۱۳۹۸ تیر ۱۹, چهارشنبه

مهستی شاهرخی: «خریدار» همان «فروشنده» است


فیلم نشاندهنده جامعه ای بی هویت است. جامعه ای که در آن نظام فاسد و روسپی پرورش، عقاید و منش خود را تبلیغ می کند. جامعه ای که مرد باید زنش را جزو حریم و ملک خصوصی خود بپندارد. جامعه ای که در آن زن همچون کالایی است. حفظ ظاهر و آبروی خود و شکایت نکردن و لب به شکایت نگشودن کلید ادامه زندگی در این منجلاب است


فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی و دریافت دارنده دومین اسکار فیلم خارجی پس از امضای برجام در فرانسه به نام «مُشتری» به روی اکران آمد. این است فرآورده های حکومت ملایان! «این بت عیار هر لحظه به رنگی درآید» در سینمای دوران سرمایه داری و پسابرجام، مُشتری اولین و آخرین فیلم همان خودِ فروشنده است! راستی فروشنده کیست؟ دوم کالای او چیست؟ سپس خریدارش کیست؟ و علت فروش بی سابقه از این فیلم برای چیست؟
غرض از نوشتن این مطلب با دو سال تأخیر، فقدان کنونی سینمای حکومت ملایان در میان کاندیداها و برندگان فستیوال های کن و یا اسکار و قطع شدن سهمیه جوایز سینمای صادراتی حکومت ملایان در جشنواره های خارجی است و در ضمن نگاهی به پشت سر و به فیلم «فروشنده» یا «خریدار» که همان «مُشتری» است.
استفاده از متن و جملات نمایشنامه شناخته شده «مرگ فروشنده» آرتور میلر با داستان واقعی نمایش در حد نمایش فضای امروزین تاتر ایران هنگام اجرای یک نمایش آمریکایی زیر سلطه فاشیسم دینی حکومت ملایان نیز در سطح می ماند. اینها مانند ماکارونی و پیتزا و سیب زمینی سرخ کرده، استفاده از کدهایی فرهنگی است که برای ایجاد رابطه با سائقه تماشاگر غربی انتخاب شده و در همین حد هم باقی می ماند.
استفاده بسیار از عوامل عاریه ای نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر در فیلم «فروشنده» یا «مشتری» فرهادی از دیالوگ تا پرسوناژ تا دکور و نور به صورت موازی است و این امر البته عمداً از ابتدا به صورت معنازدایی شده انجام می‌گیرد.

یک: بدون روده درازی و به قصد شفاف سازی ، اشکالات فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی را می نویسم تا یک جایی ثبت شود.
دو: خیلی سریع مونتاژهای تکنیکی نوشتاری و خارج از موضوع فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی را می نویسم.
سه: لیست جوایز و تمجیدات فیلم را بازگو نمی کنم خودتان به ویکی پدیا و سایت حضرات مراجعه کنید و ببینید. صادق خان شهردار مسلمان لندن هم این فیلم را مجانی در میدان ترافالگار به نمایش عمومی گداشت. تبلیغات گسترده داشت این فیلم و جوایز بین المللی هم کسب نمود! برای «فروشنده» دنیای سرمایه داری دنیای خرید و فروش است و معامله!
چهار: به فیلم ارائه شده همچون کالایی مردم فریب و خر رنگ کن، دو سال بعد از هیاهوهای بسیار برای هیچ نگاه می کنیم و خارج از تحریم ها و بدون معاملات سیاسی به این کالای عقیدتی می نگریم تا معانی پنهان آن را باز کنیم.
فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی با لرزه های شبانه ساختمان زوجی بازیگر تآتر، ریزشی که به زلزله ای در نیمه شب شبیه است شروع می شود. البته همان اول فیلم عماد باید یکی از ساکنان خانه را، حسین را که شهید زنده یا معلول است به کول بکشد و نجات بدهد! صدای ریل قطار می آید و از سوی دیگر در جایی دیگر بازیگران تآتر دارند صحنه را برای به نمایش در آوردن «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر در ایران زیر سلطه حکومت ملایان به خوبی و خوشی آماده می کنند. پس از همان اول «تکنیک نمایش در نمایش» وجود دارد.
شروع این ریزش و ویرانی در آغاز فیلم ما را برای رویارویی با یک معضل بزرگ اجتماعی آماده می کند. ترک خوردن دیوارهای خانه باعث میشود زوج جوان سریع در صدد جایی دیگر برای سکونت باشند. از سوی دیگر محل وقوع نمایشنامه جایی مانند بروکلین در آمریکا، محله ای مردمی است. در حالی که در دکور نمایش نئون های بالای سر به لاس وگاس شبیه است و با کلمات «کازینو»، «مُتل» و «بولینگ» که به لاتین نوشته شده و این اماکن در دهن عامه و حزب الله معنای عیاشی و لهو ولعب دارد و چراغهای رنگین دکور هی خاموش و روشن می شود! به یاد بسپاریم آپارتمان پیشین ازهم فروپاشیده را در ابتدا با تختخواب دونفره ای که ملافه ای سرخ نیمی از تخت را پوشانده بود: آن نیمه زنانه و شیطانی و مسبب گناه را! پس از همان اول رنگ قرمز نماد گناه میشود و خواهیم دید قرمز رنگی است که فقط از سوی زن که سرچشمه گناه و اغوای مرد است به کار میرود. لباس قرمز، روسری قرمز، ماتیک قرمز!

خیلی زود یکی از افراد گروه تآتر به این زوج آپارتمان خالی پیشنهاد میکند. آپارتمان خالی یا خانه جدید پیش از این محل سکونت زنی به نام آهو بوده است که از همسایه ها میشنویم با مردان زیادی رابطه داشته و حالا یک اتاق دربسته پر از اثاث او در آپارتمان است که درش قفل است. آهو مانند نقشِ زنی که صنم دوست مشترک این زوج بازیگر بازی می کند، او هم نقش زنی گذرا در زندگی مردان داشته است (در نمایشنامه «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر) ویلی در دوران جوانی با او رابطه داشته، آهو هم مانند صنم (پسربچه ای) کودکی داشته که دوچرخه اش در میان اثاث ها باقی مانده است.
رعنا هنگامی که اتاق زن قبلی راباز می‌کند و تمیز می‌کند و تخت دونفره خودشان را به جای تخت او قرار می‌دهد. رعنا با شنیدن زنگ، در را برای «مشتری» باز میگذارد. عماد هنگام ورود به خانه پله ها را خونی می بیند، داخل خانه نیز خون بر روی کاشی های سفید ریخته و وان حمام خونی است. صحنه حمله در حمام و وان خونین ما را به یاد کپی برداری های ناشیانه از فیلم پسیکوز یا «روانی» 1960 اثر آلفرد هیچکاک می اندازد. گرچه در آن فیلم می دانیم که با یک بیمار روانی که دو شخصیتی است سروکارداریم اما زن داستان پیش از لخت شدن برای رفتن به زیر دوش، در خانه را به روی مهاجم قاتل باز نگذاشته بود!
در صحنه بعد رعنا با سری مجروح در بیمارستان است. رعنا در حمام از سوی فرد مهاجمی مورد تعرض قرار گرفته و مجروح شده است. او به سختی حرف میزند و ترسان است و در بازگشت از تنها ماندن در خانه میترسد و شب روی صحنه نمیتواند بازی کند، رعنا پس از کمی بهبودی به راه می افتد، اما فیلم پلیسی می شود و عماد در جستجوی فرد مهاجم است که هنگام رفتن موبایل و وانت و دسته ای پول در کمد از خود به جا گذاشته است و رعنا نمی خواهد به یاد بیاورد و نمی خواهد شکایت کنند. عماد با جستجوهای شخصی اش پیش پای او رعنا سنگ میاندازد. چون وانت مرد مهاجم را در پارکینگ نگه داشته است و او ممکن است دوباره برگردد، رعنا وانت را از پارکینگ بیرون میبرد و در خیابان میگذارد تا او دوباره برنگردد.
سرانجام عماد موفق میشود مرد متجاوز را به دام بیندازد و به بهانه ای به خانه قدیمی بکشاند. عماد بدون مراجعه به پلیس و کمک گرفتن از مراجع قانونی شخصاَ از او بازجویی میکند و میفهمد که او مردی میانسال، خانواده دار و با آبروست. عماد قصدش بی آبرو کردن او و باخبر کردن خانواده اش از ماجرای آن شب است. رعنا با انتقامجویی موافق نیست. رعنا با شکایت کردن هم موافق نبود. رعنا عماد را تهدید میکند که اگر اینکار را بکند او را ترک خواهد کرد.

