۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

کشتار غزه: آزمونی برای سنجش احساس انسانی


ما
جوان که بودم، هر گاه درباره هولوکاست و کشتار یهودیان، و بعدها کولی‌ها و کمونیست‌ها، توسط نازی‌ها را می‌خواندم یک سئوال سخت ذهن مرا آشفته می‌کرد و برایم قابل فهم نبود و آن این که چرا بسیاری از مردم جهان با نازی‌ها همکاری می‌کردند و در حالی که هیتلر آشکارا از نابودی این قوم می‌گفت و حتی با اعلام خصومتش با قوم یهود حمله به کشورهای مختلف را توجیه می‌کرد مردم نه تنها از او متنفر نمی‌شدند بلکه او را تایید می‌کردند و برایش هورا می‌کشیدند؟ این امر در چکسلواکی، لهستان، مجارستان، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی معمول بود؛ حتی کلیسای کاتولیک هم در حد وسیعی در این امر با نازی‌ها همکاری می‌کرد.
چیزی که مرا سردرگم می‌کرد جنایات نازی‌ها نبود زیرا دریافته بودم که آنان با توسل به فلسفه برتری نژاد آریا در مقابل نژاد یهود و شکست در جنگ جهانی شستشوی مغزی شده و ضد یهود شده‌ بودند اما چرا این همه مردم دیگر جهان که نازی نبودند و به این امر هم باور نداشتند با آن‌ها همدلی می‌کردند. مهمتر این که این افراد عموما انسان‌های شریف و با اخلاق بودند و با فرزندان خود از اخلاق و انسانیت می‌گفتند و در همان حال که کشتار یهودیان را تایید می‌کردند به کلیسا هم می‌رفتند و در برابر صلیب زانو می‌زدند و از صمیم دل از عشق به خداوند و اهمیت بخشش و فداکاری در زندگی سخن می‌گفتند و یا هنرمندان و فیلسوفانی بودند که از انسانیت و شرافت و لطافت روحی و پاکی انسان سخن می‌گفتند و می‌کوشیدند ریا و تزویر هم نکنند. لذا این سئوال برایم مطرح بود که چگونه انسان‌هایی از یک طرف این همه جنایت را تایید می‌کنند و از طرف دیگر بدون هیچ ناراحتی وجدان انسان‌هایی اخلاقی و شریف باقی می‌مانند؟

سال‌ها گذشت تا کم کم با سیاست تبلیغاتی نازی‌ها آشنا شدم و دیدم این شیوه در طول تاریخ توسط بسیاری از دولت‌ها و گروه‌ها مورد استفاده قرار گرفته است. آلمان شکست خورده و تحقیر شده در جنگ جهانی اول آماده پذیرفتن طرح توطئه بود؛ توطئه‌ای که نشان می‌داد که این ملت نیرومند و برتر آلمان نیست که در اثر سیاست‌های غلط و تجاوزگری‌هایش شکست خورده بلکه گروهی توطئه‌گر از پشت به آنان خنجر زده‌اند. هیتلر و حزب او این شیوه را شناخت و آن را وسیله سیاسی بسیار مناسبی دید. لذا از بانکداران یهودی و مجموعه پنهانی «آژانس یهود» گفت و این که اینان با توطئه و کنترل منابع مالی و توطئه در سطح جهان سبب شکست آلمان شدند. این تبلیغ مبتنی بر مخلوطی از حقیقت و افسانه بود. نفرت دیرینه تمدن مسیحی غرب از یهودیان برای گسترش این نظر بستر بسیار مناسب و مساعدی فراهم می‌آورد؛ نفرتی که حتی در میان نویسندگان آن کشورها، از جمله نویسندگان نامدار فرانسه و روسیه و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی، نیز عمومیت داشت.
