همچنان ستار بهشتی!
سلام به مادر ستار بهشتی. سلام به او که پیراهن خونین پسرش را پرچم کرده و از این خانه به آن خانه سر می زند تا مگر آشنایی بیابد تا او را در این گذرگاه مخوف همراهی کند.
ستار بهشتی را به تلخ ترین شکل ممکن در پس پستوهای مخوف خود کشته اند و اکنون برای بدر بردن قاتلان و مقصران از مخمصه ی قصاص، دست به دامن گله ای از گوسفندان مجلس شده اند تا در تحقیق و تفحص خائنانه ی خود ضرب و شتم وحشیانه ی ستار را به: “مرگ ناشی از شوک” بزک کنند و از ریسمان فردا و پس فردا بیاویزند. راه دور نروید. من قاتلان ستار بهشتی را می شناسم. و تردیدی در این شناسایی ندارم:
مقتول : ستار بهشتی
جرم: وبلاگ نویسی، با روزانه حدوداً ده نفر بازدید کننده.
قاتل: بیت مکرم رهبری، که مفهوم آزادی را در پس پستوهای مخوف سپاه و اطلاعات و دستگاه قضا آنگونه که خود بدان متمایل است معنا می کند. پیشنهاد می کنم نسخه ای از فیلم بازجویی از همسر سعید امامی را در یک طاق نصرت جای دهند تا بزرگان بیت رهبری هر صبح و شام از زیر آن عبور کنند و قدوم مبارک خود را به برکت محتوای آن فیلم اقتدار بخشند.
قاتل: شیخ حیدر مصلحی و حواریون صاحب نامش شیخ علی فلاحیان و شیخ روح الله حسینیان و شیخ مصطفی پورمحمدی، که اگر بنا بر افشای قاتلان ستاربهشتی باشد، ای خدا، چه خونهای بناحقی که پرپر زنان مطالبه ی حقوق تباه شده ی خود را نخواهند کرد.
قاتل: شیخ حسین تائب، که پشت درهای بسته ی سپاه، چه عاطفه ها و چه دودمانها و چه خونهایی را تباه کرده. و چه اموالی را حریصانه مصادره و بالا کشیده.
قاتل: شیخ صادق لاریجانی. که در یک قلم: فی الفور چند جوان زورگیر را ناجوانمردانه کشت اما در قصاص قاتلان ستار بهشتی تا گلو در گل فرو مانده و توان بیرون خزیدن از خفت این ظلم آشکار را ندارد.
قاتل: بلا استثنا همه ی نمایندگان مجلس که با چشمان دریده ی خود جاری شدن خون این جوان بی گناه را دیدند و از ترس هیولاهای وزارت اطلاعات و از ترس هیولاهای سپاه نطق شان کور شد. من مانده ام که داستان برآمدن “مدرّس” بیش از آنکه مرهون شجاعت خود مدرّس باشد، مدیون سعه ی صدر رضاخان است وگرنه مگر رضاخان نمی توانست مثل اطلاعات و سپاه خودمان دودمانها را به باد بدهد و در پس پستوهای دکان مخوفش خون ها بریزد. بی آنکه صدای ناله ی مدرس و صد تا مثل او بگوش احدالناسی برسد.
قاتل: مردمی که مثل مردگان به تماشا نشستند و نحوه ی پرپرشدن ستار را بهم خبر دادند و از سر افسوس سر تکان دادند.
و سخن پایانی من:
سلام به مادر ستار بهشتی. سلام به او که پیراهن خونین پسرش را پرچم کرده و از این خانه به آن خانه سر می زند تا مگر آشنایی بیابد تا او را در این گذرگاه مخوف همراهی کند. آهای مادر، شرم بر من که تو تنهایی. شرم بر من که خون پسرت بی مخاطب مانده. شرم بر من که هیمنه ی دستگاه های اسلامی ما در وارسی حق تو به تب و لرز افتاده. شرم بر من که تو را در این مسیر مخوف تنها گذارده ام. سلام به ستار تو و خون او که بی پاسخ مانده. سلام به پرچمی که افراشته ای. و سلام به روزی که شرمگنانه در برابرت به زانو درافتیم و از تو طلب بخشایش کنیم. و سلام به روزی که در مسیر حق خواهیِ تو و همه ی مادران و پدران و فرزندان چشم به راه، با تو و دیگرانی چون تو همراه شویم. و سلام به روزی که چهارستون ظلم را در این ملک فرو ریزیم و هرتکه اش را به موزه ای بسپاریم.