۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

پاسخی از سر درد به هواداران مجاهدین
فریاد آزادی

 
پس از انتشار بخش سوم مطلبم در سایت پژواک ایران که در آدرس زیر ملاحظه می‌کنید:‌
 
 
تعدادی از هواداران مجاهدین در بخش نظرات وبلاگ دریچه زرد نظراتشان را زیر مطلب من نوشته بودند.
 
 
نظر ها را خواندم، در حیرتم که مغز بعضی از هواداران مجاهدین از چه جنسی است که مستند تکراری را دروغ می‌شمارند.
آقای مصداقی حتی در فیس بوک هم دوست من نیست. با ایشان اختلاف نظراتی دارم ولی دلیل بر دروغ گویی نمی شود .
من اگر تا کنون چیزی بر علیه این سازمان ننوشتم تنها دلیلش این بوده و هست که نمی خواهم بهانه ای به دست جمهوری اسلامی بدهم.
من دو اسم می برم یکی سعید جمالی و دیگر حنیف حیدر نژاد این دو را خوب میشناسم وقتی سازمان به این دو نفر رحم نمی کند و بدترین مارک های سوخته اش را به آنها می چسباند من حساب خودم را کرده‌ام. البته خیلی از کسانی که از سازمان جدا شده اند هنوز در شوک بودن در آن غار هستند، چه برسد به کسانی که خود را هوادار می دانند و هنوز وصل هستند.
 نوشته های من که خاطره هایی بیش نیستند برای قطع کسی نوشته نمی شوند. اینها همه در کتابی بنام پروانه در آتش که بخشی از آن در فیس بوک چاپ شده به همین اسم است. بنا به دلیلی که گفتم از تایپ ادامه آن در فیس بوک منصرف شدم. این کتاب بالاخره روزی تبدیل به یک فیلم میشود تا بار سنگین تناقض زندگی‌ام یعنی مدتی که در سازمان بودم را زمین بگذارم.
ضمن احترام به هر هوادار مجاهدین انتقاد های خود را چه به طنز و چه به واقعیت تلخ مینویسم. این حق من است شما نیز خواه ملال گیرید خواه خوشایند ذوق‌تان باشد.
آزادید و آزادی از آن شماست . ما کی باشیم. ما بره ای بیش نبودیم و حالا که میخواهیم آزاد باشیم شما فکر میکنید ما مدعی شبانی شده ایم؟
شبانی از آن کسانی باد که در راه وصالش چه جفا ها که نکردند. ضمن احترام به تمام شبانان که شغل پر زحمت و شریفی دارند. باید بگویم مدعیان شبانی هیچ شباهت فیزیکی با یک شبان ندارند. شبانی که آفتاب خورده و رنج کشیده گی بر پیکرش پیداست کجا و شبانی که گران ترین و مرغوب ترین وسایل آرایشی را استفاده میکند کجا.
سوال من این است که آیا در خاطرات من چیز دیگری نبود که شما به لگد زدن به پای پدر هنگام سخنرانی سیاوش گیر میدهید؟
بله با پدرم جنگیدم و از عقایدم دفاع کردم. احساس کردم عقاید یک مبارزه و یک مقاومت است و اشتباه نکردم. پدری که تحت فشار وزارت اطلاعات بود و بعد از سالیان آمد بود فرزندش را ببیند. انتظار داشتید مثل گوهران بی بدیل بزنم توی گوشش، به امید این که فردا در مناسبات حلوا حلوایم کنند و خرج تبلیغات کذایی شوم؟ بعد تبدیل به دستمال استفاده شده توالت شوم و سر از انجمن نجات اصفهان در بیاورم؟ (قاسم بابا صفری که بعد از بیست سال توی گوشش باباش زد چنین سرنوشتی داشت). ای کاش درس عبرت می‌گرفتند.
