۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

ویدیوی تدفین شبانه هاله سحابی

تدفین شبانه هاله سحابی 1

حضور سنگین نیروی انتظامی در فراخوان یادبود هاله سحابی

یت دکتر پیمان از آخرین لحظات زندگی هاله سحابی: هاله نمرده، خشونت‌طلبان مرده‌اند!

یت دکتر پیمان از آخرین لحظات زندگی هاله سحابی: هاله نمرده، خشونت‌طلبان مرده‌اند!







۱۵,۰۳,۱۳۹۰






کلمه- دکتر حبیب‌الله پیمان، چهره شاخص ملی- مذهبی و دبیرکل جنبش مسلمانان مبارز، که در واپسین لحظات عمر هاله سحابی بر بالین او بوده، در یادداشتی به شرح ماجرای حمله ماموران، از نفس افتادن هاله، انتقال او به درمانگاه و آخرین تلاش‌های ناکام برای بازگرداندن او به زندگی پرداخته و در نهایت به موضوع علت مرگ او بر اثر ضربه اشاره کرده و دست آخر هم اشاره‌ای کوتاه به شخصیت وی کرده است.






او نوشته است: عاملین خشونت و ستم و تجاوز با هر ضربه که برجسم مظلومی می زنند ، معلولیت فکر و روان خود را تشدید می کنند و هر گلی از تبار هاله ها را که پرپر کرده به زمین می ریزند در حقیقت کالبد خود را بیش از پیش از گوهر و روح انسانی تهی می سازند و با این کار مرگ حقیقی (درونی و معنوی) خویش را رقم می زنند.






مشروح روایت دکتر پیمان از زندگی و مرگ هاله سحابی را به نقل از وب‌سایت این چهره فعال ملی- مذهبی در ادامه بخوانید:






مصیبت بزرگتر از آن بود که درتصور بگنجد. ازهمان لحظه که شتابان خود را به هاله که بر زمین افتاده بود رساندم وسیمای رنگ پریده وچشمان نیمه باز اورا دیدم، آشوب و دلهره غریبی وجودم را فراگرفت وهنوز هم رهایم نمی کند. نه می توانستم و نه می خواستم باور کنم شمع زندگی هاله جلوی چشمانم خاموش می شود اما نزدیکی فاجعه را حس می کردم. مگر ممکن بود؟






به همین سادگی هاله را از دست بدهی؟ هم او که تادقایقی پیش پروانه وار گرد پیکر پدر عاشقانه می چرخید. ا و که شمعی وشاخه گلی در یک دست وتصویری از پدر دردست دیگر داشت، پیشاپیش مشایعت کنندگان می رفت. گویی می خواست اول به خودش وسپس به دیگران اطمینان دهد که “عزت ” نمرده بلکه شمع وجودش همچنان فروزان است و درخت زندگی اش از گل دادن باز نایستاده است وشما می توانید در ترکیب این سه ، تصویر، گل و شمع، پدر را درآغوش یگانه دختر دلبندش ببینید. می خواست بگوید آن کس که در تابوت خوابیده پدرم نیست بابا اینجا درسینه و در میان دستها وپیش روی من است .






مگر همین دیشب نبود که پدردر رویای نیمه شب گذشته در راهرو خانه درپاسخ به اظهار شگفتی هاله که بابا اینجا چه کار میکنی؟ ازبیمارستان فرار کرده ای ؟ گفته بود آن که در بیمارستان خوابیده من نیستم وهاله برای آنکه مطمئن شود بیداراست ساعت را نگاه کرده بود که نشان می داد بیست دقیقه ای از نیمه شب گذشته است. درست همان ساعتی که قلب “عزت” از حرکت باز ایستاد تا روح آزاده اش زندان و زنجیر تن فرسوده را بگسلد و رها و آزاد و سر افراز به سوی معبود پر کشد. کوششهای من ودوپزشک دیگر برای احیای او با تنفس از راه دهان وفشار برقفسه ی سینه در آن لحظات پرتنش وفشار درحالی که تهاجم فیزیکی و لفظی و خشونت و ضرب و شتم جمعیت از هر سو ادامه داشت، بی حاصل می نمود. هرلحظه بر اضطراب ما افزوده می شد هاله داشت ازدست می رفت. او چون گلی در تند باد شقاوت و خشونت پرپرمی شد و برای نجات او از ما کاری ساخته نبود. ماموران بی اعتنا به فاجعه ای که در شرف رخ دادن بود همه را باضرب وشتم می راندند کم مانده بود پیکر هاله زیر گام های مهاجمان وجمعیتی که فشار می آورد گرفتار شود . وضعیت قابل کنترل نبود . فرشته ما با آن سیمای معصوم وآرام و زیبا بی دفاع بر زمین رهاشده بود .تصور اولیه این بود که هاله دچار ضعف وبی حالی شده که برای هرکس درمراسم عزای عزیزی ممکن است اتفاق بیفتد. اما وقتی اثری از تنفس در او مشاهده نشد وسرانگشتانم ضربان نبض ورید گردن اورا حس نکرد ند عمیقا نگران ووحشت زده شدم. آوردن وسیله نقلیه برای انتقال هاله به درمانگاه در آن جمعیت مورد هجوم قرار گرفته کار اسانی نبود .






باید پیکر هاله را ازان مهلکه بیرون برده وبه یک مرکز فوریت های پزشکی برای انجام اقداماتی نجات بخش منتقل می کردیم . دقایقی بیشتر گذشت تا یکی از بستگان توانست اتوموبیل خودرا ازمیان ازدهام جمعیت وممانعت ها وپرخاش های مامورا ن عبوردهدو به ما برساند. او و تقی ( دکتر شامخی ) همسر هاله در نهایت پریشانی ووحشت از آنچه درحال رخدادن بود ملتمسانه می خواستند که کاری بکنم لحظه به لحظه می پرسیدند که ایا نفس می کشد؟ نبضش می زند ؟چه برسر هاله آمده؟ به سختی پیکر هاله را به درون اتوموبیل می کشیدیم هنوز نیم تنه هاله درون ماشین جای نگرفته بود و آنها که برای بیرون کردن ما ازصحنه عجله داشتند با تندی در ماشین را به پای های هاله میکوبیدند و فرصت نمی دادند اورا به درون کشیده و در را ببندیم .






سر هاله را روی تشک گذاشتم وپاهایش را روی شکم جمع کردم تا در ماشین بسته شود . همسر هاله جلونشست ومن درحالی که سر هاله روی زانویم بود نومیدانه به دادن تنفس ازراه دهان ادامه می دادم، دلم شور می زد . تصور اینکه کار از کار گذشته و هاله ظرف چند دقیقه ناگهان ازمیان ماپرکشیده وماجز پیکر بی روحش در برابر نداریم ما را دچار خشم و بی قراری شدید روحی کرده بود. پرسان پرسان خود را به مرکز امداد ۱۱۵ در همان حوالی رساندیم جائی که دو تکنیسین امداد و فوریت های پزشکی با دو آمبولانس حضورداشتند. تکنیسین ارشد بعدازمعاینه ومشاهده چشمها ونبض های هاله که همچنان برروی تشک عقب اتوموبیل دراز کشیده بود به من که سر او را دردست داشتم اطمینان داد که خیلی دیر شده وکاری نمی توان کرد . با این حال فورا دست به کارشد. لوله هوا را در مجرای تنفسی فروبرد به دست من داد تا متناوبا در حالی که او به قفسه سینه فشار می اورد در آن بدمم. با تمام وجودم در لوله هوا می دمیدم .می خواستم تمام نفس و زندگی ام را به او بدهم که چون دخترانم دوستش داشتم و برایش احترام زیادی قائل بودم …افسوس و افسوس …تکنسین در مانگاه آمپول آدرنالین را به دشواری در رگ پشت دست هاله تزریق کرد و من هم چنان امید وارانه به دمیدن ادامه دادم.






هیهات …هیهات… مصیبت سهمگین وغیر منتظره خود را بر ما تحمیل کرد. من هرگز قادر به توصیف وضعیت روحی وحالت استیصال وپریشان خاطری همسر هاله ودو سه نفری ازبستگان ودوستان که آنجا بودند نیستم. سرانجام همسر هاله به خود آمد و حامد ( برادر هاله ) را ازموضوع باخبر ساخت. ما پیکر بی جان هاله را با همان ماشین به خانه اش در تهران منتقل کردیم و تازه از این به بعد بود که عمق وعظمت فاجعه تحمیل شده را باور کردیم. واقعیت این است که ما اصلا هاله را از اتوموبیل خارج نکردیم و پزشک مقیمی هم در مرکز نبود تا اورا معاینه و درمان کند. تنها پزشکی ازدوستان ومنسوبین اقای شامخی که ازابتدا درمحل حادثه حضورداشت وبعداز ما بلافاصله خود را به همان مرکز رسانید در کنار ما بود.






درآن لحظه چیزی نمی دانستم بعدا برایم شرح دادنند که چه جفایی برهاله رفته بود .مگر او و دیگر عزاداران چه می کردند و چه می گفتند که مستحق آن برخور خشونت آمیز و راهبندان وضرب وشتم شدند؟ آنان با رعایت همه محدودیت های تحمیل شده لا اله الالله گویان جنازه را مشایعت می کردند تا در محل مقرر درفاصله کوتاهی ازدرب منزل درآمبولانس بگذارند. ولی آنها به تعهدات خودشان نیز پشت پا زدند وسعی کردند جنازه را بلافاصله بیرون از منزل به آمبولانس منتقل و از محل دور کنند!!! ظاهرا ازهمین جا ضرب وشتم مشایعه کنندگان از لحظه خروج از منزل شروع می شود.






هاله درحالی که عکس پدررا دردست داشت دوش به دوش تعدادی از خانم ها حرکت می کرد که با ممانعت ماموران روبرو شد و پس از قدری گفت وگو ومشاجره چند گامی بیش جلوتر نرفته بود که با یک هجوم عکس هارا ازدست او وهمراهان ربوده بی اعتنا به اعتراض هاله که این عکس پدر من است وتصریح همراهان که ایشان دختر مهندس سحابی است ، پاره کردند . شاهدان می گویند هاله برای پس گرفتن عکس پدر قدم جلو گذاشت وسعی کرد عکس را ازدست مهاجم خارج کند که با ضربه دودست به عقب پرت شد. هاله تعادل خودرا ازدست می دهد و نقش زمین می گردد . دست کم دوشاهد دیگر گفته اند درست پیش ازآنکه هاله بر زمین بیفتد یک لباس شخصی با آرنج بر پهلوی هاله می کوبد و او بر زمین می افتد. براساس گفته های یک پزشک متخصص که این شرح حال را شنیده، می توان احتمال داد که ضربه ها ی وارده برهاله آن هم تحت شرائطی که به شدت زیر فشار عصبی وخستگی و هیجان مفرط قرار داشته است با توجه به سابقه بیماری دیابت وضعف وتنگی عروق به صورت شوک موجب قطع جریان خون به مغز و بی هوشی و ایست قلبی وی شده باشد و یا این فرایندها بعداز سقوط برزمین دراثر ضربه های وارده و برهم خوردن تعادل وی رخ داده باشند. درست است که تشخیص علت مرگ ازروی گزارش شاهدان فاقد قطعیت واعتبار علمی است واین مهم فقط زمانی محقق می شود که کالبد شکافی همراه با تحقیقات ازهمه شاهدان وبررسی دقیق عکس ها وفیلم هائی که« توسط عوامل اطلاعاتی وامنیتی گرفته شده» همه دقایق وحوادث لحظه به لحظه راثبت کرده اند، انجام گیرد . با این حال دراین نکته تردید نیست که اگر هاله به خاطر دردست داشتن عکس پدرش مورد هجوم وحمله فیزیکی وروانی وضربه شوک آور قرار نمی گرفت اکنون در میان مابود.






هاله را نمی توان فراموش کرد واندوه ازدست دادنش را ازدل زدود. ناممکن بود کسی یکی دوبار با اودیدار کند و مجذوب خلق وخوی مهربان، مثبت ونیک خواه اونشود. شخصیت او چون آب زلال چشمه ساران ، شفاف ، آسان گیر ونرمخو و بخشنده بود . درمسئولیت پذیری وسخت کوشی درانجام آنچه به عهده می گرفت کم نظیر بود. هرچند دلی به وسعت دریاداشت، کینه وبدخواهی در قلب با ایمان هاله حتی نسبت به کسانی که با او دشمنی و اجحاف می کردند و یاحسادت و تنگ نظری داشتند جائی نمی یافت. تقاضای کسی را رد نمی کرد مگر آنکه پای ارزشهایش درمیان باشد. چشم بر نقاط ضعف وبدی های دیگرا ن می بست وازکنار آنها بی اعتنا در می گذشت و درعوض خوبی ها وتوانائی هایشان را برجسته می نمود. روحیه ای آشتی جویانه ومداراگرداشت. باوجودی که لحظه ای از وقت خودرا هدر نمی داد اما همیشه ازاین بابت از خود نارضامند بود فکر می کرد وقت تنگ است وخیلی کارها هست که باید انجام دهد. لبخند امیدواری وخوش بینی به ندرت سیمای اورا ترک می کرد.






