۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

ایرج مصداقی: آزادی پژوهشگر استرالیایی در چارچوب «سیاست گروگانگیری که بخشی از سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی است» صورت گرفته

 

ایرج مصداقی: آزادی پژوهشگر استرالیایی در چارچوب «سیاست گروگانگیری که بخشی از سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی است» صورت گرفته

صدا ۱۰:۴۹
ایرج مصداقی، نویسنده، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی در دهه شصت
ایرج مصداقی، نویسنده، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی در دهه شصت © .DR
توسط :ار.اف.ای
۱۳ دقیقه

کایلی مور-گیلبرت، پژوهشگر استرالیایی بریتانیایی که دو سال پیش در هنگام خروج از ایران بازداشت و پس از محاکمه به اتهام "جاسوسی" و " اقدام علیه امنیت ملی" به ده سال زندان محکوم شده بود، روز چهارشنبه بیست و پنجم نوامبر، با سه ایرانی مبادله شد. مقام‌های استرالیایی و بریتانیایی ضمن استقبال از آزادی این پژوهشگر از حکومت ایران خواستند که مابقی شهروندان دو تابعیتی را نیز آزاد کند.

ایرج مصداقی، فعال سیاسی و کنشگر حقوق بشر در سوئد در گفتگو با بخش فارسی رادیوی بین‌المللی فرانسه، مبادله کایلی مور-گیلبرت را "گروگان گیری مشخص" دولت جمهوری اسلامی می‌خواند و می‌گوید این سیاست ایران در دهه هشتاد میلادی در لبنان آغاز شد.

با اینکه ایران همیشه اتباع خارجی و دو تابعیتی بازداشت شده در این کشور را به "جاسوسی" متهم می‌کند اما تا حالا جاسوس بودن آن‌ها را به اثبات نرسانده است. از ایرج مصداقی پرسیده ایم که چرا جمهوری اسلامی این افراد را جاسوس خطاب می‌کند و این سخن اصلا چه اعتباری دارد؟ بر اساس گفته‌های این  فعال سیاسی، تمامی افراد دستگیر شده بیگناه هستند و ایران برای باج‌خواهی این افراد را جاسوس خطاب می‌کند.

اغلب روزنامه‌های داخل ایران در تیتر روز چهارشنبه خود کایلی مور-گیلبرت را "جاسوس اسرائیل" خطاب کردند.  ایرج مصداقی در پاسخ به این پرسش که چرا مقامات دولت ایران، فرد به این مهمی را (جاسوس اسرائیل) با سه ایرانی که به گفته آن‌ها " بدون دلیل در خارج از کشور زندانی بودند" مبادله کردند، می‌گوید که این سه ایرانی، سعید مرادی، محمد خزاعی و مسعود صداقت زاده در بمب‌گذاری علیه دیپلمات‌های اسرائیلی در تایلند دست داشتند و آن‌ها "جنایتکار تروریست" هستند. 

از ایرج مصداقی همچنین پرسیده ایم که رفتار کشورهای غربی در زمینه دستگیری، جاسوس خطاب کردن و در نهایت مبادله اتباع خارجی و دو تابعیتی در ایران چه تاثیری دارد؟  این کنشگر حقوق بشر در پاسخ می‌گوید که استقبال دولت‌های استرالیا و بریتانیا از آزادی کایلی مور-گیلبرت، استقبال از نظام جمهوری اسلامی است که دست به گروگان‌گیری می‌زند و این در حالیست که هیچ دولتی در جهان حاضر نیست با "تروریست‌ها، با گانگسترها و با گروگانگیر‌ها معاملعه کند".

«در وزارت اطلاعات به ما گفتند یک اشتباه ساده بود. با یک اشتباه ساده، دو آدم کشته شده بودند، تکه تکه و مثله شده بودند.»

 «در وزارت اطلاعات به ما گفتند یک اشتباه ساده بود. با یک اشتباه ساده، دو آدم کشته شده بودند، تکه تکه و مثله شده بودند.»

این را فرخنده حاجی‌زاده، نویسنده و خواهر حمید حاجی‌زاده، شاعر و معلم کرمانی که ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ به همراه پسر ۹ ساله‌اش، کارون، در خانه مسکونی‌اش در کرمان به قتل رسیدند، در مصاحبه با رادیو فردا می‌گوید.

حمید حاجی‌زاده با ۲۸ ضربه چاقو، و پسر ۹ ساله‌اش کارون با ۱۰ ضربه چاقو، در جریان قتل‌های زنجیره‌ای کشته شدند و وزارت اطلاعات هرگز مسئولیت قتل آنها را به صورت رسمی به عهده نگرفت.

اروند و ارس حاجی‌زاده، فرزندان حمید حاجی‌زاده که در زمان قتل پدر و برادرشان نوجوانان ۱۶ و ۱۴ ساله و اولین کسانی بودند که به صحنه قتل رسیده بودند در گفت‌وگو با رادیو فردا برای اولین بار از جزئیات صحنه قتل گفته بودند.

حالا فرخنده حاجی‌زاده، نویسنده، مدیر انتشارات ویستار و عضو کانون نویسندگان ایران درباره آخرین دیدار با برادرش در تابستان ۱۳۷۷ به رادیو فردا می‌گوید: «حمید یک ماه قبل آمد تهران و نمی‌خواست به کرمان برگردد. ما متأسفانه دلیل را نمی‌دانستیم. در سکوت مطلق آمد تهران و واقعاً رغبت نداشت که برگردد. حالت عجیبی داشت. نمی‌دانم او را ترسانده بودند یا از جایی خبردار شده بود؟ ای کاش دهان باز می‌کرد و ای کاش چیزی می‌گفت و این بار عذاب وجدان را روی دوش ما نمی‌گذاشت که چرا بیشتر نپرسیدیم. من و برادرم محمد ساکن تهران بودیم و او را خیلی تشویق کردیم که با خانواده‌اش به تهران بیاید. قول داد و رفت که برگردد اما هرگز بازنگشت.»

روایت یک قتل فجیع سیاسی؛ گفت‌وگو با فرخنده حاجی‌زاده

No media source currently available

0:0013:086:40
 لینک مستقیم 

حمید حاجی‌زاده، سه دفتر شعر برای انتشار آماده کرده بود. خواهرش می‌گوید: «به من قول داد دفترهای شعر آماده انتشارش را بدهد که ما چاپ کنیم و هم اینکه تقاضای انتقال از کرمان به تهران بدهد. چند روز بعد از اینکه رفت، زنگ زد و به من مژده داد که سه دفتر آماده انتشار را برای چاپ می فرستد و دنبال کارهای انتشارش است.»

«با همان سه استکان و با همان نشانه‌ها...»

او از قتل برادر و برادرزاده‌اش در آخرین شب تابستان ۷۷ می‌گوید: «یک شب قبل از مهر، ما خواب بودیم. یک دفعه دیدم که یک لشکر سیاه‌پوش وارد خانه ما شد و گفتند که مادرم تصادف کرده ولی من حمید را خواب دیده بودم. گفتم خودتان را گول نزنید حمید مرده. نمی‌دانستم کشته شده. گفتم حمید مرده؛ تنها هم نمرده، یکی هم با او مرده. من جنازه‌های حمید و یک کسی کوچکتر را خواب دیده بودم و همان ساعت در حین خواب مرا بیدار کردند. تا کرمان به من چیزی نمی‌گفتند. من در هواپیما از برادرم پرسیدم که کی مرده به من حقیقت را بگو. گفت همه، همه مردند. و وقتی که رسیدیم آنجا، یک سلاخ‌خانه بود.»

دفترهای شعری که حمید حاجی‌زاده برای انتشار آماده کرده بود، همزمان با قتل او ناپدید شدند. خانم حاجی‌زاده می‌گوید: «تا ۱۲ ظهر بالای سر شعرهای برادرم که پراکنده بودند مانده بودم اما آن سه دفتر را برده بودند. کیف سامسونتش غرق خون بوده و شکسته بودند و صحنه قتل عجیب شبیه صحنه قتل فروهرها بود؛ با همان تعداد ضربات، با همان شیوه، با همان سه استکان و با همان نشانه‌ها. تنها تفاوتش این بود که ساختار خانه‌ها فرق می‌کرد. حمید و کارون را روی زمین خوابانده بودند، چون یک خانه نیمه‌ساز بود. حمید یک معلم معمولی بود که تازه داشت خانه‌اش را بازسازی می‌کرد. امکانات بیشتری نبود.»

فرخنده حاجی‌زاده از شیفتگی برادرش به داریوش فروهر می‌گوید و اینکه «خیلی سهمگین بود خیلی. همه اتفاقاتی که در پاییز ۷۷ افتاد عجیب وحشتناک بود مخصوصاً با آن حالت و ارتباطی که ما با آقای مختاری داشتیم. به لحاظ فرهنگی با زنده‌یاد پوینده داشتیم و من اصلاً فراموش نمی‌کنم لحظه اول قتل فروهرها را و آن حالت پرستو را که هنوز به یاد دارم. پرستو هم به یاد دارد که من رفتم و دستش را گرفتم و گفتم برادر من و بچه‌اش را هم کشتند. برادر من به شدت شیفته آقای فروهر بود.»

داریوش و پروانه فروهر با بیش از ۲۸ و ۱۵ ضربه چاقو در خانه مسکونی‌شان در تهران کشته شدند و حمید و کارون حاجی‌زاده با بیش از ۲۸ و ۱۰ ضربه چاقو در خانه مسکونی‌شان در کرمان. در صحنه قتل پروانه و داریوش فروهر یک سینی با ۱۱ استکان چای پیدا شده بود که در گزارش اداره آگاهی هم به این قضیه اشاره شده است. به گفته فرخنده حاجی‌زاده، سه استکان چای هم در صحنه قتل حمید و کارون حاجی‌زاده پیدا شده است.

اروند و ارس حاجی‌زاده در مصاحبه با رادیو فردا از دو نفر با اسم جعفرزاده و فلاح به عنوان تیمی که از تهران برای قتل پدر و برادرشان اعزام شده بودند، نام برده‌اند. دو نامی که در میان قاتلان داریوش و پروانه فروهر هم دیده می‌شود؛ محمود جعفرزاده، عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات بود که با ضربات چاقو داریوش فروهر را کشت، و مرتضی فلاح سرتیم عملیات کشتن داریوش و پروانه فروهر.

محمد حاجی‌زاده، برادر حمید حاجی‌زاده در بهمن ماه ۱۳۷۸ در گزارشی با عنوان «گزارش یک قتل، کارون در من است امشب» جزئیات قتل برادر و برادرزاده اش را در نشریه پیام هاجر در ایران منتشر کرده بود.

