۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

انتقادهایی از حضرت «سر»:ارزیابیهایی غلط،خشم و توّهم و حرفهای بی پشتوانه
ایرج شکری
انتقادهایی از حضرت «سر»:ارزیابیهایی غلط،خشم و توّهم و حرفهای بی پشتوانه
قسمت اول
ایرج شکری
در واکنشهای خشمگینانه اعضا یا هوادران سازمان مجاهدین که در مواردی همراه با هتاکی به منتقدان سیاستهای رهبری سازمان به ویژه مساله ماندن در عراق بود( و نیز در واکنش به اقدام ارزنده آقای ایرج مصداقی در نقد مفصلی که تحت عنوان «گزارش 92 نامه سرگشاده به مسعود رجوی» انتشار یافته)، آنها عنوان کرده اند که هدف منتقدان،«جدا کردن سر از تنه» است که منظورشان جدا کردن بدنه سازمان از رهبری سازمان و به این ترتیب به دم تیغ راندن اوست. من قبلا در مطلبی با عنوان «تکبّر بلاهت آور و بلاهت ویرانگر» یاد آور شده بودم که روشن است که سیاست و خط را رهبری تعیین می کند و بنابراین وقتی تحلیل ها و خط و سیاست و تصمیمات مورد نقد قرار می گیرد، روشن است که رهبری و «مدیریت» است که زیر سوال میرود و گفته بودم که مطلبی در انتقاد به خط و تحلیل های رهبری یا «حضرت سر» خواهم نوشت. در نوشتار حاضر تنها مورادی از عملکرد و خط و اظهارات رهبری مربوط به سالهای اخیر را مورد توجه قرار گرفته است و بیشتر نکاتی از عملکرد مسعود رجوی در این نوشته مورد توجه قرار گرفته است در چند سال گذشته و از زمان انتشار اول پیام بعد از سه سال غیبت جناب مسعود رجوی(در مقاله نگاهی به پیامی و بعضی گفتنیها در ژانویه 2007) در مقاله های مختلف قرار گرفته است، اما این مطلب برای شیر فهم کردن کسانی است، یا نمی فهمند چرا «سر» را باید تکان داد تا بیدار شود(همان سری که خط و سیاست تعین می کند با سخنرانیهای طولانی تلاش می کند اقدامات خود را توجبه کند) و یا می فهمند و اما بر اساس «احساس وظیفه» یی که دارند یا «احساس کناه» به خاطر «بریدگی»، و یا خود نمایی به صحنه می آیند به منتقد پرخاش می کنند و برچسب می زنند. به هرکسی که می خواهد این تصور و این باور را بما بقبولاند که مثلا اشرفیها در مرداد 88 خودشان تصمیم گرفتند بروند جلو لودرها و خودروها بخوابند تا مانع ورود نیروهای عراقی به اشرف و استقرار پاسگاه در آنجا بشوند، یا اینکه خودشان تصمیم گرفتند که در 19 فروردین 90 ب به نیروهای درنده مالکی «بیابیا بگویند»، مخصوصا آنهایی که نه هیچوقت پایشان به اشرف رسیده است و نه اصلا درکی از چگونگی تصمیم گیری و گردش کار در سازمان سیاسی – نظامی مثل مجاهدین دارند، که در موقعیت بسیار حساسی در عراق قرار دارد و تصمیماتش در عراق، واکنش دولتهای خارجی و سازمان ملل را در پی خواهد داشت، تنها باید گفت و می گوئیم رویتان کم و گورتان را گم کنید. باز هم باید یاد آور شد که در سازمانی مثل سازمان مجاهدین خلق که دفترسیاسی آن همرا با انقلاب ایدئولوژیک برچیده شد و تبدیل شد به «هیات اجرایی»، رسما روش کار این است و در نامه های بیعت بعد از انقلاب ایدئولوژیک به صراحت روشن است که بقیه مجری اوامر مراد و رهبر هستند و اصلا جوهر انقلاب ایدئولوژیک این بود که سرسپردگی تا بذل جان - که مجاهدین از بعد از سی خرداد هیچ در آن فروگذار نکرده بودند- کافی نیست و باید این سرسپردکی تا حد دست کشیدن از همسر و ازدواج او با رهبر «برای پیشبرد امر خطیر رهبری انقلاب» باشد(اگر چه الگو برداری از آن ازدواج پیامبر گونه و فراتر از حماسه ممنوع اعلام شد!) و همه با نوشتن «بیعت» کتبی که در آن خود را در برابر رهبر تحقیر می کردند، تعهد می کردند که در همه حال در رکاب رهبر و اطاعت بدون چون چرا از اوامر خواهند بود. رهبر بعد از انقلاب ایدئولوژیک در مورد تصمیماتش فقط در برابر خدا پاسخگوشد. بنابر این اگر چه «اجرا کنندگان و بدنه» هم «مبّرا از مسئولیت» نیستند، اما روشن است که این «سر» و رهبری است که باید پاسخگوی تصمیمات غلط و روشهای غلط باشد و این گناه کبیره و نابخشودنی نیست که کسی انتقاداتی به عملکرد رهبر بکند که تا بحال به جز برچسب زنی و توهین، پاسخ و توضیحی از او تشکیلاتش  در باره انتقادات شنیده نشده است. ما را به رژیم می چسبانید به چسبانید، به جهنم یا به هرچیز دیگر. اگر ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی و عاطفه اقبال و ایرج شکری با همه انزجاری که از رژیم دارند، با رژیم همسو هستند و رژیم را به گروهی که آن همه قربانی داده و دربدری کشیده که خود اینان هم سالهایی از عمرشان را در کنار و همراه آن بوده اند ترجیح می دهند، پس باید گفت که مفلوک تر از رهبران آن گروه در بین اوپوزیسیون رژیم آخوندی، گروهی نیست و مدعیان «تنها آلترناتیو» بودن، خشت بر آب می زنند و ول معطلند. این را البته برچسب زنان متکّبر و نادان نمی فهمند. اما واقعیت این است که رهبری مجاهدین در رویای انحصار قدرت، با اتخاذ روش غلط و مصیبت بارِ واقعیت گریزی و استراتژی «خفه کردن هر صدای انتقادی در نطفه» با توپخانه تبلیغاتی بی همانندی که قبل از انترنت داشت، و قرار گرفتن در دژ و برج و بارویی دست نیافتنی، چهره یی عبوس و پرخاشگر و نابردبار از خود ارائه کرد که ایزولاسیون و انزوای کنونی و عدم حضور سیاسی و نفوذشان در جامعه ایران حاصل آن است. حقیقتی که در رویدادهای بعد از انتخابات سال 88 به روشنی برای هر ناظر سیاسی و مطبوعاتی عیان گشت و رهبری مجاهدین هرچقدر هم که بخواهد خود را به کوچه علی چپ بزند، این واقعیت را نمی تواند تغییر بدهد که اهل معامله (دولتها) که دنبال حفظ منافع خود هستند، به دقت و از طریق سفارتخانه ها یا ارتباطات مختلفی که دارند(از جمله شرکتهای تجارتی) اطلاعات را در محل و «برای ماده کردن» در تصمیم گیری های خود جمع آوری و رویدادها را از نزدیک دنبال می کنند و نه از طریق این یا آن مقاله پناهنده خارج کشوری و یا ادعاهای این یا آن گروه اوپوزیسیون. رفتار دولت آمریکا با مجاهدین و وضع کنونی آنها در عراق هم ناشی از همین امر است. انتقادات ما؛ اولا حق ماست که در مورد هر گروهی یا فردی که نظری در مورد مسائل ایران ارائه می دهد یا در مورد اقدامات گروهی مثل سازمان مجاهدین که مدعی است برنامه ای برای سرنگونی رژیم و تشکیل دولت موقت برای گذار به دمکراسی دارد، نظر بدهیم و انتقاد بکنیم یا تایید بکنیم. در ثانی این انتقادها نه برای خوشایند یا بدآیند این یا آن بلکه به عنوان ارائه نظرات خودمان به افکار عمومی و در میان گذاشتن آن با مردم خودمان است. حالا اگر کسانی فکر می کنند نه خیر ما چنین حقی نداریم و این کار فراتر از «قد و قواره» ماست، به کوتاهی نظر و بزرگی دماغِ مبارک پر از باد تکّبر و به بزرگی بلاهت خودشان مربوط است.
********* 
اوضاع برای مجاهدین مستقر در عراق بحرانی و آینده سخت نگران کننده است. رهبری مجاهدین به خاطر استقرار در عراق در 24 سال گذشته، از رویدادها و حوادثی که در وقوع آن نقشی نداشته ضربه های بسیار سنگینی دریافت کرده است که گاه تشکیلات مجاهدین را تا لبه پرتگاه نابودی پیش برده است. اقدام ابلهانه صدام حسین در اشغال کویت و ضمیمه کردن آن – که یک کشور عضو سازمان ملل بود- به خاک خود و بی اعتنایی به اخطارهایی که برای تخلیه آنکشور داده شد، سبب اقدام بین المللی برای بکارگرفتن نیروی نظامی برای وادار به اطاعت کردن او شد که نتیجه آن بمبارانهای سنگین عراق و نابودی بسیاری از تاسیسات زیر بنایی آن کشور بود و علاوه  بر آنها تحریم های اقتصادی ویرانگر هم، گریبان مردم را سالها گرفت که مرگ و میر کودکان از جمله عوارض دردناک آن بود. صدام با حمله به کویت و تحمل عواقب آن، بشدت در برابر رژیم ضعیف شد. از پیامد هایی که قلدرمنشی ابلهانه صدام در ماجرای کویت برای او ببار آورد، یکی هم این بود که بخشی از هواپیماهای جنگی و نیز هواپیماهای مسافربری عراق(که تعداد آنها تا 142 فروند هم ذکر شده است که 130 فروند هواپیمای جنگی شامل میراژ و میگ(29 و 23 و مدلهای مختلف سوخو و ایلیوشین و 10 فروند هواپیمای مسافر بری شامل بوئینک و ایرباس و فالکون) را برای مصون ماندن در برابر حملات نیروهای ائتلاف به ایران فرستاد که البته دیگر نتوانست از رژیم پس بگیرد. طبعا مجاهدین نیز از همه عوارض اقتصادی آن جنگ و به ویژه اثرات سیاسی نزول موقعیت صدام در برابر رژیم (رژیمی که حدود دو سال پیشتر از آن و در اواخر تیرماه 67 از موضع ضعف ناچار به پذیرش آتش بسی شده بود که خمینی آن را مثل نوشیدن جام زهر و معامله کردن آبرویش با خدا نامیده بود)، زیان دیدند. اثر بلافاصله ماجرای اشغال کویت روی مجاهدین، قفل شدن ارتش آزادیبخش در پشت مرز و تعطیل شدن عملیات آن ارتش بود که قبل از این ماجرا هم با برقراری آتش بس بین رژیم و عراق، نمی توانست دست به عملیات بزند. ارتشی که به ادعای اقای رجوی در توجیه ضرورت عملیات فروغ جاویدن، زائده جنگ ایران و عراق نبود، اما دیدیم که بود. اگر چه جناب فرمانده کل ارتش آزادیبخش هنوز هم فرمانده ارتش آزادیبخش است و حتی به یکانهای آن در داخل کشور - که تابحال اسمی از آنها نبود و کسی اثری از آنها ندیده بود و ندیده است-، فرمان برپا می دهد. معلوم نیست چرا زمانی که مردم «طلسم اختناق» را شکستند و به صورت میلیونی در اعتراض به نتیجه انتخابات به خیابانها آمدند چنین فرمانی صادر نفرمودند. اگرچه در اعتراضات یاد شده، فرمانها و توصیه های دیگری صادر فرمودند و نیز مهرتابان آزادی هم دعوت به تظاهراتی کردند، ولی البته مثل همیشه این ربع قرن گذشته جوابی از سوی مردم به آن داده نشد، چرا چون چنان ارتباطی با مردم ندارند که به آنها را به حرکت در آورند. آقای رجوی در پیامی به مناسبت روزگارگر در اردیبهشت سال 89، در بخشی از پیام که موسوی و کروبی را مورد انتقاد قرار داده بود، به طور ناخودآگاه و بدون این که متوجه مفهوم دیگر جرف خود باشد، این حقیقت را که ایشان نقشی در رهبری حرکتهای مرم ندارد را به زبان آورده است، در این جملات: « به جد مى‌گویم اگر قیامى که از یکسال پیش در جریان انتخابات ریاست جمهورى رژیم آغاز شد از یک هدایت و رهبرى ذیصلاح ملّى و به‌ دور از سازش و تسلیم طلبى و به‌‌دور از آلودگى ارتجاعى به خمینى و ولایت فقیه، برخوردار بود، امروز وضعیت به‌کلى متفاوت بود» و سوال این است که پس جنابعالی چکاره بودید؟ مگر رهبر مقاومت  شما نیستید و مگر «مهرتابان آزادی» بانو رجوی «امانت مردم ایران» سپرده شده به شما، برای به عنوان رئیس جمهور آینده نیست؟ ضربه سنگین دیگر، که باز هم رهبری مجاهدین هیچ نقشی در به وجود آمدن زمینه آن نداشت، ماجرای حمله بوش- بلر به عراق به بهانه تولید سلاحهای کشتار جمعی توسط صدام حسین، با هدف سرنگون کردن و نابودی او بود. این یکی که در مارس و آوریل 2003 صورت گرفت، پی آمدهایی بسیار وخیم برای رهبری مجاهدین و کل تشکیلات او داشت که بمباران پایگاههای مجاهدین به قصد کشتار آنها - که خواست علنی و اعلام شده یکی دو مقام رژیم ولایت فقیه هم بود- و بعد خلع سلاح آنها در عراق بود و اکنون با توجه به اظهارات آقای رجوی در مورد توطئه کوبلر با استناد به افشاگریهای بومدرا، به مرحله بسیار نگران کننده یی که هدف آن متلاشی کردن تشکیلات مجاهدین مستقر در عراق است نزدیک می شود. کمی بعد از اشغال عراق، در ژوئن 2003 در فرانسه محل استقرار مجاهدین مورد یورش نیروههای امنیتی و پلیس قرار گرفت و بسیاری از اعضا و هواداران آن از جمله خانم مریم رجوی دستگیر و تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند. اتهامات وارده به آنها-هم چنان که محدویت هایی که دولت فرانسه برای دستگیر شدگان برقرار کرده بود-، در جریان رسیدگی قضایی به تدریج برطرف شد. اما در عراق اوضاع روز به روز به زیان مجاهدین پیش رفته و این در حالی است که رهبری مجاهدین که به خاطر پذیرش حفاظت مجاهدین مستقر در اشرف از سوی آمریکا بنا بر کنوانسیون ژنو- ناظر بر مسئولیت نیروی اشغالگر در برابر ساکنان سرزمین های اشغال شده-، چنان عمل می کرد و رجز می خواند که گویی دولت عراق «هیچ غلطی نمی تواند بکند» و دائم برای رژیم شیعه دست پروده رژیم رجز می خواند و اخطار های آن را برای تخلیه اشرف و ترک عراق نه تنها «خوابهای پنبه دانه ای» می نامید، بلکه در اقدامی که با حداقل آگاهی از مسائل سیاسی هم نامعقول بودن و مسخره گی آن را می شد تشخیص داد و از آن اجنتاب کرد، رژه نظامی به راه انداخت و میهمانی برای شیوخ قبایل اطراف منطقه اشرف برپا کرد و سخنرانیهایی با سمت و سوی تهدید رژیم در آنجا می شد و کارهای پرخرج نمایشی برای اظهار وجود و خندیدن به ریش رژیم و همریشهایش در عراق کرد که نتیجه آن واکنش طرف مقابل برای درهم شکستن و پایان دادن به این بازهای بود. اقدام به بستن ورودی اصلی اشرف و کنترل کامل ورود و خروج از اشرف، استقرا بلندگوهای متعدد برای شکنجه روانی اشرافیان، استقرار پاسگاه پلیس در داخل کمپ اشرف، از اقدامات تلافی جویانه و فشار به مجاهدین بود که هیچ حرکتی از سوی آمریکا برای توقف آنها به عمل نیامد. قرارداد امنیتی آمریکا با عراق که امضا شد، مساله تخلیه اشرف و انتقال مجاهدین از عراق در دستور روز دولت مالکی علیه مجاهدین قرار گرفت. نه تمام دوندگی ها و تحصن های طولانی که از اول هم بیهوده و بی ثمر بودن آن معلوم بود و خصوصا تحصن ها با هرچه طولانی تر شدن، به«جزئی از منظره محل» تبدیل می شد و نا محسوس تر می شد، و نه دو رویداد فاجعه آمیز خونین در مرداد 88 (با 12 کشته و 500 مجروح و به همراه 70 روز اعتصاب غذا) و 19 فرودین 90 (با 37 کشته و بیش از سیصد نفر زخمی) تاثیری در دولتهای غربی و به ویژه آمریکا برای برداشتن گامی در واداشتن دولت مالکی به صرفنظر کردن از اخراج مجاهدین، نکرد و دولت آمریکا حتی حاضر نشد دوباره حفاظت مجاهدین را تا دریافت پناهندگی آنان و ترک عراق بعهد بیگرد. سرانجام زمان ترک اشرف به مکانی «کمی دورتر و امن تر» فرا رسید. بعد از خلع سلاح و از دست دادن تجیهزات «ارتش» (علاوه بر سلاح انفرادی، بیش از 2000 تانک و زرهی و توپ  و نیز هلی کوپترهایش به غنیمت ارتش آمریکا در آمد و روشن است که آمریکا دیناری بابت آنها به مجاهدین نداد و گویا آنها را به همین دولت مالکی تحویل داده است)، حالا اشرف را - که آن همه عنوان به آن داده بودند(از جمله قهرمانشهر، شهر شرف و مرکز استراتژیک انقلاب و...) و شعرها برایش سردوه شده بود و رهبر مجاهدین آن را «سمبل» و کعبه تمام ارزشهای مبارزتی و ایدئولوژیک خودش قرارداده بود و تلاش  می کرد آن را به مردم هم الغا کند که البته موفقیتی نداشت، و از اینها گذشته شهری خود کفا بود و دارای تاسیسات شهری مثل تصفیه آب و تولید آب آشامیدنی در بطری و تولید بخشی از نیازها بوده است و گویا تولید برای فروش در بازار عراق هم داشته است- باید به دولت مالکی واگذار بکند، بدون این که نه تکلیف و سرانجام انتقال مجاهدین از عراق روشن شده باشد و نه مساله پرداخت هزینه های ساخت و سازهای مجاهدین در اشرف و نه مساله فروش اموال منقول. انصافا اینها ضربه های سنگینی هستند که می توانند تعادل روحی هر آدمی که عمری را در راه ساختن آنچه که مورد اشاره قرار گرفت گذاشته باشد و حتما رویاهایی برای آینده خود، روی آن بنا کرده و از دستش گرفته شد، بهم بزند. اما مساله اقامت مجاهدین در عراق تنها اگر در امر مبارزه برای سرنگونی رژیم فایده یی داشته باشد(که البته چگونگی ارزیابی آن فایده هم خود بحث دیگری است) منطقی است و حالا که دیگر عراق به جایی تبدیل شده باشد که اقامت در آن برابر است با تنش و درگیری با دولت محلی و پرداخت هزینه سنگین و خونین برای آن، که سرانجامی هم جز شکست قطعی برای مجاهدین در آن متصور نیست، ترک عراق درست ترین تصمیم در جهت ادامه مبارزه با رژیم است و نباید حفظ اشرف به رغم ارزش معنوی و «خاطراتی» که برای رهبری مجاهدین دارد مانع از عمل به آن بشود، اگر چه روشهای کنترل امنیتی و فشار روانی که به مدت طولانی در داخل تشکیلات بکار گرفته شده است، خروج از عراق را به انتخابی نامطلوب و نگران کننده برای شخص رهبر تبدیل می کند. انتخابی که اگر چه اکنون رهبری اکنون ناگزیری آن را پذیرفته است، اما مساله به شکلی در آمده است که گویی این هم، به شکل اطمینان بخشی برای رهبر مجاهدین عملی نیست و به نظر می رسد طرح و هدف از انتقال به لیبرتی که در اصل برای امنیت بیشتر ساکنان اشرف و سرعت در انجام مصاحبه ها و تشکیل پرونده پذیرش بود، برای نگاه داشتن آنان در شرایط شبیه بازداشت و پراکنده کردن تدریجی آنان و ایجاد زمینه های شورش در داخل کمپ و از کنترل در آمدن اوضاع از دست تشکیلات صورت گرفته است. از طرف دیگر عاملی که در پذیرش انتقال از اشرف به لیبرتی روی مجاهدین مؤثر بود، فشار آمریکا روی مجاهدین و مشروط کردن خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی به شرط رفتن به لیبرتی بود. حالا این کار صورت گرفته است. رهبری مجاهدین به ویژه سرکار خانم مریم رجوی «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» بسیار روی بازدارندگیِ در لیست سیاه قرار دادن مجاهدین توسط آمریکا تاکید داشتند و نگارنده این سوال در نوشته هایم مطرح کرده بودم که با خروج از لیست تروریستی چه کاری می خواهید بکنید که الان نمی توانید بکنید؟ چون تا آنجا که به کارهایی مثل برگزاری تجمع و تظاهرات مربوط می شد، که انجام می شد. بستن حسابهای بانکی هم اگر چه حتما برای مجاهدین مشکلاتی ایجاد می کرد، ولی مجاهدین به هر حال  توانسته بودند آن را دور بزنند. می ماند عملیات و فعالیت در داخل کشور. اینجا دیگر در اختیار آمریکا نبود. رهبری مجاهدین اگر واقعا «چیزی در چنته» و توانایی اجرای طرحی انقلابی را داشت نباید آن را این همه سال متوقف می کرد. باید آن را رو می کرد و از همان برای بهم زدن اوضاع در داخل و نشان دادن توانایی بهم زدن «میز» های چیده شده، و افزایش وزن سیاسی خود سود می برد. به علاوه نمی شود ادعای انقلابی بودن و انقلاب به راه انداختن کرد، و در عین حال منتظر چراغ سبز آمریکا بود یا ریش و قیچی را در دست آمریکا دید و در گام برداشتن با رعایت احتیاط و نرنجاند آمریکا گام برداشت. حالا ابتکاری که «رهبر مقاومت» بعد از خروج از لیست تروریستی آمریکا بکار گرفته است فرمان «برپا دادن» به یکانها و گروههای «ارتش آزادیبخش» در داخل است و در اینطرف هم دستگاه تبلیغاتی مجاهدین همان اخباری را که قبلا در مورد فعالیت های هوادران مجاهدین و مقاومت در داخل منتشر می کرد(از قبیل شعار نوشتن و چسباندن عکس مریم یا مسعود به دری یا دیواری)، به عنوان فعالیت یکانهای ارتش آزادیبخش منتشرمی کند. من اینجا این سوال را از «رهبر مقاومت» می کنم که نتیجه آن «دوران راهگشایی» برای ارتش آزادیبخش که بعد از بازگشت «مریم» از اروپا به عراق اعلام کردید چه بود. از آن زمان تا حمله آمریکا به عراق و اشغال آن گمانم 7 سالی گذشت. حتما خاطر مبارکشان هست که من در اجلاس شورا در بغداد که ایشان آن تحلیل را ارائه کرد، بازگشت خانم رجوی به عراق را تصمیم درستی نمی دانستم و بحث ما طولانی هم شد و معتقد بودم که ایشان (مریم)باید در فرانسه میماند و کارهای روابط خارجی و برنامه های ارتباط با ایرانیان پی گرفته می شد. عملیات خمپاره زنی   به این یا آن یا مقر حکومتی و نظامی در تهران در دوران آغاز ریاست جمهوری خاتمی که به اسم شهدای سازمان و در گرفتن «انتقام خون» آنان انجام می شد، نتیجه دلگرم کننده یی نداشت و با پیش آمدن یازده سپتامبر و تهدیدات بوش علیه تروریسم، آن عملیات هم متوقف شد(شاید زیر فشار دولت عراق).اکنون باز هم مریم در اروپاست با همه رویدادهایی که گذشته و همگان می دانند، بدون این که آن «راهگشایی» انجام شده باشد و بدون این که برای آنچه از نفرات آن ارتش مانده – که احتمالا بیش از یک سوم آنها باید مجروح و معلول عملیات از 88 به این سو باشند- آینده ای برای بازگشت به تشکیلات نظامی بشود تصور کرد و بدون این که تضمینی برای امنیتشان تا زمان انتقال از عراق وجود داشته باشد و اساسا بدون این که چشم انداز روشنی برای انتقال آنها پیش رو باشد.
یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲ مه ۲۰۱۳


انتقادهایی از حضرت «سر»:ارزیابیهایی غلط،خشم و توّهم و حرفهای بی پشتوانه
ایرج شکری
قسمت دوم:
خشم و توهین حضرت سر و پافشاری ما بر واقعیت امر 
  سفر وزیر اطلاعات رژیم در 12 فروردین به عراق و حرفهایی که او در مورد هماهنگی با مسئولان آنکشور برای «پیگیری جدی اخراج» مجاهدین از عراق زد، واکنش سریع و خشمگیانه رهبر مجاهدین را به همراه داشت. در ویدئویی که با عنوان «پاسخ به خلیفه درهم شکسته ارتجاع – کارزار سرنگونی – شماره 1» وی ضمن سخنانی نتیجه گرفت که سفر « سردژخیم ارتجاع » به بغداد و سخنان او در مورد اخراج مجاهدین« دقیقا نشان دهنده آن است که نبردی که در اشرف و لیبرتی جریان دارد  به رغم لودگیها و لجن پراکنی های رژیم و سگهای زنجیریش تحت هر نام و عنوان، عین نبرد سرنگونی است»(تاکید ازمن) و خط نشان های بی پشتوانه یی هم با تاکید به آیه یی(آیه 57 سوره انبیا) از قرآن مبنی بر شکستن بتهای «جاهلیت» رژیم آخوندی کشید(مریدان هم یک صدا تکرارکردند تالله لأکیدَن آصنامَکُم) و تهدید کرد که اقدامات رژیم علیه مجاهدین، «دست مجاهدین را برای دفاع جانانه از خود و جنگ مسلحانه آزادیبخش در داخل میهن اشغال شده باز تر می کند».خُب ببینم و تعریف کینم! در ویدئو یاد شده بعد از آن تالله ... گفتن یک صدا، صحنه ای هم از نوحه خوانی و سینه زنی گنجانده شده نه محل و نه تاریخ آن معلوم نیست ولی با توجه به شعرهایی که نوحه خوان (نه چندان خوش صدا) می خواند ظاهرا باید مراسمی مربوط به مجاهدین در سالهای خیلی پیش کمی قبل یا کمی بعد از فروغ جاویدان باشد.
اما بر خلاف نظر مبارک ایشان و خشم گرفتن نسبت به منتقدان ماندن در عراق و سگ زنجیری رژیم خطاب کردن آنان، نگارنده باز هم تاکید می کنم که آنچه در لیبرتی و اشرف می گذرد می گذرد ارتباطی به مبارزه مردم با رژیم ندارد چه رسد به سرنگونی رژیم، بلکه نشان از وضعیتی خطرناک برای مجاهدین دارد و دراین کشمکشِ، اگر خطری برای سرنگونی چیزی وجود داشته باشد، آن نه رژیم بلکه منبر«رهبر مقاومت» است. بهتر است به جای خط و نشان کشیدن های بی پیشتوانه، فکری برای جایگزین منبر، بعد از اشرف و بعد از عراق بفرمایند. در خود فریبی غرق شدن و از واقعیت فرار کردن، تنها نتیجه یی که می تواند داشته باشد، همین است که می بینم. از دست دادن فرصتها و خود را در ضعیت بدتری از سابق قرار دادن. آنچه در در مرداد 88 و فرودین 90 در اشرف اتفاق افتاد، فاجعه بود و قابل اجتناب بود و همچنان که همگان شاهدند هیچ «فتح المبینی» در کار نبود، وضع کنونی مجاهدین گواه آن است. آن دو رویداد فاجعه بار فقط برای «عرض اندام» رهبر و به خاطر ارزیابی غلط رهبری از «وزن» خود و تشکیلاتش در تاثیر گذاری در معادله روابط سه جانبه آمریکا – عراق – رژیم صورت گرفت. در ماجرای خونین و پر رنج مرداد 88 تلاش برای تاثیر گذاری در صحنه رویدادهای داخل کشور هم مد نظر بود. در امواج خروشان اعتراضات بعد از انتخابات مطلقا نه نشانه ای از رهبر مقاومت و نه مهر تابان و نه اشرف در آن نبود. این که ایشان در پیام خود که بعد از ساعت 3 نیمه شب به اعتصاب غذا کنندگان اشرف نوشته بود، به تعداد دفعاتی که اسم اشرف در رسانه ها برده شده اشاره داشت، شاید بیان ناخودآگاه این توّهم ایشان بود که:«تیر به هدف خورد» که البته  که ربطی به واقعیت نداشت و به هیچ وجه اعتراضات مردم به تقلب و کودتای انتخاباتی را به حمایت از اشرفیان یا رهبران مجاهدین تبدیل نکرد. سخنران محترمی هم از اعضای اولیه شورا در مجلس بزرگذاشت شهیدان آن درگیریها گفت که آن در رویداد، اشرف را در قلب اعتراضات مردم قرار داد(نقل به مضمون) که البته ارزیابی به کلی غلطی بود و شاید «انجام وظیفه» و دلگرمی دادنی بود که از او انتظار داشتند و مهرتابان هم که در آن مراسم با تکرار «انا فتحنا، لک فتحتا مبینا» به تجلیل آن درگیری بی حاصل پرداخته بود، لبخند زنان به اظهارات آن سخنران به علامت تایید سرتکان می داد. من در همان زمان(مهر 88) بی پایگی این «فتح مبین» را در مطلبی با عنوان «"اِنافَتَحنا"ی واقعیت گریزان متکبّر ....»

