عاطفه اقبال : یک اتفاق روزمره در لیبرتی!.. یک اتفاق بی اهمیت!!
یکی دیگر از ساکنان لیبرتی امروز بعد از ظهر در گذشت! نامش "منصور کوفه ای" بود...
یکی دیگر از ساکنان لیبرتی نیز ساعتی پیش در بیمارستان از کما به خواب همیشگی فرو رفت! نامش "حمید ربیع" بود...
خبر ساده بود! یک اتفاق روزمره! مثل آب خوردن! مثل نفس کشیدن! مثل قتل عام شدن در سرزمینی که قتلگاه شده است! امروز عده ای در پی خریدن لباس مشکی شیک هستند..آخر در مراسمی که به این مناسبت برگزار خواهد شد باید عکس یادگاری بگیرند!... عده ای هم در حال خریدن شمع و کرایه کردن قایق و غیره که فیلمبرداری تبلیغاتی از مراسم خوب انجام شود!! غذای مفصل هم نباید از یاد برود ... چون به هر حال فلان شهردار و فلان پارلمانتر و .... حضور خواهند داشت.... قاب های عکس خوبی هم باید تهیه شود تا در مقابلش ایستاد و با حالت غمگین فیلم و عکس گرفت... بسیج شروع شده و اتوبوس ها برای آمدن به مراسم در حال پر شدن... خلاصه هم فال است و هم تماشا....!!.. چند روز دیگر هم همه چیز از یاد میرود... بالاخره باید برای مراسم عید آماده شد! جشن بزرگ با حضور بزرگ شهرداران! با سبزی پلو ماهی ایرانی ....!! بعد هم تقاضای انتقال به اشرف!! خانه 26 ساله!!
خبر را امروز بعد از ظهر شنیدم ..." منصور کوفه ای در لیبرتی درگذشت"..... و من در خود فرو ریختم ... چشمهایم را بستم و نالیدم : یک اتفاق روزمره و بی اهمیت !! در لیبرتی... آنجا که جان انسانهایش ارزانتر از بهای خاکش میباشد! آنجا که سر خاک چانه می زنند ولی سر جان انسانها هرگز.... آری فرو ریختم... یکی دیگر از ساکنان لیبرتی درگذشت.. به همین سادگی! به همین بی اهمیتی!... زندگی ادامه دارد... کشتارها نیز... از وقتی که خبر را شنیده ام، سردرد شدیدی رهایم نمیکند... شقیقه هایم در حال انفجار است... کلمات در سرم رژه میروند...و عکس ها..... خون ...گلوله و صدا.... صدای موشکها..... بیاد گلوله هایی افتادم که در اوین تا سیصد عدد، هر شب شماره میکردیم. تک تیرهای خلاص... یارانی که میرفتند...و امروز گلوله ها نامرئی شده اند....درست به مانند همان گلوله های تپه های اوین.... فقط صدا میشنویم... اینبار اوین نیست... صداها از لیبرتی و از اشرف است.... یارانی که بر زمین می افتند.. یارانی که غرقه در خون می شوند.... یارانی که به کما می روند..... یارانی که میخوابند و صبح از جا برنمیخیزند و حتی جسدشان به گروگان گرفته میشود.....آنها که خود را صاحب این جانها می انگارند، بر سر خاک اشرف چانه میزنند اما جان ساکنان آنرا به هیچ می انگارند.... امشب یکی دیگر رفت... همانکه چند روز پیش در حالت کما، انتقالش را درخواست کرده بودند!!... نوشته بودم که شرط جدید تقاضای انتقال به حالت کما رفتن است!!.... لحظه ای پیش خبر مرگش را منتشر کرده و نوشته اند : "تنها یک مهر تمدید در پاسپورت قربانی! یا اجازه ورود به آلمان طی یک ماه گذشته می توانست جان او را نجات دهد" براستی از آنها باید پرسید: شما قبل از اینکه حمید به حالت کما و به سوی مرگ حتمی برود چه کردید برای انتقال او؟ چرا در لحظه ای که به حالت کما رفت تقاضای انتقال او را مطرح کرده اید؟ آیا برای دیگر ساکنان لیبرتی، حداقل آنها که بیمار و مجروح هستند این درخواست را انجام داده اید؟ اگر این چنین است پس چرا از یک کمپین برای درخواست انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث این چنین وحشت کرده و خط سرخ هایتان را دوباره دور دیوارهای اشرف و لیبرتی ترسیم کرده اید؟ براستی که شرم هم یک احساس انقلابی است!.....چرا در این مدت یک تظاهرات با خواست انتقال ساکنان لیبرتی برگزار نکرده اید؟ کدام تلاش را در این رابطه انجام داده اید؟ انتقال جمعی به آمریکا!!! یا انتقال دوباره به اشرف!!!واقعا چه کسی را احمق پنداشته اید؟
امروز در خبرهایی که بنا به نوشته مجاهدین از درون رژیم بدست آمده، تاکید شده است که رژیم در حال تدارک یک کشتار دیگر در اشرف و موشک باران اشرف است... اگر این خبر درست است .. چگونه است که شما هنوز اشرف را محل امن می نامید...در همین خبر آمده است، عوامل رژیم در عراق طرحی در دست دارند که بیماران را در راه بیمارستان بربایند!! با این حساب باید سئوال کنم آیا هنوز عراق امن است؟ تا کی قرار است سیاست از این ستون تا این ستون فرج است را دنبال کنید....خبر شیوع بیماری مننژیت چه شد؟ اگر درست بود، چرا هیچ خبر دیگری از این بیماری مهلک در لیبرتی منتشر نمیشود. از محمد رضا معاضدی که بر اثر بیماری مننژیت به حالت کما رفته بود چرا هیچ خبری منتشر نمیشود؟ از وضعیت دیگر ساکنان لیبرتی در رابطه با این بیماری چرا خبری نیست؟ آیا باید تک به تک به حالت کما بروند تا خبر آنها بیرونی شود و درخواست انتقال آنها صورت بگیرد؟ آیا قرار است درخواست انتقال تبدیل به " نوشداروی بعد از مرگ سهراب شود؟ ... از این مسخره تر نمیشود.. نوشته اند که " فقط یک مهر تمدید برای انتقال حمید ربیع لازم بود!!! واقعا شعور مردم را به مسخره گرفته اند!! آیا شما در زمانی که حمید هنوز مجروح نشده بود به او و دیگران اجازه دادید که تقاضای زدن این مهر را بر پاسپورت هایشان انجام دهند؟ چند نفر دیگر در لیبرتی فقط همین یک مهر بر پاسپورتشان کافیست تا انتقالشان انجام شود؟ چرا برای آنها که زنده اند اقدامی نمیکنید؟ چرا کسانی که برای نجات جان آنها و انتقالشان تلاش می کنند را مزدور می نامید؟ چرا حتی فکر کردن به کشور ثالث را برای ساکنان لیبرتی تبدیل به مرز سرخ کرده اید!؟
آری، امروز منصور کوفه ای و حمید ربیع از بند " م" گذر کردند. بند " م " ... بند جدیدی از بندهای انقلاب و ایدئولوژی است که به زندان لیبرتی ختم شده است.... بند " م " یعنی بند " مرگ " ... آیا انتهای راه برای تک تک ساکنان لیبرتی و اشرف در قتلگاه عراق همین است؟ یا این دو پیکر معصومانه بر خاک افتاده چشمها را خواهند گشود و سرنوشت دیگری را رقم خواهند زد. درخواست انتقال فوری ساکنان لیبرتی و اشرف به کشور ثالث تنها راه حل است. میتوان و باید تمامی امکانات حقوقی و مالی و انسانی را در این مسیر به کار گرفت. تا دیرتر نشده راه را بر خروج سریع از عراق بگشاییم.
لینک مطلب در فیس بوک
لینک وبلاگ کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر