گروه اندیشه: نوام چامسکی پدر زبانشناسی مدرن و متفکر سرشناس آمریکایی، یکی از مطرحترین منتقدان سیاسی ایالات متحده و از مشهورترین نظریهپردازان زنده جهان محسوب میشود که تئوریهایش در زمینه زبانشناسی و همچنین مطالعات نظری- سیاسی، در زمره معتبرترین مرجعهای آکادمیک قرار دارند. بر اساس پژوهشی که در سال ۱۹۹۲ صورت گرفته بود، از سال ۱۹۸۰ تا زمان انجام این تحقیق، نام هیچ نظریهپرداز و چهره آکادمیک زندهای در جهان به اندازه نوام چامسکی، در نوشتههای مختلف تکرار نشده بود. او را مدافع لیبرال- سوسیالیسم میدانند. لازم به ذکر است که این گفتوگو در دانشگاه MIT بوستون صورت گرفته است.
از سیستم تبلیغاتی آمریکا و تاثیر آن بر جامعه امروزی آن میگذرم اما مسالهای که قبل از بهار خاورمیانه جدید، اوباما مطرح کرد و آن «عرضه خویشتنداری» بود که دیگر جایی برای خشونت نیست و این زمانی از رسانهها مطرح شد که در لیبی آغاز تعیین منطقه پرواز ممنوع بود.
نکته جالبی است. اما قبل از هر چیزی باید این نکته را روشن کنیم که طبق مفاد مصوبه سازمان ملل در ۱۹۷۳ که درباره منطقه پرواز ممنوع اعلام شده و در اینجا آمریکا، انگلستان و فرانسه به حمایت از انقلابیون برخاستند و آن دیگر منطقه پرواز ممنوع نبود، بلکه حرکت آنها نوعی تشویق و ترغیب شورشیها بود و اکنون پس از انجام این نکته باید توجه داشت که این سه کشور در ابتدا چندان مصوبه سازمان ملل را اجرا نکردند و تنها هدف کمک به شورشیان برای اسقاط رژیم بود و بس. نوعی مشابه موضوع انرژی اتمی بود که میتوانی بگویی درست یا غلط است اما حداقل در صورت ظاهری قضیه باید توجه داشت که چه چیزی رخ داده است؟ و آیا گزینشی است؟ مطمئنا بله! و این قابل پیشبینی و اتفاقا آشنا و مسبوق به سابقه است. اگر دیکتاتوری که پول و نفت هم دارد و مطیع و قابل اعتماد هم هست و مهار رایگان هم در اختیار وی قرار داده میشود. یکی از مثالهای بارز من میتواند عربستان سعودی باشد که اتفاقا با بحث قبلی شما کاملا موافق هستم که جایی است که تصور هر نوع تظاهرات اعتراضآمیزی قابل قبول است یا روز خشم اما حکومت با استفاده از خشونت و سرکوب هر نوع جنبشی را مهار و سرکوب کرده است. در حقیقت و به طور واقع، کسی نیست که دوستدار وقوع این رخداد در ریاض نباشد اما همه وحشت زدهاند. در کویت هم همین اوضاع و احوال است. بحرین هم برای شما که ایرانی هستید و ایرانیان سابقهای در این کشور دارند، همین اهمیت را میشود قایل شد که میزبان نیروی هوایی آمریکاست و یکی از مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه خلیجفارس در اینجا مستقر است و این هم درست در سواحل کرانه شرقی عربستان واقع شده است، جایی که ذخایر مهم نفتی این کشور واقع است و مانند بحرین اکثریت جمعیت این منطقه شیعهمذهب هستند اما حکومت و دولت عربستان سنیمذهب است. علاوه براین، به عنوان یک نکته غریب در تاریخ معاصر و یا شاید هم از خارقالعادههای جغرافیا، منابع مهم انرژی درست در سواحل شمالی منطقه خلیجفارس واقع شده است که قریب به اتفاق آنها شیعهمذهب هستند تا سنی. این کابوسی شده برای طراحها و استراتژیستهای غربی که در درازمدت با این قضیه چگونه میتوانند مدارا کنند تا یک نوع توافق ضمنی هم با شیعیان داشته باشند که مبادا به دور از چشم غرب شیعیان مهار اختیار این منطقه را به دست بگیرند و به هسته اصلی منبع انرژی دست یابند و این تخم مرغ روی نخ گذاشتن است که عربستان به این منطقه نیروی نظامی، تانک و... روانه میکند که در بحرین تظاهرکنندگان را سرکوب کنند و به خاک و خون بکشند و خشونت از این صریحتر و واضحتر هست؟ و حتی سمبل بحرین را در آن میدان نابود میکنند که میعادگاه تظاهراتکنندگان بود و حتی در بیمارستان هم زخمیها را به شکنجهگاه میبرند و محل درمانی میشود مسلخگاه مخالفان رژیم. از دیگر سو وقتی شما با دیکتاتوری مانند قذافی روبهرو هستید که روی دریای نفت خوابیده اما قابل اعتماد نیست، در اینجا نقطه امپراتوری شروع میشود. میتوان به وضوح دید که به دنبال تراشیدن و یافتن کسی به عنوان جانشین قابل اعتماد او هستند که ارزشمند باشد و هر کاری بخواهند انجام بدهد و طبعا واکنش شما به این قضیه هم متفاوت خواهد بود. یا در حالتی مانند مصر یا تونس، صرفا یک بازی سنتی طراحی شده اجرا شد که به قدمت سیاهچالههاست، دیکتاتوری که شما حمایت میکنید و ناگهان مهار اختیار را از دست میدهد!
مانند محمدرضا شاه پهلوی، سوهارتو، صدامحسین و شاید نمونههای دیگری از تاریخمعاصر.
شما ایرانیها شاه را مثال میزنید اما شاه دوست آمریکا بود و خروارها نمونه از این بابت وجود دارد که وضعیت مشابه همدیگر است. حمایت از وی تا نقطه پایان و مرز فروپاشی و بعد گردش به سوی مردم و خود را مدافع جامعه نامیدن! و اگر چنین نشد و مثلا ارتش علیه او شدند یا هر چه یا اقتصاد یا ماندن بر اریکه قدرت ناممکن شد، از او حمایت کردند و او را به جایی فرستادند و صدور اعلامیههای آنچنانی درباره عشق به دموکراسی و مردمسالاری و.... نهایت سعی را داشتند برای برقراری نظام قدیمی و همان رژیم را برقرار کردن تا جایی که ممکن باشد و دوباره روزی از نو. و به همین دلیل میتوانید آن را گزینشی بنامید و انتخابی، البته اگر دوست داشته باشید و این نکته اما برای من امپریالیسم منطقی است و همگی تشابههای غریب با هم دارند.
و آنچه در این گردباد تغییرات در خاورمیانه جدید در حال جریان است، شاید بتوان گفت که عصیانهای پی در پی این تصور را به ذهن متبادر میکند که آمریکا در پی کنترل اوضاع است.
بله! صددرصد و این نکتهای واضح و غیرقابل بحث است. همین روزنامه وال استریت ژورنال که دست شما است، به وضوح و مرتبا به چنین مسایلی اشاره داشته و دارد که مفسرهای مختلف سیاسی اذعان داشتهاند که مثلا یکی گفته بود «هنوز نیاموختهایم که این نیروهای جدید را چگونه باید کنترل کنیم» و معنی ضمنی یعنی باید راهی برای کنترل آنها داشته باشیم. برای شما مثالی بزنم از گذشته و به ۶۰ سال قبل توجه شما را جلب کنم. یکی از مشاوران روزولت – ادولف بیر – گفته که ما اگر خاورمیانه را تحت کنترل خود داشته باشیم، کمکی در زمینه کنترل کل جهان است و این چیز کمی نیست.
و حال این نزاعها و عصیانها در خاورمیانه گذار به جهان دیگری است؟
بله! آنچه در بهار عربی رخ میدهد و بهتر است در اینباره پژوهش خودتان را ادامه بدهید که من معتقدم بسیار هم ضروری است، خصوصا تلاش شما در زمینه عراق و عربستان و کردها اما این نکته را فراموش نکنید که اهمیت تاریخی قضیه در نکتهای ظریف است و آن نحوه کنترل و تلاش برای کنترل است که اگر موفق شوند ادامه خواهند داد و بسیار تغییرات قابل توجه است و نباید از اذهان دور داشت که تعاملهای جدید و راهکارهای ارتباطی جدید و... چگونه ساخته میشود و نباید صرفا یک ناظر راکد و بدون فعالیت بود و باید از هر کمکی که برای تسریع در این تغییرات مفید است، دریغ نداشت.
منظورتان از کمک، نقش روشنفکران و نسل جوان فعال در عرصه سیاسی و فرهنگی است؟
کاملا! خاورمیانه سرزمین استعدادهاست. مثلا در کشور شما – ایران - این همه استعدادهای جوان و در حال تکاپو، سرمایهای بزرگ هستند. شما الان در دانشگاه ام.ای.تی دارید با من حرف میزنید و صبح هم با پروفسور سامویل در کتابخانه بودهاید؛ همان جایی که حداقل ۲۰۰ دانشجو و پژوهشگر ایرانی دارد.
از آنجا که وقوع بسیاری از مسایل برای ما نامشخص است و دور از فضای درک و دیده ما، به همین دلیل بسیاری از رخدادها شاید نباید موجب تحریک ذهن ما و جستوجوی در آن باره شود و فاصلهها هم مزید بر علت میشود. یادمان هست هنگامی که اوباما در اول ماه می به پاکستان گفت که با صراحت و آشکارا نقشه ترور متهم ردیف اول ترورهای ۱۱سپتامبر، اسامه بنلادن را معرفی کند که دستگیر و کشته شد. تصور کنید که یک هدف عملیاتی بدون سلاح و بدون حفاظ و پناهگاه و کاملا مشخص که او کشته شده است اما جسدش را بدون کالبدشکافی در دریا میاندازند و این قضیه در رسانههای لیبرال به عنوان «حق، عدالت و ضرورت» معرفی میشود. محاکمهای هم در کار نیست عین دوران نازیها و جنایتهای آن ایام. انگار قانون منع ترور و... را باید به کلی فراموش کرد.
در سال ۱۹۶۷ و حمله آمریکا به ویتنام، من درباره ضرورت نقش و مسوولیت روشنفکران سخن گفتم اما الان قبل از مطرح کردن این مساله باید مشخص کنیم که منظور و مخاطب ما چه کسانی است. مفهوم روشنفکر در دنیای مدرن، شاید از ۱۸۹۸ و مانیفست روشنفکران بازگردد و جریان نامه سرگشاده امیل زولا به رییسجمهور وقت فرانسه. در آنجاست که تصویر روشنفکر به عنوان مدافع عدالت مشخص و معین میشود که مقابله توأم با شجاعت و حمیت خاص با قدرت مسلط زمانه است. اما امروزه جریان روشنفکری صرفا در محیط آکادمی نیست، اقلیت و اکثریت هم نیست. زمانی که قدرت میل به غالب شدن و تسلط مطلق گرفت، روشنفکرانی که در خدمت دولت هستند، اول از همه مسوول شناخته میشوند و عملکرد آنان در نظر گرفته میشود. طی جنگ جهانی اول وقتی که روشنفکران از هر جبهه، برای دفاع از آب و خاک خود صفآرایی کردند، چهرههایی تاثیرگذار غرب و جهان را فراخواندند که باید به سخنان ما توجه شود! و باور کنید که ما این جنگ را به پایان خواهیمرسانید که ثمرهای جز نابودی و حرمان و سیهروزی و بدبختی ندارد و هیچ دفاعی هم مقدس نیست! گوته، بتهوون، کانت و... هر کدام چنین باوری داشتهاند. حتی چهرههایی تاثیرگذار و مهم مانند برتراند راسل و... محکوم به زندان شدهاند زیرا فعالیت سیاسیشان، روشنگری در جهت تقبیح خشونت و جنگ بوده و تکاپو برای توسعه پرسشگری که معنی دموکراسی حقوق بشر کجاست؟ آیا میتوان صرفا با وعده و دروغ و فریب جامعه را برای مدتی سرگردان و فریب خورده و هراسیده و ناامید رها کرد؟ الگوهایی هستند در تاریخ معاصر که زبان منتقد را با زندان، شکنجه و... پاداش دادهاند اما قهرمانهایی هم داشتهایم که جریان روشنفکری را هدایت کردهاند و بحران حکومت و مشروعیت حاکم را به زیر سوال بردهاند و همین حرکت روشنفکران، قدرت مسلط زمانه را به چالش کشیده.
و طبعا روشنفکران حکومتی و مطیع حاکم نیز سرنوشتی مشابه شوروی سابق دارند که اساس و ساختار حکومت را هرگز نقد نکردند اما با فروپاشی نظام، کل آنها غرق شدند و همه افتخارات و مدالها و نشانها هم رفت.
مثلا نلسون ماندلا را ببینید که سال ۲۰۰۸ از فهرست تروریستی برداشته شد و امروزه میتواند به آمریکا مسافرت کند. ۲۰ سال پیش او را به عنوان یک رهبر تروریستی میشناختند، براساس گزارش همین پنتاگون و دورانی هم که ریگان از رژیم آپارتاید حمایت میکرد، بماند. اگر روشنفکر درباره مفهوم عدالت و آزادی جدی باشد و باورش عمیق، تلاشش هم در این زمینه متمرکز خواهد بود و مسوولیت خودش را انجام میدهد. حکومتها هم دیدهایم که در دورانهای مختلف تاریخ به ترورهای زنجیرهای روشنفکران دست زدهاند اما جریان روشنفکری را نتوانستهاند از بین ببرند باور به عدالت و حقیقت را پرورش دادهاند و صدای آزادی را رساتر.
پیروزمندان جنگ با قدرت مسلط زمانه هم نه از بدنامی ترسیدهاند و نه از خشونت حاکم؛ چون وضع برای حاکم و قدرت مسلط همیشه یکسان نیست.
طبعا مسوولیت روشنفکر در کشورهای خاورمیانه و اعراب، سنگینتر است و این موضوع به اخلاق و انسانیت و نحوه نگاه آنها به عفو، بخشش، آزادی، کرامت، حق و... هم باز میگردد و امتیاز روشنفکر هم خلق فرصت است و شناخت درست هدف. به نظر من روشنفکران خود اصل فرصت هستند که باید از آن سود جست و به انتخابهای برتر نگریست امروزه خاورمیانه جدید و اعراب برای ساختن افق نو به آن نیاز دارند. در مقالهای این موضوع را به تفصیل بررسی کردهام که میتوانید به فارسی ترجمه کنید تا دوستان ایرانی هم مطالعه کنند.
از سیستم تبلیغاتی آمریکا و تاثیر آن بر جامعه امروزی آن میگذرم اما مسالهای که قبل از بهار خاورمیانه جدید، اوباما مطرح کرد و آن «عرضه خویشتنداری» بود که دیگر جایی برای خشونت نیست و این زمانی از رسانهها مطرح شد که در لیبی آغاز تعیین منطقه پرواز ممنوع بود.
نکته جالبی است. اما قبل از هر چیزی باید این نکته را روشن کنیم که طبق مفاد مصوبه سازمان ملل در ۱۹۷۳ که درباره منطقه پرواز ممنوع اعلام شده و در اینجا آمریکا، انگلستان و فرانسه به حمایت از انقلابیون برخاستند و آن دیگر منطقه پرواز ممنوع نبود، بلکه حرکت آنها نوعی تشویق و ترغیب شورشیها بود و اکنون پس از انجام این نکته باید توجه داشت که این سه کشور در ابتدا چندان مصوبه سازمان ملل را اجرا نکردند و تنها هدف کمک به شورشیان برای اسقاط رژیم بود و بس. نوعی مشابه موضوع انرژی اتمی بود که میتوانی بگویی درست یا غلط است اما حداقل در صورت ظاهری قضیه باید توجه داشت که چه چیزی رخ داده است؟ و آیا گزینشی است؟ مطمئنا بله! و این قابل پیشبینی و اتفاقا آشنا و مسبوق به سابقه است. اگر دیکتاتوری که پول و نفت هم دارد و مطیع و قابل اعتماد هم هست و مهار رایگان هم در اختیار وی قرار داده میشود. یکی از مثالهای بارز من میتواند عربستان سعودی باشد که اتفاقا با بحث قبلی شما کاملا موافق هستم که جایی است که تصور هر نوع تظاهرات اعتراضآمیزی قابل قبول است یا روز خشم اما حکومت با استفاده از خشونت و سرکوب هر نوع جنبشی را مهار و سرکوب کرده است. در حقیقت و به طور واقع، کسی نیست که دوستدار وقوع این رخداد در ریاض نباشد اما همه وحشت زدهاند. در کویت هم همین اوضاع و احوال است. بحرین هم برای شما که ایرانی هستید و ایرانیان سابقهای در این کشور دارند، همین اهمیت را میشود قایل شد که میزبان نیروی هوایی آمریکاست و یکی از مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه خلیجفارس در اینجا مستقر است و این هم درست در سواحل کرانه شرقی عربستان واقع شده است، جایی که ذخایر مهم نفتی این کشور واقع است و مانند بحرین اکثریت جمعیت این منطقه شیعهمذهب هستند اما حکومت و دولت عربستان سنیمذهب است. علاوه براین، به عنوان یک نکته غریب در تاریخ معاصر و یا شاید هم از خارقالعادههای جغرافیا، منابع مهم انرژی درست در سواحل شمالی منطقه خلیجفارس واقع شده است که قریب به اتفاق آنها شیعهمذهب هستند تا سنی. این کابوسی شده برای طراحها و استراتژیستهای غربی که در درازمدت با این قضیه چگونه میتوانند مدارا کنند تا یک نوع توافق ضمنی هم با شیعیان داشته باشند که مبادا به دور از چشم غرب شیعیان مهار اختیار این منطقه را به دست بگیرند و به هسته اصلی منبع انرژی دست یابند و این تخم مرغ روی نخ گذاشتن است که عربستان به این منطقه نیروی نظامی، تانک و... روانه میکند که در بحرین تظاهرکنندگان را سرکوب کنند و به خاک و خون بکشند و خشونت از این صریحتر و واضحتر هست؟ و حتی سمبل بحرین را در آن میدان نابود میکنند که میعادگاه تظاهراتکنندگان بود و حتی در بیمارستان هم زخمیها را به شکنجهگاه میبرند و محل درمانی میشود مسلخگاه مخالفان رژیم. از دیگر سو وقتی شما با دیکتاتوری مانند قذافی روبهرو هستید که روی دریای نفت خوابیده اما قابل اعتماد نیست، در اینجا نقطه امپراتوری شروع میشود. میتوان به وضوح دید که به دنبال تراشیدن و یافتن کسی به عنوان جانشین قابل اعتماد او هستند که ارزشمند باشد و هر کاری بخواهند انجام بدهد و طبعا واکنش شما به این قضیه هم متفاوت خواهد بود. یا در حالتی مانند مصر یا تونس، صرفا یک بازی سنتی طراحی شده اجرا شد که به قدمت سیاهچالههاست، دیکتاتوری که شما حمایت میکنید و ناگهان مهار اختیار را از دست میدهد!
مانند محمدرضا شاه پهلوی، سوهارتو، صدامحسین و شاید نمونههای دیگری از تاریخمعاصر.
شما ایرانیها شاه را مثال میزنید اما شاه دوست آمریکا بود و خروارها نمونه از این بابت وجود دارد که وضعیت مشابه همدیگر است. حمایت از وی تا نقطه پایان و مرز فروپاشی و بعد گردش به سوی مردم و خود را مدافع جامعه نامیدن! و اگر چنین نشد و مثلا ارتش علیه او شدند یا هر چه یا اقتصاد یا ماندن بر اریکه قدرت ناممکن شد، از او حمایت کردند و او را به جایی فرستادند و صدور اعلامیههای آنچنانی درباره عشق به دموکراسی و مردمسالاری و.... نهایت سعی را داشتند برای برقراری نظام قدیمی و همان رژیم را برقرار کردن تا جایی که ممکن باشد و دوباره روزی از نو. و به همین دلیل میتوانید آن را گزینشی بنامید و انتخابی، البته اگر دوست داشته باشید و این نکته اما برای من امپریالیسم منطقی است و همگی تشابههای غریب با هم دارند.
و آنچه در این گردباد تغییرات در خاورمیانه جدید در حال جریان است، شاید بتوان گفت که عصیانهای پی در پی این تصور را به ذهن متبادر میکند که آمریکا در پی کنترل اوضاع است.
بله! صددرصد و این نکتهای واضح و غیرقابل بحث است. همین روزنامه وال استریت ژورنال که دست شما است، به وضوح و مرتبا به چنین مسایلی اشاره داشته و دارد که مفسرهای مختلف سیاسی اذعان داشتهاند که مثلا یکی گفته بود «هنوز نیاموختهایم که این نیروهای جدید را چگونه باید کنترل کنیم» و معنی ضمنی یعنی باید راهی برای کنترل آنها داشته باشیم. برای شما مثالی بزنم از گذشته و به ۶۰ سال قبل توجه شما را جلب کنم. یکی از مشاوران روزولت – ادولف بیر – گفته که ما اگر خاورمیانه را تحت کنترل خود داشته باشیم، کمکی در زمینه کنترل کل جهان است و این چیز کمی نیست.
و حال این نزاعها و عصیانها در خاورمیانه گذار به جهان دیگری است؟
بله! آنچه در بهار عربی رخ میدهد و بهتر است در اینباره پژوهش خودتان را ادامه بدهید که من معتقدم بسیار هم ضروری است، خصوصا تلاش شما در زمینه عراق و عربستان و کردها اما این نکته را فراموش نکنید که اهمیت تاریخی قضیه در نکتهای ظریف است و آن نحوه کنترل و تلاش برای کنترل است که اگر موفق شوند ادامه خواهند داد و بسیار تغییرات قابل توجه است و نباید از اذهان دور داشت که تعاملهای جدید و راهکارهای ارتباطی جدید و... چگونه ساخته میشود و نباید صرفا یک ناظر راکد و بدون فعالیت بود و باید از هر کمکی که برای تسریع در این تغییرات مفید است، دریغ نداشت.
منظورتان از کمک، نقش روشنفکران و نسل جوان فعال در عرصه سیاسی و فرهنگی است؟
کاملا! خاورمیانه سرزمین استعدادهاست. مثلا در کشور شما – ایران - این همه استعدادهای جوان و در حال تکاپو، سرمایهای بزرگ هستند. شما الان در دانشگاه ام.ای.تی دارید با من حرف میزنید و صبح هم با پروفسور سامویل در کتابخانه بودهاید؛ همان جایی که حداقل ۲۰۰ دانشجو و پژوهشگر ایرانی دارد.
از آنجا که وقوع بسیاری از مسایل برای ما نامشخص است و دور از فضای درک و دیده ما، به همین دلیل بسیاری از رخدادها شاید نباید موجب تحریک ذهن ما و جستوجوی در آن باره شود و فاصلهها هم مزید بر علت میشود. یادمان هست هنگامی که اوباما در اول ماه می به پاکستان گفت که با صراحت و آشکارا نقشه ترور متهم ردیف اول ترورهای ۱۱سپتامبر، اسامه بنلادن را معرفی کند که دستگیر و کشته شد. تصور کنید که یک هدف عملیاتی بدون سلاح و بدون حفاظ و پناهگاه و کاملا مشخص که او کشته شده است اما جسدش را بدون کالبدشکافی در دریا میاندازند و این قضیه در رسانههای لیبرال به عنوان «حق، عدالت و ضرورت» معرفی میشود. محاکمهای هم در کار نیست عین دوران نازیها و جنایتهای آن ایام. انگار قانون منع ترور و... را باید به کلی فراموش کرد.
در سال ۱۹۶۷ و حمله آمریکا به ویتنام، من درباره ضرورت نقش و مسوولیت روشنفکران سخن گفتم اما الان قبل از مطرح کردن این مساله باید مشخص کنیم که منظور و مخاطب ما چه کسانی است. مفهوم روشنفکر در دنیای مدرن، شاید از ۱۸۹۸ و مانیفست روشنفکران بازگردد و جریان نامه سرگشاده امیل زولا به رییسجمهور وقت فرانسه. در آنجاست که تصویر روشنفکر به عنوان مدافع عدالت مشخص و معین میشود که مقابله توأم با شجاعت و حمیت خاص با قدرت مسلط زمانه است. اما امروزه جریان روشنفکری صرفا در محیط آکادمی نیست، اقلیت و اکثریت هم نیست. زمانی که قدرت میل به غالب شدن و تسلط مطلق گرفت، روشنفکرانی که در خدمت دولت هستند، اول از همه مسوول شناخته میشوند و عملکرد آنان در نظر گرفته میشود. طی جنگ جهانی اول وقتی که روشنفکران از هر جبهه، برای دفاع از آب و خاک خود صفآرایی کردند، چهرههایی تاثیرگذار غرب و جهان را فراخواندند که باید به سخنان ما توجه شود! و باور کنید که ما این جنگ را به پایان خواهیمرسانید که ثمرهای جز نابودی و حرمان و سیهروزی و بدبختی ندارد و هیچ دفاعی هم مقدس نیست! گوته، بتهوون، کانت و... هر کدام چنین باوری داشتهاند. حتی چهرههایی تاثیرگذار و مهم مانند برتراند راسل و... محکوم به زندان شدهاند زیرا فعالیت سیاسیشان، روشنگری در جهت تقبیح خشونت و جنگ بوده و تکاپو برای توسعه پرسشگری که معنی دموکراسی حقوق بشر کجاست؟ آیا میتوان صرفا با وعده و دروغ و فریب جامعه را برای مدتی سرگردان و فریب خورده و هراسیده و ناامید رها کرد؟ الگوهایی هستند در تاریخ معاصر که زبان منتقد را با زندان، شکنجه و... پاداش دادهاند اما قهرمانهایی هم داشتهایم که جریان روشنفکری را هدایت کردهاند و بحران حکومت و مشروعیت حاکم را به زیر سوال بردهاند و همین حرکت روشنفکران، قدرت مسلط زمانه را به چالش کشیده.
و طبعا روشنفکران حکومتی و مطیع حاکم نیز سرنوشتی مشابه شوروی سابق دارند که اساس و ساختار حکومت را هرگز نقد نکردند اما با فروپاشی نظام، کل آنها غرق شدند و همه افتخارات و مدالها و نشانها هم رفت.
مثلا نلسون ماندلا را ببینید که سال ۲۰۰۸ از فهرست تروریستی برداشته شد و امروزه میتواند به آمریکا مسافرت کند. ۲۰ سال پیش او را به عنوان یک رهبر تروریستی میشناختند، براساس گزارش همین پنتاگون و دورانی هم که ریگان از رژیم آپارتاید حمایت میکرد، بماند. اگر روشنفکر درباره مفهوم عدالت و آزادی جدی باشد و باورش عمیق، تلاشش هم در این زمینه متمرکز خواهد بود و مسوولیت خودش را انجام میدهد. حکومتها هم دیدهایم که در دورانهای مختلف تاریخ به ترورهای زنجیرهای روشنفکران دست زدهاند اما جریان روشنفکری را نتوانستهاند از بین ببرند باور به عدالت و حقیقت را پرورش دادهاند و صدای آزادی را رساتر.
پیروزمندان جنگ با قدرت مسلط زمانه هم نه از بدنامی ترسیدهاند و نه از خشونت حاکم؛ چون وضع برای حاکم و قدرت مسلط همیشه یکسان نیست.
طبعا مسوولیت روشنفکر در کشورهای خاورمیانه و اعراب، سنگینتر است و این موضوع به اخلاق و انسانیت و نحوه نگاه آنها به عفو، بخشش، آزادی، کرامت، حق و... هم باز میگردد و امتیاز روشنفکر هم خلق فرصت است و شناخت درست هدف. به نظر من روشنفکران خود اصل فرصت هستند که باید از آن سود جست و به انتخابهای برتر نگریست امروزه خاورمیانه جدید و اعراب برای ساختن افق نو به آن نیاز دارند. در مقالهای این موضوع را به تفصیل بررسی کردهام که میتوانید به فارسی ترجمه کنید تا دوستان ایرانی هم مطالعه کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر