۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

طاهر احمد زاده در گفت وگو با شهروند امروز از خاطرات خود می گوید

http://enghelabe-eslami.com/maghalat/709_Taherahmadzadeh.pdf

Memory of the Z.B.Yaghoub IRI Victimزهرا بنی یعقوب

فعالين ايرانی دفاع از حقوق بشر در اروپا و آمريکای شمالی

نهادهای مدافع حقوق بشر !
ايرانيان مدافع حقوق بشر !
در اين گزارش بخش بسيار کوچکی از موارد نقض حقوق بشر در ايران را که توسط اين شبکه گرد آوری شده است به اطلاع می رسانيم: بین المللی:1 ـ فرد ون لی وون دبیر کل فدراسیون آموزش بین الملل که بیش از 30 میلیون معلم از 171 کشور در آن عضویت دارند، در نامه ای خطاب به محمود احمدی نژاد از سرکوب اعضای اتحادیه معلمان در ایران ابراز نگرانی عمیق کرد. وی در این نامه بازداشت و زندانی کردن 37 تن از معلمان و اعضای کانون های صنفی را که قصد شرکت در جلسه روز 26 شهریور را داشتند محکوم کرده است. نامبرده بازداشت فعالان حقوق معلمان را نقض حقوق بشر دانست.(رادیو فردا 3/7/87)2 ـ سازمان عفو بین الملل با انتشار اطلاعیه ای نسبت به بد رفتاری با فعالان مدنی آذربایجانی در ایران، که هم اکنون در حبس بسر می برند، ابراز نگرانی کرد. در اطلاعیه سازمان عفو بین الملل نام 9 فعال مدنی و فرهنگی آذربایجانی آمده است که خانواده های آنان و سازمانهای حقوق بشری نگران سرنوشت و وضعیت آنها در زندان هستند. این 9 نفر عبارتند از
: مهندس علیرضا صرافی روز نامه نگار،
اکبر آزاد نویسنده، مهندس حسن راشدی
مدرس زبان ترکی،
سعید محمدی موغانلی شاعر و روزنامه نگار،
مهندس حسن رحیمی بیات فعال حقوق بشر،
حسین حیدری دانشجوی ارشد جامعه شناسی،
عباس نعیمی فعال فرهنگی،
مهدی نعیمی شاعر و استاد زبان ترکی در دانشگاهها و صیاد محمدیان.
وجه مشترک بازداشت شدگان آن است که همگی در عرصه زبان و ادبیات آذری و یا دیگر عرصه های فرهنگی و مدنی آذربایجان فعال هستند. به گزارش سازمان عفو بین الملل، این عده از زمان دستگیری در زندان انفرادی سرویس اطلاعات در بند 209 زندان اوین تهران محبوس و در معرض خطر شکنجه و رفتار نامناسب قرار دارند. سازمان عفو بین الملل از مسئولان جمهوری اسلامی خواستار آزادی فوری و بی قید وشرط و رعایت حقوق انسانی همه فعالان حقوق مدنی شده است.
(دویچه وله 3/7/87)3 ـ
سازمان عفو بین الملل با انتشار بیانیه ای نسبت به شکنجه هشت دانشجوی زندانی در تبریز، خواهان آزادی و رعایت حقوق آنان شد. در اطلاعیه عفو بین الملل با اشاره به سوابق دستگیری
مقصود احدی، منصور امینیان، داریوش حاتمی، آیدین خواجه ای، امیر مردانی، مجید ماکویی، سجاد رادمهر و فرزاد زهتاب آمده است که هیچ یک از این فعالان دانشجویی که بازداشت آنان در تیرماه صورت گرفته است، دسترسی به وکیل قانونی مورد نظر خود نداشته اند. عفو بین الملل نگران این است که آنان ممکن است صرفا بدلیل ابراز نظرات خود دستگیر شده باشند. همچنین در این اطلاعیه از مقامات ایران در خواست شده از عدم شکنجه یا بدرفتاری با این فعالان اطمینان حاصل شده و دسترسی دستگیر شدگان به خانواده هایشان، وکلای انتخابی و هرنوع مداوای مورد نیاز پزشکی تامین شود.
(رادیو فردا 3/7/87)4 ـ کنگره سالیانه انجمن بین المللی قلم طی قطعنامه ای با رای مطلق به افزایش نقض آزادی اندیشه و بیان در ایران و ادامه تهدید ، محاکمه و حبس نویسندگان و روزنامه نگاران در ایران اعتراض کرد. در این قطعنامه نسبت به اعمال سانسور و ممانعت از انتشار صدها کتاب ، فشار بر ناشران و وجین کردن کتابها از کتابخانه ها ابراز نگرانی شده است . قطعنامه این کنگره همچنین محاکمه یعقوب یاد علی ، حکم حبس 6 ماهه ی پروین اردلان و حکم 11 سال زندان برای محمد صدیق کبودوندرا تقیبح کرده است. این قطعنامه خواستار آزادی فوری و بی قید شرط تمامی نویسندگان و روزنامه نگاران زندانی در ایران شد.
(ایران امروز 10/7/87)5 ـ
گزارشگران بدون مرز با انتشار اطلاعیه ای دستگیری "مجتبی لطفی" از مسئولان واحد اطلاع رسانی دفتر آیت الله منتظری را محکوم کرد. "مجتبی لطفی" وب نگار، همکار روزنامه های توقیف شده "خرداد" و "فتح" بدستور دادگاه ویژه روحانیت توسط مامورین امنیتی بازداشت شد. نامبرده بدلیل نوشتن مقاله ای درباره "رعایت حقوق بشر در امور مربوط به علما و روحانیون" در سایت توقیف شده "نقشینه" در اردیبهشت ماه سال 83 بازداشت و در 24 مرداد ماه در دادگاه ویژه روحانیت قم، بدون حضور وکیل مدافع به 3سال و 10 ماه زندان محکوم شد، اما با پرداخت 65 میلیون تومان وثیقه بدلیل بیماری از زندان آزاد شد .
(گزارشگران بدون مرز 13/7/87)6
ـ فرانسه رئیس دوره ای اتحادیه اروپا، علی آهنی سفیر جمهوری اسلامی ایران را به وزارت امور خارجه احضار کرد و مراتب نگرانی اتحادیه اروپا را از تبعیض های مذهبی و نژادی، آزار فعالان حقوق زن، فشار بر دانشجویان و سندیکای کارگری و اعدام نوجوانان به حکومت جمهوری اسلامی ابراز داشت. وزیر امور خارجه فرانسه اعلام کرد:به سفیر ایران یادآور شدیم که لغو مجازات اعدام در ایران یک خواست بین المللی است
.(رادیو فردا 18/7/87)
7 ـ سخنگوی کمیسیون حقوق بشر و کمکهای انسانی احزاب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی در پارلمان آلمان به مناسبت روزجهانی مبارزه علیه اعدام
(10 اکتبر) با صدور بیانیه ای از ایران به خاطر افزایش اعدامها، اعدام کودکان و تعیین مجازات اعدام برای "ارتداد" انتقاد شده است. بنابر گزارش سازمانهای مدافع حقوق بشر، ایران از نظر تعداد اعدامها، پس از چین در مکان دوم در جهان قرار دارد. همچنین جمهوری اسلامی ایران یکی از 3 کشوری است که نوجوانان بزهکار را اعدام می کند. در 3 سال اخیر 32 کودک در جهان اعدام شده که 26 نفر آنها در ایران بوده است.
(دویچه وله 18/7/87)8
ـ گزارشگران بدون مرز با انتشار بیانیه ای اعلام کرد:
ایران سالهاست که صدر نشین کشورهای خاورمیانه برای داشتن بیشترین تعداد روزنامه نگاران زندانی است. اکنون 9 روزنامه نگار در بزرگترین زندان خاورمیانه برای روزنامه نگاران در بازداشت بسر می برند. گزارشگران بدون مرز از شرایط بازداشت 6 روزنامه نگار زندانی در زندان اوین نگران است. چهار روزنامه نگار آذربایجانی علیرضا صرافی مدیر مسئول ماهنامه توقیف شده "دیلماج" سعید محمدی سردبیر مجله ادبی "یاشماق" حسن راشدی و اکبر آزاد همکاران مجلات "یارپاق" و "وارلیق" که در تاریخ 20 شهریور ماه بازداشت شده اند ، همچنان در بند 209 زندان اوین ، سخت گیر ترین بخش زندان اوین که زیر نظر وزارت اطلاعات اداره می شود ، بسر می برند. خانواده ها به گزارشگران بدون مرز گفته اند : که زندانیان شدیدا رنجور ، ضعیف و خسته به نظر می آمدند ، برخی از آنها بیمار و نیاز به درمان پزشکی دارند، همچنین محمد حسن فلاحیه زاده شدیدا بیمار و نیاز به معالجه جدی در خارج از زندان دارد .از ملاقات محمد صدیق کبودوند مدیر مسئول هفته نامه توقیف شده "پیام مردم" با فرزندانش ممانعت بعمل آمده است. نامبرده از سوی مقامات امنیتی برای انحلال " سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان " و پذیرش " انتشار گزارش هایی نادرست " شدیدا تحت فشارهای روحی و جسمی قرار دارد.
(گزارشگران بدون مرز 24/7/87)9 ـ گزارشگران بدون مرز با انتشار اطلاعیه ای در رابطه با سلامت روزنامه نگار زندانی محمد حسن فلاحیه زاده به دلیل اعتصاب غذا ابراز نگرانی کرد. نامبرده خبرنگار تلوزیون العالم ، شبکه عرب زبان رادیو تلوزیون دولتی ایران است ، که از آذر 85 در زندان بسر می برد. وی در دادگاهی غیر علنی و بدون داشتن وکیل مدافع به اتهام « جاسوسی» به 3 سال زندان و پرداخت جریمه سنگین مالی محکوم شده است. صالح نیکبخت وکیل مدافع این روزنامه نگار زندانی اعلام کرد: موکلش در اعتراض به حکم زندان و برای اعاده دادرسی دست به اعتصاب غذا زده است. وکیل مدافع علی رغم امضای وکالت نامه از سوی موکلش تاکنون نتوانسته است به پرونده دسترسی داشته باشد.
(گزارشگران بدون مرز 26/7/87)10 ـ سازمان عفو بین الملل در رابطه با بازداشت نگین شیخ اسلامی مدافع حقوق بشر و فعال در حوزه زنان و کودکان با انتشار اطلاعیه ای ابراز نگرانی کرد . در این اطلاعیه آمده است: نگین شیخ اسلامی در نیمه شب 14 مهر ماه با یورش ماموران امنیتی به منزلش بازداشت شد. وی در خطر شکنجه و عدم دسترسی به داروهای لازم برای بیماری تنفسی اش روبرو است. این سازمان ضمن ابراز نگرانی خود نسبت به سرنوشت نامبرده از مقامات جمهوری اسلامی ایران خواسته است دارو های او را در اختیارش قرار دهند. محل نگهداری وی اعلام شود و آزادی فوری و بدون قید و شرط نگین شیخ اسلامی نیز فراهم گردد.(کانون زنان ایرانی 27/7/87)11 ـ
بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد از پیشینه حقوق بشر ایران انتقاد کرده و گفته است در این مورد نگرانیهای زیادی دارد که دامنه آن از افزایش موارد مجازات اعدام گرفته تا تعقیب و آزار اقلیتهای دینی و سرکوب حقوق زنان است. در این گزارش بان کی مون گفته است طی ماههای اخیر، تعداد اعدامها در ایران به ناگهان افزایش پیدا کرده است. دبیرکل سازمان ملل خاطرنشان ساخت همچنان تعداد زیادی از افراد زیر ۱۸ سال درایران اعدام میشوند. در گزارش دبیر کل سازمان ملل به سرکوب جنبش زنان ایران طی یک سال گذشته نیز پرداخته و گفته که زنان به طور مکرر برای استفاده از روسریهای خیلی آزاد و لباسهای خیلی تنگ دستگیر میشوند.گزارشهای مربوط به خشونت علیه بهائیان نیز افزایش یافته است. محل زندگی و کسب اعضای جامعه بهایی ایران هدف قرار گرفته است. بان کی مون گفته است قطع اعضای بدن و مجازاتهای بدنی که برای جرائم، مجازات اسلامی تلقی میشود، باعث نگرانی جدی است.وی همچنین به گزارشهایی در مورد شلاق زدن همجنس گرایان و تهدید آنها به اعدام اشاره کرده است. دبیرکل سازمان ملل گفته است که در مجموع، وضعیت حقوق بشر در ایران نگران کننده است.( بی بی سی 30/7/87اخبار دانشجویی:
12 ـ آیدین خواجه ای، فراز ذهتاب، امیر مردانی، داریوش حاتمی، مقصود احدی و منصور امینیان دانشجویان دانشگاه تبریز به همراه مجید ماکویی دانشجوی دانشگاه مالک اشتر اصفهان پس از 75 روز از بازداشتگاه اداره اطلاعات تبریز به سلولهای انفرادی زندان مرکزی تبریز منتقل شدند. دانشجویان زندانی در ملاقات با خانواده های خود اظهار داشتند که مقامات رسمی آنها را در معرض بازجویی های 24 ساعته، بی خوابی، ضرب و شتم، توهین و تحقیر و شکنجه به منظور اخذ اعترافات اجباری قرار داده اند.
(ساوالان سسی 10/7/87)ضرب و شتم دانشجويان:13
ـ مهران فرجی از فعالان دانشجوئی دانشکده خبر توسط سفیدآبی مسئول دفتر رئیس دانشکده خبر مورد ضرب و شتم و فحاشی قرار گرفت. (امیرکبیر 2/7/87)14 ـ مهدیه گلرو از دانشجویان محروم از تحصیل اعلام کرد : مامورین نیروی انتظامی با استفاده از گاز اشک آور و گاز فلفل به دانشجویان شرکت کننده در تجمع مقابل مجلس حمله کرده و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
(رادیو فردا 14/7/87)15
ـ یک دختر دانشجوی دانشگاه آزاد رودهن توسط یک مامور زن و چند مرد حراست دانشگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفت. رئیس دانشگاه و مسئول حراست دانشگاه خود را پاسخگو نمی دانند.
(کارگزاران 27/7/87)دانشجويان:
بازداشت شده16 ـ تعدادی از دانشجویان محروم از تحصیل که برای دیدار نمایندگان مجلس و انتقال اعتراضات خود به آنها در برابر ساختمان مجلس شورای اسلامی در میدان بهارستان تجمع کرده بودند، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند. اسامی 14 نفر از دانشجویان بازداشت شده به شرح ذیل است: مهدیه گلرو ، زهرا توحیدی ، صادق شجاعی ، ضیاء نبوی ، علی تقی پور ، مرتضی حسین زاده ، یادگار صالحی ، اصغر قنبری ، علی خوشبخت ، مازیار معصومی ، علیرضا داودی ، سعید فیض الله زاده ، مهدی عربشاهی و ناصر پویافر . این دانشجویان پس از انتقال به کلانتری واقع در خیابان کارگر جنوبی آزاد شدند.
(ادوار نیوز 14/7/87)17 ـ احسان نجفی نسب دانشجوی ترم آخر رشته الکترونیک دانشگاه تبریز، عضو شورای مرکزی انجمن ادبی سهند و از فعالین آذربایجانی توسط مامورین امنیتی بازداشت گردید. از سوی قاضی هاشم زاده، بازپرس پرونده دانشجویان بازداشتی تبریز، حکم 2 ماه بازداشت موقت برای وی صادر گردید. (ساوالان سسی 17/7/87)18
ـ صمد ملاقلی 23 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد شبستر و از فعالان آذربایجانی توسط مامورین امنیتی بازداشت شد. نیروهای امنیتی ضمن تفتیش خانه، کامپیوتر، کتابها و دیگر اشیای شخصی وی را نیز با خود بردند. نامبرده در تاریخ 15/2/87 چند روزی بازداشت و سپس با قرار وثیقه آزاد شده بود.
(ساوالان سسی 17/7/87)19 ـ
محسن محمدی دانشجوی رشته ارتباطات دانشگاه آزاد میبد یزد توسط مامورین اداره اطلاعات اصفهان بازداشت شد. پدر نامبرده به دادگاه انقلاب اصفهان احضار گردید.
(امیرکبیر 19/7/87)20 ـ
جواد علیزاده دانشجوی اخراجی مقطع کارشناسی ارشد رشته حقوق بشر دانشگاه علامه طباطبائی و از اعضای فعالان حقوق بشر در ایران، بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. نامبرده در 18 آذر 87 برای مدت 2 ماه بازداشت و سپس با قرار وثیقه 80 میلیونی از زندان آزاد شده بود. (فعالان حقوق بشر در ایران 23/7/87)توقیف سایتها و نشریات دانشجویی:21 ـ نشریه دانشجویی "بانو" پس از انتشار 2 شماره به اتهام طرح مطالب موجب تضاد میان زن و مرد از طریق دفاع غیر شرعی از حقوق آنان در کمیته ناظر بر نشریات دانشجویان دانشگاه شیراز برای مدت 3 ماه توقیف گردید. (امیر کبیر 2/7/87)
22 ـ نشریه دانشجویی « کیملیک» پس از انتشار 10 شماره بدستور هیئت نظارت بر نشریات دانشجویی دانشگاه زنجان توقیف گردید.
( سلام دمکرات 29/7/87)دانشجويان: احضار :
23 ـ نوید غفاری، امین درستی و اکبر حسن پور از فعالین سیاسی، دانشجوئی دانشگاه شیراز جهت بازجوئی به کمیته انضباطی احضار شدند. (امیرکبیر 15/7/87)24 ـ مجتبی رزمی عضو سابق شورای انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده فنی، نعیم احمدی دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم طبیعی، آیدین تیموری مدیر مسئول نشریه دانشجوئی "تلنگر" و وحید دهقان دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تبریز، جهت بازجوئی به کمیته انضباطی احضار شدند. جرم این دانشجویان اعتراض به بازداشت فعالین دانشجوئی می باشد.
(امیرکبیر 22/7/87)دانشجويان:
بازجویی25 ـ بیش از 30 دانشجوی دختر دانشگاه یزد به علت شرکت در تحصن دانشجویی در کمیته انضباطی محاکمه شدند. تاکنون حکم تعدادی از این دانشجویان که منع موقت از تحصیل به مدت نیمسال هست بطور موقت صادر شده است.(ادوار نیوز 24/7/87)دانشجويان: محاکمات26 ـ مرتضی اصلاحچی دبیر سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی محاکمه شد.
(کمیته گزارشگران حقوق بشر 3/7/87)دانشجويان
: احکام صادر شده27 ـ سورنا هاشمی ، بهرام واحدی و علیرضا فیروزی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان به علت شرکت در تحصن دانشجویی خرداد ماه دانشگاه زنجان ، از انتخاب واحد و ادامه تحصیل محروم شدند . مسئولین دانشگاه از هر گونه پاسخگویی در این رابطه خودداری می کنند.(کمیته گزارشگران حقوق بشر 3/7/87)28
ـ رحیم حسینی فعال دانشجوئی و مدیر مسئول نشریه دانشجوئی توقیف شده "بیان آزاد" که با شکایت میبدی رئیس دانشگاه یزد در دادگاه به پرداخت جریمه نقدی محکوم شده بود، وقتی برای دیدار دوستان خود وارد دانشگاه یزد شد، با ممانعت نیروهای حراست دانشگاه مواجه شد. نیروهای حراست با الفاظ رکیک و تهدیدآمیز وی را مجبور به ترک دانشگاه کردند.
(امیرکبیر 4/7/87)29 ـ پیمان عارف دانشجوی رتبه برتر کنکور کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران، به اتهام ارتباط گسترده سیاسی و فعالیت در جبهه ملی ایران بار دیگر از تحصیل محروم شد. او 3 سال پیش در آستانه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد خود و فارغ التحصیلی، به حکم وزارت اطلاعات از سوی هیئت مرکزی گزینش استاد و دانشجو از تحصیل محروم شد. وی امسال در دانشگاه بهشتی بصورت مشروط و سپردن تعهد برای عدم فعالیت سیاسی، پذیرفته شد بود، اما 3 روز مانده به آغاز سال تحصیلی بدستور وزارت اطلاعات ثبت نام وی منتفی شد.
(کمیته گزارشگران حقوق بشر 4/7/87)30
ـ امیر حسین فتوحی دانشجوی دانشگاه پزشکی هرمزگان بدلیل شرکت در تحصن 9 خرداد سال جاری و مصاحبه با تلویزیون صدای امریکا، در کمیته انضباطی بصورت غیابی به 2 ترم تعلیق از تحصیل محکوم شد.
(کمیته گزارشگران حقوق بشر 7/7/87)
31 ـ کورش جنتی دانشجوی رشته ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی از تحصیل در این دانشگاه محروم شد. وی پیش از این در دو حکم جداگانه به 3 ترم محرومیت از تحصیل محکوم شده بود . مجید دری و علیرضا موسوی دو دانشجوی دیگر دانشگاه ادبیات در کمیته انضباطی به مدت دو سال ونیم از تحصیل محروم شدند. گفتنی است در طول 3 سال ریاست حجت الاسلام شریعتی در دانشگاه علامه بیش از 70 ترم حکم محرومیت از تحصیل برای دانشجویان منتقد این دانشگاه صادر شده است.
(امیرکبیر 11/7/87)32 ـ یونس میر حسینی دانشجوی حقوق دانشگاه شیراز به اتهام عضویت در گروههای مخالف نظام و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی در دادگاه انقلاب شیراز و با تائید شعبه 15 دادگاه تجدید نظر استان فارس به 36 ماه حبس تعلیقی به مدت 4 سال محکوم گردید.
(ایران امروز 12/7/87)33 ـ یاسر بهادری دانشجوی عمران دانشگاه ایلام به اتهام اخلال در نظم دانشگاه و بهم زدن کلاس درس، در شعبه اول دادگاه تجدید نظر ایلام به 4 ماه حبس تعزیری محکوم شد.
(امیرکبیر 19/7/87)34
ـ هشت دانشجوی دانشگاه اصفهان در کمیته انضباطی محکوم شدند. احکام صادره و رای نهائی کمیته انضباطی به شرح ذیل اعلام گردید: ارسلان صادقی مدیر مسئول نشریه دانشجوئی "اشتراک" یک ترم محرومیت از تحصیل. نرگس شریفی مدیر مسئول نشریه دانشجوئی "دریچه" توبیخ کتبی به همراه درج در پرونده. زویا شکوهی مدیرمسئول نشریه دانشجوئی "طلوعی دیگر" توبیخ کتبی به همراه درج در پرونده. حسین سرشومی مدیر مسئول نشریه دانشجوئی "امید فردا" توبیخ کتبی به همراه درج در پرونده.آرش انواری توبیخ کتبی همراه با درج در پرونده. مژده سمائی از دانشجویان "آزادیخواه و برابری طلب" یک ترم محرومیت از تحصیل و ممنوع الورود شدن به خوابگاه و دانشگاه. علیرضا داوودی از دانشجویان "آزادیخواه و برابری طلب" دو ترم محرومیت از تحصیل و ممنوع الورود شدن به خوابگاه و دانشگاه. مازیار معصومی از دانشجویان "آزادیخواه و برابری طلب" دو ترم محرومیت از تحصیل و ممنوع الورود شدن به خوابگاه و دانشگاه.
(فعالان حقوق بشر در ایران 21/7/87)35 ـ آرمان صداقتی عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه امیرکبیر و مدیر مسئول نشریه دانشجوئی "جرس" در شعبه 21 دادگاه انقلاب به 2 سال حبس تعلیقی محکوم شد. نامبرده پیش از این در کمیته انضباطی به 3 ترم تعلیق از تحصیل محکوم شده بود. (امیرکبیر 22/7/87)36
ـ سیامک کریمی دانشجوی رشته حقوق دانشگاه بوعلی سینا همدان که در سال 85 علی رغم کسب رتبه های 17 و 66 بدلیل تعلق 3 ستاره به وی اجازه تحصیل در دانشگاه را نیافت. در کنکور کارشناسی ارشد سال جاری در دانشگاههای دولتی و آزاد شرکت کرده و قبول شده بود ولی به دستور وزارت اطلاعات دانشگاه های آزاد و دولتی از پذیرش وی و سایر دانشجویان ستاره دار سال 85 خود داری می کنند. نوربخش رئیس گزینش سازمان سنجش به نامبرده گفته: تا وقتی مشکل آزمون سال 85 این دانشجو حل نشود، مابقی آزمون های دولتی نیز همان سرنوشت را خواهند داشت.
(ادوارنیوز 22/7/87)37
ـ شیوا نظرآهاری فارغ التحصیل رشته عمران دانشگاه آزاد- واحد تهران جنوب، فعال حقوق بشر با مراجعه به سازمان سنجش، مطلع شد که نامش بدستور وزارت اطلاعات در لیست دانشجویان ممنوع التحصیل قرار گرفته و لذا امکان ثبت نام برای کارشناسی ارشد را ندارد.
(کمیته گزارشگران حقوق بشر 23/7/87)38 ـ حسین رحمانی دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد کرج که در تاریخ 23 خرداد سال جاری توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود، به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در دادگاه انقلاب اسلامی سنندج به 6 سال حبس تعزیری محکوم گردید.
(فعالان حقوق بشر در ایران 24/7/87)39 ـ امین ریاحی ، مهدی خسروی و حمید رضا خانی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد در کمیته انضباطی دانشگاه به ترتیب به یک ترم تعلیق از تحصیل ، محرومیت دایم از خوابگاه و مرخصی اجباری محکوم شدند. این سه دانشجو در 9 شهریور از محل سکونت خود واقع در بجنورد، شیروان و کرج توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بودند.(امیر کبیر 26/7/87)40 ـ افشین اکبریان مدیر مسئول نشریه دانشجویی "هیس" و از اعضای هئیت موسس کانون طنز به همراه 3 دانشجوی دیگر دانشگاه یزد به علت گزارش های میبدی رئیس دانشگاه یزد، به اتهام نداشتن صلاحیت با رای ستاد رد گزینش سازمان سنجش از تحصیل در دانشگاه یزد محروم شدند.این دانشجویان از فعالین نشریات دانشجویی و تشکل های سیاسی هستند . نشریات "کتیبه" ، "فاصله" و نشریه طنز "هیس" توسط این دانشجویان چاپ می شد. (امیرکبیر 26/7/87)41 ـ علی تقی پور و عمید مشرف زاده دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل بدستور گزینش سازمان سنجش از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد محروم شدند.(امیر کبیر 27/7/87)دانشجويان صدور قرار وثیقه:42 ـ هستی خضروی عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی و عضو کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت پس از 10 روز بازداشت با قرار وثیقه 200 میلیون تومانی از زندان آزاد شد. (امیرکبیر 9/7/87)43 ـ انور ساعد موچشی 29 ساله دانشجوی کارشناسی ارشد رشته حقوق بین الملل دانشگاه بهشتی، عضو تحریریه هفته نامه توقیف شده "کرفتو" و عضو انجمن راه سبز و دفاع از محیط زیست سنندج پس از 35 روز بازداشت با قید وثیقه 30 میلیون تومانی از زندان آزاد شد.(وبلاگ زندان و مبارزه 22/7/87)جلوگیری از برگزاری مراسم و منحل کردن نهادهای مدنی:44 ـ سخنرانی تقی رحمانی از فعالان ملی- مذهبی در شب 23 ماه رمضان در حسینیه ارشاد بدستور مقامات امنیتی لغو گردید. (میزان نیوز 8/7/87)45 ـ سخنرانی های شیرین عبادی در مراکز دانشگاهی و پژوهشی مالزی بدلیل فشار وزارت خارجه ایران لغو گردید. نامبرده به دعوت "بنیاد صلح مالزی" به منظور انجام یک سری سخنرانی دعوت شده بود. مقامات وزارت خارجه ایران به وزارت خارجه مالزی گفته اند که حضور عبادی در مالزی و انجام سخنرانی می تواند به روابط خوب دو کشور صدمه بزند. (روزآنلاین 8/7/87)46 ـ کنگره سالانه حزب پان ایرانیست بدستور وزارت اطلاعات لغو گردید. دکتر سهراب زنگنه، قدرت الله جعفری دبیر کل و قائم مقام این حزب، منوچهر یزدی، مهندس رضا کرمانی و فرهاد باغبانی طی روزهای گذشته به وزارت اطلاعات احضار و مورد بازجوئی و تهدید قرار گرفته اند. طی سالهای گذشته نیز نیروهای امنیتی مانع برگزاری کنگره این حزب شده اند. (کمیته گزارشگران حقوق بشر 10/7/87)47 ـ کانون صنفی معلمان ایران به مناسبت 14 مهر روز جهانی معلم طی بیانیه ای اعلام کرد: برگزاری مراسم روز معلم با تهدید های نیروهای امنیتی از ماموران وزارت اطلاعات گرفته تا پلیس امنیت و معاونت امنیت دادگاه لغو گردید. (کانون صنفی معلمان ایران 12/7/87)48 ـ به حکم هیئت نظارت بر دانشگاه سهند تبریز، فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان این دانشگاه به مدت 12 ماه تعلیق گردید. (امیرکبیر 22/7/87)49 ـ مسئولان وزارت اطلاعات از برگزاری کنگره سالانه نهضت آزادی ایران در منزل دکتر احمد صدر حاج سید جوادی جلوگیری بعمل آوردند. (میزان ینوز 23/7/87)50 ـ نیروهای امنیتی در بوشهر از سخنرانی عبدالله مومنی سخنگوی سازمان دانش آموختگان و محمد صادقی مسئول کمیته شعب این سازمان در رابطه با مسائل سیاسی روز و انتخابات ریاست جمهوری جلوگیری بعمل آوردند. (ادوار نیوز 27/7/87)فیلتر کردن سایتهای خبری:51 ـ سایت کانون زنان ایرانی به فاصله 10 روز برای بار چهارم حک شد. حدود 10 روز پیش وقتی سایت کانون زنان ایرانی گزارشی در مورد وضعیت پرونده زهرا بنی یعقوب، نزدیک به سالگرد وی منتشر کرد، حک شد و این بار نیز بعد از پوشش خبر مراسم سالگرد زهرا حک شد. (تغییر برای برابری 14/7/87)52 ـ سایت "مدرسه فمینیستی" برای ششمین بار فیلتر شد. این سایت یکی از پایگاه های اینترنتی کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز است. (مدرسه فمینیستی 18/7/87)53 ـ سایت "تغییر برای برابری" برای شانزدهمین بار فیلتر شد. (تغییر برای برابری 18/7/87)مطبوعات: احضار روزنامه نگاران54 ـ حمید رضا زاهدی کهنه گورابی مدیر مسئول روزنامه توقیف شده "دوران امروز" جهت محاکمه به شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران احضار شد. (ایسنا 2/7/87)55 ـ قلی شیخی مدیر مسئول روزنامه "توسعه" به اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، انتشار مطالب خلاف واقع و افترا با شکایت مدعی العموم، نیروی مقاومت بسیج، انصار حزب الله و دانشگاه آزاد اسلامی جهت محاکمه به شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران احضار شد. (ایسنا 7/7/87)56 ـ مرتضی سجادیان مدیر مسئول روزنامه "کارگزاران" به اتهام تبلیغ علیه نظام و نشر اکاذیب با شکایت نماینده دادستان جهت بازجوئی به شعبه ششم بازپرسی دادسرای کارکنان دولت احضار شد. (ایسنا 8/7/87)56 ـ حسین مختاریان مدیر مسئول روزنامه توقیف شده "آزاد" به اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، نشر مطالب خلاف واقع و توهین، با شکایت مدعی العموم، فرمانده کل سپاه پاسداران، ستاد اجرائی فرمان خمینی و شهرداری تهران جهت محاکمه به شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران احضار شد. (ایسنا 8/7/87)مطبوعات: محاکمه روزنامه نگاران57 ـ مدیران مسئول سایتهای "سپهرنیوز"،"مردمیا"،"اکونومیست"و"شریف نیوز" با شکایت نیروی مقاومت بسیج در شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران به ریاست قاضی حسین حسینیان محاکمه شدند. (ایسنا 7/7/87)مطبوعات: احکام صادر شده توسط دادگاهها58 ـ امیر تفرشی مدیر سایت عدالتخانه به اتهام افتراء و نشر اکاذیب در شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران به ریاست قاضی حسین حسینیان به 6 ماه حبس و 20 ضربه شلاق محکوم شد.(ایسنا 1/7/87)مطبوعات: بازداشت روزنامه نگاران59 ـ عکاسان خبرگزاریهای ایرنا و فارس در حال عکسبرداری از آتش سوزی دانشگاه تبریز، توسط نیروهای انتظامی بازداشت و به کلانتری 11 تبریز منتقل شدند. (تبریزنیوز 11/7/87)اخراج روزنامه نگاران:60 ـ احمد جلالی فراهانی عضو اخراجی تحریریه روزنامه « ایران » و مدیر مسئول وبلاگ« تحریریه خاموش» اعلام کرد: پس از مدیر مسئول شدن کاوه اشتهاردی حداقل 84 روزنامه نگار و کارمند روزنامه دولتی« ایران» بر اثر فشار وادار به استعفا و بازخرید شده اند و یا به مرخصی بدون حقوق فرستاده شده اند و یا از کار اخراج گشته اند. این روزنامه نگاران و کارمندان در بخش های تحریریه، و سرویس های عکس ، اندیشه، اقتصادی ، گزارش، بین المللی ، اجتماعی ، حوداث، سیاسی و گفتگو، محیط زیست ، موسیقی، ورزشی ، فنی و حروف چینی و... کار خود را از دست داده اند.( کانون زنان ایرانی 26/7/87)اخبار مربوط به فعالین سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی:61 ـ جلال محمود زاده و اقبال محمدی نمایندگان مهاباد و مریوان در مجلس شورای اسلامی با ارسال نامه ای خطاب به رئیس قوه قضائیه پس از گذشت 45 روز از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی و مدنی کرد، خواستار به رسمیت شناختن حق زندانیان سیاسی در دسترسی به وکیل، لغو احکام اعدام فعالان سیاسی و مدنی و توقف شکنجه در زندانها شدند.(وبلاگ زندان و مبارزه 18/7/87)62 ـ اسفندیار ذوالقدر مدیر مسئول ماهنامه "اقتصاد و توسعه" و استاد دانشگاه علمی کاربردی بدلیل طرح مباحثی در کلاس جامعه شناسی و انتقاد از دولت احمدی نژاد و گزارش کلاس درس توسط"ایوبی" یکی از اعضای تیم حفاظت ریاست جمهوری، بدستور نهاد ریاست جمهوری از دانشگاه اخراج شد.(امیر کبیر 21/7/87)63 ـ حسین ذبحی معاون قضایی دادستان کل کشور اعلام کرد : بیش از 100هزار نفر در ایران ممنوع الخروج و ممنوع المعامله هستند. (ایرنا 23/7/87)64 ـ آرزو رحیم خانی ، ایوب حیدری و حمید ایزدمنش از اساتید عضو هئیت علمی دانشگاه آزاد واحد اندیمشک به علت حمایت از تحصن دانشجویان دانشگاه زنجان ، از کار اخراج شدند. (آزادنا 23/7/87)65 ـ علی کردان وزیر کشور در بیستمین گردهمایی ائمه جمعه سراسر کشور در مصلای تهران از خطر تبدیل جنبش های اجتماعی به چالش های امنیتی سخن گفت: وی از "چالش قومی" به عنوان اولین چالشی که می تواند یک چالش امنیتی باشد یاد کرد. وزیر کشور جنبش ناسیونالیسم قومی، فرقه گرایی، دمکراسی خواهی در مقابل مردم سالاری دینی، سکولاریست، جنبش مجازی و اینترنتی، جنبش روشنفکری، خرافه گرایی، محیط زیست، مسئله فمینیست و مدرنیسم در مقابل سنت را از دیگر جنبش های قابل توجه بر شمرد. جنبش حقوق بشر، جنبش سندیکایی که در مقابل امکانات و سنت های مذهبی ما نظیر هیات های مذهبی و تکایا و مساجد است. جنبش دانشجویی، جنبش مذهبی که بحث وهابیت و بهائیت را می توان در این جنبش تحلیل و ارزیابی کرد.(کارگزاران 25/7/87)احضار فعالین سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی به دادگاهها:66 ـ یدالله زاره ای و رامین زندنیا از معلمین سنندج به اتهام شرکت در راهپیمایی و تجمع صنفی، کانون صنفی معلمان کردستان در اداره حراست آموزش و پرورش ناحیه یک سنندج مورد بازجویی قرار گرفته و تهدید به اخراج از آموزش و پرورش شدند.(فعالان حقوق بشر در ایران 14/7/87)67 ـ کانون نویسندگان ایران با انتشار اطلاعیه ای اعلام کرد: چند عضو کانون را احضار و مورد بازجویی قرار داده اند و به یک عضو کانون هشدار داده شده که کانون پا را از گلیم خود فراتر نگذارد. آنها دوباره ساز "غیرقانونی" بودن کانون را کوک کرده اند. (کانون نویسندگان ایران 24/7/87)بازداشت فعالین سیاسی فرهنگی و اجتماعی:68 ـ مامورین اداره اطلاعات گلپایگان و اصفهان به خانواده زندانی سیاسی محمد نیکبخت یورش برده و منیژه شفاعت 50 ساله مادر وی ، نسرین و هما نیکبخت و دو برادر این زندانی سیاسی را بازداشت و مورد بازجویی و تهدید قرار داده و سپس آزاد کرده اند. (فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران 5/7/87)69 ـ رحیم حاجی زاده از فعالان آذربایجانی به اتهام تبلیغ علیه نظام و تبلیغ قوم گرائی توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به بند 7 زندان مرکزی اردبیل منتقل گردید. (فعالان حقوق بشر در ایران 8/7/87)70 ـ میر اکبر رئیس زاده، سید محمد میر آقاسی، محمود ایمان زاده و ماشینی از اعضای هیئت مدیره کانون صنفی معلمان تهران در روز جهانی معلم توسط ماموران امنیتی بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفتند.(کانون صنفی معلمان ایران 14/7/87)71 ـ مرتضی حجاریان رئیس گروه تاریخ آموزش و پرورش منطقه 3 اصفهان و فعال صنفی معلمان توسط اداره اطلاعات اصفهان بازداشت شد. (کانون صنفی معلمان ایران 18/7/87)72 ـ حجت الاسلام مجتبی لطفی مسئول اطلاع رسانی دفتر آیت الله حسین علی منتظری بدستور دادگاه ویژه روحانیت قم توسط مامورین اداره اطلاعات بازداشت گردید. (امیرکبیر 19/7/87) 73 ـ ملک گمشاد زهی مدیر شرکت کامپیوتری «مگا رایانه» و مدیر شرکت «بلوچ رایانه هیرمند» واقع در خیابان عمر خیام زاهدان توسط ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شدند. ماموران اطلاعات کلیه سیستمهای کامپیوتری موجود در این دو شرکت را جمع آوری کردند.(دیده بان حقوق بشر بلوچستان 19/7/87 74 ـ داریوش دانشور از فعالان فرهنگی شهر مشهد و مدیر کتابفروشی دانشور، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. کتابفروشی نامبرده بیش از یکماه است که تعطیل گردیده است. (فعالان حقوق بشر در ایران 21/7/87)75 ـ خانم حمیده نبوی چاشمی همکار فعالین حوزه زنان به اتهام ارتباط داشتن با نشریه توقیف شده"سرزمین آریایی" که هفته پیش توسط مامورین امنیتی بازداشت شده بود به علت شرکت در مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر به چهار ماه حبس که به مدت 5 سال به حالت تعلیق درآمد، محکوم شده است.خانم نبوی با دختر 5 ساله خود به تنهایی زندگی می کند و فرزندش که اکنون بطور موقت به اقوام سپرده شده به علت دوری از مادرش در وضعیت روحی نامناسبی به سر می برد.(امیر کبیر 26/7/87)فعالين سياسی، فرهنگی و اجتماعی: احکام صادره شده توسط دادگاه ها76 ـ یوسف مصطفی لو، فوق لیسانس، با 21 سال سابقه خدمت، متاهل و دارای 2 فرزند، به اتهام تمسخر خداوند بزرگ و اهانت به ائمه به حکم هیئت تخلفات اداری شهرستانهای استان تهران از آموزش و پرورش اخراج شد. (کانون صنفی معلمان تهران 1/7/87)77 ـ عبدالحجت تاری وردیان 41 ساله از فعالین آذربایجانی، به اتهام اخلال در نظم و آسایش عمومی از طریق شرکت در تجمع غیر قانونی در شعبه 110 دادگاه جزائی تبریز به 6 ماه حبس تعزیری و 40 ضربه شلاق محکوم شد. حکم صادره برای مدت 2 سال به حالت تعلیق در آمده است. نامبرده در تاریخ 1/3/87 به مدت 2 هفته بازداشت و سپس با قرار وثیقه آزاد شده بود. (ساوالان سسی 17/7/87)78 ـ دکتر محمد مهدی احمدی دبیر سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه های شیراز و علوم پزشکی به اتهام تبلیغ علیه نظام در شعبه اول دادگاه انقلاب شیراز به 8 ماه حبس محکوم شد. این حکم بمدت 4 سال به حالت تعلیق درآمد. (ادوارنیوز 22/7/87)79 ـ محمد علی منصوری از شرکت کنندگان در مراسم نوزدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی که از یکسال پیش در بازداشت بسر می برد، در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به 17 سال زندان همراه با تبعید به زندان گوهردشت صادر شد.(فعالین حقوق بشر و دمکراسی 24/7/87)80 ـ مسعود کردپور 37 ساله ، روزنامه نگار ، بینانگذار بنیاد دمکراسی و حقوق بشر کردستان ایران و عضو NGO دفاع از محیط زیست به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام در شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد به ریاست قاضی چابک به یکسال حبس تعزیری محکوم و به بند انفرادی منتقل گردید . (تبریز نیوز 25/7/87)صدور قرار وثیقه برای آزادی زندانیان سیاسی:81 ـ مهندس حسن رحیمی عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر پس از 33 روز بازداشت با تودیع قرار وثیقه از زندان اوین آزاد شد. ( کمیته گزارشگران حقوق بشر 25/7/87)82 ـ حسن سرداری فعال فرهنگی و پژوهشگر اهل کرمانشاه که در تاریخ 16 بهمن توسط نیروهای امنیتی در نقده بازداشت شده بود، پس از مدتی به بند 12 زندان ارومیه منتقل گردید.دادگاه برای آزادی نامبرده مبلغ 200 میلیون تومان قرار وثیقه صادر کرده است. وی بدلیل عدم استطاعت تامین وثیقه همچنان در زندان به سر میبرد.(وبلاگ زندان و مبارزه 30/7/87)اخبار مربوط به زندانيان سياسی:83 ـ شمس الله شادی که از 9 ماه پیش به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت بسر می برد، در زندان سنندج دست به اعتصاب غذا زده است. نامبرده علت این اعتصاب را، پایان دادن به نگهداری وی در سلول انفرادی و اعتراض به بلاتکلیفی و تمدید مکرر قرار بازداشت خود از سوی دادگاه انقلاب سنندج اعلام کرده است.(فعالان حقوق بشر در ایران 2/7/87)84 ـ خضر رسول مروت دانشجوی زندانی و سالار یاره زندانی سیاسی بدستور مسئولین زندان میاندوآب مدت دو هفته است که از ملاقات حضوری محروم شده اند.(کمیته حمایت از زندانیان سیاسی و مدنی کرد 3/7/87)85 ـ محمد صدیق کبودوند رئیس زندانی شده سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان ممنوع الملاقات گردیده است. نامبرده 15 ماه بازداشت که حدود نیمی از آن را در سلول انفرادی بسر برده، تنها یک بار موفق به ملاقات حضوری، به مدت 20 دقیقه با خانواده اش شده است. مسئولان زندان اوین وعده یک ملاقات 15 دقیقه ای برای ایشان و خانواده اش را داده اند. اما زمانی که همسر و 3 فرزند آقای کبودوند ساعت 8 صبح به سالن انتظار ملاقات مراجعه کردند درساعت 13 اعلام گردید که ملاقات وی لغو شده و ممنوع الملاقات می باشد.(سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان 3/7/87)86 ـ علی صارمی از زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین ، که از 13 شهریور سال گذشته در زندان بسر می برد ، در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی محاکمه شد . نامبرده تا بحال 4 بار دستگیر شده که جمعا نزدیک به 21 سال در زندانهای رژیم بسر برده است . همچنین محمد علی منصوری ، میثاق یزدان نژاد و محسن نادری از بازداشت شدگان 13 شهریور سال گذشته همچنان بصورت بلاتکلیف در زندان بسر می برند.(فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران 5/7/87)87 ـ منصور رادپور زندانی سیاسی در سالن 2 اندرزگاه 1 بندی که به سیاهچال زندان رجایی شهر معروف است ، منتقل گردیده و هیچگونه ارتباطی از قبیل تلفن و یا ملاقات با بیرون از زندان را ندارد . نامبرده در زیر شکنجه سختی بسر می برد نگهبانان این بند تنها از طریق باطوم پلاستیکی و باطوم برقی با زنداینان صحبت می کنند و زندانی را در سلولی که مجهز به دوربین مادون قرمز می باشد روزها و شبها دستبند و پابند می کنند.( فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران 8/7/87)88 ـ هادی امینی و کمال خاکنژاد از زندانیان سیاسی مهاباد که در دادگاه بترتیب به 5 و 3 سال زندان محکوم شده اند، در اعتراض به روند دادرسی و صدور حکم سنگین برای خود و همبستگی با دیگر زندانیان اعتصابی، دست به اعتصاب غذا زده اند. (موکریان نیوز 9/7/87)89 ـ امیر حشمت ساران از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج که در حال تحمل پنجمین سال از دوران محکومیت 11 ساله خود می باشد، بدلیل شرایط نامناسب محیطی و عدم رسیدگی پزشکی از ناحیه مفاصل دست و پا دچار مشکل گردیده است. مسئولین زندان از دادن مرخصی استعلاجی که جزو حقوق زندانی محسوب میگردد امتناع می کنند.(فعالان حقوق بشر در ایران 9/7/87)90 ـ خالد هردانی زندانی امنیتی که در زندان رجایی شهر بسر می برد، در شعبه 6 دادگاه اجرای احکام دادگاه انقلاب اسلامی مطلع شد ، که در دادگاه اهواز به صورت غیابی به 7سال زندان و تبعید به شهرستان خاش محکوم شده است .(کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی 11/7/87)91 ـ شهرام و فرهنگ پور منصوری که از 8 سال پیش در زندان بسر می برد، در بند 6 زندان گوهردشت توسط گارد زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به سلولهای انفرادی بند یک زندان گوهردشت منتقل شدند.(فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران 16/7/87)92 ـ زندانیان سیاسی و مدنی کرد پس از 45 روز اعتصاب غذا با انتشار بیانیه ای به اعتصاب غذای خود پایان دادند. در این بیانیه زندانیان اعتصاب کننده ضمن تاکید بر خواسته های شش گانه خود اعلام کردند: بنابر خواسته ی بسیاری از بزرگان ، فعالان مدنی ، فعالان حقوق بشر ، فعالان زن و همچنین سازمانها و نهادهای حقوق بشری به اعتصاب غذای خود پایان دادند.( وبلاگ زندان و مبارزه 18/7/87)93 ـ یونس بادسار فعال مدنی که در تاریخ 11 بهمن 86 توسط نیروهای امنیتی در شهر مریوان بازداشت گردید ، تا کنون هیچ اطلاعی از سرنوشت وی در دست نیست. (وبلاگ زندان و مبارزه 27/7/87)94 ـ دکتر سعید ماسوری زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد که از 7 سال پیش در زندان بسر می برد، از بند 350 زندان اوین به زندان امنیتی رجایی شهر کرج منتقل گردید.(فعالان حقوق بشر در ایران 28/7/87)95 ـ محمد حسن فلاحیه زاده روز نامه نگار زندانی پس از رسیدن به یکی از خواسته های خود ، یعنی حق انتخاب وکیل به اعتصاب غذای 15 روزه ی خود در بند 350 زندان اوین پایان داد. نامبرده عبدالفتاح سلطانی را بعنوان وکیل انتخاب نمود. (فعالان حقوق بشر در ایران 28/7/87)نقض حقوق اقلیتهای مذهبی:96 ـ " گروه منصورون 2" با پرتاب کوکتل مولوتف به مجلس دراویش نعمت اللهی گنابادی در شهرستان امیدیه حمله کردند. مجالس دراویش در منزل محمد نعمتی برگزار می شود . مهاجمین با ریختن بنزین بر روی وسیله نقلیه یکی از دراویش قصد آتش زدن آن را داشتند. این دومین بار است که مجالس دراویش با کوکتل مولوتف مورد حمله قرار می گیرد. (مجذوبان نور 12/7/87) 97 ـ هرمز هاشمی و ماندانا کمالی سروستانی از اعضای اصلی اداره کنندگان جامعه بهائیان شیراز به اتهام اهانت به مقدسات اسلام در شعبه 108 دادگاه جزایی شیراز محاکمه و تبرئه شدند.(ایران امروز 12/7/87) 98 ـ امیر حمزه کردی از طلاب حوزه علمیه مدینه العلوم شهرستان خاش توسط نیروهای امنیتی بازداشت گردید.(فعالان حقوق بشر در ایران 14/7/87)99 ـ حافظ محمد اسلام ملازهی از مدرسین حوزه علیمه اهل سنت در زاهدان به اتهام گریه در اذان جمعه ، پس از تخریب مدرسه دینی "امام ابو حنیفه" در زابل ، جهت بازجویی به دادگاه ویژه روحانیت مشهد احضار شد.(دیده بان حقوق بشر بلوچستان 14/7/87)100 ـ سیما حقیقت مهلبانی دانشجوی رشته زبانهای خارجی و علوم انسانی اعلام کرد: در کنکور سالهای 83،84و86 در زبانهای خارجی رتبه اول و در علوم انسانی رتبه هشتم را کسب کرده، ولی بدلیل اعتقاد به دیانت بهائیت بدستور سازمان سنجش از تحصیل محروم گردیده است.(فعالان حقوق بشر در ایران 15/7/87)101 ـ کرمعلی فرهان پور از مشایخ سلسله نعمت اللهی گنابادی و میزبان وی آقای زابلی توسط مامورین اداره اطلاعات شهرستان یاسوج بازداشت شدند. (مجذوبان نور 15/7/87)102 ـ ماموستا ایوب گنجی مولف ، فعال اهل سنت و پیشنماز مسجد قبای سنندج که در تاریخ 7بهمن توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود، با شرایط خاصی از زندان همدان آزاد شد. از ایشان تعهد اخذ گردیده است مبنی بر اینکه : نامبرده لباس کردی نپوشد ، به مسجد قبا نروند و سخنرانی نکنند.(فعالان حقوق بشر در ایران 15/7/87)103 ـ مهران بندی امیرآباد 45 ساله از فعالان جامعه بهائی یزد به اتهام اجتماع و تبانی بر ضد امنیت داخلی و خارجی کشور، تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی به نفع گروههای مخالف نظام و نگهداری تجهیزات ماهواره ای، در شعبه اول دادگاه انقلاب یزد به سه سال و نیم حبس، 3 سال تبعید به شهر بابک کرمان، 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی و فعالیت تجاری رایانه ای محکوم شد. همچنین پروانه کسب شرکت میثاق کمند که به نامبرده تعلق داشت نیز لغو گردید. وی از 3 ماه پیش در بازداشت بسر می برد و بیش از 40 روز در انفرادی بازداشتگاه اداره اطلاعات زندانی بوده است. (فعالان حقوق بشر در ایران 21/7/87)104 ـ کامبیز حسینی 28 ساله و از متهمان پرونده آیت الله بروجردی بدستور دادسرای ویژه روحانیت بازداشت، به 2 سال حبس محکوم و به زندان اوین منتقل شد. نامبرده در مهر ماه 85 برای مدت 6 ماه بازداشت و سپس با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود. (فعالان حقوق بشر در ایران 21/7/87)105 ـ سیاوش ساکی، مرتضی سپندار، امین صفاری و هادی اباذری از دراویش سلسله نعمت اللهی گنابادی توسط نیروهای انتظامی بازداشت و به بند 6 زندان رجائی شهر، که بازداشتگاه انفرادی وزارت اطلاعات است، منتقل شدند. نامبردگان در زندان مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته و با دستبند و پابند به شعبه دوم بازپرسی دادسرای کرج اعزام شدند. (سایت مجذوبان نور 22/7/87)106 ـ آرش شاهسوندی دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشکده ی فنی مهندسی گلپایگان که در سال تحصیلی 85 در دانشکده پذیرفته شده اعلام کرد: در بهمن 85 زمان انتخاب واحد ترم دوم به علت اعتقاد به دیانت بهائیت بدستور دکتر اکبری رئیس دانشکده و با تائید نوربخش مسئول گزینش استاد و دانشجو در سازمان سنجش وزارت علوم از ادامه تحصیل محروم گردیده است.(فعالان حقوق بشر در ایران 22/7/87)107 ـ قبرستان جامعه بهایی اصفهان با نام گلستان جاوید در 30 کیلومتری اصفهان در حوزه بخشداری کوهپایه جاده اصفهان- یزد مورد هجوم قرار گرفته و 2500 اصله درخت موجود در قبرستان قطع شده و کاملا از بین رفته است. سیستم آبرسانی محل قطره ای بوده است، حتی لوله های آبیاری درختان نیز قطع شده و غیر قابل استفاده می باشند.(فعالان حقوق بشر در ایران 27/7/87)اخبار فعالان جنبش زنان:108 ـ نسرین افضلی روزنامه نگار و فعال جنبش زنان به اتهام اخلال در نظم عمومی در شعبه 21 دادگاه تجدید نظر استان تهران به 6 ماه حبس و 10 ضربه شلاق تعلیقی محکوم شد. (کارگزاران 2/7/87)109 ـ روناک صفارزاده عضو انجمن زنان آذر مهر کردستان و کمپین یک میلیون امضاء به جرم خروج غیر قانونی از مرز و استفاده از تجهیزات ماهواره، در شعبه 101 دادگاه عمومی پیرانشهر به 9 ماه حبس تعزیری و پرداخت 200 هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد. وی همچنین منتظر حکم شعبه 1 دادگاه انقلاب سنندج می باشد.(شهرگان 15/7/87)110 ـ نگین شیخ الاسلامی مؤسس و دبیر انجمن زنان آذر مهر کردستان و فعال حقوق بشر توسط ماموران امنیتی در تهران بازداشت شد. دو تن از مامورین امنیتی برای کنترل رفت و آمدها و تماسهای تلفنی تا روز بعد در منزل خانم شیخ الاسلامی باقی ماندند. (سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان 16/7/87)111 ـ هانا عبدی 22 ساله دانشجوی دانشگاه پیام نور بیجار، عضو انجمن زنان آذرمهر کردستان و عضو کمپین یک میلیون امضاء، در دادگاه تجدید نظر به 18 ماه حبس و تبعید به زندان رزن همدان محکوم شد. محمد شریف وکیل مدافع هانا عبدی و روناک صفارزاده اعلام کرد: موکلین من از 7 روز پیش به اعتصاب غذای زندانیان پیوسته اند و به همین دلیل ممنوع الملاقات شده اند. (تغییر برای برابری 16/7/87)112 ـ زینب بایزیدی عضو کمپین یک میلیون امضاء، در دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان غربی به 4 سال حبس تعزیری و تبعید به زندان زنجان محکوم گردید. نامبرده در 19 تیر ماه توسط اداره اطلاعات مهاباد بازداشت شد.(سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان 17/7/87)113 ـ سولماز ایگدر خبرنگار کانون زنان ایرانی، دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد، دانشجوی رشته علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور، همکار سازمان های غیر دولتی کودکان کار، زنان سرپرست خانوار و خانه بچه های کار شوش جهت محاکمه به شعبه 31 دادگاه انقلاب، مستقر در شهر ری احضار شد. نامبرده همزمان با بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در مقابل گورستان خاوران بازداشت و پس از 12 روز زندان انفرادی با قرار وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شد. (کانون زنان ایرانی 21/7/87)114 ـ عشا مومنی دانشجو، عکاس، فعال جنبش زنان و از اعضای کمپین یک میلیون امضا در کالیفرنیا، در روز 24 مهر در بزرگراه مدرس تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل گردید. مامورین امنیتی ضمن بازرسی منزل، کامپیوتر و فیلم های ضبط شده برای پروژه دانشجویی او را، با خود به زندان اوین بردند. عشا مومنی دانشجوی رشته کارشناسی ارشد ارتباطات و هنر در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا نور تریج است و دو ماه پیش برای دیدار با خانواده و انجام کار دانشجویی اش به ایران بازگشته بود.(تغییر برای برابری 28/7/87) اخبار کارگری:115 ـ محمد علی شکیب راد رئیس اتحادیه سراجان اعلام کرد: بیش از 1000 واحد صنفی سراجی دارای مجوز مشغول به فعالیت بوده اند و به همین میزان نیز واحد غیر قانونی وجود دارد. اما با واردات بی رویه محصولات چینی ، 70درصد کارگاههای تولیدی داخلی تعطیل و کارگران بیکار شده اند. تولیدات این واحدها شامل ساک، چمدان ، کوله پشتی، کیف مدرسه ، کیف زنانه و مردانه ، کیف آرایش و کمربند است. ( ایلنا 2/7/87)116 ـ فریدون نیکوفر و بهروز نیکوفر دوتن از فعالان کارگری در شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه در اداره اطلاعات شوش مورد بازجویی قرار گرفتند . همچنین نامبردگان برای بازجویی به اطلاعات نیروی انتظامی شهرستان شوش احضار شدند. (فعالان حقوق بشر در ایران 2/7/87)117 ـ حدود 800 نفر از کارگران شرکت کاغذ سازی هفت تپه در اعتراض به اعلام تعطیلی این شرکت به مدت 2 ماه و عدم پرداخت 3 ماه حقوق معوقه خود ، در جلوی فرمانداری شهرستان شوش دست به تجمع زدند.( فعالان حقوق بشر در ایران 3/7/87)118 ـ حسین طاهرزاده دبیر اجرایی خانه کارگر استان سمنان اعلام کرد: 200 کارگر کارخانه P.V.C سمنان مدت 5 ماه است که حقوق دریافت نکرده اند. (ایلنا 5/7/87)119 ـ سیاوش قراگزلو مدیرکل دفتر آمار و محاسبات اقتصادی و اجتماعی سازمان تامین اجتماعی گفت: در سال گذشته 117 نفر بدلیل حوادث ناشی از کار فوت کرده اند . همچنین 260 نفر بطور کلی از کار افتاده اند و 596 نفر دچار از کار افتادگی بین 33 تا 66درصد شده اند . در ضمن 1184 نفر دچار از کار افتادگی کمتر از 33درصد می باشندو 24075 نفر در حوادث کار مجروح شده اند. (ایلنا 7/7/87)120 ـ در پی ریزش کانال فاضلاب در شهر بجنورد سه کارگر بنامهای "روح الله مرادی" ، "ابراهیم فرهادی" و "محمد قبادی" در حین گودبرداری جان خود را از دست دادند. (کیهان 9/7/87)121 ـ حجت الله سلیمی رئیس کانون هماهنگی شورای های اسلامی کار استان چهار محال و بختیاری اعلام کرد: 1200 نفر از کارکنان شرکتی دانشگاه علوم پزشکی با 25 تا 30 سال سابقه کار بلاتکلیف هستند.(ایلنا 10/7/87)122 ـ علیرضا بابائی کارگر روزمزد شرکت پیمانکاری رنگ و عایق از شرکتهای زیر مجموعه شرکت رامشیر در پالایشگاه فازهای 9 و 10 عسلویه به علت برق گرفتگی کشته شد. کارگران نسبت به برق دار بودن بدنه کولرهای خوابگاه ها به مسئولان کمپ هشدار داده بودند، اما مسئول کمپ و مسئولان شرکت رامشیر هیچ اقدامی برای ایمن ساختن کولرها انجام ندادند. (سلام دمکرات 11/7/87)123 ـ پروانه سلیمی عضو انجمن خانواده ناشنوایان اعلام کرد: 70درصد کشور بیکار هستند . براساس قانون حمایت از معلولان ، 3درصد فرصت شغلی در هر نهاد باید در اختیار معولان قرار گیرد، اما در عمل چنین چیزی محقق نشده است . وی افزود: دستگاههای دولتی استقبال چندانی از این قانون نکرده اند. (ایلنا 12/7/87)124 ـ اقبال رضایی دبیر اجرایی خانه کارگر کردستان اعلام کرد: بر اثر ترکیدن تانکر قیر یک کارگر آسفالت سازی یک کارگر قراردادی کشته و 2 کارگر مجروح شدند. (ایلنا 13/7/87)125 ـ یک کارگر ساختمانی بنام میرشاهی به هنگام تخریب ساختمانی در خیابان شهدای گنبد کاووس بر اثر فرو ریختن سقف ساختمان کشته شد. (خبرنامه فعالین مازندان 14/7/87)126 ـ اسدالله کارگر 23 ساله ساختمانی به علت نبود امکانات ایمنی، در هنگام گودبرداری، بر اثر ریزش خاک در منطقه قلهک تهران کشته شد.(ایسنا 16/7/87)127 ـ ولی الله صالحی، هوشنگ رحیم زاده، عزت الله برخورداری، اصغر احمدی، شریفیان و 6 کارگر دیگر کارخانه لاستیک البرز با شکایت کارفرما به دادگاه احضار شدند. (سلام دمکرات 17/7/87)128ـ یک کارگر ساختمانی بر اثر سقوط بالابر در منطقه لویزان تهران جان خود را از دست داد.(کارگزاران 17/7/87)129 ـ یک کارگر ساختمانی 30 ساله به علت سقوط در یک چاه 50 متری در خیابان نیاوران تهران کشته شد. همچنین کارگر ساختمانی 50 ساله به علت سقوط در یک چاه 30 متری در چهارراه یافت آباد تهران کشته شد. نبود امکانات ایمنی دلیل مرگ این کارگران است. (ایسنا 22/7/87)130 ـ غلامرضا غلامحسینی عضو سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران به علت شرکت در اعتراضات صنفی سال 86 کارگران شرکت واحد در دادگاه تجدید نظر استان تهران تبرئه شد . نامبرده که در تابستان سال جاری پس از 82 روز بازداشت با قرار وثیقه 100 میلیونی از زندان آزاد شد، قرار است در دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه شود. (ایلنا 24/7/87)131 ـ حسین طاهرزاده دبیر اجرایی خانه کارگر استان سمنان اعلام کرد: 200 کارگر شرکت چینی رویال مدت 3 ماه است که حقوق دریافت نکرده اند. همچنین عیدی و پاداش سال 86 نیز به کارگران پرداخت نشده است.(ایلنا 25/7/87)132 ـ به علت خاکبرداری غیر اصولی از دیواره ای که جنس خاک آن دستی و نزدیک به فضای سبز حاشیه خیابان بود یک کارگر بر اثر ریزش آوار در یک ساختمان نیمه تمام جان خود را از دست داد .(ایسکانیوز 26/7/87)133 ـ حدود 500 کارگر سد ماملو در نزدیکی منطقه نظامی پارچین مدت 5 ماه است که حقوق و مطالبات خود را دریافت نکرده اند. کارگران برای اعتراض دست به اعتصاب زده اند.( سلام دمکرات 28/7/87)134 ـ محمد جهرمی وزیر کار و امور اجتماعی اعلام کرد: در شش ماهه ی نخست سال جاری بیش از 250000 کارگر از کار بیکار شده اند. (ایلنا 28/7/87)135 ـ عطا باباخانی، سعید ترابیان ، یعقوب سلیمی و علی زاده حسینی از اعضای سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام در دادگاه انقلاب به تحمل 6 تا 14 ماه حبس تعلیقی محکوم شدند.(ایلنا 29/7/87)136 ـ کارگران برق گیلان مدت 4 ماه است که دستمزدهای خود را دریافت نکرده اند. آنها عیدی سال پیش را نیز دریافت نکرده اند. کارگران برای اعتراض دست به اعتصاب زده اند.( سلام دمکرات 29/7/87)قتل مردم توسط نیروهای انتظامی و امنیتی:137 ـ عبدالله شه بخش ، و حمید شه بخش تحت عنوان " اراذل و اوباش" در منطقه سپید سنگ از توابع زاهدان توسط نیروهای مرصاد کشته شدند و اجساد آنان به زاهدان انتقال داده شد.(دیده بان حقوق بشر بلوچستان 15/7/87)قتلهای مشکوک:138 ـ دیاکو صالحی که طی سالیان پیش چندین بار به اتهام همکاری با یکی از احزاب اپوزیسیون بازداشت شده بود،توسط افرادی ناشناس، با ضربات چاقو در شهر سقز به قتل رسید.(کمیته حمایت از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی و مدنی کرد 7/7/87)139 ـ ملا ابوبکر قادریانی از روحانیون اهل سنت در شهر پیرانشهر از سوی دو فرد ناشناس در مقابل درب منزل شخصی خود مورد هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. هفته گذشته نیز ملا ابوبکر تینا یکی دیگر از روحانیون اهل سنت در حادثه ای مشابه در مهاباد ترور شد. همچنین ملا سلام بدلیل اینکه روز سه شنبه را به عنوان عید فطر اعلام کرده بود، از سوی نیروهای امنیتی مورد بازجویی و تهدیدقرار گرفت
.(فعالان حقوق بشر در ایران 11/7/87)محکومین به سنگسار:140 ـ آذر کبیری 28 ساله و زهره کبیری 27 ساله دو خواهر جوان ساکن محله خادم آباد، در حاشیه شهریار که به سنگسار محکوم شده بودند، بدستور رئیس قوه قضائیه برای محاکمه مجدد پرونده آنها به شعبه 77 دادگاه کیفری استان ارجاع شد. (رادیو زمانه 22/7/87)محکومين به اعدام:141 ـ مهیار 17 ساله به همراه مادرش مریم رجبی به اتهام قتل محمد ( پدرش) از سوی دادگاه کیفری استان تهران محکوم به اعدام شدند.(کارگزاران 2/7/87)142 ـ نعمت صفوی به اتهام عمل لواط در دادگاه اطفال اردبیل محکوم به اعدام شد. وی از 30 ماه پیش در زندان بسر می برد و در زمان ارتکاب جرم 16 ساله بوده است. (فعالان حقوق بشر در ایران 2/7/87)143 ـ طاهره و مجتبی به جرم قتل محمد همسر طاهره از سوی شعبه 5 دادگاه کیفری استان خراسان رضوی به اعدام محکوم شدند.
(اعتماد 3/7/87)144 ـ محمد رضا 26 ساله به اتهام قتل علی 36 ساله از سوی دادگاه کیفری استان تهران به اعدام محکوم شد .(اعتماد 7/7/87)145 ـ مجید 27 ساله به اتهام قتل سعید از سوی دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیز محمدی به اعدام محکوم شد .
(اعتماد 8/7/87)146 ـ حسین 20 ساله به اتهام قتل دوستش حسن ـ ن از سوی شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی حسینی کوه کمره ای به اعدام محکوم شد .
(ایسکانیوز 8/7/87)147 ـ ن ـ الف 43 ساله به اتهام قتل حسن و افسانه از سوی دادگاه کیفری استان همدان به اعدام محکوم شد.
(ایسکا نیوز 9/7/87)148 ـ حمید 27 ساله به اتهام قتل ایمان 30 ساله از سوی شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به اعدام محکوم شد.
(ایسکانیوز 9/7/87)149 ـ محمد رضا حدادی که در سن 15 سالگی در سال 1382 به همراه سه نفر دیگر به نام های "مهدی" ، "کریم" و "تقی" به اتهام قتل محمد باقر 30 ساله به اعدام محکوم شده بود در طی نامه ای که خطاب به رئیس قوه قضائیه نوشت: متهمان دیگر به من وعده داده بودند در صورت پذیرفتن قتل به خانواده ام پول زیادی خواهند داد و من هم چون می دانستم این پول زندگی خانواده مرا دگرگون می کند پذیرفتم. بدنبال این نامه به دستور رئیس قوه قضائیه اجرای حکم اعدام وی بطور موقت متوقف شد. (اعتماد 17/7/87)150 ـ احمد رضا – د به اتهام قتل فرخ 75 ساله ( صاحب خانه خود) از سوی شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران به اعدام محکوم شد. ( اعتماد ملی 17/7/87)151 ـ علی 32 ساله به اتهام قتل حامد از سوی شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران محکوم به اعدام شد.
(اعتماد ملی 20/7/87)152 ـ معصومه که 11 سال پیش به اتهام قتل محمد همسرش از سوی دادگاه کیفری بیرجند به اعدام محکوم شده بود بعد از تایید حکم اعدام وی از سوی شعبه 20 دیوان عالی کشور ،طی نامه ای که از سوی عبدالصمد خرمشاهی وکیل مدافع وی به رئیس قوه قضائیه ارسال شد . حکم اعدام وی بطور موقت متوقف و پرونده وی برای دادرسی مجدد به تهران ارسال شد.
(اعتماد 22/7/87)153 ـ مرتضی به اتهام قتل رضا 19 ساله از سوی شعبه 17 دادگاه کیفری استان اضفهان به ریاست قاضی هاشم رضایی به اعدام محکوم شد.(اعتماد 28/7/87)154 ـ جواد 26 ساله به اتهام قتل پدرش حمزه ، مجروح کردن میترا (برادرزاده اش) و اعظم (زن برادرش) در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیز محمدی به اعدام محکوم شد.(ایسکانیوز 28/7/87)احکام اجرا شده اعدام توسط دادگاهها
:155 ـ "نصرت" به اتهام قتل "حسن" که از سوی دادگاه کیفری استان همدان به اعدام محکوم شده بود در محوطه زندان همدان به دار آویخته شد. (اعتماد 13/7/87)156 ـ "طاهر ـ ح" به اتهام قاچاق موادمخدرکه از سوی دادگاه انقلاب اسلامی همدان به اعدام محکوم شده بود در محوطه زندان همدان به دار آویخته شد. (اعتماد 16/7/87)157 ـ "شهرام ایوانی" فرزند علی رضا ، "رمضان رفیعی" فرزند حسن و " ساسان دو گوشکانی" فرزند عزیز به جرم قاچاق مواد مخدر که از سوی دادگاه انقلاب اسلامی زاهدان محکوم شده بود در محوطه زندان به دار آویخته شدند. (کیهان 24/7/87)
158 ـ "امید" 28 ساله به جرم قتل "مصطفی" 29 ساله که از سوی شعبه 119 دادگاه جزایی اصفهان محکوم به اعدام شده بود بعد از تایید از سوی دیوان عالی کشور در زندان اصفهان به دار آویخته شد.
(ایران 25/7/87)159 ـ "م ـ گ" به اتهام قتل خانم" ف "و دخترش "خ ـ ل" که از سوی شعبه 102 دادگاه کیفری دورود به اعدام محکوم شده بود در محوطه زندان دورود به دار آویخته شد.
(کیهان 25/7/87)160 ـ " وطن ـ ی" ، " محمد ـ س" و " انور ـ د " به اتهام قاچاق مواد مخدر که از سوی دادگاه انقلاب اسلامی زاهدان به اعدام محکوم شده بودند . پس از تایید این حکم از سوی دیوان عالی کشور در محوطه زندان زاهدان به دار آویخته شدند.
( کیهان 30/7/87)اخبار اجتماعی :161 ـ اسدالله جولائی مدیر عامل ستاد دیه اعلام کرد: برای آزاد سازی زندانیان نیازمند در کشور 400 میلیارد تومان اعتبار نیاز است. در حال حاضر در حدود 100 زندانی زن نیازمند در کشور داریم. (ایسنا 2/7/87)162 ـ یک مرد 50 ساله دعا نویس که مدعی ارتباط با ارواح و ماوراءطبیعه بود، توسط پلیس بجنورد بازداشت گردید. (البرز 10/7/87)163
ـ در شش ماهه اول سال جاري در سه استان مازندران ، گيلان و خوزستان 460 نفر بر اثر غرق شدگی جان خود را از دست دادند. به گزارش اداره كل روابط عمومي و امور بين الملل سازمان پزشكی قانوني كشور از اين افراد 219 نفر مربوط به استان مازندران 78 نفر مربوط به استان گيلان و 163 نفر از استان خوزستان بوده اند . همچنين بيشترين آمار غرق شدگی مربوط به استان مازندران شامل 28 نفر در بهار و 191 نفر در تابستان بوده است كه در مرداد امسال بالاترين تعداد افراد غرق شده در دريا را با رقم 78 نفر داشته است
. گفتنی است از كل افراد غرق شده در سه استان 411 نفر مرد و 49 نفر زن بوده اند. ( جمهوری اسلامی 28/7/87 )"فعالین ایرانی دفاع از حقوق بشر در اروپا و امریکای شمالی"
ihrnena@gmail.com 30/07/1387 برابر با 21/10 /2008انجمن فعالان حقوق بشر در ايران ـ کانادا:
انجمن مدافعین حقوق بشرو دمکراسی در ایران – فرانسه اتحادیه برای دمکراسی در ايران ـ ايتاليا: updi@libero.it اتحاد برای دفاع ازحقوق بشر در ایران – واشنگتن – آمریکا: adhri1@yahoo.cominfo@bashariyat.de کانون دفاع از حقوق بشر در ایران – آلمان shafaei@azadegy.de شبکه فعالان حقوق بشر ایرانی در آلمان:HRIRNL@gmail.com: کانون دفاع ازدمکراسی در ایران– هلند info@komitedefa.org :
کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران – سوئد
defendhriran_ca@yahoo.com:کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران – کالیفرنیا – آمریکاkomitenoran@yahoo.noکمیته نوران(کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران – نروژ): yebarak@yahoo.ca : سازمان ایرانیان غرب کانادا – ونکور – کاناداkupg_iran@yahoo.de: کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران- برلین mnrecht@hotmail.comفعالین ایرانی حقوق بشر- سوئیس: فعالان دفاع از حقوق بشر: Irantestimonyinfo@irantestimony.com

چگونه این ياوه هاى بى مغز بر واشینگتن سلطه یافتند؟


چگونه گذاشتند که چنین چیزی رخ دهد؟ چگونه سیاست در آمریکا تحت سلطه کسانی در آمد که از جهالت فضیلتی ساخته اند؟ آیا این جزو امور خیر بود که بگذارند نزدیک ترین فامیل زنده بشر ، بمدت دودور بر پست ریاست جمهوری تکیه زند؟ چگونه کسانی چون سارا پولین و دان کویل و دیگر کله پوک های یاوه ای نظیر آنها در جایگاهی باشند که اکنون در آن قرار گرفته اند؟ چگونه تجمعات جمهوری خواهان در سال ۲۰۰۸ به محل جیغ وداد یک مشت جاهلی تبدیل گردید که باراک اوباما مسلمان و تروریست است؟

جورج مون بیوت(George Monbiot)روزنامه گاردین.
۱۲۸ اکتبر ۲۰۰۸. ترجمه هدایت سلطان زاده
چگونه گذاشتند که چنین چیزی رخ دهد؟ چگونه سیاست در آمریکا تحت سلطه کسانی در آمد که از جهالت فضیلتی ساخته اند؟ آیا این جزو امور خیر بود که بگذارند نزدیک ترین فامیل زنده بشر ، بمدت دودور بر پست ریاست جمهوری تکیه زند؟ چگونه کسانی چون سارا پولین و دان کویل و دیگر کله پوک های یاوه ای نظیر آنها در جایگاهی باشند که اکنون در آن قرار گرفته اند؟ چگونه تجمعات جمهوری خواهان در سال ۲۰۰۸ به محل جیغ وداد یک مشت جاهلی تبدیل گردید که باراک اوباما مسلمان و تروریست است؟من مانند بسیاری از افراد دیگر در اینسوی اقیانوس ، در مورد سیاست در آمریکا دچار ابهام هستم. آمریکا عالیترین دانشگاه های جهان را دارد و هوشمند ترین مغز های جهان را بخود جلب می کند. آمریکا بر اکتشافات در علم و پزشکی حکومت می کند و ثروت و قدرت آن بر کاربرد دانش استوار است. با اینهمه ، در بین ملت های پیشرفته جهان ، باحتمال بجز استرالیا ، تنها کشوری است که آموزش و یاد گیری در آن ، مشکل سیاسی بزرگی بشمار میرود. در قرن گذشته در این مورد استثنائاتی وجود داشته است. فرانکلین روزولت ، جان. اف. کندی و بیل کلینتون ، روشنفکر گرائی خود را با مردم عادی پیوند زدند و از بلا در گذشتند ، لیکن الادی ستیونسن ، آل گور و جان کری ،بعنوان نخبگان مغزی توسط رقبای خود بعقب رانده شدند ، گوئی نخبه مغزی بودن ، شرط بازدارنده رئیس جمهورشدن بود! شاید لحظه تعیین کننده برای سقوط هوشمندی سیاسی ، پاسخ رونالد ریگان به جیمی کارتر در مناظره انتخاباتی در ۱۹۸۰ بود که در آن کارتر با تپق زدن و با اطناب کلام ، فواید بیمه بهداشت ملی را توضیح میداد. ریگان تنها با یک تبسم جواب داد " باز هم تکرارکن"! بر نامه بهداشت ریگان اگر میخواست بشیوه کارتر به تفصیل آنرا بیان کند ، بسیاری از آمریکائیان را بوحشت می انداخت. اما او فورمولی برای در رفتن از موضوعات سخت و کرم کتاب جلوه دادن مخالفین خود پیدا کرد. ولی همیشه چنین نبوده است. پدران بنیانگذار جمهوری ، بنجامین فرانکلین ، توماس جفرسون ، جیمز مادیسون ، جان آدامز و آلکساندر هامیلتون ، در زمره بزرگترین متفکرین عصر خود بودند. ونیازی برای پنهان کردن این واقعیت نیز نداشتند. چه شد که پروژه ای که آنها را انداخته بودند ، به جورج بوش و سارا پولین منتهی گردید؟ از یک نظر ، جواب آن بسیار ساده است : سیاستمدارانی جاهل توسط مردمی نادان انتخاب می گردند. ورشکستگی آموزش در آمریکا همانند سیستم بهداشت در آن کشورشهره عام و خاص است. در قدرتمندترین ملت روی زمین ، از هر پنج نفر آدم بالغ يک نفر معتقد است که خورشید بدور زمین می چرخد! تنها 26 در صد از مردم باور دارند که تکامل بواسطه انتخاب طبیعی انجام می گیرد. دو سوم از جوانان بالغ نمی توانند محل عراق را در نقشه جغرافیا پیداکنند. دو سوم از رآی دهندگان آمریکا نمی توانند سه قوه حکومتی را نام ببرند. ریاضیات افراد 15 ساله در آمریکا ، در بین 29 کشور سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی ، در ردیف 24 قرار دارد. ولی خود این مساله بر ابهام بیشتر می افزاید: چگونه اینهمه شهروندان آمریکا این چنین خرفت و اینهمه دچار سوء ظن نسبت به هوشمندی و خرد شده اند؟ کتاب سوزان جکوبی بنام " عصر خرد گریزی آمریکا" تا آنجائی که من خوانده ام ، کاملترین توضیح در این زمینه را می دهد. جکوبی نشان می دهد که انحطاط سیاست در آمریکا ، محصول یک سلسله تراژدی های بهم مرتبطی بوده است. یکی از این موضوعات ، برای ما هم آشنا و هم روشن است: مذهب! بویژه مذهب بنیادگرا، از انسان یک موجود خرفت و ابلهی می سازد! آمریکا در بین کشور های ثروتمند جهان ، تنها کشوری است که در آن بنیاد گرائی مسیحی هم و سیعا اشاعه دارد و هم در حال نضج است. جکوبی نشان می دهد که این ضد عقلانی بودن ، زمانی دلیل خاص خود را داشت. مثلا در طول نخستین سال های بعد از انتشار "بنیاد انواع"، آمریکائی ها برای خود دلیل خوبی داشتند که تئوری انتخاب طبیعی را رد کرده و با سوء ظن نسبت به روشنفکران غیر مذهبی نگاه کنند. از همان ابتدا ، تئوری داروین در آمریکا با یک فلسفه بیرحمی درهم آمیخته بود که اکنون به " داروینیسم اجتماعی " نویسنده انگلیسی هربرت اسپنسر ، معروف است. نظریه هربرت اسپنسر ، از طریق کمک های مالی آندریو کارنگی ، جان. دی. راکفلر و توماس ادیسون در روزنامه های پر خواننده بشدت پر و بال داده می شد و این ایده را تبلیغ می کرد که میلیونر ها از طریق انتخاب طبیعی در هرم بالای جامعه قرار گرفته اند! حکومت با مداخله خود ، مانع از ریشه کن کردن مردم نا مناسب در این انتخاب طبیعی ، و با عث تضعیف ملت می گردد! نابرابری های عظیم اقتصادی ، هم قابل توجیه وهم ضروری است!بعبارتی دیگر ، داروینیسم از حیوانی ترین شکل اقتصاد لیبرال غیر قابل تشخیص گردید. بسیاری از مسیحیان بحال تهوعی واکنش نشان دادند. چه نیشخند آمیز است که نظریه ای که یک قرن پیش توسط بنیادگرایان سر شناسی مثل ویلیام جنینگ برایان رد شده بود ، اکنون به هسته مرکزی اندیشه اقتصادی مسیحیان دست راستی تبدیل شده است. بنیاد گرایان عصر جدید ، تئوری علمی داروین درمورد تکامل را رد کرده و در مقابل از دانش کاذب داروینیسم اجتماعی طرفداری می کنند. لیکن دلایل بس مهمتر دیگری برای انزوای روشنفکری بنیادگرایان وجود دارد. آمریکا در انتقال کنترل آموزش بر عهده شهرداری های محلی ، شاخصتر از دیگران است. آموزش در ایالت های جنوبی ، زیر سلطه نظریات یک اشرافیت جاهل مزرعه داران قرار گرفت و حفره بزرگ آموزشی گشوده شد. جکوبی می نویسد :" در جنوب می توان گفت که فقط یک کوری فکری تحمیل گردید تا مانع از ایده هائی شود که نظم اجتماعی را ممکن است مورد تهدید قرار دهد". " کنوانسیون بابتیست جنوب" که اکنون بزرگترین فرقه مذهبی در آمریکا بشمار میرود، نسبت به بردگی و جدائی نژاد ها ، با همپاله های خود در " کلیسای اصلاح شده هلندی" در آپارتاید آفریقای جنوبی قابل مقایسه است. کنوانسیون بابتیست جنوب ، بیش از هر نیروی دیگری در احمق نگهداشتن جنوب نقش داشته است. در سال های ۱۹۶۰ ، این کلیسا تلاش کرد که با بوجود آوردن مدارس و دانشگاه های خصوصی مسیحی ، مانع از فرآیند لغو جدائی نژاد ها شود. اکنون یک محصل می تواند از مهد کودک تا دانشگاه را بدون قرار گرفتن در معرض یک آموزش سکولار طی کند. اعتقادات بابتیست جنوب ، در مدارس عمومی نیز همچنان بقوت خود باقی است. بررسی پژوهشگران در ۱۹۹۸ در دانشگاه تکزاس نشان می دهد که از چهار نفر از معلمین زیست شناسی در مدارس، یک نفر معتقد بوده است که انسان ها و دایناسور ها هم زمان باهم در روی زمین زندگی میکردند. این تراژدی با شیفتگی مفرط آمریکائی ها به خود-آموزی تقویت شده است. آبراهام لینکن همیشه از اینکه نتوانسته بود از یک دوره آموزش رسمی برخوردار شود متاسف بود ، با اینهمه ، بار ها و بارها عدم تحصیل رسمی او بعنوان شاهدی بر عدم ضرورت آموزش رسمی فراهم شده از طرف دولت نقل میشود: برای موفق شدن ، آدم فقط باید عزمی قاطع و فردگرائی خشن و مفرطی داشته باشد. شاید این امر در زمانی که جنبش های واقعی خود آموزی ، نظیر آنچه که در اوایل قرن بیستم بر حول" کتاب کوچک آبی" شکل گرفت ، و بصورت مد رایجی در آمد، می توانست مثمر ثمری باشد. در عصر اطلاعات ، چنین نسخه ای چیزی جز آشفته فکری نیست. اضافه بر بنیاد گرائی مذهبی ، شاید دلیل مهم دیگر در مبارزه روشنفکران در هنگام انتخابات این باشد که روشنفکری معادل بر اندازی شمرده میشود. لاس زدن کوتاه مدت متفکرین با کمونیسم در مدت ها قبل ، بعنوان حربه ای برای کمونیست جلوه دادن روشنفکران در اذهان عمومی بکار گرفته میشود. تقریبا هر روز ، کسانی چون راش لیمباف و بیل اوری، به " نخبگان لیبرال" حمله میکنند که انها آمریکا را نابود می کنند. لولو خر خره های کله تیز از کره مریخ آمده ای که میخواهند آمریکا را بر اندازند، برای انتخاب ریگان و جورج بوش اهمیت حیاتی داشتند. نخبگان واقعا روشنفکری ، نظیر نئوکون ها که پاره ای از آنها کمونیست های پیشین بودند و بر دور جورج بوش حلقه زده اند ، توانستند ستیز سیاسی را به ستیز بین آمریکائی های عادی و روشنفکران زیاد تحصیل کرده جین پوش تبدیل سازند. هر گونه تلاش برای چالش با نخبگان دست راستی ، با مهارت بعنوان نخبه گرائی تکفیر میشود. اوبا ما میتواند خیلی از چیزها به آمریکا عرضه کند. ولی آنها در صورت پیروزی وی ، بیکار نخواهند نشست. تا زمانی که سیستم آموزشی آمریکا زیر و رو نشده است و یا بنیاد گرائی مذهبی رخت بر نبسته است ، برای آدم هائی مثل جورج بوش و سارا پولین در سیاست ، فرصت و میدان خواهد بود که بر جهالت خود فخر می کنند!

آقای فرهاد رهبر دانشگاه پادگان نيست



رسانه ها گفتند و نوشتند كه آقای رهبر رئیس انتصابی دانشگاه تهران با موافقت مقامات بالای حكومت خواب های جدیدی برای دانشگاه دیده اند و آن این كه پس از پذیرش جنسی دانشجویان و بومی سازی جنسیتی و احضار مرتب دانشجویان به حراست و دادگاه ها و باز نشسته نمودن جمعی از استادان فرهیخته و انجام آن چه به فكر علیلشان می رسید حال برای تسلط بر دانشگاه ها می خواهند لباس یك شكل (uniform) تن دانشجویان كنند كه در خیابان و كوچه و برزن آن ها مشخص باشند تا بتوان به آسودگی هر بلایی سر آن ها آورد. به ویژه مجبور كردن دانشجویان دختر به رفتن زیر حجاب برتر! تا آن ها را باز هم در پوشش، محدود و محدودتر نمایند. همه ی این اعمال از آن جا ناشی می شود كه جمعی از سرسپردگان رژیم به نام شورای عالی انقلاب فرهنگی هر روز مقرراتی برای محدود كردن دانشگاهیان وضع می كنند با این امید كه سنگر تسخیر ناپذیر دانشگاه را زیر سلطه در آوردند غافل از این كه تجربه ۳۰ ساله نشان داده دانشگاه سنگر آزادی است و این سنگر را دانشگاهیان و مردم با گوشت و پوست خود حفظ می كنند همان گونه كه تاكنون كرده اند. شورایی كه نام انقلاب فرهنگی بر خود نهاده می پندارد با این تشبثات خواهد توانست دانشگاه ها را زیر سلطه حكومت بگیرد. یك روز فردی را كه جز كمی اطلاعات حوزوی دانش دیگری ندارد (شیخ عباس عمید زنجانی) را در رأس دانشگاه تهران می گذارد با این امید كه نفوذ حوزه را بر دانشگاه گسترش دهد و این مكان مقدس را به ابواب جمعی حوزه تبدیل نماید و پس از ناكامی در این امر فردی امنیتی را به مسؤولیت دانشگاه می گمارد با این پندار كه دانشگاه را محیطی امنیتی سازد و امروز سخن از پادگانی كردن دانشگاه می زند، همراهِ شعارهای نخنما شده كه دانشجویان ای میل بزنند كه آیا موافق این كار هستند یا نه و چند روز دیگر به دروغ بگویند اكثریت دانشجویان با این امر موافقند.آقای فرهاد رهبرپیش از شما بسیاری كوشیده اند مشكل دانشگاه را برای حكومت های استبدادی حل كنند اما ناموفق بوده اند، شما هم مطمئن باشید در این برنامه های مسخره شكست خواهید خورد و دانشگاه "سنگر آزادی" باقی خواهد ماند.من به عنوان اولین رئیس دانشگاه تهران پس از پیروزی انقلاب از آقای رهبر می خواهم در مورد دانشگاه تهران و مبارزات دانشگاهیان علیه حكومت های استبدادی و نقشی كه در تحولات سیاسی كشور داشته اند مطالعه كنند تا متوجه شوند كه با دم شیر بازی می كنند و دانشگاه جایی نیست كه تسلیم كسانی چون رؤسای انتصابی دانشگاه ها گردد و مطمئن باشند كه برنامه هایی چون نصب دوربین در خوابگاه ها و دستگاه های كنترل كننده جلوی درب های ورودی دانشگاه تهران و اعمال محدود كننده دیگر جز رادیكال كردن بیش از پیش دانشجویان كار دیگری انجام نمی دهد. تا آن جا كه دانشجو خطاب به حاكمیت فریاد می زند "ما همه اهل جنگیم، به جنگ تا بجنگیم" و یقیناً شما در این جنگ شكست خواهید خورد. دانشگاه ها بیدی نیستند كه از بادهایی چون فرهاد رهبر بلرزند.در اهتراز باد پرچم آزادی در سنگر دانشگاه هادكتر محمد ملكی۱۳ آبان
۸۷روز دانش آموز

نامه سرگشاده فاطمه سعيدی (مادر شايگان) در باره کتاب "چريک های فدائی خلق"


«...و اکنون در شرايط جديدی شاهد آن هستيم که قصهِ قديمی ساواک که در آن زمان ساز شد، امروز توسط همپالگی های آنان، وقيحانه تر و رذيلانه تر از قبل با اضافه کردن شاخ و برگ مصنوعی جديدی، تکرار می شود. اين بار، عبارت ساواکی ها مبنی بر اين که ارژنگ و ناصر را "چريکها کشتند". آنها را "رفقايت کشتند"، از طرف نويسنده مزد بگير جمهوری اسلامی به حميد اشرف بچه ها را کشت، تبديل شده است.»«امروز، به اصطلاح نويسنده کتاب ... در حالی که ساواک را از جناياتی که با حمله به رفقا و کشتن آنان مرتکب شد، تبرئه می کند، جان باختن ارژنگ و ناصر را به گردن رفيق کبير حميد اشرف انداخته و ...»

برای فرزندان من اشک تمساح نريزيد!
نامه سرگشاده به خلقهای قهرمان ايران در مورد کتاب اخير دشمن خلقهای قهرمان ايران!
در اين دوران پيری و کهولت، در شرايطی که قلبم همچنان و مثل هميشه برای آزادی و سعادت مردم ستمديده ايران و برای همه کارگران و زحمتکشان که خود جزئی از آنها بوده ام می تپد، کتابی به دستم رسيد که اطلاعاتی های جمهوری اسلامی در ادامه و تکميل سرکوبگری ها و جنايات ساواک، بر عليه مردم ايران منتشر کرده اند. اين کتاب تحت عنوان " چريکهای فدائی خلق، از نخستين کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷" از طرف به اصطلاح "موسسه مطالعات و پژوهش های سياسی" که در حقيقت شعبه ای از ساواک ضد خلقی جمهوری اسلامی است تحت نام مستعار مزدوری به نام "نادری" چاپ و منتشر شده است.با خواندن اين کتاب و ديدن تهمت ها و افتراهائی که درسطر سطر آن بر عليه چريکهای فدائی خلق و تک تک رفقای فدائی که من آنها را هميشه فرزندان انقلابی خود خوانده ام، ساز شده، قلبم به درد آمد. اگرساواک برای جلوگيری از رشد مبارزات توده ها بر عليه رژيم شاه و امپرياليست ها و حفظ نظم ضد خلقی موجود در جامعه به اِعمال انواع شکنجه های قرون وسطائی و تحميل رنج و عذاب های غير قابل توصيف به مبارزين توسل جست، دستگاه امنيتی رژيم جمهوری اسلامی در اين کتاب با طرح مطالب سراپا دروغ و قلب حقايق در مورد يک دوره از تاريخ درخشان مردم ايران که تماماً در خدمت تبرئه ساواک و قدرقدرت نشان دادن دستگاه های امنيتی ودر مقابل پوچ و بيهوده جلوه دادن مبارزه نوشته شده، سعی کرده است بر دل های ما خنجر زده و شکنجه ديگری را تحميل کند. واقعيت اين است که در اين کتاب روح و روان همه نيروهای مبارزی که از رژيم پست و جنايتکار جمهوری اسلامی متنفرند، به زير شلاق سرکوب های قلمی گرفته شده است. از نظر من تحميل چنين شکنجه و عذابی، خود يکی از هدف های کتاب اخير را تشکيل می دهد.در دهه ۵۰، اين افتخار نصيب من شد که بتوانم به همراه فرزندان خردسالم در ارتباط با چريکهای فدائی خلق قرار گرفته و در درون اين سازمان برعليه رژيم ديکتاتور و وابسته به امپرياليسم شاه مبارزه نمايم. با توجه به اين که يکی از موضوعات دروغ پردازی و افترا زنی های کتاب اخير، خود من، فرزندان خردسالم و رفقائی هستند که در اين ارتباط قرار داشتند، بر خود واجب می بينم عليرغم همه رنجی که يادآوری جنايات ساواک به خصوص در اين سن کهولت بر من تحميل می کند، حقايقی را با شما خلقهای مبارز و قهرمان ايران در ميان بگذارم.اول از همه اين را بگويم که ادعا شده است که گويا کتاب مورد بحث، تاريخ چريکهای فدائی خلق را به تحرير در آورده است. اما، آنچه بر مدعای اين تاريخ نگاری آمده، عمدتاً مجموعه ای از بازجوئی های ساواک می باشد که در زير بدترين و کثيف ترين شکنجه های قرون وسطائی اخذ شده اند. درست چنين بازجوئی هائی که هرگز نمی توانند بازگو کننده حقايق باشند، برای اثبات ايده های به غايت غير واقعی کتاب در مورد نظرات و اعمال سازمان چريکهای فدائی خلق مورد استفاده قرار گرفته اند. در اينجا می خواهم توجه شما را به اين موضوع جلب کنم که نفس کاری که تهيه کنندگان اين کتاب انجام داده اند، نه تنها غير انسانی و غير اخلاقی است بلکه بطور برجسته مصداق بارز تبليغ و تشويق شکنجه و جنايت عليه بشريت می باشد. اين کار، جرم و جنايتی است که بايد در دادگاه های مردمی مورد بررسی قرار گرفته و مرتکبين و اشاعه دهندگان آن تحت همين عنوان مورد محاکمه و مجازات قرار گيرند.کتاب برای به اصطلاح باز سازی رويدادهای سياسی در دهه ۵۰، هر آنچه که در بازجوئی های زير شکنجه ساواک عنوان شده را عين حقيقت به حساب آورده است. اما، حقيقت ابداً چنين نيست. بايد دانست که در بسياری از موارد ساواک نمی توانست و نتوانست حتی به گوشه ای از واقعيت و رويدادی که اتفاق افتاده بود، از طريق شکنجه مبارزين دست يابد، چه رسد به اين که به کشف کل حقيقت نايل آيد. جهت اثبات اين سخن ناچاراً شما را به نمونه ای که در اين کتاب در مورد خود من ادعا شده، رجوع می دهم. در صفحه ۴۷۸ نوشته اند: " فاطمه سعيدی نحوه دستگير شدن خود را بارها در بازجوئی های مختلف بی کم و کاست تکرار می کند." بلی، شکنجه گران ساواک ناچار بودند همه آنچه که من در مورد "نحوه دستگير شدن خود" به آنها می گويم را بپذيرند و تصور کنند که من حقيقت را به آنها گفته ام. اما آيا واقعيت به همانگونه بود که من برای آنها "تکرار" می کردم؟ آيا آنچه من با به جان خريدن شکنجه های وحشيانه ساواک، به قول همين مأمور مزد بگير جمهوری اسلامی يعنی نويسنده کتاب دشمن، بارها و بارها در بازجوئی های مختلف " بی کم و کاست" برای شکنجه گرانم گفته و تکرار کرده ام، عين حقيقت بوده است؟ و آيا ساواک با همه شکنجه های جسمی و توسل به تهديد و ارعاب و ايجاد فضای شديداً خوفناک و شکنجه های روانی قادر شد به قول اينها به "ماجرای دستگيری" من پی ببرد؟ نه! نتوانست. تهيه کنندگان کتاب که سنگ دفاع از ساواک جنايتکار را به سينه زده و سعی کرده اند آن دستگاه امنيتی را قادر به اخذ هر اطلاعاتی از مبارزين جلوه دهند و گوئی هر آنچه مبارزين در زير شکنجه و بازجوئی به ساواک گفته اند، عين حقيقت بوده، در ادامه مطلب خود بيشرمانه ادعا کرده اند: " فاطمه سعيدی هيچ انگيزه ای برای خلاف گوئی و وارونه نمودن ماجرای دستگيری خود نداشته است"(صفحه ۴۷۹، تأکيد از من است). ننگ بر شما باد! "هيچ انگيزه ای" در مقابل دژخيمان ساواک، آن دشمنان جانی مردم " برای خلاف گوئی و وارونه نمودن ماجرای دستگيری خود" نداشته ام!؟ شما مزدوران که زندگی حقيرتان صرفاً در کسب پول و مقام به قيمت ارتکاب به هر جنايتی عليه مردم خلاصه می شود، اساساً قادر نيستيد انگيزه انقلابيون برای "خلاف گوئی" در مقابل شکنجه گرانشان را درک کنيد. اما توده های رنجديده و آگاه ايران می دانند که محروم کردن دستگاه های امنيتی از دست يابی به اطلاعات واقعی و جلوگيری از ضربه زدن آنها به نيروهای مبارز جامعه، يک وظيفه و تعهد انقلابی است که انقلابيون دهه ۵۰ تا پای جان به آن وفادار می ماندند. آيا هرگز می توانيد درک کنيد که چه انگيزه ای مرا بر آن داشت که هنگام دستگيری، شيشه سيانورم را زير دندان خرد کرده و آن را بجوم؟ چه انگيزه ای باعث شد که شکنجه های وحشيانه جنايتکاران ساواک را تحمل کنم و هرگز در مقابل آنها سر تسليم فرود نياورم؟ شکنجه هائی که نه فقط در روزهای اول دستگيريم بلکه در طول همه دوران زندانم د رمقاطع مختلف به انحاء و اشکال گوناگون بر من اعمال شد!در اين کتاب حتی به انقلابيون کبير فدائی که درست به خاطر ندادن اطلاعات به دشمن، در زير شکنجه جان سپردند؛ و يا مقاومتشان چنان تحسين برانگيز بود که خود جلادان ساواک نيز نمی توانستند از تحسين آنان خودداری کنند، اتهام عدم مقاومت و دادن" تمامی اطلاعات خود" به ساواک زده شده. اتفاقاً، من نيز مورد چنين اتهامی قرار گرفته ام. با وقاحت و رذالتی که تنها شايسته همپالگی های لاجوردی ها و حاج داود هاست، ادعا شده: " فاطمه سعيدی در همان نخستين جلسه بازجوئی، تمامی اطلاعات خود را بر ملا ساخت." بايد بگويم که اين مأموران مزدور جمهوری اسلامی که تنها به خاطر طولانی تر کردن عمر ننگين رژيم جنايت پيشه شان دست به قلم برده اند، حقيرتر، بی ارزش تر و رسواتر از آنند که من در اينجا در صدد افشای دروغ هايشان در مورد خود برآيم. اما، من يک شاهد زنده ام که هم خود به خاطر ندادن " تمامی اطلاعات " ام به دشمن، شکنجه های دستگاه جهنمی ساواک را تجربه کرده ام و هم در زندان، مبارزينی را ديده ام که آنها نيز به دليل ايستادن در مقابل جلادان، شکنجه های طاقت فرسائی را متحمل شده بودند، پس می بينم که بر دوش من وظيفه دفاع از حقيقت، رفع اتهام از فرزندان فدائيم و در ميان گذاشتن آن با خلقهای مبارز ايران قرار دارد. بنابراين با توجه به اين که آن انقلابيون امروز در ميان ما نيستند- چرا که درست به خاطر سرخم نکردن در مقابل دشمن و ندادن "تمامی اطلاعات خود" به ساواکی ها يا در زير شکنجه شهيد شدند و يا خونشان توسط مزدوران رژيم شاه در ميدان های تير بر زمين ريخته شد، لازم می بينم به عنوان مادر آن چريکهای فدائی ِ جان باخته به طور مختصر به گوشه ای از شکنجه هائی که از طرف جنايتکاران ساواک بر من اعمال شد، بپردازم تا نمونه ای زنده در رد اتهامات رذيلانه مزدوران وزارت اطلاعات و امنيت جمهوری اسلامی بر عليه انقلابيون دهه ۵۰ به دست داده شود؛ تا همين نمونه زنده در حد خود خط بطلان بر تلاش های اطلاعاتی های جمهوری اسلامی در اين کتاب بکشد که می کوشند دستگاه های امنيتی را قدرقدرت و انقلابيون را انسان های ناتوانی که گويا " در همان نخستين جلسه بازجوئی، تمامی اطلاعات خود را" بر ملا می سازند، جا بزنند.پيشاپيش بگويم که نحوه دستگيری من بگونه ای بود که وقتی برای گريز از دست صاحب خانه ای که با ساواک همکاری کرده بود، داشتم در مسيری می دويدم، ماشينی که متعلق به مأموران رژيم بود، از روبرو آمد و جلويم را گرفت. در اين هنگام مرا گرفته و به زور توی آن ماشين انداختند. در آن زمان با توجه به فقدان اسلحه لازم در سازمان، من تنها به يک نارنجک فتيله ای مسلح بودم که با سوار شدن به ماشين خواستم آن را منفجر کنم تا هم خودم کشته شوم و هم آن مزدور را به درک واصل کنم. اما، ناگهان چشمم به زن و بچه راننده مزدور ماشين افتاد که در رديف جلو نشسته بودند. با ديدن بچه در بغل مادرش سريعاً خود را کنترل کردم. وجود آن بچه در آن ماشين دليل روشن و قاطعی بود که از منفجر کردن نارنجکم خودداری کنم. تصميم گرفتم اين کار را پس از پياده شدن از ماشين به هنگام مواجه شدن با مأموران رژيم انجام دهم. راننده در اولين کلانتری که بر سر راهش بود، توقف نمود و من از ماشين پياده شدم. اما با ريختن مأموران بر سرم ديگر امکان استفاده از نارنجک از من سلب شد و تنها توانستم شيشه سيانورم را در دهانم شکسته و آن را بجوم. با خوردن سيانور مسلماً به زمين افتاده بودم. من تنها پس از گذشت زمانی که مدت آن برايم نامعلوم است، در بيمارستانی در شهر مشهد(محل دستگيريم) در حالی که در محاصره ساواکی ها قرار داشتم به هوش آمدم.شکنجه و بازجوئی در همان بيمارستان و از همان دقايق اول به هوش آمدنم شروع شد. مشت و سيلی، چاشنی سئوالاتی بود که در آن شرايط جسمی وحشتناکم، بر من فرود می آمد. با توجه به مسموميت ناشی از خوردن سيانور( که بعداً معلوم شد ترکيب ناقصی داشته و نتوانسته بود درست عمل کرده و موجب مرگ من شود)، وضع جسمی ام وخيمتر از آن بود که بتوانند شکنجه های معمول قرون وسطائی شان را در همانجا برمن اعمال کنند- چرا که آنها محتاج اطلاعات من بودند و دليل بردن به بيمارستان و کوشش در زنده نگاه داشتن من نيز همين بود. شب را در همان بيمارستان گذراندم و فردا صبح مرا به ساواک مرکزی مشهد منتقل کردند. اولين شکنجه وحشتناکی که در آنجا با آن مواجه شدم، بستن دستهايم به ميله های يک پنجره و آويزان کردنم از آنجا بود. اين کار همراه با فحش های رکيک و تمسخر من صورت گرفت که البته در تمام مدت شکنجه نيز ادامه يافت. همه وزن وسنگينی بدنم روی دستهايم قرار گرفته و شديداً روی آنها فشار می آمد. مدتی به همان وضع ماندم ولی شکنجه گران چون از اين شکنجه طرفی نبستند، در همان حالتی که قرار داشتم، با شلاق به جانم افتادند و پيکر آويزان مرا با غيض و کينه تمام شلاق زدند. شکنجه گران خواهان آن بودند که من به گونه ای که نويسندگان مزد بگير جمهوری اسلامی در اين کتاب نوشته اند " تمامی اطلاعات خود" را از رفقا و سازمانم در اختيار آنها قرار دهم. آدرس خانه هم مطرح بود ولی از آنجا که موقع دستگيری، رفقا از آن آگاه شدند و فرصت کافی هم داشتند که طبق قرار سازمانی پايگاه را تخليه کنند، اين امر فاقد باراطلاعاتی بود. در هرحال مقاومت من در مقابل شکنجه، مزدوران ساواک را بر آن داشت که شکنجه ديگری را روی من امتحان کنند. در آنجا دستگاه شوک الکتريکی وجود داشت. جلادان ساواک در حالی که همچنان فحش های رکيک می دادند و هر يک به طعنه و مسخره چيزی می گفتند تا روحيه ام را حسابی خرد کنند، ابتدا با مشت و لگد به جانم افتادند، لباس هايم را دريده و از تنم در آوردند، حتی شورتم را پائين کشيدند. به دستگاه الکتريکی سيم های زيادی وصل بود و گيره هائی در سر هر يک از آنها تعبيه شده بود. دست و پايم را گرفتند که نتوانم تکان بخورم و آنگاه سر سيم با گيره های رويشان را به نقاط حساس بدنم از لاله گوش گرفته تا روی پلک چشمانم تا زير گلويم، نوک پستان ها و....وشکمم وصل کردند. در اين حال به دستانم دستبند زده و اززمين بلندم کردند. سپس، مرا با دستبند از ميله های ضخيم پنجره اتاق آويزان نمودند. ناگهان( در واقع با روشن کردن دستگاه شوک الکتريکی)، آتشی در جان خود احساس کردم. ديدم در ميان آتشی سوزان تند و سريع می چرخم. بعد دستگاه شوک را قطع کردند و خواهان اطلاعاتم شدند. دوباره دستگاه را روشن کردند. با قطع و وصل دستگاه شوک، سرم به اين طرف و آن طرف تکان می خورد. صداهائی در گوشم و در مغزم می پيچيد و.... چه بگويم....واقعاً نمی خواهم در اينجا از همه عذاب ها و شکنجه هايی که ديدم با تفصيل صحبت کنم. فقط اين را بگويم که شکنجه آويزان کردن، شلاق زدن با يک طناب کلفتِ چند لايه و همچنين با شلاق سيمی، شوک الکتريکی و غيره چندين بار در طی روزهای متوالی در مورد من اجرا شد. مچ دستم چنان زخم شده بود که از آن خون می چکيد. گاهی به خاطر عرقی که از تحمل شکنجه روی بدنم نشسته بود، وصل کردن گيره های شوک الکتريکی امکان پذير نمی شد و شکنجه ديگری را اعمال می کردند. يکبار شکنجه گر جوانی که نامش را نمی دانم (چون ديگر هيچوقت او را نديدم) وقتی از گرفتن اعتراف از من نا اميد شد، به همراه فحش های رکيکی که به من می داد و از آن محل شکنجه بيرون می رفت، گفت" ما از اين شانس ها نداريم". به نظر می رسيد که اگر می توانست مرا به حرف در آورد، پاداش دريافت می کرد. در يکی از مراحل شکنجه نيز مرا نشانده و گفتند همه حرفهايت را بزن. من هم شروع کردم نام رفقای پسر انقلابيم نادر که می دانستم مدتها پيش دستگير شده اند را به آنها گفتن. شکنجه گر ذوق زده همپالگی هايش را صدا زد و گفت: " دارد حرفهايش را می زند". عضدی، شکنجه گری که به جلادی و سفاکی معروف بود و آنموقع در مشهد بود، آمد و وقتی آنها را شنيد، گفت: " اين فلان فلان شده دارد اطلاعات سوخته می دهد". در آن زمان، ساواک تازه متوجه حضور چريکها در مشهد شده بود. به همين خاطر برای دستگيری رفقا نيروی زيادی را در اين شهر پياده کرده بود و عضدی نيز در اين رابطه در رأس اکيپی به تازگی از تهران به مشهد آمده بود.آنچه که در فوق به آنها اشاره شد، فقط چند نمونه از سفاکی های مزدوران رژيم شاه در ساواک مرکزی مشهد برای گرفتن "اعتراف" از من و طبعاً از مبارزينی بود که حاضر نمی شدند "تمامی اطلاعات خود" را تقديم حافظين نظم ضد خلقی حاکم در دوره شاه بر جامعه ايران بکنند. بعداً مرا از مشهد به تهران منتقل کردند. اما با ترک ساواک مرکزی مشهد، شکنجه های من پايان نيافت. هنگامی که به زندان کميته در تهران منتقل شدم، بدنم به خاطر شکنجه های وارد شده، آش و لاش بود. در اثر شوک الکتريکی و شکنجه های ديگر، احساس سنگينی در سرم می کردم و صدائی در مغزم می پيچيد. گوشم شنوائی سابق را از دست داده بود و به خاطر آويزان شدن، دستهايم زخمی و به حالت فلج در آمده بودند.در زندان کميته، اولين سئوال يکی از جلادان از من اين بود که چه کاره ای؟ با سری افراشته پاسخش دادم: " چريک فدائی خلقم". او بر آشفته شد و با غضبی که در چشمانش موج می زد، با طعنه گفت: " اين را می دانم. منظورم شغلت است"!... اين گفتگو باعث شد که بعداً در جريان شکنجه هائی که در آنجا بر من اعمال کردند ( از همان نوع شکنجه ها ئی که در مشهد صورت گرفت که در اينجا "آپولو" هم به آنها اضافه شده بود)، در يک مورد موقعی که مرا به زيرزمين برده و شلاق می زدند، گفتند، فلان فلان شده اگر جيغ بزنی چريک فدائی نيستی! در آن موقع، چنان وضع آش و لاشی داشتم و وضع جسمی ام چنان وخيم بود که اصلاً نفسی نداشتم که جيغ بزنم. ولی اين حرف را که شنيدم زير شلاق سعی می کردم خودم را کنترل کنم که جيغ و دادی از من بلند نشود. با اينحال با هر شلاق، ناله ای می کردم.به مدت يازده ماه، مرا در کميته شهربانی نگاه داشتند و در تمام اين مدت من مرتب با بازجوئی و شکنجه مواجه بودم. اين را هم بگويم که منظور از شکنجه و آزار و اذيت من صرفاً کسب اطلاعات نبود. برای آنها شکستن و خرد کردن روحيه من و به تسليم کشاندنم از اهميت زيادی برخوردار بود. آخر من مادری بودم از ميان زحمتکشان و توده های ستمديده ميهنم که به همراه فرزندانم به مبارزه انقلابی جاری در جامعه بر عليه رژيم شاه و اربابان امپرياليستش پيوسته بودم. تبليغات چی های رژيم شاه همواره مبارزين مسلح را خرابکار و تروريست که جدا از مردم بوده و بر خلاف منافع آنان عمل می کنند، به مردم معرفی می کردند. در حالی که حضور يک خانواده زحمتکش در ميان آن مبارزين حتی اگر به عنوان يک نمونه هم در نظر گرفته می شد، خط بطلان بر آن تبليغات می کشيد؛ همچنين، آنطور که من بعداً متوجه شدم پيوستن من با خانواده ام به مبارزه، خود سرمشقی برای ديگر خانواده های ستمديده ايران بود تا به پشتيبانی از مبارزين انقلابی در جامعه پرداخته و نيروی معنوی ومادی خود را برای نابودی امپرياليستها و نوکرانشان و رسيدن به آزادی و رفاه و يک زندگی واقعاً انسانی برای همه مردم ايران، قرار دهند. به همين خاطر دشمنان توده ها در حالی که از من انتقام می کشيدند، شديداً هم تلاش می کردند که مرا به تمکين و تسليم وادار کنند. برای درک اهميت اين موضوع برای دشمن، بايد بگويم که جنبش مسلحانه در ايجاد جو سياسی و مبارزاتی در جامعه و کشاندن توده ها به صحنه مبارزه ، نقش بسيار برجسته ای ايفاء می نمود. ولی در سالی که من دستگير شدم هنوز توهم مردم نسبت به قدر قدرت بودن رژيم شاه کاملاً فرو نريخته بود و آنها در مقياسی وسيع وارد صحنه مبارزه نشده بودند. بنابراين رژيم شاه هنوز اميدوار بود که علاوه بر استفاده از روش های هميشگی سرکوب و فريب توده ها، بتواند با به سازش کشاندن زندانيان سياسی و آوردن آنها به پشت تلويزيون و از طريق آنها کوبيدن انقلابيون مسلح و جان بر کف توده های ستمديده، خود را همچنان قدرقدرت و شکست ناپذير جلوه داده و جو یأس و نا اميدی را در جامعه دامن زند. بهمين خاطر بود که بازجوها همواره از من می خواستند که با آنها کنار بيايم. حيله گرانه می گفتند که اگر به ما کمک کنی می توانيم بچه هايت را پيدا کنيم و آنگاه زندگی بسيارخوب و راحتی را برای تو فراهم خواهيم کرد؛ و وعده می دادند که در اين صورت بچه های مرا به بهترين مدارس خواهند فرستاد. در تمام طول دوران زندانم اين يکی از خواست های مقامات امنيتی از من بود؛ اين، در واقع يکی از آرزوهای آنها بود- که البته هيچوقت به آن دست نيافته و در نيل به آن ناکام ماندند.از پيوستن خود و فرزندانم به صفوف چريکهای فدائی خلق صحبت کردم. من پس از اين که پسر و رفيق مبارزم، نادر شايگان طی يک درگيری قهرمانانه با نيروهای امنيتی دشمن به شهادت رسيد(۵ خرداد ۱۳۵۲)، به همراه رفيق مصطفی شعاعيان، به سازمان چريکهای فدائی خلق پيوستم. امروز با گذشت چهار دهه از آن زمان ممکن است نظرات گوناگونی در اين زمينه وجود داشته باشد. کسانی ممکن است بگويند وقتی زنی صاحب فرزندانی است ديگر نبايد در مبارزه شرکت کند. اما صاحبان اين فکر حتی اگر خود ندانند، اين نظر و فکر عقب مانده را تبليغ می کنند که گويا مبارزه فقط کار مردان است و حداکثر دختران جوان می توانند در آن شرکت کنند. بنابراين طبق اين نظر يک زن جا افتاده تنها بايد به کار آشپزی و بزرگ کردن بچه بپردازد. فکر می کنم نادرستی و عقب مانده و ارتجاعی بودن اين نظر آشکار تر از آن است که من بخواهم در اينجا در مورد آن توضيح دهم. اين فکر و نظر هم ممکن است مطرح باشد که يک مادر بايد بچه های خود را در جای امنی گذاشته و بعد به انجام کار مبارزاتی مشغول شود. شايد در شرايط ويژه ای واقعاً بتوان چنين کرد و بايد هم کرد. اما واقعيت اين است که وارد شدن به کار مبارزاتی همانند رفتن به يک مهمانی و يا به قول امروزی ها "پارتی" نيست که بتوان با آسودگی خيال بچه را مثلاً به دست پرستارنگهدارنده کودک سپرد و بعد وارد پارتی شد. طرح چنين موضوعاتی بی ارتباط با تبليغات مسموم کتاب اخير دشمن و نويسنده آن نيست که اشک تمساح هم برای بچه های من ريخته است. در ارتباط با اين واقعيت لازم می بينم برای آگاهی نيروهای مبارز يادآور شوم که بين شرايط و وضعيتی که روشنفکران يک جامعه در آن به مبارزه می پيوندند با شرايطی که توده های کارگر و زحمتکش و ستمديده به مبارزه روی می آورند، تفاوت بزرگی وجود دارد. بايد به خاطر آورد که اگر دانشجويان و روشنفکران با خواندن کتاب و در عين حال با آشنائی و بالا بردن شناخت خود از شرايط زندگی دهشتناک توده ها در زير سيستم های طبقاتی، به ضرورت مبارزه پی برده و قدم در آن می گذارند، گرويدن توده های زحمتکش به مبارزه در پروسه ديگری صورت می گيرد. زحمتکشان با رنج و بدبختی و مصيبت های گوناگون در زندگی خود مواجهند. آنها ظلم و ستم شديد و هم جانبه ای که بر آنها اعمال می شود را با پوست و گوشت خود لمس و درک می کنند. به همين خاطر تنها کافی است که نور آگاهی انقلابی بدرون زندگی آنان راه يابد؛ کافی است که آنها خود را از زير تبليغات رياکارانه دشمن که مثلاً ظلم و ستم و بدبختی های موجود را مصلحت خدا و يا با هرتوجيه ديگری جاودانه و تغيير ناپذير جلوه می دهند، برهانند و در عين حال مبارزه برای تغيير وضع حاکم را ممکن و عملاً امکان پذير ببينند. در اين صورت آنان، بدون هيچگونه محافظه کاری و عافيت جوئی به ميدان مبارزه آمده و نيروی خود را در اختيار جنبش قرار خواهند داد. در طول تاريخ، ما همواره شاهد شرکت خانواده های کارگر و زحمتکش در مبارزه بوده ايم و اساساً هيچ مبارزه ای بدون شرکت توده ها نمی تواند به پيروزی برسد. شايد مطالعه شرايط زندگی من و خانواده ام و مسيری که تا پيوستن به مبارزه طی کردم، به عنوان يک نمونه، مصداقی بر آنچه در بالا مطرح کردم، باشد. شرح و توصيف کامل زندگی و مبارزه من در زندان و بيرون از آن در دست تحرير است که اميدوارم هر چه زودتر تکميل شده و در اختيار خوانندگان قرار گيرد. البته من در طی يک سخنرانی در مراسم "ياد ياران ياد باد" که در سی امين سالگرد جان باختن دو فرزند کوچک من( ارژنگ و ناصر) از طرف چريکهای فدائی خلق در در تاريخ ۲۰ماه می ۲۰۰۶ درشهر هانور آلمان بر پا شده بود، تا حدودی در اين مورد صحبت کردم. در اينجا نيز می خواهم خيلی مختصر به آن بپردازم.سال ۱۳۴۷ بود که که زندگی سخت و دشوار من بالاخره به جدائی و طلاق از شوهر، انجاميد. در اين شرايط من بدون برخورداری از کمترين امکان تأمين معاش و بدون داشتن حتی سرپناهی که من و فرزندانم را- موقتی هم شده باشد، در خود جای دهد، به تنها کسی که می توانست پشت و پناهم باشد، يعنی پسرعزيزم، نادر شايگان روی آوردم. نادر مادرش را در پنج سالگی از دست داده بود و از همان آغاز که من با پدر او ازدواج کردم، او را به چشم فرزند خود نگريستم. به همين خاطر بين ما رابطه عميق مادر و فرزندی بر قرار بود. زندگی با نادر به تدريج مرا با بسياری از مسايل سياسی آشنا نمود. شرايط مبارزاتی جامعه در آستانه آغاز جنبش مسلحانه در سياهکل از يک طرف و جو سياسی و مبارزاتی خانه با توجه به وجود نادر و دوستان انقلابيش که به خانه ما رفت و آمد می کردند از طرف ديگر، اين امکان را برای من بوجود آورد که بتوانم آگاهی های انقلابيم را ارتقا داده و کم کم وارد عرصه مبارزه گردم. در اين پروسه بود که فعاليت های انقلابی نادر برای پليس شناخته شد. در شرايط اختناق شديد و ديکتاتوری جنايت بار حاکم در جامعه و در شرايط وجود شکنجه های قرون وسطائی در زندان های رژيم شاه و لزوم مبارزه هر چه جدی تر بر عليه رژيم حاکم، با تحت تعقيب قرار گرفتن نادر از طرف ساواک، مجبور شديم به عنوان يک خانواده به زندگی نيمه مخفی روی بياوريم. دراين مسير، با جدی تر شدن هر چه بيشتر مبارزه در عرصه جامعه، زندگی ما نيز هر چه بيشتر با کار مبارزاتی جدی در آميخته شد. تقريباً درعيد سال ۱۳۵۲بود که برای مصون ماندن از دستگيری توسط پليس مجبور شدم بچه ها را از مدرسه بيرون آورم که در اين زمان رفيق صبا بيژن زاده که با ما زندگی می کرد، مسئوليت آموزش آنها را به عهده گرفت. به اين ترتيب، من و بچه ها کاملاً در مسير يک زندگی مبارزاتی قرار گرفتيم. خانه ما حالا ديگر يک خانه تيمی شده بود که من در آن به همراه رفيق صبا به کار تايپ، تکثير جزوه با پلی کپی و استنسيل مشغول بوديم. همانطور که آشکارا ديده می شود برای ما امر زندگی روزمره و مبارزه لاجرم درهم تنيده شده بود. آيا زندگی هميشه يک روال دارد؟ من فکر می کنم که زندگی هيچوقت يک چهره نداشته است و می خواهم تأکيد کنم که زندگی مبارزاتی، خود نوعی از زندگی و در اين جهان مملو از ظلم و ستم و وحشت برای زحمتکشان، عالی ترين نوع آنست. بچه های من از همان آغاز زندگيشان با اين نوع زندگی آشنا شده و با آن زيسته و بزرگ می شدند و استعدادهايشان نيز در اين رابطه رشد می يافت. بگذاريد برايتان واقعه ای را تعريف کنم. هنگامی که ما با يک شناسنامه جعلی، خانه ای اجاره کرده بوديم، يک بار رئيس کلانتری برای برطرف کردن شک خود که مبادا خانه توسط به قول آنان "خرابکاران" اجاره شده باشد، به در خانه آمد. ناصر که در آن زمان هشت سال بيشتر نداشت قبل از من به دم در رفت. رئيس کلانتری از او نام پدرش را پرسيد و ناصر بدون درنگ و خيلی آرام و خونسرد، نادر را پدر خود معرفی کرد و همان نام مستعاری که در شناسنامه جعلی بود را به جای نام واقعی نادر به رئيس کلانتری گفت. من تصور می کردم ناصر با مرد همسايه صحبت می کند و هنگامی که خود را به دم در رساندم، او با هوشمندی رئيس کلانتری را دست به سر کرده و دنبال کار خود فرستاده بود. براستی، نام اين برخورد جز هشياری سياسی که از شرايط زندگی ای که ما در آن بسر می برديم ناشی شده بود، چه اسم ديگری داشت؟ خلاصه بگويم، من و فرزندان خردسالم قبل از اين که به سازمان چريکهای فدائی خلق بپيونديم در ارتباط با پسر ارشدم، زنده ياد نادر شايگان و گروهی که با نام او شناخته می شود، هم، زندگی مخفی و هم ، زندگی در يک خانه تيمی را تجربه کرده و از سر گذرانده بوديم.به شرايط زندان برگردم و اين حقيقت را با شما در ميان بگذارم که اگر انواع شکنجه های جسمی و روحی آنهم در يک مدت طولانی هرگز قادر نشدند در ايمان و عزم من به مبارزه در راه آزادی و سعادت توده های زحمتکش، خللی وارد کنند و از پايداری من در مقابل دشمنان توده ها بکاهند، اما يک چيز هميشه موجب دل نگرانی شديد من در زندان بود. اعتراف می کنم که ترس و واهمه ای شديد و بسيار آزار دهنده ای در وجود من رخنه کرده بود. ترس و واهمه از اين که مبادا ساواکی های جنايتکار که من به درجه پستی و بی شرفی آنها با همه وجودم واقف بودم به جگر گوشه های من دست يابند، آنها را دستگير و به زندان آورده و مورد شکنجه قرار دهند. حتی تصور اين موضوع که آن کودکان معصوم به چنگال ساواکی های کثيف و حيوان صفت بيافتند، مرا ديوانه می کرد. طاقت تحمل چنين چيزی را نداشتم. ساواکی ها آنقدر جلاد و بی شرف و بی همه چيز بودند که بعيد نبود برای به سازش کشيدن و همراه کردن من با خود، آن کودکان را جلوی چشم من شکنجه کنند. اين فکر به خصوص در تمام مدت يازده ماه که در کميته بودم، شديداً مرا آزار می داد و منقلبم می نمود. به همين خاطر بود که چندين بار در همان سلول کميته با تهيه وسايلی دست به خودکشی زدم. با خوردن قرص های مختلف، با خوردن شيشه خورده، با بريدن رگ دستهايم. کارم به بيمارستان هم کشيد ولی بالاخره از مرگ نجات يافتم. تصور شهيد شدن بچه ها برايم قابل تحمل تر از تصور گرفتار شدن و شکنجه آنها بدست دژخيمان ساواک بود. خواننده ممکن است بپرسد که آيا شکنجه کودک توسط ساواکی ها (که حتی تصورش برای من چنان سنگين و طاقت فرسا می نمود)، غيرواقعی و ناشی از ذهنی گرائی من نبود؟ نه. ساواکی ها از تبار همان حزب اللهی ها، همان پاسدارها و برادران هم خون همين تهيه کنندگان کتاب مورد بحث بودند که همانطور که در رژيم جمهور اسلامی آشکارا نشان داده شد و می شود برای حفظ پايه های حکومت ظالم و نکبت بارشان به هيچ کودک و پيری رحم نمی کردند. در دهه ۶۰ نيز ما ديديم که چطور به پاسداران وظيفه داده شد که به دختران کم سن و سال باکره تجاوز کنند تا به اصطلاح پس از کشته شدن توسط آنان به بهشت نروند. ديديم که حتی کودکان شيرخواره را در بغل مادران شکنجه شده شان به بند کشيدند. ديديم که لاجوردی جلاد با نمايش چه قساوتی، کودک شيرخواره ای را در بغل گرفته و بر روی جنازه مادر او به رقص شوم مرگ پرداخت؛ و خيلی جنايات ديگر که زبان از بيان آنها قاصر است. در مورد شکنجه کودکان توسط ساواک، من خود در اواخر سال ۱۳۵۳ در جريان شکنجه يک کودک که اتفاقاً هم سن و سال ارژنگ من بود، توسط جلادان ساواک قرار گرفتم. گفته می شد که او در يک شب مذهبی در يک مسجد دستگير شده است و ادعای ساواکی ها اين بود که آن کودک، يک جعبه شيرينی پخش می کرده که در زير آن اعلاميه وجود داشته و می گفتند که آن جعبه را يک مجاهد به آن بچه داده است. ساواکی های بی رحم و حيوان صفت برا ی دستيابی به "تمامی اطلاعات " اين کودک، نه فقط او را زير مشت و لگد های خود گرفته و فضای رعب و وحشت زياد برای وی بوجود آورده بودند بلکه آن کودک معصوم را از ميله های پنجره هم آويزان کرده بودند. در آن سال که برای شکستن روحيه من و به تسليم واداشتنم، دست به تقلاهای جديدی زده و برنامه هائی روی من پياده می کردند، مرا به اتاق هوشنگ فهيمی، يکی از بازجوهای ساواک در به اصطلاح " کميته مشترک ضد خرابکاری" بردند و اين کودک شکنجه شده را به من نشان دادند. می خواستند من حساب کار خود را بکنم و بدانم که اگر ارژنگ و ناصر من را هم دستگير کنند با آنها همان کاری را خواهند کرد که با آن کودک گرفتار در چنگالشان کرده اند. بلی، از من می خواستند که با آنها راه بيايم تا چنين وضع هولناکی در انتظار بچه های من نباشد؛ و با ريا و نيرنگ وعده هميشگی خود را تکرار می کردند که در صورت همکاری با آنها، بچه های من را "به بهترين مدرسه ها"!! خواهند فرستاد. نمی خواهم حال و هوای خود پس از ديدن آن کودک شکنجه شده را در اينجا توصيف کنم، فقط اين را بگويم که در آن وضعيت، اين ندا از اعماق وجود من بر خاست که ای کاش بچه های من شهيد شوند ولی به دست اين بی شرفان وحشی و بی همه چيز نيافتند.بالاخره در ۲۶ ارديبهشت سال ۱۳۵۵مزدوران دشمن يکی از پايگاه های سازمان که ارژنگ و ناصر شايگان به همراه رفقای ديگر در آن بودند را شناسائی و سپس آن را زير آتش گلوله مسلسل های امريکائی شان قرار دادند. باران گلوله بر سر آن پايگاه باريدن گرفت. رفقای مستقر در آنجا به دفاع از خود برخاستند ولی با توجه به کثرت نيروهای مسلح پليس و محاصره آن پايگاه در شعاعی وسيع، همه رفقا که ارژنگ و ناصر هم در ميان آنها بودند به جز رفيق حميد اشرف که توانست از آن مهلکه فرار کند، شهيد شدند(لادن آل آقا، فرهاد صديقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور). ای کاش چنين نمی شد؛ و ای کاش نه فقط خون اين رفقا بلکه خون هيچ مبارزی بر زمين ريخته نمی شد. ولی اين را هم می دانم که اين خون پاک بهترين فرزندان انقلابی ايران، خون حميد اشرف ها، آل آقا ها، شايگان ها و ديگر انقلابيون جنبش مسلحانه بود که درخت انقلاب ايران را آبياری کرد و باعث شد که دو سال بعد توده های قهرمان ايران به طور وسيع و يکپارچه به ميدان مبارزه آمده و به جنبش بپيوندند. بلی، در آن سال، فرزندان کوچک من به شهادت رسيدند. درد و اندوه بی کران اين امر در دل من است. ولی با شهيد شدن آنان دژخيمان ساواک هم نتوانستند آنها را زنده دستگير نموده و تحت شکنجه های وحشيانه خود قرار دهند.