امثال قاسم زیاد بودند ولی ما از جنس حنیف بودیم نه مسعود. ما انقلاب را بر خود روا دیدیم. بیچاره تن پرستان. آخرش من نفهمیدم چرا انقلاب مریم و مسعود به شکل ازدواج نماد پیدا کرد، یک ازدواج کاملا رسمی ؟ خطبه عقد حلقه، ولی به ما که رسید به طلاق رسید! شب هم حق نداشتیم خاطره ای که در ایران داشته ایم را مرور کنیم. خاطره آنهم در زمان خمینی مگر چی می‌توانست باشد؟ شاید لبخند دختر همسایه بود یا اصلا هرچه که بود  بر اساس طبیعت انسانی بود . ولی ما رنج عقیده را بر نفع تن خریده بودیم . اگر به چیزی فکر کرده بودیم هم آخر هفته باید در غسل میخواندیم برای چه کسی؟ برای کسانی که خودشان در فضای جنسی غرق بودند . فضای جنسی این نیست که یک نفر به زور لباسهای یک نفر دیگر را در بیاورد. آن دیگر تجاوز است، فضای جنسی نیست ولی تبلور فضای جنسی در افکار و اعمال یک انسان زمانی نمود بیرونی پیدا میکند که واقعا مسئله اش باشد که بود.
به آن هم میرسیم تا ببیند پیغمبر نماهای ما خود آلوده تر از ما بودند. اگر اسمش را آلودگی بگذاریم. نیاز ها و تمایلات جنسی یک حس طبیعی در انسان و حیوان است ولی آن کسی که آن را مستمسک قرار می دهد تا از آن سوء استفاده کند برای سرکوب، خودش غرق در جنسیت است .
سوال اینجاست به من از پنج ساعت وقت یک ربع وقت داده اند که با پدرم ملاقات کنم. در این یک ربع هم برای چه پدر من  به جای گفتگو با من باید به حرفهای سیاوش گوش کند؟ حرفهایی که گر چه در محتوا همه درست بودند ولی محتوای درست آن هم مثل قران سر نیزه کردن خوارج بود. از یک مقوله مشروع استفاده نامشروع میکرد آنهم به فرموده. از نظر من سیاوش یک فرد قابل احترام بود و دارای فضایل انسانی هم بود ولی چه کنیم آب که ایستاد، می گندد و به زودی در فرآیند تکامل تبدیل میشود به حیوانات گزنده .........
حضرات خارجه نشین انتظار داشتند که آن دو دقیقه وقت پایانی را هم که میخواستم از خانواده ام یعنی نامزدم باخبر شوم را هم به سیاوش گوش کنم تا بار مبارزاتیم بیشتر شود و گوهر بی بدیلم بی بدیل تر شود؟ تا از حماقت افزون احساس کنم حلقه مفقوده تئوری تکامل داروین من هستم؟ تا شما خارجه نشین‌ها بیشتر در کنار همسرانتان در آسایش اروپایی آمریکایی بخوابید و تولید مثل کنید و اگر پایی هم دهد به دیسکو و ساختمان های با لامپ قرمز هم بروید و بیشتر دفاع کنید .
این ها مال زمان سریال دایی جان ناپلون است. نه ما که در وسط صحنه جنگ بوده ایم و امام حسین خود را گم کردیم و هنوز هم به دنبالش هستیم.
بر اساس حرفهای زده شده امام حسین هم باید در صحنه می بود که نبود. زن امام حسین هم که میگویند بعد از داستان کربلا افشاگری کرد، الحق زن امام حسین ما، نقش او را خوب بازی میکند با یک تفاوت که او هر میکروفونی پیدا کند تبلیغ بیشتر ماندن در خاکی که خاک ما نیست را میکند و بیشتر کشته شدن را و به این سوال تکراری جواب نمی دهد چرا خود به فرانسه رفتید و در کنار ما نماندید؟ چرا از فرانسه فتوای اعتصاب غذای واجب صادر میکنید و خود شده اید واعظ خلوت نشین؟ شاید بگویید خوب رهبر باید غذا بخورد که توان و انرژی دفاع داشته باشد. الله و اعلم نتیجه این چند سال و ده سال دفاع چه بوده و هست؟
روزی این خون هایی که به ناحق ریخته شده بد جور پایتان را میگیرد و پای درخون جواب خواهید داد.
این روزها دیگر وزارت اطلاعات نیازی به همکاری و مزدوری من ولو مجانا هم  ندارد زیرا که رهبران عالی قدر به اندازه همه چهار هزار مجاهد فایده رسانده اند که نیازی به من نباشد.
نمی دانم کدام دانشمند شیر پاک خورده ای گفت در حیرتم از حماقت کسانی که از یک راه مشترک به نتیجه مطلوب دیگری میخواهند برسند رحمت بر شیر مادرش بیچاره در این دوران نبود که بگوید در حیرتم از حماقت افرادی که برای سالیان از یک شیوه مشترک برای سرکوب کردن استفاده میکنند و بازهم شکست میخورند و بازهم تکرار میکنند
 