او در تشریح صحنه قتل برادر و برادرزاده‌اش نوشته بود: «پزشک قانونی تعداد ضربه‌های دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف، و ضربه وارده به سینه کارون را بالغ بر ۱۰ ضربه دانسته بود، آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را می‌گرفته و قاتل می‌کشیده و برای باری دیگر فرو می‌کرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت. کسانی که در غسالخانه حضور داشته‌اند و یا جسد کارون را دیده‌اند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفته‌اند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد.»

«همه رفتند، ما ماندیم و ما...»

فرخنده حاجی‌زاده از فضای حاکم در روزهای ابتدایی قتل حمید و کارون می‌گوید: «روز اول خیلی هیجان بود می‌توانم بگویم همه، مردم کرمان آنجا بودند. تلویزیون و رادیو خبر می‌دادند و همه خیلی احساساتی بودند. حمید آنجا خیلی محبوب بود. رئیس آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل و پزشک قانونی خیلی متأثر بودند. آقای مشایخی، بازپرس قتل گریه می‌کرد. می‌گفت من ۳۰ سال با جنایت سر و کار داشتم ولی هیچ کس اشک مرا ندیده بود، دیشب اما با صدای بلند از شدت وخامت و شقاوت این فاجعه گریه می‌کردم. می‌گفت نمی‌دانید چه خبر بود. پزشک قانونی می‌گفت با چیزی که من دیدم شک ندارم که برادرتان را کشتند برای اینکه خودشان را سفید کنند نه برای اینکه این و آن را سیاه کنند. برادرتان حتماً قربانی یک ماجرایی است. می‌گفت من در هر دادگاهی حاضر هستم بیایم شهادت دهم. اما همه چیز تغییر کرد. همه برخوردهای‌شان با ما فرق کرد. دیگر مأموران آگاهی و رئیس آگاهی، به ما زنگ نمی‌زدند، پیگیر نبودند و جمعیت یک دفعه متفرق شد. همه رفتند، ما ماندیم و ما.»

بعد از قتل فجیع حمید و کارون حاجی‌زاده، برخی از اعضای خانواده او احضار، بازجویی و چند تن بازداشت شدند.

خانم حاجی‌زاده با اشاره به تحت فشار قرار گرفتن اعضای خانواده و بازداشت چند کارگر افغانستانی می‌گوید: «افراد خانواده را می‌گرفتند و تحت فشار می‌گذاشتند. البته شاید آگاهی می‌خواست به نکته‌ای برسد. از این طرف افراد خانواده می‌گفتند شما بروید رضایت بدهید بچه‌های ما بی‌گناه هستند. واقعاً هم بی‌گناه بودند. مثلاً یکی از افراد فامیل را را فقط به صرف اینکه گفته بود الهی بمیرم من همان موقع از آنجا رد می شدم و کاش یک سر به این خانه می زدم بازداشت کرده بودند یا چهار کارگر افغانی بیچاره را که در خانه برادرم کار می کردند گرفته بودند که آنها فریاد می‌زدند ما عاشقش بودیم ما دوستش داشتیم. رفتیم رضایت دادیم آن افغانی‌ها را آزاد کردند. وقتی ما می‌رفتیم می‌گفتیم بچه فامیل ما بی‌گناه است آزاد کنید می‌گفتند رضایت دهید پرونده بسته شود آزاد کنیم. و ما که نمی‌توانستیم چنین رضایتی بدهیم.»

«یک زخم ۲۲ ساله»

از حمید حاجی‌زاده، آثار متعددی منتشر شده بود. مجموعه چهار جلدی تاريخچه افيون و مشاهير ترياکی، فرهنگ فولکلور بزنجان و لک،‌ کولی عاشق نمی شود، سرود گمشده،‌ پدر بی تو در نهایت شب، عروضی دیگر و قافیه ای دیگر و آرایه‌های ادبی از جمله این آثار هستند. اما بعد از قتل فجیع حمید حاجی‌زاده و فرزندش، چه بر سر آثار او آمد؟

فرخنده حاجی‌زاده می‌گوید: «آثار حمید تا سال‌های سال و هنوز هم اجازه انتشار نه به خاطر بیرون، خانواده آسیب دیده بود و می‌ترسید. سه کتاب آماده انتشارش را بردند و ما دیگر ندیدیم. یک سری کتاب هم دست دوستانش است که بی‌مهری می‌کنند. ما می‌بینیم خطوط خوشنویسی شده‌اش را اما دست خود ما نیست البته یک مقدار حمید این آشفتگی را داشت. ولی یک کتاب از حمید همان ابتدا چاپ شد به اسم 'کارون در من است امشب' که البته کیفیت چاپ نامناسب بود و خوب توزیع نشد.

او اضافه می‌کند: «یک کتاب جدیداً از حمید منتشر شده به اسم پرچم آزادگی که انتشارات جامه‌دران منتشر کرده. به این کتاب اجازه دادند و همین یک سال پیش درآمد ولی کارهای تحقیقی‌اش و یک «کنکاش‌نامه افیون» چهار جلدی داشت. حمید متأسفانه بسیار بد خط بود و هم بی‌نظم می‌نوشت. و ما گرفتار شدیم بعد این قضیه من سرطان گرفتم، پسر برادر دیگرم با سرطان از دست رفت و خانواده وحشت کرده بودند. امیدوارم بقیه کارهای تحقیقی یا شعرهایش هم اجازه انتشار بگیرد و یا یک جوری منتشر شود.»

فرخنده حاجی‌زاده سپس از یک جریان تخریب سخن می‌گوید: «ما ۲۲ سال است در یک دور تسلسلی می‌چرخیم و تازه جریانی راه انداخته‌اند که دفتر به دفتر و این انتشارات و آن انتشارات می‌روند و می‌گویند و ریز ریز می‌نویسند که حمید در صحنه قاچاق کشته شده است. می‌گوییم اگر در صحنه قاچاق کشته شده چرا نمی‌آیند اعلام کنند؟ کدام صحنه قاچاق، آنهم شب در رختخواب؟ حمید بین ۱۲ تا سه و نیم شب کشته شده. جریان تخریب راه انداخته‌اند که نمک بپاشند به زخم ما».

او که به عنوان نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران هم تحت فشار، از فشارهایی می‌گوید که بر سر پرونده قتل برادرش بر او و دیگر اعضای خانواده وارد می‌شود: «ما همه درها را زدیم و به همه جا رفتیم هیچ کجا جواب روشنی به ما ندادند فقط هر از گاهی بچه‌هایش را می‌برند، خانمش را صدا می‌کنند که بیایید دیه بگیرید پرونده را ببندیم. از وزارت اطلاعات یک بار من و برادرم را صدا کردند. آن موقع بچه‌هایش صغیر بودند. ما را صدا کردند و بعد از مدتی که صحبت کردیم یک آقای درشت‌هیکلی بود که ما نمی‌دانیم کی بود در نهایت فحوای کلامش این بود که یک اشتباه ساده بود؛ با یک اشتباه ساده دو آدم کشته شده بودند. تکه تکه شده بودند، مثله شده بودند».

خانم حاجی‌زاده اضافه می‌کند: «خود من چند سال پیش برای سفری فرهنگی به کالج ویسکانسین، دعوت شده بودم. پس از ساعت‌ها بازجویی در نهایت دو شرط برای من گذاشتند که من بتوانم به این سفر بروم. یکی این بود که بنویسم قتل حمید و کارون زیر سر آنها نیست، و یکی هم اینکه بنویسم کانون نویسندگان غیرقانونی است. طبیعی بود هیچ کدام از این دو کار را نمی‌کردم و سفری باید می‌رفتم سفر فرهنگی ادبی بسیار ارزنده هم بود از دست دادم.»

او می‌گوید: «فقط آن دو آدم نیستند که کشته شدند. شما فکر نکنید با هر قتلی، فقط آن آدم به قتل می‌رسد؛ یک خانواده، به لحاظ عاطفی و غیر عاطفی، به قتل می‌رسند. فکر می‌کنید مگر ما کم تهدید شدیم؟ مگر ما آرامش داریم؟ مگر کتاب‌های ما راحت اجازه انتشار می‌گیرد؟ همین الان من یک کتابی دارم که یک سال است در ارشاد است. عین آن مطلبی که به کتاب من گیر داده‌اند در کتاب کس دیگری چاپ شده اما در کتاب خود من اجازه نمی‌دهند. چرا؟ به دلیل اینکه نام حاجی‌زاده روی این کتاب است. به دلیل اینکه حرف می‌زنم. به دلیل اینکه در مورد قتل برادرم یا در مورد مسائل دیگر سکوت نکرده‌ام. اما فقط قتل برادر من نیست. چه فرقی می‌کند؟ مگر قتل محمد مختاری شوخی بود؟ مگر قتل فروهرها شوخی بود؟ مگر پروانه اسکندری کم آدمی بود؟ مگر محمدجعفر پوینده چه کرده بود؟ میرعلائی، توسلی، شریف و دوانی چه کرده بودند؟ چرا باید همه اینها مثله می‌شدند و می‌رفتند؟ ما نمی‌دانیم کجا متوقف می‌شود. همین الان سه تن از بچه‌های کانون نویسندگان را گرفته و برده‌اند هر کدام شش سال زندان و یکی سه سال و نیم به جرم اینکه سر مزار مختاری و پوینده رفته‌اند.»

اشاره خانم حاجی‌زاده به بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن، سه عضو کانون نویسندگان ایران است که از پنجم مهرماه در زندان به سر می برند. حضور بر مزار جانباختگان قتل‌های زنجیره‌ای، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده از جمله اتهامات آنها بود.

!پای تلویزیون من و تو به ماجرای مرجان شیخ الاسلامی باز شد

À l’air libre (33) Violences policières, racisme: « Un puissant déni »

À l'air libre (32) Loi Sécurité globale: « Ce texte prône une sécurité à...

هفته بزرگداشت غلامحسین ساعدی | نمایش اتللو در سرزمین عجایب

هفته بزرگداشت غلامحسین ساعدی | غلامحسین ساعدی، یادها، وام‌ها و برخی بردا...

هفته بزرگداشت غلامحسین ساعدی | نقد نمایشنامه «ماه عسل» غلامحسین ساعدی

!معامله جدید:معاوضه زن جوان استرالیایی با سه برادر مرموز سپاهی

!پیام خامنه ای به مردم ایستاده در صف مرغ و پیام شجاعانه ستار بهشتی دوم ب...

!پروانه فروهر، پروانه ای که جان برآتش میهن گداخت

فرزندان حمید حاجی‌زاده سکوت ۲۲ ساله خود در باره قاتلان وزارت اطلاعات را شکستند farda25.jpg - «بابا دیگر پذیرفته بود که دارد

فرزندان حمید حاجی‌زاده سکوت ۲۲ ساله خود در باره قاتلان وزارت اطلاعات را شکستند

farda25.jpg - «بابا دیگر پذیرفته بود که دارد می‌میرد. چشم‌هایش را بسته بوده و با انگشت خونی داشته یک چیزی می‌نوشته. اما چشم‌های کارون از حدقه زده بود بیرون و داشت بابا را نگاه می‌کرد. می‌شد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود.»

این صحنه‌ای است که ارس حاجی‌زاده از شب قتل پدرش و برادرش به یاد دارد؛ برادر ۹ساله‌‌اش، کارون، که «هر کجای اتاق را نگاه می‌کردید، جای دست کارون بود؛ انگار [خواسته بوده] فرار ‌کند.»

حمید حاجی‌زاده، شاعر و نویسنده، نیمه‌شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار پسرک ۹ساله‌اش با ضربات چاقو در خانه‌اش در کرمان به قتل رسید. نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسرکش ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات در پاسخ به پی‌گیری‌های خانواده، نهایتاً قتل حمید و کارون حاجی‌زاده را «یک اشتباه ساده» خواند، اما مسئولیت قتل آن‌ها را که در پروژه معروف به قتل‌های زنجیره‌ای انجام شد، به‌صورت رسمی نپذیرفت.

ارس حاجی‌زاده هنگام قتل پدر و برادرش ۱۴ ساله بود. او و برادرش اروند که دو سال از ارس بزرگ‌تر است، اولین کسانی بودند که به صحنه قتل رسیدند. اکنون ارس پس از ۲۲ سال سکوتش را شکسته است و در مصاحبه با رادیو فردا برای اولین بار از جزئیات شبی گفته است که زندگی‌‌اش را برای همیشه دگرگون کرد:

«روزی بود که به قول داداشم ۲۵ ساعت بود، روزی که ساعت رسمی یک ساعت به عقب برمی‌گشت. ما عروسی بودیم. با اروند برگشتیم خانه. دیدیم چراغ‌ها خاموش است و هرچه در می‌زنیم بابا در را باز نمی‌کند. تعجب کردیم. اروند از دیوار رفت بالا و در را باز کرد. کارون و با مامان همان روز از سفر آمده بودند. [چشمم که افتاد به کارون] خیلی خوشحال شدم. کارون را خیلی دوست داشتیم. گفتم به‌به، آقا کارون آمده. اروند شروع کرد به جیغ زدن. برگشتم دیدم بابا کشته شده. به کارون نگاه کردم. از دهان و گوشش کف آمده بود. خیلی وحشتناک بود. صورت بابا کبود بود. یک زیرپوش تنش بود که کلاً سوراخ‌سوراخ شده بود، پر از خون.»

👈مطالب بیشتر در سایت رادیو فردا

اروند حاجی‌زاده هنگام قتل پدر و برادرش ۱۶ سال داشت. او، در سال ۹۲، در دل‌نوشته‌ای کوتاه در بی‌بی‌سی درباره قتل پدر و برادرش نوشته بود و حالا، ۲۲ سال بعد از آن قتل فجیع، در مصاحبه با رادیو فردا برای اولین بار جزئیات این ماجرا را شرح می‌دهد:

«چراغ را روشن کردم. بابا یک تشک داشت گوشه اتاق که رویش می‌نشست و پاکت سیگار و نوشته‌ها و کتاب‌هایش کنارش بود. دیدم بابا سرش روی تشک و پاهایش اینور جلوی در است. حالت افقی در امتداد اتاق خوابیده بود و یک پتو رویش بود. تعجب کردم. هرچی صدا زدم بابا بابا، جواب نداد. رفتم جلوتر. ساعد دست بابا از زیر پتو بیرون بود. دیدم خونی است. نشستم کنار بابا لحاف را که کنار زدم، مستقیم نگاهم به سینه‌‌اش خورد و دیدم غرق در خون است. بچه بودم. شروع کردم به جیغ زدن و پریدم توی کوچه و با آجر در خانه‌های همسایه‌ها را می‌زدم.»

اروند تا این لحظه متوجه کشته شدن برادرش کارون نمی‌شود:

«در کوچه نشسته بودیم گریه می‌کردیم. پزشکی قانونی آمد. گفتم آقای دکتر، بابام زنده است؟ گفت نه، هر دو فوت شدند. گفتم هر دو یعنی کی؟ گفت برو خودت ببین. رفتم از پنجره داخل را نگاه کردم. چشم‌های کارون را دیدم که خیره مانده بود.»

اما ارس، برادر کوچک‌تر اروند، پیکر خونین برادر ۹ساله‌‌اش را دیده بود و به یاد می‌آورد:

«چیزی که مشخص بود، بابا بر اثر خون‌ریزی مرده بود و کارون قشنگ داشت بابا را نگاه می‌کرد. همیشه برای ما سؤال بود که اول بابا مرده یا کارون. مشخص بود کارون توی اتاق دست و پا می‌زده. هر جای اتاق را نگاه می‌کردید، جای دست کارون بود. انگار که فرار کرده بود و خیلی ترسیده بود. چشم‌های کارون از حدقه زده بود بیرون و می‌شد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود. لباس‌هایش خونی. یک صحنه خیلی خیلی بد بود که داشت بابام رو نگاه می‌کرد. کاملاً شوکه بودم و حتی تا چند سال می‌ترسیدم توی آینه توی چشم‌های خودم نگاه کنم؛ این‌قدر ترس داشتم. بابا قاعدتاً خیلی راحت بود. احساس می‌کنم دیگر پذیرفته بود که دارد می‌میرد. چشم‌ها را بسته بود. با انگشت خونی داشته یک چیزی می‌نوشته که مشخص نیست. آخر هم مشخص نشد.»

هنگام وقوع قتل، مادر ارس و اروند و کارون در اتاقی دیگر خواب است یا آن‌طور که اروند می‌گوید، بیهوش:

«توی خواب مامان را بیهوش کرده بودند. پنبه‌‌ای که روی دهان مامان گذاشته بودند، در اسناد و مدارک آثار صحنه قتل هست. نمی‌دانم چه ماده بیهوش‌کننده‌‌ای استفاده کرده بودند که کم‌اثر بود، چون ما که رسیدیم، ارس رفته بود داخل اتاق روبه‌رو با این فکر که مامان را هم کشته‌‌اند. با پا زده بود به مامان و مامان بیدار شده بود. گیج و منگ رفته بود بالای سر بابا. اول فکر کرده بود بابا سکته کرده، متوجه زخم‌ها نشده بود.»

ارس روایت اروند را این‌گونه کامل می‌کند: «مامان فکر کرد بابا سکته کرده. پای بابا را گرفت و به من گفت هنوز گرم است، زنگ بزنیم اورژانس بیاید. گفتم نه مامان، بابا و کارون را کشتند.»

ارس در گوشه‌وکنار خانه دنبال چاقو می‌گردد و یک در میان نگاهی به پدر و نگاهی به برادر، تا پلیس از راه می‌رسد و بیرون‌شان می‌کند برای بررسی صحنه جرم. ارس به این‌ تکه از خاطراتش که می‌رسد، نمی‌تواند از کارون نگوید:

«با کارون بازی می‌کردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش می‌خواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که می‌بوسیدم، سینه کارون بود. همان‌جا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه [ویژه در برنامه کودک تلویزیون] بود به اسم فف. من و کارون می‌خواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی همان روز شد هفتم کارون.»

ادامه ماجرا را اروند می‌گوید، از وقتی که افسر آگاهی سراسیمه خود را به صحنه قتل می‌رسد:

«سرهنگ پوررضاقلی سر صحنه قتل نشسته بود، گریه می‌کرد. نصفه‌شب با کت‌وشلوار [بدون لباس فرم] آمده بود. مامان فکر کرده بود او را [به‌عنوان قاتل] گرفته‌اند. رفت سراغش که چرا شوهر مرا کشتی. بنده‌خدا در حال گریه گفته بود که من پلیس هستم، من نکشتم.»

سرهنگ پوررضاقلی چنان متأثر می‌شود از این قتل هولناک که کل پلیس آگاهی را برای کار روی این پرونده بسیج می‌کند. اما این پیگیری سه روز بیشتر دوام نمی‌آورد تا وقتی اصطلاح «قتل سیاسی» برای اولین بار به گوش اروند نوجوان می‌خورد:

«سرهنگ پوررضاقلی کلِ شعبه‌های آگاهی را گذاشته بود روی این قتل و کل پلیس آگاهی داشتند روی این قتل کار می‌کردند. اما از روز سوم دیدیم جواب سربالا می‌دهند. عمو و عمه [فرخنده حاجی‌زاده، نویسنده] که مقاوم‌تر بودند، بیشتر پیگیر بودند. مامان هم هر روز آگاهی می‌رفت. سرهنگ پوررضاقلی به عمویم گفته بود که بعید می‌دانم کار دزد و این‌ها باشد، این قتل انگیزه‌‌ای به اندازه چنار می‌خواهد. بازپرس ویژه قتل هم گفته بود اگر دست من بود، دور تا دور کشور را سیم خاردار می‌کشیدم و قاتل را ۴۸ ساعته تحویل شما می‌دادم، اما نیست، نمی‌توانم. باز هم ما متوجه نبودیم که چی می‌گوید. من ۱۶ سال داشتم، سن و سالی نداشتم. عمویم گفت این‌طور که این‌ها می‌گویند، به نظر می‌آید قتل پدرت سیاسی باشد. من گفتم یعنی چی؟ قتل سیاسی یعنی چی؟ قاتلی نیست؟ تا گذشت و قتل آقای مختاری و پوینده و جناب آقای فروهر و خانم فروهر رخ داد و یک لیستی هم از آلمان فرستادند که در آن لیست اسم بابا و کارون بود. آن‌جا بود که ما دیگر متوجه سیاسی بودن قتل شدیم.»

وزارت اطلاعات ایران با انتشار بیانیه‌ای مسئولیت قتل پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را بر عهده گرفت و ادعا کرد گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه در قتل آن‌ها دست داشته‌اند. این وزارتخانه اما هرگز مسئولیت قتل حمید و کارون حاجی‌زاده را برعهده نگرفت، هم‌چنان‌که قتل ده‌ها دگراندیش و منتقد و نویسنده و مترجم دیگر را بر عهده نگرفت که در آن دوره زمانی هریک به‌گونه‌ای مشکوک اما معنادار به قتل رسیدند.

شانه خالی کردن وزارت اطلاعات از مسئولیت قتل حمید حاجی‌زاده و پسر ۹‌ساله‌اش کارون موضوعی است که همیشه اروند و ارس را آزار داده و آزارش پس از ۲۲ سال هنوز تمامی ندارد.

اروند می‌گوید: «این چیزی است که ما دائم با آن دست‌به‌گریبان بودیم و همیشه ما را آزار می‌داد و هنوز هم آزار می‌دهد. زیر بار نرفتند. آقای مختاری در مراسم ختم بابا شرکت کرد و سخنرانی کرد و چند روز بعد خودشان را به قتل رساندند. [مختاری و پوینده] با بابای ما انگار جزو یک خانواده بودند. بعد می‌رویم جلو می‌بینیم که دولت قبول نمی‌کند، زیر بار نمی‌رود. از آن طرف، مردم هم همین حرف را تکرار می‌کنند. می‌گویند اگر بود، چرا دولت قبول نکرد. خب این خیلی ما را آزار می‌دهد، ولی دست ما از چاره کوتاه است و حرفی نمی‌زنیم.»

ارس که آن زمان ۱۴ ساله بوده و حالا ۳۶ ساله است، پاسخ این درگیری آزارنده ذهنی را این‌طور می‌دهد: «طبیعی است که هیچ زمانی نمی‌آیند بگویند ما یک بچه ۹ ساله را کشتیم، چون واقعاً زیر سؤال می‌روند. آن چهار قتل را مجبور شدند قبول کنند [چون قتل‌ها در] تهران بود. شهرستان نبود. آن موقع هم هنوز رسانه‌ها نبودند که همه‌جا گفته شود. یک‌جورهایی از زیرش در می‌رفتند. حالا یک جاهایی شاید قاضی یا آقای فلانی بیاید همدردی کند، ولی فایده‌‌ای برای ما ندارد. مهم این است که آن‌ها بپذیرند این کار را کرده‌‌اند.»

با این‌همه، اروند و ارس هیچ‌گاه از پیگیری پرونده دست نکشیده‌اند و بیش از بیست سال از عمرشان را بر سر این پی‌جویی گذرانده‌اند. این پیگیری‌ها هرچند به التیام زخم عمیق زندگی‌شان نینجامیده، اما به آشکار شدن جزئیاتی منجر می‌شود که زخم روی زخم می‌گذارد.

اروند می‌گوید: «هر شش ماه و یک سال می‌رویم دادگاه می‌پرسیم ما چه باید بکنیم؟ سرشان را پایین می‌اندازند. آن‌ها هم به هر حال انسان‌اند. می‌گویند شما که می‌دانید چیست؟ چرا می‌آیید دنبالش؟ می‌گوییم خب اگر ما می‌دانیم، چرا پیگیری نمی‌کنید؟ سرشان را تکان می‌دهند و می‌گویند ما چه‌کار می‌توانیم بکنیم؟ این حرفی است که می‌زنند. به‌طور غیررسمی قبول کرده‌‌اند، ولی به طور رسمی قبول نمی‌کنند. آزاردهنده است و کاری نمی‌شود کرد.»

این‌که ندانی قاتلان پدر و برادرت چه کسانی بوده‌اند یک درد است و این‌که بدانی اما قاتلان در پناه حمایت نظام از پیگیری مصون باشند، درد بزرگ‌تری است. قاتل یا قاتلانی که فرزندان مقتول حتی آنان را «جناب آقای» خطاب می‌کنند. اروند از دو نفر از مأموران وزارت اطلاعات که در پرونده قتل فروهرها، مختاری و پوینده بازداشت شدند نام می‌برد:

«دو سال پیش من رفتم برای پی‌گیری پرونده. گفتند اگر کسی را می‌شناسیدٰ بگویید ما احضار کنیم. آن موقع وکیل پرونده آقای زرافشان بودند. یک جوری جسته‌گریخته به ما گفته بودند گویا عناصری که از تهران آمده بودند، جناب آقای جعفرزاده (حالا ما حسب ادب خودمان می‌گوییم)، جعفرزاده و فلاح بودند که آمده بودند کرمان برای انجام این کار و تیم پشتیبانی هم احتمالاً داشتند. ما گفتیم ما به این افراد مشکوک هستیم. خیلی راحت به من گفتند آدرس‌شان را بدهید تا ما دعوت‌شان کنیم ببینیم قبول می‌کنند کشته‌اند یا نه. خب من خندیدم گفتم آقا، حرفی می‌زنید از آن حرف‌ها. گفت پی‌گیری نکنید، به جایی نمی‌رسید.»

البته دادگاه به‌قصد این‌که پرونده به‌طور رسمی هم مختومه شود، نهایتاً به اروند و ارس پیشنهاد می‌دهد که درخواست دیه کنند تا از محل بیت‌المال پرداخت شود و پرونده برای همیشه بسته شود. اروند و برادرش زیر بار درخواست دیه نمی‌روند هرچند به این هم اطمینان دارند که «تا روال، روال کنونی است، این پرونده قطعاً به نتیجه نخواهد رسید و همان جوری که برای آن چهار قتلی که پذیرفتند دادگاه نمایشی تشکیل دادند و به جایی نرسید، مسلماً پرونده بابا و کارون را قبول نمی‌کنند علی‌الخصوص به خاطر کارون، چون حساسیت ماجرا را بیشتر می‌کند و آبروی این‌ها را بیشتر می‌برد و خیلی زشت‌ترشان می‌کند.»

اروند ناامید است از پی‌گیری پرونده در نظام جمهوری اسلامی و تأکید می‌کند که «بعید می‌دانم تا روال فعلی باشد، این پرونده به نتیجه برسد» اما امیدش را در دستان مردم ایران می‌جوید وقتی می‌گوید «حالا دیگر دست مردم را می‌بوسیم».

حمید حاجی‌زاده نویسنده و شاعر بود. دو شعری که اروند از پدرش خوب به‌خاطر دارد، دو غزلی است که او گویا کشته شدن خود را در آن‌ها پیش‌بینی کرده بود:

«بابا در دو غزل مستقیماً اشاره کرده بود. در یکی می‌گوید: بر پیکر من نقش شود نقشه ایران/ پرخون چون نمایند به خنجر بدنم را. و یک غزل دیگر هست به نام گوهرشکنان که آخر آن می‌گوید: آخر ‌‌ای خنجر مردم‌کش بیگانه‌پرست، خوش نشستی به تنم در شب خنجرشکنان/ پاس ما مردم آزاده بدارید که ما تاج برداشته‌‌ایم از سر افسرشکنان.»

۲۲ سال از قتل فجیع حمید حاجی‌زاده و پسرک ۹ساله‌اش می‌گذرد، اما این داغ هنوز که هنوز است در جان بازماندگان او سرد نشده و سرِ سرد شدن هم ندارد. اروند می‌گوید «خود من هروقت یاد آن صحنه آخر چشم‌های کارون می‌افتم، تا چند روز اصلاً سرم را نمی‌توانم بالا بگیرم» و باز تأکید می‌کند که دادخواهی «با روال کنونی امکان‌پذیر نیست. فکر نکنم دادخواهی صورت بگیرد. البته امیدوارم صورت بگیرد و یک روزی به یک جایی برسد. دادخواهی عادلانه.»

ارس، برادر کوچک‌تر اروند، قتل پدر و برادر ۹ساله‌اش کارون را فاجعه‌ای توصیف می‌کند که زندگی او را به دو بخشِ قبل از چهارده سالگی و بعد از چهارده سالگی تقسیم کرد:

«قبل از چهارده سالگی واقعاً لذت‌بخش بود. همیشه همه‌چیز بود. ولی بعد از چهارده سالگی همه‌چیز عوض شد. خیلی رابطه‌ها قطع شد. خیلی رفت‌وآمدها قطع شد. خیلی‌ها حتی می‌ترسند سر مزار بابای من بیایند. توی درس من، زندگی من، خیلی تأثیر گذاشت. مامانم آسیب دید، خودم آسیب دیدم، داداشم آسیب دید. در این شرایط، در این مملکتی که همه‌چیز مشکل دارد، شما فکر کنید ما با چه سختی‌ای بزرگ شدیم، درس خواندیم و خدا را شکر سالم ماندیم. تبعاتش هنوز هم هست. هنوز هم ما شب‌ها اذیت می‌شویم. هنوز که هنوز است، شهریور که می‌شود، از یکی دو ماه قبل، استرس را در خانواده ما می‌توانید ببینید. یعنی کلاً رفته توی ضمیر ناخودآگاه ما. یعنی ما باید این سه ماه سال حتماً حال‌مان بد باشد.»

ارس به سخن که می‌آید، کلمات و جملات، از سرِ زخم و دردی انگار تازهٔ تازه، بی‌محابا بر زبانش جاری می‌شود:

«سه نفر هستیم، هنوز به یاد بابا و کارون هستیم. روز پدر یک جور اذیت می‌شویم، روز تولدشان یک جور. این تا آخر عمر است و کاری نمی‌شود کرد. تبعاتی است که زمانی که قاتل می‌کشد، به آن‌ها فکر نمی‌کند. فقط دوست دارد بکشد. ولی زندگی من یک‌جورهایی نابود شده، زندگی داداشم هم نابود شده. زندگی مامانم که کلاً دیگر نابود شده.»

اروند هم از این دردهای بی‌پایان و زخم‌های التیام‌ناپذیر می‌گوید و در آخر امیدواری‌اش به دادخواهی عادلانه را پیوند می‌زند به آزادیخواهی پدرش برای وطنش، برای مردمش:

«من فقط امیدوارم روال به گونه‌‌ای بشود که نه تنها قتل بابا و کارون و قتل‌های زنجیره‌‌ای که همه قتل‌هایی که این سال‌ها، ۴۲ سال، رخ داده به نتیجه برسد و حداقل حداقل حداقل نتیجه‌‌ای که داشته باشد آن چیزی باشد که مردم از جان و دل می‌خواهند و آن آزادی کشورشان است. بابا اگر اشعارش را بخوانید، شدیداً ملی بودند، وطن‌پرست بودند و آزادی کشورشان برایشان اولویت بود و امیدوارم این کشتار و این خون‌هایی که ریخته‌شده نتیجه بدهد و یک روزی کشور ما هم آزاد شود.»