«در وزارت اطلاعات به ما گفتند یک اشتباه ساده بود. با یک اشتباه ساده، دو آدم کشته شده بودند، تکه تکه و مثله شده بودند.»
این را فرخنده حاجیزاده، نویسنده و خواهر حمید حاجیزاده، شاعر و معلم کرمانی که ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ به همراه پسر ۹ سالهاش، کارون، در خانه مسکونیاش در کرمان به قتل رسیدند، در مصاحبه با رادیو فردا میگوید.
حمید حاجیزاده با ۲۸ ضربه چاقو، و پسر ۹ سالهاش کارون با ۱۰ ضربه چاقو، در جریان قتلهای زنجیرهای کشته شدند و وزارت اطلاعات هرگز مسئولیت قتل آنها را به صورت رسمی به عهده نگرفت.
اروند و ارس حاجیزاده، فرزندان حمید حاجیزاده که در زمان قتل پدر و برادرشان نوجوانان ۱۶ و ۱۴ ساله و اولین کسانی بودند که به صحنه قتل رسیده بودند در گفتوگو با رادیو فردا برای اولین بار از جزئیات صحنه قتل گفته بودند.
حالا فرخنده حاجیزاده، نویسنده، مدیر انتشارات ویستار و عضو کانون نویسندگان ایران درباره آخرین دیدار با برادرش در تابستان ۱۳۷۷ به رادیو فردا میگوید: «حمید یک ماه قبل آمد تهران و نمیخواست به کرمان برگردد. ما متأسفانه دلیل را نمیدانستیم. در سکوت مطلق آمد تهران و واقعاً رغبت نداشت که برگردد. حالت عجیبی داشت. نمیدانم او را ترسانده بودند یا از جایی خبردار شده بود؟ ای کاش دهان باز میکرد و ای کاش چیزی میگفت و این بار عذاب وجدان را روی دوش ما نمیگذاشت که چرا بیشتر نپرسیدیم. من و برادرم محمد ساکن تهران بودیم و او را خیلی تشویق کردیم که با خانوادهاش به تهران بیاید. قول داد و رفت که برگردد اما هرگز بازنگشت.»
حمید حاجیزاده، سه دفتر شعر برای انتشار آماده کرده بود. خواهرش میگوید: «به من قول داد دفترهای شعر آماده انتشارش را بدهد که ما چاپ کنیم و هم اینکه تقاضای انتقال از کرمان به تهران بدهد. چند روز بعد از اینکه رفت، زنگ زد و به من مژده داد که سه دفتر آماده انتشار را برای چاپ می فرستد و دنبال کارهای انتشارش است.»
«با همان سه استکان و با همان نشانهها...»
او از قتل برادر و برادرزادهاش در آخرین شب تابستان ۷۷ میگوید: «یک شب قبل از مهر، ما خواب بودیم. یک دفعه دیدم که یک لشکر سیاهپوش وارد خانه ما شد و گفتند که مادرم تصادف کرده ولی من حمید را خواب دیده بودم. گفتم خودتان را گول نزنید حمید مرده. نمیدانستم کشته شده. گفتم حمید مرده؛ تنها هم نمرده، یکی هم با او مرده. من جنازههای حمید و یک کسی کوچکتر را خواب دیده بودم و همان ساعت در حین خواب مرا بیدار کردند. تا کرمان به من چیزی نمیگفتند. من در هواپیما از برادرم پرسیدم که کی مرده به من حقیقت را بگو. گفت همه، همه مردند. و وقتی که رسیدیم آنجا، یک سلاخخانه بود.»
دفترهای شعری که حمید حاجیزاده برای انتشار آماده کرده بود، همزمان با قتل او ناپدید شدند. خانم حاجیزاده میگوید: «تا ۱۲ ظهر بالای سر شعرهای برادرم که پراکنده بودند مانده بودم اما آن سه دفتر را برده بودند. کیف سامسونتش غرق خون بوده و شکسته بودند و صحنه قتل عجیب شبیه صحنه قتل فروهرها بود؛ با همان تعداد ضربات، با همان شیوه، با همان سه استکان و با همان نشانهها. تنها تفاوتش این بود که ساختار خانهها فرق میکرد. حمید و کارون را روی زمین خوابانده بودند، چون یک خانه نیمهساز بود. حمید یک معلم معمولی بود که تازه داشت خانهاش را بازسازی میکرد. امکانات بیشتری نبود.»
فرخنده حاجیزاده از شیفتگی برادرش به داریوش فروهر میگوید و اینکه «خیلی سهمگین بود خیلی. همه اتفاقاتی که در پاییز ۷۷ افتاد عجیب وحشتناک بود مخصوصاً با آن حالت و ارتباطی که ما با آقای مختاری داشتیم. به لحاظ فرهنگی با زندهیاد پوینده داشتیم و من اصلاً فراموش نمیکنم لحظه اول قتل فروهرها را و آن حالت پرستو را که هنوز به یاد دارم. پرستو هم به یاد دارد که من رفتم و دستش را گرفتم و گفتم برادر من و بچهاش را هم کشتند. برادر من به شدت شیفته آقای فروهر بود.»
داریوش و پروانه فروهر با بیش از ۲۸ و ۱۵ ضربه چاقو در خانه مسکونیشان در تهران کشته شدند و حمید و کارون حاجیزاده با بیش از ۲۸ و ۱۰ ضربه چاقو در خانه مسکونیشان در کرمان. در صحنه قتل پروانه و داریوش فروهر یک سینی با ۱۱ استکان چای پیدا شده بود که در گزارش اداره آگاهی هم به این قضیه اشاره شده است. به گفته فرخنده حاجیزاده، سه استکان چای هم در صحنه قتل حمید و کارون حاجیزاده پیدا شده است.
اروند و ارس حاجیزاده در مصاحبه با رادیو فردا از دو نفر با اسم جعفرزاده و فلاح به عنوان تیمی که از تهران برای قتل پدر و برادرشان اعزام شده بودند، نام بردهاند. دو نامی که در میان قاتلان داریوش و پروانه فروهر هم دیده میشود؛ محمود جعفرزاده، عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات بود که با ضربات چاقو داریوش فروهر را کشت، و مرتضی فلاح سرتیم عملیات کشتن داریوش و پروانه فروهر.
محمد حاجیزاده، برادر حمید حاجیزاده در بهمن ماه ۱۳۷۸ در گزارشی با عنوان «گزارش یک قتل، کارون در من است امشب» جزئیات قتل برادر و برادرزاده اش را در نشریه پیام هاجر در ایران منتشر کرده بود.
او در تشریح صحنه قتل برادر و برادرزادهاش نوشته بود: «پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف، و ضربه وارده به سینه کارون را بالغ بر ۱۰ ضربه دانسته بود، آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت. کسانی که در غسالخانه حضور داشتهاند و یا جسد کارون را دیدهاند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفتهاند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد.»
«همه رفتند، ما ماندیم و ما...»
فرخنده حاجیزاده از فضای حاکم در روزهای ابتدایی قتل حمید و کارون میگوید: «روز اول خیلی هیجان بود میتوانم بگویم همه، مردم کرمان آنجا بودند. تلویزیون و رادیو خبر میدادند و همه خیلی احساساتی بودند. حمید آنجا خیلی محبوب بود. رئیس آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل و پزشک قانونی خیلی متأثر بودند. آقای مشایخی، بازپرس قتل گریه میکرد. میگفت من ۳۰ سال با جنایت سر و کار داشتم ولی هیچ کس اشک مرا ندیده بود، دیشب اما با صدای بلند از شدت وخامت و شقاوت این فاجعه گریه میکردم. میگفت نمیدانید چه خبر بود. پزشک قانونی میگفت با چیزی که من دیدم شک ندارم که برادرتان را کشتند برای اینکه خودشان را سفید کنند نه برای اینکه این و آن را سیاه کنند. برادرتان حتماً قربانی یک ماجرایی است. میگفت من در هر دادگاهی حاضر هستم بیایم شهادت دهم. اما همه چیز تغییر کرد. همه برخوردهایشان با ما فرق کرد. دیگر مأموران آگاهی و رئیس آگاهی، به ما زنگ نمیزدند، پیگیر نبودند و جمعیت یک دفعه متفرق شد. همه رفتند، ما ماندیم و ما.»
بعد از قتل فجیع حمید و کارون حاجیزاده، برخی از اعضای خانواده او احضار، بازجویی و چند تن بازداشت شدند.
خانم حاجیزاده با اشاره به تحت فشار قرار گرفتن اعضای خانواده و بازداشت چند کارگر افغانستانی میگوید: «افراد خانواده را میگرفتند و تحت فشار میگذاشتند. البته شاید آگاهی میخواست به نکتهای برسد. از این طرف افراد خانواده میگفتند شما بروید رضایت بدهید بچههای ما بیگناه هستند. واقعاً هم بیگناه بودند. مثلاً یکی از افراد فامیل را را فقط به صرف اینکه گفته بود الهی بمیرم من همان موقع از آنجا رد می شدم و کاش یک سر به این خانه می زدم بازداشت کرده بودند یا چهار کارگر افغانی بیچاره را که در خانه برادرم کار می کردند گرفته بودند که آنها فریاد میزدند ما عاشقش بودیم ما دوستش داشتیم. رفتیم رضایت دادیم آن افغانیها را آزاد کردند. وقتی ما میرفتیم میگفتیم بچه فامیل ما بیگناه است آزاد کنید میگفتند رضایت دهید پرونده بسته شود آزاد کنیم. و ما که نمیتوانستیم چنین رضایتی بدهیم.»
«یک زخم ۲۲ ساله»
از حمید حاجیزاده، آثار متعددی منتشر شده بود. مجموعه چهار جلدی تاريخچه افيون و مشاهير ترياکی، فرهنگ فولکلور بزنجان و لک، کولی عاشق نمی شود، سرود گمشده، پدر بی تو در نهایت شب، عروضی دیگر و قافیه ای دیگر و آرایههای ادبی از جمله این آثار هستند. اما بعد از قتل فجیع حمید حاجیزاده و فرزندش، چه بر سر آثار او آمد؟
فرخنده حاجیزاده میگوید: «آثار حمید تا سالهای سال و هنوز هم اجازه انتشار نه به خاطر بیرون، خانواده آسیب دیده بود و میترسید. سه کتاب آماده انتشارش را بردند و ما دیگر ندیدیم. یک سری کتاب هم دست دوستانش است که بیمهری میکنند. ما میبینیم خطوط خوشنویسی شدهاش را اما دست خود ما نیست البته یک مقدار حمید این آشفتگی را داشت. ولی یک کتاب از حمید همان ابتدا چاپ شد به اسم 'کارون در من است امشب' که البته کیفیت چاپ نامناسب بود و خوب توزیع نشد.
او اضافه میکند: «یک کتاب جدیداً از حمید منتشر شده به اسم پرچم آزادگی که انتشارات جامهدران منتشر کرده. به این کتاب اجازه دادند و همین یک سال پیش درآمد ولی کارهای تحقیقیاش و یک «کنکاشنامه افیون» چهار جلدی داشت. حمید متأسفانه بسیار بد خط بود و هم بینظم مینوشت. و ما گرفتار شدیم بعد این قضیه من سرطان گرفتم، پسر برادر دیگرم با سرطان از دست رفت و خانواده وحشت کرده بودند. امیدوارم بقیه کارهای تحقیقی یا شعرهایش هم اجازه انتشار بگیرد و یا یک جوری منتشر شود.»
