۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

بهنود پدیده‌ای که از نو باید شناخت، ایرج مصداق










بهنود پدیده‌ای که از نو باید شناخت
مسعود بهنود، یکی از کسانی است که در طول عمر خود همواره تلاش کرده است به قدرت نزدیک شود و از آن بهره جوید. او در این راه هیچ پرنسیبی را رعایت نمی‌کند و یکی از نمونه‌های مشخص ابن‌الوقتی در تاریخ معاصر ایران است.
فرج سرکوهی که سالها با او در نشریه «آدینه» کار کرده است، می‌‌نویسد:
«آقای غلامحسین ذاکری امتیاز (پروانه نشر) داشت اما تخصص و دانش و سرمایه نداشت. سیروس [علی‌نژاد] را به سردبیری برگزید و آقای مسعود بهنود را به مشاورت. بعدتر که امکانات و روابط آقای مسعود بهنود دانست همه جا در موارد حساس با او رایزنی می‌کرد و آقای بهنود شد تضمین دوام مجله. آقای مسعود بهنود روزنامه نویسی چیره دست و باهوش بود. به دوران شاه کوتاه زمانی با روشنفکران معترض پریده بود اما با موقع شناسی که در او است به سرعت دریافته بود که باد از کدام سو می‌وزد. در باند نخست‌وزیر وقت آقای عباس هویدا جا کرده بود و در آیندگان آقای داریوش همایون نیز مدتی سردبیر بود. از معدود گویندگان رادیو بود که بدون نوشته و بازبینی حق داشت برنامه‌‌ی راه شب را اداره کند. در تلویزیون دولتی نیز برنامه ساز و مفسر سیاسی مورد اعتماد بود. شامه‌ایی قوی داشت در تشخیص قدرت. سازش با قدرت را استلزام حضور مدام خود در رسانه ها می‌دید. ... پس از انقلاب سردبیر تهران مصور بود. شیوه دیگر کرده بود و به پسند روز نان از دشنام دادن به خاندان پهلوی و آقای عباس هویدا می‌خورد که به نظام پهلوی حامی او بود. ... با بسته شدن نشریات و ضربه‌ی ۶۰ کوتاه مدتی به اتهام همکاری با رژیم سابق به زندان افتاد. آن جا کار خود کرد و هرچه بود پس از آزادی به حلقه‌هایی از قدرت و به باند هاشمی رفسنجانی راه یافت که در مقالاتش در آدینه و نشریات دیگر او را «سردار سازنده‌گی» و تالی امیرکبیر می‌‌خواند. تعادل هم رعایت می‌‌کرد و هرجا که از «سردار سازنده‌گی» می‌گفت از رهبر نظام نیز چون «ستون خیمه» یاد می‌کرد. شهرت داشت که فدیه‌ی آزادی او [از] زندان فیلم تار عنکبوت است- که سناریو آن را نوشت و در آن بازی کرد- و بهای حضور او در بیشتر مطبوعات طرح خواست‌های نظام در رسانه‌های غیردولتی. ... هر شماره‌ی مجله‌ی آدینه مقاله‌ایی از او باید که در صفحه‌های اول مجله چاپ می‌شد و اغلب در باره‌ی مسائل روز ایران. نثری ساده و روان و پرکشش داشت. به نعل و میخ می‌زد و در نان قرض دادن به این و آن
مسعود بهنود
صاحب قدرت و مکنت استاد بود. تصویرگری که از لوازم گزارش نویسی است خوب می‌دانست و غمزه‌های زیبا در قلم می‌کرد. این همه چنان بود که اشتباهات بسیار و اطلاعات غلط و بافته‌‌های مجعول که در نوشته‌های او فراوان است از چشم خواننده‌ی کم سواد و آسان گیر پوشیده می‌ماند. در آدینه هیچ کس جز او حق نداشت که در باره‌ی مسائل ایران بنویسد و هیچ مقاله‌ایی در نقد نوشته‌‌های او – حتا در نشان دادن بافته‌ها و اشتباهات فاحشی که در مقالات او بود- چاپ نمی‌شد. »
داس و یاس، فرج سرکوهی، نشر باران، چاپ اول، صفحه‌‌های ۶۱ تا ۶۳
بهنود در دوران پهلوی وقتی ورق برگشت اولین کسی بود که علیه ولی‌نعمت‌های خود اعلام جرم کرد. او که پیشتر جزو تیمی بود که به امیرعباس هویدا مشاورت می‌داد و از نزدیکان محمود جعفریان و پرویز نیکخواه به شمار می‌رفت در روزهای سرنوشت‌ساز و حساس سال ۵۷ برای آن که خود را از اتهام سانسور و اعمال اختناق مبرا کند، علیه جعفریان و نیکخواه شکایت کرد. اگر نگاهی به سابقه‌ی این دو بیاندازیم دلیل این کار بهنود و تیزبینی‌‌ اش در تشخیص مسیر باد مشخص می‌شود. او این دو را هدف قرار داد، چرا که یکی سابقه‌ی توده‌ای و دیگری سازمان انقلابی (مائوئیستی) داشت. این دو در رژیم سلطنتی از هر کس دیگری آسیب‌پذیرتر بودند و حمله به آنها او را بیشتر به مقصود نزدیک می‌کرد. باید توجه داشت که بهنود حساب همه جای کار را می‌کند و بی‌گدار به آب نمی‌زند. این دو جزو اولین دسته‌هایی بودند که توسط دادگاه انقلاب محاکمه و اعدام شدند.
کیهان در مورد اعلام جرم بهنود علیه نیکخواه و جعفریان نوشت:
«بهنود در این اعلام جرم از این دو نفر به عنوان عوامل به وجود آوردن محیط ارعاب و خفقان در رادیو و
تلویزیون و کسانی که باعث آزار و ایذاء نویسندگان و برنامه‌ سازان مردمی این سازمان شده‌اند اسم برده است. ... بهنود ضمن اشاره به مقدار زیادی نوار، نوشته و فیلم که در انبارهای رادیو تلویزیون جمع شده‌اند و یا به دور ریخته شده‌اند و حتا در میان آن‌ها مقدار زیادی مصاحبه و گفتار مقامات مملکتی هم وجود دارد،‌ اظهار داشت: جعفریان در طول این سال‌ها در سه کانال اصلی ارتباط با مردم (حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب سیاسی کشور، رادیو تلویزیون ملی و خبرگزاری پارس) ریشه دوانیده بود و این امکان برای او به وجود آمده بود که علاوه بر این که هرچه دلش می‌خواهد بگوید و از تلویزیون پخش کند حتی اخبار ساختگی و مجعول را از طریق خبرگزاری پارس به عنوان اخبار رسمی کشور پخش کند.»
مسعود بهنود که محمود جعفریان و پرویز نیکخواه را شایسته مجازات و کیفر دانسته بود و علیه‌شان اعلام جرم کرده بود، خود نه تنها در دوران پهلوی بلکه در طول ۳ دهه‌ی گذشته‌ی نیز یک دم از نزدیکی و امداد‌رسانی به مسؤلان سانسور و اختناق رژیم جمهوری اسلامی غفلت نکرده است.
ارزش بهنود برای مقامات امنیتی جمهوری اسلامی تا آ‌ن جاست که وزارت اطلاعات رژیم تمامی تلاش خود را به کار برد تا مبادا او سوار «اتوبوس مرگی»که قرار بود سرنشینان آن در مسیر تهران به ارمنستان به دره افتند، شود.
فرج سرکوهی در مورد تلاش های وزارت اطلاعات برای جلوگیری از مسافرت بهنود می‌نویسد:
«پیش از آن آقای مسعود بهنود زنگ زد و گفت که در اداره گذرنامه به او گفته‌اند که ممنوع‌الخروج است و او نباید به سفر برود. اعتراض کرده بود و گفته بود که تازه از سفر خارج آمده است و ممنوع‌الخروج نیست. اداره‌ی گذرنامه در اختیار وزارت اطلاعات بود. آقای بهنود به من گفت که با آقای مهاجرانی، مشاور رئیس جمهور که با او در ارتباط بود تماس گرفته است و او گفته‌ است مانعی نیست و کار گذرنامه را درست می‌کند. تمام راه آقای مسعود بهنود در انتظار راننده‌اش بود تا پاسپورت او را بیاورد.
داس و یاس، فرج سرکوهی، نشر باران، چاپ اول، صفحه‌ی ۱۸۴.
بهنود بعداز حضور در خارج از کشور، چند سالی است با راه‌اندازی سایت «روز آنلاین» به همراه تنی چند از وابستگان رژیم مانند حسین باستانی( عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت) سیدابراهیم نبوی( دستیار سابق ناطق نوری در وزارت کشور و از عوامل به وجود آوردن «انقلاب فرهنگی» در شیراز)، هوشنگ اسدی (ساواکی، عضو سابق حزب توده و یکی از توابان فعال زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت) و نوشابه امیری همسر هوشنگ اسدی، ضمن آن که از بودجه‌ی مالیات دهندگان هلندی بهره مند می‌شوند، تلاش می‌کنند کاسه کوزه جنایت‌های رژیم در سه دهه‌ی گذشته را سر احمدی‌نژاد بشکنند و پرونده‌ی جنایتکاران قبلی را پاک یا قابل قبول جلوه دهند.
بهنود که هر روز مطالبش در روزنامه ها و سایت‌های رژیم انتشار پیدا می‌کند و یک بار نیز وقتی در خارج از کشور بود جایزه ژورنالیست سال رژیم را دریافت کرد، مصاحبه‌ی خواندنی‌ و شنیدنی‌ای دارد با رادیو زمانه که به خوبی چهره‌ی دغلکار و دروغ‌پرداز او را روشن می‌کند. وی در این مصاحبه برای تقرب جستن به رژیم، خود را انقلابی دوآتشه‌ای جا می‌زند که در همه‌ی صحنه‌ها حضور داشته و بار اصلی انقلاب در رادیو تلویزیون را به دوش کشیده است.
پرسشگر در مورد پخش عکس خمینی از تلویزیون از او سؤال و آن را به یک شوک تشبیه می‌کند و بهنود در پاسخ می‌گوید:
« آخرین برنامه‌ی من که از تلویزیون پخش شد و از آن موقع تاکنون که در کنار شما هستم دیگر از تلویزیون ایران دیده نشدم، روز 16 شهریور سال 57 است. یعنی شب 17 شهریور. من می‌دانستم فردا چه خبر می‌شود. شب قبلش با آقای مهندس بازرگان رفته بودم به خانه‌ی آقای انتظام و خبر داشتم. به هر حال کنجکاوی‌های شخصی من و کار حرفه‌ای که می‌کردم من را همه‌ی این جاها حضور می‌داد. می‌دانستم که امشب شب آخر است. به همین جهت نشستم و خیلی فکر کردم که چه کار کنم؟»
یکی از کرامات مسعود بهنود این است که از عالم غیب خبر دارد و روز ۱۶ شهریور می‌داند که فردا قرار است در میدان ژاله چه اتفاقی بیافتد! و امشب شب آخر است. بهنود مدعی است که شب قبل یعنی ۱۵ شهریور همراه مهندس بازرگان به خانه‌ی امیرانتظام رفته است و از وقایع ۱۷ شهریور خبر دار شده است. طبق گزارش بهنود در روز ۱۵ شهریور ۵۷ بازرگان و امیرانتظام مشترکاً مشغول رتق و فتق امور بوده‌اند!
مهندس بازرگان که زنده نیست و دروغ هم که حناق نیست بیخ گلوی آدم را بگیرد، برای همین بهنود بدون آن که ذره‌ای احترام برای خوانندگان قائل باشد، جعلیات را به هم می‌بافد. اما بهنود با همه زرنگی‌اش حساب یک جای کار را نکرده است. خاطرات آقای عباس امیرانتظام انتشار یافته است. امیرانتظام می‌نویسد:
«۱۷ شهریور ۱۳۵۷
امروز صبح با اردشیر پسر ۶ ساله‌ام در حالی که در پیاده روی غربی خیابان پهلوی [ولی عصر]، حول و حوش محمودیه قدم می‌زدیم، آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم که از تهران به طرف شمیران می‌رفت. با ایشان سلام و علیک کردم و درباره سرو صدای شهر و تیراندازی‌ها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمی‌داند. پرسیدم چه باید کرد؟ پاسخ داد: باید نزدیک رفت و از جریانات آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی‌ات را کنار بگذاری. قول دادم. ... پس از صحبت با مهندس بازرگان تصمیم گرفتم که از فردا به ایشان کمک کنم، به همین خاطر دفترم را به محل ترجمه‌ی مجلات و روزنامه‌‌های خارجی تبدیل کردم و با کمک همکارانم در دفتر آن‌ها را ترجمه کرده تا پس از ترجمه فارسی، آن‌ها را برای آقای بازرگان و چند نفر دیگر بفرستم.
مهرماه ۱۳۵۷
از ۱۷ شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان می‌روم و در ملاقات ها و مصاحبه‌ها غالباً در کنار ایشان هستم. »
آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۸۱، صفحه‌ی ۱۵.
چنانچه ملاحظه می‌شود امیرانتظام صبح ۱۷ شهریور بازرگان را در خیابان می‌بیند و هر دوی آن‌ها روح‌شان هم از ۱۷ شهریور و اتفاقاتی که در شهر می‌افتد، بی‌خبر است و امیر انتظام همان موقع به بازرگان قول می‌دهد که کارهای بازرگانی‌اش را تعطیل کند و به او کمک کند. اما بهنود مدعی است که روز ۱۵ شهریور به همراه بازرگان به منزل انتظام رفته و این دو وی را در جریان اتفاقاتی که قرار است در ۱۷ شهریور بیافتد، گذاشته‌اند! چرا امیرانتظام از سوابق انقلابی خود خبر ندارد، خدا می‌داند.
بهنود با این دور خیز، دورغ دیگری را که در آستین دارد، رو می‌کند و می‌گوید:‌
«شب آخر استـ! [۱۶ شهریور] آن وقت تصمیم عجیبی گرفتم. تصمیم گرفتم که تصویر آقای خمینی را پخش کنم. برای اطلاع عرض می‌کنم که مدتی بود آقای خمینی رفته بود پاریس. از آن موقع که به پاریس رفته بود هم نشسته بود وسط خبرهای جهانی و همه‌ی میکروفن‌های دنیا در اختیارش بود، ولی به ایران نمی‌رسید. فیلم‌هایی که از طریق ماهواره فرستاده می‌شد، آن موقع ترتیب اینگونه بود، که فقط خود سازمان رادیو و تلویزیون یک کانال ماهواره داشت که از طریق آن فیلم‌های خبری را می‌خرید و ضبط می‌کرد و انتخابی از آن را پخش می‌کرد. از موقعی که آقای خمینی به پاریس رفت، در تمام فیلم‌های خبری که در دو نوبت در روز می‌رسید، فیلم تصویر یا مصاحبه‌ای از ایشان بود، ولی درتهران به دستور معاون سیاسی وقت سازمان رادیو و تلویزیون، یک نفر از ساواک می‌رفت پایین می‌ایستاد توی نودال و وقتی که این فیلم‌ها از روی ماهواره می‌آمد، انگشتش را روی «Clear» می‌گذاشت که این پاک شود. یعنی کاری می‌کرد که در آرشیو هم نماند و اینها کاملا پاک می‌شد.»
بهنود با این دروغ‌بافی می‌خواهد خمینی را وامدار خود نشان دهد و به مقامات رژیم ارزش خود را یادآور شود، اما دزد ناشی به کاهدان می‌زند. بهنود مدعی است که « مدتی بود آقای خمینی رفته بود پاریس. از آن موقع که به پاریس رفته بود هم نشسته بود وسط خبرهای جهانی و همه‌ی میکروفن‌های دنیا در اختیارش بود، ولی به ایران نمی‌رسید.»
بهنود به خاطر همنشنی با زعمای قوم از خصوصیات آخوندهای منبری بی‌سواد که داستان بریده شدن سر امام حسین در روز عاشورا و آب آوردن حضرت ابوالفضل و ... را با آب و تاب تعریف می‌کنند، بهره مند است. اما مثل داستان کنیز و خانوم و کدوی مولانا، توجهی نمی‌کند که آخوند مزبور از این موهبت برخوردار است که کسی صحنه‌ی عاشورا و وقایع آن دوران را به خاطر ندارد و در جایی هم ضبط نشده است ولی کیست که نداند خمینی در ۱۷ شهریور سال ۵۷ نه در پاریس که در نجف نشسته بود و هیچ میکروفنی هنوز در اختیارش قرار نگرفته بود.
بهنود سپس مدعی می‌شود که در روز ۱۶ شهریور با نشان دادن عکس خمینی از سوی او « یکدفعه شهر به هوا رفت و در عمرم با یک همچین صحنه عجیبی روبه‌رو نشدم. صدای گریه می‌آمد. آدم‌هایی از شدت شوق گریه می‌کردند.»
بهنود به این شکل شرکت مردم در تظاهرات ۱۷ شهریور را محصول کار «عجیب» خود معرفی می‌کند. آیا آدم عاقل می‌تواند قبول کند که پیش از ۱۶ شهریور ۵۷ ، کانال‌های خبری بین‌المللی و ماهواره ها هر شب کلی خبر راجع به خمینی انتشار می‌دادند؟ خمینی که در نجف بود و دستش از رسانه‌ها کوتاه. بعدش هم در کویت دنبال پناهندگی می‌گشت.
او سپس می‌گوید بعد از نشان دادن عکس خمینی بهشتی به من زنگ زد و گفت: «به هر حال کاری که شما کردید... ما به نوفل لوشاتو گزارش دادیم و ایشان شما را دعا کرد. بعد آقای دکتر بهشتی به من گفتند که شما اگر می‌خواهید مخفی شوید، می‌توان شرایط را فراهم کرد. من گفتم که ممنونم و امکانش را دارم.»
بهشتی پس از نمایش عکس خمینی از سوی بهنود در ۱۷ شهریور با او تماس می‌گیرد و می‌گوید ما اقدام شما را به نوفل لوشاتو گزارش دادیم! آیا شکی در این هست که خمینی در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۷ با ترک عراق به فرانسه رفت؟ تازه چند روز اول در آپارتمان غضنفر پور در پاریس اقامت داشت و بعد به نوفل لوشاتو رفت. چگونه بلافاصله بعد از نمایش عکس خمینی در ۱۶ شهریور ۵۷ از سوی بهنود، بهشتی می‌تواند موضوع را به نوفل لوشاتو خبر دهد و خمینی او را دعا کند؟
همه‌ی این‌ دروغ‌بافی‌ها به خاطر آن است که بهنود می‌خواهد بگوید که با بهشتی رابطه‌ی ویژه داشته و خمینی برایش دعا کرده است.
در همین مصاحبه بهنود با به هم بافتن چند داستان تلاش می‌کند خود را جزو کسانی جا بزند که فیلم کشتار دانشجویان در ۱۳ آبان را تهیه کردند. کاری نیست که در آن روزها در رادیو تلویزیون انجام گرفته باشد و یک سرش به بهنود وصل نباشد!
بهنود همچنین سعی می‌کند به طور ظریف پای مجاهدین را به میان کشیده و آن‌ها را عامل آوردن خمینی به کشور معرفی کند. وی می‌گوید:
«تا اینکه ایشان[خمینی] سوار آن بلیزری شد که آقای رفیق‌دوست راننده‌ی آن بود و دو نفر از بچه‌های مجاهدین که بعدا اعدام شدند، روی سقفش نشسته بودند؛ و راه افتاد از فرودگاه مهرآباد به طرف میدان آزادی.»
تا آن‌جا که می‌دانم، محمدرضا طالقانی کشتی‌گیر ۱۰۰ کیلوگرم تیم ملی آزاد و فرنگی ایران یکی از کسانی بود که روی بلیزر خمینی نشسته بود که از قضا حزب‌اللهی بود و نه تنها اعدام نشد که به خاطر نشستن روی سقف ماشین بلیرز معروف و بعد همراهی خمینی در هلی‌کوپتر به محافظت خمینی و ریاست فدراسیون کشتی ایران رسید و عکس‌‌اش نیز بارها چاپ شد و ربطی به مجاهدین نداشت. طالقانی خود در مصاحبه‌هایش بارها روی این موضوع تأکید کرد و در خاطرات منتشر شده ناطق نوری به اندازه‌ی کافی در این زمینه صحبت شده است. بیچاره ملتی که تاریخ نگار و روزنامه نویس‌اش امثال بهنود باشند، آنوقت انتظار دارید غیر خمینی بر ما حکومت کند؟
ناطق نوری در این زمینه می‌گوید:‌ «‌ ... من ماشین امام را در میان تپه‌ای از مردم دیدم و امام هم در داخل ماشین آقای رفیق‌دوست دستشان را تكان می‌دادند و به ابراز احساسات مردم پاسخ می‌دادند و آنها را تحریك می‌كردن. من شناكنان روی دستهای مردم به طرف ماشین امام رفتم . آقای رفیقدوست به محض این كه مرا دید آشنایی داد و من روی كاپوت ماشین نشستم در حالی كه ماشین (‌كاپوتش )‌ سوراخ سوراخ شده بود. در این لحظه بود كه هلی‌كوپتر رسید. وقتی هلی‌كوپتر رسید، مردم ، ماشین را به طرف هلی‌كوپتر هل دادند . جایی كه آقای رفیقدوست نشسته بود و چسبیده به در هلی‌كوپتر بود،‌ به محض این كه در باز شد به شدت به سینه‌ی وی برخرد و ایشان بیهوش شدند. آقای محمد طالقانی – كشتی‌گیر معروف و نایب رئیس كشتی در زمان ریاست تركان و رئیس فعلی فدراسیون كشتی – همراه ما داخل هلی‌كوپتر آمد». خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین ناطق نوری،‌ص 155 (‌برای اطلاع بیشتر ر. ك . به :‌ آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، ش . ب 11575 و 11754 )
بهنود نسبت دروغ دیگری به مجاهدین می‌دهد و مدعی می‌شود که آنها سرود خمینی ای امام را درست کرده بودند و غیر مستقیم جا می‌اندازد که می‌خواستند آن را به جای سرود شاهنشاهی پخش کنند. بعید است بهنود در این مورد اشتباه کرده باشد. او آگاهانه دست به این جعلیات مشمئز کننده می‌زند.
او می‌گوید:‌ «ساعت همینطور تیک‌تیک می‌گذشت و به ساعت 7 شب نزدیک می‌شدیم که در آن ساعت معمولا باید تلویزیون شروع می‌کرد به پخش برنامه‌های خود. ولی پایین، در پخش، یک قائله‌ای[غائله] به پا بود و آن این بود که گروهی که با قطب‌زاده آمده بودند، می‌گفتند که ما باید سرودی را پخش کنیم که آن روزها خوانده و ضبط شده بود. یک کاری بود که فکر می‌کنم مجاهدین کرده بودند.
یک سرودی بود به نام «خمینی ای امام». آنها می‌گفتند به جای سرود شاهنشاهی، این را پخش کنیم. »
من نه سخنگوی مجاهدین هستم و نه رفتارها و یا سیاست‌های آن‌ها را تأیید می‌کنم، اما تلاشم می‌کنم که اجازه ندهم تاریخی جعلی تحویل آن‌ها که آن دوران را به خاطر ندارند، داده شود. دوست گرامی‌ام همنشین بهار تاریخچه‌‌ی این سرود را به درستی یادآور شده‌اند. سراینده این سرود حمید سبزواری مدیحه سرای رژیم است که سرودهای بسیاری از او برای رژیم به یادگار مانده است.
در سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مطالب بهنود در تهران مصور و روزنامه‌های آن دوران، تماماً در پشتیبانی و مجیز گویی از مجاهدین و فدایی‌ها بود. بهنود که بهتر از هر کس از نقطه ضعف خود به خاطر همکاری با رژیم پهلوی با خبر بود به این ترتیب تلاش می‌کرد آبرویی برای خود بخرد. آخر در آن دوران نزدیکی به این دو گروه سیاسی، به خاطر مبارزاتشان با رژیم شاه باعث آبرومندی فرد می‌شد.
آن‌چه که گذشت تنها نمونه‌ی سیاهکاری و فریبکاری بهنود نیست. او در دفاع از مهدوی کنی یکی از رهبران جناح راست رژیم و رئیس کمیته‌های انقلاب اسلامی که نقش اساسی در سرکوب‌ بعد از سی خرداد ۶۰ داشت نیز دست به دامان جعل می‌شود. او برای آن‌که مهدوی کنی را مخالف به کارگیری خشونت و مجاهدین را خواهان اعمال خشونت نشان دهد، در رابطه با وقایع تابستان ۶۰ می‌نویسد:
«در این زمان عهده دار شدن نخست وزیری و کار با کابینه ای نه فقط با وزیرانی از جناح راست، بلکه از هر دو جناح، نقش بزرکی بود که آقای مهدوی بر روزگار زد. جمله معروفی هم خطاب به اعضای مجاهدین گفت تا آن ها را از خشونت بازدارد "من محمدرضا پهلوی نیستم. محمد رضا مهدوی هستم". پیش از آن هم، زمانی که وزیر کشور بود با دادن اجازه اجتماع به مخالفان، حتی مجاهدین، نشان داد که با تندرو های متعصب فاصله دارد. »
بهنود اشتباه نمی‌کند او آگاهانه جعل می‌‌کند. جمله‌ای که بهنود از مهدوی کنی نقل کرده، حقیقت دارد. اما بهنود حقیقت را با رذالت در هم آمیخته و آن را مخدوش می‌کند.
دولت مهدوی همانی بود که باهنر و رجایی انتخاب کرده بودند و بعدها موسوی در دولت اولش انتخاب کرد. آن‌چه که بهنود می‌گوید دروغی بیش نیست.
جمله‌ای که بهنود از مهدوی کنی نقل می‌کند نیز به فریب و نیرنگ آغشته است. این جمله را مهدوی کنی در سال ۵۹ بعد از هجوم نیروهای کمیته، سپاه و چماقداران به اجتماع مجاهدین که با مخالفت عمومی و بخشی از رژیم مواجه شد، بر زبان راند. در آن موقع مجاهدین در مقابل هجوم نیروهای چماقدار و پاسدار حتا از حق دفاع هم استفاده نمی‌کردند. بهنود تاریخ این گفته‌ی مهدوی کنی را یک سال جلو می‌کشد تا بلکه در بحبوحه‌ی سرکوب و کشتار تابستان ۶۰ وی را ضدخشونت معرفی کند.
بهنود در مورد دادن «اجازه اجتماع به مخالفان، حتی مجاهدین» از سوی مهدوی کنی، زمانی که وزیر کشور بود نیز دروغ می‌گوید. مهدوی کنی در دولت‌های رجایی و باهنر وزیر کشور بود. و اجازه اجتماع‌های مجاهدین توسط افراد دیگری داده شده بود. مهدوی کنی در این رابطه مسئولیتی نداشت. رجایی در ۸ شهریور ۵۹ در نامه‌ای به بنی صدر اعضای پیشنهادی دولت خود را به وی معرفی کرد. رجایی برای وزارت کشور، ناطق نوری و مهدوی کنی را پیشنهاد کرده بود. بنی صدر از بین دو نفر ، مهدوی کنی را پذیرفت.
آخرین تظاهرات قانونی مجاهدین در خرداد ۵۹ در استادیوم امجدیه و سه ماه پیش از وزیر کشور شدن مهدوی کنی برگزار شد که در اثر هجوم و تیراندازی نیروهای کمیته و پاسدار صدها نفر زخمی و مصطفی ذاکری کشته شد. بعد از آن هیچ‌گاه به مجاهدین و نیروهای مخالف دیگر اجازه برگزاری تظاهرات و اجتماع از سوی وزارت کشور که مسئولیت‌اش با مهدوی کنی بود، داده نشد. تنها سازمان فداییان اکثریت که آن موقع به حمایت از رژیم می‌پرداخت اجازه‌ی برگزاری میتینگ در میدان آزادی در بهمن ۵۹ را یافت که در اثر حمله و هجوم کمیته‌چی‌ها و چماقداران تعداد زیادی زخمی شدند.
در این مورد مهدوی کنی نیز ادعای بهنود را رد می‌کند. وی در خاطراتش از روزهایی که عضو شورای انقلاب و رئیس کمیته انقلاب اسلامی بود، چنین می‌گوید:
«چند وقت پیش در روزنامه‌ها با استناد به اعلامیه‌ای از اینجانب در یکی از نشریات سال ۱۳۵۸، نقل کرده بود که فلانی گفته بود میتنگ گروه‌های سیاسی آزاد است. سخنرانی گروه‌ها آزاد است و کسی حق ندارد معترض آن‌ها بشود. بعد گفته بودند که مهدوی کنی در آن زمان اینقدر آزاد‌اندیش و لیبرال بوده، اما حالا این طور نیست.»
مهدوی کنی در ادامه می‌گوید: «با توجه به سیاست مصوب شورای انقلاب، نیروهای انتظامی از کمیته و شهربانی موظف به مدارا بودند و حتی‌‌المقدور از درگیری با این گروه‌ها پرهیز می‌کردند. ولی بسیجی‌ها و نیروهای حزب‌اللهی این وضع را تحمل نمی‌کردند و در مواقع مختلفی با آن‌ها درگیر می‌شدند ...مجموعه‌‌ی این برخوردها و کنترل‌های مقطعی ما سبب می‌شد که ما را به تسامح و تساهل در برابر منافقان و یا ملی‌گراها متهم کنند؛ با این که چنین نبود. ما به دستور عمل می‌کردیم. ولی حزب‌اللهی ها خیال می‌کردند که از منافقین یا ملی‌گراها طرفداری می‌کنیم و حداقل دست آن‌ها را باز گذاشته‌ و به آن‌ها میدان می‌دهیم.»
خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، صفحه‌های ۲۱۷ و ۲۱۸.
توجه داشته باشید در سال ۵۸ به خاطر فضای برخاسته از انقلاب، دست مقامات رژیم برای اعمال سرکوب علنی و لجام گسیخته، بسته بود و آن‌ها تلاش می‌کردند حمله و هجوم نیروهای حزب‌اللهی، چماقدار و کمیته‌چی را خودسرانه و بر اساس غیرت دینی جلوه دهند.
آن‌چه در بالا ذکرش رفت تنها گوشه‌از تلاش‌های مسعود بهنود برای نزدیکی به قدرت و تحریف واقعیت است. این تنها مشتی نمونه خروار است و گرنه در این باره‌ بیش از این می‌توان نمونه آورد.
ایرج مصداقی
فوریه ۲۰۰۸

16 April 2009: Security forces demolish house of family of perpetrator of attack in Jerusalem



B'TSELEM - The Israeli Information Center for Human Rights in the Occupied Territories was established in 1989 by a group
***************************************************************************

16 April 2009: Security forces demolish house of family of perpetrator of attack in Jerusalem

On 7 April, security forces demolished the apartment, in Zur Baher, East Jerusalem, of the family of Husam Dwiyat, who carried out a bulldozer attack in the center of Jerusalem in July of last year. The demolition took place after the High Court of Justice denied, on 18 March, the family’s petition opposing the action.


Demolition of the Dwiyat family’s house, East Jerusalem. Photo: Kareem Jubran, B'Tselem, 7 April 2009.

As in previous cases of this kind, the justices (Levy, Grunis, and Na’or) accepted the state’s argument that demolition of the family home will deter others from carrying out similar acts. The justices approved the demolition, even though the state never contended that Dwiyat’s family assisted him or knew of his plans.
From 1967 to 2005, Israel maintained a policy to demolish or seal houses in the West Bank and the Gaza Strip as a means to punish the families of Palestinians who had harmed Israelis. The policy was based on the claim that, out of concern for their families, Palestinians would be deterred from carrying out attacks. In implementing this policy, from October 2001 to the end of January 2005, Israel demolished 664 houses, leaving 4,182 persons homeless.

This practice is forbidden under international humanitarian law. The declared objective is to harm innocent persons – relatives of suspects – whom nobody contends were involved in any offense. As such, it constitutes collective punishment, which violates the principle that a person is not to be punished for the acts of another.

In February 2005, Defense Minister Shaul Mofaz and Chief of Staff Moshe Ya’alon accepted the recommendations of a team headed by Maj. Gen. Udi Shani, and decided that houses would no longer be demolished as punishment. The change in policy had a few causes, among them the determination that it is was impossible to state without reservation that house demolitions were effective in preventing terrorist attacks. In addition, evidence was presented to the Shani team indicating that house demolitions as punishment created immense hatred, which increased motivation to carry out terrorist attacks. In addition, it was determined by the committee that house demolitions adversely affected Israel’s public image around the world, and its legality under international law was unclear.

The judge advocate general, Brig. Gen. Avichai Mandelblit, explained at a meeting of the Constitution, Law and Justice Committee of the Knesset that the decision to cease house demolitions as punishment did not relate only to periods of calm, and that it would remain in effect also if terrorist attacks resumed. The JAG emphasized that the decision was sweeping, and that the subject would be reconsidered only in the event of a drastic change in circumstances.

Despite this, on 19 January 2009, without giving a convincing explanation, Israel renewed its policy and sealed two of four floors in the house of the family of the perpetrator of the attack at the Mercaz Harav yeshiva in Jerusalem, ‘Alaa Abu Dahim, in which his parents and one of his brothers lived. In that case as well, the High Court approved the state’s action.

********************************************************************************

6 April '09: Israel and the Palestinians must assist the UN mission investigating human rights violations during the fighting in Gaza

B'Tselem welcomes the appointment of the jurist Richard Goldstone to head the fact-finding mission, called for by the UN Human Rights Council, to investigate the recent fighting in Gaza. Particularly welcome is the delegation’s mandate, which covers violations of international humanitarian law by both sides, in the Gaza Strip and in Israel.

B'Tselem believes that the delegation’s mandate and its composition provide the basic conditions necessary for an independent, fair, and credible investigation. However, the delegation’s success depends on the full cooperation of both sides. A balanced and objective investigation is clearly in Israel’s best interest. Victims of the recent fighting – Palestinians as well as Israelis – have a right to a remedy, including recognition of their suffering and accountability for those who violated their rights.

Toward this end, B'Tselem calls on the government of Israel to enable the delegation to enter Israel and the Gaza Strip. Also, Israel should provide the delegation with all relevant materials in its possession so that the members will have before them the considerations that guided the military in determining the targets that were bombed and the weapons that were used, as well as the orders given to the ground troops. Israel has made grave allegations regarding the combat of Hamas fighters. This evidence must also be provided to the mission.

Regarding Israel’s conduct, the delegation must investigate

  • Whether civilian objects were the target of attack, even though the objects did not contribute to Hamas’s military actions
  • Whether the army acted in accordance with the principle of proportionality, whereby it is forbidden to carry out an attack that is likely to cause injury to civilians that is excessive in comparison with the direct military advantage anticipated from the attack
  • Whether soldiers fired at civilians without justification
  • Whether soldiers used Palestinian civilians as human shields
  • Whether ambulances and medical teams, while carrying out their medical duties, were attacked
  • Whether there was delay in evacuating and treating injured persons in areas in which the fighting had ceased at the time
  • Prohibited use of weapons, including white phosphorous

Regarding Palestinian forces, the delegation must investigate

  • The firing of rockets at Israeli civilians.
  • The firing at soldiers from inside civilian neighborhoods, endangering the lives of the residents.
  • Storage of weapons inside civilian structures.
  • Execution of Palestinians suspected of aiding Israel and political opponents
  • Holding of Gilad Shalit as a hostage.
  • whether Hamas militants forced civilians to serve as human shields and made improper use of ambulances and hospitals

سرهنگ سيد لطف‌الله اتابکي کيست؟


سرهنگ سيد لطف‌الله اتابکي کيست؟

لطف‌الله اتابکي يکي از عناصر مرموز رژيم و از جمله جنايتکاراني است که دستش تا مرفق به خون آغشته است و متأسفانه به خاطر مخفي‌کاري‌هاي رژيم و عدم پيگيري لازم از سوي نيروهاي سياسي اپوزيسيون چهره‌اش براي مردم ايران مخفي مانده است.
افشاي چهره‌ي اين جنايتکاران از آن جهت مهم است که اطرافيان و يا بسياري از همکارانشان از سابقه و عملکرد اين افراد بي‌خبر هستند.
رفسنجاني در خاطراتش با آن که نام کوچک تمامي افراد را مي‌آورد اما از ذکر نام کوچک وي خودداري مي‌‌کند. در اسناد انتشار يافته از سوي رژيم نام کوچک وي ذکر نشده است. در سه جلد خاطرات ري شهري نام کوچک او تنها يک بار در جلد دوم آمده است. شايد آن‌جا هم از دستشان در رفته است. چرا که در خاطرات ري‌شهري اشتباهات فاحش حتا در ارتباط با پرونده‌هاي مشهور ديده مي‌شود که در کتاب خاطراتم به يکي دو مورد آن‌ اشاره کرده‌‌ام.
در دهه‌ي ?? در روزنامه‌هاي رژيم هرکجا که به نام دادستان انقلاب اسلامي ارتش اشاره مي‌شود از ذکر نام کوچک وي خودداري مي‌شود. در هيچ‌ يک از ده‌ها عکس دادگاه علني اعضاي حزب‌ توده، اتابکي حضور ندارد. عکس‌هاي انتشار يافته از دادگاه به گونه‌اي از ري‌شهري گرفته شده يا دستکاري شده که چهره‌ي اتابکي که در کنار اوست در آن مشخص نيست!
او در سياه‌ترين روزهاي تاريخ ميهنمان دادستان انقلاب اسلامي ارتش بود و در کنار محمد محمدي ري‌شهري در جنايات رژيم دست داشته‌ است.
اين که چرا نام کوچک وي در اسناد رژيم به جز يک جا نيامده است احتمالا بر مي‌گردد به سابقه‌ي او. عناصر رژيم ظاهراً مايل نبودند کسي بداند که وي پيش از انقلاب نيز در دادستاني ارتش شاهنشاهي مشغول به کار بوده است.

او به همراهي توده‌اي‌هايي که در ارتش حضور داشتند به قلع و قمع کودتاچيان نوژه پرداخت. سپس دستگاه امنيتي با کمک سرويس‌هاي جاسوسي غربي به دستگيري و شکنجه‌ي توده‌اي ها پرداخت و اتابکي در کنار ري‌شهري و يونسي که با نام مستعار ادريسي رياست شعبه دو دادگاه انقلاب ارتش را به عهده داشت به کشتار توده‌اي‌ها پرداخت. در اين ميان هواداران ديگر گروه‌هاي سياسي و به ويژه صدها هوادار مجاهدين در نيروهاي مسلح با کيفرخواست‌هاي تهيه شده از سوي او به مسلخ رفتند و تعداد زيادي پس از تحمل شکنجه‌هاي قرون وسطايي به حبس‌هاي طويل‌المدت محکوم شدند. همافران نيروي هوايي در زمره‌ کساني بودند که به زير تيغ اتابکي برده شدند. او يکي از معرکه‌گردانان دادگاه قطب‌زاده و توطئه عليه آيت‌الله شريعتمداري بود. قدرت وي در اين دوره در حدي بود که به اعتراف ري شهري وي در سال ??-?? خواهان دستگيري صادق طباطبايي برادر عروس خميني در ارتباط با خريد سلاح شده بود.
اتابکي يکي از مهره‌‌هاي اصلي سرکوب در ارتش و نيروهاي مسلح بود. بي‌رحمي او زبانزد عام و خاص بود. براي شناخت بيشتر خوانندگان نسبت به ديدگاه او حتا در مورد توابين و کساني که پس از دستگيري به خدمت رژيم در مي‌آمدند قسمتي از مقاله‌‌ي او تحت عنوان «بحثي در توبه و نگاهي به توبه محارب در قانون حدود و قصاص» را در اينجا مي‌آورم:

« توبه محارب
... مرحوم محقق مي فرمايد (اذا تاب قبل القدره عليه سقط الحد و لكن لم يسقط (بالتوبه) ما يتعلق من حقوق الناس كالقتل و الجرح و المال.
اگر قبل از دست يافتن بر محارب او توبه كند حد ساقط مي شود ليكن حقوق مردم مانند قتل و جرح و مالي كه بعهده محارب است با توبه ساقط شدني نيست.
ول تاب بعد الظفر به لم يسقط عنه و حد و لاقصاص و لا غرم (بلاخلاف و لا اشكال) و چنانچه بعد از ظفر يافتن بر محارب , محارب توبه كند حد و قصاص غرامت ساقط نمي شود.
عبارت حضرت امام در صفحه 493 جلد دوم تحرير الوسيله نيز تقريباً همين است.
قانونگذار در ماده 211 مي گويد: هرگاه محارب و مفسد في الارض قبل از دستگيري توبه كند , حد ساقط مي شود و اگر بعد از دستگيري توبه كند حد ساقط نمي شود).
آيا ملاك سقوط حد توبه قبل از ظفر يافتن بر محارب است
يا توبه قبل از دستگيري ؟
آنچه كه آيه شريفه بر آن دلالت صريح دارد توبه قبل از قدرت يافتن بر محارب است ( من قبل ان تقدرو اعليهم) و در فتاوي فقها نيز صحبت از ظفر يافتن بر محارب است و هيچ جا اشاره به دستگيري ندارد.
البته ترديدي نيست كه بر سبيل اغلب دستگيري مصداق بارز ظفر يافتن است ليكن بعضاً اتفاق ميفتد ظفر يافتن هست ولي هر ظفر يافتني دستگيري نيست (عموم و خصوص مطلق) نتيجه آنكه :
اگر شبكه اي لو رفت و بر تشكيلات محاربين دست يافتيم و عنقريب است كه دستگيرشان كنيم , توبه اين گروه قبل از چنين دستگيري اي مفيد نيست و مسقط مجازات نمي باشد.
محارب كافر اگر اسلام بياورد طبق قاعده الاسلام يجب ماقبله حدود و تعزيراتي كه بگردن اوست (حق الله) ساقط ميشود, ليكن حقوق مردم در شمول قاعده فوق نيست و فقها در شعاع دلالت اين قاعده خيلي بحث نكرده اند.»

http://www.ghavanin.ir/PaperDetail.asp?id=397

سابقه‌ي سرهنگ سيد لطف‌الله اتابکي چيست؟

اتابکي در اوايل دهه ?? شمسي در خانواده‌اي نظامي متولد شد. او داراي يک برادر تني و يک برادر و خواهر ناتني است. پدرش سروان اتابکي افسر شهرباني دوران رضاشاه بود. لطف‌الله اتابکي پس از اتمام دبيرستان با بورسيه ارتش به تحصيل رشته حقوق پرداخت و پس از اتمام دانشکده افسري با درجه ستوان يکمي در مراسم تاجگذاري محمدرضا پهلوي شرکت کرد. وي دوران خدمت خود را در دادستاني ارتش شاهنشاهي گذراند و به عنوان دادستان ارتش در اهواز و رشت خدمت کرد. او همچنين دادستان و يکي از صحنه‌گردانان دادگاه اختلاس در نيروي دريايي شاهنشاهي در سال ?? بود. در اين سال دريادار عباس رمزي عطايي (?) فرمانده نيروي دريايي که پيشتر لقب قهرمان جنگ ايران و عراق را گرفته بود به همراه جانشينش دريادار رفيعي و بيش از ده نفر از صاحب‌منصبان نيروي دريايي به دستور شاه دستگير و به اتهام اختلاس و حيف و ميل اموال عمومي به ويژه در خريد‌هاي خارجي به محاکمه علني کشيده شدند. اين عده پس از محاکمه از ارتش اخراج و به پرداخت جريمه‌ي نقدي و زندان محکوم شدند. اما ديري نپاييد که همگي به دستور شاه آزاد شدند، اما مجبور به پرداخت جريمه‌ شدند. يکي از آن‌ها ناخدا دوم «الف- ف- س» از همسايگان ما بود که در اداره‌ي مهندسي نيروي دريايي مشغول به کار بود و من به همين علت با کنجکاوي اخبار اين دادگاه را در روزنامه‌هاي صبح و بعدا‌ز ظهر دنبال مي‌کردم و شايعاتي را که در جامعه در اين ارتباط رواج داشت نيز به خاطر دارم.
آخرين درجه‌ لطف‌الله اتابکي در ارتش شاهنشاهي سرگردي بود، اما پس از انقلاب با يک درجه ترفيع به سرهنگي رسيد و اين بار در دادستاني انقلاب اسلامي ارتش مشغول کار شد. برادر ناتني او سرهنگ علي شاملو به همراه شوهرخواهرش (پروين شاملو) سرهنگ ستاد مالک قائيني پس از انقلاب مورد غضب رژيم قرار گرفته و اگر اشتباه نکنم پاکسازي شدند. امروز يک پسر لطف‌الله اتابکي مقيم کانادا است.

اتابکي امروز چه مي‌کند؟
اتابکي پس از کناره‌گيري از دادستاني نيروهاي مسلح که دليل‌اش بر من پوشيده است به ديوان محاسبات کشور پيوست و در دوره‌هاي، چهارم و پنجم مجلس شوراي اسلامي، دادستان ديوان محاسبات کشور و سپس رئيس هيأت اول مستشاري ديوان محاسبات كشور بود و پس از آن نيز در مجلات حسابرسي و حقوقي به نوشتن مقاله مي‌پردازد. او از جمله يکي از همکاران فصلنامه «دانش حسابرسي» ارگان ديوان محاسبات کشور، «ماهنامه دادرسي» وابسته به سازمان قضايي نيروهاي مسلح و... است.

ايرج مصداقي

?? فروردين ????

Irajmesdaghi@yahoo.com

www.irajmesdaghi.com

پانويس:

?- يکي از اختلافات کهنه دولت‌هاي ايران و عراق در چهل سال گذشته بر سر مالکيت اروندرود (شط‌العرب) بوده است. ايران بر اساس اسناد و مدارک بين‌المللي و روش معمول در جهان در دوران پهلوي دوم خواستار استفاده دو کشور از اين آبراه بود ولي طرف عراقي مدعي بود که بر اساس قراردادي که در اين زمينه تنظيم شده ، همه اروند رود متعلق به آن کشور است و اختيار بهره برداري از درآمدهاي آن نيز در دست عراق است .
در سال ?? عراق به طور رسمي اعلام کرد چنانچه کشتي‌هاي ايراني قصد استفاده از اين مسير را چه در سواحل ايران و چه عراق داشته باشند، با استفاده از قواي نظامي و شليک توپ مانع آن‌ها خواهد شد.
پس از تهديدات عراق يک ناو ايراني به فرماندهي ناخدا دوم عباس رمزي عطايي يک کشتي ايراني به نام ابن‌سينا را در اروند رود اسکورت کرد و بدون آن که طرف عراقي جرأت کند التيماتوم خود را به مورد اجرا گذارد به مقصد رساند و به اين ترتيب حاکميت ايران بر نيمي از اروند رود (شط العرب) در عمل پذيرفته شد تا آن که در قرارداد الجزاير به طور رسمي بر روي حق ايران نسبت به نيمي از اروند رود تأکيد شد. اقدام ناخدا دوم رمزي عطايي موجب شد که او با دو درجه ترفيع مورد تشويق قرار گرفته و جانشين دريابد رسايي فرمانده وقت نيروي دريايي شود. در همين دوران تمامي امراي نيروي دريايي بازنشسته شدند تا کسي ارشدتر از رمزي عطايي نباشد.
لازم به توضيح است در نيروي دريايي ناخدا دوم معادل سرهنگ دوم است.

زندگی در غزه !! rachel corrie


قتل عام شدگان شهرم لنگرود






قتل عام شدگان شهرم لنگرود

تقدیم به :

دختران و پسران، همسران و برادران، خواهران

و مادران، پدران وهمشهریانم

بقول شاملوی بزرگ :

برای آنان که عشق شان زندگی است ....

و نه آن دیگرانی که می سازند

دشنه

برای جگرشان

زندان

برای پیکرشان

رشته

برای گردن شان


اميرجواهری لنگرودی

amirjavaheri@yahoo.com

تابستان ۱۳۸۷ برابر۲۰۰۸



 انگيزه اين نوشتار:

بیست وهفت سال از تابستان ۶۰ وبیست سال از تابستان ۶۷ ، دو کشتار جمعی فعالان سیاسی در زندان های حکومت اسلامی ایران ونزدیک سه دهه از موجودیت نظام می گذرد. نسل و تباری که جهان را زیبا و برای همه می خواست ، تاوان اعتراض به نابودی آرمان هایش را با خون خود پرداخت. نظامی که نمی خواست و نتوانست، آرمان زیبای آنان را پاس بدارد . از اینرو یکایکشان را به خاک و خون انداخت و این عزیزان را در مکان های بی و نام نشان ، مدفونشان ساخت.

از نگاه من؛ زندان، شکنجه، کشتارواعدام ، پاسخ همیشگی حاکمیت های سرکوبگر دو نظام سلطنتی ودیکتاتوری اسلامی به مبارزات مردمان ایران علیه ظلم، تباهی و بی عدالتی در کشورما بوده و به عنوان بخشی از تاریخ و زندگی ما باید ثبت گردد و به آیندگان سپرده شود.

درایران بعد از قیام ۵۷ ما شاهد فوج وسیع دستگیری هایی که، خیابان ها، محله ها، مدارس ، دانشگاه ها ، کارگاه ها وکارخانه ها، کتابفروشی ها و چاپ خانه ها، روستا ها را دربرمی گرفت و در قتل عام خونين سالهای ۶۰ و۶۷ ، حاکمیت نشان داد که کوچکترین اعتراض را با خشونت و کشتار پاسخ خواهد گفت و از زدن هیچ مخالفی خودداری نخواهد کرد .

شهرکوچک شما لی ما لنگرود نیزازاین کُشتار نفرت انگیز و هولناک بی نصیب نماند. من نیز چون دیگر همشهریانم این جوانان پاک باخته را می شناختم. آنچه که قطعی است ؛ هیچ یک از اینان برای منافع شخصی شان به رودررویی با نظام برنخواسته بودند. بلکه دفاع از منافع مردمان و ایستادگی در برابر نظام های انسان ستیز، موجب قتل آنان گردید .

تعداد قتل عام شدگان نسبت به جمعیت شهری چون لنگرود، بیش از هر چیز نشانه ابعاد وسیع سبوعیت آدم خوارانه این دو نظام است . ما وظیفه داریم که نام این عزیزان را در حافظه تاریخی مردمان ما مدام زنده کنیم .

امید آنکه این تلاش کوچک ام ، بعنوان اولین قدم ،دوستان دیگر را نیز به این کار، تشویق کند تا زمانی بتوانیم ، اسامی فرد فرد قتل عام شده گان کشورمان را از کوچکترین دهات و قصبات گرفته تا بزرگترین شهرها را به ثبت برسانیم.

پرونده مستند این جنایت باید دربرابرافکارعمومی بشریت مترقی قرارگیرد تاسند محکومیت آمران و عاملان آن به جرم " جنایت علیه بشریت" در پیشگاه دادگاهی بین المللی عرضه گردد.

می دانم ؛آنچه در این فهرست آمده ، هنوز کامل نیست . در تکمیل این اقدام ازهمشهریان داغدیده ام ، بویژه مادران، پدران، همسران، فرزندان ، خواهران و برادران و وابستگان جان باختگان قتل عام ها یاری می طلبم تا نام های ناشناس ، سال تولد، وضعيت شغلی، محل اعدام، بويژه عکس افراد و وصیت نامه ودر صورت امکان یاد وخاطره ای ازآنان می تواند به این نام ها، رنگ و جانی تازه ببخشد.

وظیفۀ تک تک ما، حفظ خاطرات این عزیزان است. نگذاریم غبار زمان چهرۀ شجاع و دوست داشتنی شان را که گناهی جز عشق به انسان نداشتند، کدر کند.

همچنان براين باورم که : " دراين ميان حتی يک نام را هم ، نبايد فراموش کرد!"

*********

۱- اخوان اقدم لنگرودی ناصر سازمان فدائیان خلق ایران(۱۶آذر)

۲ – اخوان اقدم اسدالله اعضاء هوادار سچفخا

۳ – اصغر خانی مجتبی سازمان مجاهدین خلق ایران

۴ – اصغرنژاد امیر اعضاء هوادار سچفخا

۵ – امجدی رحیم سازمان مجاهدین خلق ایران

۶ – استوار موسی سازمان مجاهدین خلق ایران

۷– اسماعیل نژاد مرتضی سازمان مجاهدین خلق ایران

۸ – ارغند قنبر اعضاء هوادار سچفخا

۹- اکبری دهبنه ای علی اکبر سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰ – اکبری حسن سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱ بابائی بهروز اتحاد مبارزان کمونیست ایران (سهند)

*۱۲ – بابائی پور محمود چپ دمکرات ( مقطع قبل ازقیام بهمن ، توسط عوامل شاه)

۱۳ – باطبی شلمانی محمود سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۴ – شبرنگ لنگرودی مهران سازمان مجاهدین خلق

۱۵ – عربزاده بحری حامد 15 ساله سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۶- بذری کامبیز سازمان مجاهدین خلق ایران

*۱۷- بنده خدای لنگرودی کامران (هادی) اعضاء سچفخا (زمان شاه اعدام شد)

۱۸ - پیراسته طیبه درمقطع قیام تیر خورد وروی چرخ نشست و از قبل این حادثه جان سپرد

۱۹– پور حشمتی ؟ سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۰ - ترابی لنگرودی منیژه (فاطمه) سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۱ – ترابی لنگرودی منیره ( مینو) سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۲– جواهری سید جلیل اتحاد مبارزان کمونیست ایران (سهند)

۲۳ - جعفری عباس سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۴ – جعفری علی اکبر سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۵ – حامدی علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۶ – حامدی رضا سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۷ – حبیبی فرزانه ؟

۲۸ – حسینی علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۲۹ – حمیدی گلی سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۰ – حسن پور احمد اعضاء هوادار سچفخا

۳۱ – حسن زاده علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۲ – حسن زاده فریدون سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۳ - حداد زاده زهره السادات سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۴ - حسن زاده قاسم سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۵ – خاوری لنگرودی سیدمیرعلی نقی روحانی نماینده مجلس شورای اسلامي به جرم طرفداری ازمهدی هاشمی ( داما د حسینعلی منتظری ) اعدام شد

۳۶ – خدا پرستی حسین سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۷- خدا پرست ناصر سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۸ – خدامی مجید سازمان مجاهدین خلق ایران

۳۹– خیرخواه لنگرودی علی سازمان رزمنده گان طبقه کارگر

۴۰ - خشکدامن (گلباغی) رحمت سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر) در کردستان جان خود را در راه آزادی و برابری نهاد

۴۱ دواتچی لنگرودی مجتبی سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۲ – دهقان نژاد علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۳ - دیانک شوری منصور سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)

۴۴ – ذبیحیان لنگرودی مهدی ( صاحب) سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۵ – ذبیحیان لنگرودی مکرم پور رضا سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۶ – ذبیحیان لنگرودی ابراهیم سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۷ – ذبیحیان لنگرودی سکینه ( پروانه ) سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۸ – راسخی تقی سازمان مجاهدین خلق ایران

۴۹ – راسخی لنگرودی معصوم سازمان مجاهدین خلق ایران

۵۰ – راسخی لنگرودی مهدی سازمان مجاهدین خلق ایران

۵۱ – رسولی ؟ ( نام پدرعلی ) تعلق سازمانی نداشت( سال۷۴،

شب بازداشت موقت، بعد از۵ ساعت اعدام گردید)

۵۲ – رزاقی رسول سازمان مجاهدین خلق ایران

۵۳ – رضایی یگانه دوست احمد سازمان فدائیان خلق ایران( اکثریت)

۵۴ - رصدی اعتماد لنگرودی سید احمد عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران

۵۵ – رضوی لنگرودی مجتبی ؟

۵۶ – رمضانیان حسن خط 3

۵۷ – روحی دهبنه ی عبدالله سازمان مجاهدین خلق ایران

۵۸ – رهبر محمود سازمان مجاهدین خلق ایران

۵۹– رهبر دریاسری ؟ ؟

۶۰– زینالی کاظم سازمان مجاهدین خلق ایران

به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۶۳ در لنگرود به دار آویخته شد.

۶۱– سلطانپور(سلطاندوست) لنگرودی ؟ ؟

۶۲– سالمکار عطا سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۳– شریعتی غلامرضا سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۴– شریعتی محمد رضا سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۵– شعبانی عبدالجبار سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۶- شعبانی علی سازمان مجاهدین خلق ایران

به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۶۳ در لنگرود به دار آویخته شد.

۶۷– شهدی سهراب سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۸– شهیدی سیعد قاسم(بهزاد) سازمان مجاهدین خلق ایران

۶۹– شیرازی ابراهیم سازمان مجاهدین خلق ایران

۷۰شیرازی طیبه سازمان مجاهدین خلق ایران

در مراسم شب عقد دستگیر شد و تیر باران شد.

۷۱– صادقی راشد سازمان فدائیان خلق(۱۶ آذر)

۷۲- صادقی مهران سازمان مجاهدین خلق ایران

۷۳– صدرایی نجفی اشکوری لنگرودی حسین( اقدامی) سازمان فدائیان خلق(۱۶آذر)

۷۴– صدرایی نجفی اشکوری لنگرودی علی سازمان فدائیان خلق(۱۶ آذر)

۷۵– صمد پور فریبرز اعضاء هوادار سچفخا

۷۶– صفری محمد سازمان مجاهدین خلق ایران

*۷۷ – صفری لنگرودی (دکتر شیمی) نادر سازمان مجاهدین خلق ایران

(اعدام زمان شاه)

۷۸ - ظفری محمد سازمان مجاهدین خلق ایران

۷۹– طاهر پور گلسفیدی بهرام ؟

۸۰– عبدالهی عبدالله سازمان مجاهدین خلق ایران

۸۱– عزیزی احمد سازمان مجاهدین خلق ایران

۸۲– عزیزی هرمز سازمان مجاهدین خلق ایران

به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۶۳ در لنگرود به دار آویخته شد.

۸۳– عرفانی داریوش(دارا) سازمان مجاهدین خلق ایران

۸۴– غلامیان لنگرودی احمد(هادی) رهبری سازمان اقلیت بعد از انشعاب

۸۵– غلامی نژاد تقی گرایش سیاسی به سازمان فدائیان

خلق ایران (اکثریت) درملاقات با برادرش در زندان مالک اشتر لاهیجان

*۸۶– فرجودی کیاکلایه حسن ( معروف به حسن دایی) سچفخا ( اعدام درزمان شاه)

۸۷– فرهادیان لنگرودی ناهید سازمان مجاهدین خلق ایران

۸۸– فرهادیان لنگرودی فیروز سازمان مجاهدین خلق ایران

۸۹– فخر یاسری فیروز(پیروز) سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

۹۰– فلاح پور بیژن سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۱– قبادی سید محمود سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۲– قربان نژاد منیر سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۳– قربان پور قربانعلی سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۴– قریشی لنگرودی رضا سازمان رزمنده گان طبقه کارگر

۹۵ – کاظمی زین العابدین (عبد کاندید سازمان چریکهای فدایی

از شهرستان لنگرود، بعد از انشعاب با سازمان فدائیان خلق(۱۶ آذر)

۹۶ – کریمی صادقی سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۷- کیابی امین(علی) سازمان مجاهدین خلق ایران

۹۸ – کیاکلایی سید صادق ؟

۹۹– لنگرودی مینا سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۰– ؟ علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۱– ؟ نادر سازمان مجاهیدن خلق ایران

۱۰۲– لنگرودی زهرا سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۳– لنگرودی قاسم سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۴- لنگرودی منیژه ؟

۱۰۵- لنگرودی حسن سازمان فدائیان خلق ایران( اکثریت)

۱۰۶– لنگرودی اکبر سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۷– ماهباز( علوی) علی سازمان فدائیان خلق ایران( اکثریت)

۱۰۸– مجد زاده حسن سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۰۹- محمدی گلسفیدی حسین سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۰ - محمودی زینب سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۱ - مرادی لنگرودی محمد صادق سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۲– مرادی لنگرودی مسعود سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۳- مسیحای لنگرودی بیژن ؟

۱۱۴- مسیحای لنگرودی محمد اعضاء هوادار سچفخا

۱۱۵ - مسیحای لنگرودی منیژه سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۶ – مسیحای لنگرودی مهدی اعضاء هوادار سچفخا

۱۱۷- مطلبی لنگرودی شاهپور سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۱۸- منصوری رضا سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

۱۱۹- میثمی لنگرودی حسن حزب توده ایران

۱۲۰- میشینی لنگرودی ناصر سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت)

۱۲۱ - نیکفر حسن کاندید سازمان مجاهدین خلق ایران

از شهرستان لنگرود

۱۲۲– نیکفر شلمانی علی سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۲۳– نوربخش ؟ سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۲۴– میر ناطقی لنگرودی سید ابوالقاسم سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۲۵– نجفی امیر کیاسر محمد سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۲۶– نجاتی محمد سازمان مجاهدین خلق ایران

۱۲۷- هوشیاری لنگرودی سید خلیل سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت )

۱۲۸- هدائی بهمن اعضاء هوادار سچفخا

۱۲۹– یوسفی کنعانی اصغر سازمان مجاهدین خلق ایران