رعنا بیصدا عماد را ترک می کند. فیلم دارد تمام میشود. خیلی ساده می شود گفت که رعنا در این فیلم نه نقش فعالی دارد و نه صدایی. جسمی بوده مورد تعرض قرار گرفته شده که فرصت و شانس این را پیدا نمی کند تا خود را بیان کند و در پایان هم دارد گورش را گم می کند و زحمتش را کم. کارگردان پیشاپیش خسارت چنین تعرضی را با مشتی اسکناس به او پرداخت کرده است و هیچ نوع شکایتی هم لازم نیست و آبروریزی است.
محو شدن زن زیر سایه مرد: خروج رعنا از خانه مساویست با بیهوش شدن مرد مهاجم!
باز بیخود و بی جهت قضیه کش میآید عماد به او زنگ میرند و خبرمیدهد که پیرمرد حالش بد شده و باز رعنا دوان دوان می دود برای نجات مرد متجاوز و شوهر بی کله اش. قرص ها پیدا می شود تا مرد کمی حالش به جا میآید و خانواده اش که تازه از راه رسیده اند مثل پروانه دور پیرمرد می پلکند و به این شکل فرهادی قوه گریز از مرکز بیننده را فعال می کند و حواسش را پرت!
پیرمرد ضعف قلبی یا آسم دارد و مرتب از حال می رود، اما سرانجام عماد عقده خود را با زدن یک سیلی بر گونه او خالی می کند و پیش از این که بگذارد پیرمرد به همراه خانواده اش از خانه ویران پیشین دور شوند پولی را که او در کمد خانه به جا گذاشته بود پس می دهد و به شیوه خود با او تسویه حساب می کند. پیرمرد پیش از رفتن به رعنا میگوید: «ببخشید!» و آنها از در خارج میشوند. رعنا جوابی نمی دهد.
فرهادی هر کجا کم بیاورد بیخودی شلوغش می کند و برای همین است که فیلم های او چنین شلوغ و پلوغ است. شل کن و سفت کن های بیشمار و قشقرق های پی در پی برای ایجاد هیجان و کشش بخشیدن به فیلم بسیار است. مثلاَ متجاوز مهاجمی که مدام غش می‌کند! آخ بمیرم الهی، حس ترحم تماشاگر برانگیخته میشود و میل عدالتخواهی بیننده از بین می رود و بی تفاوت میشود. این عادی سازی و جلب ترحم از طریق شخصیت های زن، رعنا و همسر و دختر پیرمرد به ما منتقل می شود. پیرمرد هی از حال می رود و غش می کند و غش و ضعف او باعث میشود داستان بیخودی کش بیاید. همه توی سر زنان می دوند: ای وای قرصاش کو؟ از عجایب اینست که رعنا در لحظاتی که با متجاوز خود تنها مانده دستش را آهسته پیش میبرد و جلوی دهان او می‌گیرد تا ببیند آیا هنوز نفس میکشد یا نه؟
تصوری کودکانه که مرا به یاد خاطره ای در سالها پیش میندازد: خواهر کوچکم بیمار بود و تب شدیدی داشت. خیلی ضعیف بود و من هم کوچک بودم و او کودک و کوچکتر و برایم عزیز بود، دستم را پبش بردم و جلوی بینی و دهانش گرفتم تا ببینم نفس می کشد یا نه؟ در زندگیم یک بار این کار را کرده ام. امروز با به یاد آوردن این خاطره معصومانه، از تصور این که زنی برای متجاوز خود همین حرکت کودکانه و صمیمانه را انجام دهد در حیرتم! حیرت انگیزتر این است که در جایی رعنا دایه مهربان تر از مادر میشود و از عماد انتقاد می کند: براش اورژانس خبر نکردی؟
فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی به شکل فاحشی از فیلمنامه «حقایقی درباره لیلا دختر ادریس» 1354 بهرام بیضایی و نمایشنامه «مرگ فروشنده» 1949 اثر آرتور میلر و صحنه هایی از فیلم «مستأجر» 1976 اثر رومان پولانسکی و سرانجام داستان «گاو» از مجموعه داستان «عزاداران بیل» 1343 اثر غلامحسین ساعدی تغذیه می کند و حتا صحنه هایی از فیلم «گاو» 1348 به کارگردانی داریوش مهرجویی را هم نشان میدهد. اما همه این همه عوامل مصادره شده در ظاهر اتفاق می افتد و به عمق و ادغام در کلیت متن ماجرا نمیرسد و در سطح مردم فریبی و ساختگی باقی می ماند.
در تحلیل نهایی نشان خواهم داد که چگونه هدف و معنای اصلی نمایشنامه نادیده گرفته شده و روایت حکومت ملایان بر نمایشنامه میلر معناگذاری شده است. همچنان که داستان «گاو» ساعدی در تحلیل مخملبافی گونه عماد (آقای معلم هنرمند فیلم) از «آلیناسیون یا از خود بیگانگی» به معنای «به مرور گاو شدن» تخفیف پیدا می کند. از سینمای سپاه پاسداران با کارگردان برگزیده شان و بازیگر بسیجی شان چه توقعی داشتید؟ اینها بهترینشان هستند.
گرچه استفاده از نام ساعدی و فیلم گاو به استناد علاقه ایست که امام راحل به این فیلم نشان داد پس میشود گفت حکومت ملایان با سینماسوزان رکس آبادان آغاز شد اما حضور یک گاو سینمای ایران را از مرگ نجات داد. البته ملاها زود راه استفاده از سینما را پیدا کردئد و سینما را به شیوه همسایه شمالی به عنوان ابزاری در جهت اهداف خود و پروپاگاندا به کار گرفتند و سینما شد سفیر و ویترین حکومت ملایان. اا
ضعف شخصیت پردازی ها کاملا به وضوح پیداست. پس از حادثه تجاوز، البته تجاوز و تعرضی که به دلیل سانسور داخل کشور دیده نمیشود و به صورت سربسته شنیده می شود. شخصیت ها از لحاظ روانی قانع کننده نیستند چون با هدف شخصیت پردازی ساخته نشده اند بلکه برای بیان پیام عقیدتی فیلم خلق شده اند. توصیه کنار گذاشتن قانون و شکایت نکردن و خلاصه دور زدن قانون به شدت بر فیلم مسلط است و به منظور سیاست عادی سازی، همه توصیه می کنند شکایت چرا؟ چون پیام فیلم تمرین و آموزش جامعه مدنی و رواج قانون نیست.
فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی، فیلمی با اشتباهات فاحش و غیرمنطقی در فیلمنامه نویسی است که همان سناریوی شلخته و شلوغ و پخش و پلا به دلیل مذاکرات و معاملات سیاسی و رایزنی های فرهنگی متعدد، جایزه نخل طلا برای بهترین فیلمنامه! را در جشنواره کن گرفت و بازیگر بسیجی فیلم هم نخل طلای کن را برای بهترین بازیگر مرد! و بازیگر زن فیلم هم نشسته بر صندلی تماشاگران چشمانش نمناک شد.
فیلم نشاندهنده جامعه ای بی هویت است. جامعه ای که در آن نظام فاسد و روسپی پرورش، عقاید و منش خود را تبلیغ می کند. جامعه ای که مرد باید زنش را جزو حریم و ملک خصوصی خود بپندارد. جامعه ای که در آن زن همچون کالایی است. حفظ ظاهر و آبروی خود و شکایت نکردن و لب به شکایت نگشودن کلید ادامه زندگی در این منجلاب است. حذف نهایی زنِ شاکی و ضربه خورده و مورد تجاوز قرار گرفته راه حل نهایی فیلم برای پاک کردن مسئله و تحمیل اخلاق پیشنهادی حکومت ملایان در برابر چنین مصیبتی است.

چند پرسش:
چرا بی هیچ دلیلی رعنا نمیخواهد از این حمله وحشیانه شکایت کند؟
چرا رعنا به شوهرش می گوید نمیخواهد به کلانتری برود و آنجا تعریف کند که چه شده است؟
چرا عماد که زخمها و باندها و ترسهای رعنا را دیده است باز از او میپرسد: مگه طوری شده؟
چرا رعنا بایئ تجاوز را امری خصوصی بپندارد و برتی خود نگه دارد؟
چرا در پایان فروشنده دوره گرد را فیلم را در قالب مجرم خواهیم دید؟
چرا در پایان عماد مجرم را شخصاً به تله انداخته و می خواهد از او اعتراف بگیرد؟
چرا عماد می‌خواهد او را با خانواده اش رو به رو کند و در نتیجه بی آبرو کند؟
چرا جای پای قانون در این فیلم غایب است؟
چرا هیچ کدام از پرسوناژها نمی خواهند به کلانتری بروند و شکایت کنند؟
چرا عماد تنها مجازاتی که در ته ذهنش می شناسد قصاص است؟
چرا رعنا تنها چیزی که می شناسد عطوفت و بخشش است؟
چرا عماد (به معنای تکیه گاه)، در این لحظات برای همسرش هیچ تکیه گاهی نیست و فردی عمل می‌کند؟

درباره «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر (1915-2005 )
«مرگ دستفروش» یا «مرگ فروشنده دور گرد» 1949، ماجرای زندگی ویلی است که پس از سی و چند سال دستفروشی در شهرهای مختلف درسن شصت و دو سالگی توانایی جوانیش را ندارد و دیگر نمی تواند به شهرهای دور سفر کند و بارهای سنگین بکشد. ویلی یکی از قربانیان جهان سرمایه داری است که تا زمانی که جوان و کارآمد بوده، برای رئیسش عزیز بوده، اما همین که سنش بالا رفت و دیگر نتوانست مانند گذشته سگ دو بزند واگنر خیلی راحت او را جواب می کند.
ویلی در دنیای ذهنی خود سیر می‌کند ‌ذهنش در جوانی و رویای جوانی خوش است اما گاهی با واقعیات به زمان حال می آید و از مشکلات مادی و کارش با همسرش و دوستش حرف میزند. ویلی هنوز رویای جوانی و رفتن به جستجوی طلا را در سر دارد اما زندگی با قرض و کسر بودجه و قسط کنونی با ابهامات بسیار برای آینده جاریست. ویلی برای پسرش بیف یک الگوی کامل و بی نقص بوده است.
ویلی در جوانی در یکی از سفرهایش با زنی رابطه داشته، زنی که از او توقع جوراب نایلون داشته (آخه آن زمان جوراب نایلون گران بوده)، و یک روز بیف نوجوان، به شکلی ناگهانی این رابطه را کشف کرده، بیف پس از سالها نتوانسته بیوفایی پدرش در زندگی زناشویی و ضعف او را ببخشد. اما دلخوشی های ویلی در سفرهایش همین تفریحات بوده است که حالا در میانسالی به یاد می آورد.
زندگی ویلی زندگی آدم‌هایی است که یک عمر کار می کنند و در پایان شاید بتوانند قسط خانه شان را بدهند. جسمشان در جامعه سرمایه داری کالایی است که با کار فرسوده می‌شود و سر پیری و در چرخه دنیای سرمایه داری به بهانه «بیمه عمر» حاضرند جان خود را فدا کنند تا شاید ورثه شان سهمی ببرند و با پولش کسبی به راه بیندازند. اما کور خوانده اند و زهی خیال باطل!

زندگی ویلی بیهودگی نوعی از زندگی، نوعی از طرز فکر و نوعی از کار در چرخه مهره های دنیای سرمایه داری است. بیهودگی فردی که کارگر نیست تا در تولید سهم داشته باشد بلکه فردی است که در حد خود در تبلیغ کالا و فروش آن سهم دارد و مزد ناچیزی به او میدهند. البته این به آن معنا نیست که در فروش کالا سهم داشته باشد. با گذشت زمان فروشنده دوره گرد مانند کالای کهنه و زوار در رفته ای، کنار گذاشته میشود و مانند تفاله ای از انسانی که بود از چرخه خارج می‌شود.ا
ماجرای بن بست روانی و خودکشی نهایی ویلی یک فاجعه دنیای سرمایه داری است، در ایران معاصر و زیر سلطه فاشیسم دینی، این نمایش توسط عماد و گروه تآتر به روی صحنه می آید تا دست آویزی شود برای نتیجه گیری از نوع عقوبت الهی برای انسان گناهکار و زناکار و استفاده ابزاری از یک نمایشنامه آمریکایی برای القای عقاید دینی و عقیدتی ولایت ملایان. ا
فراموش نکنیم سینمای جایزه بگیرحکومت ملایان، سینمایی ایدئولوژیک وعقیدتی است که برای تبلیغ آرمان های پوسیده و فراگیر آنها و با صرف بودجه های هنگفت و تبلیغ و حمایت فراوان ساخته میشود و هدفش گیشه و درآمد و شهرت نیست بلکه ویترین و سرپوشی است برای حضور داشتن حضرات در صحنه های جهان. ا
سینمای پاسداران با فرهادی و بازیگر بسیجی شهاب حسینی نماد پیروزی کامل این جناح در عرصه سینمای داخلی و فرامرزی ایرانیان بود. آنهمه کف مکرر در جشنواره کن نمی دانم چقدر خرج برداشته بود گویا یک هواپیما پر از سرنشینان کف زن از ایران با خود به فرانسه آورده بودند با وجود آن همه تشویق بیخود نتوانستند سینماشناسان و هنرشناسان را فریب بدهد و صدای غروغر منتقدان را هم شنیدیم. تنها دو سال از آن زمان گذشته است. گذشت زمان نشان خواهد داد که این سینمای پوشالی چگونه فروکش خواهد کرد و از صحنه هنر خارج خواهد شد. فقط روسیاهی اش به گروه های اپوزیسیون و حامیان این نوع سینمای فرمایشی دولتی می ماند که در راه حمایت این چنین فیلم هایی بیانیه صادر کردند و کسب چنین جوایز ننگینی را بر اساس ساخت و پاخت دولتها نادیده گرفتند و به «غرور ملی» خویش نازیدند. ا
نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر و نقش ویلی برای فرهادی وسیله ای شد تا به سبک شلوغ پلوغ و پر از قشقرق خود داستانی بی در و پیکر و سریالی را به هم بچسباند و به جشنواره برساند. ماجرایی که بیخود هی کش پیدا می‌کند.
اگر در نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر، ویلی در زیر چرخهای سرمایه داری کاسب و سودجو له شد و به خودکشی رسید، در « فروشنده» بی چفت و بست فرهادی ، رعنا را می بینیم که بر اثر سهل انگاری خودش، (باز کردن در خانه برای مهاجم پیش از رفتن به حمام = دادن چراغ سبز به مهاجم) باعث وقوع تعارض می‌شود!
از سوی دیگر می بینیم مرد بیگانه آمده و به زن نامحرم تجاوز کرده و به عنوان جبران یا خسارت دسته ای پول در کمد به جا گذاشته است؛ پس لابد طبق شرع یا فتوای نمی دانم کدامین مُفتی روزگارعرضه و تقاضا به شکل صحیح انجام گرفته است.
اما پس چرا رعنا به شیوه قهرمان ترانسکسوئل فیلم «مستأجر» پولانسکی با سر خودش را زده به شیشه؟! و خود را مجروح کرده است؟ توجه: رعنا در تمام مراحل سکوت می کند و رنج می کشد و یک پانسمان مسخره را روی سرش و زیر روسری حمل می کند و این رعناست که می گوید دوست ندارد به کلانتری برود و شکایت کند و آنجا بگوید چه شده و درست در این لحظه است که عماد (همان تکیه گاهش) از او می پرسد:«مگه طوری شده؟» تا رعنا هم در پاسخ بگوید: «نه!» پیام را دریافتید؟ پیام فیلم و کارگردان را؟ قانون بی قانون- شکایت بی شکایت- بیخود! مگه طوری شده؟

در ابتدای فیلم بخشی از تآتری که روی صحنه است را می بینیم. صنم بارانی سرخی پوشیده و آرایش غلیظی دارد و بی وقفه قهقهه میزند. زنی نماد تمام کلیشه ها و کاریکاتورها و غلوهای روسپیگری). صنم نقش زنی را بازی می کند که در جوانی با ویلی رابطه داشته است. در حالی که در نمایشنامه آن زن یک روسپی خیابانی نیست و یا چنین قید نشده است و نقش آن زن در نمایش بسیار کوتاه است و نمایش با او آغاز نمی شود و تأکید بسیار کارگردان بر نقش او تا به حدی عمدی است که این صحنه را در ابتدای نمایش آورده است.
کمی بعد صنم خود را سرزنش می کند که از طرف شوهرش با او بدرفتاری شده چون دارد نقش یک زن روسپی را بازی می کند «چون نقش یه بدکاره رو بازی می کنم به خودش اجازه میده هر غلطی بکنه. » (ترجمه آزاد از بنده است) فقط در یک ذهنیت ملاگونه است که می‌تواند رابطه ویلی را با زن، فحشا تلقی کند چون ویلی به آن زن جوراب هدیه داده نتیجه اینست که آن زن حتماً روسپی بوده است. دراین نحوه از تفکر، آنچه امروز بر سر ویلی آمده به علت عقوبت و این مجازات و عقوبت الهی تقاص آن روزهاست. فقط یک ملا می تواند «مرگ فروشنده» آرتور میلر را با نگرشی چنین پایین تنه ای بخواند و تحلیل کند.
و این تحلیلی است از نمایشنامه میلر نمایشنامه نویس آمریکایی در فیلم فرهادی متولد خمینی شهر. بیخود نیست بازیگر سید بسیجی اش جایزه خود را به امام زمان تقدیم کرده است. لازم است بگویم که فیلم گفتمان مردانه ای را از ابتدا تا انتها به پیش می برد و زنان در این گفتمان مهره ها و لاشه هایی بیش نیستند یا نه؟ فرهادی و اکیپ فیلمش در مراسم جوایزاسکار آمریکای ترامپ نرفتند، فرهادی علت این امر را ایستادگی در برابر فاشیسم دانست و انشای جالبی درباره مقابله با فاشیسم در آمریکا نوشت و یادش رفت که دو کلمه درباره فاشیسم و نبودن آزادی در ایران بنویسد. لابد به دلیل گستردگی افقهای ذهنی و کیهانی این فیلم و انشای ملکوتی فرهادی بود که دو چهره آسمانی، انوشه انصاری توریست فضایی و پروفسور فیروز نادری مدیر بخش اکتشافات منظومه شمسی در ناسا در مراسم دریافت اسکار نمایندگی فرهادی را برای گرفتن این هدیه پسابرجام به عهده گرفتند. یادمان نرود چندماه پیش از این مراسم سینمایی حکومت ملایان هم بر اساس توافق صد و پنجاه میلیارد دلار ثروت بلوکه شده ملت ایران را از دولت اوباما را در عالم واقع به حلقوم کشیده بود و باقی: مردم ایران هم روز به روز بی پناه تر و فقیرتر و نومیدتر میشوند.
و صد لعنت بر من که به جای نوشتن مطالب جدی و به درد بخور، ناچارم در این هوای گرم بنشینم و آثار سینماگران سپاه و تولیدات جماعت ولایت مدار را تحلیل کنم تا به خواننده و بیننده نشان دهم با چه پدیده هایی روبروست.
مهستی شاهرخی
پاریس 27 ژوئن 2019

محمود طوقی: بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق - تولدی مبارک


فصل سوم - تولدی مبارک
قسمت اول

                                                              نارنجكى رها كن از دست
                                                         خورشيد را برويان
                                                        خونين و خشمگين
                                                                    سعید سلطانپور
وحدت دو گروه، چريك فدايى خلق ايران
مذاكرات دو گروه فراهانى و احمدزاده براى وحدت در دور اول به ‏نتيجه نرسيد. اختلاف بر سر تقدم استراتژيك شهر به كوه بود. كه نظر گروه مسعود اين‏ گونه بود. رفتن فراهانى به جنگل‏ هاى شمال براى شناسايى دومين عامل ناكامى اين مذاكرات بود.
در دور دوم مذاكرات بين حميد اشرف از گروه فراهانى و احمدزاده از گروه مسعود ادامه يافت گروه جنگل به تقدم تاكتيكى مبارزه شهر بر كوه باور داشت. اما شهر اين تقدم را نه تاكتيكى كه استراتژيك مى‏ دانست.
بعد از مذاكرات مفصل قرار بر اين شد كه مبارزه در شهر شروع شود و گروه فراهانى دنباله آن ‏را در جنگل ‏هاى شمال پى گيرد. اما ضربه خوردن تيم شهر از گروه جنگل به‏ خاطر اعترافات يك محفل روشنفكرى ساواك را هوشيار كرد و ساواك با بسيج تمامى نيروهايش تصميم گرفت. گروه جنگل را در نطفه خفه كند. پس حركت سياهكل در بدترين فصل سال، زمستان، به گروه تحميل شد.
اگر در آن زمان اين حركت انجام نمى‏ شد. امكان تكرار آن نبود فراهانى با درك درست اين امر بدون حمايت شهر به پاسگاه سياهكل حمله كرد تا جامعه را متوجه فصل جديد مبارزه بكند و كرد .
بعد از درگيرى سياهكل و دستگيرى و اعدام فراهانى و يارانش بازمانده گروه جنگل كه دو تيم پنج نفره و سه نفره عملياتى بودند به رهبرى حميد اشرف با گروه احمدزاده يكى شدند و چريك‏ هاى فدايى خلق را به ‏وجود آوردند.

عمليات فرسيو
در هيجده فروردين ۵۰ سرتيپ ضياءالدين فرسيو كه به تازه گى رئيس اداره دادرسى ارتش، جايگزين سرتيپ بهزادى، شده بود و اعضاى گروه جنگل را محاكمه و همه را به اعدام محكوم كرده بود توسط تيم رفيق اسكندر ترور شد.
اين عمليات به فرماندهى اسكندر صادقى ‏نژاد و شركت صفارى آشتيانى، رحمت پيرونذيرى و منوچهر بهايى‏ پور انجام شد.
ترور، امرى مذموم يا ممدوح
ماركسيسم تروريسم را به ‏عنوان روشى هدف‏مند نمى‏ پذيرد، تروريسم به ترور سران حكومت و فروپاشى و به ‏قدرت رسيدن باور دارد. از انترناسيونال اول به بعد ماركس و انگلس با تروريسم و شيوه توطئه ‏گرانه براى رسيدن به قدرت مخالف بودند. اما ترور، تروريسم نيست.
وقتى غفور و مهدى سامع و نيرى و لنگرودى را مى‏ گيرند و به شدت شكنجه مى‏ شوند اين تروريسم دولتى است. وقتى به اسناد ساواك نگاه مى‏ كنيم از شدت شكنجه آگاه مى‏ شويم. وقتى عده ‏اى روشنفكر و تحصيل‏كرده با هر اتهامى دستگير مى‏ شوند و به‏ جاى محاكمه عادلانه آن‏ها در دادگاهى علنى با حق وكيل به دادگاه نظامى كه دادگاه زمان جنگ است سپرده مى‏ شوند اين تروريسم است.
وقتى متهمين يك پرونده بدون درنظر گرفتن كرده‏ ها و ناكرده ‏هاى‏ شان همگى به‌اعدام محكوم مى ‏شوند اين تروريسم دولتى است.
جواب تروريسم دولتى چيست؟ آنانى‏ كه ترور را محكوم مى‏ كنند و به ماركسيسم آويزان مى‏ شوند. چشم بر يك سوى ماجرا مى ‏بندند. سينه به تنور مى‏ چسبانند كه كشتن يك مزدور چون فرسيو ترور است اما تيرباران سيزده نفر گروه جنگل را از ياد مى‏ برند.
وقتى حكومتى حقوق ملت خودرا به وحشيانه‏ ترين شكل و وقيحانه ‏ترين شيوه از بين مى‏ برد. دست به تروريسمى دولتى مى ‏زند. تروردر این جا نه شيوه ‏اى مذموم كه پاسخى درست به عملى ناپسند است. از ياد نبريم كه انسان بالاتر از هر ايدئولوژى است. ماركسيسم براى انسان نوشته شده است. انسان خلق نشده است كه ماركسيسم تحقق پيدا كند. هيچ آئينى نمى ‏تواند با قوانين خود انسان را براى رسيدن به حق خود محروم كند. انسان بالاتر از هر آئينى است.

جايزه‏ هاى كلان براى گردن‏ هاى برافراشته
ترور تيمسار فرسيو بازتاب وسيعى در داخل و خارج از ايران داشت. خبرگزارى ‏هاى مختلف اين ترور را به سراسر جهان مخابره كردند.
خبرگزارى يونايتدپرس هفت آوريل
«عمال مسلح كمونيست امروز با مسلسل ژنرال ضياءالدين فرسيو دادستان ايران و پسرش را هنگامى‏ كه از خانه مسكونى خويش در قلهك با اتومبيل خارج مى‏ شد مورد حمله قرار داد.
تيمسار فرسيو اخيراً چند تن از كمونيست‏ ها را محكوم به اعدام كرد».
در گزارشى ديگر:
«دولت ايران امروز جوايزى معادل ۱۱۷هزار دلار براى دستگيرى نُه تن از عناصر كمونيست كه روز چهارشنبه ژنرال فرسيو و فرزندش را هدف گلوله قرار دادند، تعيين كرد.
پليس ايران عكس‏ هاى اين افراد را در اماكن عمومى، تئاترها و رستوران‏ ها نصب كرده و براى اطلاعاتى كه منجر به دستگيرى هر يك از آن‏ها شود ۱۳۰۰۰ هزار دلار جايزه تعيين كرده است».
نُه تن چه كسانى بودند
۱- اميرپرويز پويان
۲-جواد سلاحى
۳-حميد اشرف
۴- منوچهر بهايى ‏پور
۵- اسكندر صادقى‏ نژاد
۶- عباس مفتاحى
۷- احمد زيبرم
۸-محمدرضا صفارى آشتيانى
۹- رحمت پيرونذيرى
ببينيم زيرتيغ جلاد مسعود احمدزاده در بازجويى ‏اش چه روايتى از ترور فرسيو مى‏ كند:
«بعد از عمليات (به ‏ويژه مردم آگاه) كه از شكست هسته چريكى سياهكل و همچنين تيرباران عده ‏اى از رفقاى ما سخت اندوهگين و دل ‏افسرده شده بودند سخت به شور و هيجان مى‏ آيند. و دشمن هم كه سخت وحشت ‏زده و هراسان شده بود و على ‏رغم ادعاى قبلى ‏اش كه گروه ما را نابود كرده و فقط چند نفرى فرارى هستند، به ‏دست و پا افتاده، عكس چهار تن از ديگر رفقاى ما (اسكندر صادقى ‏نژاد، رحمت پيرونذيرى، منوچهر بهايى ‏پور و احمد زبيرم» را در روزنامه چاپ مى‏ كند. و براى سرشان جايزه كلانى مى‏ گذارد۱».
اعلام موجوديت چريك‏ هاى فدايى خلق ايران
پس از ترور فرسيو، گروه نام چريك ‏هاى فدايى خلق ايران را برگزيد. اين نام توسط شاخه تبريز پيشنهاد شد. كه مورد قبول قرار گرفت. چريك نشانى از مسلح بودن گروه داشت و فدايى بودنش يادآور جان‏فشانى ‏هاى فدائيان انقلاب مشروطه بود.
چريك‏ ها طى سيزده اعلاميه توضيحى براى اقشار مختلف سعى در معرفى خود به‌جامعه كردند. اعلاميه‏ ها توسط پويان نوشته شد و بعد از تصويب توسط مسعود احمدزاده و نابدل توسط اشرف دهقانى تايپ و تكثير شدند.

محفل تبريز۲
اين محفل در دهه۴۰در دانشسراى مقدماتى تبريز شكل گرفت، توسط صمد بهرنگى، بهروز دهقانى و كاظم سعادتى كه هر سه در حال گذراندن دوره آموزگارى بودند.
اين محفل براى ارتباط با جوانان اقدام به انتشار هفته ‏نامه مهد آزادى ويژه آدينه را كرد كه روزهاى جمعه منتشر مى‏ شد. صمد و بهروز۳ نخستين نوشته ‏هاى‏ شان را در مهد آزادى چاپ كردند.
مناف فلكى نيز اولين شعرهايش را در همين هفته ‏نامه منتشر كرد. گفته مى‏ شود صمد او را در يك كارگاه قالى ‏بافى كشف كرد. هرچند او زمان آشنايى ‏اش را با صمد به دوران دبيرستانش مربوط مى‏ داند.
ساعدى مى‏ گفت: اولين بار كه جلال آل ‏احمد مناف را مى‏ بيند به او مى‏ گويد: «چه نارنجك آماده انفجارى ضامن كشيده و پرقدرت». اين همه شجاعت زير اين همه فشار و خفقان مشتى عصب و درياى ايمان و اين همه آگاهى و شور طبقاتى.
عليرضا نابدل از طريق همين نشريه صمد را پيدا كرد. شعرى براى چاپ فرستاده بود كه با دست‏كارى‏ هايى چاپ شد. براى اعتراض به روزنامه كيهان رفته بود. و آن‏ها او را به نزد صمد فرستاده بودند و صمد در اولين ديدار او را «صيد» كرده بود.
بعدها اين محفل گسترش يافت. و بزرگ‏تر شد. رحيم رئيس ‏نيا، غلامحسين فرنود، بهروز دولت‏ آبادى، مجيد ايروانى، عباد احمدزاده، اصغر عرب‏ هريسى، عبداله افسرى، اشرف دهقانى، ابراهيم عظيم ‏پور، جعفر اردبيل‏ چى، به اين محفل راه يافتند.
نابدل با برادر سليمان معينى و در دانشكده حقوق تهران هم‏كلاس بود اعلاميه ‏هاى آنان را به تبريز مى‏ آورد و به صمد مى ‏داد.
اين محفل از طريق ساعدى با محافل روشنفكرى تهران رابطه داشت. از همين طريق صمد با پويان آشنا شد.
محفل تبريز با نقد حزب توده در سازمان و تشكيلات به انديشه ‏هاى مائو نزديك شده بودند و تجربه انقلاب چين را كارساز مى ‏ديدند. به ‏همين خاطر تراكتورى خريدند تا با كار در روستا زمينه توده ‏اى پيدا كنند. عباد احمدزاده كارگر چاپخانه قرار شد روى تراكتور كار كند. اما كار آن‏ها در روستا جواب نداد. به ‏علت نبود روحيه انقلابى اين طرح شكست خورد روستاى بعدى قهرمانلو از توابع اروميه بود. كه به ‏علت سوابق كار حزب توده در آنجا و به ‏علت بالا بودن سطح آگاهى خرده ‏مالكان آنجا، مناسب تشخيص داده شد. اما به‏ علت رفرم و رفاه نسبى مردم روحيه انقلابى نيز آنجا نبود.
با رفتن بهروز به امريكا براى تحصيل و غرق شدن صمد در ارس به ‏عنوان مهم‏ترين و تأثيرگذارترين عنصر اين محفل، محفل رو به خاموشى رفت.
با آمدن بهروز از امريكا محفل دوباره فعال شد. بهروز با محافل چريكى ارتباط گرفته بود. و با مشى چريك شهرى آشنا شده بود.

ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها
ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها در اين زمان ساختار شاخه‏ اى بود.
۱-شاخه تهران
۲- شاخه تبريز
۳- شاخه مشهد
شاخه تبريز
پويان از طريق صمد به حلقه تبريز راه يافت اما مرگ غيرمنتظره صمد رابطه تهران و تبريز را از بين برد.
بعد از مرگ صمد پويان به تبريز رفت و از طريق بهروز دهقانى با حلقه تبريز تماس گرفت.
صمد كه بود؟
صمد در سال۱۳۱۸ در محله چرنداب تبريز به ‏دنيا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از پايان تحصيلاتش در مهر۱۳۳۴ به دانشسراى مقدماتى تبريز رفت. و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ ‏التحصيل شد در آنجا بود كه با بهروز دهقانى و كاظم سعادتى آشنا شد و به زودى به سه رفيق جدانشدنى تبديل شدند.
از مهر۱۳۳۶ معلم مدرسه ‏هاى آذرشهر، ممقان، قاضى ‏جهان، گرگان و آخى‏ جهان درآذربايجان شد در مهر۱۳۳۷ براى ادامه تحصيل در رشته زبان و ادبيات انگليسى به‌دانشگاه تبريز رفت و تا سال ۱۳۴۱ در آنجا درس خواند.
اولين داستانش را در سال ۱۳۳۹ به ‏نام عادت نوشت. تلخون را در سال ۱۳۴۰نوشت .
 از انگليسى و تركى استانبول به فارسى ترجمه مى‏ كرد  و شعرهاى اخوان و شاملو و فروغ و نيما را نيز به تركى ترجمه مى‏ كرد. در زمينه فرهنگى كندوكاو داشت در زمينه فولكلور آذربايجان، قصه ‏ها و ادبيات شفاهى آذربايجان را همراه بهروز نوشت.
در شهريور ۱۳۴۷ در رود ارس، در ساحل روستاى شام گواليك به ‏همراه حمزه فراحتى غرق شد و در ۱۲شهريور جسدش را در نزديكى پاسگاه كلاله در چند كيلومترى محل غرق شدنش از آب گرفتند و او را در گورستان اماميه تبريز به خاك سپردند.
صمد با نام هنرى ص. قارانقوش، چنگيز مرآتى، صاد، داريوش نواب مراغى، بهرنگ، بابك بهرامى، ص آدام، آرى باتميش قصه ‏ها و مقالات خود را چاپ مى ‏كرد.
آثار او
۱- بى ‏نام سال ۱۳۴۴، ۲- اولدوز و كلاغ‏ها پاييز ۱۳۴۵،۳- اولدوز و عروسك سخنگو، پاييز ۱۳۴۶  ۴-كچل كفترباز آذر۱۳۴۶  ۵- پسرك لبوفروش آذر ۱۳۱۴۶،۶- افسانه محبت زمستان۱۳۴۶، ۷-ماهى سياه كوچولو مرداد۴۷  ۸-بيژن و جوجه طلايى ‏اش۱۳۴۷، ۹-يك هلو هزار هلو بهار۱۳۴۸،۱۰-۲۴ساعت در خواب و بيدارى بهار۱۳۴۸، ۱۱- كوراوغلو و كچل حمزه بهار۱۳۴۸، ۱۲-تلخون و چند قصه ديگر سا۱۳۴۱، ۱۳- كلاغ‏ ها و عروسك و آدم‏ ها
كتاب و مقاله
۱-كندوكاو در مسائل تربيتى ايران زمستان۱۳۴۴
۲- الفباى فارسى براى كودكان آذربايجان
۳- مجموعه مقاله ‏ها تير ۱۳۴۸
۴-فولكلور و شعر
۵-افسانه ‏هاى آذربايجان از ترجمه فارسى ـ جلد ۱ ارديبهشت۱۳۴۴ 
۶-افسانه ‏هاى آذربايجان (ترجمه فارسى) ج۲ ارديبهشت ۱۳۴۷
۷- مثل‏ ها و چيستان ‏ها ـ بهار ۱۳۴۵
۸- پاره پاره، مجموعه شعر از چند شاعر تير۱۳۴۲
۹-مجموعه مقاله‏ ها
۱۰- انشا و نامه ‏نگارى براى كلاس‏هاى دوم و سوم دبستان
۱۱-آذربايجان در جنبش مشروطه
ترجمه ‏ها
ـ  ما الاغ‏ها عزيز نسين پاييز۱۳۴۴
ـ دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسى زبان
ـ خرابكار ـ قصه ‏هايى از چند نويسنده ترك زبان ـ تير ۱۳۴۸ 
ـ كلاغه سياهه ـ ماسين سيبريك ـ خرداد ۱۳۴۸
بهروز دهقانى كه بود؟
در سال ۱۳۱۸ در تبريز به ‏دنيا آمد پدرش شغل ثابتى نداشت. كارگرى در كارخانه نخ‏ريسى و يا چاه ‏كن و ميراب و خرده ‏فروش بود. پس براى تأمين معاش خانواده چون خواهران و برادران كار مى‏ كرد و بيشتر به ‏همراه پدرش به چاه‏ كنى مى ‏رفت.
پدرش بى ‏سواد بود. با اين‏همه در وقايع سال‏هاى۲۵-۱۳۲۴ آذربايجان عضو فرقه دمكرات بود. پس با سياست از كودكى آشنا بود.
پدر به علت ميرابى و درد پاها بالاخره از كار افتاده شد و معاش خانه به دوش بهروز گذاشته شد و در شانزده سالگى تحصيل را رها كرد و به دانشسرا رفت تا با معلمى به معاش خانواده كمك كند. در دانشسرا صمد و كاظم سعادتى را يافت و زندگيش با آن دو پيوند خورد.
در هيجده سالگى معلم روستاهاى آذربايجان شد. بهروز شغل خود را با تحقيق درروستاها و ساختن نسل نوينى در ميان دانش ‏آموزان گره زد. رفيق شهيد اصغر عرب هريسى و عبداله افسرى از جمله شاگردان اويند.
بخشى از كارهاى تحقيقى او به ‏همراه صمد به چاپ رسيد و بخشى ديگر مخفيانه دراختيار رفقاى محفل قرار مى‏ گرفت يكى از كارهاى او رساله ‏اى در باب روستاى قره ‏باغ است.
 به زبان انگليسى مسلط بود. و با نام مستعار بهروز تبريزى ترجمه ‏هاى خود را به چاپ مى‏ رساند. كتاب افسانه‏ هاى ايتاليايى اثر ماكسيم گوركى و زندگى آثار شون اوكيسى نويسنده ايرلندى از جمله كارهاى اوست.
هدف او و صمد از كارهاى ادبى تأثيرگذارى بر روشنفكران بود. به كمك او و صمد و ديگران روزنامه «مهد آزادى، آدينه» منتشر شد. كه نيروى محركه ‏اى براى حركت ‏هاى سياسى بود.
در همين دوران بود كه او به ‏همراه صمد مشغول جمع‏ آورى ادبيات شفاهى آذربايجان شدند. قصه‏ ها و ترانه ‏ها و رباعياتى (دو بيتى ‏ها) جمع شده درروزنامه آدينه و روزنامه ‏هاى مترقى آن روزگار چاپ مى ‏شد افسانه‏ هاى آذربايجان حاصل كار مشترك او و صمد بخشى از فعاليت‏ هاى اين دوران اوست بر اثر تلاش‏ هاى او و صمد محفل تبريز شكل گرفت. عليرضا نابدل، اصغر عرب‏ هريسى، اشرف دهقانى، كاظم سعادتى، محمد تقى ‏زاده، عبدالمناف فلكى و رحيم رئيس ‏نيا اعضاى اين محفل بودند.
پس از سفر پويان به تبريز ارتباط حلقه تبريز با تهران منظم ‏تر شد. در ملاقات‏ هاى ماهانه پويان نشريات و آثار ماركسيستى را به حلقه تبريز مى ‏رساند.
در بهمن سال ۱۳۴۸ ساواك از ارتباط بهروز با تهران مطلع مى‏ شود و طى تلگرام رمزى در تاريخ هيجده بهمن ۱۳۴۸ از ساواك تبريزمى خواهد مواظب بهروز باشند.
هسته مركزى شاخه تبريز
مركزيت شاخه تبريز سه نفر بودند:
۱-بهروز دهقانى با نام مستعار دامون
۲-عليرضا نابدل با نام مستعار ارنستو
۳-عبدالمناف فلكى با نام مستعار شيررژ
نابدل در سال ۱۳۴۵ شعرى به زبان آذرى براى روزنامه كيهان فرستاد اين شعر با دخل و تصرف چاپ شد. نابدل معترض بود. به روزنامه مراجعه كرد و آن‏ ها او را به ويرايش‏گر شعرش ارجاع دادند و او كسى نبود جز صمد بهرنگى و اين سرآغاز آشنايى نابدل با صمد و بهروز شد.
مناف فلكى در سال ۱۳۴۶ با صمد آشنا شد يك روايت اين آشناىی را با يافتن او دركارگاه ‏هاى قالى‏ بافى توسط صمد مى‏ داند. اما مناف خود در بازجوى‏ هايش آشنايى ‏اش را با صمد در سال ۱۳۴۶ مى ‏داند هنگامى ‏كه او دانش‏ آموز سال آخر دبيرستان بوده است. بعد از قبولى مناف در رشته رياضى دانشگاه تبريز اين ارتباط ادامه پيدا مى‏ كند. و صمد در اين زمان به او كتب و جزوات ماركسيستى مى ‏داده است۴.

محفل مفتاحى
برادر عباس مفتاحى، اسداله مفتاحى دانشجوى پزشكى تبريز بود. او تحت تأثير عباس برادرش در سال سوم ـ چهارم دانشكده فعال شد وبه همراه محمدتقى افشانى ‏نقده و محمدعلى گرامى يك محفل مطالعاتى ايجاد كرد.
در سال ۱۳۴۸ عباس مفتاحى برادرش را به بهروز دهقانى وصل كرد و هسته مفتاحى زير نظر بهروز تشكيل شد. نام مستعار مفتاحى (خوزه) و نام مستعار محمدتقى افشانى ‏نقده (حبش) بود. وظيفه اين هسته مطالعه آثار ماركسيستى، تايب كتب و جزواتى بود كه از تهران مى ‏رسيد. اين هسته خود هسته ديگرى را تغذيه مى‏ كرد. جواد اسكويى، ناصر ايزدى و حسن جعفرى از اعضاى هسته زير جمع هسته مفتاحى بودند.
گروه آرمان خلق
ناصر ايزدى توسط اسداله مفتاحى عضوگيرى شد. و قرار بود به گروه جنگل ملحق شود. اما به ‏خاطر جلو افتادن عمليات از بهار ۱۳۵۰ به بهمن ۱۳۴۹، اين‏ كار صورت نگرفت. ايزدى مدتى بعد همايون كتيرايى را كه از اعضاى گروه آرمان خلق بود به گروه معرفى كرد. مفتاحى مانيفيست آرمان را خواند و مذاكره وحدت آغاز شد.
همايون كتيرايى كه بود؟
كتيرايى در سال۱۳۲۸ در بروجرد به ‏دنيا آمد. در دوران تحصيل به ‏همراه بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى محفلى مطالعاتى تشكيل داد كه آثار ماركسيستى را مى‏ خواند.
بعد از اتمام تحصيلات متوسطه به دانشگاه تبريز رفت تا روان‏شناسى بخواند. مدتى بعد به‏ همراه طاهرزاده و مهندس عباس رضايى كه به تازه گى از آلمان برگشته بود و دركارخانه نورد اهواز كار مى ‏كرد سازمان آرمان خلق را تشكيل داد.
گروه براى تأمين هزينه‏ هاى خود بانك صادرات شعبه خيابان آيزنهاور در تهران را مصادره كرد مدتى بعد عباس رضايى با گروه اختلاف پيدا كرد و جدا شد.
در عمليات بعد گروه كه حمله به بانك ملى شعبه آرامگاه بود بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى دستگير شدند. كتيرايى و هوشنگ تره ‏گل موفق به فرار شدند.
در عملياتى ديگر كه كتيرايى، تره‏ گل، ناصر مدنى، حسين كريمى و حسين دست‏ پرورده شركت داشتند هنگام سرقت يك اتومبيل با ژاندارم ‏ها درگير شدند. حسين كريمى به‌شهادت رسيد و بقيه موفق به فرار شدند.
كتيرايى، مدنى، تره‏ گل و حسين دست‏ پرورده در فروردين ۱۳۵۰ دستگير شدند.
آرمان خلق حاكميت را فئودالى مى‏ ديد، نه بورژوازى. با كانون شورشى مخالف بود و حزب را مقدم بر عمليات مسلحانه مى‏ دانست. به كار سياسى در روستا باور داشت و بعد از ايجاد آتمسفر انقلابى، جنگ چريكى را در نظر داشت.
كتيرايى كمى بعد از مواضع آرمان به مواضع چريك‏ ها رسيد. اما با دستگيرى ‏اش وحدت آرمان با چريك ‏ها از بين رفت.
منتخبين جنگل
حسن جعفرى و اسداله مفتاحى جزء نيروهايى بودند كه قرار بودند به گروه جنگل ملحق شوند كه انجام نشد.
مفتاحى مدتى بعد شناخته شد، پس مجبور شد به تهران بيايد.
با آمدن مفتاحى به تهران، حسن جعفرى رابط تبريز با تهران شد. كه مدتى بعد عبدالرحيم صبورى را كه قبلاً توسط مفتاحى عضوگيرى شده بود به مفتاحى وصل كرد.

عمليات شاخه تبريز
در ملاقاتى كه دى ماه ۱۳۴۹ پويان با نابدل در تهران داشت. طرح حمله به يك كلانترى و بانك تصويب شد.
در چهارده بهمن مناف فلكى سه قبضه سلاح از نابدل تحويل گرفت و بين تيم عملياتى تقسيم كرد.
تيم مناف
۱- مناف فلكى فرمانده تيم
۲-محمد تقى ‏زاده
۳- چراغى
۴- اصغر عرب‏ هريسى
۵-جعفر اردبيل‏ چى
حمله به يك كلانترى در دستور كار قرار گرفت و تيم عملياتى به فرماندهى مناف براى گرفتن مسلسل يك پاسبان به كلانترى در تبريز حمله كردند. مسلسل گرفته شد و مناف مجبور شد به پاسبانى كه آن‏ها را تعقيب مى ‏كرد شليك كند. پليس منطقه را محاصره كرد. اردبيل ‏چى گرفتار شد. مناف با شليك به يك پليس اردبيل‏ چى را نجات داد و همگى به سلامت به پايگاه خود بازگشتند. مسلسل مصادره شده به بهروز دهقانى داده شد. و از طريق نابدل به رحمت پيرونذيرى رسيد.
آمدن نابدل به تهران
نابدل در سر قرارش در تهران با عباس مفتاحى مطلع شد كه به تهران منتقل شده است و بايد به تهران بيايد و خانه ‏اى تهيه كند.
شاخه تبليغات
نابدل در اول اسفند ۱۳۴۹ به تهران آمد و خانه ‏اى در خيابان رى گرفت. يك هفته بعد اشرف دهقانى به‏ عنوان خواهرش به او ملحق شد. و پويان نيز در لباس آخوندى دائى نابدل شد. و اين سه تن شاخه تبليغات گروه را تشكيل داده بودند.
طرح گروگان‏گيرى يك سفير
دستگيرى گروه جنگل، گروه شهر را به فكر يافتن راهى براى نجات جان آن‏ ها واداشت. گروگان گرفتن سفير آلمانى در دستور كار قرار گرفت. حميد اشرف، چنگيز قبادى، و مهرنوش ابراهيمى مأمور اين‏ كار شدند. شناسايى نخستين انجام گرفت. اما اعدام غيرمنتظره گروه جنگل اين عمليات را منتفى ساخت.

لو رفتن مفتاحى
با دستگيرى گروه جنگل، نام مفتاحى لو رفت. پس ساواك براى دستگيرى او به خانه آن‏ ها رفتند اما او را نيافتند.
مفتاحى نيمه‏ هاى شب به خانه ‏شان مى ‏رود و از آمدن ساواك مطلع مى‏ شود. شبانه از شمال به تهران مى‏ آيد و به خانه مسعود احمدزاده مى ‏رود.
در اين زمان رابطه مفتاحى با پويان قطع مى ‏شود او با حميد ارض ‏پيما و جواد اسكويى مرتبط مى ‏شود.
نابدل به مركزيت ارتقا مى‏ يابد و رابط تهران با شاخه تبريز مى‏ شود. پويان نيز مسئوليت شاخه مشهد را به ‏عهده مى‏ گيرد۵.
ادامه مباحثات
در مذاكرات فراهانى ـ مفتاحى و بعد اشراف ـ احمدزاده، گروه جنگل به تقدم استراتژيك مبارزه كوه بر شهر بود. و گروه رفيق مسعود به تقدم استراتژيك مبارزه شهر بر كوه بود.
در اوايل بهمن ۱۳۴۹، مسعود فكر فراهانى را پذيرفت. تقدم مبارزه كوه بر شهر درواقع غلبه مشى چه‏ گوارا بود بر مشى انقلابيون برزيلى.
اين مباحثات پس از حادثه سياهكل ادامه يافت. نابدل به تقدم استراتژيك مبارزه درشهر بر كوه باور داشت. در حالى‏ كه احمدزاده و پويان به تقدم تاكتيكى مبارزه درشهر بر كوه باور داشتند.
تغييرات در شاخه تبريز
با انتخاب نابدل به ‏عنوان مسئول شاخه تبريز او يك تیم عملياتى مركب از بهروز دهقانى، افشانى و اكبر مؤيد تشكيل داد. و يك تيم ديگر را به ‏عنوان تيم تداركاتى مسئول ساختن تى.ان.تى كرد. رقيه دانشگرى و مناف فلكى را هم به تهران آورد.

پايگاه جوانمردان
اوايل فروردين ۱۳۵۰ مناف فلكى به تهران آمد. و احمدزاده او را به خانه خيابان فرح‏ آباد، كوچه جوانمردان برد. خانه ‏اى كه خليل سلماسى ‏نژاد اجاره كرده بود. همان شب ديگر اعضاى تيم به خانه آمدند:
۱- حسن نوروزى
۲- مجيد احمدزاده
۳-خليل سلماسى‏ نژاد
فرماندهى تيم با رفيق مسعود بود.
عمليات قلهك
موضوع جلسه انتخاب كلانترى قلهك و كلانترى يازده براى عمليات بود. كه مطالعات مقدماتى روى آن‏ها انجام شده بود.
بالاخره پس از مباحثاتى در دو جلسه، كلانترى قلهك انتخاب و طرح عملياتى آن تهيه گرديد.
ساعت ۹:۳۰ شب افراد تيم «پايگاه جوانمردان»  ابتدا اتومبيلى را سرقت كردند مناف خبر سرقت اتومبيل را به احمدزاده داد پس احمدزاده اسلحه و مهمات لازم را به‌مناف داد تا با اتومبيل سرقتى به محل قرار بروند. و احمدزاده كمى بعد به آن‏ها پيوست. راننده عمليات مجيد احمدزاده بود.
مسعود براى گرفتن مسلسل پاسبان جلو در حركت كرد. پاسبان مى ‏خواست از مسلسل خود استفاده كند كه مسعود او را زد. مسعود و پاسبان درگير شدند. مسعود بعد از گرفتن مسلسل، كلانترى را به گلوله بست سلماسى‏ نژاد خودروهاى كلانترى را به آتش كشيد مناف پاسبانى را كه با مسعود درگير بود گلوله زد و دست حسن نوروزى گلوله خورد دو تيم سالم به پايگاه خود برگشتند.
—————————————————————————
زیر نویس ها:
۱-مسعود احمد زاده-اسناد بایگانی
۲-هژیر پلاسچی-سایت آذربایجان
۳-بهروز دهقانی در دهه ۴۰نوشته هایش را بنام آیدین منتشر می کرد . آیدین به معنابی روشن است وروشن نام اسب کوراوغلی  قهرمان اسطوره ای آذربایجان است
۴-مناف فلکی :اسناد بایگانی
۵-مسعود احمدزاده -اسناد بایگانی