  مورد انتقاد قرار دادم که با نامربوط گویی و برچسب زنی تنی چند از مریدان «تیغ کش» در قسمت نظر کاربران(که در آن زمان در پژواک باز شده بود) به آن برخورد شد. من از جمله در آن مقاله از جناب رجوی که در پیام 9 مرداد به اعتصاب غذا کنندگان اشرف گفته بود که این  رویا رویی – که اسم فروغ ایران را روی آن گذاشته بود-  «تضمین کننده مرحله بعدی است» خواستم که به افکار عمومی توضیح بدهند که آن «مرحله بعدی» چیست و این 12 شهید و 500 زخمی که اکثرا به خاطر خوابیدن جلو خودروهای عراقی و بعضی به خاطر اصابت بیل لورد دچار شکستگی استخوان و آسیب دیدن اعضای داخلی بدن شده اند، بهای چه سیاستی را پرداخته اند و این چه چیزی را در آینده «تضمین»خواهد کرد؟ اکنون باز هم از ایشان و مهر تابان شان می خواهم که به مردم توضیح بدهند که آن دو «فتح المیبنِ» که «فروغ ایران » و «فروغ اشرف» نامگذاری کرده اید، در چه وجهی از شرایط کنونی مجاهدین متبلور می شود و به عبارت دیگر آن دو فاجعه (قابل اجتناب از نظر نگارنده)،چه دستاورد مثبتی در جدال مجاهدین با دولت مالکی و با رژیم برای ماندن در عراق و دردست داشتن اشرف داشته است و چه تاثیری بر مبارزه مردم با رژیم گذاشته است؟ در روابط بین المللی و سیاست خارجی مجاهدین نیز افشاگریهای طاهر بومدرا در مورد توطئه کوبلر و نیز توضیحات جان کری در کمیته روابط خارجی سنا و مجلس نمایندگان بعد از بازگشت از سفر به عراق، مطلقا چیز دلگرم کننده و مثبتی به نفع مجاهدین از آن هزینه سنگین پرداخت شده را نشان نمی دهد(من قبلا در مطلبی با عنوان مجاهدین در تله، اشک تماس ریختن آمریکاییها و جان کری به آن پرداخته ام)
بی توّجهی به فهم و شعور مریدان
جناب «رهبرمقاومت» هرگز به ارزیابی واقعبیانه از عملکرد گذشته خود ننشسته و در کارنامه خود نوشته ایشان «چیزی جز «پیروزی» نیست. خمینی با این که «امام»ی بود مریدانش که عکسش را در ماه دیده بودند، با این حال به درجاتی از شعور و فهم در مریدانشان باور داشت و به آن اهمیت می داد که وقتی بعد از آن پیام پر اخطار و خط و نشان کشیدن و به شرق و غرب که برای مراسم حج سال 66 فرستاده بود، سعودی ها کاسه کوزه هیات اعزامی و سفارتش را بهم ریختند و بیش از سیصد جنازه از «زائران اعزامی » شرکت کننده در راه پیمایی «برائت از مشرکین» روی دستش گذاشتند، قبول کرد که «سیلی» خورده است و گفت ما باید به خاطر اسلام سیلی بخوریم . وقتی آتش بس را پذیرفت - که پیوست آن را رد می کرد و یکسال قبل در همان پیام به زائران حج گفته بود که «تب جنگ در كشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست » و دست کشیدن از جنگ را « خيانت به آرمان بشريت و رسول خدا» دانسته بود-، خطاب به مریدان بسیجانش یاد آور شد که « مردم عزیز و شریف ایران... شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده‌ام»
اما جناب رجوی که ارزیابی و وعده سرنگونی 6 ماهه رژیم را هنوز  بعد از سی و دو سال نتوانسته عمل بکند، هیچ اشتباه و شکستی در کارنامه اش نیست.  اکنون نیز نشسته بر بالای ابرهای توّهم، ضمن بیان آنچه میل مبارکشان می خواهد، با «عین سرنگونی رژیم » دانستن تلاش رژیم برای خاتمه دادن به حضور مجاهدین در عراق، منتقدان سیاست غلط و فاجعه بار و تلاشهای پوچ ماندن در اشرف را یکبار دیگر مورد توهین و خشم آتشفشانی خود قرار داده است. جناب ایشان به نحو بسیار آشکار، کسانی را که خواهان آن بوده اند که مجاهدین باید هرچه زودتر عراق را ترک کنند،«سگهای زنجیری رژیم» و انتقادهای آنان را «لجن پراکنی» نامیده است. درهم آمیختن انتقاد های منتقدان سیاست نادرست ماندن در عراق  که به خاطر نگرانی از عواقب فاجعه باری است که در پی داشته و دارد و برهمگان نیز روشن است، با سیاست رژیم در اعمال نفوذ برای بیرون راندن مجاهدین از عراق وتحمیل اراده اش به رهبری مجاهدین و تحقیر او از این طریق، و سگ زنجیری رژیم نامیدن منتقدان سیاست ماندن در عراق، تنها نشان دهنده خودخواهی غیر قابل مهار و دگم  بیگانه با عقل و منطق است. آن بخش از مردم که به اخبار و رویدادهای سیاسی مربوط به گروههای خارج کشور توجه نشان می دهند، بی تردید به سخنان و انتقادهای دیگران بیشتر از فرمایشات مطول ایشان توجه دارند و من نمی دانم چرا رهبری مجاهدین دچار چنین خود محبوب بینی شده است که گمان می کند شنوندگان فرمایشات ایشان هم مثل مریدانشان که 92 بار برای انجام آنچه ایشان اراده فرموده اند«حاضر حاضر» می گویند( که احتمالا به نیمه نرسیده با خستگی چانه تبدیل به حاض حاض یا زر زر می شود) بدون تفکر هرچه ایشان گفته اند را می پذیرند و حق به جانب ایشان خواهند داد. جنایت و توحش رژیم علیه مجاهدین به طور خودکار و مادام العمر برای رهبری مجاهدین مشروعیت و مقبولیت ایجاد نمی کند. کاش این را رهبری مجاهدین می توانست درک کند. نگارنده سه یا چهار سال پیش در یکی از مطالبی که در مورد غلط بودن سیاست ماندن در عراق نوشته بودم، یاد آور شدم که اگر رهبری مجاهدین به جای پافشاری برای ماندن در عراق، سیاست درخواست خروج و انتقال از عراق را برگزیده بود، رژیم نمی توانست بر ماندن آنها در عراق پافشاری کند. جناب رجوی، حضرت «سر» پنج سال پیش از این بعد از چهار ماه تحصن هوادران مجاهدین در شهرهای مختلف جهان - که بخشی از آن در سرمای زمستانی شهرهایی مثل نیویورک و واشنگتن گذشت- و تنها نتیجه یی که داشت این بود که  سفیر وقت آمریکا در عراق گفته بود که دولت عراق به آمریکا اطمینان داده است که مجاهدین مستقر در اشرف به ایران بازگردانده نخواهند شد(نقل به مضمون)،پیروزمندانه پیام فرستاد که: «غیر ممکن ممکن شد»، و منتقدان را با خشم انفجار آمیزی به فحش کشید. پیامی که همراه با آرم و پرچمی برای شهر اشرف در دهنکجی و به دولت عراق و هیچکاره شمردن آن مجاهدین منتشر شد. گویی اشرف به مجاهدین واگذار شده و شهری شده تمام و کمال در اختیار مجاهدین. در حالی که آن تحصّن پر رنج طولانی برای تحت حفاظت آمریکا یا نیروهای ملل متحد قرار گرفتن اشرف برای بعد از خروج  نیروهای آمریکایی از عراق و عدم اخراج آنان از اشرف تا «تعیین تکلیف نهایی» بود. تاریخ آن آن پیام و فحاشی، مربوط به 5 سال پیش و دی 87 است و سؤال این است که آیا پنج سال بعد از آن تاریخ الان موقعیت مجاهدین مستحکم تر شده است و آیا چشم انداز برای ماندن در عراق و اشرف روشن تر شده و شرایط بهتری در پیش است؟ جناب رجوی در آن پیام «مبارکشان»، ضمن تبریک پیروزی به مریم و هوادارن و با یاد آوری این که« گفته بوديم اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد. اينك اشرف پرشكوه با ياران نستوه در كارزاري به غايت فشرده و سخت و سنگين سرفراز مي شوند. نام ايران و ايراني و نام شهر شرف و پايداري را درهمه جا به اوج مي برند.»، خشم صاعقه گونه خود را بر سر منتقدان سیاست ماندن در عراق، با چنین جملاتی فرو ریخت: «سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، "بي دنده و ترمز" قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند». حالا هم برخلاف تمام شواهد و شرایطی که نشان دهنده موقعیت لرزان و بشدت آسیب پذیر مجاهدین در عراق است، به زور می خواهد دیگران بپذیرند که آنچه در اشرف و لیبرتی می گذرد این نبرد سرنگونی است و منتقدان سگهای زنجیری رژیم می نامد. اما پیامدهای آن پیروزی و آن «غیر ممکنی که ممکن شده بود را، چند ماه بعد مجاهدین ساکن اشرف  در 6 و 7 مرداد 88 با 12 کشته و حدود500 زخمی و بیش از هزار مضروب(بنا به آمار مجاهدین) و حدود بیست ماه بعد از آن،هنوز زخمی های آن ماجرا بهبودنیافته-، در رویداد فاجعه بار و دلخراش 19 فرودین 90 که با پیروی از فرمان ایشان در بیابیا گفنن به دشمن شکل گرفت را همه می دانیم. دو فاجعه با نزدیک به 50 کشته و زخمی های سر و دست شکسته بسیار در درگیری با نیروهای درنده خوی عراقی برای هیچ. اما «رهبر مقاومت» و «مریم رهایی» آن را «فتح المبین» می نامند. در حالی که سیاستی پیش گرفتند، نه «کوبیدن آب در هاون رژیم » بلکه «زدن هلیم» حاج سیدعلی خامنه ای بود به خرج مجاهدین با هزینه خونین و سنگینی که پرداحتند.  مسعود رجوی مطلقا توجه ندارد که با فرمولها و سرمشق های مذهبی من درآوردی و اراده گرایی ناشی از خودخواهی بی پایان نه می تواند برانگیزاننده قیام و سرنگونی رژیم بشود و نه چنان سرمشق ها و خط هایی که ناشی از برداشت غلط و خلاف واقع جناب ایشان از واقعه عاشوراست(اگر آن برداشت پوششی برای خودخواهی ایشان نباشد)، می تواند این قربانی دادن های بیهوده را توجیه کند. همچنان که جنگ مذهبی و عقیدتی خمینی و پاسدارانش برای خارج کردن کربلا از کف کفار بعثی(که هدف از آن هم گسترش ولایت خمینی بر مردم عراق بود و هم سرپوشی بود برای سرکوبی مردم ایران و تحکیم قدرتش در داخل)، برای اکثریت مردم ایران دارای کمترین اعتبار مذهبی نیست و سرخوردگی رزمندگان آن جنگ و پوچی آن «کشت و کشتار» در نظر مردم عادی، حتی در فیلمهای سینمایی ساخته شده توسط سینماگران معتقد به رژیم و مبلغان و مدافعان «دفاع مقدس و ایثار و شهامت رزمندگان اسلام»، مورد توجه(البته «دردمندانه») قرار گرفته است(به ویژه فیلم آژانس شیشه ای ابراهیم حاتمی کیا و قبل از آن عروسی خوبان مخملباف که من دیدن آن دو را به رهبران مجاهدین توصیه می کنم). اکنون نیز جناب مسعود رجوی پیام می دهد که «همانطور که گفته بودیم آنچه در لیبرتی و اشرف می گذرد عین نبرد سرنگونی است»!  به چه دلیل باید پذیرفت که سفر وزیر اطلاعات رژیم به عراق و برنامه ریزی برای پایان دادن به حضور مجاهدین در عراق، «عین نبرد سرنگونی است؟» چرا خمپاره و موشک زدن یک گروه تازه سبز شده بنیاد گرا به لیبرتی و کشتن چند مجاهد و مجروح کردن دهها تن دیگر و «کی بود کی بود من نبودم» عراق و سازمان ملل(که باید اقدامات حفاظتی برای ساکنان لیبرتی را تضمین می کرد) در برابر آن، به معنی نبرد برای سرنگونی رژیم است؟ جناب ایشان و «رئیس جمهور برگزیده مقاومت»،مدعی بودند که حضور مجاهدین در عراق مانع رشد بنیادگرایی در عراق است و...  .اینها البته ادعاهایی بود برای قبولاند این امر به غربیها که حضورمجاهدین در عراق در خدمت  منافع آنهاست که البته با آنچه گذشت و می گذرد برهمگان روشن است که این ادعا اهمیت و اعتباری برای آمریکا نداشت و از طرف دیگر هیچ ربطی به مسائل و مبارزات مردم با رژیم هم نداشت. هم اکنون از ایران روزی 2500 زائر برای زیارت عتبات می روند و این تعداد را در ایام تعطیلات نوروز رژیم به  دو برابر افزایش داده بود. و این در حالی است که تاکنون چند بار زائران ایرانی در بمب گذاری های عراق کشته و مجروح شده اند. اکنون بنیاد گراهایی که اسمشان تازه شنیده می شود و خارج از جریانها و گروههایی قبلا شناخته شده طرفدار رژیم هستند، به شکار و قتل مجاهدین کمر بسته اند و خواهان اخراج آنان از عراق شده اند. این هم دلیل دیگری بر بی پایه بودن آن ادعاها و سیاست ها پوچ و غلط رهبری مجاهدین است.
یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲ مه ۲۰۱۳

انتقادهایی از حضرت «سر»:ارزیابیهایی غلط،خشم و توّهم و حرفهای بی پشتوانه 
ایرج شکری
قسمت آخر
ارزیابیهای ذهن گرایانه، «جرقه و موتور»

