليسم را توامان از بين برد.


بر گرفته ازتوفان شماره 117 آذر ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارايران

پيام يکی از قديمی ترين زندانی سياسی به مناسبت 16 آذر روز دانشجو


بنام خدا
16 آذر ماه ياد آور تکرار خشونتهای ضد بشری ذاتی و مداوم استبداد است.
در هر دوره ای از تاريخ به شکلی بروز می کند مانند سرکوب و کشتار و قتل عام های دهۀ 60 ،قتلهای زنجيره ای ،حادثۀ 18 تير ماه ،منفجر کردن حرم امام رضا ،اعدام های مکرر مردم که در اثر بی لياقتی مديران منتصب اين استبداد حاکم قرون وسطائی است.
ضمن گراميداشت خاطرۀ شهدای 16 آذرماه خواهان برچيده شدن استبداد از کشور ما توسط مقاومت ايران به ياری مردم مقاوم کشورمان.

زندانيان سياسی علی صارمی ازشرکت کنندگان در مراسم قتل عام زندانيان سال 67
بند4 زندان گوهردشت کرج

طلاعیه نیروی انتظامی نشان دهنده ترس آنها از مردم است

جعفر پویه

تدارکات برای برگزاری روز 16 آذر توسط مردم با شدت هر چه بیشتر جریان دارد. از سوی دیگر نیروهای سرکوبگر رژیم همه نیروهای خود را بکار گرفته اند تا از برگزاری وسیع آن توسط مردم جلوگیری کنند. روز گذشته "پنج شنبه" دفتر فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ با صدور اطلاعیه ای اقدام به تهدید مردم کرد. در اطلاعیه سرکوبگران موسوم به نیروی انتظامی آمده است: "پلیس براساس وظایف قانونی خود به هیچ عنوان اجازه برپایی تجمعات غیر قانونی و غیر مجاز در روز 16 آذر را نمی دهد."
مردم برای بدست آوردن حقوق حقه خود نیاز به اجازه کسی ندارند که فرمانده یک نیروی سرکوبگر و جیره خوار ادعای عدم اجازه به آنان را دارد. این اطلاعیه ترس و وحشت رژیم که از زبان فرمانده یکی از ارگانهای سرکوبی اش بیان می شود را بخوبی هویدا میکند. فرمانده سرکوبگران در اطلاعیه خود همچنین تهدید می کند: "پلیس پایتخت علاوه بر ممانعت از برگزاری و برپایی تجمعات غیرقانونی و غیر مجاز در این روز با هر گونه تجمع خارج از محل های پیش بینی شده نیز به شدت بر خورد قانونی می كند."
یعنی گماشتگان ولی فقیه نه تنها تجمعات دانشجویی در داخل دانشگاهها را به بهانه غیرقانونی و غیر مجاز سرکوب میکنند بلکه برای مردمی که در این روز بنا دارند تا صدای اعتراض خود بر علیه بیدادگری رژیم ولایت فقیه بلند کنند خط و نشان می کشد.
این درحالی است که در روزهای گذشته تعداد بسیار زیادی از فعالان دانشجویی دستگیر و به مکانهای نامعلومی منتقل شده اند. همچنین دستگاه سرکوب مستقر در داخل دانشگاه نیز بسیاری از دانشجویان را به کمیته های انضباطی فراخوانده و آنها را اخراج و یا چند ترم تعلیق کرده اند. بنابه گزارشات ازمنابع متفاوت در هفته های گذشته بیش از 90 فعال دانشجویی از دانشگاههای مختلف در سراسر کشور دستگیر و عده بسیاری نیز در کمیته های انضباطی محکوم شده اند. اما با همه این تهدیدها و بگیر و ببندها تدارکات برای برگزاری هرچه باشکوهتر این روز در جریان است. ارگانهای سرکوبگر رژیم با شدت هرچه بیشتر برای ممانعت از برگزاری این تجمع اعتراضی از دستگیری گرفته تا تهدید و اخراج، وحشت خود را از برگزار کنندگان به نمایش گذاشته اند. همه این اتفاقات نشان دهند پویایی جنبش مردم از یک طرف و ترس و وحشت رژیم از آنها از سوی دیگر است. اتفاقی که هرچه به روز برگزاری آن نزدیکتر می شویم، تحرکات دو طرف این صف بندی مشخص تر می شود.

تصویری از امیر اسلامیان، دانشجویی که چند روز پیش به قتل رسید


(جرس )
یک هفته از قتل مشکوک امیر اسلامیان دانشجوی کرد دانشگاه یاسوج و عضو ستاد انتخاباتی مهدی کروبی در همدان می گذرد اما هنوز از انگیزه قتل او خبری در دست نیست.

خبر کشته شدن این جوان دانشجو را دو روز پیش برای اولین بارسایت جرس منتشر کرد. اما تاکنون عکسی از وی منتشر نشده بود.

به گزارش جرس اسلامیان که از دانشجویان دانشگاه دولتی یاسوج بوده از طرف مسئولان این دانشگاه به دلیل شرکت در فعالیت های صنفی و سیاسی همواره مورد فشار و احضار به کمیته انضباطی قرار می گرفت.

امیر اسلامیان در ترم بهمن 86 بخاطر برگزاری همایش بزرگداشت شهدای واقعه حلبچه از جانب مسئولان دانشگاه به دلیل نوع صحبتها و افشاگری هایش پیرامون نحوه کشتار مردم توسط برخی از مسوولان آن دوره مورد برخورد شدید و نامناسب قرار می‎گیرد و توسط کمیته انضباطی دانشگاه یاسوج ابتدا به دو ترم محرومیت از تحصیل و در نهایت به دانشگاه همدان تبعید شد.

اسلامیان بعد از این اقدام برای ادامه تحصیل به دانشگاه همدان می‎رود و در آنجا نیز بعد از یک ترم تحصیل به دلیل گزارش دانشگاه یاسوج پذیرفته نمی‎شود و دوباره به دانشگاه یاسوج بر می گردد که در تابستان 87 از آنجا بصورت قطعی اخراج می شود.

نامبرده که پس از عدم پذیرش از سوی دانشگاه همدان و اخراج از دانشگاه یاسوج از ترس دستگیری بخاطر شرکت فعال در فعالیتهای انتخاباتی ستاد مهدی کروبی در همدان ، از سوی نیروهای امنیتی خود را مخفی کرده بود بعد از چند روز به طرزی مشکوک به قتل رسید.

جسد این جوان چند روز پیش در حوالی روستای محل سکونت خود روستای “چراخ‎وال” واقع در شهرستان بوکان پیدا شد.

مواجهه آزادیخواهانه و دموکراتیک؟

علی ناظر


در زیر بخشی از مصاحبه ی رادیو سوئد با اکبر گنجی آمده است.

· اکبر گنجی در این مصاحبه بر چند نکته انگشت می گذارد، که تفسیر آن را به خود خواننده می سپارم:
ایشان بالاخره تأیید می کنند که عضو سپاه بوده اند. و تا سال 1363 در این ابزار سرکوب فعالیت داشته و با فرماندهان سپاه رفت و آمد و نشست و برخاست داشته اند. و پس از اختلاف با خطوط سپاه تقاضای انتقال به وزارت ارشاد و همکاری با خاتمی را کرده است

· گنجی با رد اتهاماتی که به او زده می شود، اشاره می کند وی تأکید دارد که در جوامع دموکراتیک باید "مواجهه آزادیخواهانه و دموکراتیک" آموخته شود.

· گنجی از انتقادات تیز گلایه کرد. به نظر او، این انتقادات باعث می شود تا ملت نتوانند یک "شخصیت ملی" داشته باشند. وی ادامه می دهد که اگر قرار باشد همه را لجن مال کنیم کار پیش نمی رود؛ و می پرسد آیا می گذاریم یک گاندی در میان ما شکل بگیرد؟

· وی با اشاره به فرهنگ حاکم بر اپوزیسیون می گوید که حتما یکنفری باید کشته شود تا نادرست بودن اتهاماتش ثابت شود.

· او از "کمپین علیه جنایت" که اخیرا به ثبت رسیده، نام می برد. وی گفت که از یک کمیته ی حقیقت یاب و دادگاه علنی با حضور هیات منصفه برای بررسی اعمال دیگران دفاع می کند.

· همچنین از یک جبهه وسیع نام برده و بر احتیاج مبرم جامعه به چنین جبهه ای تأکید می ورزد. جبهه ای که بتواند بر این نظام فائق بیاید. اما خاطرنشان می کند که این زمانی انجام پذیر است که به یکدیگر اعتماد کنیم. و هشدار می دهد که گروهی "اعتماد" را هدف گرفته اند.

· و در پاسخ به سوال پیرامون "عملکرد خمینی"، به کلی گویی می پردازد و تنها به نقد از دستاورد های حکومت کفایت می کند.

برای شنیدن بخشی از این مصاحبه لطفا اینجا را فشار دهید.

منبع: سايت ديدگاه

16 AZER

نامه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان به آیت الله منتظری و مهدی کروبی منتظر اعتراضی از جانب شما بودیم!

سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در نامه ای به آیت الله منتظری و مهدی کروبی از آن ها خواسته است در مورد اعدام احسان فتاحیان و خطر اعدام ۱۴ زندانی سیاسی کرد دیگر سکوت نکنند. متن این نامه را در زیر می خوانید:


آیت الله حسینعلی منتظری و حجت الاسلام مهدی کروبی
با سلام و تحیت

این نامه ۲۰ روز پس از اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، زندانی سیاسی کُرد برای ‌شما ارسال می‌گردد. طی این مدت منتظر واکنشی از سوی شما در اعتراض به اجرای این حکم بودیم. اما متأسفانه اعدام غیرمنتظره احسان که با وجود تلاش‌های خانواده و فعالان حقوق بشر، در میان بهت و ناباوری عمومی صورت گرفت، هیچ واکنشی را از سوی شما به دنبال نداشت. از این رو تصمیم به نگارش این نامه گرفتیم تا از طریق آن ضمن درخواست برای اعلام موضع در قبال اجرای حکم اعدام این جوان کُرد، شما را نسبت به خطر اعدام قریب الوقوع ۱۴ زندانی سیاسی کُرد دیگر که هم اینک در شرایط مشابه پیش از اعدام احسان به سر می‌برند آگاه کنیم.

احسان فتاحیان جوانی ۲٨ ساله، اهل کرمانشاه بود که تیرماه سال گذشته دستگیر شد. حکم دادگاه بدوی مبنی بر ۱۰ سال حبس به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" از طریق عضویت در یکی از احزاب اپوزیسیون کردستان از سوی دادگاه انقلاب سنندج برای وی‌ صادر گردید. اما در کمال ناباوری این حکم پس از بررسی دوباره در دادگاه تجدیدنظر استان کردستان با افزودن اتهام محاربه، به اعدام تغییر یافت. این در حالی است که طبق قانون آیین دادرسی کیفری دادگاه تجدیدنظر نمی‌تواند مجازات تعزیری مقرر در حکم بدوی را تشدید نماید. البته در این ماده مواردی نیز برای افزایش حکم پیش بینی شده که به نظر نمی‌رسد در مورد احسان موجه بوده باشد.

عالی جنابان
آن‌گونه که از طریق رسانه‌ها مطلع گشته‌اید بامداد روز چهارشنبه بیستم آبان ماه ۱٣٨٨ حکم اعدام احسان فتاحیان در زندان سنندج به اجرا درآمد. تعیین زمان اجرای حکم سه روز قبل از آن به وکیل پرونده ابلاغ شده و به اطلاع خود وی نیز در زندان رسیده بود. خانواده فتاحیان، فعالان و مدافعان حقوق بشر در سطح داخلی و بین‌المللی از زمان انتشار این خبر تلاش گسترده‌ای را برای جلوگیری از اجرای حکم و متوقف ساختن آن آغاز کردند. نامه نگاری به رییس قوه قضاییه، تماس با نمایندگان کُرد در مجلس شورای اسلامی، مراجعه به نماینده ولی فقیه در سنندج و... اما متأسفانه تمامی این تلاش‌ها با اعلام اجرای حکم در موعد مقرر نافرجام ماند.

عالی جنابان
به واقع طی چند سال اخیر صدور احکام اعدام و اقدام به اجرای آن برای فعالان سیاسی کم سابقه بوده و به ندرت اتفاق افتاده است. اعدام احسان در شرایط حاضر طلسم اعدام‌های سیاسی را شکست و ادامه‌ی سکوت ما می‌تواند راه را برای اجرای احکام مشابه دیگر هموار سازد.
در حال حاضر ۱۴ زندانی سیاسی کُرد با احکام اعدام در زندان‌های کردستان و شهرهای دیگر به سر می‌برند. برای ۵ نفر از بازداشت شدگان وقایع اخیر پس از انتخابات در تهران نیز حکم اعدام صادر شده است. همچنین تعداد نامشخصی در بلوچستان با اتهاماتی مشابه در خطر اعدام قرار دارند.
در شرایط حساس و پرخطر کنونی که اشکال مختلف اعمال خشونت بیش از پیش در برخورد با شهروندان و فعالان چهره خود را نمایان ساخته، لزوم موضع گیری صریح و قاطع در اعتراض به اجرای حکم احسان فتاحیان و اعلام خطر نسبت به اجرای احکام اعدام دیگر زندانیان سیاسی کاملاً احساس می‌گردد.

آیت الله حسینعلی منتظری
از این جهت جنابعالی را خطاب این نامه قرار داده‌ایم، زیرا بر سابقه‌ی شما در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و اعتراض به اعدام‌های دست جمعی در آن سال‌هایی که صدا از کسی بر نمی‌خواست و شما نیز می‌توانستید با سکوت خود مقام و منصبت‌تان را حفظ کنید آگاهیم و بر آن ارج بسیار می‌‌نهیم.
بنا بر این توقعی نیز که اینک از شما در واکنش به اعدام احسان فتاحیان و خطر اعدام دیگر زندانیان سیاسی می‌رود همان است که در آن زمان و طی تمامی ‌سال‌های ‌پس از آن تا کنون با تحمل همه‌ی محدودیت‌ها، محرومیت‌ها، آزارها و توهین‌ها در ابراز مخالفت و اعتراض خود به ارتکاب چنین اعمالی انجام داده‌اید.

حجت الاسلام مهدی کروبی
از آن‌جا که طی سال‌های اخیر، به ویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم و وقایع پس از آن جنابعالی با صراحت و شجاعتی‌ خاص به طرح مطالبات شهروندان و دفاع از حقوق مردم پرداخته‌اید و در پیگیری وضعیت بازداشت شدگان و افشای رفتارهای نامناسب با آنان پیشگام بوده‌اید شما را مورد خطاب این نامه قرار داده‌ایم.
این انتظار از شما می‌رود تا آن‌‌گونه که در شرایط حاضر با پذیرش تمامی خطرات و فشارهای موجود در کنار مردم ایستاده و به زبان گویای معترضان تبدیل شده‌اید در مقابل اجرای حکم اعدام این شهروند کُرد و خطری که جان دیگر زندانیان سیاسی محکوم به اعدام را تهدید می‌کند سکوت نکنید.

سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
پنج‌شنبه ۱۲ آذر ۱٣٨٨

«سبزها» کجا بودند؟

«سبزها» کجا بودند؟
ماموران امنیتی مانع برگزاری مراسم بزرگداشت مختاری و پوینده شدند

• ماموران امنیتی مانع از برگزاری یادمان یازدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، در امامزاده طاهر کرج شدند. دعوت کانون نویسندگان ایران و خانواده های مختاری و پوینده برای بزرگداشت نویسندگان جان باخته ی ایران، از سوی جریان های وابسته به رهبران جنبش سبز، مورد پشتیانی قرار نگرفت. رهبران جنبش سبز و رسانه های وابسته به آن ها، در یازدهمین سالگرد قتل این دو نویسنده ی سرشناس و چپ گرای ایران سکوت کردند ...

اخبار روز: ماموران امنیتی مانع از برگزاری یادمان یازدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، در امامزاده طاهر کرج شدند. این مراسم یادمان قرار بود به دعوت خانواده ی این دو نویسنده ی جان باخته و همچنین کانون نویسندگان ایران در روز جمعه برگزار شود.

امروز پیش از شروع مراسم سالگرد زنده یادان محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، نیروهای امنیتی و نیروی انتظامی محل برگزاری مراسم در امام زاده طاهر کرج را بسته بودند و مانع از برگزاری مراسم شدند. مأمورین که تعدادشان نسبت به سال های پیش بسیار پرشمارتر بود، خانواده های مختاری و پوینده را تهدید کردند که اجازه‍ی برگزاری مراسم را ندارند و اگر به سرعت محل برگزاری مراسم را ترک نکنند نیروهای امنیتی آنها را متفرق کرده و از قبرستان بیرون می­کنند. این برخورد مأمورین با اعتراض مریم حسین زاده همسر محمد مختاری و سیاوش مختاری روبه رو شد و پس از بحث کوتاهی بین نماینده‍ی نیروی انتظامی و خانواده‍ی مختاری، این نماینده از دخالت نیروهای امنیتی و ضد شورش در مراسم جلوگیری کرده و در تمام مدت که نیروهای امنیتی با او تماس می­گرفتند با مداخله‍ی آن نیروها مخالفت می­کرده است. اما با این حال اجازه‍ی برگزاری مراسم و ایراد سخنرانی و شعرخوانی به خانواده ها داده نشد. همچنین مأمورین در تمام مدت با گرفتن فیلم و عکس از شرکت کنندگان فضای رعب و وحشتی به وجود آورده بودند که نسبت به سال های پیش بی سابقه بود.
روز قبل نیز مسئولین به خانواده ها گفته بودند که مراسم را برگزار نکنند و از آمدن به امام زاده طاهر کرج خودداری نمایند. اما با این حال خانواده ها و دانشجویان و نویسندگان جوان و اعضای کانون نویسندگان ایران مثل هر سال برای گرامیداشت یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به امام زاده طاهر رفتند.
پس از ممانعت از برگزاری مراسم، اعضای کانون نویسندگان به منزل علی اشرف درویشیان رفتند و در حضور خانواده های مختاری و پوینده مراسم را در آنجا برگزار کردند و به سخنرانی و شعرخوانی پرداختند.
این نکته نیز قابل ذکر است که دولت جمهوری اسلامی در تمام این سال ها هرگز به خانواده های مختاری و پوینده اجازه‍ی برگزاری مراسم شایسته ای برای گرامیداشت یاد و راه محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نداده است و در دو سال اخیر حتی از جمع شدن این خانواده ها و دوستان و یاران مختاری و پوینده بر مزار ایشان در امام زاده طاهر کرج جلوگیری کرده است.


سکوت «سبز»ها
دعوت کانون نویسندگان ایران و خانواده های مختاری و پوینده برای بزرگداشت نویسندگان جان باخته ی ایران، از سوی جریان های وابسته به رهبران جنبش سبز، مورد پشتیانی قرار نگرفت. این دو نویسنده در دوران اول ریاست جمهوری محمد خاتمی به قتل رسیدند و وی و اصلاح طلبان قتل آن ها را به منظور ساقط کردن «دولت اصلاحات» وانمود کردند. با این حال رهبران جنبش سبز و سایت های اصلی آن ها، نظیر موج سبز آزادی، جرس، نوروز، در یازدهمین سالگرد قتل این دو نویسنده ی سرشناس و چپ گرای ایران سکوت کردند و در شماره های روز جمعه و روزهای قبل از آن اشاره ای به قتل این نویسندگان و یادمان آن ها نشده است.

سیاست انحصارگرایانه ی رهبران جنبش سبز، در مورد هر حادثه و اتفاقی که ریشه ی مذهبی ندارد و در زمره ی جریانان «خودی» نیستند، با شدت تمام ادامه دارد.
اعدام احسان فتاحیان مبارز کرد و همچنین خطر اعدام چهارده تن از فعالین سیاسی کرد از جمله موارد دیگری است که از سوی رهبران جنبش سبز تاکنون با سکوت مواجه شده است. سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، در بیانیه ای که روز پنج شنبه خطاب به آیت الله منتظری و مهدی کروبی منتشر کرده، از آن ها خواسته است به این سیاست تبعیض آمیز پایان داده، اعدام احسان فتاحیان را محکوم کنند و نسبت به خطری که جان ۱۴ مبارز سیاسی کرد را تهدید می کند، واکنش نشان دهند.
از جمله موارد دیگری که به عنوان سیاست انحصارطلبانه و تبعیض گرانه ی رهبران جنبش سبز بر روی آن انگشت گذاشته می شود، محکومیت پنج تن از معترضان به حکومت ایران به اعدام در جریان دادگاه های فرمایشی دولت کودتاست. این محکومیـت ها نیز تا کنون موجب واکنش اعتراضی قابل توجهی از سوی رهبران جنبش سبز و رسانه های حامی آن ها نشده است. این در حالی است که تمام اخبار مربوط به زندانیان سیاسی اصلاح طلب (خودی) از سوی رسانه های حامی آن ها به گستردگی مورد پوشش قرار می گیرد.

نمونه های فوق و بی اعتنایی رهبران جنبش سبز به مبارزات، مطالبات و سرکوب نیروهایی که تحت اتوریته ی آن ها نیستند و در جمهوری اسلامی از آن ها به عنوان نیروهای «غیرخودی» نام برده می شود، موجب شده است نسبت به درستی ادعاهای این رهبران در طرح خواست های دموکراتیک، پرسش های جدی به وجود آید.

نمایندۀ نیروی انتظامی از مداخلۀ نیروهای امنیتی در مراسم مختاری و پوینده جلوگیری کرد

جمعه ۱۳ آذر ۱۳۸۸ - ۰۴ دسامبر ۲۰۰۹



امروز پیش از شروع مراسم سالگرد زنده یادان محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، نیروهای امنیتی و نیروی انتظامی محل برگزاری مراسم در امام زاده طاهر کرج را بسته بودند و مانع از برگزاری مراسم شدند. مأمورین که تعدادشان نسبت به سال های پیش بسیار پرشمارتر بود، خانواده های مختاری و پوینده را تهدید کردند که اجازۀ برگزاری مراسم را ندارند و اگر به سرعت محل برگزاری مراسم را ترک نکنند نیروهای امنیتی آنها را متفرق کرده و از قبرستان بیرون میکنند. این برخورد مأمورین با اعتراض مریم حسین زاده همسر محمد مختاری و سیاوش مختاری روبه رو شد و پس از بحث کوتاهی بین نمایندۀ نیروی انتظامی و خانوادۀ مختاری، این نماینده از دخالت نیروهای امنیتی و ضد شورش در مراسم جلوگیری کرده و در تمام مدت که نیروهای امنیتی با او تماس میگرفتند با مداخلۀ آن نیروها مخالفت میکرده است. اما با این حال اجازۀ برگزاری مراسم و ایراد سخنرانی و شعرخوانی به خانواده ها داده نشد. همچنین مأمورین در تمام مدت با گرفتن فیلم و عکس از شرکت کنندگان فضای رعب و وحشتی به وجود آورده بودند که نسبت به سال های پیش بی سابقه بود.
روز قبل نیز مسئولین به خانواده ها گفته بودند که مراسم را برگزار نکنند و از آمدن به امام زاده طاهر کرج خودداری نمایند. اما با این حال خانواده ها و دانشجویان و نویسندگان جوان و اعضای کانون نویسندگان ایران مثل هر سال برای گرامیداشت یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به امام زاده طاهر رفتند.
پس از ممانعت از برگزاری مراسم، اعضای کانون نویسندگان به منزل علی اشرف درویشیان رفتند و در حضور خانواده های مختاری و پوینده مراسم را در آنجا برگزار کردند و به سخنرانی و شعرخوانی پرداختند.
این نکته نیز قابل ذکر است که دولت جمهوری اسلامی در تمام این سال ها هرگز به خانواده های مختاری و پوینده اجازۀ برگزاری مراسم شایسته ای برای گرامیداشت یاد و راه محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نداده است و در دو سال اخیر حتی از جمع شدن این خانواده ها و دوستان و یاران مختاری و پوینده بر مزار ایشان در امام زاده طاهر کرج جلوگیری کرده است.








۱۶ آذر :با صدای رسا "مرگ بر اصل ولايت فقيه"

۱۶ آذر :

با صدای رسا "مرگ بر اصل ولايت فقيه"

پيش بسوی اعتصابات
سر تا سری
!



واکنون چهره دیگری از اوباما:اوباما ی وال استریت وپنتاگون


تقی روزبه

دربحبوحه تب انتخابات آمریکا،یعنی بهنگامی که مردم آمریکا و جهان درپی یک دوره طولانی تسلط نئومحافظه کاران برکاخ سفید درگیریک بحران عظیمی شدند،درشرایطی که سیاست های جنگ افروزانه وهم چنین سیاست های اقتصادی معطوف به بازارآزاد و بی مهار، وبسود غول های اقتصادی آمریکا شکاف های طبقاتی را هرچه بیشتر دامن زده وبخش بزرگی ازمردم جهان و آمریکا را گرفتار فقربیشتر،بیکاری افزون تر و سقوط بی سابقه سطح زندگی درطی چندین دهه اخیرکرده بود،ودرشرایطی که کشتار وخشونت جنگی درعراق بیدادمی کرد ودرافغانستان نیزدامنه آن روزبه روز گسترش می یافت و به پاکستانِ دارای سلاح هسته ای تسری پیدامی کرد و ایران را نیزمستقیما موردتهدید قرارمی داد،مردم آمریکا که ازوضع موجودبه خشم آمده بودند، باتوجه به شعارها ووعده وعیدهای حزب دموکرات و شخص اوباما درمخالفت با سیاست های فوق ومقابله با بحران های مزبور با گزین وی نارضایتی خود را ازسیاست های نومحافظه کاران ابرازداشتند.درآن زمان اوباما به عنوان کاندید حزب دموکرات توانست بخش بزرگی ازافکارعمومی مردم آمریکا و جهان را فتح کرده و امیدهای تازه ای را درمقابله با بحران وخروج جهان ازمیرات شوم محافظه کاران برانگیزد. البته همزمان و دراوج توهمی که او درسراسرجهان نسبت به خود برانگیخته بود، درمورد رسالت و وظایف واقعی این رئیس جمهور جوان وامید برانگیز وپرانرژی وازتباررنگین پوستان، رویکردهای دیگری هم همه جا وجود داشت. درنوشته ای تحت عنوان اوبامای وال استرایت واوبامی مردم کوچه وبازار، من نیربه نوبه خود تفاوت این دو "اوباما" را یاد آوری کرده وخاطرنشان ساختم که دراصل این الزامات وال استریت و فرامین غول های اقتصادی است که عمکرد اوبامای مقیم درکاخ سفید را رقم خواهد زد و این بالکل او را ازاوبامای مردم کوچه وبازارو و شعارها ووعدهای پیش ازانتخابات متمایزخواهد کرد. اکنون که هنوز،یکسال هم اززمان ورود او به کاخ سفید نگذشته، پس ازمدتی سرگرم شدن به شورومشورت با مشاوران وصاحب نظران برای اتخاذ تصمیم تهائی نسبت به ارسال یا عدم ارسال نیروبه افغانستان،سرانجام او تصمیم نهائی خود را مبنی برارسال نیروهای تازه به افغانستان اتخاذ کرد.فی الواقع تصمیمی غیرمنتظره نبود. البته بیادداریم که او دربحبوحه انتخابات،انتقادش ازبوش آن بودکه با حمله به عراق وزمین گیرشدن درآن،موقعیت آمریکا را در مقابله با بحران درسایرنقاط جهان ازجمله در افغانستان و پاکستان وایران وبن لادن وتروریسم و...تضعیف کرده و به اعتباروهژمونی آمریکا ضربه زده است.بنابراین انتقادش به بوش و محافظه کاران بیشتراززاویه تمرکزجنگی درنقطه غیرضروی و وازدست دادن امکان مقابله با تهدیدهائی که اولویت بیشتری داشتند بود.بااین وجود او آگاه بود که تصمیم به ارسال نیرو وتداوم وگسترش دامنه جنگ درافغانستان به معنی درافتادن با مخالفت افکارعمومی اکثریت مردم آمریکا وجهان است. بهمین دلیل پس ازمدتی که وانمود می کرد مشغول رأی زنی با مشاوران برای اتخاذ بهترین تصمیمات ممکنه با درنظرگرفتن همه شرایط و ازجمله مخالفت مردم آمریکا با این تصمیم به اعزام نیرو است، و دراصل در تلاش برای حصول حداکثرتوافق درمیان طبقه سیاسی حاکم با درنطرگرفتن تجربه عراق وانتخاب زمان مناسب برای اعلام تصمیم عمدتا ازپیش گرفته شده بود، روزگذشته اعلام گردیدکه وی تصمیم نهائی خویش را گرفته است. البته تصمیم فوق چیزی جزدهن کجی آشکار به افکارعمومی مرد ومهرباطله زدن بروعده های استقرارصلح نبود. بی شک مجموعه ازطرفندهای تبلیغاتی را برای فریب وباصطلاح اقناع افکارعمومی بکارخواهند گرفت وازجمله به تجربه عراق مبنبی برارسال بیشترنیروباشعارکنترل جنگ وسپس بیرون کشیدن نیروها درسالهای آتی استناد خواهند جست. درهرحال بزودی اوباما با حضور دردانشگاه نظامی و معتبر وست پوینت آمریکا تصمیم خود را درمورد ارسال نیروبه افعانستان اعلام خواهد کرد و تلاش خواهد کرد که مانندهمه جنگ طلبان بسته جنگی خود را با زروقی زیبا ازاهداف بشردوستانه مانند صلح ورستگاری واشک تمساح ریختن برای سربازان و قربانیان جنگ آذین بندی کند.بی شک اوبهنگام اتخاذ تصمیم نهائی بخوبی براین واقعیت تلخ واقف بود که دارد آشکارا با "اوبامای" کوچه وبازار ومحبوب افکارعمومی، اوبامائی که دردوره پیش ازجمع آوری آراء مردم به جلوه گری می پرداخت، وداع می کند. برطبق نظرسنجی های رسمی 57 درصد مردم آمریکا مخالف ارسال نیرو به افغانستان ودرگیرشدن درآن هستند و منحنی این مخالفت نیزبه روصعود است . بااین وجود او این تصمیم را علیرغم درپشت سرداشتن تجربه تلخ نئومحافظه کاران ورویکرد منفی افکارعمومی نسبت به جنگ و درپی دریافت جایزه نوبل وبه دوش انداختن ردای افتخارخدمت به صلح جهانی، صورت می دهد. وداع با صلح و شعارهای اوبامامی دوره قبل ازانتخابات البته با کوچ به کاخ سفید اجتناب ناپذیربود وازاین پس او ناگزیربود که بدون هرگونه مجامله ای فرامین سرمایه را به پیش برد.او اکنون پس ازتزریق چندین تریلیون دلاربه کام بورژوازی برای عبورازبحران اقتصادی ودرشرایطی که پنتاگون ومجتمع های نظامی اقتصادی عظیم، هزینه کردن بیشتردلاردر تولیدات جنگی را به مثابه محرک نیرومندی برای به حرکت درآوردن اقتصاد راکد و نیمه بحرانی آمریکا وجهان سرمایه داری ضروری می دانند،تصمیم خود را، و کسی چه میداند، شاید یکی از مهمترین تصمیمات سرنوشت سازدوران ریاست جمهوری خود را گرفته باشد. درهرحال معنای این تصمیم اوجزچراغ سبزدادن به گسترش دامنه کشتاروجنگ وبی امنی و خشونت وفقردرجهان و دریکی ازحساس ترین نقاط جهان والبته هم چنین درکنارمرزهای ایران نیست.بی شک کشوری که ازطریق جنگ وزور واعمال قلدری به سیاست ورزی و اعمال هژمونی می پردازد،حتی درصورت موفقیت وپیروزشدن درجنگ، ازکاربرد آن درنقاط دیگربحرانی ابا نخواهد داشت. اکنون برعهده کارچرخانان جایزه صلح نوبل است که به اقدام رسوای خود درمورد دادن این جایزه به اوباما دراستانه چنین تصمیمی جنگ طلبانه و ضدانسانی پاسخ گوباشند وبرجنبش های اجتماعی مدافع صلح و جهانی بدون جنگ وفعالان خستگی ناپذیرآن است که مجددا شال وکلاه برسروگردن خویش بیاویزند و این بارعلیه چهره ای که باشعارصلح و هاله ازتقدس مأبی صلح طلبانه وسواربرموج نارضایتی عمومی ازوضعیت به میراث رسیده نئومحافظه کاران وارد کاخ سفید شده است به مقابله برخیزند. یک باردیگرمعلوم شدکه جابجائی افراد واحزاب درقدرت وجابجاشدن کاخ سفید ولوآنکه درهییأت ملایک ومقدسین ظاهرشوند،چیزی را عوض نمی کند وبخشی ازتمهیدات نظام سرمایه برای کنترل و فرونشاندن اعتراضات انباشته شده است. تصمیمات واقعی ومهم سرمایه نه توسط این یا آن شخص ودراین یا آن کاخ رسمی ودرپشت این یا آن تشریفات رسمی، بلکه درجائی دیگر ودورازچشم مردم،گرفته می شود.یک باردیگرمعلوم شد که وظیفه وعملکرد "کبوتران" جزپاک کردن فضولات نفرت انگیز "بازها" وکاستن ولواندک ازرایحه گندی که مشام مردم جهان را می آزارد، نیست. مدت هاست که سرمایه داری با این شیوه های رذیلانه وفریبنده، افکارعمومی را فریب می دهد و خرخود را ازپل بحران های مداوم وخود ساخته عبورمی دهد. بحران ها ونقاط بالقوه عطفی که درصورت به چالش گرفتن یکه تازی سرمایه و بیرون کشیدن ابتکارعملِ کنترل بحران ازدست آن، وبدست گرفتن سکان ابتکارعمل توسط جنش های مستقل،سراسری وآگاه توده های رنج و زحمت، می تواند بودونبود نظام سرمایه داری را رقم بزند. این واقعیتی است که سرمایه داری به کرات دربرابرشورش ها وقیام ها و یا اعتراضات خاموش نشدنی مردم ازمقابل آن ها گریخته ولی گریم کرده و با آرایش تازه، مجددا وارد میدان شده و ابتکارعمل را بدست گرفته است.
2009-12-
01

خوش خیالانی که هنوز نمی دانند 22 خرداد چه حادثه ای روی داد!

گزیده ای از سومین نامه "محمدنوری زاد" به علی خامنه ای

محمد نوری زاد، مجری برنامه های پر بیننده سیمای جمهوری اسلامی،یکی از چهره های طرفدار علی خامنه ای است که از کودتای انتخاباتی 22 خرداد به بعد حساب خود را از او جدا کردند. او تاکنون چند نامه سرگشاده خطاب به "مراد" گذشته خود نوشته است که بخشی از سومین نامه او را که جنبه خبری دارد در زیر می خوانید:

سلام به محضرمبارک رهبرجمهوری اسلامی ایران

اکنون که این نامه را برای شما می نویسم ، غروب غمبار عرفه است .

... چندی پیش، دوستان قدیم جهاد سازندگی، مرا به مراسمی در حرم امام خمینی (ره) دعوت کردند تا به رسم قدیم که مجری برنامه های تلویزیونی روایت فتح و جهاد سازندگی بودم، اجرای آن مراسم را برعهده بگیرم. حاضرین، عده ای از اولین ها و پیران جهاد سازندگی استانهای کشور، وزیر جهاد کشاورزی، نماینده حضرتعالی در این وزارتخانه، حجه الاسلام حسن خمینی و معاونان و مدیران وزارت جهاد کشاورزی بودند. همه آمده بودند تا برای آخرین بار، یادی از جهاد سازندگی بکنند.

آنروز پشت تریبون قرار گرفتم و یک به یک افراد مشخص شده را فراخواندم تا هر کدام بیایند و سخنی به فراخور حال بگویند و شعارهایی سر بدهند و بروند و سرجای خود بنشینند. نوبت به آقای حسن خمینی رسید. پیش از فراخواندن ایشان، رو به حاضران گفتم: ای عزیزان! همسنگران! من تا همین چند وقت پیش، هروقت به این مکان - حرم حضرت امام - می آمدم، رعشه ای توفنده به جانم می افتاد. چرا که به خود نهیب می زدم : اگر دستی از داخل ضریح بیرون آید و مرا به درون کشد و از من بپرسد: بعد از من چه کرده اید؟ من چه پاسخ بدهم؟ و همین رعشه، مرا از آمدن به این مکان باز می داشت. تا این که یک روز شهامت کردم و با اعتماد به نفس به خود تلقین کردم: اگر همان دست برون آید و مرا به درون کشد، می گویم: امام عزیز، خیالتان راحت، ما بعد از شما کارها کرده ایم کارستان .

اول کشور جهان شده ایم در مصرف مواد مخدر.

اول کشور دنیا شده ایم در میزان رفت و آمد رشوه و مفاسد اداری .

بعد از رفتن شما، در رواج ریا و چاپلوسی به تخصص بالایی دست یافته ایم . مقام اول دنیا در مصرف نفت و گاز و بنزین و روغن و شکر و خیلی چیزهای دیگر با ماست. جزو چند کشور اول دنیا در بدکاری و بیکاری و مطالعه کم هستیم. در میزان جریان جاری عدالت و انصاف، در میان سایر کشورها، از انتها به رتبه های فاخری دست یافته ایم! در دروغگویی مسئولان، در فرار نخبگان، در تعداد مهاجران و فراریان از کشور، در تعداد دختران و زنان تن فروش، در خروج سرمایه های پولی از کشور، در میزان واردات بی سرانجام و اتکای همیشگی به نفت و نفت و نفت، سرآمد ورشکستگان دنیا شده ایم . و ....

و بعد، آقای سید حسن خمینی را برای ایراد سخنرانی به جایگاه دعوت کردم .

من شخصا از موضع یک دوست، حضرتعالی را در محاصره می بینم. در محاصره کسانی که از نخبگی، هیبتش را و از صداقت الفاظش را و ازدوستی اطوارش را آراسته اند.

رفتار دوستان دروغین شما باعث شده است که کشور از نخبگی تهی شود و کارهای بزرگ به دست آدمهای کوچک بیفتد.

در چهار نمونه آشکار، یک نگاهی به اندازه قامت وزیر ارشاد فعلی بیندازید، و به وزیر علوم فعلی، و به وزیر صنایع فعلی، و به وزیر نفت فعلی. آیا اینان عصاره نخبگی ملت ما هستند؟ یا در عین درستی و خوب بودن، آدمهای کوچکی هستند که ما آنان را برای اطاعت محض از خود بر سرکارهای بزرگ گمارده ایم؟

جاذبه آقای احمدی نژاد باعث شد که شما، خود را خرج او کنید. خرج کسی که لیاقت این همه همراهی را نداشت. شما به خاطر آقای احمدی نژاد، مراجع را از دست دادید. بخش وسیعی از مردم و نخبگان کشور را از دست دادید. بخاطر او، دوستی ملت های دیگر را از دست دادید و این همان موجی است که درسراسر کشور، به سمت فراگیری می خزد. این موج شما را با آقای احمدی نژاد تنها خواهد گذارد . البته با جماعتی که نام و نان خود می جویند. به سخن یکی از وزیران فعلی دقت بفرمایید: "روستاییان ، احمدی نژاد را بر تمایل نخبگان ترجیح دادند " ! در ذات این سخن چه می بینید؟

این چند نکته را از باب رفاقت، از نویسنده این سطور بپذیرید :

1 – با عنایت به اختیارات فراوانتان و برای نجات کشور، از طریق مجلس، آقای احمدی نژاد را به دلیل عدم کفایت سیاسی و اقتصادی و امنیتی و به دلیل دروغ های فراوانش و به دلیل هدر دادن فرصت های سرفرازی ما ، یا به زیر بکشید یا به شدت محدودش کنید.

2 – فرمان دهید دوستان دیروز خود را و زندانیان امروز خود را آزاد کنند و در یک نشست رسمی از آنان دلجویی فرمایید .

3 - برای برون رفت از این بحران، ما را به مشاوران و همراهان شما امیدی نیست، با یادی از حسین کربلا، شخصا عمامه از سر بگیرید ، و پای برهنه و ژولیده موی، همچون پدران بزرگوارتان، برای رونق مجدد دین خدا، نهضتی به اسم آشتی ملی به راه اندازید .

دل های گسسته و غم زده مردم را به اکسیر محبت محمدی به هم بند زنید و به یاد سرگردانی حسین عزیز، در غروب غمبار عرفه و برای پرهیز از مواجهه با فتنه هایی که ناگزیر به سمت ما شتاب می کنند، زنگ در خانه تک تک مردم ایران را به صدا در آورید و آنان را به احیای مجدد روزهای خوب انقلاب بشارت دهید .

به مردم بگویید که من، سید علی خامنه ای، همچون شمایم . تفاوت من با شما، تنها در بار امانتی است که به دوش می برم و همین بار امانت، مرا براین داشته است که پای برهنه و ژولیده موی به در خانه هایتان بیایم و از همه شما برای سرفرازی کشورمان مدد جویم.

Raw Video: Iraqi Shoe Thrower Targeted Himself


استقبال سرد از احمدینژاد در اصفهان 11 آذر