۱۳۹۳ آبان ۶, سهشنبه
پشت ...و...رو (قسمت دوم) مینا اسدی «آقایان! شما خوبید ... ماهید ... آقائید ... امّا ...»
«آقایان! شما خوبید ... ماهید ... آقائید ... امّا ...»
مینا اسدی
مینا اسدی
درآمد
*پشت .... و ... رو*
...
آنچه که در زیر می خوانید نوشته ی من است با تاریخ "یکشنبه سوم یونی سال دوهزارو یک میلادی، جمعه هجدهم خرداد سال هزار و سیصد و هشتاد".
از سالها پیش از این ... و هنوز هم ... درباره ی طلاق کار می کنم.بیش از هزار گفتگو دارم با زنان و مردان طلاق گرفته در سوئد. صدا که سر دادم حرفها و قصه ها شروع شد و اول از همه یکی دونفری که تازه توی سرشان به فکر این سوژه ی نان و آبدار افتاده بودند صدایشان درآمد که شما حق ندارید که ... و البته من شتابی در چاپ این گفتگو ها نداشتم و و تازه چون روزنامه نگاری خوانده بودم این را یاد گرفته بودم که شرح کوتاهی از کتاب در چند صفحه بنویسم و به پستخانه بسپارم و به آدرس خودم پست کنم و نامه را تا روزی که ادّعایی شد باز نکنم تا در روز قیامت، این پاکت سر به مُهر، شاهد باشد که من از دوره ی شاه شهید "ناصرالدین شاه" به این کار اشتغال داشته ام! در این راه که با مردم بوده ام همه جور حرف و سخن شنیده ام
از جمله (جاسوس ... مامور ... ضد تشکیلات و قرارداد ... و طراح اینگونه بحث ها برای سرگرم کردن خلق قهرمان و عقب انداختن خواسته ها و مطالبات مردم تحت ستم). این ها که به من نسبت می دادند نبودم. روزنامه نگار بدون روزنامه بودم ... کِرمِ روزنامه نگاری داشتم ... سوژه داشتم ... خبر خودش می آمد و محکم می خورد توی گوشم ... و بیدارم می کرد... بی خواب و بیمار می شدم ... کِرم بود و در سرم می لولید، بیرون هم نمی آمد که سر یک قلاب ماهیگیری بچسبانمش و برای یک ماهی بیچاره دام بگسترانم. آنها که این کرم در تنشان است می دانند که من چه می گویم .... سخن دراز کردم که بگویم این کار، کارِ دل است، نه کارِ گل، که: «با شیر اندرون شده، با جان به در شود». حالا من با مصاحبه ها چه می کنم و چه سودی از این کارهای مردم آزارِ دشمن تراش برده ام بماند که حرف آینده است. اما نوشته ی زیر، که بر چهره اش گرد پیری نشسته ، هنوز به روز است ... هنوز و هر روز تکرار می شود ...هنوز و هر روز دختران و زنانِ ناچار، با دیکتاتورهای کوچک بدون آب و خاک و بی تاج و تخت و مسند و قدرت زندگی می کنند، له می شوند و از ترس باز پس فرستاده شدن به میهنی که با توپ وتانک و اسید در انتظارشان است به سازِ مردانی می رقصند که بقول قدیمی ها انگار مادر و خواهری نداشته اند. برای آنکه بمانند ... نفس بکشند ... سنگسار نشوند ... آزاد باشند ... یک نفسِ راحت بکشند ... عاشق باشند وعشق بورزند با کسانی که دوستشان دارند ... آن ها همسن و سال دختران شما هستند ... چگونه با دختران هم سن و سالِ نوه هایتان به بستر می روید و آنها را بخاطر یک برگه ی اقامت به بردگی می برید؟ کاری که شما می کنید از قانون قصاص جمهوری اسلامی چیزی کم ندارد. آقایان از زیر پای محکوم به اعدام چارپایه را نکشید!
مینا اسدی
بیست و سوم اکتبر سال دوهزار و چهارده – استکهلم
Mina.assadi@yahoo.com
«آقایان! شما خوبید ... ماهید ... آقائید ... امّا ...»
آقایان! شما خوبید، گل اید، ماهید، آقائید، برای همین است که می خواهم چیزهایی را که دیده ام و شنیده ام برایتان تعریف کنم.
من نه دادستانم، نه وکیل مدافع، نه محکمه دارم و نه قانون گزارم. فقط شاهدم ... شاهد این اتفاقاتی که می نویسم و نمی خواهم که مثلا بگویم که: اینها ناشی از فرهنگ مردسالاری است، یا سنت است، یا مال جامعه ی میزبان یا عقب افتادگی مردان. و نه، اصلا نمی خواهم وارد معقولات بشوم.
شاهد، یعنی کسی که از چیزهایی که دیده و شنیده گزارش می دهد. حوادثی را که جلوی چشمانش اتفاق افتاده تعریف می کند، همان چیزهایی را که دیده است و شنیده است بدون شاخ و برگ و بدون کم و کاست. نه کمتر و نه بیشتر و من شاهد زندگی غم انگیز و اندوهبار این زن بوده ام و گواهی می دهم که هروقت این اتفاقات را در ذهنم مرور می کنم حالم بهم می خورد ... عق می زنم، عین یک زن حامله، و «زردآب» بالا می آورم.
آقایان! شما خوبید ... ماهید ... گُلید ...
آقائید، ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان می شوم. اما توی این بزن، بکش ها ... سر به نیست کردن ها ... گم شدن ها ... طناب ها، دارها، اعدام ها . سربریدن ها ... چقدر باید به آدم فشار آمده باشد که یک کاره همه ی مصیبت های مردم را فراموش کند و بخواهد آنچه را که دیده است برای شما تعریف کند ...
آقایان! شما ماهید ... آقائید و کور شوم اگر کلمه ای ... کلامی به شما دروغ بگویم و لال شوم اگر که چیزی را از خودم درآورده باشم و تحویل شما داده باشم! این قصه های سیاه همه راست است. این کابوس شب های من، برای خیلی ها اتفاق افتاده است ...
زندگی شان است، زندگی روزان و شبان شان ... درد مادران و پدران شان است ... درد هر کسی است که می بیند و می شنود. درد این دختران جوان، این همسران جوانِ نامه ای ... پستی و سفارشی دوقبضه است ... آقایان! می دانم که شما نبودید ... شما نیستید ...
نه ... به قیافه تان نمی آید. هر کس که خودش خواهر و مادر داشته باشد، اینکار را نمی کند! اگر خواهر و مادر هم نداشته باشد، نباید اینکاره باشد. آدم اگر آدم باشد، دوتا پا داشته باشد، و دو دست و دو چشم و دو گوش و مغز و هوش و از همه مهمتر قلب تپنده داشته باشد و اگر درس خوانده باشد و شعر بنی آدم اعضای یک پیکرند را هم در کتاب سوم ابتدایی از بر کرده باشد ... نه نمی کند ... این کار را نمی کند ... دختر جوان مردم را نمی آورد توی یک شهر سرد و تاریک که پس از گذشتن شش ماه از ابر و باد و ماه و خورشید و فلک کمک بگیرد که از همین لانه موشِ سرد و تاریک، اخراجش کند و با پست سفارشی پس اش بفرستد. بفرستد تا در آن کشور گل و بلبل، انگشت نما شود، تحقیر شود، جنس دست دوم نامیده شود، کنج خانه بماند و بپوسد، تا دندان هایش بریزد و موهایش سفید سفید شود یا اگر خواست دست از پا خطا کند، جوانی کند .. عشق بورزد و عشقبازی کند، به بند کشیده شود، سنگسار شود و با خواری و خفت بمیرد.
***
آقایان، شما ماهید، آقائید و اگر اسائه ی ادب نباشد، نمونه ای از زندگی رقت بار و دردناک یکی از این آوارگان پیوندی – نه جنگی – را برایتان بازگو می کنم.
«ف» نوزده ساله است. هفده ساله بود که شوهرش دادند به یک عکس شش در چهار، به مردی که در این عکس شش در چهار لبخند مهربانی بر لب داشت. شوهرش داده بودند به برادر خانم همسایه، که بسیار شنیده بودند از آقایی ... متانت ... مهربانی و تحصیلات عالیه اش، و این مرد با همه ی این محاسن، فقط یک عیب کوچک داشت. بیست سال از او بزرگتر بود و البته هنوز جوان بود و سی و هفت سال بیشتر نداشت!
در فرودگاه، بجای مردی که در عکسِ شش در چهار موی پرپشتی داشت و لبخندی مهربان، مردی عبوس، طاس و نسبتن چاق آمده بود که او را به خانه ی بخت ببرد. رفتند و رفتند و رفتند تا به محله ای نیمه تاریک رسیدند، به آپارتمانی با یک اتاق و یک هال و یک آشپزخانه ی نسبتن بزرگ. شام خوردند و خوابیدند. صبح زود، مرد به سر کار رفت و دختر که برخاست، خوشحال نبود اما پذیرفته بود که راه بازگشت وجود ندارد. شنیده بود که صورت زیبای ظاهر هیچ نیست و با گذشت زمان قیافه ها عادی می شود و این که «ای برادر سیرت زیبا بیار» را برای استفاده در همین روزها سروده اند و به سرنوشت سرنهاد.
ظریف ... کوچک اندام ... با رنگی مهتابی و گیسوان صاف و خرمایی، به سیزده ساله ها می مانست.
اولین شنبه به تماشای شهر رفتند. نهار خوردند. خوابیدند. و روزهای دیگر نیز بدین گونه گذشت. تا لحظه های سخت و کشدار بگذرد و نامه ای از کلاس زبان برسد و دختر به این بهانه از زندان خانه رها شود. نامه رسید. دختر به مدرسه رفت و از همان اولین روزها بهانه های مرد آغاز شد.
اولین سفارش: با ایرانی های کلاس قاطی نشو
دومین سفارش: با پسرهای کلاس حرف نزن
سومین سفارش: نان و پنیری با خودت ببر تا مجبور نشوی در رستوران نهار بخوری.
چهارمین سفارش: بلافاصله بعد از پایان کلاس به خانه برو.
و پنجمین سفارش: این تلفن دستی را داشته باش تا بدانم روزها چه می کنی.
و کنترل از راه دور:
ساعت اول: آلان کجا هستی؟ - توی کلاس
ساعت دوم: حالا چه؟ - توی کلاس
ساعت سوم: و حالا:؟ - تو...ی...کلاس...س
و ساعت چهارم: توی قطاری؟ - بله
و ساعت پنجم: نزدیک خانه ای؟ - ب...له
و ساعت ششم: کجایی؟ - سر قبر پدرم!
و ساعتی بعد، صدای چرخیدن کلید در سوراخ در ... صدای قدم های مرد و فریادها.
- از فردا، کلاس بی کلاس
- ...غلط کردم ... خواهش می کنم بگذار بروم کلاس ... این دفعه را ببخش ... دیگر همجوابی نمی کنم ... غلط کردم ... گه خوردم.
مرد او را می بخشد!
***
ترم دوم آموزش زبان ...
ساعت اول: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت دوم: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت سوم: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت چهارم: در کلاس باز می شود. مرد به درون می آید و بی اعتناء به معلم و شاگردان دیگر، به فارسی می گوید:
- کدام گوری هستی ... ده بار زنگ زدم.
معلم – چه می خواهی. – سوئدی حرف بزن ... اینجا کلاس درس است.
مرد به طرف زن هجوم می برد ... دستش را می کشد ... معلم دخالت می کند: برو بیرون. تو حق نداری که ...
مرد به زبان فارسی خطاب به زنش: تازه شش ماه از اقامتت گذشته که این قدر بی چشم و رو هستی، وای به روزی که دو سال بگذرد و کارت درست شود.
زن گریان: نمی گذارند تقصیر من نیست، مجبوریم سر کلاس تلفن ها را ببندیم.
مرد: چطور تا دیروز می گذاشتند.
زن: حالا نمی گذارند، تو که سوئدی بلدی از معلم بپرس.
مرد به سوئدی خراب به معلم: ما باید برویم به یک ... باید زنم را به بیمارستان ببرم.
یک خانم ایرانی شاگرد کلاس: آقا جان! همسن و سال دخترتان است، ولش کنید.
مرد: ولش کنم؟ چی چی را ولش کنم ... به اندازه ی هیکل شما خرجش کردم
معلم سوئدی: برو بیرون
مرد: می روم، ولی زنم را هم می برم.
خانم ایرانی خطاب به معلم: نگذارید ببردش.
کتکش می زند.
مرد: خانم خجالت بکش. شما مرا می شناسی که این جوری قضاوت می کنی؟
خانم ایرانی: بگذار درسش را بخواند. چرا باید وسط درس، به خانه بیاید؟
مرد: به شما چه؟ زن من است. می خواهم ببرمش به خانه. اصلن دلم نمی خواهد سوئدی بخواند.
خانم ایرانی: اینجا سوئد است آقا ایران نیست، که شما تصمیم بگیرید.