امروز، به اصطلاح نويسنده کتاب دشمن (چريکهای فدائی خلق، از نخستين کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷) با نام نادری، در حالی که ساواک را از جناياتی که با حمله به رفقا و کشتن آنان مرتکب شد، تبرئه می کند، جان باختن ارژنگ و ناصر را به گردن رفيق کبير حميد اشرف انداخته و با بيشرمی و وقاحتی که تنها از خود مزدوران وابسته به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، اين هم کيشان خمينی ها، خلخالی ها و لاجوردی ها ساخته است، اتهام ارتکاب به " جنايت" به او می زند. آنگاه از "ديگرانی" که " به نقد گذشته خود پرداخته اند" می خواهد که به اصطلاح قساوت های حميد اشرف را نقد کنند. حميد اشرف، اين قهرمان خلقهای ايران را که همه عمر مبارزاتی طولانی اش را صرف جنگيدن با جنايتکاران و دشمنان قسم خورده ستمديدگان نمود. نويسنده تأکيد می کند که اين کار بايد صورت گيرد تا مرگ "کسب و کار کسی نگردد". واقعاً که(!!) درجه بی شرمی و وقاحت را می بينيد!؟ اين را مأمور رژيم دار و شکنجه جمهوری اسلامی می گويد. مأمور رژيمی که از بدو روی کار آمدنش خونريزی و کشتارهای بی رحمانه و قساوت آميز و ارتکاب به جناياتی هولناک، "کسب و کار" دائمی اش بوده است و تنها يک قلم از قساوت هايش، کشتار هزاران تن از زندانيان سياسی بی دفاع در زندان های سراسر کشور در طی مدت کوتاه تقريباً دو ماه در سال ۱۳۶۷ می باشد. بنابراين آيا استمداد نويسنده کتاب دشمن از "ديگرانی" که " به نقد گذشته خود پرداخته اند"، جز برای رونق دادن به " کسب و کار" تا کنونی جمهوری اسلامی و تداوم جنايات هولناکترش نمی باشد ؟ و آيا کسی که از حداقل شرافت انسانی برخوردار باشد، حاضر به دادن پاسخ مثبت به اين خواست می شود؟نه خير، آقای نادری مزد بگير وزارت اطلاعات! تا من زنده ام و می توانم شهادت دهم هرگز نمی گذارم و اجازه نمی دهم خون فرزندان چريک فدائيم و از جمله خون رفقا ارژنگ و ناصر در دست شما دشمنان مردم به وسيله ای برای فريب ستمديدگان و سياه کردن روزگار آنان تبديل شود. برای فرزندان من اشک تمساح نريزيد! شماها همان کسانی هستيد که کودکان معصوم و جگر گوشه های خانواده ها را با دادن کليد بهشت به دستشان فريفته و جان عزيزشان را با فرستادن آنها به ميادين مين می گرفتيد؛ و همين امروز، اعدام نوجوانان زير ۱۸ سال، "کسب و کار" رسمی و قانونی تان را تشکيل می دهد. اما، خب!! حالا که با ناشی گری به جلد روباهی مکار رفته و خود را طرفدار سينه چاک کودکان من جلوه می دهيد، حداقل دراين کتاب "انتقاد"ی هم به همپالگی های ساواکی تان می کرديد و به آنها می گفتيد شما که آن "منزل" را از قبل شناسائی کرده و می دانستيد که دو کودک در آن زندگی می کنند، چرا به طريقی عمل نکرديد که جان آن دو حفظ شود؟ چرا با وجود آگاهی به حضور کودکان بی دفاع در آن "منزل"، به گلوله باران کردن آنجا پرداخته و بی محابا آتش مسلسل هايتان را به روی ساکنان آنجا گشوديد و پيکر هر يک از آنان را با ده ها گلوله سوراخ سوراخ کرديد و به اين ترتيب با کشتن آن کودکان، "جنايت هولناکی" آفريديد؟ چرا چنين "انتقاد" ساده ای را به همپالگی هايتان نکرديد؟ طرفداری از ساواک تا به کجا؟اما، از سخنان بالا که آنها را بيشتر برای تمسخر آقای نادری بيان کردم، بگذريم، برای اطلاع خلقهای مبارز ايران بايد بگويم که داستان کشته شدن فرزندان کوچک من به دست " خود چريکها"، بهيچوجه جديد نبوده وداستان ساواک ساخته کهنه ای است. اين داستان را درهمان زمان بلافاصله پس از شهادت آن رفقای کوچک، در زندان اوين به من گفتند و در يک موقعيت ديگر مرا تحت فشار قرار دادند که چنان چيزی را بر عليه چريکهای فدائی خلق، با زبان خودم اعلام کنم. اين موضوع را به طور مختصر توضيح می دهم.شرح اين که من چگونه از شهادت دو فرزند دلبندم در زندان اوين با خبر شدم، اين که بر من چه گذشت و چه عکس العملی نشان دادم، در اينجا نمی گنجد. اما اين را بگويم که در اولين فرصت به دفتر زندان رفتم و با داد و بيداد رو به "سروان روحی" (رئيس زندان اوين) گفتم: "شما چه وحشتی می خواهيد توی دل مردم بياندازيد؟ چرا اين بچه ها را کشتيد؟ چه توجيهی برای کشتن اين دو کودک خردسال داريد؟ جواب دنيا را چه می دهيد؟ حتماً طبق معمول همانطور که هميشه در روزنامه هايتان می نويسيد خواهيد گفت که آنها "در درگيری متقابل" کشته شدند." و با خشم وتمسخر اضافه کردم: "بلی، "درگيری متقابل" بين مأموران ساواک و دو بچه ۱۳-۱۲ ساله!! چه کسی چنين چيزی را از شما قبول می کند؟" سروان که تا اين مدت آچمز بود و چيزی نداشت بگويد ناگهان از حرفهای من بُل گرفت و گفت: "بلی خانم، درگيری متقابل بود. يکی از مأمورهای ما را يکی از بچه های تو کشت." اين حرف خيلی به من گران آمد. گفتم آيا د رخانه برادر۱۳-۱۲ساله داری؟ اصلاً بچه ای در چنان سنی می تواند دستش اسلحه بگيرد و ماشه اش را بکشد، تازه آنهم در شرايط وحشتناک گلوله باران خانه! نه خير، اين يک دروغ است. شما ها اسلحه داشتيد. اين مأموران جانی ساواک بودند که بچه های مرا به مسلسل بستند." خلاصه، در آخر من خواستم که مرا سر جسد بچه هايم ببرند که گفت نمی شود و مرا به بند برگرداندند.فردا و يا پس فردای آن روز بود که سروان روحی مأمور فرستاد که مرا به دفترش ببرد. رفتم. او گفت: " از حرفهائی که آن روز زدم ناراحتم. من با مأمورانی که در آن درگيری بودند، صحبت کردم. شما نمی دونيد جريان چيه. آن مأموران به من گفتند که بچه های تو را چريکها کشتند.". حالا سروان روحی به اين شکل حرف قبلی اش که گويا آن بچه ها "درگيری متقابل" کرده اند را پس می گرفت و اين اتهام جديد را به جای اتهام قبلی می نشاند. من در جواب گفتم: " در آن محاصره نظامی و درگيری سنگين، شما چطوری فهميديد که چريکها بچه ها را کشتند. خود آنها که شهيد شدند!" او گفت:" نه، رفقايت بچه های تو را کشتند و فرار کردند." (در آن زمان آنها می دانستند که فراری صورت گرفته ولی فکر می کردند که چند نفر فرار کرده اند). حرف سروان ساواکی برای من به هيچوجه قابل قبول نبود. اين را با اين جمله به او گفتم:" خب، اگر رفقای من به سوی بچه ها تير اندازی کردند و فرار نمودند، شما از کجا اين را فهميديد.؟" سروان که آشکارا معلوم بود که دروغ می گويد توجيهاتی سرهم بندی کرد وتحويل داد. در اين چهارچوب جدل من با او ادامه يافت و در آخر من باز اصرار کردم که جسد بچه ها را به من نشان بدهند. سروان گفت: " نمی شود. آنها را ديگر دفن کرده اند."به شما مردم عزيز ايران بگويم که آتشی که از خيلی قبل در دل من افتاده بود، اکنون زبانه می کشيد. هنگامی که درکميته بودم و بازجوها به من فشار می آوردند که با آنها همکاری کنم تا بچه ها را پيدا کنند؛ در همان زمان که وعده فرستادن آنها "به بهترين مدارس" را به من می دادند ولی با جواب قاطع نه من مواجه می شدند، منوچهری، يکی از شکنجه گران جانی ساواک به من فحش می داد و می گفت: " بچه هاتو خودم می کشم. جسدهاشونو برات می آرم و به صورتت تف می اندازم." زخم اين سخن همينطور در دل من بود. حال می خواستم بروم جسد بچه هايم را ببينم و خودم به صورت همان منوچهری و هر ساواکی مزدور دم دستم، تف بياندازم.اتهام ساواک مبنی بر اين که چريکها، ارژنگ و ناصر را کشتند، در آن زمان در همان محدوده ای که مطرح شد باقی ماند. ساواکی ها که به درجه تنفر مردم از خودشان آگاه بودند، جرأت نکردند چنين اتهامی را در روزنامه هايشان اعلام کنند. اما، آرزويشان آن بود که من با آنها کنار بيايم تا بتوانند چنين چيزی را از زبان من در جامعه پخش کنند. اين آرزو را در دل خود داشتند تا اين که در سال ۵۶ در شرايطی که جو یأس و سازشکاری به ميان زندانيان نفوذ نموده و گسترش می يافت، به اميد آن که در چنان فضائی تيرشان در مورد من هم به هدف خواهد خورد، صراحتاً خواست خود را با من مطرح نمودند. تا جائی که به خاطر دارم عيد سال ۵۶ بود که در مورد ملاقات زندانيان با خانواده هايشان اندکی از سختگيری معمولشان کاسته بودند و زندانيان سياسی راحت تر به ملاقات می رفتند. سروان روحی، رئيس زندان اوين از چند تن از هم بندی های من پرسيده بود: " سعيدی ملاقات نمی خواهد؟" آنها هم گفته بودند: " ملاقات حق همه زندانيان سياسی است. چرا نمی خواهد!" سروان روحی گفته بود: " پس به او بگوئيد بياد دفتر و ملاقات بگيرد." همبنديانم حرفها و سفارش رئيس زندان را به من گفتند و اصرار کردند که: " مادر! حالا که در مورد ملاقات سختگيری سابق را نمی کنند، تو هم برو و بگو که می خواهی ملاقات داشته باشی". من در تمام طول زندانم از بهمن سال ۱۳۵۲ که دستگير شده بودم تا آن زمان که سال ۱۳۵۶ بود، ملاقات نداشتم. در آن سال بازرسانی از طرف صليب سرخ برای بررسی وضع زندانيان سياسی، از زندان ها ديدار می کردند و ساواکی ها می خواستند که اگر احياناً آنها ما را ديدند، پيش آنها از نبود ملاقات شکايت نکنيم. با اصرار هم بنديانم به دفتر زندان رفتم. راستش دلم قرص نبود. پيش خود می گفتم نکند به خاطر اين تقاضا آنها بخواهند امتيازی از من بگيرند. حدسم درست بود. در دفتر زندان وقتی سروان روحی چشمش به من افتاد پرسيد: ملاقات می خواهی؟ گفتم اگر می خواهيد بدهيد و گرنه هيچ. او سعی کرد نرم صحبت کند و بالاخره حرف اصلی اش را مطرح کرد: " به تو ملاقات می دهيم ولی به شرط آنکه بيائی و بگوئی که بچه هايت را رفقايت کشته اند. اعلام کنی که چريکها بچه های منو کشتند." من در جواب در حالی که خشمگين و عصبانی بودم به آن افسر گفتم: " ملاقات نمی خواهم. مرا به بند برگردانيد." سروان از رو نرفت و گفت: " برو فکرهايت را بکن و هر وقت راضی شدی مرا خبر کن."همانطور که می دانيم، هنوز مدت کوتاهی از آن زمان (عيد سال ۵۶) نگذشته بود که با خيزش يک پارچه مردم ايران، بساط حکومت شاه از جامعه ما برچيده شد. ولی متاسفانه انقلاب توده های ايران ملاخور شد و امپرياليستها توانستند خمينی را به جای شاه به مردم ما قالب کنند. از آن زمان تا به امروز سه دهه می گذرد و اکنون در شرايط جديدی شاهد آن هستيم که قصهِ قديمی ساواک که در آن زمان ساز شد، امروز توسط همپالگی های آنان، وقيحانه تر و رذيلانه تر از قبل با اضافه کردن شاخ و برگ مصنوعی جديدی، تکرار می شود. اين بار، عبارت ساواکی ها مبنی بر اين که ارژنگ و ناصر را "چريکها کشتند". آنها را "رفقايت کشتند"، از طرف نويسنده مزد بگير جمهوری اسلامی به حميد اشرف بچه ها را کشت، تبديل شده است. اين مزدور، اول جان باختن رفقا ارژنگ و ناصر را به گردن رفيق کبير حميد اشرف می اندازد و بعد با به رخ کشيدن چند صفحه بازجوئی از رفقائی که اسامی آنها را ذکر کرده- بدون اين که حتی به گوشه ای از شکنجه های وحشتناکی که بر آنها اعمال شده بپردازد و بگويد که مثلاً برای گرفتن اطلاعات از رفيق گرامی بهمن روحی آهنگران چگونه بارها او را به دم مرگ رسانده و دوباره زنده اش کردند و بالاخره او را در زير شکنجه شهيد ساختند- می پرسد که مگر بچه های ۱۳-۱۲ ساله چه اطلاعاتی بيشتر از آن رفقا داشتند که حميد اشرف آنها را کشت؟ بگذاريد در پاسخ، من از اين مزدور بپرسم که آن پسر کوچکی که همپالگی های ساواکی شما در سال ۱۳۵۳ به من نشانش دادند، چقدر اطلاعات داشت که آنها او را به زير شکنجه کشيده و آنهمه عذابش دادند؟ آيا اگر ارژنگ و ناصر هم زنده به دست آنها گرفتار می آمدند، همان شکنجه ها نه، مسلماً شکنجه هائی ده بار بدتر از آنچه به آن کودک معصوم دادند را بر آنها اعمال نمی کردند؟ چرا اين واقعيت را به خواننده کتابتان نمی گوئيد و اين موضوع را از چشم آنها پنهان می کنيد؟ برويد قبل از اين که رفتار "هولناکی" را به رفيق حميد اشرف نسبت دهيد، توجيهی برای اعمال جنايتکارانه همپالگی هايتان دست و پا کنيد. با اين ترفند ها شما نمی توانيد چهره انقلابيون را خدشه دار سازيد. من، به خصوص اين روزها خيلی دلم برای بچه هايم تنگ می شود و دلم هوای آنها را می کند. با اينحال، هنوز هم تصور دهشتناک افتادن بچه هايم بدست شکنجه گران ساواک مرا آزار می دهد. اين را هم می دانم که برای اطلاعاتی های جمهوری اسلامی شکنجه به چنان امری "طبيعی" تبديل شده که نه فقط وجود آن را در سياه چالهای خود از مردم پنهان نمی کنند بلکه آن را در کوچه ها وخيابانها هم به نمايش می گذارند- که حمله به زنان و خونين کردن سرو صورت آنان در روز روشن، ضرب و شتم جوانان و آفتابه انداختن به گردن آنها، نمونه ای از شکنجه های خيابانی شان می باشد.خلقهای مبارز ايران!ما امروز در دنيائی به سر می بريم که مملو از فقر و گرسنگی و فساد و جنگ و خونريزی است. اين جهان سرمايه داری است که هر روز زندگی خانواده های کارگر و زحمتکش در مقياس ميليونی را در زير چرخ های استثمار و ظلم و ستم خود له و لورده می کند و آنها را به خاک و خون می کشد. چنين دنيای وحشتناک و پر رنج و عذاب برای ستمديدگان بايد و می تواند تغيير يافته و دگرگون شود. اما برای اين کار، متأسفانه و با هزار درد و افسوس، راهی خونين و پر سنگلاخ و صعب و دشوار در پيش است که مطمئناً توده های استثمارشده، مصيبت کشيده و رنجديده که صدای خرد شدن استخوان هايشان در زير چرح دنده های ماشين استثمار و سرکوب اين جهان سرمايه داری هر روز شنيده می شود، با عزمی قاطع آن را خواهند پيمود. من قدم در چنين راهی گذاشتم و امروز با همه رنج و عذاب هائی که در اين مسير کشيده و عزيزان و عزيزترين هايم را از دست داده ام، باز با سری افراشته می گويم راه زندگی و مبارزه ای که من پيمودم، راهی درست و در خدمت رشد و اعتلای مبارزات مردم ايران در راه رسيدن به آزادی و سعادت بود. اين را هم با افتخار هميشه گفته و می گويم که فرزندان کوچک من خدمت بزرگی به رشد جنبش نوين کمونيستی در ايران نمودند. اما اين را هم با شما در ميان بگذارم و پنهان نکنم که از همان زمان که در زندان بودم در مورد کودکانم غمی بزرگ و فکر آزار دهنده ای با من بود و آن اين که آنها به خاطر کم سن و سالی شان، راهشان را در زندگی، خودشان انتخاب نکردند بلکه در سير رويدادها، خود به خود در آن مسير قرار گرفتند. اين فکر مرا بسيار آزار داده ولی امروز وقتی به فجايعی که در ايران برای کودکان رها شده در خيابانها اتفاق افتاده و می افتد، فکر می کنم، وقتی از قربانی شدن دختران معصوم کم سن و سال در بازارهای عيش و عشرت و در تجارت سکس مطلع می شوم، وقتی جسدهای خفه شده کودکان يک خانواده کارگری را به نظر می آورم که پدرشان ناتوان از تأمين يک لقمه نان برای آنان، از فرط استيصال اول آن کودکان را کشته و بعد خودش را دار ميزند، و خيلی خيلی فجايع ديگر که هر روز در جلوی چشم همه مان اتفاق می افتد، آنگاه می پرسم که آيا اين کودکان هم راه زندگيشان را خودشان انتخاب کرده بودند و می کنند؟ آيا اساساً برای خانواده های کارگر و زحمتکش با کودکان رنجديده شان هيچوقت امکان انتخابی برای زيستن در يک شرايط حداقل انسانی وجود دارد؟ با بياد آوردن همه اينها، می بينم که اتفاقاً بچه های من حداقل اين شانس را داشتند که در طول زندگی کوتاهشان، در محيطی سالم که سرشار از عشق و محبت نسبت به آنان بود، زندگی کردند. آنها در آغوش گرم صديق ترين و آگاه ترين کمونيستهای انقلابی ايران که هريک برای آنها نقش پدر، مادر، خواهر، برادر و معلم را داشتند، بزرگ می شدند. در آغوش علی اکبر جعفری ها، خشايار سنجری ها، صبا بيژن زاده ها ،اعظم روحی آهنگران ها و بالاخره چه سعادتی! آنها در دامان پر مهر و محبت مادری چون مادر غروی پناه داشتند.همه آنچه تا اينجا گفتم واقعياتی بوده و هستند که هيچ کس و هيچ کتابی، از جمله کتاب اخير دشمن نمی تواند آنها را وارونه کرده و به نام تاريخ نگاری به خورد مردم بدهد. اميدوارم مردم ايران در بستر مبارزات خود با سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و از بين بردن همه دشمنانشان، جامعه ای آزاد و سعادتمندی را بر پا کنند که چريکهای فدائی خلق و همه انقلابيون و مبارزين صديق توده ها برای برپائی آن مبارزه کرده، به خاطر آن رنج کشيده وحتی از ريختن خون خود نيز دريغ نکردند.
فاطمه سعيدی (مادر شايگان)۱۱ آبان ۱۳۸۷ - ۱ نوامبر ۲۰۰۸