دوسالی که درجلسات شرح وتفسیر قرآن ازنزدیک با اوهمکاری ومجالست وموءانست داشتیم نمونه برجسته ای از نظم ومسئولیت پذیری و وفاق وهمدلی ازخود به یادگارگذاشت همراه با مجموعه ای ازنوار و دستنوشته ها که امید است روزی دیگران را هم سودمند افتد. شخصیت هاله را نمی توان به درستی شناخت ا گر از شهامت و ازخود گذشتگی و صداقت و خلوص ایمان وی به خدا وعشق به حقیقت وآزادی و عدالت حرفی زده نشود. ویژگی های بیشتری از هاله می توان برشمرد اما تک تک صفات برای به دست دادن درکی راستین وعمیق از شخصیت یک فرد کافی نیستند . تنها ازطریق تجربه بی واسطه است که با کلیت منحصر به فردی که اورا ازدیگران متمایز ویگانه می سازد آشنا می شویم. پس هرچه در باره هاله کفته شود برای کسانی که اورا ازنزدیک نمی شناخته اند کفایت نمی کند .






هاله می توانست زنده بماند و برای سالهای زیادی همسر و سه فرزند خود را از مراقبت ومهربانی وعشق مادری سیراب کند. می توانست بر ضد خشونت وبی عدالتی واستبداد مبارزه کرده ، بایاری رساندن به قربانیان آسیب های اجتماعی وسیاسی ( خانواده های زندانیان سیاسی وشهدا ومعلولین ) به سهم خود از رنج ها ومرارت های جسمی وروحی ومادی و معنوی شان بکاهد. ومی دانیم که هاله بیش از آن که یک فعال سیاسی باشد یک مدافع حقوق انسانها و یک مددکار اجتماعی بود. وقتی به کاری ازاین قبیل خوانده می شد بی درنگ و با تمام وجود درصحنه حاضر وهر وظیفه ای را برعهده اش می گذاشتند یا می دید برزمین مانده است با اغوش باز برعهده می گرفت وبرایش فرق نمی کرد آن کار پیش پاافتاده و فیزیکی باشد یا فکری و مدیریتی . وهمه را با دقت وعلاقه بسیار وبه نحوی عاشقانه و از صمیم دل انجام می داد .با نوع تعامل انسانی ومداگرانه که با دیگران برقرارمی کرد و کمک های بی ریا وبی چشمداشت وتوام با مهربانی ، پیوسته بذر عشق ودوستی وشادی وامید دردلها می کاشت. صد افسوس که اهریمن خشونت براو پیشی گرفت ودریک آن گل زندگی مسیح گونه اش را پرپرکرد وبرخاک افشاند . غافل از این که دوستدارانش نهال عشقی را که دردلهای آنان کاشته است با اشکها وشیره جان خود آبیاری و از نشانه هائی که برجای جای خاطره ها وروابطشان و بر قلب و روحشان ترسیم کرده است مراقبت خواهند کرد، آن نشانه هارا در هر گذر و در هر محفل نصب می کنند تا نمونه ا ی ازمسیح وار وعلی وار زیستن را یادآورشان کند.






از این که هنوزهم این جاوآنجا جسم نحیف هاله ها مغلوب خشونت می شود نباید موجب غلبه یاءس و اندوه برد لها شود ، چه عاملین خشونت وستم وتجاوز با هرضربه که برجسم مظلومی می زنند ، معلولیت فکر وروان خودرا تشدید می کنند و هر گلی از تبار هاله ها را که پرپر کرده به زمین می ریزند درحقیقت کالبد خودرا بیش ازپیش ازگوهر وروح انسانی تهی می سازند وبا این کار مرگ حقیقی ( درونی ومعنوی ) خویش را رقم می زنند . ازخودبیگانگی شان اجازه نمی دهد حقایق وواقعیت های بیرون از نزاع برسر قدرت رادرک کنند . به همین جهت با چند ده نفر عزادار مسالمت جوئی که لااله الالله گویان عزیز به ناحق ازدست رفته خودرا به آرامی تشییع می کنند تا سوگ مندانه به خاک تیره بسپارند چنان رفتار می کنند که با دشمن اشغالگر باید کرد . به همین خاطر آن ها بیشتر قابل ترحم ونیازمند کمک ودستگیری اند تا هاله ها که به نحو فزاینده ای دردل وجان انسان ها ودر روابط ومناسبات میان آنها گسترش وجودی پیدا می کنند . پس اگر نیک بنگریم برخلاف آنچه در ظاهر می نماید ، این عامل خشونت وتبهکاری نیست که بر حقیقت و نیکخواهی چیره می شود بلکه به تعبیر زیبای قرآن د ر رخدادهائی ازاین گونه ،این جانمایه حق طلبی ،خودآگاهی وخیرخواهی است که بر جهالت وعصبیت و پلیدی وزشتکاری ضربه می زند وآنرادرهم شکسته از وجدان انسان ها وحیات جامعه بشری به تدریج حذف می نماید .






بل نقذف باالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو ذاهق



همنشین بهار: کمون پاریس The Paris Commune (بخش دوّم)

همنشین بهار: کمون پاریس The Paris Commune (بخش نخست)

همنشین بهار: کمون پاریس The Paris Commune (بخش نخست)

ظهور و سقوط فرقه‌ی دموکرات آذربایجان



دیباچه

پس از آن‌که ایرانیان در پی قیام فرزند شایسته‌ی ایران‌زمین، شاه اسماعیل، توانستند سرزمین خود را از چنگال عثمانیان نگاه دارند، به فکر مقابله با استعمارگران پرتقالی، هلندی و انگلیسی نیز افتادند. در واقع، می‌توان گفت ایرانیان اولین‌بار در مواجهه با کشور آل‌عثمان، که بیشتر کشوری اروپایی بود، با مظاهر نظامی زندگی نوین غربی و تغییر کیفیت ابعادی از زندگی آشنا شدند و کوشیدند به این کیفیت نوین – که نزد آنان فراتر از بعد نظامی نمی‌رفت – مجهز شوند.
پس از حصول امنیت در مرزها و استقرار دولتی قوی – اگرچه جنوب ایران محل تاخت‌و‌تاز استعمارگرانی شده بود که سعی می‌کردند پایگاه‌هایی برای تجارت امتعه‌ی خود پیدا کنند، اما دوری مسافت نسبت به مرکز و کیفیت راه‌های ارتباطی و کمی جمعیت در آن مناطق و حتا فقدان جمعیت در برخی از جزایر دورافتاده در امنیت درونی ایران تأثیر به سزایی نداشت – و ایجاد ثبات نسبی در اکثر ایالات و وجود کشمکش در سطح خاندان‌های حکومتی سبب شد که ضرورتِ تغییر «لباس کهنه» و پوشیدن «لباس رزم» در زندگی نوین به یک جنبش عمومی تبدیل نشود تا این که شکست‌های ایران از روسیان واقعیت تلخ فاصله‌ی ایران با جهان نوین غرب را – که مرزهایش به درون مرزهای ایران نفود کرده بود – آشکار ساخت.
آذربایجان با قرار گرفتن در خط مقدّم برخوردها نقشی حسّاس داشت و، با داشتن عباس‌میرزا و قائم‌مقام، امیدِ روشن ایران به حساب می‌آمد. پس از مرگ عباس‌میرزا و شهادت قائم‌مقام، آذربایجانیان با درکِ بار مسؤولیتی تاریخی و ملّی، که به علت نزدیکی آنان با تمدّن جدید بر دوش‌شان نهاده شده بود، آذربایجان را به قلب تپنده‌ی ایران تبدیل کردند و خود در راه شناخت جوهره‌ی این تمدّن تازه‌پا، ولی نیرومند، پیش‌رو شدند. این «محبّان ایران» تلاش‌شان بر این بنیاد استوار بود که «وطن مقدّس» ایران را به چنان شایستگی‌ای برسانند که «محسود عالمیان» واقع شده… و به دوران شکوه بازگردد.
به این ترتیب با این نهضت، اندیشه‌های میهن‌پرستانه در آن‌جا تقویت شد و به عنوان یک ویژگی عمومی در وجدان جمعی مطرح شد و از حالت و بایدِ شخصی به حالت و بایدِ جمعی تبدیل شد. این کوشش‌ها و تلاش روشن‌فکران آذربایجانی در هماهنگی با سایر ایرانیان و حتا مناطقی که در جنگ از مام میهن جدا شده بود مقدّمات مشروطه و زندگی مبتنی بر قانون را که قرار بود «کلید بهشت قدرت ایران» باشد فراهم کرد که سرانجام پس از کش‌و‌قوس‌های متعدد در تهران به صدور فرمان مشروطیت منجر شد.
در حالی‌که هنوز، نوآموزان شیوه‌ی جدید نتوانسته بودند به طور کامل بر مشکلات و اوضاع مسلط شوند، اتّحاد محمدعلی‌شاه و لیاخوفِ روسی صورت مشروطه را شکست تا روح آن در آذربایجان به جنبش درآید و گرمی اسلحه‌های سالار و سردار در کانونی به نام کوچه‌ی امیرخیزی با دلاوران رشت و بختیاری و… به هم تنیده شده و وحدت مبارزاتی را شکل دهند که آزادسازی مشروطه میوه‌ی آن بود.
در عرصه‌ی جهان، پس از سپری شدن دوران صلح مسلّح، توفانی مهیب در راه بود. توفانی که طلیعه‌ی آن جنگ یکم جهانی شد و مهم‌ترین حادثه‌اش انقلاب سرخ روسیه. به این ترتیب، ایران با کشوری به مراتب مخوف‌تر از روسیه‌ی تزاری با نام شوروی همسایه شده بود که نه تنها خلیج فارس، بلکه اروپای شرقی و غربی و امریکا و… را نیز در وصیت تاریخی ارباب درگذشته‌اش وارد کرده بود. بیچاره آذربایجان! خط مقدم همسایگی با چنین قدرت مخوفی شده بود که طعنه‌ی قدرت بر ایوان مخوف می‌زد و پتر را به مجیزگویی خود می‌طلبید.
روس‌ها، که در پی انقلاب اکتبر شمال ایران را ترک کرده و در یک ژست جدید قرارداد ۱۹۰۷ را مُلغا و استعماری اعلام کرده بودند، حال در هیأتی تازه در پی فرصتی بودند که راه تزارها را با قدرتی بیش‌تر دنبال کنند. جنگ جهانی دوم این فرصت را در اختیار آن‌ها قرار داد تا یورشی همه‌جانبه به همراه دشمن ایدئولوژیک سابق و متحد استراتژیک امروز خود، انگلستان، به مرزهای ایرانِ بی‌طرف آغاز کنند…
و سرانجام، تصمیم شومِ بلعیدن آذربایجان – در حالی که سربازان شوروی در خیابان‌های قزوین رژه می‌رفتند – گرفته شد، پس سناریوی فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان کلید خورد. در این نوشتار خواهیم کوشید این حوادث و رخ‌دادها و سرانجام رهایی آذربایجان را بررسی کنیم.
آری، روس‌ها از ترکمان‌چای و گلستان تا جنگ یکم جهانی تا توانستند دشنه بر پیکر آذربایجان کوفتند و چون طرفی نبستند خنجر به دست هم‌میهنان سرخ سپردند؛ خنجری که بارها و بارها با شدّت و حدّت بر این تن شریف فرود آورده شد. اما این نازنین آذربایجان! اگر چه رنگش به زردی می‌گراید اما داستان اکسیر و رنگ عشق بود. این عاشق ساز به‌دستِ کوچه‌ها، لب از نوا نبست که: «ایران من! ایران من!». این عاشق ثابت‌قدم، خود به آرپاچای انداخت اما به خانه‌ی خان سرخ پای نگذاشت و عفّت پاس داشت. آذربایجان به نام ققنوس ایران زنده ماند، آن‌چه سیل بُرد آبروی خودفروختگان و خیانت‌پیشگان بود.

فصل یکم – سیاست‌ روسیه در خصوص ایران


سیاست روسی

اگر نگاهی به تاریخ چندصدساله‌ی اخیر بیندازیم آگاه می‌شویم که پس از قدرت گرفتن روسیه، توسعه‌ی آن سرزمین تا آ‌ب‌های گرم همواره خواستِ سردمداران آن کشور بوده است تا بتوانند خود را وارد بازی قدرت‌های بزرگ اروپایی – برای بازرگانی و استعمار – بکنند. پس از فروپاشی نظام شوروی در سال ۱۳۷۰ خورشیدی (۱۹۹۱ میلادی) دولت فدراسیون روسیه به‌طور رسمی اعلام کرد که دیگر در پی اجرای وصیت‌نامه‌ی پتر نیست. به این‌سان به دو سده تردید پیرامون وجود این وصیت‌نامه پایان داده شد. به عبارت دیگر، می‌توان کوشش‌های آن کشور را، تا آن تاریخ، در چهارچوب رهنمودهای پتر تحلیل کرد.
پتر، که از پادشاهان بزرگ تاریخ روسیه است، پس از نشستن بر تخت فرمان‌روایی (۱۰۶۱ خورشیدی / ۱۶۸۲ میلادی)، حکومتی را پی انداخت که تا به امروز – گرچه با ظاهرهایی متفاوت، ولی با محتوایی یک‌سان – به حیات خود ادامه داده است. پتر خوب می‌دانست این‌همه قوم‌های گوناگون و نژادهای مختلف را، که پیشینه‌ی هم‌زیستی نداشته‌اند، شاید بتوان در کوتاه‌مدت به‌زور شمشیر در کنار هم نگه داشت، اما برای با هم بودنی درازمدت باید آرمانی برای‌شان ساخت؛ کاری را که سیر طبیعی تاریخ برای‌شان انجام نداده بود. وی حدود سال ۱۰۸۹ (۱۷۱۰)، اصول سیاست خود را زیر نام «وصیت‌نامه» تنظیم کرد. درون‌مایه‌ی این وصیت‌نامه، در حقیقت، عبارت است از طرح بلندپروازانه‌ی پتر برای ایجاد یک امپراتوری وسیع که بخشی از آن را خود از قوه به فعل درآورد و بخش‌های دیگری از آن به‌وسیله‌ی دیگر رومانوف‌ها و سپس جانشینان سرخ آن‌ها به مورد اجرا گذاشته شد.
دست‌یابی روسیه به آب‌های گرم از مهم‌ترین اصول این منشور است که راه آن از فروپاشی ایران می‌گذرد: «… گذشته از آن باید چاره‌جویی‌های فراوان کرد که کشور ایران روز‌به‌روز تهی‌دست‌تر شود و بازرگانی آن تنزّل کند. روی‌هم رفته باید در پی آن بود که ایران رو به ویرانی رود… اما مصلحت نیست که پیش از مرگ حتمی دولت عثمانی، ایران را یک‌باره بی‌جان کرد. گرجستان و سرزمین قفقاز، رگِ حسّاس ایران است. همین که نوک نیشتر استیلای روس به آن رگ برسد فوراً خون ضعف از دل ایران برون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد. هر قدر ممکن است خود را به خلیج‌فارس برسانید و هر گاه به آن‌جا دست یافتید هر قدر پول که به‌وسیله‌ی انگلستان به دست می‌آید می‌توان مستقیم از هندوستان فراهم کرد. کلید هندوستان هم سرزمین ترکستان است. تا می‌توانید به سوی بیابان‌های قرقیزستان و خیوه و بخارا پیش بروید تا به مقصود نزدیک‌تر شوید اما تأنّی را نباید از دست داد و باید از شتاب‌کاری خودداری کرد…»۱.
این‌گونه است که با قدرت‌گیری پتر در روسیه تمامیت ارضی ایران، که تا آن‌هنگام از خاور و باختر و گاه جنوب مورد تهدید بود، از سوی شمال هم به‌طور سازمان‌یافته مورد تجاوز و یورش قرار گرفت و قلمرو دولت ایران – که از آمودریا تا سند و از کوه‌های قفقاز تا دجله دامن گسترده بود – وارد دوران بی‌ثباتی شد. هر چند نقشه‌ی تجزیه‌ی ایران با پیدایش نادر و هفتاد سال پس از او آقامحمدخان نقش بر آب شد، ولی پس از قتل فرد اخیر به آهستگی عملی شد – چه در هنگام حکومت تزاری و چه هنگام حکومت بلشویک‌ها که می‌توان آن‌ها را تزارهای سرخ خواند.

تجزیه‌ی فرهنگی ایرانی‌تباران

تزارهای جدید، علاوه بر برتری نظامی، به فناوری و مهم‌تر از آن به دانش‌های انسانی نوین هم مسلّح بودند. از این‌رو بود که تجزیه‌ی فرهنگی ایرانی‌تباران نیز در دستور کار قرار گرفت: تغییر الفبا از فارسی به روسی و مبارزه با زبان فارسی و به جای آن برجسته کردن زبان‌های قومی در برابر این زبان ملی و تاریخی (کاری که از سوی انگلستان هم در پیرامون ایران پی گرفته شد)، مقابله با دین و آیین‌ها و رسم‌های ایرانیان،… و کوتاه سخن آن‌که رودررویی با هر آن‌چه در هم‌بستگی ایرانیان – این ملّت کهن تاریخ – نقش داشت، تا پس از آن آسوده‌تر بتوانند بر مردمانی بی‌هویت فرمان برانند. آن‌ها، در راستای پیش‌برد همین هدف، به تحریف تاریخ پرداختند و با تلاش در راه انطباق تاریخ ایران با نظریه‌های کمونیستی و استالینی در تاریخ‌مان دوره‌های «برده‌داری» را وارد کردند و پادشاهان و شخصیت‌های تاریخی خوش‌نامِ کهن را مورد هجوم تبلیغاتی همه‌جانبه و ویران‌گرانه قرار دادند. چنان‌که برای نخستین‌بار در ادبیات سیاسی معاصر عنوان «کثیرالمله» در سومین کنگره‌ی «انترناسیونال» بر اساس رهنمودهای استالین در جزوه‌ای به نام «مارکسیسم و مسأله‌ی ملی» درباره‌ی ایران به کار برده ‌شد (تعریف استالین از ملت بر پایه‌ی زبان مشترک است)، و کمونیست‌های ایرانی نیز با کمی فاصله در دومین کنگره‌ی حزب کمونیست ایران همان مصوّبه را مورد تأکید قرار دادند. از آن پس، تمامی گروه‌های کمونیست و سپس دیگر گروه‌های وابسته به سیاست‌های ایران‌ستیزانه، برای ایجاد جدایی و در هم شکستن وحدت ملی و هموار ساختن راه خودمختاری و سرانجام تجزیه‌ی بخش‌هایی از ایران و سپس به زیر پرچمِ فدراسیون شوروی درآوردنِ آن بخش‌ها، و آن‌گاه به خاک سپردن تمامی شعارهای آزادی‌خواهانه – رویه‌ای که آشکارا در اروپای شرقی بارها انجام شده – از این اصطلاح جعلی استفاده کرده و می‌کنند، هم‌چنین می‌توان اشاره کرد به: کشتارهای زمان استقرار مجدّد بلشویک‌ها و نسل‌کشی استالینی در اران (جمهوری آذربایجان) که به مرگ بسیاری از روشن‌فکرانی که همه دین‌مدار و ایران‌گرا و حامل فرهنگ سنتی ایرانی – اسلامی بودند انجامید.

اقدام‌های شوروی برای تجزیه، پیش از اشغال ایران  

به دنبال پاگیری حکومت بلشویکی در روسیه و در هم شکستن مقاومت گسترده‌ی مردمان اسیر یوغ تزارها در قفقاز، خوارزم، فرارود (ماوراءالنهر) و… ارتش سرخ، با اشغال شهر رشت و بخش‌های دیگری از گیلان، دولت ایران را برای انتقال ارثیه‌ی خونین تزارها به خویش زیر فشار قرار داد. به این‌سان، در حالی که شهر رشت و بخش‌های بزرگی از گیلان در اشغال ارتش سرخ بود و بیم حرکت ارتش مزبور به سوی تهران می‌رفت، دولت ایران در هفتم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی (۲۶ فوریه‌ی ۱۹۲۱ میلادی) قرارداد «مؤدّت» (؟!) را امضا کرد. با این امضا آن ارثیه، یعنی تمامی سرزمین قفقاز، سرزمین‌های خوارزم و فرارود و بخشی از حاکمیت ملّت ایران بر دریای مازندران و…، به تزارهای جدید منتقل شد.۲
با وجود این‌که در این قرارداد به الغای قراردادهای استعماری و ظالمانه‌ی حکومت تزاری تصریح شده بود، اما نه‌تنها سرزمین‌های اشغالی به ایران بازگردانده نشد، بلکه آینده نشان داد که «تزارهای سرخ» به آن‌چه دارند هم راضی نیستند.
درباره‌ی کوشش‌ شوروی برای تجزیه‌ی ایران در دوران لنین دست‌کم می‌توان به قدرت‌گیری وابستگان سیاست شوروی به ریاست احسان‌الله‌خان اشاره کرد که «جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» – در گیلان – را تأسیس کردند به‌طوری که میرزا کوچک‌خان ناچار شد با یارانش به جنگل عقب‌نشینی کند. سیدجعفر پیشه‌وری، که یکی از وزیران آن جمهوری بود، درباره‌ی هدف‌های بعدی شوروی در ایران، می‌گوید: «در جریان نهضت جنگل بنا به تصمیم ملیون گیلان ]همان‌ها که اشاره شد و نه میرزا و یارانش[ به تهران آمدم و در آن‌جا سازمان سیاسی و شورای مرکزی اتحادیه‌ی کارگران را تشکیل دادم»۳.
اما مدتی بعد، این جمهوری به‌وسیله‌ی رضاخان سردار سپه برچیده ‌شد و پس از آن هم، با بسته ‌شدن مرزهای ایران با شوروی، دخالت‌های همسایه‌ی نیرومند شمالی در امور ایران به حداقل ‌رسید، هر چند هم‌چنان ادامه داشت. پیشه‌وری می‌افزاید: «... در دوره‌ی رضاخان چهار بار مرکز ما را به‌واسطه‌ی بازداشت و توقیف منحل کردند ولی ما که خود را سربازان راه آزادی می‌دانستیم پُست خود را ترک نکرده، پنجمین مرکز را تشکیل دادیم، فعالیت مطبوعاتی خود را به اروپا منتقل کرده، روزنامه و مجلاّت خود را توانستیم از دیوارچینی که پلیس رضاخان دور ایران کشیده بود به ایران برسانیم. بالاخره در سال ۱۳۰۹ بازداشت شدیم... هشت سال تمام در ]زندان[ قصر به غیر از ما زندانی سیاسی نبود... بالاخره بعد از هشت سال پنجاه‌وسه نفر را نزد ما آوردند. این‌ها همه تحصیل‌کرده و کتاب‌خوانده بودند، ولی تجربه‌ی ما را نداشتند...». یک صفحه پیش از این، پیشه‌وری سخنی گفته که از آن می‌توان تعبیر وی از آزادی را دریافت: «پس از انقلاب اکتبر... اقیانوس نهضت اجتماعی، مرا هم مانند سایر جوانان معاصر از جای خود تکان داده و به میدان مبارزه‌ی سیاسی انداخت... در آزادی ملل روسیه عملاً دخالت داشتم. در این کار بزرگ و پرافتخار علاوه بر مبارزه‌ی آزادی‌خواهی یک نظر ملّی هم مرا تحریک می‌کرد. من می‌دانستم که نجات و سعادت ملت و میهن من در پیشرفت رژیمی ‌است که انقلابیون روسیه می‌خواهند و اگر غیر از لوای پرافتخار لنین، بیرق دیگری در روسیه در اهتزاز باشد، استقلال و آزادی ملّت ایران همیشه در معرض خطر خواهد بود...»۴.
شوروی از سال ۱۳۱۱ (۱۹۳۲) تا ۱۳۱۷ (۱۹۳۸)، در سه دوره اقدام به اخراج شمار بسیاری از شهروندان قفقازی کرد که از سوی نیروهای امنیتی، ایرانی‌تبار (منظور کسانی است که علناً ایران‌دوستی خود را ابراز می‌کردند وگرنه اکثر باشندگان آن خطه ایرانی هستند) شناخته شده بودند. رانده‌شدگان نخست در انزلی نگاه‌داری شده، سپس به شهرهایی چون بروجرد، قزوین و بخش‌هایی از آذربایجان فرستاده شدند. «در سال ۱۹۳۸ هنگام بازگرداندن اتباع ایران از آذربایجان شوروی، مقام‌های امنیتی مأموران خود را میان ۵۰ هزار تبعیدی به ایران فرستادند»۵.
میرجعفر باقروف، رییس حزب کمونیست آذربایجان شوروی، با شناختی که از هدف‌های توسعه‌طلبانه‌ی روس‌ها درباره‌ی ایران داشت و برای این‌که جایگاه خود را در سیستم کمونیستی محکم کند از همان آغاز قدرت‌گیری تلاش کرد که در راه آن هدف‌ها گام بردارد. وی پیش از آغاز جنگ شوروی با آلمان هیتلری در گزارشی معنی‌دار و دخالت‌گرایانه که درباره‌ی آذربایجان ایران به استالین ‌فرستاد، ‌نوشت: «در دوران دیکتاتوری رضاشاه اهالی آذربایجان نه تنها به مقام‌های بالای دولتی راه نمی‌یابند بلکه از رسیدن به مناصب متوسط و کوچک نیز محروم‌اند. این وضع شامل ارتش نیز می‌شود. در هیأت فرماندهی ارتش به ندرت می‌توان یک آذربایجانی یافت (!). حکومت شاه با اعلام زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور آن را به اداره‌های دولتی در آذربایجان تحمیل کرده است. زبان آذربایجانی از مدرسه‌ها زدوده شده است و آموزش تنها به زبان فارسی است. در مؤسسه‌های دولتی گفت‌وگو به زبان آذربایجانی اکیداً ممنوع است و اسناد و مدارک به زبان فارسی تدوین می‌شوند...»۶. در حالی‌که وارونه‌ی پندار باطل باقروف باید گفت: در آذربایجان جریان سوادآموزی، چه به شیوه‌ی نو مدرسه‌ای و چه به شیوه‌ی مکتب‌خانه‌ای قدیم، همانند دیگر مناطق ایران – و حتّا خود قفقاز تا پیش از روی کار آمدن رژیم کمونیستی در شوروی – و نیز انجام نامه‌نویسی‌های اداری از دیرباز و حتا سده‌های درازی که ترکان بر ایران فرمان رانده‌اند، همیشه به زبان فارسی بوده و البته کسی هم آن را به آذربایجانیان تحمیل نکرده است.۷
در آستانه‌ی جنگ دوم جهانی در گزارشی درباره‌ی مرزهای آذربایجان چنین آمده است: «مرزهای جنوبی آذربایجان را در ایران، چه از نقطه‌نظر جغرافیایی و چه از دیدگاه مردم‌شناسی، نمی‌توان درست به شمار آورد چرا که اراضی ایران تا همدان و حتا تا سلطان‌آباد در جنوب همدان سرزمین‌های ترک‌نشین‌اند. شهرستان زنجان صد در صد به ترک‌ها تعلق دارد و در روستاهای اطراف شهر قم نیز ترک‌ها زندگی می‌کنند»۸.
اداره‌ی اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی (کاگِ‌بِ) نیز یادآوری می‌کند: «شهرهای رشت، بندر پهلوی، قزوین و زنجان که به طور رسمی جزو استان یکم محسوب می‌شوند از آذربایجان جدا شده‌اند». باقروف نیز در گزارش خود به استالین مساحت آذربایجان جنوبی (؟) را ۲۳۰ هزار کیلومتر مربع قید می‌کند.۹
در اسفند ۱۳۱۹- فروردین ۱۳۲۰ (مارس ۱۹۴۱) باقروف در گزارشی، پس از شرح تمام جنبه‌های زندگی مردم آذربایجان، به استالین می‌نویسد: «حکومت شاهنشاهی ایران با آگاهی از تمایل خلق آذربایجان برای پیوستن به آذربایجان شوروی (؟!)، هر روز بر شدّت فشارهای پلیسی می‌افزاید»۱۰.
در ماه‌های اردیبهشت و تیر ۱۳۲۰ (مه و ژوئن ۱۹۴۱)، پیش از ورود ارتش سرخ به ایران، در آذربایجان شوروی ۵۲ گروه مرکب از ۳۸۱۶ نفر افراد غیرنظامی برای اعزام به آذربایجان آماده شده بودند. در میان آن‌ها ۱۲ نفر از کادرهای بالای حزبی، ۷۰ نفر از کادرهای حزبی، ۱۰۰ نفر از کارمندان مؤسسه‌های شوروی، ۲۰۰ مأمور امنیتی، ۴۰۰ نفر از افراد پلیس (پلیس شوروی)، ۱۶۰ نفر از کارکنان دستگاه قضایی، ۱۵۰ نفر از کارمندان نشریات و مطبوعات، ۲۴۵ نفر از کارکنان راه‌آهن و ۴۲ نفر زمین‌شناس- کارشناس نفت دیده می‌شدند. برای رهبری این گروه که می‌بایست در ترکیب ارتش سرخ به ایران اعزام می‌شدند عزیز علی‌اف، دبیر سوم کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی، در نظر گرفته شده بود».۱۱
آن‌ها با هدف از پیش تعیین‌شده و کاملا مشخصِ تجزیه‌ی ایران پا به این سرزمین نهادند.

فصل دوم - پیداش فرقه‌ی دموکرات آذربایجان


اروپا در جنگ

شهریور ماه ۱۳۱۸ خورشیدی، آلمان که از جنگ یکم جهانی بهره‌ای جز تحقیر و ورشکستگی اقتصادی نبرده بود، این‌بار به پیشوایی هیتلر، جهانیان را به خون‌بارترین جنگ تاریخ بشر هدایت کرد. هیتلر ابتدا با زور و تهدید کشورهای اتریش و چکسلواکی را به خاک آلمان افزود و سپس به بهانه‌ی دادخواهی از ژرمن‌تباران لهستان به آن‌جا لشگر کشید که در پی آن دولت‌های فرانسه و انگلیس به آلمان اعلان جنگ دادند.
ایران، همانند جنگ یکم جهانی، موضع بی‌طرفی در پیش گرفت و اوضاع کشور در بیست و دو ماه نخستِ جنگ، با همه‌ی تب‌وتاب جهانی، آرام بود تا این‌که آلمانی‌ها در یکم تیرماه ۱۳۲۰ با حمله به شوروی، متّحد پیشین خود، جبهه‌ای به پهنای سه هزار و دویست کیلومتر را در شرق اروپا گشودند. از آن پس، موقعیت ایران آرامش‌بردار نبود.
استالین چند روز پس از این حمله‌ی سهمگین و پیش‌بینی‌نشده پیامی کوتاه برای چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس، فرستاد. مضمون پیام، اظهار عجز استالین در پایداری برابرِ ارتش آلمان بود و درخواست کمک از انگلستان و دولت‌های متفق که یا بر علیه آلمان‌ جبهه‌ای جدید در بالکان باز کنند یا این‌که هرچه سریع‌تر مواد غذایی و ساز و برگ جنگی برای شوروی بفرستند. چرچیل می‌دانست پیش‌روی ارتش آلمان به سوی منطقه‌ی قفقاز علاوه بر این‌که شریان حیاتی (نفتی) روس‌ها را تهدید می‌کند، می‌تواند چاه‌های نفت ایران و میان‌دورود (بین‌النهرین) را هم از دست انگلیس خارج کند. اجرای گزینه‌ی نخست درخواست استالین امکان نداشت چرا که اگر ارتش انگلستان می‌توانست وارد نبرد شود از این‌کار دریغ نمی‌کرد. هر چند چرچیل گزینه‌ی دوم را پذیرفت، اما نیک می‌دانست انگلیسی‌ها ناتوان‌تر از آن بودند که به تنهایی کمکی به شوروی برسانند چرا که ضربات خردکننده‌ی ماشین جنگی آلمان خودِ انگلیس را هم به فروپاشی تهدید می‌کرد. این بود که از دولت نیرومند آمریکا برای پشتیبانی از شوروی کمک گرفته شد.۱۲
نه مارکس زنده بود و نه لنین تا ببینند که چگونه سوسیالیسم و کاپیتالیسم، این دو خصم ایدئولوژیک، با هم متفق شدند! اتّفاقی که برای ما پریشانی تا سر حدّ پراکندگی به ارمغان آورد، زیرا ایران، به واسطه‌ی ژئوپولتیک پراهمیت‌اش، نزدیک‌ترین راه دسترسی و کمک به شوروی بود و اکنون ایرانِ مطلوب برای متفقین، ایرانی بود که به گذرگاهی امن و مطمئن برای ارسال ملزومات نظامی تبدیل شود. به این ترتیب، ایران در کانون توجه متفقین قرار گرفت. در طول دو ماه انگلستان زمینه‌ی اشغال کشور را فراهم نمود. از یک‌سو، با اعزام گسترده‌ی لشگریان خود به عراق، نیروهای کافی برای حمله تدارک دید و از سوی دیگر، با درخواست اخراج اتباع آلمانی شاغل در صنایع ایران، سازِ بهانه‌جویی را کوک کردند.
جالب است بدانیم شمار اتباع آلمان در ایران ۶۹۰ نفر و شمار اتباع روس و انگلیس ۲۹۸۰ تن بود.۱۳ با این‌که ایران اخراجِ همان اندک اتباع کارشناسِ آلمانی را هم آغاز کرده بود، باز متفقین تعلّل دولت ایران را بهانه کردند و به ایران یورش آوردند. بی‌طرفی ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ بر خلاف قوانین بین‌المللی نقض شد و از شمال، غرب و جنوب مورد حمله‌ی شوروی و انگلیس قرار گرفت. خیانت برخی از فرماندهان ارشد ارتش ایران در مرخص کردن سربازان پایتخت و نفرستادن مهمّات لازم به خطوط دفاعی، سقوط نظامی ایران را تسریع کرد. با وجود ایستادگی نیروی دریایی در خرمشهر، یگان‌های ارتش در غرب، و نیروهای پراکنده در سراسر ایران، توانایی لازم برای رویارویی با چنین دشمنانی وجود نداشت. به هر روی، ایرانیان از صدر تا ذیل در بامداد سوم شهریور در حالی سراسیمه از خواب برخاستند که ناخواسته به فصل جدیدی از کتاب قطور تاریخِ خود پرتاب می‌شدند.
دو روز بعد به نیروهای ارتش ایران دستور ترک مخاصمه داده شد. حکیمی، به نخست‌وزیری رسید و در ۲۳ شهریور رضاشاه به نفع فرزندش از پادشاهی کناره گرفت و ایران را ترک گفت. حکیمی برای کنترل اوضاع کشور، لایحه‌ی عفو زندانیان سیاسی را به مجلس ارایه کرد که تصویب شد و زندانیان آزاد شدند. در میان از بند رستگان، که در دو مرحله آزاد شدند، گروهی از کمونیست‌های ایرانی هم بودند که بعدها به گروه «پنجاه و سه نفر» مشهور شدند. بیشتر آنان، یک هفته پس از آزادی، در هفتم مهر ۱۳۲۰ حزب توده‌ی ایران را بنیان گذاشتند.۱۴

حزب توده و فرقه

احسان طبری می‌نویسد: «حزب توده بر روی دو پایه بنیان گذاشته شد: اصل عقیدتی مارکسیسم و لنینیسم، ۲- اصل سازمانی ترکیب فعالیت علنی و مخفی».۱۵
اما بنیان‌گذاران حزب این خط‌مشی مارکسیستی را تا مدت‌ها (دهه‌ی چهل خورشیدی) از جامعه پنهان نمودند و شعارِ عدالت اجتماعی و اصلاحات سیاسی در چارچوب قانون اساسی مشروطه را سر می‌دادند. حزب توده با گرته‌برداری از سازمان‌های مشابه برادر بزرگ‌تر – عنوانی که توده‌ای‌ها به حزب کمونیست شوروی داده بودند – و به یاری کمک‌های مالی و فکری آنان، که حاصل سال‌ها پژوهش بر روی نیازهای جامعه‌ی ایرانی بود، و هم‌چنین پنهان نگه‌داشتن وابستگی‌های خود و ضدّیت‌شان با باورهای دینی توانستند تشکیلاتی نیرومند و جذّاب پی‌ریزی کنند که با تبلیغات بسیار مانع رسیدن هشدارهای ایران‌دوستان به ایرانیان می‌شد.
دو سال اول اشغال کشور مصادف بود با دوره‌ی سیزدهم قانون‌گذاری که در پاییز سال ۱۳۲۲ به پایان می‌رسید. در این سال‌ها احزاب رنگارنگ به یاری مطبوعات فراوان برای کسب کرسی‌های مجلس چهاردهم سخت به رقابت مشغول بودند. انتخابات سرنوشت‌ساز و پر دامنه‌ی مجلس چهاردهم چند ماه به طول انجامید و در نهایت ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۲۲ آن مجلس انعقاد یافت.
توده‌ای‌ها ده کرسی از ۱۳۶ کرسی نمایندگی مجلس شورای ملی را از حوزه‌های تحت اشغال شوروی به دست آوردند.۱۶ یکی از برگزیدگان، جعفر پیشه‌وری، منتخب تبریز بود. در جلسه‌ی بیست‌وچهارم تیرماه ۱۳۲۳ به هنگام بررسی اعتبارنامه‌ی نمایندگان، از ۹ نفر نمایندگان برگزیده‌ی تبریز، تنها اعتبارنامه‌های خویی و پیشه‌وری به دلیل پیشینه‌ی فعالیت‌های بلشویکی رد شد. پیشه‌وری نامزد حزب توده و مورد حمایت شوروی بود.۱۷

زندگی‌نامه‌ی پیشه‌وری۱۸

میرجعفر فرزند جواد - که بعدها فرنام پیشه‌وری را بر خود نهاد - در ۱۲۷۱ خورشیدی در روستای زاویه‌ی خلخال به دنیا آمد. او در دوازده سالگی به همراه پدر به قفقاز رفت. پدر در جست‌وجوی یافتن کاری در چاه‌های نفت بادکوبه برآمد و پسر راهی مدرسه شد. در سال ۱۲۹۶، هم‌زمان با انقلاب بلشویکی روسیه، میرجعفر در کنار تدریس فارسی، ترکی و شرعیات در مدرسه ایرانیان به روزنامه‌نگاری رو آورد و در نشریه‌ی آچیقسو و سپس روزنامه‌ی آذربایجان جزو لاینفک ایران در بادکوبه مقاله می‌نوشت.
در سال ۱۲۹۸ میرجعفر جوادزاده با پیوستن به حزب عدالت به سردبیری روزنامه‌های حریت و یولداش وابسته به حزب رسید. او، در انتقاد از سیاست‌های مخالف دولت ایران، انقلاب پرولتاریایی را سفارش می‌کرد و در مقاله‌ای پس از ستایش از رسوم و سنن ایرانی نوشت: «این یک واقعیت شناخته‌شده‌ای است که ایرانیان ملتی تاریخی‌اند که علی‌رغم فراز و نشیب‌ها در گذشته و پذیرش بسیاری مذاهب و اعتقادات، کم‌وبیش توانسته‌اند فرهنگ و سنت شش هزار ساله‌ی خود را نگاه دارند».
در سال ۱۲۹۹ و در زمان جنگ میان ارتش سرخ با نیروهای روسیه‌ی سفید، جوادزاده به همراه گروهی از اعضای حزب عدالت وارد گیلان شد. در کنگره‌ی حزب کمونیست ایران در سی‌ام خردادماه ۱۲۹۹ در بندر انزلی، او به عنوان یکی از چهار عضو کمیته‌ی مرکزی برگزیده شد. در آن سال‌ها میرزا کوچک جنگلی در گیلان زمام امور را در دست داشت. پیشه‌وری نخست در کابینه‌ای با حضور میرزا به کمیسری امور خارجه رسید، سپس در پی کودتای کمونیست‌ها علیه میرزا کوچک‌خان و تأسیس هیأت دولتی مستعجل، به عنوان کمیسر کشور (امور داخلی) «جمهوری شوروی ایران» منصوب شد.۱۹ در همان سال او به عنوان نماینده‌ی انقلابیون گیلان در کنگره‌ی شرق (بادکوبه) شرکت جست و در زمان اقامت در رشت به همراه حیدرخان عمواوغلی – که بعدها در درگیری با جنگلی‌ها کشته شد – و اردشیر آوانسیان (اردشیر سلطان‌زاده، بنیان‌گذار حزب کمونیست، که به مقام مشاوری لنین و ریاست بانک دولتی شوروی رسید ولی در زمان استالین مورد غضب واقع شد و در سال ۱۳۲۰ اعدام شد) روزنامه‌ی کامونیست را منتشر کرد.
پیشه‌وری بعد از مدت کوتاهی گیلان را ترک کرد و به باکو برگشت و به روزنامه‌نگاری ادامه داد. او در تابستان سال ۱۳۰۰ به عنوان نماینده‌ی کمیته‌ی تبریز حزب کمونیست ایران در کنگره‌ی بین‌المللی کمونیست در مسکو شرکت کرد. در سال ۱۳۰۱ پیشه‌وری به تهران بازگشت و تا زمان دست‌گیری در سال ۱۳۰۹ به فعالیت‌های روزنامه‌‌نگاری برای حزب کمونیست و نشر روزنامه‌ی حقیقت ادامه داد. در همین دوره او معلم مدرسه‌ی «ایران و شوروی» هم بود. پیشه‌وری پس از دستگیری - همانطور که اشاره شد - مدت یازده سال (تا ۲۴ مهر ۱۳۲۰) در زندان قصر زندانی بود. او در زندان با گروه مشهور به پنجاه و سه نفر، که گروهی از پیروان دکتر ارانی بودند و در سال ۱۳۱۶ به بند آمدند، آشنا شد. وی با این گروه که بیشتر آن‌ها اندیشه‌های مارکسیستی را از راه تحصیل در غرب کسب کرده بودند و به ویژه به علت اندیشه‌های ایران‌گرایانه‌ی دکتر ارانی نتوانست کنار آید. اختلافات زندان، سرچشمه‌ی اختلافات بیرون از زندان گشت.
پیشه‌وری در مهر ۱۳۲۰ در گردهم‌آیی حزب توده شرکت نمود و با تأخیر به عضویت آن درآمد. او در دنباله‌ی فعالیت روزنامه‌نگاری خود از ششم اردیبهشت ۱۳۲۲ روزنامه‌ی آژیر را در تهران منتشر می‌کرد. در انتخابات مجلس چهاردهم (سال ۱۳۲۲)، او که نامزد مورد حمایت حزب توده و شوروی‌ها بود، از تبریز برگزیده شد ولی نمایندگان مجلس اعتبارنامه‌ی او را به دلیل سوابق فعالیت‌های کمونیستی و حمایت شوروی‌ها از او رد کردند.
سال ۱۳۲۳ در پی مرگ رضاشاه، پیشه‌وری پیام تسلیتی دردمندانه خطاب به خانواده‌ی سلطنتی در روزنامه‌اش منتشر کرد که باعث اخراج او از حزب توده شد.

قفقازی‌ها و ایران

استالین، رییس گرجی حزب کمونیست شوروی، بریا، وزیر امنیت گرجی و مرد شماره‌ی دو شوروی و باقروف، صدر جمهوری آران، که کاربه‌دستان آن روزگار شوروی و مؤثر در امور ایران بودند، هر سه اهل قفقاز بودند. جمهوری مسلمان‌نشین آران کوچک‌تر از آن بود که اشتهای قدرت‌طلبی باقروف را فرو بنشاند. از نگاه او اگر آذربایجان به آران وصل می‌شد، جایگاه او در هرم قدرت جماهیر شوروی ارتقا می‌یافت.۲۰
باقروف بانی ایده‌ی پان‌آذریسم است و اوست که عبارت‌های «آذربایجان شمالی» و «آذربایجان جنوبی» را جعل کرد و از همین رو از سوی عواملش پدرِ «آذربایجان واحد» خوانده می‌شد. استالین در مقطع جنگ دوم جهانی مطامع خود را با منافع باقروف یک‌سان می‌دید، چرا که بزرگ شدن جمهوری سوسیالیستی آذربایجان تحت لوای شوروی در نهایت به توسعه‌ی اتحاد جماهیر شوروی و دست‌یابی آن اتحاد به آرمانِ رسیدن به آب‌های گرم منجر می‌شد.

مأموران حزب کمونیست با مأموریت ویژه در آذربایجان

در همان آغاز جنگ، افرادی از حزب کمونیست و سازمان امنیت شوروی به خاک ایران وارد شدند. میرجعفر باقروف – رئیس حزب کمونیست آذربایجان شوروی - که مدیریت جنگ در ماورای قفقاز به او سپرده شده بود، وظیفه‌ی گزینش و اعزام این افراد را بر عهده داشت.۲۱
سرگرد ابراهیم نوروزاف، یکی از صدها مامور حزب کمونیست که به آذربایجان آمد، می‌گوید: «مأموریت ما این بود که با انجام کارهای عام‌المنفعه، نظر عامه‌ی ایرانیان را به نظام شوروی بهبود بخشیم. هم‌چنین با انتشار روزنامه و پخش فیلم، چهره‌ی مثبت و پیشرفته‌ای از کشور شوروی به مردم ایران نشان دهیم»۲۲.
از نخستین کارهای آنان انتشار روزنامه‌ی وطن‌یولوندا در تبریز بود؛ که به این منظور هفده روزنامه‌نگار از آران (آذربایجان شوروی) همراه با چاپ‌خانه و امکانات لازم به ایران فرستاده شدند. محور تبلیغاتی آنان، زمینه‌سازی برای گسترش این ایده بود که حکومت پهلوی حکومت فارس‌ها علیه آذری‌هاست.۲۳
روزنامه‌های مخالفِ حضور روس‌ها در ایران، نظیر صدای آذربایجان، بسته شدند و اقداماتی برای ترور و ارعاب مخالفان انجام گرفت. روس‌ها، آرام و بی‌سروصدا، در حالی که سعی در بهبود چهره‌های همیشه منفور خود در آذربایجان داشتند زمینه‌سازی گسترده‌ای را برای آماده‌سازی اذهان عمومی در پیش گرفته بودند. نوروزف می‌گوید: «در حالی که از دانش پزشکی بی‌بهره بودم، همراه با یک همکار حزبی دیگر- که البته او پزشکی می‌دانست - به صوفیان تبریز رفته و به بیماران دارو می‌دادیم. پس از مدت کوتاهی در شهرهای ارومیه و میانه به انتشار نشریه دست زدیم. با توجه به این که در ارومیه نشریه‌ای محلی نبود و از تهران هم روزنامه‌ای به آن‌جا نمی‌رسید، مردم از آن روزنامه‌ی یک صفحه‌ای استقبال کردند»۲۴.

از شهریور ۱۳۲۰ تا شهریور ۱۳۲۴ و اعلام موجودیت فرقه‌ی دموکرات
مجالس سیزدهم و چهاردهم تشکیل شد و روی هم ده کابینه به نخست‌وزیری هفت تن (فروغی، سهیلی، قوام، سهیلی، ساعد، بیات، حکیمی، صدر، حکیمی و قوام) روی کار آمد.
مسأله‌ی اصلی کابینه‌ها در دو سال اول تأمینِ نان مردم بود تا این‌که مسأله‌ی نفت پیش آمد. در سال ۱۳۲۳ که دولت آمریکا نمایندگانی را برای گفت‌وگو درباره‌ی امتیاز نفت در صفحات جنوبی کشور (بلوچستان) به ایران فرستاد روس‌ها هم بی‌درنگ نماینده‌ای به ایران فرستاده و تقاضای واگذاری امتیاز اکتشاف و بهره‌برداری از نفت شمال کشور - شامل استان‌های خراسان، مازندران، گیلان و آذربایجان - را طرح کردند. درخواست روس‌ها تحمیل قراردادی مشابه قرارداد تحمیلی سال ۱۳۱۲ ایران با انگلستان بود.۲۵ اتفاق جالبی که رخ داد این بود که پس از انتشار خبر مذاکره‌ی دولت با هیأت آمریکایی درباره‌ی نفت در تیرماه ۱۳۲۳ رادمنش از طرف فراکسیون هشت نفری حزب توده در مجلس با واگذاری هر گونه امتیازی نفتی به بیگانگان مخالفت ورزید غافل از این‌که در پایان شهریور همان سال کافتارادزه، معاون وزیر امور خارجه‌ی شوروی، برای به دست آوردن امتیاز نفت شمال راهی تهران خواهد شد و حزب آن‌ها ناگزیر از دفاع از خواست‌های او خواهد شد!
حزب توده در آبان همان سال و در واکنش به ردّ پیشنهاد روس‌ها، که همراه با ارعاب و تهدید و زورگویی بود، تظاهراتی در پناهِ سربازان مسلّح شوروی در تهران به راه انداخت. جلال آل‌احمد که در آن سال‌ها عضو حزب توده بود و در این تظاهرات شرکت کرده، می‌گوید که پس از مشاهده‌ی پشتیبانی علنی ارتش شوروی از راهپیمایی، شرم‌گینانه صفِ تظاهرات‌کنندگان را ترک می‌کند. در زمستان همان سال احسان طبری در مقاله‌ای در روزنامه‌ی مردم برای روشن‌فکران از لزوم دادن نفت شمال به شوروی دفاع کرد!۲۶ دنباله‌روی حزب توده از منافع شوروی آن‌چنان آشکار و زشت بود که دیگر هیچ ژست ملی‌ای نمی‌توانست آبرویی برای این حزب نگاه دارد.
برای ورود به بحث چگونگی شکل‌گیری فرقه‌ی دموکرات نمی‌توان از موضوع تشکیلات حزب توده و درخواست واگذاری امتیاز نفت چشم پوشید. چرا که حزب توده با چنین کارنامه‌ای در شرایطی که در شهر‌های شمالی کشور بسیار فعّال بود و توانسته بود تشکیلات وسیعی در آذربایجان راه اندازد - آن‌چنان که خواهد آمد –همه‌ی تشکیلات و امکاناتش یک‌جا و یک‌شبه به فرقه‌ی دموکرت منتقل شد.
از مهرماه ۱۳۲۰ تا شهریور سال ۲۴، بیست‌ویک روزنامه در آذربایجان منتشر می‌شد: ۱۴ روزنامه به زبان فارسی، سه روزنامه‌ی دوزبانه‌ی فارسی- ترکی‌آذری و سه روزنامه به زبان ترکی‌آذری (به نام‌های آذربایجان، یوموروق و وطن‌یولوندا که این آخری از سوی ارتش سرخ شوروی منتشر می‌شد) و یک روزنامه هم به زبان ارمنی. تا آن‌هنگام جعفر پیشه‌وری روزنامه‌ی آژیر را در تهران منتشر کرد. در روزنامه‌ی آژیر، بیشتر از همه، تاریخ «حزب عدالت» نوشته می‌شد تا این‌که استالین در شانزدهم امرداد ۱۳۲۴ (۶ ژوئیه ۱۹۴۵) دستور تأسیس فرقه را به جعفر باقروف صادرکرد و پیشه‌وری در معیت عبدالصمد کامبخش، افسر ارتش سرخ و مأمور خدمت در حزب توده، به نخجوان دعوت شده و باقروف در کوپه‌ی یک قطار پس از یک مباحثه‌ی طولانی او را برای اجرای دستور تأسیس فرقه راضی کرد.۲۷
در شانزدهم و بیست‌وچهارم امرداد سال ۱۳۲۴ دو فرمان‌ جداگانه از سوی استالین برای باقروف صادر شد که در آن‌ها به روشنی از ایجاد جنبشی تجزیه‌خواهانه در آذربایجان و دیگر استان‌های شمالی ایران، به همراه طرحی کامل برای اجرای آن، سخن رفته است. جالب است بدانیم حتا نام فرقه‌ی دموکرات هم در کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی به تاریخ ۱۰/۴/۲۴ تعیین شده بود۲۸ (نام فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، به دلیل گزینش نام مزبور از سوی شیخ محمد خیابانی برای تشکیلات خود، در میان بسیاری از آذربایجانی‌های میهن‌دوست و ایران‌خواه دارای جذابیت ویژه بود، از این‌رو، روس‌ها بر این باور بودند که با برگزیدن این نام برای مخلوق خود خواهند توانست افکار عمومی مردم ایران، و به‌ویژه آذربایجانی‌ها، را بفریبند اما خیلی زود آشکار شد که چنین نیست).
و این‌گونه بود که پیشه‌وری در اجرای دستورهای استالین و باقروف در دوازدهم شهریور ۱۳۲۴ - درست یک روز پس از تسلیم ژاپن و پایان قطعی جنگ جهانی دوم - موجودیت فرقه‌ی دموکرات آذربایجان را اعلام کرد. هم‌زمان تشکیلات ایالتی حزب توده، به‌طور کامل، به فرقه پیوست و به این‌ترتیب پرده از روی استقلال ظاهری آن افتاد. اکنون تشکیلات ایالتی حزب به‌طور مستقیم تابع باقروف بود. حال فرمان‌های آشکار دفتر سیاسی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست را در کنار ادعای پیشه‌وری بگذارید و استقلال رای او را ارزیابی کنید آن‌جا که می‌نویسد: «پس از مذاکراتی که سه روز تمام بین من و شبستری و صادق پادگان ادامه یافت، تصمیم گرفتیم فرقه‌ی دموکرات آذربایجان را ایجاد کنیم و قبل از همه، صادق یادگان را مأمور کردم با روسای حزب توده و اتحادیه‌ی کارگران آذربایجان وارد مذاکره شود و مقدمات الحاق آنان را به فرقه، فراهم آورد...»۲۹.

فصل سوم – حکومت یک‌ساله‌ و فروپاشی فرقه‌ی دموکرات‌ آذربایجان

حکومت فرقه زیر بیرق سرخ

3

از ۱۲ شهریور تا ۲۱ آذر، روز اعلام برپایی حکومت فرقه‌ی دموکرات، حوادث به سرعت پیش رفت. رییس سرویس مخفی آذربایجان شوروی در تبریز، از باقروف درخواست کرد که چندین هزار اسلحه برای پخش میان اهالی به آذربایجان فرستاده شود و باقروف پس از کسب تکلیف از مسکو، و تأکید بر این که سلاح‌ها نباید ساخت شوروی باشد، دستور داد ۱۰۰۰۰ قبضه تفنگ برنو - ساخت ایران (!) - به همراه ۱۰۰۰ قبضه تیربار و... برای فرقه فرستاده شود.۳۰
نخستین کنگره‌ی مؤسسان، ۱۰ مهر ۱۳۲۴، در تبریز گشوده شد و کنگره با پذیرفتن نظام‌نامه‌ی پیشنهادی، رهبران فرقه‌ی دموکرات را هم به اتفاق آرا برگزید. سرگرد نوروزوف مدعی است که خود او نظام‌نامه‌ی پیشنهادی فرقه را از باکو به تبریز آورد. به فرمان کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی، افرادی برای از میان برداشتن (ترور) کسانی که علیه جنبشِ تجزیه‌طلبی اقدام کنند تعیین شد و گروه‌های ویژه‌ی تروریست، مخالفان سرشناس در میانه و چند نقطه‌ی دیگر را ترور کردند.۳۱
در حالی‌که اعضای فرقه عملیات حمله به مراکز ژاندارمری و ارتش را شروع کرده و ارتش شوروی هم از ورود نیروهای کمکی ایران به آذربایجان جلوگیری می‌کرد، مقام‌های سیاسی شوروی (کنسول‌گری) در تبریز نسبت به وقایع اتفاقیه اظهار بی‌اطلاعی کردند.
ارتش در پادگان‌هایش محصور و امکان مانور از آن گرفته شد چون نیروهای ارتش شوروی به نیروهای ایرانی اجازه تحرّک نمی‌دادند و کوچک‌ترین تحرک ارتش ایران در آن شرایط حکم اعلان جنگ به روسیه را داشت، که این برای نیروهای محدود و بی‌پشتیبان ایرانی ناممکن بود. جالب است نیروهای ارتش سرخ حتا اجازه‌ی حمل ۲۴ حلقه لاستیک خودرو از تهران به تبریز را ندادند و به فرمانده‌ی ستون اعزامی به تبریز در تاریخ سی‌ام آبان آشکارا اخطار کردند: «هر تلاش و اقدام برای پیش‌روی، به منزله‌ی حمله به اتحاد شوروی خواهد بود»۳۲. وابسته‌ی مطبوعاتی کنسول‌گری امریکا در تبریز در همان‌زمان به ستاد فرماندهی لشگر سوم آذربایجان مراجعه و از سرتیپ علی‌اکبر درخشانی چگونگی مداخله‌ی ارتش شوروی را جویا شد. او در گزارش خود می‌آورد که به عینه دید نظامیان شوروی از خروج یک کامیون حامل سرباز از ستاد ارتش ایران جلوگیری کردند.
در ماه‌های آبان و آذر فداییانِ فرقه موفق به دست گرفتن مراکز ژاندارمری و شهربانی در آذربایجان شدند. در آن هنگام، تنها تیپ ارتش مستقر در ارومیه به فرماندهی سرتیپ احمد زنگنه بود که به ایستادگی در برابرِ شبه‌نظامیان (میلیشیای) فرقه ادامه می‌داد. درباره‌ی این نیروها باید یادآور شد، در سال‌های حکومت رضاشاه (حدود سال ۱۳۱۰) چند هزار تن از اتباع ایرانی‌تبار قفقاز به ایران برگردانده شدند. گروهی از آن‌ها - معروف به مهاجرین - که عامل شوروی بودند با شروع تحرکات فرقه، به همراه روستاییان بی‌سواد و کارگران، به سرکردگی غلام‌یحیا دانشیان نیروی مسلح فرقه، موسوم به فداییان، را شکل دادند. افرادی هم‌چون صفر قهرمانیان که از مظالم خوانین محلی و همشهری خود به جان آمده بودند، بی‌آن‌که بدانند، از آن‌ها به‌عنوان پیاده‌نظام تجزیه‌ی ایران استفاده می‌شد.
شوروی‌ها می‌کوشیدند پیش از پایان مهلت شش‌ماهه‌ی حضور در ایران [پس از پایانِ جنگ] – که محمدعلی فروغی در نشست سه‌جانبه‌ی سرانِ متفقین در تهران آن را به تصویب‌شان رسانده بود – جای پای خود را با تشکیل فرقه استحکام ببخشند. اهداف شوروی با بررسی اسناد آن موقع، در یک چهارچوب حداقلی و حداکثری، قابل توضیح است. خواست اصلی و حداقلی شوروی‌ها به دست آوردن نفت شمال بود که علاوه بر مزایای اقتصادی، جای پای محکمی در ایران – هم‌چون انگلیسی‌ها – برای‌شان ایجاد می‌کرد و در مرزهای جنوبی‌شان حریم امن به‌وجود می‌آورد. امّا خواست حداکثری آن‌ها جدایی کامل آذربایجان و استان‌های شمالی بود و الحاق گام به گام ایران به شوروی تا رسیدن به خلیج فارس. جالب است بدانیم انگلیسی‌ها، که امتیاز ناعادلانه‌ی نفت جنوب را به دست آورده بودند، برای این که تهدیدی توجه منافع نامشروع‌شان در جنوب نباشد از واگذاری امتیاز نفت شمال و خودمختاری ایالات شمال کشور و حتا همه‌ی ایران حمایت می‌کردند!
زیر حمایت ارتش سرخ شوروی در بیست‌ونهم آبان‌ ۱۳۲۴، نخستین کنگره‌ی فرقه‌ی دموکرت در تبریز برپا شد و با استناد به منشور آتلانتیک (میان انگلیس و آمریکا در اوایل جنگ دوم جهانی)، و نه قانون اساسی کشور، خواهان تعیین سرنوشت برای ملت (!) آذربایجان شدند.
آشی که شوروی‌ها برای مردم ایران و آذربایجان پخته بودند باید برای بیست‌وچهارم آذر ۲۴ (۱۳ دسامبر ۱۹۴۶) آماده می‌شد چرا که در آن تاریخ کنفرانس وزیران امورخارجه‌ی سه متحد بزرگ در مسکو تشکیل می‌شد و آن‌ها می‌خواستند موضوع آذربایجان را تمام کرده باشند و دولت‌های آمریکا و بریتانیا را در برابر عمل انجام‌شده قرار دهند.۳۳ روز ۲۷/۸/۸۴ فرقه یک گردهمایی در تبریز تشکیل داد. سرتیپ درخشانی، فرمانده‌ی لشگر سوم تبریز، هم ناگزیر از گرفتن تصمیمی سخت شد چرا که از یک‌سو، ارتش سرخ امکان هرگونه را از او گرفته بود و برخورد با نیروی شوری هم به منزله‌ی اعلان جنگ به شوروی بود و از سوی دیگر، قوای کمکی هم از مرکز به تبریز نمی‌رسید. قوای فرقه ۴۰۰۰ نفر و قوای ارتش تبریز هزار نفر بودند. در نهایت پادگان تبریز تسلیم فرقه شد به شرط این که به سربازان و پرسنل آن آسیبی نرسد.
سرانجام در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۴ با هجوم همه‌جانبه‌ی عناصر مسلح فرقه از شهرهای اطراف و نیروهای آن سوی مرز، شهر تبریز به دست فرقه‌ی دموکرات افتاد و باقروف جواب استعلام خود را از مسکو دریافت کرد: «در پاسخ تلفن‌گرام شماره‌ی ۳۳۹ روز ۱۲ دسامبر ۱۹۴۵ (۱۱/۹/۲۴) شما اعلام می‌دارد که با پیشنهاد کمیته‌ی مرکزی فرقه‌ی دموکرات [درباره‌ی افتتاح مجلس به اصطلاح ملی] موافقت می‌شود – مولوتف، ۵ دسامبر ۱۹۴۵»۳۴.
در ارومیه سرتیپ احمد زنگنه تا ۲۷ آذر ایستادگی کرد که در نهایت با اتمام مهمات و تدارکات دست از ایستادگی برداشت. فرقه پس از دستگیری نخست او را به اعدام و سپس به ۱۰ سال زندان محکوم ساخت، زنگنه در جلسه‌ی دادگاه محکمه را کودکانه خواند و به رسمیت نشناخت و از اعدام ۳۰۰ ژاندارم در ارومیه پرده برداشت. بنا برخاطرات آیت‌الله مجتهدی در مدت یکساله‌ی حضور دموکرات‌ها در تبریز بیشتر مردم از آن‌ها روی برگرداندند و تعداد زیادی از مخالفان فرقه اعدام شدند.۳۵

فرقه و خواست‌های استالین

از اقدام‌های فرقه در زمان اشتغال آذربایجان مصادره‌ی اموال کسانی بود که شهر را ترک کرده بودند و تقسیم خودسرانه‌ی املاک دولتی در میان کشاورزان. در اوایل ظهور فرقه در تبریز خیابان‌های اصلی آسفالت می‌شد و گدایان جمع‌آوری می‌شدند که هر چند در آن ماه‌ها توانستند در دل برخی از مردم رخنه کنند، اما به زودی همان مشکلاتی که سرِ راه مدیران گذشته بود به سراغ آن‌ها نیز آمد و نتوانستند مشکل کمبود ارزاق عمومی را حل کنند.
در این دوره، رابطه با کردها، بر سر مناطق مشترک کرد و آذری‌نشین، آتشی زیر خاکستر بود که یک بار تا مرز درگیری پیش رفت ولی عمر کوتاه آن دو دولت و وجود گرفتاری‌های دیگر فرصتی برای درگیری به آن‌ها نداد.۳۶
در مدت اشغال آذربایجان، پس از حکیمی قوام به نخست‌وزیری رسید و ایران در این مدت با مذاکرات با مقام‌های شوروی در تهران و مسکو و طرح شکایت در شورای امنیت سازمان ملل و نیز گفت‌وگو با مقام‌های مسؤول آمریکا، انگلیس و حتا چین توانست به تدریج حقانیت خود را اثبات کند و مقدّمات خروج نیروهای شوروی از خاک ایران را فراهم نماید. قوام به موازات شکایت ایران به سازمان ملل به وسیله‌ی تقی‌زاده، سفیر ایران در لندن، مذاکره‌ی مستقیم با استالین را پیش برد.
استالین در دو هفته اقامت قوام در مسکو نتوانست خواست‌های خود را به ایران تحمیل کند و در مقابل قوام با پیشنهاد مشروط واگذاری امتیاز نفت به ایران برگشت. سفیر شوروی در تهران مأمور ادامه‌ی مذاکرات شد و در نهایت شوروی پذیرفت که، در برابر قرارداد نفت که به امضای قوام رسانده بود، نیروهای خود را تا اردیبهشت سال ۱۳۲۵ از ایران خارج کند. بازی زیرکانه‌ی قوام بر این پایه بود که: برای هر گونه رسمیت دادن به قرارداد نفت، برابرِ طرحی که در مجلس چهاردهم به ابتکار دکتر مصدق به تصویب رسیده بود، مجلس ایران باید آن را تأیید کند و از سوی دیگر چون با پایان یافتن زمان مجلس چهاردهم، نمایندگان طرحی را به تصویب رسانده بودند که تا تخلیه‌ی کامل کشور از نیروهای بیگانه انتخابات جدید برگزار نشود پس، استالین برای رسیدن به نفت باید از ایران خارج می‌شد که انتخابات برگزار شود تا مجلسی که بر پایه‌ی قول قوام تشریفاتی بود شکل بگیرد و نفت شمال را دودستی تقدیم مهرورزی‌های او کند!
این‌گونه بود که تنها سرزمینی که بعد از جنگ دوم جهانی روس‌ها تصرف کردند و از آن خارج شدند همانا نواحی شمالی ایران بود. در نهایت استالین به سران فرقه فهماند که برای توافق با تهران هر چه زودتر به نتیجه برسند و نرمش نشان دهند. زیرا نیروهای شوروی ناچار به ترک آذربایجان هستند و همه می‌دانستند که با رفتن نیروهای شوروی، فرقه هم فرو خواهد ریخت.
مشهور است که ترومن، رییس‌جمهور آمریکا، برای واداشتن شوروی در تخلیه‌ی ایران، به شوروی التیماتوم اتمی داده است. این قول مشهور در همه‌ی کتاب‌ها تکرار شده است در حالی که با مراجعه‌ی تورج اتابکی، پژوهش‌گر تاریخ، به بایگانی‌های دولتی آمریکا مشخص شد که هیچ اثری از چنین اخطاری وجود ندارد و تنها برگه‌هایی که در اسناد روابط خارجی ایالات متحده آمریکا وجود دارد یادداشت پنجم مارس ۱۹۴۶ میلادی (۱۴ اسفند ۱۳۲۴ خورشیدی) وزیر امور خارجه‌ی آمریکا به مولوتف، وزیر خارجه‌ی شوروی، است به این ترتیب: «از آن‌جا که مهلت اعلام شده برای خروج تمامی سپاهیان بیگانه از ایران به پایان رسیده و از آن‌جا که تنها اتحاد جماهیر شوروی است که بی‌اعتنا به اعتراض دولت ایران هنوز سپاهیان خود را در این کشور نگاه داشته است، دولت ایلات متحد آمریکا، ضمن ابراز نگرانی، اعلام می‌کند که نمی‌تواند در برابر این وضع بی اعتنا باقی بماند. روابط بین دو کشور ایالت متحد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ علیه دشمن مشترک، به گونه‌ی دوستانه‌ای گسترش یافت. از آن پس، ما همیار یکدیگر در سازمان ملل متحد بوده‌ایم. اینک دولت ما به طور جدّی امیدوار است اتحاد جماهیر شوروی به خاطر گسترش اعتماد بین‌المللی که لازمه‌ی پیشرفت صلح‌آمیز همه‌ی ملل جهان است، هر چه زودتر سپاهیان خود را از خاک ایران فرا بخواند».۳۷

خروج ارتش سرخ و فروپاشی فرقه

با خروج نیروهای شوروی، فرقه پشتیبان خود را از دست داد و در مذاکره با مقام‌های تهران نتوانست خواست‌های فراتر از قانون اساسی خود را به قوام و هیأت دولت بقبولاند تا این‌که در آذر ۱۳۲۵ قوام به ارتش دستور داد برای حفظ نظم و امنیت جهت برگزاری انتخابات به سوی آذربایجان حرکت کند. پیشه‌وری در ابتدا در برابر تهران موضع سختی گرفت و جمله‌ی مشهوری به زبان راند: «مرگ هست اما بازگشت نیست»، اما نه تنها در مدت کوتاهی تن به بازگشت داد، بلکه مرگ هم به سراغش آمد.
ارتش تنها در حوالی میانه و در بلندی‌های قافلان‌کوه با ایستادگی فرقه روبه‌رو شد که پس از یک روز مقاومت، فرقه‌ای‌ها پراکنده و مضمحل شدند و با تخریب پل میانه به سوی تبریز فرار کردند. شب بیستم آذر میان سران فرقه بر سر ایستادگی یا فرار بحثی گرفت. پیشه‌وری به ایستادگی اعتقاد داشت و جهانشاه‌لو و… به ترک ایستادگی. در نهایت دستور قلی‌اف، افسر کاگ‌ب همراه پیشه‌وری، اجرا شد که باید تا فردا خود را به جلفا لب مرز برسانید. در برابرِ اعتراض پیشه‌وری قلی‌اف پاسخ داد: «سنی‌گتیرن، سنه دییرگت» (کسی که تورا آورد به تو می‌گوید برو!).
صبح روز بیست‌ویکم آذر رادیو تبریز به زبان فارسی خبر از ورود ارتش ایران برای برقراری امنیت انتخابات داد و مردم تبریز به یک‌باره متوجه افول فرقه شدند. دسته‌های خودجوش مردم در خیابان‌ها به راه افتاد و هر که از افراد فرقه را می‌شناختند کتک می‌زدند یا می‌کشتند، و در حقیقت پیش از ورود ارتش به تبریز شهر به دست مردم آزاد شد. در روستاها هم مردم به برخورد با مأموران فرقه پرداختند. مصادره‌ی اموال مردم، کشتار مخالفان فرقه، ایجاد محیط رعب و وحشت و از همه مهم‌تر دریوزگی مقابل بیگانگان، گناهی نبود که فرزندان ستارخان آن را تحمّل کنند.
حمید ملازاده، روزنامه‌نگار سرشناس تبریزی که چندی پیش درگذشت و در آن زمان مسؤول پخش روزنامه‌ی آذربایجان بود، آن روزها را چنین تصویر کرده است: «عصر روز بیستم آذر محمد بی‎‎ریا، جانشین پیشه‎وری، در اجتماعی که در جلوی کمیته‌ی مرکزی تبریز برپا شده بود از بالکن ساختمان خبر ورود ارتش به آذربایجان را اعلام کرد و مدعی شد که نیروهای اعزامی به آذربایجان فقط برای نظارت بر حُسن انجام انتخابات به آذربایجان می‎آیند، اما همه‎ی مردم دریافتند که کار از کار گذشته و حکومت دموکرات‎ها به آخر خط رسیده‎ است. روز بیست‎‌ویکم آذر ۱۳۲۵ قرار بود شماره‌ی مخصوص روزنامه‌ی آذربایجان، به مناسبت سال‌گرد حاکمیت دموکرات‎ها بر آذربایجان، منتشر شود. از سپیده‎دم در جلوی چاپ‌خانه‌ی روزنامه در انتظار تحویل روزنامه بودم ولی خبری نشد. با بالا آمدن آفتاب، اغتشاش در گوشه‌وکنار شهر ظاهر شد و دسته‎های مسلح به راه افتادند، هر کجا از فرقه‎چی‎ و مهاجر سراغی می‎گرفتند دنبالش می‎رفتند… رادیو تبریز مارش نظامی و سرود‎های‎ «ای ایران» و «ای خاک تو مهد آزادگان» را می‎نواخت، هر چند بار نطق‎های حاج میرزا‎علی شبستری و دکتر سلام‎الله جاوید که مردم را به خویشتن‌داری و حفظ امنیت فرامی‎خواندند از رادیو پخش می‎شد. این هر دو، از بنیادگذاران حکومت یک‌ساله‌ی دموکرات‎ها بودند و از بزرگان فرقه‎ شمرده می‎شدند. می‎گفتند وقتی برای مذاکره به تهران رفته بودند، مخفیانه با قوام‎السلطنه قرار و مداری گذاشته و امان‎نامه از ایشان گرفته بودند. فراریان ۲۴ ساعت روی پل چوبی ارس برای عبور از مرز به انتظار بودند. سرانجام دستور باز کردن مرز از شوروی رسید و انبوهی از فراریان که تعدادشان از بیست هزار نفر تجاوز می‎کرد از مرز‎های سرتاسری در قلمرو رودخانه‌ی ارس گذشتند…» ۳۸.
خاطراتی که از مهاجران به شوروی در این سال‌ها نوشته و منتشر می‌شود آن‌چنان آزاردهنده است که باعث دل‌سوزی نسبت به فرزندانِ خطاکار وطن می‌شود.۳۹
از مشهورترین مهاجران، محمد بی‌ریا، وزیر فرهنگ فرقه، است که فقط به جرم عشق به بازگشت به ایران ۲۷ سال در بدترین اردوگاه‌های شوروی در زندان و تبعید به سر برد تا سرانجام پس از انقلاب در سال‌های آخر عمر به ایران بازگشت.

کلام آخر

امروز ۲۱ آذر است!
و اینجا آذربایجان
و امروز ما هستیم و شما
و می‌نویسیم
سرشت‌شان و عاقبت‌شان را
و آنان سَرِ خویش داده‌اند به کدامین مزد؟!
همان‌گونه که خواندید، همواره عمر روایت‌های موهوم از تاریخ و ملت ایران به سر می‌رسد. روایت‌سازی‌های ساده‌سازی‌شده بی‌شمار برای جلب اعتماد و اعتقاد مردم این سرزمین فایده‌ای برای مبلغان آن ندارد.
گفتاردرمانی سفسطه‌آمیز در تاریخ این سرزمین و یا بدنام کردن علائم و نشانه‌های ملت ایران همراه با اوصاف شبه‌شاعرانه یا بی‌اعتنایی‌های مثلاً دلیرانه،گردونه‌ی مرگ‌آوری را پدید می‌آورد که هیچ مرز مشخصی با ناشی‌گری ندارد و سرانجام این ناشی‌گری حرکت در مسیر تباهی است.
کسانی که با خودفریبی سعی در دیگرفریبی در تاریخ ایران داشته و دارند یقیناً درخواهند یافت که مسیرشان به راه‌هایی ختم می‌شود که توان راه‌حل‌سازی و سرنوشت‌آفرینی ندارد. آنان جاده‌صاف کسانی هستند که به غارها یا کاخ‌های بیگانگان ختم می‌شود چه اگر دیروز در پس حمایت اتحاد شوراها بودند امروز در کنف حمایت آمریکا قرار دارند. به هر حال این عشوه‌های قدیس‌مآبانه و طاووس‌گری‌های سیاسی فقط در سایه‌ی تبسم مسموم دشمنان این ملت به دست می‌آید و بس. ملت ایران در برابر هرگونه جداسری از هر گونه که باشد ایستاده‌اند.
در کلام آخر باید گفت:
این معجزات خیالی شاید تنها در جلوه‌های ویژه کوتاه‌مدت موثر باشد و شاید در افسانه‌ها و متون تخیلی سفسطه‌آمیز، وگرنه در زیست امروزه‌ای مردم ما ادعای چنین معجزاتی آنهم از چنین پیامبرانی بیشتر شعبده‌بازی و تردستی‌های سیاسی است و دیگر هیچ.
از این‌رو تنها با اتکا به خویشتن و اتحاد و هم‌گرایی برای حل مشکلات این سرزمین به همراه راه‌حلهایی مورد پذیرش تمامی ایرانیان است که می‌توان مادر میهن را یاری کرد.

تبریز – ۲۱ آذر ۱۳۸۵ خورشیدی  


پی‌نوشت‌ها

۱. تزارها و تزارها، دکتر ه. خشایار، سمرقند، تهران، ۱۳۵۸.
۲. تاریخچه‌ی مکتب پان‌ایرانیسم، دکتر هوشنگ طالع، سمرقند، ۱۳۸۱، ص ۸ و ۹.
۳. گذشته چراغ راه آینده است، ققنوس، چاپ پنجم، ص ۳-۲۸۲.
۴. همان.
۵. فراز و فرود فرقه‌ی دموکرات آذربایجان (به روایت اسناد محرمانه‌ی آرشیو مرکزی دولتی جمهوری آذربایجان)، ص۲۶۹ araspihmda- f.1 –s.89 –i.33 –v.1
6. araspihmda- f.1 –s.89 –i.108 –v.27
7. محمدرضا محمدقلی‌زاده، هفته‌نامه‌ی میثاق، ۸ آبان ۸۵.
۸. araspihmda- f.1 –s.89 –i.33 –v.22
9. همان، araspihmda- f.1 –s.89 –i.18 –v.10
10. همان، araspihmda- f.1 –s.89 –i.33 –v.33
11. همان، ص۲۶۹، araspihmda- f.1 –s.89 –i.33 –v.1
12. تاریخ تجزیه‌ی ایران، دفتر یکم، دکتر هوشنگ طالع، ص ۲۰.
۱۳. همان، ص ۳۸.
۱۴. ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، ص ۲۵۳.
۱۵. کژراهه، احسان طبری، ص ۲۵
۱۶. آذربایجان در ایران معاصر، تورج اتابکی، ص ۸۹-۸۵.
۱۷. همان، ص ۸۸
۱۸. بیشتر مطالب این مقاله برگرفته است از: آذربایجان در ایران معاصر، تورج اتابکی، ص ۱۳۰-۱۲۸.
۱۹. سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، ص ۲۷۲.
۲۰. باقروف این مسأله را بارها به دکتر جهانشاه‌لو (معاون پیشه‌وری) یادآوری کرده بود (برای آگاهی بیشتر بنگرید به ما و بیگانگان).
۲۱. رازهای سر به مهر، حمید ملازاده، به نقل از خاطرات ابراهیم نوروزف خبرنگار نظامی و افسر سیاسی شوروی.
۲۲. همان.
۲۳. روزنامه‌ی شرق، در گفت‌وگو با کاوه بیات (گفت‌وگو با دکتر حمید احمدی و کاوه بیات درباره‌ی اسناد تازه‌ی فرقه‌ی دموکرات)، آذر ۸۴.
۲۴. رازهای سر به مهر.
۲۵. کژراهه، ص ۶۳.
۲۶. همان، ص ۶۵.
۲۷. رازهای سر به مهر.
۲۸. من متهم می‌کنم حزب توده را، فریدون کشاورز، ص ۴۱.
۲۹. تاریخ تجزیه‌ی ایران، ص ۶۱، به نقل از یادداشت‌های پیشه‌وری (مرگ بود، بازگشت هم بود، ص ۲۱).
۳۰. همان، ص ۶۶.
۳۱. همان، ص ۶۷.
۳۲. آذربایجان در ایران معاصر، ص ۱۲۰ (به نقل از اسناد فرقه).
۳۳. تاریخ تجزیه‌ی ایران، ص ۷۶.
۳۴. همان، ص ۸۷.
۳۵. خاطرات آیت‌الله مجتهدی، موسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر، به کوشش رسول جعفریان.
۳۶. آذربایجان در ایران معاصر، ص ۱۸۰-۱۴۰.
۳۷. همان، ص ۱۸۴.
۳۸. سیری در کوچه‎های خاطرات (تبریز از شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب اسلامی)، حمید ملازاده، انتشارات ارک، تبریز، ۱۳۷۳، ص ۱۰۵ ـ ۱۰۴.
۳۹. بنگرید به: مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان.

* کارگروه پیشینِ قوم‌شناختِ «انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز» که اکنون انجمنی(انجمن ایران‌چهر)  مستقل شده است و در آن زمان متشکّل بود از: حجت ک [نویسنده‌ی دیباچه]، مهرداد سیدعسگری [دبیر کارگروه و نویسنده‌ی کلام آخر]، عقاب علی‌احمدی [ویراستار و مشاور طرح]، پیمان اسدزاده، محسن قاسمی‌شاد، [شادروان] لیلا صمدی، علی‌رضا هادیان، ارشیا لشگری ، ساحره خداشناس، داراب احمدی [نویسنده‌ی فصل‌های دوم و سوم] و علی‌رضا افشاری [هم‌وند شورای مرکزی انجمن و نویسنده‌ی فصل‌ یکم]. این نوشتار به تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۸۵ خورشیدی منتشر شد.

فرمان دفتر سیاسی کمیته‌ی مرکزی اتحاد جماهیر شوروی

به میر(جعفر) باقراوف، دبیر کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان

درباره‌ی «اقدامات برای ایجاد جنبش تجزیه‌طلبی در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های شمالی ایران»

۶ ژوئیه ۱۹۴۵ [۱۶ امرداد ۱۳۲۴] – به کلی سری – به رفیق باقراوف
اقدام‌ها برای ایجاد جنبش تجزیه‌طلبی در جنوب آذربایجان و دیگر استان‌های شمالی ایران.
۱. لازم است که اقدام‌های مقدماتی برای ایجاد منطقه‌ی خودمختار ملی آذربایجان [Oblast] با اختیارات گسترده در داخل کشور ایران آغاز گردد. هم‌زمان، جنبش‌های تجزیه‌طلبی جداگانه در استان‌های گیلان، مازندران، گرگان و خراسان ایجاد گردد؛
۲. ایجاد یک حزب دموکرات در آذربایجان جنوبی، به نام «حزب دموکرات آذربایجان» [فرقه‌ی دموکرات آذربایجان]، با هدف راهنمایی [راهبری] جنبش تجزیه‌طلبی. ایجاد حزب دموکرات در آذربایجان جنوبی باید هم‌زمان با تجدید سازمان تشکیلات حزب توده‌ی ایران در آذربایجان جنوبی و ادغام آن و همه‌ی هواداران جنبش تجزیه‌طلبی از هر گروه [در فرقه دموکرات] انجام شود؛
۳. در میان کردهای شمال ایران، اقدام‌های مقتضی برای جذب آنان به جنبش تجزیه‌طلبی مجزا، برای ایجاد منطقه‌ی خودمختار ملی کردستان، به عمل آید؛
۴. استقرار یک گروه از کارگران مسؤول برای راهنمایی [راهبری] جنبش تجزیه‌طلبی و هم‌آهنگ کردن اقدام‌های آنان با سرکنسول اتحاد جماهیر شوروی در تبریز. نظارت عالی این گروه به باقراوف و یعقوب‌اوف سپرده شود؛
۵. مسؤولیت کارهای مقدماتی انتخابات آذربایجان جنوبی، برای پانزدهمین دوره‌ی قانون‌گذاری مجلس ایران، به عهده‌ی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان (باقراوف و ابراهیم‌اوف) گذارده می‌شود تا اطمینان حاصل گردد که انتخاب‌شوندگان از هواداران جنبش تجزیه‌طلبی بر پایه‌ی شعارهای [اصول] زیر هستند [...]؛
۶. ایجاد گروه‌های رزمنده، مسلح به جنگ‌افزارهای ساخت خارج، با هدف فراهم آوردن امکان دفاع برای هواداران شوروی [و] فعالان جنبش تجزیه‌طلبی دموکراتیک و سازمان‌های حزب [فرقه‌ی دموکرات آذربایجان]. مسؤولیت این مهم به عهده‌ی رفیق [نیکلای] بولگانین، همراه با رفیق باقراوف، گذارده شود؛
۷. ایجاد انجمن روابط فرهنگی ایران و جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان برای تقویت اقدام‌های فرهنگی و تبلیغاتی در آذربایجان جنوبی؛
۸. برای جلب توده‌های وسیع به جنبش تجزیه‌طلبی، لازم می‌دانیم که «انجمن دوستداران آذربایجان شوروی» در تبریز و در تمامی نواحی آذربایجان جنوبی و گیلان تشکیل شود؛
۹. کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی مأمور است که یک مجله‌ی مصور در باکو برای پخش در ایران و سه روزنامه در آذربایجان جنوبی ایجاد کند؛
۱۰. بنگاه انتشارات دولتی (Yudin) متعهد است که سه ماشین چاپ مسطح در اختیار کمیته‌ی حزب کمونیست آذربایجان قرار دهد تا برای ایجاد امکان چاپ (tipografskaya baza) برای حزب دموکرات آذربایجان جنوبی [فرقه‌ی دموکرات آذربایجان] به‌کار گرفته شود؛
۱۱. مسؤولیت تهیه‌ی کاغذ خوب برای چاپ مجله‌ی مصوّر در باکو و هم‌چنین سه روزنامه در آذربایجان جنوبی، به عهده‌ی Narkomvneshtorg [کمیسر خلق برای تجارت خارجی] (رفیق [آناستاس] میکویان) گذارده شود. جمع تیراژ کمتر از ۳۰۰۰۰ نسخه نباشد؛
۱۲. به کمیساریای خلق برای امور داخلی جمهوری آذربایجان اجازه داده شود که زیر نظر رفیق باقراوف، برای کسانی که مأمور اجرای این اقدامات هستند، اجازه‌ی رفت به ایران و بازگشت از ایران صادر گردد؛
۱۳. برای تأمین هزینه‌های جنبش تجزیه‌طلبی در آذربایجان جنوبی و انتخابات پانزدهمین دوره‌ی قانون‌گذاری مجلس، کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی، صندوق ویژه‌ای با اختصاص یک میلیون روبل ارز خارجی (برای تبدیل به تومان) ایجاد کند.
ششم ژوئیه ۱۹۴۵، دفتر سیاسی کمیته‌ی مرکزی
(بُن‌نوشت: ARSPIHMDA, f. 1, s. 89, v. 4-5)


دستورالعمل محرمانه‌ی شوروی در مورد انجام مأموریت ویژه

در سراسر آذربایجان جنوبی (!) و استان‌های شمالی ایران

۱۴ ژوئیه ۱۹۴۵ [۲۴ مرداد ۱۳۲۴] – به کلی سری
I. درباره‌ی ایجاد فرقه‌ی دموکرات آذربایجان:
۱. فوری ترتیب انتقال [سفر] پیشه‌وری و کامبخش [از رهبران حزب توده] را به باکو، برای انجام مذاکره، بدهید. بسته به نتیجه‌ی مذاکره، انتقال [صادق] پادگان، ریاست کمیته‌ی ناحیه‌ای حزب توده‌ی آذربایجان، را در نظر داشته باشید؛
۲. برای ایجاد کمیته‌های تشکیلاتی در مرکز (تبریز) و مناطق دیگر (na mestakh) نامزدهای مناسب از میان دموکرات‌های موجه از میان روشن‌فکران، بازرگانان طبقه‌ی متوسط، خرده‌مالکان و روحانیان، از میان احزاب مختلف دموکرات و هم‌چنین از میان غیراعضا انتخاب و آنان را در کمیته‌های تشکیلاتی فرقه‌ی دموکرات آذربایجان وارد کنید. بالاترین اولویت مربوط به کمیته‌ی تشکیلاتی تبریز است که وسیله‌ی نشریه‌های دموکرات موجود، مانند خاور نو، آژیر و جودت و بقیه، تقاضای ایجاد فرقه‌ی دموکرات آذربایجان را خواهند نمود؛
۳. گروه‌های مؤسس در دیگر مناطق، با چاپ تقاضا در نشریه‌ها، خواستار حمایت از ایجاد کمیته‌های فرقه‌ی دموکرات از میان فعالان تشکیلات حزب توده و دیگر تشکیلات‌های دموکرات خواهند گردید.
اجازه ندهید که این امر، تنها محدود به تغییر نام حزب توده به حزب دموکرات آذربایجان گردد. به کمیته‌ی منطقه‌ای حزب توده‌ی تبریز و تشکیلات ناحیه‌ای آن توصیه کنید که تقاضای فرقه‌ی دموکرات آذربایجان را مورد بررسی قرار داده و تصمیم به انحلال تشکیلات حزب توده گرفته و اعضا را وارد فرقه‌ی دموکرات آذربایجان بنمایند. پس از ایجاد کمیته‌ی تشکیلاتی فرقه‌ی دموکرات آذربایجان در تبریز، بالاترین اولویت، ایجاد کمیته‌های تشکیلاتی فرقه‌ی دموکرات آذربایجان در شهرهای زیر است: اردبیل، رضائیه، خوی، میانه، زنجان، مراغه، مرند، ماکو، قزوین، رشت، پهلوی، ساری، شاخ Shakh [بندر شاه؟]، گرگان و مشهد. ایجاد یک ارگان مطبوعاتی در کمیته‌ی تشکیلاتی فرقه‌ی دموکرات آذربایجان در تبریز به نام «صدای [ندای؟] آذربایجان». ترتیب تهیه‌ی برنامه‌ها و منشور برای کمیته تشکیلاتی تبریز داده شود و [...]؛
AR SPIHMDA f.1, s.89, i.90, v.9
(به نقل از: تاریخ تجزیه‌ی ایران، از ص ۳۳۱ تا ص ۳۳۶)
در دیگر مواردِ دستورهای استالین، به تشکیل مجلس دست‌چین‌شده (فرمایشی)، تأسیس انجمن دوست‌داران آذربایجانِ شوروی، تشکیلات جنبش تجزیه‌طلبی و… پرداخته شده است.