مرد: بنشین سر جایت! من بیست سال است که توی این مملکتم شما که تازه وارید لطفن به من درس ندهید.
خانم: راست راستی بیست سال توی این کشورید؟ انگار همین دیروز از ایران آمده اید.
مرد خطاب به معلم: ببخشید ... این، وقت دکتر دارد ما باید برویم.
معلم متحیر: بروید؟ و خطاب به زن:
- می خواهید بروید بیمارستان.
زن: بله ... بله، باید برویم بیمارستان ... و می روند
در راه خانه: ببین. این آخرین روزی است که به کلاس می روی
زن: نه. خواهش می کنم بگذار به کلاس بروم
مرد: اگر می خواهی زن من باشی و اینجا اقامت بگیری اجازه نداری به کلاس بروی ... خودم هر جا که لازم باشد با تو می آیم و ترجمه می کنم!
***
شش ماه بعد تلفن از ایران ...
زن: مامان ... مامان
و می گرید.
مرد گوشی را از زن می گیرد:
خانم این بی خودی گریه می کند. نگران نباشید، دلش تنگ می شود ...
بله؟ ... برای ویزای شما؟ تا دخترتان اقامت نگیرد نمی شود. پرسیدید، گفتند می شود؟ ... نه گمان نمی کنم ... تحقیق می کنم ...
هشت ماه بعد زن: ببین من که امتحان نجابتم را دادم، حالا بگذار به کلاس بروم
مرد: کلاس می خواهی چکار ... کمی دیگر که امتحان بدهی بچه دار می شویم!
زن: من هنوز نوزده سالم نشده. زود است.
مرد: در عوض من سی و نه ساله ام و دیر است
زن: راستی چرا تو هیچ دوست و آشنا نداری؟ اینهمه سال یک دوست هم برای خودت دست و پا نکردی؟
مرد: . وفور دوست و آشنا ... اما آدمی که زن جوان دارد باید دور دوست و آشنا را خط بکشد.
زن: پس من همین جور باید پشت این پنجره ها بنشینم و برف تماشا کنم؟
مرد: قول می دهم بچه دار که شدیم آنقدر کار روی سرت بریزد که وقت سرخاراندن نداشته باشی!
***
یکسال بعد تلفن از ایران: نه مادر، خواهرش هر چه گفت دروغ بود ... شرکت ندارد. توی بیمارستان کار می کند. صبرم تمام شد ... می خواهم برگردم.
از آنطرف سیم: ای خاک عالم بر سرم ... این حرف را تکرار نکن ... ما خودمان هزار بدبختی داریم.
زن: برمی گردم ... برمی گردم.
مادر: یکسال دیگر بمان ... کارت را درست کن ... اینجا فقط غم و بدبختی است.
زن: برمی گردم، نمی خواهم اقامت بگیرم.
کلید توی در می چرخد. صدای مرد: با کی حرف می زنی؟ به کجا برمی گردی؟
گوشی را از دست زن می گیرد.
- شمائید خانم ... اول بفرمائید کی زنگ زد.
مادر: من زنگ زدم.
مرد: زنگ زدید که زنم را از راه بدر کنید؟ می خواهید برگردد؟ ... همین فردا می فرستمش.
مادر: چی را می فرستید ... مگر شهر هرت است.
مرد: بله که شهر هرت است. فعلا که اجازه ی ایشان دست من است، حداقل تا یکسال دیگر که اقامتش را بگیرد ... همین فردا تقاضای طلاق می کنم.
مادر با التماس: شما را به روح مادرتان این کار را نکنید ... کنیز شماست ... بگذارید بماند ... ما پیش فامیل و در و همسایه آبرو داریم.
مرد: پس بگذارید ما زندگی مان را بکنیم ... اینقدر به دخترتان زنگ نزدید. و گوشی را می گذارد.
ساعتی بعد: صبح می رویم دادگاه برای طلاق.
زن: طلاق نمی گیرم ... می مانم ... هر چه بگویی گوش می کنم.
مرد: نه نمی شود. باید طلاقت بدهم.
زن: خواهش می کنم.
مرد: راست بگو ... کی به تو گفت که باید دو سال صبر کنی و بعد طلاق بگیری؟
زن: من که کسی را نمی بینم. خودت گفتی که اگر مطیع نباشم از اینجا بیرونم می کنی.
مرد: راست بگو ... کی زنگ زد ... تو، یا مادرت؟
زن با گریه: به خدا مادرم
مرد: خاک بر سرشان ... مثلا تحصیلکرده هم هستند ... آخر به چه اعتمادی به یک غریبه دختر دادند ... چه مرگت بود که بستندت به ریش من ... وضعشان که خوب بود. چه دردی داشتند؟ آبرویشان را توی محله برده بودی؟ می رفتی جنده گی؟
زن: نه بخدا.
مرد: روزها که می روم سر کار، کی اینجا می آید.
زن: هیچکس.
مرد: خودم کشیک دادم ... دیدم. زن همسایه ی روبرو نمی آید؟
زن: نه ... فقط یکبار آمد و گفت اگر یک وقت حوصله ات سر رفت بیا پیش ما.
مرد: چند دفعه رفتی؟
زن: هیچوقت ...
مرد: بهشان گفتی که کلاس نمی روی؟
زن: بله
مرد: کجا؟ کی؟
زن: دمِ در
مرد: روزها دم در می ایستی؟
زن: نه به خدا.
مرد: زود ... زود ... معطل نکن ... برو بیرون ...
زن: کجا بروم؟ من که کسی را نمی شناسم.
مرد: برو پیش زن همسایه که این چیزها را یادت داده.
(مرد زن را از خانه بیرون می اندازد. در را محکم می بندد و در کمال خونسردی به تماشای تلویزیون مشغول می شود. یک مرد ایرانی که از سر کار به خانه اش برمی گردد، زن را در راهرو می بیند)
مرد: ببخشید ... ایرانی هستید؟
زن: بله
مرد: به کمک احتیاج دارید؟
زن: نه ... کلید ندارم ...
مرد: برویم به خانه ی ما ... اینجا سرد است ... مریض می شوید.
زن: نه ... نه ... نمی شود.
مرد: چرا نمی شود ... می ترسید؟
زن: ... بله ... می ترسم
مرد: از کی
زن: از شوهرم
مرد: در خانه است؟
زن: بله
مرد: بیرونتان کرده است؟
زن: بله
مرد زنگ در خانه را به صدا درمی آورد. شوهر، مشغول تماشای تلویزیون است و جواب نمی دهد. مرد با مشت به در می کوبد. شوهر جواب نمی دهد و مرد فریاد می زند: در را باز کن.
شوهر کنجکاو می شود ... به طرف در می دود و آن را باز می کند. و با سینه ی سپر در برابر مرد همسایه می ایستد.
شوهر: جنابعالی کی باشین؟
مرد: از سن و سالت خجالت نمی کشی که یک زن جوان را توی این هوای سرد از خانه بیرون می کنی؟
شوهر: زنگ می زنم، پلیس، بیاید و شما را به جرم مزاحمت دستگیر کند.
مرد: نامردی اگر زنگ نزنی.
و تلفن دستی اش را درمی آورد و خطاب به شوهر می گوید: خودم به پلیس زنگ می زنم. و زنگ می زند، پلیس زن جوان را به اورژانس زنان قربانی خشونت، می برد و من، زن را در آنجا ملاقات می کنم.
- چرا می خواهی بمانی؟
- شما نمی دانید آنجا چه خبر است؟ برادرم سرباز فراری است. شوهر خواهرم حکم اعدام دارد. پدر و مادرم هم پیش در و همسایه آبرو دارند! اگر تکه تکه ام کنند برنمی گردم. حالا دیگر یک دختر دبیرستانی نیستم که در خانه ی پدرم با احترام و آبرو زندگی کنم. یک زن طلاق گرفته و پس فرستاده شده و دست دومم، نه ... نمی روم. همین جا می مانم.
- بهر قیمتی
- بهرقیمتی
- با همین مرد؟
- اگر مجبور باشم با همین مرد!
***
آقایان! شما خوبید ... ماهید ... گُلید ... آقائید ...
ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان می شوم. اما توی این بزن بکش ها ... سر به نیست کردن ها ... گم شدن ها، شکنجه ها، ترورها، طناب ها، دارها، اعدام ها و سربریدن ها، چقدر باید به آدم فشار آمده باشد که یک کاره، همه ی مصیبت های مردم را فراموش کند و به این مقوله بپردازد!
آقایان! می دانم که شما نبودید، شما نیستید. به قیافه تان نمی آید. هر کس که خودش خواهر و مادر داشته باشد این کار را نمی کند! یک دختر جوان و آرزومند را که در آرزوی آزادی و امنیت از همه ی دلبستگی هایش دل بریده و به این سر دنیا آمده است نمی آورد در یک کشور سرد و یخبندان زندانی کند، شکنجه کند و زندانبان او باشد.
نه! شما نیستید ... آقایان! شما ماهید ... گُلید ... آقائید!
مینا اسدی
یکشنبه سوم ماه یونی سال دوهزار و یک – استکهلم
...
آنچه که در زیر می خوانید نوشته ی من است با تاریخ "یکشنبه سوم یونی سال دوهزارو یک میلادی، جمعه هجدهم خرداد سال هزار و سیصد و هشتاد".
از سالها پیش از این ... و هنوز هم ... درباره ی طلاق کار می کنم.بیش از هزار گفتگو دارم با زنان و مردان طلاق گرفته در سوئد. صدا که سر دادم حرفها و قصه ها شروع شد و اول از همه یکی دونفری که تازه توی سرشان به فکر این سوژه ی نان و آبدار افتاده بودند صدایشان درآمد که شما حق ندارید که ... و البته من شتابی در چاپ این گفتگو ها نداشتم و و تازه چون روزنامه نگاری خوانده بودم این را یاد گرفته بودم که شرح کوتاهی از کتاب در چند صفحه بنویسم و به پستخانه بسپارم و به آدرس خودم پست کنم و نامه را تا روزی که ادّعایی شد باز نکنم تا در روز قیامت، این پاکت سر به مُهر، شاهد باشد که من از دوره ی شاه شهید "ناصرالدین شاه" به این کار اشتغال داشته ام! در این راه که با مردم بوده ام همه جور حرف و سخن شنیده ام
از جمله (جاسوس ... مامور ... ضد تشکیلات و قرارداد ... و طراح اینگونه بحث ها برای سرگرم کردن خلق قهرمان و عقب انداختن خواسته ها و مطالبات مردم تحت ستم). این ها که به من نسبت می دادند نبودم. روزنامه نگار بدون روزنامه بودم ... کِرمِ روزنامه نگاری داشتم ... سوژه داشتم ... خبر خودش می آمد و محکم می خورد توی گوشم ... و بیدارم می کرد... بی خواب و بیمار می شدم ... کِرم بود و در سرم می لولید، بیرون هم نمی آمد که سر یک قلاب ماهیگیری بچسبانمش و برای یک ماهی بیچاره دام بگسترانم. آنها که این کرم در تنشان است می دانند که من چه می گویم .... سخن دراز کردم که بگویم این کار، کارِ دل است، نه کارِ گل، که: «با شیر اندرون شده، با جان به در شود». حالا من با مصاحبه ها چه می کنم و چه سودی از این کارهای مردم آزارِ دشمن تراش برده ام بماند که حرف آینده است. اما نوشته ی زیر، که بر چهره اش گرد پیری نشسته ، هنوز به روز است ... هنوز و هر روز تکرار می شود ...هنوز و هر روز دختران و زنانِ ناچار، با دیکتاتورهای کوچک بدون آب و خاک و بی تاج و تخت و مسند و قدرت زندگی می کنند، له می شوند و از ترس باز پس فرستاده شدن به میهنی که با توپ وتانک و اسید در انتظارشان است به سازِ مردانی می رقصند که بقول قدیمی ها انگار مادر و خواهری نداشته اند. برای آنکه بمانند ... نفس بکشند ... سنگسار نشوند ... آزاد باشند ... یک نفسِ راحت بکشند ... عاشق باشند وعشق بورزند با کسانی که دوستشان دارند ... آن ها همسن و سال دختران شما هستند ... چگونه با دختران هم سن و سالِ نوه هایتان به بستر می روید و آنها را بخاطر یک برگه ی اقامت به بردگی می برید؟ کاری که شما می کنید از قانون قصاص جمهوری اسلامی چیزی کم ندارد. آقایان از زیر پای محکوم به اعدام چارپایه را نکشید!
مینا اسدی
بیست و سوم اکتبر سال دوهزار و چهارده – استکهلم
Mina.assadi@yahoo.com
«آقایان! شما خوبید ... ماهید ... آقائید ... امّا ...»
آقایان! شما خوبید، گل اید، ماهید، آقائید، برای همین است که می خواهم چیزهایی را که دیده ام و شنیده ام برایتان تعریف کنم.
من نه دادستانم، نه وکیل مدافع، نه محکمه دارم و نه قانون گزارم. فقط شاهدم ... شاهد این اتفاقاتی که می نویسم و نمی خواهم که مثلا بگویم که: اینها ناشی از فرهنگ مردسالاری است، یا سنت است، یا مال جامعه ی میزبان یا عقب افتادگی مردان. و نه، اصلا نمی خواهم وارد معقولات بشوم.
شاهد، یعنی کسی که از چیزهایی که دیده و شنیده گزارش می دهد. حوادثی را که جلوی چشمانش اتفاق افتاده تعریف می کند، همان چیزهایی را که دیده است و شنیده است بدون شاخ و برگ و بدون کم و کاست. نه کمتر و نه بیشتر و من شاهد زندگی غم انگیز و اندوهبار این زن بوده ام و گواهی می دهم که هروقت این اتفاقات را در ذهنم مرور می کنم حالم بهم می خورد ... عق می زنم، عین یک زن حامله، و «زردآب» بالا می آورم.
آقایان! شما خوبید ... ماهید ... گُلید ...
آقائید، ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان می شوم. اما توی این بزن، بکش ها ... سر به نیست کردن ها ... گم شدن ها ... طناب ها، دارها، اعدام ها . سربریدن ها ... چقدر باید به آدم فشار آمده باشد که یک کاره همه ی مصیبت های مردم را فراموش کند و بخواهد آنچه را که دیده است برای شما تعریف کند ...
آقایان! شما ماهید ... آقائید و کور شوم اگر کلمه ای ... کلامی به شما دروغ بگویم و لال شوم اگر که چیزی را از خودم درآورده باشم و تحویل شما داده باشم! این قصه های سیاه همه راست است. این کابوس شب های من، برای خیلی ها اتفاق افتاده است ...
زندگی شان است، زندگی روزان و شبان شان ... درد مادران و پدران شان است ... درد هر کسی است که می بیند و می شنود. درد این دختران جوان، این همسران جوانِ نامه ای ... پستی و سفارشی دوقبضه است ... آقایان! می دانم که شما نبودید ... شما نیستید ...
نه ... به قیافه تان نمی آید. هر کس که خودش خواهر و مادر داشته باشد، اینکار را نمی کند! اگر خواهر و مادر هم نداشته باشد، نباید اینکاره باشد. آدم اگر آدم باشد، دوتا پا داشته باشد، و دو دست و دو چشم و دو گوش و مغز و هوش و از همه مهمتر قلب تپنده داشته باشد و اگر درس خوانده باشد و شعر بنی آدم اعضای یک پیکرند را هم در کتاب سوم ابتدایی از بر کرده باشد ... نه نمی کند ... این کار را نمی کند ... دختر جوان مردم را نمی آورد توی یک شهر سرد و تاریک که پس از گذشتن شش ماه از ابر و باد و ماه و خورشید و فلک کمک بگیرد که از همین لانه موشِ سرد و تاریک، اخراجش کند و با پست سفارشی پس اش بفرستد. بفرستد تا در آن کشور گل و بلبل، انگشت نما شود، تحقیر شود، جنس دست دوم نامیده شود، کنج خانه بماند و بپوسد، تا دندان هایش بریزد و موهایش سفید سفید شود یا اگر خواست دست از پا خطا کند، جوانی کند .. عشق بورزد و عشقبازی کند، به بند کشیده شود، سنگسار شود و با خواری و خفت بمیرد.
***
آقایان، شما ماهید، آقائید و اگر اسائه ی ادب نباشد، نمونه ای از زندگی رقت بار و دردناک یکی از این آوارگان پیوندی – نه جنگی – را برایتان بازگو می کنم.
«ف» نوزده ساله است. هفده ساله بود که شوهرش دادند به یک عکس شش در چهار، به مردی که در این عکس شش در چهار لبخند مهربانی بر لب داشت. شوهرش داده بودند به برادر خانم همسایه، که بسیار شنیده بودند از آقایی ... متانت ... مهربانی و تحصیلات عالیه اش، و این مرد با همه ی این محاسن، فقط یک عیب کوچک داشت. بیست سال از او بزرگتر بود و البته هنوز جوان بود و سی و هفت سال بیشتر نداشت!
در فرودگاه، بجای مردی که در عکسِ شش در چهار موی پرپشتی داشت و لبخندی مهربان، مردی عبوس، طاس و نسبتن چاق آمده بود که او را به خانه ی بخت ببرد. رفتند و رفتند و رفتند تا به محله ای نیمه تاریک رسیدند، به آپارتمانی با یک اتاق و یک هال و یک آشپزخانه ی نسبتن بزرگ. شام خوردند و خوابیدند. صبح زود، مرد به سر کار رفت و دختر که برخاست، خوشحال نبود اما پذیرفته بود که راه بازگشت وجود ندارد. شنیده بود که صورت زیبای ظاهر هیچ نیست و با گذشت زمان قیافه ها عادی می شود و این که «ای برادر سیرت زیبا بیار» را برای استفاده در همین روزها سروده اند و به سرنوشت سرنهاد.
ظریف ... کوچک اندام ... با رنگی مهتابی و گیسوان صاف و خرمایی، به سیزده ساله ها می مانست.
اولین شنبه به تماشای شهر رفتند. نهار خوردند. خوابیدند. و روزهای دیگر نیز بدین گونه گذشت. تا لحظه های سخت و کشدار بگذرد و نامه ای از کلاس زبان برسد و دختر به این بهانه از زندان خانه رها شود. نامه رسید. دختر به مدرسه رفت و از همان اولین روزها بهانه های مرد آغاز شد.
اولین سفارش: با ایرانی های کلاس قاطی نشو
دومین سفارش: با پسرهای کلاس حرف نزن
سومین سفارش: نان و پنیری با خودت ببر تا مجبور نشوی در رستوران نهار بخوری.
چهارمین سفارش: بلافاصله بعد از پایان کلاس به خانه برو.
و پنجمین سفارش: این تلفن دستی را داشته باش تا بدانم روزها چه می کنی.
و کنترل از راه دور:
ساعت اول: آلان کجا هستی؟ - توی کلاس
ساعت دوم: حالا چه؟ - توی کلاس
ساعت سوم: و حالا:؟ - تو...ی...کلاس...س
و ساعت چهارم: توی قطاری؟ - بله
و ساعت پنجم: نزدیک خانه ای؟ - ب...له
و ساعت ششم: کجایی؟ - سر قبر پدرم!
و ساعتی بعد، صدای چرخیدن کلید در سوراخ در ... صدای قدم های مرد و فریادها.
- از فردا، کلاس بی کلاس
- ...غلط کردم ... خواهش می کنم بگذار بروم کلاس ... این دفعه را ببخش ... دیگر همجوابی نمی کنم ... غلط کردم ... گه خوردم.
مرد او را می بخشد!
***
ترم دوم آموزش زبان ...
ساعت اول: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت دوم: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت سوم: الو ... الو «تلفن قطع است»
ساعت چهارم: در کلاس باز می شود. مرد به درون می آید و بی اعتناء به معلم و شاگردان دیگر، به فارسی می گوید:
- کدام گوری هستی ... ده بار زنگ زدم.
معلم – چه می خواهی. – سوئدی حرف بزن ... اینجا کلاس درس است.
مرد به طرف زن هجوم می برد ... دستش را می کشد ... معلم دخالت می کند: برو بیرون. تو حق نداری که ...
مرد به زبان فارسی خطاب به زنش: تازه شش ماه از اقامتت گذشته که این قدر بی چشم و رو هستی، وای به روزی که دو سال بگذرد و کارت درست شود.
زن گریان: نمی گذارند تقصیر من نیست، مجبوریم سر کلاس تلفن ها را ببندیم.
مرد: چطور تا دیروز می گذاشتند.
زن: حالا نمی گذارند، تو که سوئدی بلدی از معلم بپرس.
مرد به سوئدی خراب به معلم: ما باید برویم به یک ... باید زنم را به بیمارستان ببرم.
یک خانم ایرانی شاگرد کلاس: آقا جان! همسن و سال دخترتان است، ولش کنید.
مرد: ولش کنم؟ چی چی را ولش کنم ... به اندازه ی هیکل شما خرجش کردم
معلم سوئدی: برو بیرون
مرد: می روم، ولی زنم را هم می برم.
خانم ایرانی خطاب به معلم: نگذارید ببردش.
کتکش می زند.
مرد: خانم خجالت بکش. شما مرا می شناسی که این جوری قضاوت می کنی؟
خانم ایرانی: بگذار درسش را بخواند. چرا باید وسط درس، به خانه بیاید؟
مرد: به شما چه؟ زن من است. می خواهم ببرمش به خانه. اصلن دلم نمی خواهد سوئدی بخواند.
خانم ایرانی: اینجا سوئد است آقا ایران نیست، که شما تصمیم بگیرید.
مرد: بنشین سر جایت! من بیست سال است که توی این مملکتم شما که تازه وارید لطفن به من درس ندهید.
خانم: راست راستی بیست سال توی این کشورید؟ انگار همین دیروز از ایران آمده اید.
مرد خطاب به معلم: ببخشید ... این، وقت دکتر دارد ما باید برویم.
معلم متحیر: بروید؟ و خطاب به زن:
- می خواهید بروید بیمارستان.
زن: بله ... بله، باید برویم بیمارستان ... و می روند
در راه خانه: ببین. این آخرین روزی است که به کلاس می روی
زن: نه. خواهش می کنم بگذار به کلاس بروم
مرد: اگر می خواهی زن من باشی و اینجا اقامت بگیری اجازه نداری به کلاس بروی ... خودم هر جا که لازم باشد با تو می آیم و ترجمه می کنم!
***
شش ماه بعد تلفن از ایران ...
زن: مامان ... مامان
و می گرید.
مرد گوشی را از زن می گیرد:
خانم این بی خودی گریه می کند. نگران نباشید، دلش تنگ می شود ...
بله؟ ... برای ویزای شما؟ تا دخترتان اقامت نگیرد نمی شود. پرسیدید، گفتند می شود؟ ... نه گمان نمی کنم ... تحقیق می کنم ...
هشت ماه بعد زن: ببین من که امتحان نجابتم را دادم، حالا بگذار به کلاس بروم
مرد: کلاس می خواهی چکار ... کمی دیگر که امتحان بدهی بچه دار می شویم!
زن: من هنوز نوزده سالم نشده. زود است.
مرد: در عوض من سی و نه ساله ام و دیر است
زن: راستی چرا تو هیچ دوست و آشنا نداری؟ اینهمه سال یک دوست هم برای خودت دست و پا نکردی؟
مرد: . وفور دوست و آشنا ... اما آدمی که زن جوان دارد باید دور دوست و آشنا را خط بکشد.
زن: پس من همین جور باید پشت این پنجره ها بنشینم و برف تماشا کنم؟
مرد: قول می دهم بچه دار که شدیم آنقدر کار روی سرت بریزد که وقت سرخاراندن نداشته باشی!
***
یکسال بعد تلفن از ایران: نه مادر، خواهرش هر چه گفت دروغ بود ... شرکت ندارد. توی بیمارستان کار می کند. صبرم تمام شد ... می خواهم برگردم.
از آنطرف سیم: ای خاک عالم بر سرم ... این حرف را تکرار نکن ... ما خودمان هزار بدبختی داریم.
زن: برمی گردم ... برمی گردم.
مادر: یکسال دیگر بمان ... کارت را درست کن ... اینجا فقط غم و بدبختی است.
زن: برمی گردم، نمی خواهم اقامت بگیرم.
کلید توی در می چرخد. صدای مرد: با کی حرف می زنی؟ به کجا برمی گردی؟
گوشی را از دست زن می گیرد.
- شمائید خانم ... اول بفرمائید کی زنگ زد.
مادر: من زنگ زدم.
مرد: زنگ زدید که زنم را از راه بدر کنید؟ می خواهید برگردد؟ ... همین فردا می فرستمش.
مادر: چی را می فرستید ... مگر شهر هرت است.
مرد: بله که شهر هرت است. فعلا که اجازه ی ایشان دست من است، حداقل تا یکسال دیگر که اقامتش را بگیرد ... همین فردا تقاضای طلاق می کنم.
مادر با التماس: شما را به روح مادرتان این کار را نکنید ... کنیز شماست ... بگذارید بماند ... ما پیش فامیل و در و همسایه آبرو داریم.
مرد: پس بگذارید ما زندگی مان را بکنیم ... اینقدر به دخترتان زنگ نزدید. و گوشی را می گذارد.
ساعتی بعد: صبح می رویم دادگاه برای طلاق.
زن: طلاق نمی گیرم ... می مانم ... هر چه بگویی گوش می کنم.
مرد: نه نمی شود. باید طلاقت بدهم.
زن: خواهش می کنم.
مرد: راست بگو ... کی به تو گفت که باید دو سال صبر کنی و بعد طلاق بگیری؟
زن: من که کسی را نمی بینم. خودت گفتی که اگر مطیع نباشم از اینجا بیرونم می کنی.
مرد: راست بگو ... کی زنگ زد ... تو، یا مادرت؟
زن با گریه: به خدا مادرم
مرد: خاک بر سرشان ... مثلا تحصیلکرده هم هستند ... آخر به چه اعتمادی به یک غریبه دختر دادند ... چه مرگت بود که بستندت به ریش من ... وضعشان که خوب بود. چه دردی داشتند؟ آبرویشان را توی محله برده بودی؟ می رفتی جنده گی؟
زن: نه بخدا.
مرد: روزها که می روم سر کار، کی اینجا می آید.
زن: هیچکس.
مرد: خودم کشیک دادم ... دیدم. زن همسایه ی روبرو نمی آید؟
زن: نه ... فقط یکبار آمد و گفت اگر یک وقت حوصله ات سر رفت بیا پیش ما.
مرد: چند دفعه رفتی؟
زن: هیچوقت ...
مرد: بهشان گفتی که کلاس نمی روی؟
زن: بله
مرد: کجا؟ کی؟
زن: دمِ در
مرد: روزها دم در می ایستی؟
زن: نه به خدا.
مرد: زود ... زود ... معطل نکن ... برو بیرون ...
زن: کجا بروم؟ من که کسی را نمی شناسم.
مرد: برو پیش زن همسایه که این چیزها را یادت داده.
(مرد زن را از خانه بیرون می اندازد. در را محکم می بندد و در کمال خونسردی به تماشای تلویزیون مشغول می شود. یک مرد ایرانی که از سر کار به خانه اش برمی گردد، زن را در راهرو می بیند)
مرد: ببخشید ... ایرانی هستید؟
زن: بله
مرد: به کمک احتیاج دارید؟
زن: نه ... کلید ندارم ...
مرد: برویم به خانه ی ما ... اینجا سرد است ... مریض می شوید.
زن: نه ... نه ... نمی شود.
مرد: چرا نمی شود ... می ترسید؟
زن: ... بله ... می ترسم
مرد: از کی
زن: از شوهرم
مرد: در خانه است؟
زن: بله
مرد: بیرونتان کرده است؟
زن: بله
مرد زنگ در خانه را به صدا درمی آورد. شوهر، مشغول تماشای تلویزیون است و جواب نمی دهد. مرد با مشت به در می کوبد. شوهر جواب نمی دهد و مرد فریاد می زند: در را باز کن.
شوهر کنجکاو می شود ... به طرف در می دود و آن را باز می کند. و با سینه ی سپر در برابر مرد همسایه می ایستد.
شوهر: جنابعالی کی باشین؟
مرد: از سن و سالت خجالت نمی کشی که یک زن جوان را توی این هوای سرد از خانه بیرون می کنی؟
شوهر: زنگ می زنم، پلیس، بیاید و شما را به جرم مزاحمت دستگیر کند.
مرد: نامردی اگر زنگ نزنی.
و تلفن دستی اش را درمی آورد و خطاب به شوهر می گوید: خودم به پلیس زنگ می زنم. و زنگ می زند، پلیس زن جوان را به اورژانس زنان قربانی خشونت، می برد و من، زن را در آنجا ملاقات می کنم.
- چرا می خواهی بمانی؟
- شما نمی دانید آنجا چه خبر است؟ برادرم سرباز فراری است. شوهر خواهرم حکم اعدام دارد. پدر و مادرم هم پیش در و همسایه آبرو دارند! اگر تکه تکه ام کنند برنمی گردم. حالا دیگر یک دختر دبیرستانی نیستم که در خانه ی پدرم با احترام و آبرو زندگی کنم. یک زن طلاق گرفته و پس فرستاده شده و دست دومم، نه ... نمی روم. همین جا می مانم.
- بهر قیمتی
- بهرقیمتی
- با همین مرد؟
- اگر مجبور باشم با همین مرد!
***
آقایان! شما خوبید ... ماهید ... گُلید ... آقائید ...
ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان می شوم. اما توی این بزن بکش ها ... سر به نیست کردن ها ... گم شدن ها، شکنجه ها، ترورها، طناب ها، دارها، اعدام ها و سربریدن ها، چقدر باید به آدم فشار آمده باشد که یک کاره، همه ی مصیبت های مردم را فراموش کند و به این مقوله بپردازد!
آقایان! می دانم که شما نبودید، شما نیستید. به قیافه تان نمی آید. هر کس که خودش خواهر و مادر داشته باشد این کار را نمی کند! یک دختر جوان و آرزومند را که در آرزوی آزادی و امنیت از همه ی دلبستگی هایش دل بریده و به این سر دنیا آمده است نمی آورد در یک کشور سرد و یخبندان زندانی کند، شکنجه کند و زندانبان او باشد.
نه! شما نیستید ... آقایان! شما ماهید ... گُلید ... آقائید!
مینا اسدی
یکشنبه سوم ماه یونی سال دوهزار و یک – استکهلم
پشت ...و...رو (قسمت دوم)
مینا اسدی
چند شب است که نمیخوابم حتا با قرص خواب آور .تا سپیده دم در خانه راه می روم... خسته می شوم ، می نشینم، می نویسم ... اما نمی توانم که چهره ی دخترک را فراموش کنم...مثل گنجشگ مضطربی در باران است. با هر کلمه بر سرم پتک می کوبذ...دنگ...دنگ توی گوشم صدا می کند. تنها هستم در میان تن ها... در میان آدمهایی که برای کارهایشان دلیل دارنداز روی جنازه ی یکدیگر رد می شوند تا مشت محکمی به دهان ارتجاع به کوبند.
خودشان پر از اشتباهند... پر از نظر تنگی ، پر از عقده های ناگشودنی. پر از پیشداوری و خود بزرگ بینی ... و وقتی عرصه را تنگ می بینند با آنکه دین را نفی می کنند از عیسا مسیح مثلی می آورند که:آنکس که گناه نکرده دست به سنگ به برد و زن را سنگسار کند. و یا می گویند:انسانی که مبارزه می کند اشتباه می کند. یا می گویند: همه اشتباه می کنند... یا می گویند : بشر جایز الخطاست... یا در جواب ، شاخ و شانه می کشند .. یا تحقیرت می کنند ... یا آدمهای کوچک را گرد خود جمع می کنند که صدای معترض را خفه کنند ...با انگ...با بد و بیراه ...با بی شرمی.راه می روند و سینه سپر می کنند.
برایت پاپوش می دوزند که خفقان مرگ بگیری... قوانین ضد زن را محکوم می کنند و در برابر دیدگان گشاده از حیرت شنوندگان عزیز با سربلندی از پله های افتخار بالا میروند.دروغ می گویند و ...مصالحه می کنند ... با هم می سازند ... به احترام خوانندگان و نوازندگان و فیلمسازان وطنی که هم از توبره می خورند و هم از آخور، سر خم می کنند. در برابر کسانی که به پشیزی نمی ارزند دولا راست می شوند...و احساس غرور می کنند که حالا خودشان شاه شده اند و در صف جلوی مراسم ختنه سوران و کفن و دفن می نشینند.
متجاوز به حقوق دیگرانند پنهان و آشکارا...اما درباره ی حقوق بشر حرف می زنند ... تا آنجا که توان دارند صدای تبعیدیانی را که یک سر و گردن از آنان بالاترند با مماشات و پشت هم اندازی خاموش می کنند و نویسنده و شاعر و فیلمساز و خواننده و نوازنده و ناشر و هنرمند بیست و چهار ساعته می سازند ...و شعور مردم را دست کم می گیرند. اتفاق ، تازه نبود ...تازه نیست ...نوشتم و پاره کردم و به خودم گفتم:این به سود مردم نیست...رژیم سود می برد و کتابی را که قصه نبود تکه تکه کردم و دور ریختم ...اما دیدم که اینها روی قتل مردم حساب باز کرده اند و دیدم که زهر طرف که شود کشته سود اینان است.حالا به نفع هیچ حقوق بشری ،خاموش نمی نشینم.
و مینویسم و گواهی می دهم ، به خاطر پناهجویانی که از ترس ...تنهایی...فشار روانی و غفلت مادران و پدران و همسرانشان به این آدمها پناه می برند... بخاطر بچه های خودمان که در کولبار سفر ما به ناچار با ما همراه بوده اند... می نویسم به خاطر خودم ... به خاطر شبهای تاریک تنهایی ام ...به خاطر چشمان بی خواب و جان پریشانم. اینها از کجا آمده اند که در لباس دوست با گوسفند می گریند و در نهان با سلاخ کباب می خورند؟
مینا اسدی.. دوشنبه...بیست و هفتم اکتبر سال دو هزار و چهارده- استکهلم
یک عضو شورای شهر تهران در صد و ششمین جلسه شورا نسبت به واریز میلیاردها تومان پول به حساب یکی از اعضا شورا تذکر داد.
واریز میلیاردها تومان پول به حساب یکی از اعضای شورای شهر تهران
یک عضو شورای شهر تهران در صد و ششمین جلسه شورا نسبت به واریز میلیاردها تومان پول به حساب یکی از اعضا شورا تذکر داد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، عبدالحسین مختاباد امروز (سه شنبه)در جلسه علنی شورای شهر گفت: تذکری به یکی از اعضا دارم که چند میلیارد تومان پول به حساب خود ریخته، این قضیه غیرقانونی است و باید رسیدگی شود.
وی ادامه داد: سود این پول ماهیانه 100 میلیون تومان میشود، من از رئیس شورا میخواهم که این لکه ننگ را از شورا پاک کند.
مختاباد گفت: در هر فصل مبلغی پول به هر یک از اعضا برای کمک به مساجد، تکایا و نیازمندان داده میشود که مدارک تسویه آن به شورا ارائه میشود اما چند میلیارد تومان خلاف قانون است.
بنا بر این گزارش؛ در جلسه امروز شورای شهر تهران قرار است شهردار تهران در مورد بوستان مادر توضیحاتی ارائه دهد.
منبع: ایلنا
خبرنگار انگلیسی دربند داعش، برای این گروه گزارش تصویری تهیه کرد.
خبرنگار انگلیسی که قرار بود سرش بریده شود، برای داعش گزارش تهیه کرد (+عکس)
در این فیلم، تصاویر هوایی از شهر کوبانی هم پخش می شود که براساس گفته داعش توسط "هواپیمای متعلق به ارتش دولت اسلامی" تهیه شده است.
خبرنگار انگلیسی دربند داعش، برای این گروه گزارش تصویری تهیه کرد.
به نقل از خبرگزاری فرانسه، گروه داعش روز دوشنبه فیلمی را منتشر کرد که در آن "جان کانتلی" خبرنگار و عکاس انگلیسی گزارش رسانه ای را از داخل شهر کوبانی تهیه کرده است.
به نظر می رسد این گزارش با هدف اثبات سیطره داعش بر بخش های زیادی از شهر کوبانی منتشر شده است. جان کانتلی از دو سال پیش در گروگان داعش قرار دارد. چندی پیش داعش با انتشار فیلمی تهدید کرد به زودی این خبرنگار انگلیسی را سر می برد.
داعش در فیلم های خود از اعضای خود با عنوان "مجاهدین" یاد می کند.
گروه افراط گرای اسلامی "خلافت اسلامی" معروف به گروه دولت اسلامی یا داعش هم اکنون بخش های زیادی از خاک عراق و سوریه را در تصرف خود دارد. داعش هم اکنون به دنبال تصرف شهر کوبانی سوریه است. این شهر در نقطه صفر مرزی با ترکیه قرار دارد.
در روزهای اخیر خبرهای زیادی درباره پیروزی های مدافعین شهر کردنشین کوبانی در برابر حملات داعش با حمایت حملات هوایی ائتلاف ضدداعش منتشر شده بود.
البته مشخص نیست این فیلم چه زمان تصویربرداری شده اما کانتلی مطالبی را تکرار می کند که شبکه بی بی سی در روز 17 اکتبر جاری و جان کربی سخنگوی وزارت دفاع آمریکا در روز 16 اکتبر مطرح کرده بودند.
در این فیلم، تصاویر هوایی از شهر کوبانی هم پخش می شود که براساس گفته داعش توسط "هواپیمای متعلق به ارتش دولت اسلامی" تهیه شده است.
این خبرنگار انگلیسی همچنین تاکید می کند که خبرهای منتشر شده درباره عقب نشینی "مجاهدین" از کوبانی به دلیل فشار حملات هوایی نادرست است و "جهادی ها" همچنان کنترل مناطق شرقی و جنوبی کوبانی را در دست دارند.
کانتلی یک خبرنگار عکاس آزاد است که با روزنامه های انگلیسی ساندی تایمز و ساندی تلگراف، خبرگزاری فرانسه و دیگر رسانه ها همکاری داشت. او در نوامبر 2012 به همراه همکار آمریکایی اش جیمز فولی ربوده شد. پیش از این داعش جیمز فولی خبرنگار آمریکایی را سربرید.
به نقل از خبرگزاری فرانسه، گروه داعش روز دوشنبه فیلمی را منتشر کرد که در آن "جان کانتلی" خبرنگار و عکاس انگلیسی گزارش رسانه ای را از داخل شهر کوبانی تهیه کرده است.
به نظر می رسد این گزارش با هدف اثبات سیطره داعش بر بخش های زیادی از شهر کوبانی منتشر شده است. جان کانتلی از دو سال پیش در گروگان داعش قرار دارد. چندی پیش داعش با انتشار فیلمی تهدید کرد به زودی این خبرنگار انگلیسی را سر می برد.
گزارش تصویری "جان کانتلی" خبرنگار انگلیسی دربند داعش از شهر کوبانی
در این فیلم به مدت پنج دقیقه و 30 ثانیه "کانتلی" 43 ساله از داخل شهر کوبانی می گوید "مجاهدین" از شهر عقب نشینی نکرده اند بلکه عکس آن صحیح است.داعش در فیلم های خود از اعضای خود با عنوان "مجاهدین" یاد می کند.
گروه افراط گرای اسلامی "خلافت اسلامی" معروف به گروه دولت اسلامی یا داعش هم اکنون بخش های زیادی از خاک عراق و سوریه را در تصرف خود دارد. داعش هم اکنون به دنبال تصرف شهر کوبانی سوریه است. این شهر در نقطه صفر مرزی با ترکیه قرار دارد.
در روزهای اخیر خبرهای زیادی درباره پیروزی های مدافعین شهر کردنشین کوبانی در برابر حملات داعش با حمایت حملات هوایی ائتلاف ضدداعش منتشر شده بود.
"جان کانتلی" خبرنگار انگلیسی دربند داعش
در این فیلم، تصاویر هوایی از شهر کوبانی هم پخش می شود که براساس گفته داعش توسط "هواپیمای متعلق به ارتش دولت اسلامی" تهیه شده است.
این خبرنگار انگلیسی همچنین تاکید می کند که خبرهای منتشر شده درباره عقب نشینی "مجاهدین" از کوبانی به دلیل فشار حملات هوایی نادرست است و "جهادی ها" همچنان کنترل مناطق شرقی و جنوبی کوبانی را در دست دارند.
کانتلی یک خبرنگار عکاس آزاد است که با روزنامه های انگلیسی ساندی تایمز و ساندی تلگراف، خبرگزاری فرانسه و دیگر رسانه ها همکاری داشت. او در نوامبر 2012 به همراه همکار آمریکایی اش جیمز فولی ربوده شد. پیش از این داعش جیمز فولی خبرنگار آمریکایی را سربرید.
جواد لاریجانی: شاید مانند قتل ندا آقاسلطان خارجیها در اسیدپاشی هم دست داشته باشند + ویدئو
جواد لاریجانی: شاید مانند قتل ندا آقاسلطان خارجیها در اسیدپاشی هم دست داشته باشند + ویدئو
جواد لاریجانی: شاید مانند قتل ندا آقاسلطان به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ محمدجواد لاریجانی دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه به منظور بررسی موضوع حقوق بشر ابزاری در دست نظام سلطه برای پیشبرد مقاصد سیاسی در برنامه گفتگوی ویژه خبری یکشنبه 4 آبان ماه صدا و سیما حضور یافت.
تلاش قوه قضاییه برای عفو ریحانه جباری، سخنگوی دولت آمریکا کم عقل است
لاریجانی با اشاره به قصاص ریحانه جباری گفت: این فرد متهم به قتل بوده والبته ما در سیستم قضایی نمی خواهیم کسی متهم به قتل باشد تمام مراحل دادگاهی خود را طی 7 سال انجام داد و چندین قاضی پرونده را مطالعه کرده در دیوان عالی تایید و در نهایت با اثبات مجرمیت وی باز هم دادگاه قضایی تلاش به گرفتن رضایت از اولیا دم کرده بود.
وی در پاسخ به سوال مجری برنامه مبنی بر این که چرا افراد مانند ریحانه جباری طی مراحلی محکوم و رسانه ای می شوند و این در صورتی ست که مانند این موضوع در غرب و سایر کشورها وجود دارد؛ اما توجهی به آن نمی شود پاسخ داد: دلایل آن تنها قصاص است که حکمی بسیار موجه و نورانی از قرآن بوده و غرب تنها با قرآن دشمن است.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه تصریح کرد: همان طور که شنیدید سخنگوی دولت آمریکا با اشاره به این مسئله گفت ما معتقدیم علاوه بر این که قصاص امری نامطلوب بوده و این محکوم در زندان مورد شکنجه قرار گرفته و دادگاه عادلانه برخورد نکرده است و حال ما چرا باید یک دختر را شکنجه کنیم؟ در صورتی که قوه قضاییه تمام سعی خود را کرد که افراد را ببخشد.
لاریجانی با اشاره به این که آن ها گفته بودند که این دختر خانم بی گناه بود و مقصر تحت تهاجم جنسی قرار گرفته بود گفت: ما داخل پرونده نیستیم زیرا قاضی حکم داده است و ما نمی توانیم حکم دهیم.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادامه داد: وزیر خارجه کم عقلی پیام تسلیت به این خانواده داده بود این در حالی است که این فرد می توانست انصاف داشته باشد و به هر دو خانواده پیام تسلیت بفرستد.
لاریجانی با اشاره به این که دشمنی برای این است که ما حکم قصاص را نقض کنیم اظهار داشت: آن ها کم عقل هستند و فکر می کردند با فشار می توانند احکام ایران را تغییر و یا لغو کنند.
با قدرت به جنایت صورت گرفته در اصفهان برخورد خواهیم کرد
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه در پاسخ به سوال دیگری پیرامون موضوع اسیدپاشی در اصفهان اظهارداشت:این موج می گذرد البته باید گفت این جنایت بسیار هولناک است.
لاریجانی با بیان این که این مسئله اولین جنایت در ایران و جهان نیست و شاید آخرین جنایت در کل جهان هم نباشد،ادامه داد: ما با قدرت نسبت به این مسئله برخورد خواهیم کرد به طوری که دستگاه های امنیتی و قضایی ریشه این جنایت را برمی دارند.
وی با اشاره به تبلیغات و شایعاتی که از سوی رسانه های بیگانه شده گفت: این تبلیغات در ذهن من این گونه جلوه می کند که نکند خود این قضیه آلوده باشد و برخی از کشورها در این مسئله دخالت کرده باشند؛البته اگر دست آن ها در کار باشد دست هایشان را قطع می کنیم.
دبیرستاد حقوق بشر قوه قضاییه با بیان این که در جریان فتنه 88 آن ها در تهران "ندا آقاسلطان" را کشتند افزود: این در حالی است که قاتل در انگلیس به راحتی راه می رود و کسی با او کاری ندارد.
لاریجانی بااشاره به این که آن ها برای رسیدن به اهدافشان از هیچ جنایتی دست برنخواهند داشت،ادامه داد: آن ها به اسلام و به حکمی مثل امر به معروف و نهی از منکر تهاجم کرده اند.
وی گفت: گاهی در ذهن می آید که شاید این مسائل با هم مرتبط باشد.
استاندار اصفهان: مظنونان اسیدپاشی، عامل جنایت نبودند رسول زرگرپور، استاندار اصفهان گفته دهها نفری که به ظن دخالت در اسیدپاشیها تاکنون بازداشت شدهاند، نقشی در این وقایع نداشتهاند.
استاندار اصفهان: مظنونان اسیدپاشی، عامل جنایت نبودند
|
رسول زرگرپور، استاندار اصفهان گفته دهها نفری که به ظن دخالت در اسیدپاشیها تاکنون بازداشت شدهاند، نقشی در این وقایع نداشتهاند.
به گزارش روز سهشنبه ششم آبان روزنامه شرق، زرگرپور افزوده: «حتی تا ۹۰ درصد روی یک نفر مطمئن شدیم اما سرانجام ثابت شد وی نیز این جنایت را انجام نداده است.»
همزمان با بررسی حمایت از «آمران به معروف و ناهیان از منکر» در مجلس ایران و افزایش انتقادات مقامهای حکومتی و مذهبی از «بیحجابی» در ایران، چند مورد اسیدپاشی به زنان در اصفهان گزارش شد که دستکم بخشی از افکار عمومی بر این باور است این اسیدپاشی با هدف مقابله با «بدحجابی» انجام شده، موضوعی که البته مسئولان جمهوری اسلامی آن را تأیید نمیکنند و مرتبط دانستن اسیدپاشیها با امر به معروف و نهی از منکر را «توطئه ضد انقلاب» میدانند.
در همین حال آمار و اطلاعات ارائه شده از قربانیان اسیدپاشی در اصفهان با یکدیگر متناقض است. در حالی که حسین ذوالفقاری معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور شمار قربانیان اسیدپاشی را چهار نفر اعلام کرده اما سرتیپ اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده پلیس ایران وقوع «هفت یا هشت مورد» اسیدپاشی در اصفهان در ماههای اخیر را تأیید کرده است.
به دنبال وقوع این اسیدپاشیها، مردم در اصفهان و تهران در اعتراض به ناامن بودن فضای شهری و حملههای متعدد اسیدپاشی به زنان تجمع کردند. در اصفهان تجمع کنندگان مقابل دادگستری رفته و خواستار برخورد سریعتر با عوامل این جنایتها شدند. برخی از معترضان در چند شهر بازداشت شدند.
|
منبع: رادیو زمانه |
تاریخِ جهان، دادگاهِ جهان است (۴) عصر روشنگری The Age of Enlightenment
تاریخِ جهان، دادگاهِ جهان است (۴)
عصر روشنگری The Age of Enlightenment
عصر روشنگری The Age of Enlightenment
در قسمت پیش ضمن اشاره به رنسانس Renaissance دوران گذار بین سدههای میانه و دوران جدید یادآور شدم کسانی که دوران رنسانس را پدید آوردند بر این گمان و باور بودند که عصر آنها از قرون وسطی متمایز است و به یونان و روم باستان مربوط میشود چرا که به زعم آنها بشر تنها در دنیای باستان کارها و موفقیتهای بزرگ را تجربه میکرد. (که البته چنین نیست) اگرچه رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدن کنونی غرب را بنا نهاد و کشف دوباره انسان و جهان، تولد دوباره و نوعی رستاخیز بود، اما ماه تابان و روشنی محض نبود، کما اینکه قرون وسطی هم در تاریکی مطلق خلاصه نمیشد. تجارت عظیم و حیرت انگیز بردههای آفریقایی در دوره رنسانس آغاز شد و امثال «جیرولامو ساونارولا» و «جوردانو برونو» را در همین دوران در آتش سوزاندند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
جان لاک و لایپنیتس بذر مدارا پاشیدند
اکنون به عصر روشنگری میرسیم. دوران شکوفایی ادبیات و افزایش و رونق مطبوعات، دوران پیروزی دانش و مدارا، دورانی که قواعد و اسرار عقلانی نهفته در طبیعت، برجسته میشود و سیاست و اجتماع از منظر تازهای مورد بحث قرار میگیرد. زمانهای که به رابطه ساختار سیاسی با ساختار اجتماعی بیش از پیش توجه میشود.
...
در دوران روشنگری فلسفه سیاسی وارد مرحله تازهای شد. چرا؟ چون خردباوری و خردورزی باب شد، دانش به عنوان یکی از منابع اصلی قدرت مطرح گشت و رهایی از تسلط کلیسا و جدایی قدرت سیاسی از آن در دستور کار قرار گرفت.
امثال جان لاک و لایپنیتس بذر مدارا پاشیدند. آنان معتقد بودند رهاساختن مردم از قید و بندهای خرافات، تنها با ساختن جامعهای عقلانی میسر است. جامعهای که با سانسور و سرکوب بیگانه بوده و آزادی بیان و مصونیت اظهار نظر، آسیب نبیند. جامعه ای که در آن «حقوق طبیعی» (حقوق شهروندی) قدر و منزلت داشته باشد، جامعهای که اندیشهورزان و آزادیخواهان زبان و فرهنگ مردم را بیآموزند و بتوانند از جمله از طریق مطبوعات و... با آنان در ارتباط تنگاتنگ باشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
عصر روشنگری ادامه دوران رنسانس در شرایطی تازه است
دوران روشنگری از انگلستان برخاست و از آنجا به فرانسه و آلمان و اسپانیا و سپس به سراسر اروپا و نیز کمی بعدتر به اقصی نقاط جهان نیز راه یافت و به ظهور چهارچوب روشنفکرانه انقلاب آمریکا، انقلاب فرانسه، حرکت استقلال طلبانهٔ کشورهای آمریکای لاتین و قانون اساسی مشروطه ۱۷۹۱ لهستان کمک شایانی نمود.
دوران روشنگری با نقد نظریه اقتدارگرایی و قرائت تازه از توانایی و امکان رشد فرد انسانی، درواقع تمامی ایدههای سیاسی و اجتماعی مدرن در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار داد.
...
عصر روشنگری ادامه دوران رنسانس در شرایطی تازه است. این شرایط تازه درواقع کشفیات جدید، رشد علوم دقیقه، و نیز تکامل تفکر فلسفی است که زمینه نگاه تازهای را ایجاد کرد.
اولین جرقههای روشنگری از دنیای دانش برخاست و سپس دنیای اندیشه و ادبیات و سیاست را دربرگرفت. پیدایش، گسترش و نیز پایان دوران روشنگری در پیوند نزدیک باپیشرفت علمی (و نیز تحولات اجتماعی) است که در نیمه دوم قرن هفدهم و سراسر قرن هجدهم، اروپا شاهد آن بود.
...
در اوایل قرن هفدهم که زمینهٔ انقلاب علمی اروپا فراهم میشد دو مرجع مقتدر بر فضای فرهنگی اروپای غربی حکومت میکردند. اول کلیسای کاتولیک که حتی تاریخ بشر، طب، فیزیک و بسیاری از پدیدهها و علوم طبیعی را بر اساس کتاب مقدس تبیین مینمود و دوم ادبیات کلاسیک یعنی آثار نویسندگان یونان و روم باستان، که در دوران رنسانس از نو کشف شده بود.
اومانیستها (که بر تواناییها و دغدغههای انسان؛ در آزمایشهای تجربی، مطالعات اجتماعی، پژوهشهای فلسفی و خلق آثار هنری تمرکز داشتند)، با استفاده از ادبیات کلاسیک یعنی آثار نویسندگان یونان و روم باستان و به اتکای فر و شکوه روزگار سپری شده به کلیسای کاتولیک حمله میکردند و کلیسای کاتولیک نیز از فلسفه ارسطو یاری میجست و به مصاف اومانیستها (انسانگرایان) میرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
عصر روشنگری دوران آزاداندیشی است
عصر روشنگری دوران آزاداندیشی است. البته این آزاداندیشی هنوز به معنای تحقق عملی آزادی و کسب حقوق شهروندی نیست، بلکه دوران پاشیدن بذر اندیشه و معرفت و دوران آمادگی برای رهایی خویشتن از طریق معرفت و شناخت است. عصر روشنگری همچنین دوران رهایی اندیشه از قید و بندهای اسارت کلیسایی و قدرتهای سیاسی خودکامه است.
البته این خودکامگی تا حدودی تابع محدودیتهای معینی بود. یعنی خودکامگی خودکامگی نبود. پادشاه تمام قدرت سیاسی را نداشت و پارلمان هم در آن سهیم بود.
...
برای روشنشدن نکته فوق یک مثال میآورم:
چارلز اول از ۱۶۲۵ تا ۱۶۴۹ پادشاه انگلستان، اسکاتلند و ایرلند بود و در پی اختلافات شدید با پارلمان انگلستان و جنگ داخلی با رهبران نظامی، به اعدام محکوم شد.
در حکم دادگاهی که وی را به اتهام اعمال استبداد محاکمه میکرد آمده بود:
«وی یرای شخص خود در صدد بود قدرت خودکامه و نامحدود بنا کند. میل واراده خویش را برتر از قانون میدانست و قصد داشت که حقوق و آزادیهای مردم را براندازد.»
با انقلاب شکوهمند Glorious Revolution انگلستان که در سال ۱۶۸۸ بدون درگیری پیروز شد و جایگزین نظام پادشاهی (جیمز دوم) حکومتی دموکراتیک تر، سر کار آمد، پارلمان قدرت بسیار بیشتری از شاه جدید داشت.
مشروعیت و حقانیت پادشاهان اروپایی تا حدودی مقید به قانون بود و نباید با حکومتهای فراقانونی و مستبد شرقی که خدا را هم بنده نبودند، این همانی شود. در غرب از دوران ماکیاولی به این سو در نظر و عمل مبحث «حقانیت سیاسی» که مبتنی بر رضایت مردم از حکومت و یا حقانیت قانونی آن بود، موضوع مرکزی علم سیاست بودهاست. اما در ایران مثلاً، اساساً خودکامگی حرف آخر را زدهاست.
تفاوتهایی که میان حکومتهای کلاسیک استبدادی اروپایی و حکومتهای خودکامه ایرانی وجود داشته است، برای درک واقع بینانه دوران روشنگری در اروپا و نیز تاریخ ایران اهمیتی اساسی دارد.
(محسن حیدریان، سرآمدان اندیشه و ادبیات از دوران باستان تا قرن بیستم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوران روشنگری دوران ظهور اندیشمندان بزرگ
گفته میشود سال ۱۷۲۰ که کتاب «رابینسون کروزو» منتشر شد شروع عصر روشنگری و سال ۱۷۸۹ (زمان وقوع انقلاب فرانسه) نقطه پایان آن است.
دوران روشنگری، جوامع غربی را تا حدودی در برابر خودکامگی بیمه نمود و نهاد دولت مشروع، جامعه مدنی مستقل از دولت، حوزه همگانی و حق آزادی بیان و حقوق شهروندان را نهادینه کرد.
...
در دوران روشنگری متفکران و نویسندگان دوران رنسانس همچون ماکیاولی، دِسیدِریوس اِراسموس Desiderius Erasmus و دیگران مورد بازخوانی و قرائت تازه قرار گرفتند. دوران روشنگری دوران ظهور اندیشمندان و نظریهپردازان بزرگ مانند جان لاک، نیوتن، مونتسکیو، ولتر، روسو و کانت است که نقشی بیهمتا در عالم تفکر، فلسفه، سیاست و اجتماع بازی کردند. آنان سرشار از خوشبینی و امید به آینده بودند.
...
متاسفانه سراسر قرن هجدهم که در غرب نسیم روشنگری میوزید وحاصلخیزترین دوران حیات اندیشه و فلسفه و ادبیات فرا رسید، ایران ما جولانگاه قبایل چادرنشین و جنگجوی افشار و زند و قاجار برای تصاحب قدرت بود و همه همدیگر را لت و پار میکردند...
حدود یک قرن طول کشید تا در آسمان تفکر و ادب ایران اولین طلایههای روشنگری جرقه بزند.
(انقلاب مشروطیت ایران مرحله پایانی یک تحول فکری و از نتایج تاثیر فضای روشنگری اروپا بود که بحثی دیگر میطلبد و از آن میگذرم...)
...
از میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل که به قول دهخدا، فرزند خلف عصر روشنگری در ایران بود که بگذریم، از سرآمدان روشنگر ایرانی امثال آخوندزاده، میرزا ملکم خان، و میرزا آقاخان کرمانی را میتوان نام برد که فکر قانون، عشق به آزادی و ترقی و انتقاد از حکومت را در ایران دامن زدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ولتر و «دیدرو» به زندان افتادند
از مهمترین پیامهای دوران روشنگری، خردورزی، فردیت فرابرنده، نگرش انتقادی، گسست از قید و بندهای اسارتآور، ایده «یک فرد، یک رأی» و مردم سالاری است. اصول پایهای روشنگری، واقعگرایی فلسفی به معنای باور به جهان و واقعیتهای خارج از ذهن، تجربهگرایی و انسانگرایی (اومانیسم) بود. این اصول علوم اجتماعی را به روش علمی مجهز کردند و این باور نهادینه شد که علم در حکم جستوجو و دسترسی به قوانین همگانی است، که همه جا یکی هستند.
...
اگرچه در دوران روشنگری، اقتدارگرایی زیر سئوال رفت و خردورزی باب شد اما همه چیز بر وفق مراد نبود. ایدههای تازه روشنگری را پادشاهان و اشراف و ارباب کلیسا تاب نمیآوردند و گاه کار به کتاب سوزی و بگیر و ببند هم میکشید. کمتر نویسنده دوران روشنگری را میتوان یافت که آثارش طعمه آتش اصحاب سانسور نشده باشد. دنیس دیدرو و دانیل دفو و ولنر را دستگیر کردند و خیلیها مجبور به جلای وطن شدند.
دنیس دیدرو (که در سال ۱۷۴۰ با یک گروه از روشنفکران فرانسوی به تدوین دایره المعارف بزرگی همت گماشت)، دانیل دفو Daniel Defoe (نویسنده رمان رابینسون کروزوئه)، و ولتر (وجدان بیدار جهان، همو که میگفت اگرچه مخالف تو و نظرت هستم اما حاضرم جان خود را بدهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی) به زندان باستیل افتادند. ولتر البته از زندان گریخت اما آن دو، سالها در سیاهچال به سر بردند.
سال ۱۷۶۵ فردی را به جرم داشتن کتابی از ولتر در فرانسه زنده زنده در آتش انداختند و سوزاندند.
دانیل دفو چندین بار به دلیل نوشتههای خود علیه اشراف و کلیسا به زندان افتاد. یک بار او را به اتهام «تحریک افکار عمومی» بسته در غل و زنجیر، در میدان مرکزی شهر به تیر چراغ بستند.
...
از سرآمدان دوران رنسانس میتوان، جان لاک، ژان ژاک روسو، دیوید هیوم، مونتسکیو، ولتر، نیوتون، جاناتان سویفت، توماس هابز، مولیر، آدم اسمیت و امانوئل کانت را نام برد. کانت گفته بود:
روشنگری به در آمدن آدمی است از نابالغی خودکردهاش. نابالغی یعنی ناتوانی در بکار بردن فهم خود، بدون راهنمایی دیگری. نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن، نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش، بدون رهنمون دیگری باشد.
این بحث ادامه خواهد داشت...
منابع
محسن حیدریان، سرآمدان اندیشه و ادبیات از دوران باستان تا قرن بیستم
ارنست کاسیرر، فلسفه روشنگری
کاپلستون، تاریخ فلسفه
ارهارد بار، روشن نگری چیست؟ ترجمه سیروس آرینپور
جان ام.دان، عصر روشنگری، ترجمه ی مهدی حقیقت خواه
Enlightenment. Oxford Dictionaries.
Enlightenment (Stanford Encyclopedia of Philosophy)
Toleration in Enlightenment Europe. CambridgeUniversity
...
…
...
...
آدرس ویدیو
...
سایت همنشین بهار
سقوط بهای نفت: آيا کاسهای زير نيمکاسه است؟ فريدون خاوند
سقوط بهای نفت: آيا کاسهای زير نيمکاسه است؟
فريدون خاوند
فريدون خاوند
بهای سبد نفتی سازمان کشور های صادر کننده نفت (اوپک) پنجشنبه بيست و سوم اکتبر به زير هر بشکه هشتاد و دو دلار رسيد که ۲۸ دلار کم تر از ميانگين بهای اين کالا در سال ۲۰۱۲ ميلادی است. برای کشور های صادر کننده نفت، به ويژه آنهايی که بودجه و در آمد صادراتی شان با نوسانات بهای طلای سياه گره خورده، سقوط بيست و پنج در صدی بهای اين کالا نسبت به دو سال گذشته، که تازه بخش بسيار مهم آن طی پنج ماه گذشته اتفاق افتاده، يک تکانه (شوک) مهم اقتصادی است.
تئوری «توطئه»
دشواری های ناشی از رويارويی با اين تکانه، راه را بر انواع گمانه زنی ها باز میکند و گاه حتی تا مرز نسبت دادن سقوط بهای نفت به يک «توطئه بين المللی» پيش ميرود. استدلال چنين است: در حالی که شعله های آتش در نزديکی مهم ترين و اقتصادی ترين ذخاير نفتی جهان در خاورميانه زبانه ميکشد، چگونه است که بهای نفت رو به کاهش ميرود؟ مگر نه آنکه بازار جهانی طلای سياه به شدت از رويداد های ژئوپوليتيک تاثير می پذيرد، و تب قيمت در آن گاه با کم ترين جرقه اوج ميگيرد؟
رسانه های روسيه بيش از همه به نظريه «توطئه» برای توضيح دلايل سقوط بهای نفت دامن ميزنند. پيروان آن ها در ايران و ونزوئلا و احتمالا چند کشور ديگر «اوپک» نيز کم نيستند. بر پايه اين نظريه گويا استراتژ های واشينگتن، با تکيه بر عربستان سعودی، شرايط لازم را برای فرو غلطاندن بهای نفت در سراشيب، فراهم آوردهاند تا نظامهای مسکو و تهران و کاراکاس را به درد سر بيندازند.
خبرگزاری «فارس»، به نقل از «تحليلگران»، کاهش بهای نفت را دستاويزی برای اعمال فشار بر کشور های زير تحريم نظير ايران و روسيه ميداند و می افزايد: «تلاش میشود با پايين نگاهداشتن قيمت نفت و اشباع بازار همزمان با انجام مذاکرات هستهای با ايران، فشار بر کشور شدت يابد.» واکنش هايی از اين دست، که منعکس کننده ديدگاه بخشی از دستگاه حاکميت جمهوری اسلامی است، در شماری ديگر از رسانه های تهران ديده ميشود.
اين نخستين بار نيست که از نظريه «توطئه» برای توضيح و توجيه نوسان های بازار جهانی نفت استفاده ميشود. نفت نه تنها يک منبع عظيم انرژی، بلکه ماده اوليه ای است که مشتقات آن به زوايای گوناگون تمدن نوين انسانی راه يافته است. از نخستين دهه قرن بيستم ميلادی و به ويژه در سال های جنگ اول جهانی، جايگاه نفت به عنوان کالای استراتژيک بيش از بيش آشکار شد. طی دهه های گذشته حجم افسانهای ثروت برآمده از توليد و بازرگانی نفت، شمار زيادی پايگاههای قدرت اقتصادی و سياسی را به وجود آورده و سرچشمه کشمکش های خونين، کودتاها و بحران ها در روابط بين المللی بوده است. رانت زاييده نفت در شماری از کشور های نفتخيز، به ويژه خاورميانه، چنان ابعادی دارد که قشر صاحب امتيازان برخوردار از اين گنجينه، برای حفظ آن و دور کردن رقيبان، از هيچ جنايتی رويگردان نيستند.
با توجه به ماهيت «استثنايی» نفت، نوسانات بهای آن نيز، به ويژه زمانی که با «تکانه» های شديد همراه باشد، در قالب «توطئه» بررسی ميشود. «تکانه» اول نفتی در سال ۱۹۷۳، که در پی جنگ چهارم اعراب و اسراييل روی داد و بهای نفت را چهار برابر کرد، از سوی بعضی از نظريه پردازان به «توطئه» کيسينجر وزير خارجه آمريکا نسبت داده شد که گويا قصد داشته با گران کردن عمدی نفت، بر اقتصاد های اوجگيرنده ژاپن و اروپا ضربه وارد آورد. هوادارن اين گونه نظريه ها اصولا قدرت های بزرگ را قادر مطلق تصور ميکنند و نقش بازيگران منطقه ای را گاه به صفر تنزل ميدهند. از ديدگاه آنان شخصيت هايی چون محمد رضا شاه و يا رهبران عربستان سعودی تنها بازيچه های واشينگتن بودند و نمی توانستند هيچ نقشی در تغيير رابطه قدرت ها در صحنه جهانی نفت داشته باشند.
اصولا توضيح مسايل از راه توسل جستن به تئوری «توطئه» بسيار آسان تر از پرداختن به تحليل های گاه خسته کننده سياسی و اقتصادی است. مساله در آنجا است که وقتی به راه حل های آسان روی ميآوريم، مجبوريم ساده ترين داده های دنيای واقعی را از محاسبات خود حذف کنيم.
عرضه و تقاضا
به اوضاع کنونی بازار جهانی نفت بازگرديم. کسانی که رکود کنونی اين بازار را به توطئه آمريکايی ها نسبت ميدهند، يک نکته اساسی را فراموش ميکنند و آن اين که سقوط بهای نفت نه تنها تهديدی عليه کشور های صادر کننده اين کالا است، بلکه برای ايالات متحده نيز خطرناک است. توضيح اين که اگر بهای هر بشکه نفت به زير هفتاد و پنج تا هفتاد دلار سقوط کند، توليد نفت غير متعارف (نفت شيل) در آمريکا غير اقتصادی ميشود و سرمايه گذاری های عظيم اين کشور در اين زمينه در معرض آسيب جدی قرار ميگيرد. به بيان ديگر به سود آمريکا است که بهای نفت از محدوده هشتاد تا نود دلار پايين تر نرود.
در مورد منطقه يورو و ژاپن می توان استدلال کرد که اقتصاد های آنها از نفت ارزان استفاده خواهند کرد و از آن برای جان دادن به چرخ های از نفس افتاده توليد خود بهره خواهند برد. اين استدلال نيز چندان قانع کننده به نظر نمی رسد. در واقع اقتصاد های صنعتی بيش از بيش خود را با نفت گران هماهنگ کرده و عبور خود را به دوران بعد از انرژی های فسيل، بر همين پايه سازمان داده اند. ارزان شدن بهای نفت به مکانيسم هايی که برای فرآيند «گذار در عرصه انرژی» در نظر گرفته شده، ضربه ميزند. در واقع اين مکانيسم ها با توجه به نفت بشکه ای بالای حدود هشتاد دلار شکل گرفته و اگر نفت به زير هفتاد دلار برگردد، بخشی از آنها از لحاظ اقتصادی بی صرفه ميشوند.
مهم ترين عامل کاهش بهای نفت، در وضعيت کنونی، پيش افتادن عرضه اين کالا از تقاضای آن است. توليد نفت و گاز غير متعارف در آمريکا اين کشور را از واردات آن بی نياز کرده و رکود شديد اقتصادی در منطقه يورو، همراه با کند شدن آهنگ رشد اقتصادی در قدرت های نوظهور به ويژه چين، تقاضای طلای سياه را به گونه ای چشمگير پايين آورده است. بر پايه برخی ارزيابی ها، کاهش آهنگ رشد در چين شديد تر از آن چيزی است که دستگاه های رسمی آماری آن کشور ميگويند و پايين رفتن تقاضای نفت در «امپراتوری زرد» يکی از عوامل اصلی سقوط بهای اين کالا است. در ورای همه اين عوامل، سازمان «اوپک» هم در وضعيت درخشانی نيست و از توانايی آن برای تاثير گذاشتن بر قيمت نفت و بالا بردن آن، فعلا خبری نيست.
در اين شرايط می توان گفت که اگر تنش های سخت ژئوپوليتيک در خاور ميانه، آفريقای شمالی و روسيه (در پيوند با مساله اوکراين) نمی بود، بهای نفت به احتمال قريب به يقين به سطحی بسيار پايين تر از آن سقوط ميکرد. به علاوه همين که، به رغم قدرت گرفتن سازمان تروريستی «داعش»، و ديگر آشوب ها، جريان نفت از عراق، ليبی و ديگر ميدان های توليد طلای سياه به شکل کم و بيش عادی ادامه دارد، بازار ها را آرام میکند.
نقش رياض
باقی میماند چند پرسش مهم : چرا عربستان سعودی برای بالا بردن بهای نفت، توليدش را پايين نمی آورد و يا کاری نمی کند که سازمان «اوپک» در مسير کاهش عمومی سهميه های توليدی اعضای آن قرار بگيرد؟ از آن مهم تر، چرا سعودی ها به ارزان فروشی نفت روی آورده اند؟ آيا هدف رياض آن نيست که بهای اين کالا را پايين بيآورد تا رقيب بزرگ منطقه ای اش را، که ايران باشد، در وضعيت اقتصادی شکننده تری قرار بدهد؟
اين کاملا درست است که رياض علاقه ای به کاهش توليد نفت خود و سازمان «اوپک» نشان نميدهد و حتی ارزان فروشی ميکند. اين را نيز می توان پذيرفت که سعودی ها از اين که ايران دچار مشکلات اقتصای بيشتری بشود، مسلما ناراضی نخواهند بود.
ولی هدف اصلی رياض از ارزان فروشی نفت، چيز ديگری است. عربستان سعودی با اين کار، از منافع خود در حفظ بازار هايش دفاع ميکند. اين درسی است که رياض از رويداد های نفتی دهه ۱۹۸۰ ميلادی گرفته است. طی اين دهه بهای نفت از ۳۵ دلار به زير ده دلار کاهش يافت. عربستان برای مقابله با اين وضعيت توليدش را به مقدار قابل ملاحظه ای پايين برد. ولی ديگر توليد کنندگان، از جمله قدرت های تازه نفتی مثل انگلستان و نروژ، از سياست رياض پيروی نکردند. حاصل آنکه سعودی ها بخش مهمی از بازار های خود را از دست دادند و قيمت نفت هم سال ها در سطحی پايين باقی ماند.
با درس گرفتن از اين رويداد، رياض حفظ بازار هايش را، برای دفاع از منافع خود، موثرتر از کاهش توليد به منظور بالا بردن قيمت ها میداند.
البته تداوم توليد نفت «اوپک» و عربستان سعودی در سطح کنونی، با حفظ عرضه در سطحی بالا تر از تقاضا، به کاهش بهای نفت دامن ميزند و منافع سعودی ها را نيز در کوتاه مدت تهديد ميکند. ولی رياض از ذخاير ارزی لازم برای مقابله با اين دشواری ها برخوردار است. در عوض رهبران سعودی می توانند بر اين محاسبه تکيه کنند که در صورت فرو ريزی باز هم بيشتر قيمت نفت، توليد اين کالا در بسياری از نقاط جهان از جمله آمريکا، به دليل غير اقتصادی شدن، متوقف ميشود. آنگاه عرضه نفت کم خواهد شد و بهای آن دوباره بالا خواهد رفت. اين استراتژی رياض است و تضمينی هم وجود ندارد که حتما موقف خواهد شد.
می بينيم که در تحولات کنونی بازار جهانی نفت، کاسه ای زير نيم کاسه نيست، و يا اگر هم باشد، عامل اصلی آن فعل و انفعال های عادی از جمله رابطه ميان عرضه و تقاضا است. البته بازيگران خرد و کلان نيز بر پايه محاسبات درست يا نادرست خود می توانند بر اين تحولات تاثير بگذارند.
منبع: رادیو فردا
میترا فقط ۹ سال داشت! مسعود نقره کار
میترا فقط ۹ سال داشت! مسعود نقره کار
آیت الله مهدوی کنی، روحانی مرتجعی که آخرین سمتاش ریاست مجلس خبرگان حکومت اسلامی بود، در طول حیاتاش معنای روشن و صریح بلاهت و عوامفریبی بود، ونمود. این" آخوند مبارز" و "زندانی سیاسی" زمان شاه (۱) در کنارخوش خدمتی های اش به حکومت اسلامی در پست های ریز و درشت ـ عضویت در شورای انقلاب، سرپرستی کمیته های انقلاب اسلامی، عضویت در شورای نگهبان، وزیر کشور دولت رجائی و با هنر، نخست وزیر، رئیس مجلس خبرگان و... ـ ، این اواخر به دلیل این ادعا که آلبرت اینیشتن شیعه امام صادقی بود نیز از باب تفنن برسر زبان ها افتاد : "... يه چيزی نوشته بودند که اينتشين گفته من مسلمون شدم، شيعه هم شدم، طرفدار امام صادق هم هستم ازکتابهای خارجی. که اينشتين ميگه من وقتی مسئله معراج پيغمبراسلام رو شنيدم که پيغمبر معراج کرده، رفته و برگشته در خونه تکون می خورده، يک سيری که بيشتر از سير نور بوده. نوری که هرثانيه نمی دونم سيصد هزار کيلومتر راه ميره، پيغمبر زودتر رفته، در تکون می خورده، چکش در. برگشته پيغمبر، پيغمبر همه عوالم رو هم ديده. اين همون حرکت نسبيت است ......" (۲)
نام آیت الله کنی اما با یاد "میترا صانعی" ۹ ساله ، که در حملهی چماقداران و چاقوکشان حزب الهی به شرکت کنندگان میتینگ سازمان فدائیان اکثریت در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ به قتل رسید، گره خورده است، افزون بر این مهدوی کنی دو ویژگی مستدام بخش اعظم رهبری سازمان فدائیان خلق"اکثریت" را نیز یاد آور می شود: ترور شخصیت فردی(۳) و ترور شخصیت گروهی .
مهدوی کنی وزیر کشور بود، که میتینگ این سازمان به مناسبت روز جهانی کارگر، ( ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ ) برگزار شد. آن سال تنها دو گروه "چپ" اجازه برگزاری میتینگ از مهدوی کنی دریافت کردند ، دو گروهی که رسما" و عملا" اعلام همکاری و همراهی شان با حکومت اسلامی را اعلام کرده بودند: حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق"اکثریت".
مهدوی کنی در گفت و گوئی پیرامون اینکه چه کسانی اجازه دارند روز کارگر، که سالگرد مرگ مفتح نیزبود " تظاهرات کنند" گفت: " ...علاوه بر گروه های اسلامی که به آنها اجازه داده شده راهپیمائی کنند، بعضی از گروه های مخالف هم مثل گروه فدائیان اکثریت و سندیکاهای کارگری از حزب توده اجازه راهپیمائی ندارند اما اجازه میتینگ و سخنرانی دارند.." ...پیکار و اقلیت هم چون به دولت اعلان جنگ داده اند، دولت با شدت جلوی آنها را خواهد گرفت..."(۴)
میتینگ سازمان فدائیان اکثریت در میدان آزادی بی اعتناء به مجوز وزارت کشور مورد حمله "حزب الهیها " قرار گرفت. در یورش" حزب الهی ها" و گروه های فشار و کشتار حکومتی، که دیگربه چماق و چاقو و قمه و درفش وزنجیر و چوب و سنگ و سه راهی و نارنجک اکتفا نکرده بودند "... بمبی منفجر شد که دو نفر کشته و تعدادی زخمی شدند... " ، " ....مقامات رادیو تلویزیون یکساعت وقت به چریکهای اکثریت ( فرخ نگهدار) می دهند تا مصاحبه ای در تلویزیون داشته باشند. در این مصاحبه سخنگوی چریکهای فدائی اکثریت در مورد مسائل مربوط به تظاهرات مدعی می شود که بمب گذاری توسط حزب رنجبران و مائوئیست ها ترتیب داده شده بود..." (۵)
در کنار این برخورد غیر مسؤلانه وآخوند نوازانه، رهبری سازمان اکثریت که خیال می کرد این میتینگ:" به مثابه نقطه عطفی در تثبیت دمکراسی در میهن ما» ست، درنشریه کار، ارگان سازمان فدائیان خلق ایران "اکثریت" نوشت:
"...آخرین نمونه توطئه پردازی امپریالیستی ، حملات وقیحانه ضد انقلاب آشکار و مائوئیست های امریکائی به اجتماع قانونی سازمان ما به مناسبت اول ماه مه بود...میتینگ قانونی سازمان ما را، ضد انقلاب روز جمعه گذشته مورد حمله قرار داد. چند کشته و دهها زخمی نتیجه این عمل ضد انقلابی بود. برگزاری این متینگ بی شک به مثابه نقطه عطفی در تثبیت دمکراسی در میهن ما بود. به همین علت " روشن"! رنجبری ها، ساواکی ها و ضد انقلابیون دیگر، چه آشکار و چه پنهان سخت دست به کار شدند....".(۶)
اکبر دوستدار صنایع عضو کمیته مرکزی سازمان که بر اثراین انفجار یک پای خود را از دست داد، در مصاحبه ای در همین شماره نشریه با عنوان " درراه انقلاب باید فداکاریها کنیم " نوشت :"...ازآغازمراسم شاهد بودم که دسته کوچکی با شعار"حزب فقط حزب الله" در اطراف میتینگ مشغول تظاهرات بودند...ازتیپ های مختلف بودندو از قیافه شان می شد شناسائی کرد...عوامل ساواک، تیپ های رنجبری و مائوئیست، عوامل وابسته به سرمایه داران و لیبرالها و..." .عضو کمیته مرکزی سازمان در پایان مصاحبه اش می گوید: " ....در پایان این نکته را هم اضافه کنم که در همین اتاق که من بستری هستم یکی از برادران پاسدار هم که در حادثه میتینگ به شدت مجروح شده است و تحت عمل جراحی دشواری قرار گرفته بستری است. این خود بخوبی نشان می دهد که ما دشمنان مشترک داریم و باید برای تحقق هدف های مشترک در کنار هم باشیم ..."(۷)
نه فقط حزب رنجبران و مائوئیست ها و...حتی " بورژوازی لیبرال" هم به بهانه ی حمله به میتینگ سازمان اکثریت از" ترور شخصیت فردی و گروهی" مصون نماند. روزنامه کار اکثریت که در توهین و اتهام زنی و پرونده سازی برای لیبرال ها با روزنامه مردم ارگان حزب توده ایران به رقابت می پرداخت، در مطلبی با عنوان " کدام چشم انداز؟ " نوشت:
"....صدور اجازه قانونی وزارت کشورو برگزاری با شکوه میتینگ ۱۱ اردیبهشت، روزجهانی کارگر در میدان آزادی بورژوازی لیبرال، این مدعیان دروغین آزادیخواهی را آشفته و پریشان کرد. این عوامفریبان که مدت هاست تحت عنوان دفاع از آزادی ـ واز جمله دفاع آزادی اجتماعات ـ به پرتاب سنگ و سنگریزه به جلوی ارابه خروشان انقلاب مشغولند، پس از برگزاری میتینگ عظیم سازمان و به خون کشیده شدن آن بی پرده تر از همیشه دست خود را رو کردند... یکی از نتایج ارزند میتینگ میدان آزادی این بود که چهره لیبرال های مدعی آزادی خواهی را رسوا تر ساخت...." (۸)
البته دست اندر کاران روزنامه کار و رهبری سازمان اکثریت به این حد نیز اکتفا نکردند و همراه با توهین واتهام و پرونده سازی برای " لیبرال"هائی مثل مهدی بازرگان و عباس امیرانتظام و بنی صدر و.... درهمین شماره کارنیز طی مقاله ای از حکومت اسلامی خواستند که " دادگاه امیر انتظام جاسوس را به محکمه ای علیه لیبرال ها بدل کند" (۹)
باری، مهدوی کنی، همدست قاتلان « میترا» ، که فقط ۹ سال داشت، بالاخره مرد اما گروه های فشارو کشتار حکومت اسلامی، « شب نهادانی ازقعر قرون آمده »،هنوز زنده اند و به جنایت مشغول!، و بسیاری از حامیان « خط امام» بی ذره ای تغییر و تکان هم به کار خویش.
منابع:
۱ـ- مهدوی کنی به روایت ایت الله طالقانی/ وب سایت دکترمهدی خزعلی
http://www.drkhazali.com/index.php?option=com_content&view=article&id=1025:1390-02-15-05-55-08&catid=230:1388-11-13-13-51-48&Itemid=447
۲ـ-http://www.youtube.com/watch?v=3PyWeT9r4Mk
۳ـ در مورد ترور شخصیت فردی، می توان به ترور شخصیت دکتر ابراهیم شفیعی( منوچهر هلیل رودی) توسط فرخ نگهدار و نورالدین کیانوری اشاره کرد.
رجوع کنید به مقاله ی مسعود نقره کار، ترور شخصیت در جنبش چپ.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12722
۱ـ- مهدوی کنی به روایت ایت الله طالقانی/ وب سایت دکترمهدی خزعلی
http://www.drkhazali.com/index.php?option=com_content&view=article&id=1025:1390-02-15-05-55-08&catid=230:1388-11-13-13-51-48&Itemid=447
۲ـ-http://www.youtube.com/watch?v=3PyWeT9r4Mk
۳ـ در مورد ترور شخصیت فردی، می توان به ترور شخصیت دکتر ابراهیم شفیعی( منوچهر هلیل رودی) توسط فرخ نگهدار و نورالدین کیانوری اشاره کرد.
رجوع کنید به مقاله ی مسعود نقره کار، ترور شخصیت در جنبش چپ.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12722
۴ـ نشریه ایرانشهر، دوره سوم ، شماره ۷، هجدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰
۵ـ- منبع شماره ۳
۶ـ- تشنج و تفرقه، توطئه امپریالیسم امریکا علیه گسترش انقلاب/ نشریه کار، ارگان سازمان فدائیان خلق ایران " اکثریت" ، چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰، شماره ۱۰۸
۷ـ- اکبر دوستدار صنایع ، در راه انقلاب باید فداکاریها کنیم، مصاحبه نشریه کار با اکبر دوستدار صنایع ، عضو کمیته مرکزی سازمان اکثریت
http://www.iran-archive.com/s ites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-108_0.pdf
۸ـ- نشریه کار، ارگان سازمان فدائیان خلق ایران "اکثریت"، اردیبهشت ماه سال 136، شماره 109
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-109_0.pdf
۹ـ « دادگاه امیر انتظام جاسوس را ...» : منبع شماره ۷
۱۰ـ-ر.ک به آرشیو روزنامه کار :
http://www.iran-archive.com/start/313
۵ـ- منبع شماره ۳
۶ـ- تشنج و تفرقه، توطئه امپریالیسم امریکا علیه گسترش انقلاب/ نشریه کار، ارگان سازمان فدائیان خلق ایران " اکثریت" ، چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰، شماره ۱۰۸
۷ـ- اکبر دوستدار صنایع ، در راه انقلاب باید فداکاریها کنیم، مصاحبه نشریه کار با اکبر دوستدار صنایع ، عضو کمیته مرکزی سازمان اکثریت
http://www.iran-archive.com/s ites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-108_0.pdf
۸ـ- نشریه کار، ارگان سازمان فدائیان خلق ایران "اکثریت"، اردیبهشت ماه سال 136، شماره 109
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-109_0.pdf
۹ـ « دادگاه امیر انتظام جاسوس را ...» : منبع شماره ۷
۱۰ـ-ر.ک به آرشیو روزنامه کار :
http://www.iran-archive.com/start/313
***********************************************************************
هدوی کنی به روایت آیت الله طالقانی
مهدوی کنی پیشنماز مسجدی در خیابان ایرانشهردر تهران بودوشبهای احیا ماه رمضان مسجد شلوغ میشد . ومنبری های به اصطلاح داغ را هم دعوت میکرد از جمله سید عبدالغفار سجادی که هم با مخالفین رابطه داشت وادعای مبارزه داشت وخط میداد وهم با ساواک کار میکرد .مثل بعضی از ظاهرامخالفین فعلی که دوسره بار میکنند .هم برای ارتجاع کار میکنند ومقاله هایشان در سایتهای ایران دیدبان هم هست که حلوا حلوا میشود وملات سازی میکنند و هم سینه چاک قربانیان هستند واز هیچ رذالتی کوتاهی نمیکنند .
پدر رضائی های شهید تعریف میکرد دردوران انقلاب که اخوندها ازسوراخ بیرون امده بودند ومهدوی کنی سردمدار شده بود وبرای همه خط تعیین میکرد شبی منزل پدر طالقانی بودیم وتازه از زندان ازاد شده بودند.از دوران زندان تعریف میکردند که چه گذشته است وبا چه کسانی برخورد کرده بودند در حیاط زندان قدم میزدیم دیدم مهدوی کنی گوشه حیاط زندان نشسته وزار زار گریه میکند . بسراغ اورفتم که او را دلداری بدهم .وپرسیدم ماجرا چیست وچرا گریه میکنی پدرت مرده یامادرت مرده بالاخره عمر دست خداست .وخدا انها را رحمت کند دنیا محل گذر است مهدوی کنی گفت نه چیزی نیست وبالاخره بلند شد ودرحیاط زندان قدم میزدیم ومنتظر بودم تا ببینم چه شده او گفت شرائط زندان سخت است من عادت نداشته ام نمیدانم چرا من را گرفته اند و با احتساب امروز من هفت روز است که زندان هستم و والده اقامصطفی را ندیده ام ودلم برایش تنگ شده است ودوری اورا نمیتوانم تحمل کنم ما اهل مبارزه به این شکل داغ نبودیم بیشتر با کار فرهنگی موافق بودیم و...پدر سوخته ها من را اشتباهی گرفته اندبعضی از مخالفین به مسجد ما هم می امدندبخاطر انها من را گرفته اند و من حالانمیدانم چه کنم .
ایت اله طالقانی مات مبهوت میماند که شیخ چه میگوید وچرا زهوارش در رفته است ودارد بد جوری ابروریزی میکند.به مهدوی کنی میگوید اشیخ اینجا زندانی سیاسی هست که ده پانزده بیست سال است که زندانی هستند . تو جلوی این زندانیان مقاوم ابروی همه زندانیان سیاسی را میبری.برو همین حالا یک گوه خوردن نامه به ساواک وشاه بنویس برو بیرون وبا همین شیوه مهدوی کنی از زندان ازادمیشود.
در دوران انقلاب مهدوی کنی یکی از کسانی بوده است که اهل بخیه بوده و بامطهری رفسنجانی بهشتی مفتح وموسوی اردبیلی وباهنر جامعه روحانیت را راه اندازی میکنند ودر مذاکره با امریکائی ها وسپهبد مقدم رئیس ساواک در خانه مرتضی مطهری ملاقات داشته است .سابقه اش در مجموع چنین بوده که در باره او میگویند اخوند انگلیسی تبار است ومرتب برای معالجه به لندن میرود .هم فال است وهم تماشا اگر بالا بیاید میگویند جناح انگلیسی ها دست بالا را دارند .
بعداز انقلاب عضو شورای انقلاب ورئیس کمیته مرکز وزیر کشور ونخست وزیر ورئیس روحانیت مبارز وهمه فن حریف است.
حسن کروبی برادر کروبی که مسول بنیاد مسکن بود به من گفت یک روز مهدوی کنی تلفنی گفت هر گاه کاری داشتید ونمیتوانستید خط را جلو ببرید تلفنی به کمیته مرکز خبر دهید ما همیشه صدتا موتور سوار اماده داریم میفرستیم بعنوان مردم همیشه در صحنه حساب انها را کف دستشان بگذارند وچماقداران را از همان ماههای اول انقلاب براه انداخته بود. در کمیته مرکز عزت شاهی هم جزو غلامان او بوده و کالبیر 45 می بست یعنی ادم مهمی شده است .
یکی از خصوصیات مهدوی کنی جوشکار بودن او است وبا هرکسی صحبت میکرده طرفدار همان بوده است وحق را به او میداده وقتی مهدوی کنی نخست وزیر بود خامنه ای رئیس جمهورشدومهدوی کنی ناچار به استعفا شد ومیرحسین موسوی نخست وزیر خامنه ای شد حالا چه شده که دویاره به صحنه امده
ù***********************************************************************************
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aksariiat-109_0.pdf
اشتراک در:
پستها (Atom)