بعد از پیمان امنیتی آمریکا و عراق در نوامبر 2009 و عملی شدن آن، رهبری مجاهدین  تلاش بسیار برای ماند در اشرف تحت حفاظت نیروهای آمریکا کرد که معلوم بود به جایی نخواهد رسید. قبل از امضای این پیمان دائم به ریش دولت عراق می خندیدند و مساله جمع کردن اشرف و اخراج مجاهدین از عراق را «خواب پنپه دانه ای» می دانستند. رهبر مجاهدین در رویای «جرقه یی» برای روشن شدن «موتور» ماشین جنگی آمریکا برای سرنگون کردن رژیم بود (بدون این که به این مساله فکر کند یا بشود از او سوال کرد که گیریم که جنگی هم بین آمریکا و رژیم در گرفت، چرا گمان می کنید نقش مهمی به شما داده خواهد شد یا فرصت طلایی برای شما در پی خواهد داشت و شما برنده بزرگ آن خواهید بود). این توّهم به شکل روشنی در بیانیه تحلیل جناب مسعود رجوی در 8 آذر 87 در این جملات ذکر شده است:« اگر رژيم در زمينه اتمي و عراق، عقب بنشيند و جام زهر بخورد؛ شمارش معكوس طلسم‌شكني آغاز مي‌گردد و موتور سرنگوني از طريق اجتماعي روشن مي‌شود. اگر عقب ننشيند، شرايط را به سمتي مي‌كشد ،كه موتور با جرقه‌يي در تقدير و اجتناب‌ناپذير، روشن مي‌شود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هسته‌يي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرون‌رفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب مي‌شود». اکنون می بینیم با این که رهبری مجاهدین سرانجام به خاطر جلب رضایت دولت آمریکا برای خارج کردن نام مجاهدین از لیست گروههای تروریستی(که مدعی بودند سد بزرگ در راه مبارزه مجاهدین است) پذیرفت که اشرف را ترک کند و اعضا و رزمندگانش در لیبرتی مستقر شوند، تا مساله انتقال آنان به کشورهای دیگر که عراق برآن پافشاری می کرد عملی شود، اما با مطالبی که در مورد توطئه کوبلر از افشاگری های  طاهر بومدرا شنیده می شود و رهبر مجاهدین خود طی سخنانی آن را شرح داده است( موسسان چهارم- ارتش آزایبخش ملی با شرکت هموطنان»*، می بینیم که وضع مجاهدین بسیار شکننده است و برخلاف وزنی که رهبری محاهدین برای خود و گروهش در تاثیر گذاری در معادلاتِ روابط سه طرفه، آمریکا وغرب – عراق – رژیم، تصور می کند، در واقعیت و در عمل نقشی که برای غرب دارد، مثل نقش مزاحمی در بیرون جلسه مقامات مهم است که با داد و فریادش سبب مزاحمت برای مذکره کنندگان است. افشاگری های بومدرا و شرایط مجاهدین در عراق نشان می دهد که نه تنها از نظر آمریکا و غرب «آلترناتیو» رژیم به حساب نمی آید، بلکه  قصد از هم پاشیدن گروه مدعی الترناتیو بودن را (با همدستی با مالکی و رژیم آخوندی)، دارند و بنابر افشاگریهای بومدرا برای حدود دویست نفرشان هم  توسط عراق و رژیم پرونده دستگیری تشکیل شده است. اگر گروه تحت هدایت مسعود رجوی «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم(به ویژه آلترناتیو غرب پسند رژیم که سالهاست رهبر مجاهدین برای عرضه آن به غرب تلاش می کند) بود که نباید کمر به متلاشی کردنش می بستند. دکتر هزار خانی در مقاله یی با عنوان «در باره رابطه عاشقانه» که در سایتهای متعلق به مجاهدین درج شد،
http://iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=9254:-l-r--&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6
با اشاره به افشاگری های طاهر بومدرا در مورد نقش کوبلر و سیاست سازمان ملل و آمریکا در مورد مجاهدین، به طور خلاصه پیشینه دار بودن سیاست تلاش برای متلاشی کردن سازمان مجاهدین از سوی آمریکا و نقش استتار کننده سازمان ملل در مورد این سیاست در شرایط کنونی را نتیجه گیری کرده است. قبلا هم در مقاله ایی با عنوان «روایت دیگر از همان داستان»، در مورد هدف واقعی انتقال به لیبراتی - که باز هم مثل هر اتفاق دیگری دستگاه تبلیغاتی مجاهدین آن را به عنوان یک پیروزی در بوق کرده بود – اظهار تردید و بدگمانی کرده بود. توّهم رهبری مجاهدین در مورد نقش محوری خود و گروهش(مثل اعلام مرحله سرنگونی رژیم که اراده مبارکشان اخیرا بر آن قرار گرفته است) البته اصلا چیز تازه ای نیست و این قبیل توّهمات به دلیل آنچه که من اسمش را «جنگ خصوصی» بر سر مساله رهبری و انحصار قدرت گذاشته ام، اصلا زدودنی نیست و کارهای بی معنی ناشی از شیفته قدرت و مظاهر قدرت بودن، مثل پوشاند یونیفرم های رنگارنگ به تن اشرفیان و راه انداختن رژه نظامی در اشرف، درکشوری که دولتش گرمترین رابطه را با رژیم دارد، و راه انداختن دسته شیپورچی و طبّال برای ورود مریم رجوی به محل برگزاری گردهمایی در فرانسه، یا استخدام موتور سوار برای اسکورت اتومبیل حامل ایشان و کرایه توپ های برنزی دوقرن پیش و شلیک آنها توسط توپچی ها و سربازانی که لباس همان دوران را به تن دارند(حتما با استخدام کسانی که به عنوان سیاهی لشکر در فیلم و نمایش ظاهر می شوند)، همه نشان از این عشق رسواگر دارد. در بین این رفتارها از نظر نگارنده، فکر پوشاندن یونیفورم های رنگارنگ به تن اشرفیان و راه انداختن رژه در آنجا، از جنونی وخیم تر از آن چه صدام حسین در حمله به کویت و ضمیمه کردن آن کشور به عراق، به آن مبتلا بود، زاییده شده بود، جنونی که مانع از توجه به مسخرگی آشکار این کار بود. پیام مسعود رجوی در مورد سقوط رژیم سرهنگ قذافی که با عنوان «ارتش آزادیبخش پیروز شد» در سایت مجاهدین منتشر شد، کاملا منعکس کننده روحیات و احوال آدمی است که مطلقا در دنیای دیگری است و در توّهمات خودش غرق است.(در لینک زیر هم نوشتاری و هم صوتی آن در دسترس است)
اشرف و تصویر سازی از اوهام و فاجعه
اشرف در 7-8 سال گذشته (از بعد از اعلام حفاظت توسط آمریکا) در واقع شده بود یک «شهرک سینمایی» برای تولید تصاویر تبلیغاتی. این دوره شامل دو مرحله است. مرحله اول ارائه تصویر «شکوه و جلالِ» آینده یی که دوران انحصار قدرت توسط مجاهدین است. این چیزی است که مورد اشتیاق رهبری مجاهدین است و در واقع اقدام بی معنی رژه ها و مراسم سالگرد رویدادهای سازمانی با لباس های نظامی نیروهای مسلح سه گانه، با دکور و دنگ و فنگ و نیز جشنهای سالگرد انتخاب ! مریم به عنوان رئیس جمهور ایران، تظاهر بیرونی و فرافکنی امیال و انگیزه رهبری مجاهدین، در مبارزه را نشان می دهد.  فیلمهایی که برای تولید کنندگانش تصویری از هم اکنون «تاریخی»از آینده یی «پرشکوه» بود؛ اما برای بینندگان و مخاطبان ایرانی، آن رژه ها و کمدی هایی که ذکر شد، احساس تآسف برای تولیدگنندگان غرق در اوهام و از مرحله پرت آنها را همراه می آورد. برای مقایسه فاصله دنیای رهبری مجاهدین با فرهنگ و گرایشات جامعه ایرانی شاید همین بس باشد که بیاد بیاوریم که وقتی در اوائل دهه هفتاد مریم رجوی به پاریس آمد و ظاهرا قرار بود گامهایی برای بازتر شدن «الترناتیو» به سوی ایرانیان و تماس بیشتر با ایرانیان مقیم خارج برداشته شود، هفته نامه ایران زمین منتشر شد و مسابقات ورزشی هم به مناسبت جشن مهرگان برگزار می شد. اما این وضع دیری نپایید و با بازگشت دوباره مریم به عراق که رهبر مجاهدین آن را آغاز «دوران راهگشایی برای ارتش آزادیبخش» اعلام کرد، مسابقات جنش مهرگان هم حذف شد و جای خود  را به جشن سالگرد انتخاب مریم به عنوان «رئیس جمهور مقاومت» داد. این آینه تمام نمای آن جنگ خصوصی و دنیا بسته و درک مسعود رجوی و دستیارانش، از مبارزه و آلترناتیو دموکراتیک و ...  است . با این اقدامِ مجاهدین، در رژیم جمهوری اسلامی وزیرارشاد وقت – مهاجرانی - فرصت را دریافت و به مناسبت مهرگان یک جشنواره برای ادبیات و جایزه ادبی راه انداخت. مرحله دوم اشرف، با تغییر شرایط و با پیش گرفتن رویارویی با سیاستهای دولت مالکی برای کنترل اشرف، از سوی رهبری مجاهدین شروع می شود، فیلم های درامِ فاجعه دردناک شهادت و زخمی شدن ساکنان اشرف جای آن کمدی ها را گرفت و رهبری مجاهدین آنها را حماسه و «حماسه کبیر» نام گذاشته که همه از نظر ایشان در راه سرنگونی رژیم بوده است و آنها را دستآورد و پیروزی بزرگ و «فتح مبین» معرفی کرده و می کند. البته تدفین «پرجلال و شکوه هم برای شهدای مظلوم آن درگیرها برگزار کردند» خصوصا برای دفن کشته شدگان 19 فروردین که دولت مالکی اجازه دفن آنها را در قطعه مروارید نمی داد و گفته بود باید در گورستانی خارج از اشرف دفن شوند، رهبر معظم چهل روز جنازه ها را نگهداشت تا برای آنان تابوت های «قشنگِ »سفید و برای گارد مخصوص تدفین و تشییع که  برای اولین بار به همین مناسبت حضورشان دیده شده (که در هیچ نیروی نظامی در هیچ کشوری نیست و شاید عامل این ابتکار، ارزش جنازه و خون و عزاداری در مکتب عاشورایی ایشان باشد) یونیفورم سیاه بریده و دوخته شود. اما این هم البته از غم انگیزی ماجرا و تصویر آن نمی کاست. از آنجا که مردم و افکار عمومی در نظر «رهبرمقاومت» جایی ندارند، خبر و فیلم خاکسپاری آنان سه ماه بعد انتشار یافت در حالی بسیاری چون من در میان مردم ایران بوده اند که فکر این که 37 جنازه در گرمای تابستانی عراق چگونه نگهداری می شود، رهایشان نمی کرد و بعد از اطلاع از عدم خبر رسانی در مورد دفن شهدا در زمان انجام آن از سوی مجاهدین، از رفتار رهبری مجاهدین به خاطر آن تاخیر طولانی حتما حیرت زده و منزجر شده اند. به هرحال به آن رویدادهای تاسف بار، هیچ صدمه یی به رژیم نزده و برخلاف دادن صفت «قیام آفرینان» به اشرف نشینان از سوی رهبری و تزیریق این باور کاذب به آنان که آنها در راه سرنگونی رژیم دست به «حماسه آفرینی» زده اند، نه تنها آن فاجعه ها که با واقعیت گریزی رهبری و تاکتیک «بیابیا گفتن به دشمن» آفریده شد، منشاء و موجد هیچ قیامی در داخل کشور نشدند، بلکه باعث تآسف و خشم بسیاری از ایرانیان که آن صحنه ها را دیده بودند شد و آنچه آن رویدادها آفریدند گسترش این سوآل بود که رهبری مجاهدین از ماندن در عراق با این هزینه های فاجعه بار درپی چیست؟ به عبارت دیگر آنان بر بیهودگی این هزینه های سنگین فاجعه بار تآسف می خورند و از سیاست و رفتار رهبری مجاهدین خشمگین هستند. امروز دو  سال بعد از فاجعه 19 فروردین با 37 کشته و چند صد مجروح که به گفته مریم مهرتابان، جناب مسعود رجوی در مورد آن گفته بود«فتح مبین فقط همین»، بازهم باید از رهبری مجاهدین سوال کرد که چه تغییر مثبتی به نفع مجاهدین و برای تثبت موقعیت و امنیت مجاهدین از آن رویارویی خونین غیر لازم به دست آمده است؟ عراقی ها آمده بودند منطقه استقرار مجاهدین را با ایجاد خاکریز و سیم خاردار محدود و معین بکنند که کردند. اگر عراقی ها آنطور که دکتر قصیم با استناد به «مدارک»ارائه شده توسط مجاهدین، در گفتگویی در برنامه  بی بی سی گفت، برای «صاف کردن» محل اقامت مجاهدین رفته بودند و تارومار کردن آنها، آن در گیری که نمی توانست مانع از اقدام آنها شود، برعکس بهانه لازم را به دست آنها می داد.
دونمونه دیگر از ارزیابیهای غلط ناشی از اوهام
موارد متعددی از ارزیابیها و تصمیمات مسعود رجوی را می توان یاد آور شد که غلط و بی ارتباط با واقعیت بوده است و مساله اینجاست که وقتی این ارزیابیهای غلط نقطه عزیمت یا مبنای یک تصمیم گیری یا موضعگیری قرار می گیرد، پیامدهای زیانبار و گاه فاجعه باری - چنان که اشاره شد- به بار می آورد. حیرت انگیز در ارزیابیهای بی ربط، مواردی است که از پیش بی پایه بودن آن روشن است و نتیجه چنین ارزیابیهایی در کم زیان ترین مورد، سطحی نگر و از مرحله پرت شناخته شدن بیان کننده آن، در مورد مساله یی است که در آن موضع گرفته و اظهار نظر کرده است. در اینجا چند سطر از ارزیابیهای دلبخواهی و براساس نظر مبارک آقای رجودی از بیانیه تحلیلی بلند ایشان در مورد مسائل داخلی و بین المللی در 8 آذر 87 و چند سطر از بیانیه ایشان در سیزده آیان 88 که همزمان بود با سفر لاریحانی رئیس مجلس رژیم به عراق، نقل می شود تا با آنچه از آن پس روی داده و واقعیت آنچه در حال حاظر می گذرد، مقایسه و میزان ذهن گرایی و نیز حسابهای خوش خیالانه باز کردن در مورد مسائلی که اصلا ایشان هیچ نوع نقشی در شکل گیری آن نداشته و هیچ نقشی هم نمی توانسته است برای دوام و تثیبت آن شرایط دلخواه خیالی داشته باشد روشن شود:
-از بیانیه تحلیلی 8 آذر 87 که در آغاز آن توافق دولت عراق با  آمریکا برای ماندن نیروهای آمریکایی در عراق تا پایان سال  2011 مورد توجه قرار گرفته است،موافقتنامه چنین ارزیابی شده است:«موافقتنامه ادامه حضور و خروج نيروهاي آمريكايي تا پايان سال2011 ميلادي در مجلس عراق به‌تصويب رسيد. رژيم آخوندي يك كلان ضربه استراتژيك دريافت كرد. بلعيدن عراق براي افعي ولايت غيرممكن شد. رویای ولی فقیه ارتجاع و گماشته و عمله او برای”پرکردن خلاء بزرگ قدرت “ پس از عقب نشینی آمریکا به باد رفت. ضربه مضاعف به رژيم آخوندي و عوامل آن در عراق، طرح اصلاح سياسي بود كه مورد توافق مجلس قرار گرفت و بر‌اساس خبرهايي كه منتشر شده شامل نكات مهمي از قبيل اصلاحات در قانون اساسي عراق، آزادي زندانيان، بازگرداندن مهاجران و انحلال دادگاه عالي جنايي مي‌باشد. رفرمهاي سياسي با مضمون خلع‌ يد از رژيم آخوندي در دولت و ارتش و ارگانهاي امنيتي و نهادهاي قضايي و اقتصادي عراق لازمه كاهش نيروهاي آمريكايي و خروج بالمآل آنها از اين كشور است». ایشان در همین پیام چنان که قبلا اشاره شد، خواب «جرقه»ای را می دید که «موتور» جنگ آمریکا برای سرنگونی رژیم را روشن خواهد کرد.
- چهار سال پیش نیز در پیامی به مناسبت تظاهرات 13 آیان 88 که در 15 آبان درسایت مجاهدین منتشر شد، جناب رجوی روی ائتلاف نیروهای اپوزیسیون عراق به رهبری مطلک و علاوی، خیلی حساب باز کرده بود. مسعود رجودی در پیام به مناسبت تظاهرات سیزده آبان گفته بود«شنبه گذشته، نیروهای میهن پرست عراقی تأسیس جنبش ملّی عراق را به رهبری دکتر علاوی و دکتر مطلک جشن گرفتند. جریانها و شخصیتهای برجسته سیاسی دیگر مانند طارق الهاشمی نایب رئیس جمهور، رافع العیساوی، ظافر العانی و جمال الکربولی و بسیاری دیگر، اعلام کردند که با این جنبش در چارچوب جبهه ملی عراق، متحد می شوند. این اتحاد نقشه سیاسی عراق را تغییر می‌دهد و بر آینده این کشور روح امید می دمد». اکنون می دانیم که در عراق چه گذشته و می گذرد و اوضاع چقدر با آن برآوردها که ذکر شد تفاوت دارد(از جمله الهاشمی از عراق گریخته و غیابا به مرگ محکوم شده است) و به رغم تظاهرات متعدد در اعتراض به مالکی، در انتخابات اخیر شوراهای استانی، بنا بر اخبار نتیجه به زیان مالکی نبوده است و می بینم که مجاهدین در چه وضع آسیب پذیری در عراق قرار دارند و نه آن ائئلافی که رهبر مجاهدین آن را ضربه ای به رژیم می دانست و نه آن امضای حمایت جمع کردنهای میلیونی از شهروندان عراق هیچکدام سر سوزنی در وضع مجاهدین تاثیر نداشته و ندارد و هیچ حرکتی هم از حامیان عراقی مجاهدین به نفع اینان دیده نخواهد بعضی به خاطر اصابت بیل لورد دچار شکستگی استخوان و آسیب دیدن اعضای داخلی بدن شده اند، بهای چه سیاستی بعضی به خاطر اصابت بیل لورد دچار شکستگی استخوان و آسیب دیدن اعضای داخلی بدن شده اند، بهای چه سیاستی شد.
موسسان چهارم، فرمایشات، حقایق و نکاتی برای یاد آوری
مفهوم «موسسان چهارم» وقتی اول بار در رسانه های مجاهدین شنیده شد، حتی برای کسانی که قبلا با این سازمان همکاری داشته اند روشن نبود و نمی دانستند که آن سه مورد قبلی «مؤسسان» در چه زمانی و چگونه شکل گرفته بوده است. اما این موضوع را جناب مسعود رجوی در سخنانی که همراه است با فیلمهای کوتاه خبری از موضوعات مربوط به رویدادهای اشرف و مجاهدین، توضیح داده است که ویدئو آن را یوتیوب می شود دید. منظور البته مؤسسان دوره چهارم «ارتش آزادیبخش ملی» است. ایشان توضیح داده است که مؤسسان اول خودش و مریم در سال 1366 بودند. البته درسال 66 ایشان در اطلاعیه یی تآسیس ارتش آزادیبخش را در «آستانه» سالگرد 30 خرداد 60 به اطلاع همگان رساند. (این را هم بی مناسبت نیست یاد آوری کنم که اعضای شورای آن زمان از طریق همین اطلاعیه از تشکیل ارتش آزادیبخش خبردار شدند و در این مورد نه به آنها اطلاعی داده شده بود و نه مورد مشورت قرار گرفته بودند). در زیر آن اطلاعیه که با جوهر سبز و به خط خود ایشان نوشته شده، تاریخ روز نوشته نشده وامضای دیگری هم وجود ندارد. فعل بکار گرفته شده در متن اطلاعیه از طرف صادر کننده فعل اول شخص مفرد است:«... به میمنت و فرخندگی بنیانگذاری "ارتش آزادیبخش ملی" را به اطلاع میرسانم». تصویر این اطلاعیه در ماهنامه شورای ملی مقاومت،« شورا» شماره 41 و 42-خرداد و تیر 1367، ضمیه مطلبی آقای از دکتر هزارخانی با عنوان «ارتش آزادیبخش سال یکم» است. ایشان در توضیحات خود گفته است که موسسان دوم در سال 74 بود که مریم در عراق نبود. یعنی در سال 74 ایشان انحلال ارتش آزادیبخش و(ثبت نام مجدد در آن برای کسانی که با آگاهی از شرایط در پیش رو که برایشان ترسیم شده بوده)، برای اولین بار اعلام می کند. انحلال  دوم در سال 1385 بوده که موسسان سوم را همراه داشته است و انحلال بار سوم و موسسان چهارم را هم حالا«با شرکت همه هموطنان» براه انداخته اند که بنا بر توضیح خودشان:« بعد از اعلام مرحله سرنگونی و بعد از اعلام آماده باش به یکانهای ارتش آزادی در داخل ایران» صورت گرفته است. آن طور که در تصویر یکی از اطلاعیه های اعلام انحلال و ثبت نام دوباره دیده می شود، این ماجرا در  آذر 91 به راه افتاده، اما انتشار ویدئوها بیش 2 ماه بعد از آن صورت گرفته است(البته دستگاه رهبری مجاهدین هیچ نیازی به توضیح به افکار عمومی در مورد اقدامات خود نمی بیند، همچنان که قبلا اشاره شد دفن اجساد شهدای فاجعه 19 فرودرین 90 هم سه ماه بعد، با انتشار ویدئو های مراسم خاکسپاری به اطلاع عموم رسید). از «انحلال»های قبلی، هیچوقت حرفی زده نشده بود به هر حال در سخنان ایشان که البته «ادیت» شده است، توضیح چندانی در مورد ضرورت آن دو انحلال داده نشده است. در این مورد اخیر البته شرح مفصلی ایشان داده که می توان به روشنی دریافت این اقدام پاسخی به انتقادات در مورد سیاست ماندن در عراق - که همراه رویداد های خونین و فاجعه آمیز 6 و 7 مرداد 88 و 19 فرودین 90 بود-، و واکنش به پافشاری هایی است که  منتقدان برای ترک هرچه زودتر عراق کرده اند و جناب رجوی می خواهد با این کار نشان بدهد که ماندن در «ارتش آزادیبخش» و تحمل شرایط دشوار کنونی داوطلبانه است و هرکس نمی خواست بماند، اختیار انتخاب داشته است که برود و حتی مجاهدین از دادن کمک مالی به او هم مضایقه ندارند. البته یک دلیل دیگر اعلام موسسان چهارم و آن سخنرانی های ده- پانزده ساعت بعدی «کارزار سرنگونی» این هم هست که، بعد از در آمدن از لیست سازمانهای تروریست شناخته شده توسط آمریکا، که می گفتند مانع بزرگ سر راه مبارزه مجاهدین برای سرنگونی رژیم است، باید کاری صورت می گرفت. اما در خلال سخنان ایشان در همان ویدئو این دو نکته هم خود را می نمایاند که کسانی نمی خواهند بماند باید ضمن رونویسی و تایید متن از پیش تدوین شده که در آن اذعان می کنند که اولا آمدنشان به لیبرتی برای برخوردار شدن از موقعیت حفاظت بین المللی و پناهجو شناخته شدن، بر روی خون شهیدان ممکن شده است ثانیا به علت ناتوانی و نداشتن تحمل شرایط دشوار پیش رو، مایل به ادامه ماندن در ارتش آزادیبخش نیستند و می خواهند بروند دنبال «زندگی مطلوب خودشان». اما نکته دیگر که از خلال صحبت های جناب رجوی خود را می نمایاند این است که این انحلال و ثبت و نام، برای جدا کردن و دور ریختن «زالوها» هم هست که از قول بچه های اهل شمال ارتش آزادیبخش می گوید که مثل «نمک ریختن روی سر زالو ست». نگارنده این سطور به این روش بسیار «دمکراتیک» و بزرگوارنه ای که برای ماندن یا رفتن از سوی ایشان بکار گرفته شده یک ایراد کوچک دارم و آن این که کسانی که نمی خواهند بمانند، نباید با باز نویسی یک شرط تحمیل شده آن هم در جوّی که کسانی که رفتن را انتخاب می کنند، علاوه بر اعتراف به ناتوانی در تحمل شرایط سخت یا به عبارت صریح اعتراف به «بریدگی» آنطور که در روابط مجاهدین بکار گرفته می شود، و زالو بودن را هم خواه نا خواه بپذیرند، بلکه آنها باید این امکان را داشته باشند که اعلام کنند، به دلیل موارد متعدد تحلیل ها و ارزیابیهای غلط رهبری از اوضاع و به دلیل انتخاب تاکتیک های فاجعه بار و دادن فرمان «بیا بیا» گفتن به دشمن درنده و مسلح، با دست خالی و خوابیدن جلوی خودروهای نیروی های جنایتکار عراقی، که هیچ فایده یی نه در تغییر شرایط به نفع مجاهدین در عراق و نه تاثیر مثبتی در بین ایرانیان داخل و خارج کشور داشته است، بلکه باعث تاسف و تألم آنان از این روشهای جنون آمیز شده، دیگر انگیزه ای برای ماندن در عراق که پیامدی جز فاجعه های دیگر ندارد، ندارند. با آن جوّی جناب رجوی ساخته اند، گویی آنها که می روند هرچه از سالهای عمر خود در این مدت پرداخته اند و هر رنج و محرومیتی که کشیده اند، تنها بخشی از بدهکاری و قرضی بوده که پرداخت شده و حال وقتی می روند، بدهکار تر از قبل هستند.
  مسعود رجوی سخنرانی بسیار طولانی با عنوان «مؤسسان چهارم – کارزار سرنگونی» کرده است که در 8 قسمت در یوتیوب و سایت بسوی پیروزی قرار گرفته است. دو یا سه قسمت از این ویدئوها کمتر از یک ساعت است بقیه بین یک ساعت وربع تا یک ساعت و نیم است. روشن است که پای چنین منبر طولانی نشستن مغز شنونده را خسته و از کار می اندازد و خصوصا مخاطبی که مهره یی و پیچی در تشکیلات است دیگر چه فرقی می کند که فرمایشات رهبرش تا چه اندازه منطقی و واقعگرایانه است یا تا چه اندازه ذهن گرایانه. او وظیفه محوله را دنبال می کند، همچنانکه در نشان دادن «شور و هلهله» به طور خودکار با سپردن خود به جوّ و موجی که جریان دارد عمل می کند. مسعود رجوی در همین سخنرانی ها سه راه حل برای مساله حضور مجاهدین در عراق ارائه کرده است. 1- بازگشت مجاهدین به اشرف تا زمان انتقال همه آنها به خارج   2-انتقال یکجای همه آنها به آمریکا 3 – باز گرداندن سلاح به ساکنان لیبرتی برای دفاع از خود. البته روشن است که از بین این سه راه حل، آنچه ظاهرا عملی به نظر می رسد و در ضمن مطلوب رهبری مجاهدین روی آن کارزار تبلیغاتی گسترده یی راه انداخته اند بازگشت به اشرف است که البته آن هم بدون یک دگرگونی بزرگ سیاسی در عراق که نه تنها با حذف مالکی از نخست وزیری، بلکه با تضعیف شدید تشکل های سیاسی شیعه شریک در قدرت که مالکی و بازماندگان حکیم متعلق به آن هستند، و بالا آمدن چشمگیر ائئلاف رقیبان سنی آنها، ممکن است عملی شود. اما واقعیتهای موجود و آنچه اظهارات جان کری وزیر خارجه آمریکا که من در نوشته قبلی خود آن را مورد بررسی قرار دادم نشان می دهد این راه حل عملی به نظر نمی سد. از آن دو پیشهاد دیگر، بازگرداندن سلاح که بکلی پوچ و بی معنی است چرا که اولا نه آمریکا و نه دولت عراق این را نخواهند پذیرفت و از آن گذشته، مسلح بودن ساکنان لیبرتی آنها را در برابر عملیات ایذایی شلیک مینی کاتیوشا و خمپاره، که از دور و خیلی سریع انجام می گیرد و پایان می یابد و عاملان آن صحنه عملیات را ترک می کنند، نمی تواند حفاظت کند و معلوم نیست چرا فرمانده کل ارتش آزادیبحش مسلح شدن را سبب حفاظت ساکنان لیبرتی در مقابل آن حمله های تروریستی می داند. جواب آن یکی راحل یعنی پیشنهاد انتقال همه به آمریکا هم، فکر می کنم در عمل داده شده است. من صادقانه می گویم بد خواه مجاهدین و رهبری مجاهدین  یا از هم پاشیده شدن تشکیلات مجاهدین نبوده و نیستم. اگر چه خیلی از انتقاداتم شاید لحن خیلی  تندی داشته بوده باشد. من خواهان آنم که رهبری مجاهدین از خود مقدس بینی، از رفتار زشت قلدرمنشانه و مرعوب کردن منتقدان با برچسب رژیمی زدن به آنها و هتاکی به آنان دست بردارد و در روشهای غلط گذشته در واقعیت گریزی و در برخورد با منتقدان و در تبلیغات و در بی توجهی به مبارزاتی که باید به عنوان«یک مو از خرس غنیمت است» دیده می شد تجدید نظر کند همچنانکه که در ادبیات و پاره ای رفتار ها که بوی مخلوطی از تمایلات  سلطنتی و آریامهری و امامانه، می دهد، تجدید نظر کند، جناب ایشان و یاران نزدیکشان به خوبی می دانند سابقه انتقادات«خصوصی و مکاتباتی» من در موارد یاد شده به نزدیک به سی سال پیش می رسد. رهبر مجاهدین اگر به جای واقعیت گریزی تن به ارزیابی درست از عملکرد خود می داد و اشتباهات خود را می پذیرفت اینگونه از چاله به چاه نمی افتاد. اگر ایشان به مفهوم شورا و اهدافی که به خاطر آن شورا شکل گرفته بود وفادار می ماند و اصل را به بر انحصار قدرت و اقتدار خویش و نام خود را چون مهری به هم چیز کوبیدن، قرار نمی داد و این این نیت باطل را از خود دور می کرد و واقعا هدف خود از مبارزه را استقرار دموکراسی و آزادی در ایران قرار می داد، این همه به بیراه نمی رفت و این هم کارهای بی معنی و رفتار ناپسندی که اخیرا شدت گرفته از ایشان و مریدانشان سر نمی زد که اینها همه باعث انزوا و به زیانشان بوده است. رهبر مجاهدین باید شهامت اخلاقی پذیرفتن اشتباه و پذیرش شکست استراتژی خود را در خود به وجود بیاورد. خمینی با سرکشیدن جام زهر و پذیرفتن آتش بس و معامله کردن آبرویش با خدا، رژیمش را نجات داد. اگر صدام به کویت حمله هم نکرده بود، ناچار بود که دیگر فکر جنگ گسترده دوباره با رژیم را از سر بیرون کند چون در روابط بین المللی درگیر بود و ناچار به رعایت آتش بود، چنانکه بهای حماقتش در حمله به کویت راه هم بسیار سنگین پرداخت. آیا مسعود رجوی شهامت سر کشیدن جام زهر برای نجات سازمان و بازگرداندن آن به مسیر مبارزات مردم خواهد داشت؟ اگر چه می دانم برای جناب رجوی بسیار ناگوار است اما خدمت ایشان عرض می کنم آنچه مشهود است این است که، چه در ایران در انتخابات پیش کودتایی بشود اوضاع بهم بریزد، چه آمریکا دست به اقدام نظامی علیه رژیم بزند(که حتما در صورت وقوع هوایی خواهد بود و نیرو در ایران پیاده نخواهد کرد) و خلاصه «اوضاع به هر طرف که بچرخد» شما و نیروی تحت امرتان، در رهبری شرایط بعد از آن رویدادهای مفروض نخواهید بود. چون سالهاست که ارتباطی با جامعه و تحولات آن ندارید و اصلا هیچوقت حاظر به شنیدن هم در این مورد نبودید و خیلی حرفهای دیگر هم هست که فعلا بیان آن را کار درستی نمی دانم. یک اشکال بزرگ جناب رجوی این بود که حاضر نشد بپذیرید که مبارزه و نیز ارتباط مردم با یک رژیم «خودی» هرچه قدرهم که آن رژیم جنایتکار باشد، از همان قاعده و معیار پیروی نمی کند که مبارزه با رژیم اشغالگر و بیگانه و به طور مثال هیج گروهی صاحب چنان حق و مشروعیتی نیست که کارمندان دستگاه دولت را همینطوری «یک کاسه» خدمتگزار رژیم بداند. من این را خیلی سال پیش در یک بحث در اجلاس شورا هم مطرح کردم که آن مردم در لایه ها و گروههای اجتماعی و شغلی گوناگون با هزار رشته ارتباط به یک دیگر مربوط هستند و سروکار دارند و در این ارتباطات خیلی از آن دیوار کشی ها و ضابطه های رژیم نقض می شود که نمونه یی فوق العاده جالبی هم به یادم آمد که بماند برای فرصتی دیگر، همچنین یاد آوری کردم که آن مردم اگر دزد به خانه شان دستبرد زد باید به همین نیروی انتظامی و همین قوه قضائیه موجود مراجعه کنند و برای سفر باید از همین رژیم گذرنامه بگیرند، از جمله بستگان هواداران و اعضای خانواده مجاهدین هم چاره ای جز این ندارند و به این خاطر هیچ اتهامی به آنها نمی شود زد.
 امید که این دوران سهمگینِ قرار گرفتن در زندان لیبرتی و تله عراق به زودی بپایان برسد و مجاهدین به سلامت از آنجا خارج شده بیایند به همین «ساحل امن» پیش خود ما و بیهوده به دست نیروهای مالکی و جیش المختار و سایر وحوشی که در انتقام جویی به نیابت از رژیم، خون مجاهدین را در عراق می ریزند، کشته و مجروح و معلول نشوند. آن سناتور و نمی دانم فلان تحلیلگر خارجی حرف مفت و نامربوط می زند اگر حضور مجاهدین در عراق را عاملی برای سرنگونی رژیم می داند. دیگر بعد از افشاگریهای بومدرا که مورد پذیرش تایید و جناب مسعود رجوی هم هست، آدم باید یک خمره خمر سرکشیده باشد که نتواند بفهمد نتیجه در عراق ماند چه می تواند باشد. زنده مجاهدین بیشتر از جنازه هاشان برای مردم و سازمانشان می تواند مفید باشد. در این که تردیدی نیست..
: منابع و توضیحات
در لینک زیر واکنش مسعود رجوی به سفر مصلحی به بغداد به اضافه قسمتی از سخنان او در بخش اول ویدئو «موسسان چهارم -کارزار سرنگونی» که در آن اظهارات سناتور توریسلی و نیوت گینگریچ و جولیانی گنجانده شده است و آقای رجوی خیلی روی حرفهای سناتور توریسلی که گفت راه تهران از بغداد می گذرد تاکید کرد و آن را بُل گرفت و به حساب درستی ارزیابیهای خودش به ویژه رفتن به عراق و ماندن در آنجا ریخت، دیده می شود. مسعود رجوی در واکنش به سفر وزیر اطلاعات رژیم به عراق  و حرفهای او، در سخنانی که به وسیله گوینده متن آن خوانده می شود، نتیجه گرفت که سفر و اظهارات «سردژخیم» ارتجاع دقیقا نشان دهنده آن است که آنچه در اشرف و لیبرتی می گذرد، «عین نبرد سرنگونی است» و  به نحو بسیار آشکارکسانی همه کسانی را که خواهان آن بوده اند که مجاهدین باید هرچه زودتر عراق را ترک کنند«سگهای زنجیری رژیم» و انتقادهای آنان را «لجن پراکنی» نامید.
پیام آقای مسعود رجوی به مناسبت 13 آبان88                                                                    
: مراسم بزرگداشت شهدای لیبرتی قسمت دوم – سخنان طاهر بومدرا
: تحلیل اوضاع و شرایط بین المللی م- مسعود رجوی 8 آذر 87
یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲ مه ۲۰۱۳
با پوزش از غلط های تایپی یا افتادگیهای احتمالی


ام نویسی رفسنجانی و شوک حاصل از آن درمیان صفوف حاکمیت!
تقی روزبه
آب درلانه مورچه گان!
رفسنجانی با آمدن به صحنه انتخابات دردقیقه 90- درساعات پایانی اسم نویسی-  بسیاری از دست اندرکاران حاکمیت را غافلگیرکرد. او قبل از آمدن، درحالی که شمارش معکوس برای اسم نویسی آغازشده بود، آمدن خود را  به عدم مخالفت خامنه ای مشروط کرده و باین ترتیب  توپ را به زمین  اوانداخته بود. با وجود آن که هیچ قرینه و نشانه ای حاکی  از موافقت ضمنی خامنه ای دیده نشد، او وارد صحنه گشت. بدیهی است  خامنه ای که از حماسه سیاسی هم سخن رانده بود، هیچ گاه نمی توانست با صراحت مخالفت و نیت باطنی خود را ابرازکند و  پیام های غیرمستقیم وی هم که  از زبان سایردولتمردان و با کنایه های آشکارتراز تصریح ابرازمی شد، مانند سخنان برادربزرگترش پیرامون آلت دست بودن رفسنجانی توسط  آمریکا،  یا سخنان وزیراطلاعات مبنی برمشارکت او درفتنه و یا رد صلاحیت کاندیداتوری محسن هاشمی در شورای شهر و جمع آوری کتابش از نمایشگاه و نظایراین گونه سیگنال ها که فراوان هم بودند، ظاهرا برای رفسنجانی نمی توانسته است جهت درک نظر"آقا" حجت باشد. هرچه که باشد او همیشه ادعاکرده است که شیاطین و معاودین درکاربهم زدن مناسبات حسنه بین او و رهبری هستند، و چرا این اقدامات را نباید توطئه های آنان برای خراب کردن مناسباتی که خمینی دربسترمرگ به حفظ آن توصیه کرده است بشمارآورد؟!
بهرحال با آمدن او به صحنه کمابیش مهندسی شده "انتخابات"، آرایش تاکنونی که برپیشفرض عدم وجود نامزدهای موسوم به حدکثری ازسوی جناح رقیب استوار بود بهم خورده و ضرورت بازتنظیم سناریوها درانطباق با شرایط جدید به فوریت  دردستور کار اتاق مهندسی و باندهای حاکم قرارگرفته است که باید منتظرماند و دید که چه آشی می پزند و چگونه و با چه کیفیتی سناریوی های خود را برای شرایط جدید و برای مهندسی انتخابات و بیرون کشیدن کارگزارسرسپرده و مطمئن مورد نظربارگاه ولایت پیش خواهند برد. نباید فراموش کرد که با حضورکاندید باصطلاح حداکثری، گرچه امکان رد صلاحیت وی ناممکن نیست، اما متضمن هزینه سنگینی است. چرا که معنای رد صلاحیت چنین کاندیدی توسط  شورای نگهبان و کل نظام، نه فقط اعتبار انتخابات بلکه "مشروعیت" موجود نظام را هم درداخل وهم  بویژه درسطح بین المللی سخت به زیرسؤال می برد و حتی می تواند موجب نارضایتی وسیعی درمیان  روحانیون و پایگاه اجتماعی حاکمیت و بربادرفتن شعارحماسه سیاسی و البته وسعت دامنه تحریم شود.
 نکات  زیر درباب شرایط جدید و برخی پی آمدهای اولیه این شوک است:
مهم ترین واکنش ازسوی حامیان خامنه ای را می توان در سخنان ولایتی* دید. این سخنان نه فقط غافلگیری آن ها در برابروضعیت جدید را نشان می دهد بلکه هم چنین خشم و عزم آنها برای مقابله و خنثی کردن آن را نیزنشان می دهد. او که به عنوان مشاور سپرسپرده خامنه ای و یکی ازچند چهره مورد اعتماد و نظرکرده او، خود را برای به عهده کرفتن ریاست جمهوری آماده می کند می گوید هاشمی درسال 88 رهبری را تنها گذاشت و اورا همراهی نکرد. این همان سخنی است که  قالی باف هم با چشمانی گریان رفسنجانی را متهم ساخته بود که  وصیت نامه خمینی پیرامون رابطه اش با خامنه ای را رعایت نکرده است. از قرارمعلوم بی وفائی رفسنجانی به خامنه ای را باید یکی از اصلی ترین شعارهای ولایت مداران دراین دوره دانست. ولایتی در ادامه می گوید:
" به هیچ وجه از عزم خود کوتاه نمی‌آییم و تصمیم گرفته‌ایم نگذاریم آنهایی که با رهبری نظام زاویه دارند امور کشور را به دست بگیرند.
 با شرایط اخیر بخصوص با اتفاقات امروز بعد از ظهر { روز پایانی ثبت‌نام نامزدها} هر کس که کاری از او بر می‌آید باید به میدان بیاید و اگر غیر از این باشد خالی کردن صحنه است" ( دعوتی ازکفن پوشان و سرداران و بسیجی ها برای ورود به میدان)
"فکر می‌کنیم همه اتفاقات هدایت شده است. صحنه تا امروز برای ما کاملا روشن نبود و فکر نمی‌کردیم نیم ساعت آخر ثبت نام چنین هجومی شود. ما همه باید به انسجام برسیم تا امکان اداره این وضع تحت مدیریت رهبر انقلاب را پیدا کنیم".
"باید طوری برنامه‌ریزی کنیم تا در مقابل دو طیفی که به تمام امکانات داخلی و خارجی مجهزند پیروز شویم و سعی خواهیم کرد تا جایی که می‌شود اصولگرایان را دور هم جمع کنیم."
بیاد داریم که دردوراول مهندسی انتخابات ولایتی درقم  گفته بود که باید کاندید اصول گرایان درهمان دور اول از صندوق های رأی بیرون بیاید و کار به دوردوم نکشد. آن پروژه براساس ورود کاندیدیداهای حداقلی و بعضا جعلی وابسته به اصلاح طلبان و کارنسبتا آسان شورای نگهبان درتصفیه داوطلبان تنظیم شده بود.
بی تردید در روزهای آتی ( تازمان بررسی صلاحیت ها توسط شورای نگهبان وروزهای باقی مانده  به برگزاری انتخابات) شاهد تحرکات و تغییرزیادی درآرایش صحنه سیاسی و قطب بندی شدن فضای انتخابات پیرامون سه ضلع اصلی، بویژه مقابله با رفسنجانی که اکنون درائتلاف با اصلاح طبان موقعتیش تقویت هم شده است خواهیم بود. چنان که مقاله شریعتمداری درکیهان که صحنه را به جنگ جمل تشبیه کرده است، طومارنویسی  به شورای نگهبان برای برخورد قاطع و ردصلاحیت و تهدید به سرکوب علی وار جنگ جمل، خبر از وزش چنین طوفان رامی دهد.   طومار150 نماینده مجلس از جمله  باامضاء افراد نزدیک به خامنه ای هم چون حداد عادل، درانتقاد به رفسنجانی و سخنانی که درمورد جنگ با اسرائیل وخامت اوضاع کشور و جایگاه ولایت فقیه گفته است یکی از تازه ترین پاتک های دورجدید است. انتشاربولتن  ها و نوارهای افشاگرانه و احیانا کارناوال های افشاگر، ازپیش افتاده ترین و متمدنانه ترین اقدامات خواهند بود. درحوزه سیاسی نیز آرایش دو ضلع دیگر( دولت و اصول گرایان که دررقابت و تنش باهمدیگرهستند) احتمالا تاحد معینی تحت الشعاع ضلع دیگر و عمده شدن آن قرارخواهد گرفت. تلاش خواهد شد که صلاحیت رفسنجانی برای ریاست جمهوری را بزیرسؤال ببرند و چه بسا سناریوهائی دراین رابطه هم تنظیم کنند. اگراو بتواند از این خوان هم  بگذرد، آنگاه خوان های جدیدی را دربرابر او برخواهند افراشت. البته این طرف هم، چه  رفسنجانی و وچه اصلاح طلبان  به نوبه خود تحرکات متقابلی را به عمل می آورند. دراولین اقدام، درنشستی مشترک خاتمی و شورای هم آهنگی با صدوربیانیه ای به استقبال و حمایت قاطع از کاندیداتوری رفسنجانی رفته و عزم خود را در تقویت ستادهای انتخاباتی او ابراز داشته اند. رفسنجانی دربیانیه ای پس ازنام نویسی به  بیان دلایل حضورخود مبنی برپاسخ به دعوت برخی از روحانیون و مراجع و درخواست  لایه ها و اقشارگوناگون اجتماعی اشاره کرده و با تأکید بر مشی کلی خود مبنی براعتدال و دولت وحدت ملی و تنش زائی درمناسبات بین المللی، از عزم قاطعش برای خروج نظام از بحران سخن گفته است و هم چنین به تلاش مخالفین و معاندین در ایجاد اختلاف بین او و هبری اشاره کرده است. او درسخنانی دیگر با ستایش از موضعگیری جسورانه عسگراولادی کوشیده است که موقعیت خویش را ازطریق ائتلاف و تحکیم رابطه اش  با بخش هائی از اصول گرایانی که منتقد بر وضعیت کنونی هستند تقویت کند. بطورکلی حضور رفسنجانی درصحنه انتخابات بویژه باتوجه به ائتلاف بین او و اصلاح طلبان ممکن است قطب بندی و آرایش درونی حاکمیت را وارد فازجدیدی نماید و بر توازن قوا درساختارحاکمیت به ضررجناح حاکم و رهبری که دروضعیت سخت پراکنده و با بیلان شکست خورده ای قراردارد و تعرض سیاسی آن ها درتناسب با توان و واقعیت وجودی آنها نیست، تأثیربگذارد. چنین روندی حتی اگر جناح حاکم انتخابات را بتواند بروفق مراد خویش به پیش برد، دردوره پس از انتخابات اجتناب ناپذیرخواهد بود و ناشی از تغییرکل موازنه قوا دردرون حاکمیت است. حوزه اقتصادی نیز از پی آمدهای این شوک بی تأثیرنبوده و سقوط ارزش دلار دربازار ارز نشانه ای از حساسیت بازار به این تحولات است.

جنبش تحریم و تغییرآرایش نیرو
ازنقطه نظرجنبش تحریم، تشدید تضادهای درونی حاکمیت درکل معادله توازن نیرو بین بالائی ها و پائینی ها مؤثربوده و به معنی سبک ترشدن کفه"نتوانستن"حاکمیت و سنگین ترشدن کفه "نخواستن"مردم می باشد. بدیهی است که تغییرکلی این معادله بسود پائینی ها می تواند فرصت های تازه ای  را  برای پیشروی جنبش  ضداستبدادی تحت فشارسنگین فراهم سازد. ازهمین رو داشتن هشیاری و رصد کردن تحولات و آمادگی برای بهره برداری ازاین فرصت ها توسط جنبش های اجتماعی و کنش گران و فعالان و  محافل و شبکه های مردمی  برای شکل دادن به آرایش و مطالبات مستقل صفوف خود  دارای اهمیت است.
جنبش تحریم نمی تواند درپیشبرد اهداف خود نسبت به چگونگی آرایش دشمن و بروزشکاف های آن و پی آمدهایش درتحولات جاری بی اعتناباشد وگرنه ممکن است دربرابررویدادهای بزرگ غافلگیرشود. واقعیت آن است که اپوزیسیون درونی رژیم اعم ازاصلاح طلبان  و رفسنجانی و حامیانش که ازقدرت حذف شده اند و یا درحال حذف شدن هستند و استراتژی آنها اساسا بازگشت به قدرت است، نقش دوگانه ای درتحولات بحران دارند: ازیکسو ناخواسته با منازعات و درگیری های خود آن هم درشرایط سرکوب و فضای به شدت  بسته، روزنه ها و فرصت هائی  را برای بسیج مردم و سرریزشدن  پتانسیل  نارضایتی فراهم می کنند و ازسوی دیگر درسودای نجات نظام از بحران هستند و دایما این توهم را می پراکنند که گویا با تغییرچهره ها بدون نیازبه دگرگونی کلیت سیستم، می شود اوضاع را به سامان کرد. درچنین شرایطی جنبش ضداستبدادی-مطالباتی ضمن آماج قراردادن قلب نظام و کانون اصلی قدرت، یعنی دستگاه ولایت فقیه و شخص ولی فقیه، درهمان حال باید به افشاء توهم پراکنی های اصلاح طلبان و سهم خواهی و  استراتژی بازگشت آن ها به قدرت پرداخته و درعین حال از فرصت هائی که بوجود می آید برای شکل دادن به آرایش مستقل و متمایزجنبش ضداستبدادی و آزادی و برابری سود جسته و درراستای تحریم و عریان کردن ماهیت ادعای حماسه سیاسی رژیم، درتناسب با زیروبم تحولات اوضاع، بکوشد. "مانور بین نان و آزادی" درشکل مسخره و مسخ شده خود دربالا مبنای صف آرائی ها گذشته بوده است. اگراپوزیسیون مترقی و رادیکال بتواند بالائی هارا درمورد بکارگیری این حربه مسخ شده خلع سلاح نماید بی گمان پیروزی بزرگی درشکل دادن به صف مستقل و نیرومند برداشته است.  درهرحال چه با رفسنجانی و چه بدون آن انتخابات رژیم یک انتخابات فرمایشی است و شعاررفسنجانی هم همانطور که در بیانیه اخیرخود می گوید دربهترین حالت چیزی جز جمع و جورکردن خانواده ازهم گسیخته انقلاب اسلامی و وفاداران به نظام نیست.
2013-05-13  23-05-1392
http://taghi-roozbeh.blogspot.com / 
taghi_roozbeh@yahoo.com




*- 
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/05/130512_l45_ir92_election_velayati_rafsanjani_critique.shtml

ذهنیت «انشاءالله گربه است» همچنان در کار است
در پاسخ به نوشته محمد هادی
ناصر اسدی
ذهنیت «انشاءالله گربه است» همچنان در کار است
در پاسخ به نوشته محمد هادی

نوشته‌های محمد هادی را پیش از این، نخست در سایت دیدگاه و سپس در سایت پژواک ایران، خوانده بودم و او را فردی نکته‌سنج می‌شناسم که با نثری ساده و روان، و در ساختاری منسجم نظرش را بیان می‌کند. اما
نوشته‌ی اخیر او متأسفانه بسیار محافظه‌کارانه است و شاید همین موجب شده است که نتواند و یا نخواهد به اصل موضوع در «گزارش ۹۲، نامه‌ی سرگشاده به مسعود رجوی» نزدیک شود و پرسش‌های مهم آن را مورد ارزیابی و تحلیل قرار دهد و از همین روی، بجای پرداختن به متن، نویسنده و انگیزه‌های او را مورد بررسی قرار داده و سپس از دیدگاه روانشناسانه، مصداقی را «مبصر» پنداشته و به او اندرز می‌دهد «استعداد و هوش سرشار و انرژی زیاد مصداقی حیف است که در نقش مُبصری نیروهای اپوزیسیون هدر رفته و او را از خود و هدف اصلیِ مبارزه با رژیم آخوندها باز دارد! ».
آن‌چه که به نظر من بیش از هر چیز در «گزارش ۹۲» برجسته است، رفتار و اخلاق غیر دموکراتیک رهبری سازمان مجاهدین (و نیز شورای ملی مقاومت که متأسفانه در تمام این سال‌ها، نشان داده‌اند در رفتار و اخلاق سیاسی‌شان هیچ تفاوتی با سازمان مجاهدین ندارند) است؛ سازمانی که فقط خود را «آلترناتیو دموکراتیک» رژیم می‌داند و همه‌ی تلاش‌اش نیز در این راستا است که جایگزین رژیم شود.
نتیجه‌ی این محافظه‌کاری محمد هادی، آفرینش چنین عبارت سست و نادرستی است که پیش از این، در نوشته‌های او راه نمی‌یافته است و یا دستکم من ندیده بودم:
«زیرا در مبارزه و مخالفت با رژیم است که اصلاً مجاهدین موضوعیت یافته و اگر انتقاد و یا اعتراضی به آنها باشد بازهم در راستای مبارزۀ آنها با رژیم است و نه چیز دیگر! برای تنظیم رابطه درست و منصفانه با نیروهای اپوزیسیون از جمله مجاهدین بایستی با عینک مخالفت و تنفر از آخوندها آنها دید و بررسی نمود بدون مخالفت و مبارزه با آخوندها ضرورت وجودی نیروهای اپوزیسیون بخودی خود بیرنگ و بی معنی میگردد!»
فکر نمی‌کنم کسی به این خوبی بتواند، ناخواسته به نیروهای اپوزیسیون توهین کند! تفسیر عبارت بالا می‌تواند این باشد که نیروهای اپوزیسیون نه نیروهایی سازنده و خلاق که بر پایه‌ی انگیزه و اراده‌ای نیک‌خواهانه و با اندیشه‌های نو و مدرن و با برنامه‌ای مشخص برای ایجاد یک جامعه‌ی دموکراتیک که در آن آزادی بیان و حقوق فردی و شهروندی بدون هیچ‌گونه اما و اگری اجرا شده و زمینه‌ی پیشرفت و خوشبختی مردم و سرزمینی را فراهم شود، تلاش می‌‌کنند،  بلکه هدف‌شان فقط نابودی و ویران کردن حکومت آخوندی است و کار دیگری هم نمی‌خواهند انجام دهند و از دست‌شان هم برنمی‌آید!
اما سازمان‌ها،حزب‌ها و اشخاص سیاسی اپوزیسیون، پیش از آن‌که نفرت داشته باشند و «کینه‌هاشان را صیقل دهند»، باید به چیزی عشق بورزند و خواستار نیکی و خوبی باشند. جز این اگر باشد، این نیروها بایستی مورد روان‌درمانی قرار گیرند نه این که آن‌ها را کمک کنیم به قدرت برسند و سرنوشت ملتی را در دست‌ گیرند.
محمد هادی، گویا مانند بسیاری از نیروهای سیاسی در اوج گیری انقلاب ۵۷، کاری به کیفیت و چگونگی دیدگاه‌ها، رفتارها، اخلاق و برنامه‌ی نیروی جایگزین ندارد و تنها هدف‌اش این است که «شاه باید برود»! یعنی مسئله فقط ویران‌کردن و براندازی است آن‌هم بر پایه‌ی نفرت! و حتماً هم «نفرت و کینه‌ای مقدس»!
این‌که بعد قرار است چه اتفاقی بیافتد و چه بر سر مردم و تلاش‌های آزادی‌خواهان بیاید، گویا مسئله و مشکل ایشان نیست! آن‌هم جامعه‌ی بحران‌زده‌ی هفتاد و چند میلیونی‌ای به پهناوری ایران که تمامی ساختارهای مدنی و فرهنگی و اخلاقی‌اش، به برکت ۳۵ سال حکومتی مذهبی از هم پاشیده شده است.

شاه رفت، اما به جای او، بختکی هولناک بر این سرزمین کهن افتاد که نزدیک به چهار دهه است خواب و بیداری‌اش را آشفته کرده و گویا بر آن است همه چیز را باخود یکجا نابود کند.
من بر خلاف محمد هادی، خوشحالم که ایرج مصداقی دیگر به هیچ بهانه و توجیهی حاضر نشد و نمی‌شود که چشم بر این نکته‌ی بسیار مهم ببندد و بسیار خوشحالتر شدم که سرانجام با پذیرش همه‌ی هزینه‌ها، این نامه را منتشر کرد. خوشبختانه انتشار یکی از نامه‌نگاری‌های او با رهبری مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن، با عنوان «مکاتبات من با ابوالقاسم رضایی...»، نشان می‌دهد که حرف‌های امروز وی در «گزارش ۹۲...» مسئله‌ای است که دستکم چهار سال پیش، با آن‌ها درمیان می‌گذاشته و نسبت به رفتار و نظرات‌شان اعتراض می‌داشته و آن را بیان می‌کرده است.
برداشت کلی من از «گزارش ۹۲...» این است که مسئله فقط براندازی یک رژیم ارتجاعی نیست بلکه پیش از آن و مهم‌تر از آن، ایجاد آلترناتیوی شایسته و درخور احترام است که مردم به آن اعتماد داشته باشند و با امیدواری به آینده و به شوق آن، اعتراض‌های خود را سازماندهی کرده و کار این رژیم را یکسره کنند. نمی‌دانم در کدامیک از مقاله‌های ایرج مصداقی خواندم که نوشته بود: مردم در ایران «مرده باد» می‌گویند اما «زنده باد»ی هم در کار نیست. (نقل به مضمون) واقعا چرا و به کدام درایت سیاسی و رفتار و اخلاق درست ایشان مردم باید دلخوش شوند و از آنان پشتیبانی کنند و دست‌مریزاد و «زنده‌باد» بگویند؟ صرف شهید شدن و کشته دادن که چاره کار نیست و جامعه‌ای را به خوشبختی نمی‌رساند.
در «گزارش ۹۲...» جابجا نویسنده می‌پرسد فرق شما با این رژیم جنایت‌پیشه و فاسد و ارتجاعی در چیست؟ نمود تفاوت‌های رفتاری و نظری و اخلاقی شما با این رژیم چیست و کجاست؟ و این خواست و انتظار بسیار آگاهانه و بجایی است و مردم باید به این تشخیص و آگاهی برسند که این تفاوت‌ها را دریافته و آن را بعنوان یک خواست و انتظار همگانی در برابر نیروهای اپوزیسیون نهاده و آنان را به پرسش گیرند؛ آن‌ هم نیروهایی که خود را نه فقط «آلترناتیو دموکراتیک» بلکه «تنها آلترناتیو دموکراتیک»! می‌پندارند.
نویسنده‌ی «گزارش ۹۲...» از رهبری مجاهدین می‌پرسد شما در هیچ کجا، خود را به هیچ کس و  نیرویی پاسخگو ندانسته و نمی‌دانید و می‌افزاید شما که امروز پاسخ منتقدین خود را با تهمت‌زنی و پرونده‌سازی می‌دهید، فردا که بر سر قدرت آمدید، چه خواهید کرد؟ و با آوردن گفته‌هایی از مسعود رجوی، به او می‌گوید پاسخ را به آینده‌‌ای نامعلوم حواله ندهید. کاری را که قرار است فراد انجام دهید، امروز نشان دهید که ظرفیت و توانایی انجام‌اش را دارید.
نویسنده  تلاش کرده است تا ادعای سکولار بودن ایشان و درجه‌ی دموکرات منشی‌ و روامداری و رعایت حق معترض و منتقد و مخالف در رفتار و منش اعضای رهبری و مریدان‌ را در عمل بیابد و نمودهای‌اش را به چالش بگیرد. و جابجا به موضوع پاسخگویی اشاره کرده و آن را برجسته می‌کند. نویسنده فقط به رفتار ایشان بسنده نکرده، بلکه می‌کوشد تا با تحلیل نگرش و دیدگاه‌های ایشان، علت کنش‌ها و واکنش‌های ایشان را دریافته و توضیح دهد.

با ابزار و شیوه‌های غیردموکراتیک و افکاری ارتجاعی و عقب‌افتاده نمی‌توان به دموکراسی رسید و سرزمینی را آباد و ملتی را خوشبخت کرد. حتا اگر به زور دیکتاتوری و با خشونت هم به ظاهر دست به نوسازی و مدرنیزاسیون بزنند، اما روبنایی و پوشالی خواهد بود و بر آن نمی‌توان خانه‌ای امن برپاساخت که در آن منزلت انسانی شهروندان پاس داشته شود. 
پرسش من از محمد هادی گرامی این است: گیرم که اسناد و نشانه‌هایی که ایرج مصداقی در نامه‌اش آورده است، چندان قابل اتکا نباشد چون به ادعای شما، بر پایه شنیده‌ها بوده و نه دیده‌ها. اما شما رفتار مجاهدین و شورای ملی مقاومت آن را دموکراتیک و روامدار می‌دانید؟ آیا آنان را در برابر باشندگان خود و  مردم نیرویی پاسخگو می‌دانید؟ ادعای شما بر کدام تحلیل و کدام دلیل و سند استوار است؟ نمود این دموکرات منشی در رفتار و سیاست‌های ایشان کجاست؟ بگویید تا من را هم از اشتباه و گمراهی  بازدارید.
آیا مهم‌ترین شرط و ویژگی یک نیروی جایگزین و آلترناتیو از نظر شما نبایستی داشتن اندیشه‌ی نو و دموکراتیک و پایبندی به آن در هر شرایطی باشد؟ آیا این موردها نبایستی در نظرات و رفتارها و سیاست‌های نیروهای اپوزیسیون بازتاب و نمود داشته باشد؟  آیا مردم حق ندارند از نیروهایی‌ که قرار است به آن‌ها اعتماد کرده و با آنان همیاری و همکاری کرده تا جایگزین این رژیم قرون وسطایی شده و سرنوشت خود را به آنان بسپارند، بپرسند و نظرات و سیاست‌هاشان را به چالش بگیرند؟ یا این‌که فکر می‌کنید مردم باید به همان «نفرت» و مبارزه ایشان با رژیم دلخوش بوده و همچنان دچار  ذهنیت «انشاءالله گربه است» باشند و بار دیگر یک سرنوشت تاریک و غم‌انگیز را برای خود رقم زنند؟ آیا به نظر شما مردم بایستی آدم‌هایی بی‌فکر و بی‌پرسش باشند که وظیفه و «تکلیف»‌شان فقط حرف‌شنوی و دنباله‌روی از رهبر (چه فرد، چه سازمان و حزب) است؟ آیا چنین دیدگاهی که این انتظار را از مردم دارد، همان دیدگاه «ولایت فقیه»یی نیست؟
متأسفانه علی ناظر هم در دو نوشته‌ای که در نقد «گزارش ۹۲...» منتشر کرده است، بسیار مبهم و ناروشن حرف زده است و به نظرم خوانشی به کلی اشتباه و نادرست از این متن ۲۳۰ صفحه‌ای ارائه داده است و هیچ معلوم نیست که به چه نتیجه‌ای می‌خواسته برسد. او هم مانند محمد هادی، اشکال کارش در این است که محافظه‌کاری کرده و نمی‌خواهد و یا نمی‌تواند نظر واقعی‌اش را به روشنی بیان کند. و این در کار سیاسی بسیار گمراه کننده و موجب بحث‌‌های انحرافی و سد کننده‌ی گفتمان‌های اصولی خواهد شد.

لازم است یادآوری کنم که من هیچ توهمی نسبت به این رژیم اسلامی نداشته و مسئله استحاله یافتن و یا توان رفرم داشتن این رژیم را به کلی رد می‌کنم. و نظرم این است که هیچ نظام ایدئولوژیک و مذهبی‌ای نمی‌تواند سیستمی دموکراتیک را در جامعه‌ای بوجود آورد که در آن آزادی بیان و حقوق فردی و شهروندی و منزلت انسانی مردم رعایت شود. این را هم بیافزایم که با احترام به باورمندان دینی و با احترام به حق آزادی بیان و مذهب، یک فرد غیرمذهبی بوده و هستم.



در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد و تبار یافت نمی شود
تبریزی
در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد و تبار و قوم یکدست یافت نمی شود و سخن گفتن ناسیونالیست های پندارباف از قومیت، ملیت، نژاد، تبار و ..... جز خواب دیدن با چشمان باز نامی نمی تواند داشته باشد!  


★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد و تبار یافت نمی شود

رژیم آخوندهای مفت خور و رژیم برخاسته از گور ولایت فقیه که از سرزمینی به نام ایران دوزخی بی همتا در جهان ساخته است برای پیشگیری از نابودیش و برای آن که پیش از مردن دست و پائی بزند هم اکنون با روش (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) از پان های رنگارنگ ناسیونالیستی برای به جان هم انداختن و از میان بردن یکپارچگی مردم ایران بهترین بهره برداری ها را می کند. رژیم گدایان مفت خور آخوندی با بهره گیری از پان ترک نماهای دروغین وزارت اطلاعات و پان آریانماهای دروغین وزارت اطلاعات و ترفندهای دیگر می خواهد این سخن را در میان مردم ایران جا بیندازد که ریشه گرفتاری ها و تیره روزی های آنها این زبان و آن زبان و این تبار و آن تبار و این نژاد و آن نژاد است و آخوندهای مفت خور و دژخیمان گوش به فرمان این رژیم دوزخی در این میان هیچ کاره اند! بدبختانه بسیاری از کسانی که با یاوه سرائی های ناسیونالیستی پان نامه نویسان سرگرم می شوند جوانان کم سن و سال و ساده دلی هستند که به جای پرداختن به ریشه تیره روزی مردم ایران که همانا رژیم آخوندی است از پان های رنگارنگ ناسیونالیستی پیروی می کنند.

نخست آن که نژادپرستی از نگر اندیشه خردمندانه هیچ ارزشی ندارد. در درازنای تاریخ نژادپرستانی پیدا شده و گفته اند که چون ما از فلان نژاد هستیم و فلان نژاد نیز نژاد برتر است از این روی تواناترین، باهوشترین، خردمندترین، پیشرفته ترین، زیباترین، دلاورترین، تندرست ترین و ..... مردم جهان هم ما هستیم! در سرتاسر تاریخ پوچ بودن سخنان نژادپرستانه هزاران بار آشکار شده است و بودن از این نژاد یا آن نژاد یا دورگه بودن و چند رگه بودن نشانه برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست و چیزی به نام نژاد برتر به جز مغز پندارباف ناسیونالیست ها در هیچ جا یافت نشده است! از سوی دیگر در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد یکدست و ناب و صد در صد سره یافت نمی شود و سخن گفتن از نژاد ناب و صد در صد سره آریائی و ترک و عرب و .......... جز یاوه سرائی های ناسیونالیستی نام دیگری نمی تواند داشته باشد. گویشوری به یک زبان نیز هرگز نشانه وابستگی به یک نژاد نیست و میلیون ها ایرانی که با زبان های گوناگون سخن می گویند هرگز به آزمایشگاه های پزشکی نرفته اند تا پس از آزمایش های ژنتیک روشن شود که چه کسی از کدام نژاد است.

برای نمونه اگر کسی مانند آدولف هیتلر نژاد و خون و ژن را نشانه ترک بودن بداند پرسش این است که کی و کجا میلیون ها ترک به آزمایشگاه های پزشکی رفتند و پس از آزمایش های ژنتیک و نژادشناسی روشن شد که همه کسانی که به زبان ترکی سخن می گویند از نژاد ترک هستند؟ اگر کسی به ترکیه و یا جمهوری آذربایجان برود میلیون ها تن را خواهد دید که موهای زرین و چشمان آبی دارند و از نژادهای اروپائی هستند اما به زبان ترکی سخن می گویند و اگر کسی به ازبکستان برود خواهد دید که مردم ازبکستان موهای سیاه و چشمان بادامی دارند و از نژادهای زردپوست و آسیائی هستند اما به زبان ترکی سخن می گویند! هیتلر نیز اگر زنده شود و کسی برای او از نژاد یکدست و ناب ترک سخن بگوید قاه قاه خواهد خندید! کسانی که به زبان ترکی سخن می گویند از یک نژاد و یک ژن نیستند و در میان ترک زبان ها می توان آریائی ها و عرب ها و مغول ها و چینی ها و حتی کسانی که پدرانشان از سیاه پوستان آفریقا بودند را پیدا کرد. نمونه ساده و روشن سیدها هستند که از نگر دانش تبارشناسی (علم الانساب) عرب به شمار می روند اما فراوانند سیدهائی که ترک زبان هستند و فراوانند سیدهائی که به زبان پارسی و زبان های دیگر سخن می گویند.

درباره پارس زبان ها نیز باز این پرسش پیش می آید که چگونه سخن گفتن به زبان پارسی می تواند نشانه وابستگی به نژاد آریائی باشد؟ و باز هم این پرسش پیش می آید که اگر کسی مانند آدولف هیتلر نژاد و خون را نشانه پارس بودن بداند کی و کجا میلیون ها پارس به آزمایشگاه های پزشکی رفتند و پس از آزمایش های پزشکی موشکافانه از سوی نژادشناسان ورزیده روشن شد که همه کسانی که به زبان پارسی سخن می گویند از نژاد آریائی هستند؟ و آیا چیزی به نام ژن و نژاد آریائی یکدست و ناب در سرتاسر ایران یافت می شود؟ درباره سیدها سخن گفته شد و نیازی به دوباره گوئی نیست اما کسی اگر به افغانستان برود خواهید دید که بیشتر پارس زبان های افغانستان دارای موهای سیاه و چشمان بادامی هستند چون با ازبک ها از یک نژاد هستند. همچنان که دیده می شود ازبک های جمهوری ازبکستان به زبان ترکی سخن می گویند و ازبک های افغانستان به زبان پارسی و نژاد هر دو گروه هم یکی است! از سوی دیگر میلیون ها پارس زبان هستند که موهای زرین و چشمان آبی دارند چون از نژادهای اروپائی هستند. پس نژاد ناب و یکدست آریائی در میان گویشوران به زبان پارسی کجاست؟ و جز مغز پندارباف ناسیونالیست های پان آریا چیزی به نام نژاد آریائی ناب در کجا یافت می شود؟

درباره عرب زبان های ایرانی مانند عرب های خوزستان نیز هرگز نمی توان گفت که پدران و مادران چنین کسانی از نژاد ناب سامی، شاخه عرب هستند. پیش از آمدن عرب ها به ایران شاخه ای از آریائی ها به نام (هوز) در ایران می زیستند و زیستگاه هوزها (هوزستان) نامیده می شد که سرانجام واژه (هوزستان) به واژه (خوزستان) دگرش کرد. عرب هائی که به ایران آمده بودند از واژه (هوز) آریائی با روش رمن شکسته عربی واژه (اهواز) را ساختند و شهری نیز به همین نام در خوزستان بر پا شد. این که برخی کشمکش می کنند که (اهواز) درست است یا (احواز) بدانند که هر دو واژه نادرست هستند چون رمن واژه هائی که عربی نیستند با روش شکسته عربی نادرست است. همچنان که نمی توان از واژگان: (رود – روس - کوه – مور – موش) با روش رمن شکسته عربی واژگان: (ارواد – ارواس – اکواه – اموار – امواش) را ساخت از واژه (هوز) نیز نمی توان واژه (اهواز) یا (احواز) را ساخت و هر دو واژه نادرست هستند. به هر روی سخن گفتن از نژاد و تبار عربی یکدست و ناب درباره عرب زبان های ایرانی کار نادرستی است و عرب زبان های ایرانی آمیخته ای از نژادهای آریائی و عرب و ترک و نژادهای دیگر هستند.  

حتی در سرزمین هائی که زبان کاربردی در آنها زبان عربی است از نژاد ناب عربی سخن گفتن کاری نادرست است. میلیون ها عرب را می توان در سرتاسر جهان پیدا کرد که دارای موهای زرین و چشمان آبی هستند و از نژادهای اروپائی هستند. صدها سال ترکان عثمانی بر سرزمین های عربی فرمانروائی داشتند و ترکان با عرب ها درآمیختند و بسیاری از عرب ها ترک زبان شدند و بسیاری از ترک ها عرب زبان! پیش از ترکان عثمانی اروپائی ها در جنگ های چلیپائی به برخی از کشورهای عربی لشکرکشی کردند و دیرگاهی در آن کشورها ماندگار شدند و نژادهای اروپائی با نژاد عربی در سرزمین هائی مانند شام و کشورهائی مانند سوریه و اردن و لبنان درآمیخت. مردم کشورهائی مانند مصر و لیبی و تونس و الجزایر و مراکش عرب نژاد نبودند اما هم اکنون به زبان عربی سخن می گویند. صدها سال عرب ها در اسپانیا و پرتقال کنونی در کشوری که اندلس نامیده می شد فرمانروا بودند. بسیاری از اندلسی ها که از نژادهای اروپائی بودند عرب زبان شدند و به سرزمین های عربی رفتند و نژاد عرب ها با نژادهای اروپائی درآمیخت. رویدادهای تاریخی دیگری نیز آمیختن نژاد عربی با نژادهای دیگر را در پی داشتند و سخن گفتن از تبار و نژاد ناب عربی برابر است با پنداربافی ناسیونالیستی!

روشن است که سخن گفتن ناسیونالیست های پندارباف ایرانی که مانند همه ناسیونالیست ها در همه جهان جز فلسفه بافی های پوچ و یاوه سرائی های نژادپرستانه هنری ندارند از قومیت، ملیت، نژاد، تبار، اتنیک، ملت ترک، ملت فارس، ترک تبار، فارس تبار، عرب تبار، ملت های تحت ستم، اقوام به زنجیر کشیده شده، قوم ترک، قوم فارس، قوم عرب، کشور کثیرالمله، اقلیت قومی، اکثریت قومی، نژاد آریائی، نژاد اهورائی، حقوق اقوام، حقوق ملیت ها و ..... و ..... و ..... جز خواب دیدن با چشمان باز نامی نمی تواند داشته باشد چون در هیچ کجای ایران چیزی به نام قوم و اتنیک و نژاد و تبار ناب و یکدست یافت نمی شود! در جهان کنونی اگر کسی به جای نژادپرستی هیتلری پیرو اندیشه خردمندانه باشد ایرانی را کسی خواهد دانست که شهروند ایران است و شناسنامه ایرانی دارد و با این شناسه از ایرانی بودن نیازی نخواهد بود که کسانی پیدا شوند و از هزار سوراخ سنبه آمار در بیاورند که فلان در صد از مردم ایران ترک هستند و یا فلان در صد پارس و یا فلان در صد عرب! آن چه که برای مردم گرفتار در دوزخ ولایت فقیه زیانبار است سود بردن رژیم آخوندی از سخنان صد من یک غاز بی سر و ته ناسیونالیست های ایرانی است و این رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه است که می خواهد با پان ها و پان نامه های رنگارنگ ناسیونالیستی مردم را سرگرم کند و هزاران گندکاریش را کمرنگ نشان داده و زندگی ننگینش را پی بگیرد.

از سوی دیگر در میان سازمان های سیاسی، نویسندگان، سخنرانان، سیاسی کاران و .......... بسیارند کسانی که ناسیونالیست نیستند اما چون دچار بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) هستند همان واژه های به کار رفته از سوی ناسیونالیست ها را از قومیت و ملیت و تبار و نژاد گرفته تا دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم ایران با دستاویز کردن خودگردانی (فدرالیسم) به فراوانی به کار می برند! چنین کسانی نیز رفتن به کژراهه ناسیونالیسم که جز شکست فرجامی ندارد را در پیش گرفته اند و اگر می خواهند زمینگیر نشده و سپس نابود نشوند باید دست از چنین شیوه ای بردارند چرا که پان پوپولیسم از پان های ناسیونالیستی نیز زیانبارتر است!     


Google Time-Laps of Urmia Drying up
Urmia Lake
Google Time-Laps of Urmia Drying up
Google has released a series of time-lapse images that show the massive changes that have occurred to certain areas of the Earth's surface roughly over the period 1984-2012. 

تب و تاب انتخابات، مسعود رجوی را هم گرفت.

سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۴ مه ۲۰۱۳

همنشین بهار

گاهی باید کلمات در خدمتِ پوشاندنِ واقعّیات باشد.
اما این امر باید به طریقی انجام گیرد که کسی از آن آگاه نگردد،
یا اگر باید بدان توجه شود بهانه موجود بوده، یا بلافاصله خلق گردد.
ماکیاول، درسهایی برای رافائیلو جیرولامی

تب و تاب انتخابات درون رژیم مسعود رجوی را هم گرفت و او به خامنه ای و رفسنجانی پیام داد.
تعجب‌آور نیست که سایت‌های حکومتی، پیام ایشان را در مورد انتخابات که ظهر ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ منتشر شده، به سخره گرفته و دست انداخته اند. البته هر کسی بر طینت خود می‌تند و در پیام مزیور هم آمده بود که پس از انتشار آن دیگران در چهارچوب اوهام خودشان آنرا تعبیر و تفسیر می‌کنند.
_________________

هرچه آن خسرو کنَد شیرین بُوَد ؟

واقعش آن پیام، ذهن کسانی را هم که با ارتجاع و استعمار زاویه و فاصله دارند گرفته است. کسانی که گرچه نمی‌پذیرند «هرچه آن خسرو کند شیرین بُوَد» اما، به دشمن هم باج نمی‌دهند. منتقد مجاهدین هستند اما تمام جوشکاران دنیاهم باهم جمع شوند نمی‌توانند آنان را با قاتلین زندانیان سیاسی جوش بدهند.
...
من از مبارزین و مجاهدین دلیر و فروتن که در زندانهای شاه و شیخ دیده ام و از مسائل سیاسی نوشته ام اما واقعش نه مجاهدم و نه تحلیلگر سیاسی. صلاحیت و دانش آنرا هم ندارم.
گرچه خود را به آب و آتش می‌زنم و جز آن دوست که نزدیکتر از من به من است، از احدالناسی امید و هراس ندارم اما با صحنه سیاسی که مثل میدان مین می‌ماند و ممکن است هرجا پا بگذارم با آدمهای سیاّس و هفت خط و رند روبرو شوم و زمین بخورم...آشنا نیستم.
«مو» یا «ابرو» را می‌بینم اما از «پیچش مو» و «اشارتهای ابرو» زیاد سر در نمی‌آورم. نمی‌توانم پشت ورق (ولابلای حرفها و سطرها) را هم تمام و کمال ببینم.
از دوستی آموخته ام که سیاست فقط سیاهه ها نیست سفیدی ها هم هست. آنچه می‌نویسیم و می‌گوئیم نیست آنچه نمی‌نویسیم و نمی‌گوئیم هم هست.
شخصی که دهها بار بیش از من با اینگونه مسائل آشنا است و اگر امثال وی می‌نوشتند من به «خاطرات خانه زندگان» و مقالاتی چون «غزالی» و «جیرولامو ساوونارولا» و «استیون هاوکینگ»Stephen W. Hawking...می‌پرداختم، نه تنها خودش را کنار می‌کشد، مرا هم اندرز می‌دهد که ننویس.
- تو خیلی خری، چرا می‌نویسی و برای خودت دردسر درست می‌کنی؟
- به ندای وجدانم گوش می‌کنم.
- «بشا...» تو وجدان. الآن فضا آلوده است باید مثل شتر دو ساله بود که نه پشتى دارد سوارى دهد و نه پستانى تا او را بدوشند...
گاهی آدم ریش و گیسوی خودش را اگر لازم باشه به «...تحت» الاغ هم فرو می‌کند. بعد در می‌آورد و با شامپو می‌شوید و عطر هم می‌زند. مگه آسمون به زمین میآد؟
‌_________________

نیروی انقلابی و گفتمان حوزوی

پیام مسعود رجوی به خامنه ای و رفسنجانی را که مثل همیشه با بخشی از سنفونی ۵ بتهوون آغازش می‌کنند گوش کردم.
این پیام هم متاسفانه مثل موارد مشابه بصورت مکتوب نبود. (چه حکمتی است که این پیامهای صوتی بصورت نوشتاری منتشر نمی‌شود؟)
خودم با زحمت زیاد روی کاغذ آوردم و چندین بار مرور کردم اما هربار غمگین تر شدم.
هر کاری که کردم نتوانستم قانع شوم آن پیام سر در گم و خط خطی از موضع انقلابی و ترقی خواهانه است.
...
آغاز آن نه با «سلام» تنها، بلکه با السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی آغاز می‌شود.
وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی = سلام بر کسیکه راه هدایت را دنبال کند، قسمت پایانی آیه ۴۷ سوره طه است که از زبان پروردگار خطاب به موسای پیامبر نقل شده و با توجه به معنا و مضمون آیه، نمی‌دانم چرا مسعود رجوی آنرا در رابطه با کسانی بکار برده (که در دستگاه نظری خودش) از نوع روباه و کفتار ند.
(دستگاه نظری پیام دهنده را اشاره می‌کنم. در آن دستگاه نمی‌شود گفت سلام بر افعی ای که کبوتر می‌زاید.)
اگر محمد بن عبدالله در نامه به «الحارث بن ابى شمر» و یا پادشاهان حبشه و یمن و ایران و روم، و یا علی ابن ابیطالب و...در نامه به امثال معاویه «السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی» را بکار برده موضوعش از اساس جدا است مگر اینکه خودمان را بخواهیم سر کار بگذاریم. در نامه آیت‌الله خمینی به گورباچف هم (که انشای جوادی آملی است) عبارت فوق استفاده شده است.
بگذریم که یک انقلابی که مدعی است آنتی‌تز استبداد مذهبی است باید از گفتمان جوادی آملی فاصله بگیرد. تواضع و فروتنی با بکاربردن واژه «حقیر» و آیه والسَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی و...حاصل نمی‌شود.
یک انقلابی که از سکولاریزم و دنیای مدرن حرف می‌زند از شرایط دوران خویش تاثیر می‌گیرد و وارد مسابقه تقدس که بلاتردید آخوندها در آن برنده هستند نمی‌شود و از تقلید و شبیه سازی و گفتمان سنتی فاصله می‌گیرد.
____________

ایرادات بنی اسرائیلی «پاسداران سیاسی»

مسعود رجوی در پیامش به پاسداران سیاسی نظام اشاره نموده که به قول او حتی در انتخاب مسئول اول «گروهک» بیکار نمی‌نشینند و هرچه در توان دارند نثار می‌کنند. او همچنین به یاد خامنه ای و رفسنجانی می‌آورد که درگذشته هر دو هوادار مجاهدین بوده اند...
آیا وی به در می‌گوید که دیوار بشنود؟ آبا با این اشاره به منتقدین طعنه و گوشه می‌زند که سر جای خود بنشینید و «ایراد بنی اسرائیلی» نگیرند؟
اگر یکی از اهداف وی این بوده که نامه سرگشاده ایرج مصداقی را دور بزند موفق نشده است. نامه مزبور مستقل از نویسنده اش زنده است و تازه دارد کشف حجاب می‌کند.
...
در رابطه با انتخابات وقتی رفسنجانی می‌گفت «نمی‌گویم نمی‌آیم» مثل روز روشن بود که می‌آید و آمد.
مسعود رجوی هم در پیامش سفارش رفسنجانی را به خامنه ای می‌کند و می‌خواهد که با هم راه بیآیند.
آیا منظور مسئول اول مجاهدین بازی با تضادهای درون حکومت و دستکاری در شکافها است؟ او چشم دیدن رفسنجانی را ندارد و هردو دست همدیگر را خوب خوانده اند. رجوی می‌داند با روی کار آمدن جناحی که به جریان موسوم به «اصلاحات» نزدیک باشد و با خارجه هم کنار بیآید، کارش را بسا بغرنج‌تر می‌کند.
آیا او که می‌داند پیروزی رفسنجانی مترادف با تعادل (نسبی) در داخل نظام و تعامل (نسبی) با غرب است با پیامش خواسته پیشدستی کرده باشد و گرا بدهد؟...(...)... ؟ (چه گرایی؟)
می‌داند که اگر جنگ نشود همه استراتژی و قماری که روی آن گذاشته از بین می‌رود و مجاهدین هم سپر بلا می‌شوند.
آیا با شرکت بیش از ۵۰ درصد مردم در انتخابات پیش رو و روی کارآمدن رفسنجانی، مسعود رجوی حس کرده که بازی برای او تمام شده و با اشراف به این مسئله است که تیر در تاریکی می‌اندازد و کوچه باز می‌کند؟
_____________

وصیتنامه خامنه ای نیم قرن پیش

از آنجا که ارزش و اهمیت پرسش بالاتر از پاسخ است، پرسیدنی است:
آیا پشتیبانان مالی سازمان (خارجی‌‌ها و مخصوصاً اعراب خلیج‌نشین) به خط «تفاهم» گرا داده و آنرا پیشنهاد کرده‌اند؟ (امثال بندربن سلطان میانه گرمی با رفسنجانی دارند.)
شیوخ عرب می‌خواهند تهران به تندروی و فعالیتهای مسئله ساز اتمی ادامه ندهد تا کافه بهم نریزد و اتفاق ویژه و غیرقابل کنترلی پیش نیاید، بهمین دلیل از رفسنجانی که با خاتمی و با خودشان (شیوخ) رابطه حسنه دارد استقبال می‌کنند.
(به لحاظ بین المللی رفسنجانی و خاتمی همریش و هم‌تراز محسوب می‌شوند.)
چنانچه رفسنجانی به قدرت برسد عربستان دلیلی ندارد که به کمکهای مالی اش به اپوزیسیون ادامه دهد.
....
اگر «چرت و پرت»هایی که بافتم، تفسیر به رأی و وهم و خیال بنماید که هیچ. اما اگر درصد کوچکی از واقعیت داشته باشد آنوقت شأن نزول پیام مسعود رجوی به خامنه ای و رفسنجانی (که ظاهراً در رابطه با انتخابات است) بیشتر عیان می‌شود.
...
در پیام مزبور چند مسئله برجسته شده، از جمله اینکه از قدیم و ندیم سایه رفسنجانی بالای سر خامنه ای بوده است.
تأکید مسعود رجوی روی موضوع فوق، این سئوال را پیش می‌آورد که آیا عَلم کردن وصیتنامه خامنه ای که نیم قرن پیش نوشته شده و حاکی از آن است که وی بیشترین قرض را معادل ۳۲ تک تومانی از رفسنجانی گرفته، استدلال متینی است؟
این چه کشف و شهودی است که مطلبی را که بارها دیگران گفته اند و خود رفسنجانی هم اشاره کرده، حالا از وصیتنامه سال ۴۲ خامنه ای استخراج کنیم؟ چه چیزی را می‌خواهیم ثابت کنیم؟
_____________

آفتاب از کدام طرف درآمده ؟
از این گذشته، آفتاب از کدام طرف درآمده که مسئول اول مجاهدین خیرخواه نظام شده و راه برون رفت از مشکلات را پیش پای خامنه ای و رفسنجانی می‌گذارد؟
...
خط مشی و چه باید کرد رژیم برای بقایای خودش، به شما چه؟ مگه شما خیرخواه خامنه ای و رفسنجانی هستید و نکته مثبتی در آنها دیده اید؟ آن دو (بنا به دستگاه فکری خودتان) چه اقدام سیاسی قابل اتکایی داشتند و کدام بها را پرداخت کرده اند؟ چه اقدام مثبتی آن دو داشته اند که مخاطبشان قرار دادید؟
بگذریم که (در این شرایط) اصلاً نفس رابطه و پیغام و پسغام با کسانیکه شما آنها را در همین پیام کفتار و روباه لقب می‌دهید راه به ناکجاآباد می‌برد.
راه و چاه نشان دادن به رژیمی که نقطه مقابل شما است و مدعی هستید قصد جانتان را کرده و موشک و راکت می‌زند، توجیه ندارد حتی اگر آخر پیام اشاره کنید که این رژیم رو به راه نمی‌شود و نرود میخ آهنی در سنگ.
...
پیام به خامنه ای و رفسنجانی خط خطی و ناهمآهنگ است. مسعود رجوی با نعل و میخ زدن هایش در این به اصطلاح مامه سرگشاده، نثر دقیق و منضبط خودش را (که در نوشته های دیگر از جمله در مقاله زیبای قلم به چشم می‌خورد) بهم ریخته است.
اینجا، صاحب پیام، تلوتلوخوران ساعتی میزان آن و ساعتی موزون این، رشته کلام را گم می‌کند و شنونده ای که آنرا گوش می‌کند نمی‌داند او دقیقاً چه می‌خواهد و چه می‌گوید.
_____________

بریم رای بدیم به رفسنجانی؟

پیام مزبور برای جوانان ایران چه رهنمودی دارد و چه راهی را پیش پای آنها می‌گذارد؟
خامنه ای که پیام را گرفته و «طبق رهنمود و خواسته شما» برای نجات نظام رفسنجانی را آورده است، رفسنجانی هم پسندیده و پذیرفته است. بسیار خوب. بقیه چکار کنند؟ رهنمود سیاسی پیام چیست؟
شنوندگان این پیام که چندی پیش فرمان «برپا، برپا» ی شما را شنیده اند که «در جاجای میهن اشغال شده تشکیل یگانهای ارتش آزادیبخش دهند» حالا چه تکلیفی دارند؟
در انتخابات شرکت کنند؟ همه بریم رای بدیم به رفسنجانی؟ اگر نه، پس اینها چیست که در پیام آمده؟
اگر آری، پس دلیل آنهمه مقابله با خاتمی چی بود؟
او که در عمل خیلی جلوتر از رفسنجانی بود. رفسنجانی چه گلی بر سر این نظام زده یا می‌تونه بزنه که خاتمی نزد یا نمی‌تونه بزنه؟
شما که می‌گوئید طالب خون و خونریزی کمتر هستید پس چرا تمام هّم و غم خودتان را در داخل و خارج کشور علیه خاتمی گذاشتید؟ (غرض از این سئوال نشان دادن تناقض ها است وگرنه کسی نمی‌خواهد سنگ خاتمی را به سینه بزند.)
یادتان می‌آید به صراحت به موسوی و کروبی نوشتید که خاتمی نفوذی خامنه ای است؟ او را در آب نمک خوابانده برای انتخابات بعدی!
لااقل بخاطر اینگونه پیش بینی های چپ اندرقیچی از خودتان انتقاد کنید.
...
در همین رابطه پیام مسعود رجوی در سال ۶۴ (نشریه مجاهد شماره ۲۵۱) در ارتباط با کاندیداتوری مهندس بازرگان که او را به «عمر سعد» تشبیه می‌کرد و از «خوردن نانی که از گندم ری» ساخته شده برحذر می‌داشت سند بسیار گویایی است.
«...ای وای بر شما که پیرانه سر به امید رسیدن به جاه و مقام به گور شهیدان لگد می‌زنید، ای ننگ بر شما و برآن مقام و ریاست و صدارتی که احیاناً می‌خواهید بدست آورید... آقای بازرگان حیا کن، حیا کن... دوران شیادی و حقه بازی بسر رسیده است.... اعلام شرکت در انتخابات منحوس خمینی کرده اند منتها یک غر و عشوه سیاسی میانه بازان هم آمده اند...
بحث در نام است و کام، بحث در جاه است و مقام... »
...
چرا این خیرخواهی و این خونریزی کمتر را (که در پیام به خامنه ای و رفسنجانی روی آن انگشت می‌گذارید) هنگامی که مهندس بازرگان کاندیدا شد نکردید و او «عمر سعد» شد؟ چرا آن همه فحش و فضیحت؟ حالا چه چیز تغییر کرده است؟
____________

«آنتی تز» استبداد دینی از او عقب تر است؟

در سه دهه گذشته تکیه کلام شما «مضحکه و نمایش انتخاباتی» بود. نبود؟ حالا چی شده که ورق برگشته و سخنی از تحریم انتخابات نیست؟
از پیام به خامنه ای و رفسنجانی درمی‌یابیم که گویا استبداد ریر پرده دین می‌تواند در درون خودش «بازی تقسیم قدرت» را بپذیرد.
همانها که به تعبیر مولوی:
دستشان کژ، پایشان کژ، چشم کژ مهرشان کژ، صلحشان کژ، خشم کژ
می‌توانند در درون خودش «بازی تقسیم قدرت» را بپذیرند. پس چرا «آنتی تز»ش که انقلاب هم کرده و پوسته ها شکسته، از او عقب تر است؟ چرا هرکسی که دم از پرسش و چون و چرا بزند مارک «پاسدار سیاسی نظام» می‌خورد؟
...
مسعود رجوی ۲۰ تیر سال ۸۸ نیز با عنوان «اندرز و پیشنهاد ما به مجلس خبرگان نظام» با سخنان غریبی خواستار این بود که چاقو دسته خودش را ببرد.
پیشنهاد کرد که خبرگان نظام، خامنه ای را که اینک برایش پیام می‌فرستد و پیش تر «تالی تلو حجاج بن یوسف و دعی بن دعی» توصیف می‌نمود برکنار نمایند و موقتاً آیت الله منتظری را جایگزین کنید تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظارت بین المللی براساس اصل حاکمیت مردم ایران فراهم شود. بعد هم بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل کنند و...
آیا واقعاً نامه مزبور را یک انقلابی هوشیار که رنج بسیار برد و از پس ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ برآمد، نوشته بود؟
گویی آن نامه احوالات منجم خوش خیالی را نشان می‌داد که رو به آسمان پر از ابر کرده و می‌گوید مریخ بیاید جای عطارد بنشیند بعد مشتری جایش را به زحل بدهد و بیدرنگ اورانوس برود آن طرف و ابرها آماده ریزش باران شوند...
هیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌ای؟
یا ز گاف و لام گل، گل چیده‌ای؟
در عالم واقع چگونه منتظری که سایه او را اضدادش با تیر می‌زدند بیآید رئیس خبرگان شود و بعد خودش که کتاب در باره ولایت فقیه نوشته و شرح و تفسیر کرده آن را چپه کرده و منحل نماید؟
...
حالا در این پیام مسعود رجوی می‌گوید: اگر رفسنجانی که به قول خودش خامنه ای را به اینجا رساند آن روز دست به کار می‌شد و منتظری را به جای خامنه ای می‌نشاند دچار مصیبت‌های بعدی نمی‌شد.
...
در پایان پیام که در آن شعار آشنای «زنده باد آزادی» غیبش زده، مسئول اول مجاهدین شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه و برقرارباد ارتش آزادیبخش ملی ایران می‌دهد.
مسعود رجوی در شروع نامه می‌گوید آقایان به خوبی می‌دانند که رأی حقیر مانند اکثریت قاطع و عظیم مردم ایران همانا «سرنگونی» نظام جور و جهل و جنایت در تمامیت آن است.
آیا واقعاً رأی اکثریت قاطع و عظیم مردم ایران «سرنگونی» نظام جور و جهل و جنایت در تمامیت آن است.؟ چه خوب.
اما اگر چنین است پس ضرورت این پیام چی بود؟...
...
درج این مقاله و همه نوشته‌های من در سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که مدح ستمگران می‌کنند ممنوع است.

سایت همنشین بهار
http://www.hamneshinbahar.net
ایمیل

hamneshine_bahar@yahoo.com