فرخنده حاجیزاده سپس از یک جریان تخریب سخن میگوید: «ما ۲۲ سال است در یک دور تسلسلی میچرخیم و تازه جریانی راه انداختهاند که دفتر به دفتر و این انتشارات و آن انتشارات میروند و میگویند و ریز ریز مینویسند که حمید در صحنه قاچاق کشته شده است. میگوییم اگر در صحنه قاچاق کشته شده چرا نمیآیند اعلام کنند؟ کدام صحنه قاچاق، آنهم شب در رختخواب؟ حمید بین ۱۲ تا سه و نیم شب کشته شده. جریان تخریب راه انداختهاند که نمک بپاشند به زخم ما».
او که به عنوان نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران هم تحت فشار، از فشارهایی میگوید که بر سر پرونده قتل برادرش بر او و دیگر اعضای خانواده وارد میشود: «ما همه درها را زدیم و به همه جا رفتیم هیچ کجا جواب روشنی به ما ندادند فقط هر از گاهی بچههایش را میبرند، خانمش را صدا میکنند که بیایید دیه بگیرید پرونده را ببندیم. از وزارت اطلاعات یک بار من و برادرم را صدا کردند. آن موقع بچههایش صغیر بودند. ما را صدا کردند و بعد از مدتی که صحبت کردیم یک آقای درشتهیکلی بود که ما نمیدانیم کی بود در نهایت فحوای کلامش این بود که یک اشتباه ساده بود؛ با یک اشتباه ساده دو آدم کشته شده بودند. تکه تکه شده بودند، مثله شده بودند».
خانم حاجیزاده اضافه میکند: «خود من چند سال پیش برای سفری فرهنگی به کالج ویسکانسین، دعوت شده بودم. پس از ساعتها بازجویی در نهایت دو شرط برای من گذاشتند که من بتوانم به این سفر بروم. یکی این بود که بنویسم قتل حمید و کارون زیر سر آنها نیست، و یکی هم اینکه بنویسم کانون نویسندگان غیرقانونی است. طبیعی بود هیچ کدام از این دو کار را نمیکردم و سفری باید میرفتم سفر فرهنگی ادبی بسیار ارزنده هم بود از دست دادم.»
او میگوید: «فقط آن دو آدم نیستند که کشته شدند. شما فکر نکنید با هر قتلی، فقط آن آدم به قتل میرسد؛ یک خانواده، به لحاظ عاطفی و غیر عاطفی، به قتل میرسند. فکر میکنید مگر ما کم تهدید شدیم؟ مگر ما آرامش داریم؟ مگر کتابهای ما راحت اجازه انتشار میگیرد؟ همین الان من یک کتابی دارم که یک سال است در ارشاد است. عین آن مطلبی که به کتاب من گیر دادهاند در کتاب کس دیگری چاپ شده اما در کتاب خود من اجازه نمیدهند. چرا؟ به دلیل اینکه نام حاجیزاده روی این کتاب است. به دلیل اینکه حرف میزنم. به دلیل اینکه در مورد قتل برادرم یا در مورد مسائل دیگر سکوت نکردهام. اما فقط قتل برادر من نیست. چه فرقی میکند؟ مگر قتل محمد مختاری شوخی بود؟ مگر قتل فروهرها شوخی بود؟ مگر پروانه اسکندری کم آدمی بود؟ مگر محمدجعفر پوینده چه کرده بود؟ میرعلائی، توسلی، شریف و دوانی چه کرده بودند؟ چرا باید همه اینها مثله میشدند و میرفتند؟ ما نمیدانیم کجا متوقف میشود. همین الان سه تن از بچههای کانون نویسندگان را گرفته و بردهاند هر کدام شش سال زندان و یکی سه سال و نیم به جرم اینکه سر مزار مختاری و پوینده رفتهاند.»
اشاره خانم حاجیزاده به بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن، سه عضو کانون نویسندگان ایران است که از پنجم مهرماه در زندان به سر می برند. حضور بر مزار جانباختگان قتلهای زنجیرهای، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده از جمله اتهامات آنها بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر