۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت معلم و دوست عزیزم آقای علی گلزاده غفوری.
گلی در شوره زار
غلام دستاوردي
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت معلم و دوست عزیزم آقای علی گلزاده غفوری.
· آنچه گفته مي شود تجربه ی من است با آنچه كه طول حدود 35 سال از آقای گلزادۀ غفوری شنیده ام، دیده ام و یاد گرفته ام. در این نوشته آنچه را که از ایشان نقل قول می کنم کاملا مشخص خواهم کرد تا هم حفظ امانت شده باشد و هم از هر گونه ابهام جلوگیری بعمل آید.
· قصد از این یاد آوری اغراق گوئی و بزرگ کردن بی دلیل او و اضافه کردن بتی بر بت های دیگر نیست، چرا که او هیچوقت طالب تملق، اغراق گوئی و القاب و عناوین نبود، و من نیز اگر چنین بکنم حق شاگردی و دوستی او را بجا نیاورده ام. بلکه قصد این است که ببینیم اگر راه او درست بوده است آن راه را ادامه بدهیم به این امید که حرامیان راه آزادی و متعصبین راه آزاد فکری نتوانند راه بر آزادی، آزادگی، و آزاد اندیشی انسان ها ببندند
من آنچه را که از دل برآمده و بر جان نشسته است بازگو می کنم، و اگر مطالب پراکنده است پوزشم را بپذیرید.
· اولین برخورد من با او زمانی بود که پس از تعطیلات تابستانی برای ادامه ی تحصیل راهی خارج بودم. و او بجای هشدار دادن و ترساندن از به اصطلاح اجنبی ها!، مانند همیشه با تشویق این شعر اقبال را برایم خواند:
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است[2]
در آن زمان من در بدر به دنبال پیدا کردن جواب برای سئوالاتم و برای فهمیدن اسلام بودم، سئوالاتی که عرف و عادات تاریخی، فرهنگی، مذهبی، و اجتماعی ما در ذهن من پدید آورده بود.
مثلی هست که می گویند: بعضی در روز چهار شنبه پول پیدا می کنند و بعضی در روز چهار شنبه پول گم می کنند. برای من روز اولین دیدارم با او روز چهار شنبه ی من بود.
· اما هم سفری فکری من با او که به امید حق و برای جستجوی حقیقت بود از یکی از آیات قرآن شروع شد و تا آن هنگام که سلامتش اجازه میداد از راه دور و نزدیک، مستقیم و غیر مستقیم ادامه یافت.
من موقعی به او نزدیک تر شدم که اغلب دوستان و همکاران قدیمش، و بیش از همه آقایان بهشتی، باهنر، و رفسنجانی، به بهانه و یا به خیال خدمت، و به توهم داشتن حکمت، ازطریق قبضه کردن قدرت، به سیاست بازی و سیاست سازی و بت سازی و بت بازی مشغول بودند و ناخودآگاه تظاهرات سی و یک سال بعد (سال 1388) را پایه گذاری می کردند.
گوئی آنان نخوانده بودند که:
هر اندیشه که برای رسیدن به رستگاری از کوره راه بیداد بگذرد، به فرجام نارستگار خواهد بود[3].
و به گفتۀ قرآن:
الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ[4]
آنان كه ايمان آوردند و ايمان خويش را به ستم نيالودند، آنانند (که) امنيت برای آنهاست و هم آنان هدايت يافتگانند
و نیز در این زمان بود که بسیاری از شاگردان قدیمش، بعضی بخاطر جَو زمان و برخی بخاطر جبر زمان، او را تا حد زیادی تنها گذارده بودند. و از قضا در این دوران است که افکار او انسجام بیشتری پیدا کرد و خود او صراحت لهجه ای بیشتر.
· به جرأت می توان گفت که او بیش از همۀ فعالان مسلمان قبل از انقلاب (چه روحانی و چه غیر روحانی) دنیا را گشته بود. و این کار را نه فقط برای سیاحت، که برای عبادت و بعنوان عبرت و یادگیری تجربیات انجام داده بود.
قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ[5] (روم :42)
بگو: «در زمين بگرديد و بنگريد فرجام كسانى كه پيشتر بوده [و] بيشترشان مشرك بودند چگونه بوده است.»
و بنظر من این سفرها از عوامل مهمی بود که علاوه بر دانش وسعۀ صدر، بر بینش (وسعت دید، واقع بینی و آینده نگری)، و آزاد اندیشی، و حقیقت جوئی او افزوده بود.
· در آستانه ی انقلابی که بنام اسلام شروع شده بود او چند روزی در منزل ما در آمریکا بود و دوستانش که از تهران بدنبال او می گشتند توانستند او را در منزل ما پیدا بکنند. آنان می خواستند که وی هرچه زودتر به ایران برگردد (بنظر می رسید که بوجود او احتیاج مبرمی بود!)
چندسال بعد شنیدم که می گفت: وقتی از من برای پیوستن به حزب جمهوری اسلامی دعوت شد. به آنها گفتم اگر من بیایم آیا می توانم بطور آزاد فکر بکنم و یا باید حزبی فکر کرد؟ و از این که او در اوج محبوبیت به آن حزب نپیوست (و با طرز فکر و روش های سیاسی آنان کاملا مخالف بود) می توان جواب حزب را حدس زد!
· در ابتدای انقلاب زندان رفتن در زمان شاه موجب افتخار بود. اما اشکال این بود اغلب از آن بعنوان دلیل برای اثبات حرفشان و یا توجیه مقامشان استفاده می کردند که البته از نظر عقلی و منطقی کار اشتباهی است (گرچه که در مسائل سیاسی دائما به آن عمل می شود). سال ها بعد من این مطلب را دریافتم که او قبل از بقیۀ دوستانش به زندان رفته بود (سال 1342 نزدیک سبزه میدان دستگیر شده بود)؛ اما هیچ وقت از آن بعنوان یک فضیلت برای به کرسی نشاندن حرفش استفاده نمی کرد.
· در انتخابات مجلس خبرگان او، بدون هیچ تلاشی از طرف خودش، نمایندۀ چهارم از تهران شد. و در این مجلس مسئول کمیسیون حقوقی گردید، و زحمتی می کشید از مردم نادان که مپرس![6] یک بار، با خنده ای تلخ، حکایت می کرد زمانی که در بحثی مطرح کرده بود که قوانین باید بگونه ای باشد که فقر را در مملکت از بین ببرد، بعضی (از به اصطلاح) خبرگان گفته بودند که اگر فقر از بین برود آن وقت خمس و زکوة مان را به چه کسی بدهیم!
شاید مهمترین قانونی که برای مردم در قانون اساسی گنجانده شد اصل سوم قانون اساسی است که به پیشنهاد و پیگیری او انجام گرفت. جالب است که می گفت در هنگام مطرح کردن این اصل به مجلس گفته بود که:
تمام اصول قانون اساسی را حکومت برای مردم می نویسد،
بگذارید که این یک اصل را مردم برای حکومت بنویسند!
«بگذارید این اصل را مردم برای حکومت بنویسند تا تبعیت مردم از حکومت منوط به اجرای وظایف حکومت در قبال آنها باشد . مردم خدایی دارند و خدا می خواهد این مردم به حقوقشان برسند. این اتمام حجت است . میخواهید این اصل را بردارید و قرآن را به جای آن بگذارید. »[7]
در این اصل بر وظیفه حکومت جمهوری اسلامی در بکارگیری تمام توان خود برای ارتقای سطح آگاهی های عمومی، پیشبرد آزادی های سیاسی و اجتماعی، و تهیه امکانات رشد و تحصیل و پرورش استعدادهای انسانها تاکید شده است. همچنین محو هرگونه استبداد، خودکامگی و انحصارطلبی و رفع تبعیض های ناروا و ایجاد امنیت قضایی عادلانه و تساوی عموم در برابر قانون از وظایف اصلی و اولیه حکومت شناخته شده است . »
· آقای محمد جواد حجتی کرمانی یکی از نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی در این رابطه میگوید:
«به هنگام تدوين اصول قانون اساسي از همان آغاز در فكر «حقوق مردم» بود و خوب به خاطر دارم كه اصل سوم قانون اساسي كه مبيّن «حقوق عمومي» است با اصرار او و ابتكار او تدوين شد و به نظرم چند بند اين اصل ـ يا همه آنها ـ به قلم مرحوم استاد غفوري نگارش يافت و به تصويب رسيد.»[8]
او به خوبی می دانست که :
مردم فقط حقی را دارا هستند که بتوانند از آن دفاع بکنند.
به دفعات از او شنیدم که می گفت:
یک نظام اسلامی بجای این که مخالفان را بسوزد باید مخالفان را بسازد.
و این در زمانی بود که قبضه کنندگان قدرت از شخص ولایت فقیه تا دربانِ درِ وزات خانه ی ولایت فقیه، همه و همه، به بهانه ی این که "اسلام در خطر است" و به اسم "حکم الله" از هیچ گونه ظلمی به غیر از خودشان دریغ نمی کردند و به عشق رفتن به بهشت در آن جهان، به آفریدن جهنم در این جهان مشغول بودند!.
· از نظر وسعت دید سال ها از بسیاری از افراد دیگر (بخصوص از علمای اعلام و آیات عظام) جلو بود. و این وسعت دید از مسائل فقهی سنتی (غده ی سرطانی اسلام[9]) تا مسائل سیاسی مانند ولایت فقیه و آزادی مردم و مسائل قضائی (مانند مسأله ی قصاص)، تا مسائلی از قبیل اطلاعات (information)، آن هم در زمانی که هنوز (Information technology) مانند امروز پا نگرفته بود گسترش داشت.
در حدود سال 1357 (سال انقلاب) در نیویورک در نشستی بر مسأله ی داشتن اطلاعات تأکید کرده بود و گفته بود که آینده توسط کسانی کنترل خواهد شد که دارای اطلاعات بیشتری باشند.
· او از همان ابتدای طرح مسألۀ ولایت فقیه از طرف دوستان سابقش (در مجلس خبرگان) به شدت و بهر شکل و نوع آن مخالف بود.
او ولایت فقیه را از مصادیق شرک می دانست!
او می گفت که این از مسائلی است که جدیدا بوجود آمده است، و با توجه به بسیاری از مهملاتی که در طول تاریخ وارد اسلام شده است و با قرآن و اسلام کاری ندارد، با لبخند تلخی می گفت که:
این ولایت فقیه هم بعد از صد سال می شود از اجزاء اصلی اسلام!
اصولا از این عقیده که بعضی، چه در قدیم و چه در زمان حال، خود را متولی دین بدانند و مردم را گوسفند در نظر بگیرند که احتیاج به شبان دارند بسیار منزجر بود. به اعتراض و گاه به تمسخر می گفت:
در تاریخ هر گاه که یک مکتبی رونق گرفته است،
یک عده ای هم پیدا شده اند و گفته اند که ما هم متولی آنیم! و باید به حرف ما گوش بدهید.
· بسیار به آزاد اندیشی، استقلال فکر و نیز آزادگی ارزش می داد. گوئی پیش بینی می کرد که:
به هر زمین و به هر زمان که افکار کشته شوند، در پی اش افراد نیز کشته خواهند شد!
در ابتدای انقلاب، قبل از بسیاری از نامداران روز دریافته بود، که آگاهانه و یا نا آگاهانه، طرز فکرهای سیاست سازان و سیاست بازانِ زمان، حرکت انقلاب را بسوی استبداد دینی و دنیائی و حاکمیت یک گروه خاص سوق خواهد داد. خوب بخاطر دارم که در مصاحبه ای این مضمون راگفته بود که:
زنجیرهای زمان شاه نباید تبدیل بشود به زنجیرهائی که برآنها آیات قرآن نوشته شده!
او از سال ها قبل به خوبی دریافته بود که:
فرهنگ استبداد و تقلید و تعصب، در همۀ سطوح، افراد مستبد و مقلد و تنگ نظر بوجود می آورد
و فرهنگ عدالت و آگاهی و آزادی، افراد آزاد و آگاه و مبتکر.
در سخت ترین ایام که از هرجهت تحت فشارش گذارده بودند باز یادآور آزادگی و آزاد اندیشی بود و می گفت:
می توانند آزادی را از انسان بگیرند، اما نمی توانند آزادگی را از انسان بگیرند
می توانند جلوی سخن گفتنِ انسان را بگیرند، اما نمی توانند جلوی فکر کردنِ انسان را بگیرند
· بشدت نسبت به وجود آزادی و نسبت به حقوق مردم حساس بود. و در رابطه با مسألۀ حکومت اغلب به نامۀ علی (ع) به مالک اشتر رجوع می کرد؛
وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ( صلىاللهعليهوآلهوسلم )يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ:
لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع[10].
مقدارى از وقت خود را به كسانى كه نيازمندند و تظلّمى دارند اختصاص بده كه در آن وقت خود را براى كار آنان فارغ ساخته باشى و در مجلسى عمومى بنشين و براى رضاى پروردگار تواضع كن و لشگريان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را از (جلوگيرى کردن) آنها باز دار تا سخنگوى ايشان بدون لكنت زبان و بدون ترس و نگرانی حرفش را بزند، كه من از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) بارها شنيدم كه مى فرمود:
«هرگز روى سعادت و پاكيزگى را به خود نبیند امتی (مردمى) كه در آن
ضعيفشان نتواند بدون ترس و لكنت زبان حقش را از قوى بگيرد ».
وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ
وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ
فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ
و مهربانى بر رعيت را پوشش قلبت قرار ده و به آنها محبت كن و لطف داشته باش
و براى آنها چون حيوانى درنده و ضرر رسان نباش كه خوردنشان را مقتنم شمارى
[که] مردم دو دسته اند:
يا برادر تواند در دین و يا مانند تو اند (انسانند) در آفرینش.
· او از معدود کسانی بود که از ابتدای نقلاب (و نه بعد از ده سال، یا بیست سال، و یا سی سال) روحیه ی سلطه گرانه و مزورانه و اشکالات عملی ولایت فقیه را درک کرده بود و از همان ابتدا چهار تکبیر زد یکسره بر هر چه که بود[11].
برای او مسأله تنها این نبود که افراد نباید در زندان کشته شوند، بلکه مسألۀ مهمتر این بود که:
اصلا افراد نباید برای داشتن عقیدۀ مخالف به زندان بروند!
یک بار از او شنیدم که گفت:
مجلسی که در آن قانون سازمان امنیت تصویب بکنند جای من نیست.
یک روز در ضمن بحثی گفت: در روزی که مجلس آقای رجائی را برای نخست وزیری تصویب کرد زیر گوش او گفتم؛ "یادتان باشد که در زمان شاه شما در اقلیت بودید و اکنون در اکثریت" و بعد این آیه را خواندم:
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ[9].
هر نفسى چشنده ى مرگ است، و شما را با خير و شر می آزماييم آزمونى [ويژه]، و به سوى ما بازگردانده مى شويد.
او بخوبی دریافته بود که:
قدرت، (انسان و حکومت را) به فساد گرایش می دهد
· در مورد مسائل قضائی، بخاطر فهم عمیقش از عدالت اسلامی و معرفتش به مسائل فقهی و قضای شیعه (رشته ی تخصصی او در دانشگاه سوربن)، و نیز بخاطر دانائی اش به مسائل حقوقی جدید بسیار حساس بود. او بسیار از قضاوت های غلط و بی عدالتی هائی که توسط قضات نادان و بی صلاحیت صورت می گرفت ومورد تأئید حکومت آن روز، همانند حکومت امروز، قرار می گرفت بسیار رنج می برد.
وی علاوه بر ظلم های متداول و صریح، نسبت به ظلم هائی که تمام حکومت های سلطه گر بطور موذیانه با گذراندن قوانین ضالمانه انجام می دهند نیز بسیار حساس بود، و اصطلاح "ظلم های قانونی" را تا به امروز از کسی جز او نشنیده ام.
در رابطه با مسأئل قضائی اغلب به خطبۀ شمارۀ 17 نهج البلاغه رجوع می کرد، آنجا که علی (ع) در رابطه با قضات نا اهل می گوید؛
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ[14]
بسبب حكمهايى كه بظلم و ستم صادر كرده، خونهاى به ناحقّ ريخته شده فرياد بر می آورند.
· او هیچگاه اسلام و لباسش (آن زمان که آن را هنوز کنار نگذاشته بود) را وسیلۀ ارتزاق قرار نداد و همواره ازدسترنج خودش زندگی را می گذراند. و از باصطلاح روحانی هائی که (در جامعه) فقط دست بگیر داشته و دارند بسیار دلگیر بود.
وی اولین کسی بود که لباس معمول روحانیون را که در جمهوری باصطلاح اسلامی همانند پیش کسوتان صفوی خود وسیله ای برای تحمیق و سلطه گری بر مردم شده بود به اختیار خود کنار گذارد. و چه خوب دریافته بود که:
رندی است که اسباب وی آسان ندهد سرمایه ی تزویر عصائی و ردائی است[15]
همواره سعی بر این داشت که برخلاف اغلب افراد حقیقت را بخاطر مسائل فردی و صنفی فدای مصلحت نکند.
سال ها پیش در جواب سئوالم در رابطۀ با مسائل اجتماعی گفته بود که: "تمام قوانین فقهی که در رابطه با مسائل اجتماعی هستند باید با تحول اجتماع تغییر پیدا کنند." و بدنبال آن چند سال بعد به مسألۀ تأثیر زمان در رابطۀ با احکام پرداخت.
· همواره از جمود فکری، دید بسته، و عقب افتادگی فکری (باصطلاح) علما و فقهای زمان و زمان های گذشته رنج بسیار می برد. و بعنوان مثال می گفت در زمان صفویه که اروپا داشت بسرعت پیشرفت می کرد (و ماشین بخار اختراع می کرد) علمای ما سرگرم همین مسائل فقهی بودند. و این که معلوم نیست که تا چند سال پس از کشف قارۀ آمریکا آنان از وجود چنین قاره ای بی خبر بودند!
و اگر بمناسبتی در بارۀ فقه و فقها بحثی می شد می گفت که (امروز) این فقه مرده است و اینان که خود را فقیه می نامند هیچ یک فقیه نیستند. و این که:
امروز شما باید خودتان عقلتان را بکار بیندازید که پیامبر درونی شما عقل شما است.
بیش از چند بار از او شنیدم که می گفت:
مسائل فقهی همه از ظنیات است
و هیچ مسألۀ فقهی نیست که نظر متفاوتی در رابطۀ با آن وجود نداشته باشد.
از علمایِ بی علم و مجتهدانِ مقلد، آنان که برداشت های خود را به خدا نسبت می دادند و می دهند و بنام خدا حکم (حکم الله) صادر می کردند و می کنند شدیدا ناراحت بود.
· گاه (علاوه بر قرآن) به روایتی از اصول کافی رجوع می کرد که در آن ابن سکیت از امام رضا (ع) می پرسد که:
امروز وسیله ای که موجب رفع سرگردانی مردم در تشخیص اسلام و مطالب صحیح در بارۀ آن می شود کدام است؟
و امام رضا (ع) می گوید؛ عقل، که با آن راست از دروغ باز شناخته می شود.
وَ أَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ تَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ قَالَ فَقَالَ ع الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْجَوَاب[16]
· عقیده اش بر این بود که:
دین برای انسان است و نه انسان برای دین.
همواره می گفت:
دین و مذهب باید که باعث رشد انسان بشود و باید محیط امن ایجاد بکند.
می گفت که اصل انسانیت و قرآن است و برای شناخت اسلام و (وحدت مسلمین) باید از مشترکات و آیات صریح قرآن شروع کرد.
گاه با توجه به خرافاتی که در دین وارد شده است و بگفتۀ قرآن اصر و اغلالی که در طول تاریخ گریبانگیر مسلمین شده است و برای به فکر انداختن انسان می پرسید اصلا خدا را برای چه می خواهیم. و سپس بلا فاصله جواب می داد اگر خدا را برای این می خواستیم که دائما به بندگانش زور گوئی بکند که قبلا فرعون ها بوده اند.
با اشاره به سنت مرسوم در اجتماع می گفت:
افراد بجای این که قرآن را بالای سرشان بگذارند باید قرآن را بالای مغزهاشان بگذارند.
· هیچ وقت نمی گفت که این حرف آخر است و این است و جز این نیست. از تعصب و جمود فکری بهر نوع و بهر بهانه منزجر بود و همواره راه را برای پیشرفت و رشد بیشتر باز می گذاشت و امکان اشتباه کردن را به خودش می داد.
همواره درخواست می کرد که با صراحت و بدون رودربایستی نظرات به او گفته شود و اشتباهات به او تذکر داده شود و به انتقادات و اشتباهات گوش می داد.
او هیچ گاه، نه با گفتار و نه با رفتار از پرسش و بحث جلوگیری نمی کرد. و در فرهنگی که به اصطلاح علمایش و فقهایش کباده ی علم می کشیدند و هنوز هم می کشند و فقط خود را اهل علم می دانستند و می دانند، و در فرهنگی که "حرف نزنید حاج آقا بدش می آید" رسم حاکم بوده و هست، این حاج آقا نه تنها از سئوال و بحث بدش نمی آمد، بلکه همواره فکر نو را تشویق و ترغیب می کرد.
· بقول یکی از شاگردانش:
او نه تنها پرواز کردن را یاد می داد، و نه تنها جرات پرواز کردن را می داد، بلکه گاه
پیرمرد بال ما بود، بدون این که بدانیم!
و چه به حق گفت شاگردِ دیگرش که:
اشک من از سر حسرت و برای فقدان انسان آزاده ودلسوز و نگران از گمراهی و جهالت و ذلت بشر است.
· او عاشق قیامت بود و قیامت را نه بعنوان روزی که چماق آتشین توی مغز انسان ها می کوبند، که بعنوان "روز آگاهی"، روزی که پرده ها کنار خواهد رفت و همه چیز روشن خواهد شد می نگریست. روزی که بزرگان (یا بزرگ شدگان) این جهان لزوما بزرگ نخواهند ماند!
در نامه ای به این شعر رجوع کرده بود:
رهایم مکن ای جهان آفرین که بی تو نخواهم بهشت برین
بهشت برین جز لقای تو نیست دل من بجز جای تو جای کیست
· در زمانی که اغلب ناموران جامعه یا به طمع نان و یا از ترس جان به ثناگوئی ولایت فقیه مشغول بودند، او بخوبی دریافته بود که شنا کردن در مسیر آب از عهده ی هر ماهی مرده ای بر می آید، ودر عین تنهائی نشان داد که
آن کس که چون زمرد به آب خویش سبز است،
نه کبر ابر شناسد،
نه شوکت دریا[17]
· برای من و دیگر شاگردان و دوستانش،
× او گل رشد و هدایت بود در مرداب سکون و گندیدگی.
× او گل آزاد اندیشی و ژرف نگری و نو اندیشی بود در برهوت تعصب و تنگ نظری و جمود فکری.
× او گل دانش بود و صداقت، در بیابان تزویر و حماقت.
× او گل اجتهاد زنده و آزاد بود در شوره زار فقاهت.
× او گل گرم انسانیت بود و رأفت، در یخ زده ی سردِ ددمنشی وشقاوت.
× او گل آزادی و آزادگی بود در سنگلاخ سلطه گری و بی شرفی.
و درمحیطی که حماقت به جای شعور نشسته است و دنائت به جای شرف، چه جایِ گل آزاد فکری و آزادگی است.
· خلاصه بگویم[18]:
درآخر اگر زرد و پژمرده بود
ولی دل به پائیز نسپرده بود
اگر حق ملاک است او گفته بود
اگر فقه شرط است، او برده بود
اگر دانش اصل است، او خوانده بود
اگر خون دل بود، او خورده بود
اگر داغ دل بود، او ديده بود
اگر دل دليل است آورده بود
گواهى بخواهيد، اينک گواه
همین زخم هايى که نشمرده بود!
دلى سر بلند و سرى سر به زير
از اين دست عمرى به سر برده بود
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
[3] شاهرخ مسکوب (مقدمه ای بر رستم و اسفندیار)
[4] انعام : 82
[5] روم :42
[6] اقتباس از حافظ.
[7]رجوع کنید به سایت (http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=18938)
[8] رجوع کنید به سایت (4http://ashna1343.persianblog.ir/post/25) ویا صفحه ی ضمیمه.
[9] مهندس مهدی بازرگان.
این فراز را تا آنجا که بخاطر دارم در یکی از نوشته های مرحوم مهندس بازرگان دیده ام. آقای دکتر سروش نیز در سخرانی هایشان این مطلب را نقل قول کرده اند. آقای مهندس عبدالعلی بازرگان نیز این مطلب را تأیید کرده اند. با توجه به این که کمتر 8 درصد از آیات قران مربوط به مطالب فقهی اصطلاحی می شود. این سخن مهندس بازرگان بسیار تشبیه معقولی بنظر می آید.
[10] نهج البلاغه : نامه ی علی (ع) به مالک اشتر.
[11] اقتباس ازحافظ.
[9] انبیاء : 35)
[13] لرد اکتون – مورخ، سیاستمدار، و نویسنده قرن نوزدهم.
[14] نهج البلاغه : خطبه شماره ی 17.
[15] صائب تبریزی.
[16] اصول كافي، كتاب العقل و الجهل.
[17]منسوب به پروانه ژیلا.
[18] اقتباس از قیصر امین پور.
اشتراک در:
پستها (Atom)