پس از آن که نفرت به گزیدگان و قدرتمندان جامعه یهود کاملا جا افتاد و گناه همه بدبختی‌های آلمان و غرب و حتی جهان به گردن آنان افتاد مرحله دوم تبلیغ آغاز شد و آن همسان کردن کل جامعه یهود با این اقلیت و این که هر یهودی مستقیم و غیرمستقیم نقشی در این توطئه دارد. با جا انداختن این نظر مردمی که آن را پذیرفته بودند هرگاه به یک یهودی نگاه می‌کردند دیگر همسایه دیرین خود و یا یک همکارشان را نمی‌دیدند و یا وقتی از یهودیان می‌شنیدند حس نمی‌کردند از یک مجموعه انسان مثل سایر انسان‌ها که خانواده دارند و کانون و باورهایی دارند و مثل هر بشر دیگری و مثل خود همین مردم هستند صحبت می‌شود بلکه هر چه از یهودیان می‌دیدند و می‌شنیدند این بود که آن‌ها یک مشت توطئه‌گر و موجودات ضدانسان هستند؛ حیواناتی خطرناک چون موش‌ها و سوسک‌ها و گرگ‌ها و شغال‌ها. لذا دیگر کشتار آنان کشتار انسان‌ها قلمداد نمی‌شد که وجدان مردم را بیازارد بلکه به مثابه از بین بردن موجوداتی کثیف و خطرناک بود که نبودشان به نفع جامعه بشری است. لذا همان‌گونه که شما به آسانی موش‌ها را می‌کشید و در عین حال از اخلاق صحبت می‌کنید یا در حال سمپاشی و قتل‌عام سوسک‌ها با فرزندتان از عشق و محبت سخن می‌گویید این افراد هم نه تنها اخبار کشتارها و جنایات نازی‌ها را می‌شنیدند و آن را تایید می‌کردند بلکه بدون هیچ ناراحتی وجدان و به اشکال مختلف با آن همدلی و همکاری می‌کردند.
مقامات اسراییلی که این تجربه را داشته‌اند و خود در به کارگیری تبلیغات از بهترین‌ها در جهان هستند از همین شیوه در مقابله با فلسطینیان با مهارت کامل استفاده می‌کنند. از جمله در این دو دهه اخیر «حماس» را سمبل نیروی افراطی و متحجر مذهبی قلمداد کرده‌اند و از این رهگذر هر جنایتی را که توسط افراطی‌های مسلمان در جهان رخ داده یا می‌دهد با ترفندهای تبلیغاتی به حساب آنان می‌گذارند. مثلا در تلویزیون‌ها به دنبال پخش خبر بمب‌گذاری در سامره یا در کربلا و کشتن افراد بی‌گناه بلافلصله خبر موشک‌اندازی «حماس» به اسراییل پخش می‌شود و یا به این نکته اشاره می‌شود که «حماس» از اول اعلام کرده است که فقط برای کشتن نظامیان عملیات انتحاری می‌کند. و در نتیجه هر عمل انتحاری توسط هر گروه فلسطینی را به نام آنان ثبت می‌شود و یا «القاعده» را با «حماس» هم هویت می‌کنند تا نفرت از واقعه یازده سپتامبر را دامنگیر آنان کنند تا حدی که آمریکاییان و غربی‌ها با نگاه به چهره خالد مشعل و اسماعیل حنیفه آن‌ها را در شکل و شمایل و هیبت بن‌لادن و زرقاوی می‌بینند.
صهیونیست‌ها نشان داده‌اند که در تبلیغات بسیار از نازی‌ها قوی‌تر عمل می‌کنند؛ از جمله مرتبا تکرار می‌کنند که «حماس» گروه تروریستی خطرناکی است که اسراییل را به رسمیت نمی‌شناسد و بعد هم آه و ناله و گریه و زاری می‌کنند که این‌ها می‌خواهند ما را به دریا بریزند و ما از ترس جان خود ناچار به سرکوب این دشمن قوی هستیم. و این سخن شبیه به لطیفه و شوخی را چنان ماهرانه در اذهان عمومی جا می‌اندازند که نه تنها غربیان بلکه بسیاری از ایرانیان هم آن را تکرار می‌کنند؛ بی آن که از خود بپرسند مگر حزبی حق ندارد کشوری را به رسمیت نشناسد و اصلا چگونه می‌شود یک حزب رسمیت کشوری را که سرزمین‌های آنان را اشغال کرده است قبول کند؟ این چه قانونی است که می‌گوید حتی اشغال شدگان باید رسمیت و قانونیت اشغالگران را بپذیرند؟ اصلا بسیاری از کشورها و احزاب در جهان هستند که کشورهای دیگر را به رسمیت نمی‌شناسند. آیا بر اساس این جرم باید به مردم آن کشورها، یا اعضای آن حزب‌ها، حمله نظامی کرد؟ دوم این که «حماس» از سال ۲۰۰۴ به این طرف بارها اعلام کرده است که هر زمان اسراییل قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل را بپذیرد و دست از اشغال فلسطین بردارد ما هم آن را به رسمیت می‌شناسیم و آخرین بار در تابستان سال ۲۰۰۸ بود که پس از چندین روز جلسه و بحث و گفت و گو به صورت رسمی به طرح جیمی کارتر در این زمینه پاسخ مثبت دادند. بگذریم که رهبر پیشین آنان، شیخ احمد یاسین، هم در سال ۲۰۰۴ این نظر را اعلام کرد و به همین سبب هم سه روز بعد اسراییل وی را ترور کرد. سوم آن که این سخن اسراییل بدان می‌ماند که مثلا حسین رضازاده قهرمان وزنه‌برداری ایران گریه‌کنان بیاید و بگوید که این بچه دو ساله من را تهدید کرده که آنقدر کتکم می‌زند که بمیرم، و مردم ببینید من چاره‌ای ندارم جز این که برای دفاع از خودم او را بکشم! آخر «حماس» با موشک‌های دست‌ساز خود چگونه می‌خواهد کشوری را که کلاهک اتمی دارد از بین ببرد؛ آن هم با موشک‌هایی که به قول آقای جیمی کارتر از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۷ تنها چهار اسراییلی را کشته است؟
به هر حال پس از آن که «حماس» را در دید بسیاری از مردم جهان سیاه کامل کردند نوبت به مرحله دوم کار ‌رسید و آن این که به تمامی مردم فلسطین هویت «حماس» بدهند به طوری که هر فلسطینی، به ویژه هر ساکن غزه، را که می‌بینی «حماس» را در او ببینی. همان یکسان انگاری تمام یهودیان با «آژانس یهود» و چون «حماس» را از درجه انسان بودن ساقط کرده‌اند، پس اکنون همه فلسطینی‌ها در اذهان عمومی غیرانسان هستند و نتیجه‌ای که گرفته می‌شود این که می‌شوند. و مردم غزه یکپارچه آدم‌های متعصب مذهبی هستند و هر کدام بالقوه یک فرد مجری عملیات انتحاری می‌باشند.
خبرگزاری «بی‌بی‌سی» اخیرا خبری پخش کرد که لرزه بر تن هر انسان عادی می‌انداخت و آن این که زنی فلسطینی با دو نوه یکسال و نیمه و سه ساله‌اش از خانه بیرون می‌آید تا بچه‌ها را به بیمارستان ببرد و برای آن که سربازهای اسراییلی به آنان کاری نداشته باشند پارچه سفیدی را بر سر چوب می‌کند. وقتی سربازها آن‌ها را می‌بینند به سویشان می‌روند و یکی از آن‌ها از فاصله نزدیک با شلیک گلوله هر دو بچه را می‌کشد. مادر بزرگ زخمی به اروپا که آورده می‌شود ماجرا را برای «بی‌‌بی‌سی» تعریف می‌کند و این یکی از ده‌ها موردی است که بر اساس آن در حال حاضر ۵۱ سازمان حقوق بشری به دنبال تشکیل دادگاهی برای محاکمه اسراییل به عنوان جنایتکار جنگی هستند.
فکر می‌کنید آن سرباز یک حیوان وحشی است و خود را انسان نمی‌داند؟ یقین داشته باشید که او پس از خاتمه کارش به آغوش خانواده بر می‌گردد و یا به دوست دخترش زنگ می‌زند و با آن‌ها از عشق سخن می‌گوید و اگر فرزندی دارد آنان را نصیحت می‌کند که در زندگی آدم خوبی باشند. برخی از نگهبانان نازی کوره‌های آدم‌سوزی هم روی کمربند خود نام خدا را حک کرده بودند و صلیب بر گردنشان داشتند و سخت حامی آثار هنری بودند و به ویژه به موسیقی کلاسیک علاقه فراوانی داشتند
.
ما ایرانیان پس از انقلاب تجربه دست اولی در این مورد داریم که شرح یکی از آن‌ها را دو هفته پیش در داستانی به نام «عشق محسنه» آوردم که چگونه دریافتم جوان پاسداری که می‌شناختم و فکر می‌کردم یکی از لطیف‌ترین و مهربان‌ترین انسان‌هاست شکنجه‌گر سپاه است؛ امری که برای مدت‌ها غیرقابل باور بود. صدها شاهد دیگر نیز این‌گونه موارد را در ایران بازگو کرده‌اند. تضاد درونی این دسته از جوانان برای عموم فعالین سیاسی ما قابل فهم نبود تا آن که دانستیم از نظر آن جوان و دیگرانی نظیر او کسی که شکنجه می‌شود یک انسان نیست بلکه موجودی است جانی و کافر که نبودش بهتر از بودن اوست؛ درست مثل همان سوسک‌ها و موش‌ها.
چنین است که با آن که مردم اسراییل شاهد فجایع و جنایات هولناک دولتشان هستند ـ جنایاتی که مردم جهان را علیه آنان برانگیخته است ـ اما هشتاد درصد عمل دولت را تایید می‌کنند یعنی پدران و مادران اسراییلی تایید می‌کنند که پنج فرزند یک خانواده بی‌گناه فلسطینی یکجا کشته شوند و یا تنها بازمانده یک خانواده شش نفری دختر ۱۲ ساله‌ای باشد که در شب حمله در منزل نبوده و نجات یافته و وقتی خبرنگار از حال او می‌پرسد او با گیجی می‌گوید نمی‌‌دانم چرا خدا من یکی را باقی گذاشت. به عبارتی او می‌داند که زندگیش از این پس هزاران بار از مرگ سخت‌تر خواهد بود. ولی چگونه می‌شود که اکثر پدران و مادران اسراییلی دولت خود را تشویق می‌کنند که باز هم بیشتر بکشد؛ مدرسه‌ها را ویران کند، بیمارستان‌ها را بمباران کند، خانه‌ها را بر سر مردم خراب کند و به آنان حتی اجازه فرار و خروج هم ندهد؟ مگر ما وقتی برای کشتن سوسک‌ها خانه خود را سمپاشی می‌کنیم همه روزن‌ها را نمی بندیم که مبادا آن‌ها فرار کنند و مدتی بعد باز گردند؟ این درست شبیه همان احساسی است که میلیون‌ها انسان متمدن و مهربان اروپایی نسبت به یهودیان داشتند و در برابر کشتار آن‌ها اگر با نازی‌ها همکاری نمی‌کردند حداقل با سکوت خود آن را تایید می‌کردند؛ که اگر چنین نبود هرگز نازی‌ها این همه جنایت نمی‌کردند.
با فهم و درک این واقعیت است که متوجه می‌شویم چگونه پاره‌ای از ایرانیان شریف هم در همین چاله افتاده‌اند. آن‌ها از فلسطین تنها «حماس» را می‌بینند و در چهره «حماس» هم قوم عربی را می‌بینند که نه تنها امپراتوری ایران آن‌ها را ویران کرد بلکه اسلامی را به آنان تحمیل کرد که حال متولیان آن در ایران حکومت می‌کنند و باعث بدبختی جامعه ایران شده‌اند. با چنین نگاهی دیگر کشتار مردم فلسطین اشکی بر چشم آنان نمی‌آورد و در حالی که با خانواده خود این فجایع را از تلویزیون تماشا می‌کنند شام خود را هم می‌خورند و در همان حال از اخلاقیات هم سخن می‌گویند.
در اینجا نمونه‌ای چند می‌آورم:


۱ ـ دکتر کاظم ودیعی جامعه‌شناس به‌نام ایران و استاد کهن‌سال این رشته و نویسنده مقالات بسیار در نشریه «ایرانیان»، در شماره ۴۱۰، مورخ ۱۶ ژانویه ۲۰۰۸، مطلبی دارد تحت عنوان «کارزار غزه...» که با خواندن آن در می‌یابیم که ایشان نه تنها از جنایات اسراییل بر خشم نیست بلکه می‌بینیم معتقد است که جهان از ظلمی که بر مردم اسراییل توسط فلسطینیان می‌رود جهان بی‌خبر می‌ماند و این در حالی است که فلسطینیان زن و بچه‌های خود را به کشتن می‌دهند تا اسراییل را گناهکار جلوه دهند در حالی که در حقیقت فلسطینیان و نه اسراییل مسئول این قتل‌ها هستند. ایشان در جایی از آن مقاله می‌نویسند: «دولت اسراییل مدعی است در سال‌های اخیر لااقل هشتصد موشک از سوی غزه به خاک آن کشور پرتاب شده است. روشن است که تظلمات مردم اسراییل در سبک و سیاق تظلمات اعراب بنیادگراست. این است که خبرها همیشه به ما نمی‌رسد ولی وقتی اعراب [می‌بینید که در مقاله ایشان چگونه «حماس» به فلسطینیان و اعراب تعمیم می‌یابد؟] به تظلم و تظاهرات دست می‌زنند کودکان خردسال را جلو می‌اندازند و سپس بالغ‌ها و زنان و همسران و در ردیف آخر مردان نوباوه‌ها را به دوش می‌کشند؛ به همان شیوه که در انقلاب اسلامی دیده شد. بدیهی است که در همین ناحیه به استناد «الحیات» ۲۵ درصد قربانیان کودکان‌اند. چنین آرایشی عمدی و عین مظلوم‌تراشی است و این کار رزمندگان عرب را به قتل متهم می‌سازد؛ آن هم قتل عمد کودکان [‌ایشان بمباران مدارس، از جمله مدرسه سازمان ملل و کشتن ۳۵ کودک را هم جزو فرزندکشی و مظلوم‌نمایی فلسطینیان می‌دانند و نه جنایت اسراییل!] ...و نزد شیعیان به حرمت علی‌اصغر حسین بن علی بسیار مقام دارد [ملاحظه می‌کنید که نفرت از فلسطینیان چنان قلب ایشان را پر کرده که نه تنها گناه کشتن فرزندان آن‌ها را به گردن خودشان می‌اندازند بلکه یادشان می‌رود که این‌ها سنی هستند و با ماجرای کربلا و علی‌اصغر آشنایی ندارند] این شیوه اثر بسیار در افکار عمومی و در تشویق نسل جوان به انتقام‌جویی ابدی دارد [یعنی بیچاره اسراییلی‌ها قربانی این انتقام‌جویی هستند] شگفت‌آور است که در بمباران‌های اخیر نزال رایان یکی از رهبران «حماس» با چهار همسر و ده فرزند با اطلاع قبلی از بمباران در خانه ماندند و زیر آوار بمردند. این همه پیوستگی زاده فرهنگ پرصلابت قبیله‌ای است‌ [می‌بینید قلم ایشان در نفرت به اعراب و فلسطینیان چنان می‌تازد که حتی از اسراییلی‌ها هم تندتر می‌رود زیرا آن‌ها مدعی شده‌اند جای مخفی این دشمن خود را با انواع ترفندها و پول دادن‌ها پیدا کرده بودند ولی به روایت ایشان همه زنان و فرزندان آن شخص آگاهانه رفتند در کنار شوهر و پدر خوابیدند و منتظر ماندند تا بمباران شوند و جسدشان به عنوان فلسطینی شهید به نمایش گذارده شود!]»
۲ ـ آقای هـ ـ جمشیدی که از قلمشان بر می‌آید که خود از فعالان سیاسی ـ و احتمالا چپ یا در آن رابطه ـ بوده‌اند در مطلبی در یکی از سایت‌های اینترنتی، جمعی از نویسندگان و هنرمندان ایرانی را سرزنش می‌کند که چرا طی اعلامیه خود جنایات اسراییل در حق مردم غزه را محکوم کرده‌اند و برای بی‌اعتبار کردن این جمع آنان را «چپ‌ها» می‌خواند که معلوم می‌شود عموم مردم ایران با آنان هم‌نظر نیستند و می‌گوید چرا شما به جای آن به «حماس» نمی‌تازید که در اساسنامه خود اسراییل را قبول ندارد [پیشتر در همین مقاله در مورد این ادعای تبلیغاتی و بی‌معنی اسراییل توضیحاتی دادم.]
۳ ـ آقای محسن سازگارا که مبارزاتشان علیه زورگویی‌های دولت جمهوری اسلامی ایشان را شهره جهان کرد با یقین از خبری می‌گفت که (به قول خودشان در برنامه هفتگی خود در «صدای آمریکا» هم گفته بوده‌اند) یکی از سران «حماس» گفته است: «به یاری خداوند همان‌گونه که یزید بر امام حسین پیروز شد ما هم بر اسراییل پیروز می‌شویم.» شگفت‌زده از آقای سازگارا پرسیدم چطور ممکن است شما به عنوان یک بچه مسلمان بلافاصله پس از شنیدن این حرف متوجه نشوید این نقل قول ساختگی است؛ آن هم توسط آدم‌های بی‌اطلاع و نه حتی «موساد» و غیرو. شما که باید بدانید اولا هیچ گروه مسلمانی نیست که امام حسین نوه پیامبر را محترم نشمارد چه رسد به این که اسراییل دشمن را تشبیه به او کند؛ آن هم در حالی که به قول شما «حماس» از جمهوری اسلامی شیعه کمک می‌گیرد! دوم این که اگر به هر دلیلی آن رهبر «حماس» آن قدر نادان بوده باشد که این حرف مسخره را بزند شما که می‌دانید در آن واقعه در مقابل دولت مقتدر یزید امام حسین و معدودی از یارانش به مقاومت و ستیز برخاستند، آیا در اینجا «حماس» خود را دولت مقتدر و دولت اسراییل را یک گروه کوچک یاغی می‌بیند؟
پاسخ ایشان این بود که مقصود پیروزی است و نه حتی پیروزی حق بر باطل. دیدم که ایشان در ستیزشان با جمهوری اسلامی چنان برانگیخته‌اند که هر دروغ و تهمتی را در حق «حماس»، که به تصور ایشان آلت دست جمهوری اسلامی است، مجاز می‌دانند؛ همان استدلالی که جمهوری اسلامی در برنامه «هویت» یا در روزنامه «کیهان» [چاپ تهران] در اتهام زدن به مخالفان دارد و در محافل مذهبی اوایل انقلاب هم ـ که آقای سازگارا هم با آن رابطه نزدیک داشتند ـ گفته می‌شد که بله در اسلام دروغ و اتهام زشت است و گناه کبیره است اما نه در حق دشمن اسلام! می‌بینیم که در این فلسفه هم دشمن دیگر انسان شناخته نمی‌شود تا اصول اخلاقی در حق او مراعات شود.
۴ ـ حزب مشروطه ایران هم در اعلامیه خود در این زمینه مثل آقای دکتر ودیعی نه تنها کوچکترین گناهی برای اسراییل قایل نیست بلکه گناه «مصیبتی» را هم که به قول آنان در غزه اتفاق افتاده یکسره به حساب «حماس» گذاشته است، آن هم پس از آن که جهان مطلع شد که موشک‌اندازی «حماس» بهانه‌ای بوده برای اسراییل که از شش ماه قبل آماده و مصمم به حمله به غزه شده بود؛ شش ماهی که «حماس» به خاطر مراعات آتش‌بس یک موشک هم شلیک نکرد ولی اسراییل بدون احترام گذاشتن به آتش‌بس در چند حمله موشکی بیست نفر را در غزه کشت. حتی اگر بپذیریم که «حماس» در این ماجرا مقصر بوده است، استفاده از بمب‌های فسفری توسط اسراییل علیه مردم فلسطین که یک جنایت مسلم جنگی است چه توجیهی دارد؟