زوج اول:
ـ خمینی ِ ۲۸ مرداد که شکرگزار بازگشت اعلیحضرت جوان است و کودتای سیا را «سیلی» یی بر چهره ی مصدق می داند.
ـ خمینی ِ زمان «انقلاب سفید» که در برابر متزلزل شدن پایه های فئودالیسم (به منظور انطباق با خواست های نظام سرمایه داری پیشرفته ی آمریکا و الزامات آن)، و تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی (به منظور نمایشی کوچک ـ هرچند در حد کاریکاتور ـ از «شورا»)، و اعطای حق رأی به زنان (به منظور باز هم گذار نسبی از فئودالیسم و فرهنگ آن)، قد علم می کند و بر شاه محبوب دیروز خود می شورد.
پس تکلیف «روحانیت» چه می بایست بشود؟ وقتی که این نهاد انگلی و زائده ی چنگ درآویخته بر پیکر همه ی ادیان از جمله اسلام، هم فرهنگش را از دوران فئودالیسم و ماقبل فئودالیسم به میراث برده است، و هم در ایران، منبع اصلی درآمدش فئودال ها و بازار سنتی و حجره و چرتکه بوده است.
زوج دوم:
ـ خمینی ِ تبعید شده به نجف، که چندان سرو صدایی از او به گوش نمی رسد، و تحت تأثیر مرتضی مطهری (که راقم این سطور تا حدودی در جریان این موضوع بود) و احتمالاً یکی دو نفر دیگر، سخنان دافعه برانگیزش در مخالفت با حق رأی زنان، و در مخالفت با اصلاحات ارضی، و در دفاع مستقیم یا غیر مستقیم از فئودالیسم، و مقولاتی از این دست را کمتر مطرح می کند؛ اما نمی تواند از حمایت خود از بازار سنتی و حجره و چرتکه کوتاه بیاید. حمایتی که او تا پایان عمر خود نیز به آن ادامه خواهد داد.
ـ خمینی ِ درس ها و جزوه ها و کتاب «ولایت فقیه»، که حرف های فروخورده از بیم مردم را بی آن که مستقیماً بر زبان بیاورد، در آن منابع «علمی» به صورتی بنیادی و اساسی، تئوریزه می کند؛ و به دست گرفتن حکومت مطلقه به منظور اجرای قوانین «فقه» را به عنوان یک هدف استراتژیک و فراتر از استراتژیک، تعیین می نماید.
و قوانین «فقه» خود را هم که به تفصیل در «تحریرالوسیله» توضیح داده است. از سنگسار و قصاص و قطع دست و پا و بیرون آوردن چشم از کاسه گرفته تا تعزیرات و بی اشکال بودن قتل تعزیر شونده در زیر تعزیر؛ و از آن و این گرفته تا کمتر بودن دیه ی جان زنان از دیه ی بیضه ی چپ مردان.
زوج سوم:
ـ خمینی ِ تقریباً آغاز ایام فضای موسوم به «فضای باز سیاسی» در زمان شاه، که در پی حرکت های عمدتاً روشنفکری داخل ایران، برای بسیج ملایان وفادار به خود و تبدیل تعداد زیادی از مساجد به پایگاه هایی برای جذب بخش های وسیعی از مردم، دست به کار می شود و می داند که زبان روشنفکران ـ بنا به دلایلی که باید جداگانه به آن پرداخت ـ توان برقراری ارتباط مناسب با وسیع ترین بخش های جامعه را ندارد.
ـ خمینی ِ ناگهان به هنگام اوجگیری اعتراض های مردمی، «بر حسب تصادف» و کاملاً «اتفاقی» (و گویا، در ظاهر امر، به خواست شاه) از عراق رانده شده و باز هم «بر حسب تصادف» و کاملاً «اتفاقی» (و قطعاً نه در ظاهر و نه در باطن امر، به خواست شاه)، به نوفل لوشاتو در حومه ی نزدیک یکی از سیاسی ترین پایتخت های جهان (پاریس) پرتاب شده.
خمینی اخیر، پشت سر هم با خبرگزاری ها و رادیو تلویزیون ها و مطبوعات جهان مصاحبه می کند و وعده می دهد که در صورت پیروزی او همه چیز در ایران فردا آزاد خواهد بود، اما… اما… در «چهارچوب قانون».
کدام قانون؟ همان قانون که هیچ حرفی از محتوای آن به میان نمی آید، ولی قبلاً خطوط اصلی آن در درس ها و کتب فقهی ایشان که یواش یواش لقب «امام» گرفته است مشخص شده اند. و هیچکس هم پیدا نمی شود که وقت و حوصله ی بررسی آن خطوط را داشته باشد. زمان این کار ها نیست. زمان کار های مهم تر است. زمان «شاه باید برود» است. و زمان «همه با هم» است…
زوج چهارم:
ـ خمینی ِ تشریف فرما شده به تهران، و روزی چند بار از پنجره ی اتاق خود، از بالا (عمودی) بازو و ساق و ساعد به جلو آورنده (افقی) و کف دست مبارک به نشان مهر و عطوفت بر سر انبوه جمعیت پای پنجره تکان دهنده و در دل به ریش داشته و نداشته ی همه خندنده.
ـ خمینی ِ بوکسور «توی دهان دولت» بختیار کوبنده و از سر اجبار و اکراه، تن به دولت مهندس بازرگان لیبرال ملی گرای مخالف استقرار قوانین شریعت، که از بیان نقاط افتراق خود با خمینی و ملایان پیرامون او ابایی نداشت دهنده، و زیر جلکی زیرآب آن بنده ی خدا را زننده، و سرانجام، برپا کننده ی «انقلاب دوم» یا همان «تسخیر لانه ی جاسوسی»، و کار بازرگان و کابینه اش را سازنده، و در همان حال هم قانون اساسی ولایت فقیه را به رفراندوم گذارنده و خر خود را از پل گذراننده.
زوج پنجم:
ـ خمینی ِ بعد از نزول «مائده ی آسمانی جنگ» بر زمین ایران به برکت دعای آن حضرت و همت صدام حسین و «دوستان» صدام حسین. که این دومی ها از کج و راست زدن های امام و بدعهدی هایش نگران شده بودند و در آستانه ی خزان، همانطور که مثل دهقان شعر منوچهری دامغانی، «به تعجب، سر ِ انگشت گزان» در خویش می نگریستند، بی آن که امید خود را از دست دهند، با برافروختن جنگ، در پی تحقق شعر شاعری دیگر از سرزمین گل و بلبل برآمده بودند که: «چه خوش بُوَد که برآید به یک کرشمه دو کار».
ـ خمینی ِ نوشنده ی آن «جام زهر» معروف، بعد از نابود کردن «حرث و نسل» در جنگ، و عزل بنی صدر که کم و بیش به همان راه بازرگان می رفت ولی یکسره کردن کارش به آسانی یکسره کردن کار بازرگان نبود، و به زندان افکندن و شکنجه و قتل هزاران «یاغی باغی طاغی محارب مفسد فی الارض» که به پرستش «گوساله ی سامری» که دیگر حالا گاوی پروار شده بود و از صحاری و بیابان های اعصار دربدری قوم موسی و هارون، به کاخ جماران رسیده بود و جا خوش کرده بود، تن نمی دادند، و بعد هم پس از نشئه شدن از خون آن ها و جام کذایی، صادر کننده ی فتوای شرعی قتل عام یکجای تتمّه ی آن ها، و… و… و بالاخره هم رونده به همانجا که می بایست برود و تبدیل شونده به «امام راحل (ره)».
البته در میان این زوج ها، زوج های دیگری را هم می توان برشمرد که درون آن ها هم زوج های دیگری هستند که درونشان نیز زوج های دیگر…
اما به نظر نمی رسد که کروبی و موسوی و دیگر چهره های مطرح «جنبش سبز»، وقتی که از «امام راحل» سخن می گویند هیچکدام از این زوج ها را در نظر داشته باشند.
من اینطور فکر می کنم که آنچه آن ها در نظر دارند تنها مورد استثنائاً «فرد»ی باشد که در زندگی سیاسی خمینی می توان یافت:
ـ خمینی ِ توی ماه. نه خمینی ِ روی زمین!
و این، در حالی است که ما ناسلامتی روی زمین زندگی می کنیم و با واقعیت های زمینی سر و کار داریم.
بسیار خوب؛ به همان امام خمینی توی ماه، اعتقاد داشته باشید. اشکالی ندارد. اما اگر می خواهید در اعتراض به «هتک حرمت» آن بزرگوار، و به قصد اعلام برائت خود از این نوع اعمال راهپیمایی کنید، لطفاً محل راهپیمایی را هم کره ی ماه اعلام نمایید، نه زمین.
گیریم که عکس خمینی را نه مردم، بلکه خود عوامل «کودتا» آتش زده باشند؛ آیا لازم است که ما نفری یک عکس خمینی را به دست بگیریم و آن را در کنار عکس ندا و سهراب، بالا ببریم و خاک در چشم خودمان و دیگران بپاشیم؟ که چه؟ که قاتلان ندا و سهراب، ما را ببخشند؟ چه کسی باید چه کسی را ببخشد؟
از چه باید ترسید؟ از فرارفتن؟ یا از فرو رفتن؟ عبور از خمینی، فرا رفتن است؛ و بازگشت به خمینی، آن هم در چنین مرحله ی پیشرفته یی از جنبش، چیزی به جز فرو رفتن نیست. فرورفتن تدریجی. چرا که بی تردید، دشمن به این نیز راضی نخواهد شد و بیشتر از این را و بیشتر از این را و بیشتر از این را خواهد خواست.
«دشمن، می خواهد شما را به موضع تدافعی براند تا نتوانید در موضع تهاجمی قرار بگیرید. بنابر این، هرچه بیشتر به بازی او تن در دهید، امکان باخت خود را بیشتر می کنید. این که شما در موضع تهاجمی قرار داشته باشید یا نه، آنقدر مهم نیست که دستکم در موضع تدافعی قرار نداشته باشید… موضع تهاجمی داشتن یا نداشتن، انتخاب شماست. اما آنچه راز بقای تا کنونی و بعد از تا کنونی جنبش است، موضع تهاجمی آن است؛ و ادامه ی حضور هر کسی و هر نیرویی در این جنبش، مستقیماً در پیوند با همین، تعیین سرنوشت می شود…» (۱)
«کوچکترین احساس ضعفی در ما از سوی دشمن ـ به درستی ـ احساس قوتی به همان تناسب، در او به وجود خواهد آورد، و او را به اقدام هایی که از قبل پیش بینی کرده است تشویق خواهد کرد.» (۲)
من نه به چهره های مطرح جنبش سبز، که بنا به دلایل متعدد نمی توانند بپذیرند و حق دارند که نپذیرند، بلکه به بدنه ی «جنبش سبز»، و طبعاً به همه ی توده های «جنبش خرداد» که «جنبش سبز» به اندازه ی وزن و حجم و ارتفاع خود بخش مهمی از آن است، راهکار دیگری پیشنهاد می کنم:
ـ حالا که دشمن، خودش به دست خودش با این نمایش های مبتذل روز های اخیر، «بت بزرگ» را شکسته است، شاید بهتر این باشد که از این پس، همگان، بی محابا، در ابعاد وسیع و فراگیر، این بت درهم شکسته را بیشتر و بیشتر در هم بشکنند و از شبح شومش رها شوند. با همان کاری که خود به خوبی می دانند!
۲۷ آذر ۱۳۸۸
—————————————-
۱ ـ «شعار ساختار شکن حتماً، شعار عکس العملی هرگز!» از راقم همین سطور:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/abaan.html
۲ ـ «از شانزده تا بیست، فقط چهار قدم باقیست»، از راقم همین سطور:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/taa20.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر