۱۴۰۰ مرداد ۴, دوشنبه
مینا اسدی: هادی، کاش تا انتهای سفر با ما میماندی
مینا اسدی: هادی، کاش تا انتهای سفر با ما میماندی
تو دادگاه حمید نوری را هدیهی رژیم برای سرگرم کردن خارجاز کشوریها میخوانی و به ما پوزخند میزنی و من آن را بزرگترین اتفاق سالهای تبعیدم میدانم
این اولین بار است که دستم به قلم نمیرود. آنچنان حیران و سرگردانم که کلمات از ذهنم میگریزند.
هادی، نوشتهات را خواندم و از آن گذشتم اما وقتی با صدای خودت شنیدم ، دیدم که چگونه داستانی چنین ارزان را میخواهی به من شنونده بباورانی.
هادی، این بار با همیشه فرق میکند. دیگر من، دوستی نیستم که به دوست سالهای دور و نزدیکش هشدار میدهد، انتقاد میکند و یا طنز زیبایش را میستاید. این بار، پای مردمی در میان است که من و ما به خاطر آنها سالها با تمام توان ایستادهایم، دریغا که تو در کنار ما نیستی و حیرانم که چگونه از حقیقتی چنین عریان و روشن میگریزی و قلم بطلان بر چنین دستاورد بزرگی میکشی. به چه بهایی به چنین کاری تن میدهی؟
امروز، منی که پس از سال ها فراز و نشیب، مبارزه، دوری از همهی خان و مانم ، مردمم، شهرم، میهنم، پنجه در پنجهی کرونا آویختم و مرگ را تجربه کردم، نمیتوانم به بهانهی سالها دوستی چشم به روی کلماتی ببندم که حقیقت را وارونه جلوه میدهد.
خوب است برای اطلاع تو و کسانی که مرا میخوانند بگویم که من اولین نفری هستم که از آغاز در جریان سفر حمید نوری به سوئد قرار گرفتم و پیوسته موضوع را دنبال کردم و تا دستگیری او انجام نشد این دغدغهی روز و شب من بود.
برای پیگیری حقوقی پرونده نیز من اولین نفری بودم که مورد مشورت قرار گرفتم و از جرئیات باخبرم و آزادهتر از آنم که کسی در این جهان بتواند مرا به نعلین و پوتین وصل کند.
هادی، تو در مقابل جنبش دادخواهی ایستادهای و من با تمام توانم در کنار آن؛ میدانم که برای ایستادن در این جا باید که انتخاب کنم، پس جنبش دادخواهی و مردم را انتخاب میکنم.
تو دادگاه حمید نوری را هدیهی رژیم برای سرگرم کردن خارجاز کشوریها میخوانی و به ما پوزخند میزنی و من آن را بزرگترین اتفاق سالهای تبعیدم میدانم.
حیف که برای پیاده شدن از قطار شتاب کردی، کاش تا انتهای سفر با ما میماندی.
مینا اسدی- یکشبنه بیست و پنجم ماه ژوئیه سال دوهزار و بیست و یک- استکهلم زیبا.