ما همیشه ناراحت هستیم که چرا احساس میکنیم در غار بوده ایم ولی بعضی ها را که می بینیم به خود امید وار میشویم. آخر بنی بشر ها شما ها که آزاد بوده اید چرا مغزتان مثل کسانی است که صد و بیست سال در غار اصحاب کهف بوده اند؟ سر کوب و قساوت در داخل سازمان که چیز تازه ای نیست که بخواهیم ثابت کنیم. همان کسانی که شما در سایه آزادی آن‌ها به خانه و غذا رسیده اید و سوسیالش را میگیرید یک حقوق بشر تعریف شده ای دارند نه اسلامیست و نه مجاهدی است و نه تبعیض دارد. حقوق بشری است که شما ها هم دارید حالش را می برید. این حقوق بشر هم چندین بار بطور خاص با اسم خروج ممنوع، نقض حقوق بشر در سازمان را محکوم کرده، حالا شما اگر میخواهید اعتراض کنید دیر است. چرا که سازمان سال‌ها تلاشش را کرده ولی افسوس که هر دم از این باغ بری می رسد.
خانواده محمدی برای سالیان در کانادا ازهواداران پرو پا قرص مجاهدین بودند. سمیه و مصطفی در سن نوجوانی که زیر سن قانونی بودند به سازمان آمدند ولی وقتی خواستند بروند ببینید چه داستان هایی پیش آمد. یک نگاهی به مصاحبه رو در روی پدر سمیه و سمیه بکنید رنگ و روی سمیه را ببینید . تناقض در صورتش را ببینید. استرس دیپرسیون بیماری روحی که باید به پدرش دروغ بگوید را ببینید . سمیه که هنوز مزدور نشده یا مزدور شده و هنوز اعلام نکرده؟
نگاهی به یک ویدیو بود از میلیشیاهایی که پیام نوروزی می فرستند. این را نگاه کنید یک میلیشیا داره پیام نورزوی میده همچین با بغض و مکث میگه نامه دادم ولی جوابش حالا......
بیچاره رویش نشد بگه من که بچه سازمان بودم  نامه ام را نگذاشتند به دست خانواده ام برسد آن هم در اروپا یا امریکا. ببیند با ما ها چه بر خوردی میشد.
میگفتند تلفن؟ میخواهی گزارش سلامتی به وزارت اطلاعات بدهی؟ از نظر مسعود رجوی میگفت همه پاسدار هستند مگر اینکه عکسش را ثابت کنند.  این تئوری از کجا در میاد ؟ در تاریخ من نشنیده ام و نخوانده ام. مثل این می ماند که به دختران باکره بگویید شما همه بد کاره هستید مگر اینکه عکسش را ثابت کنید. حالا عکسش چیست همه در حضور پزشک مورد اعتماد رهبری آزمایش باکرگی بدهند. البته رهبر که به کسی اعتماد هم ندارد همه را خودش باید تست کند تا مورد قبول درگاه حق هم قرارگیرد. قصدم بی ادبی نیست ولی این عین برداشتی است که از این حرف مسعود رجوی میشود. اینکه در سازمان چه میگذشت قابل انکار نیست و جای انکار ندارد. هدف از نوشتن من هم این نیست که مسئله ثابت شده را ثابت کنم. مینویسم برای اینکه در آینده هر کسی تصمیمی خواست بگیرد خوب با این شاخص ها طرفش را محک بزند. بعد تصمیم بگیرد.
خداییش اگر کسی اینها را در ایران برای من میگفت من یک مقایسه ای میکردم با جامعه خمینی زده و هیچ وقت تصمیم نمیگرفتم به سازمان بروم. گرچه من اینقدر شیفته این سازمان بودم که باور نمیکردم.
حضرات انقلابی، متفکر، اروپا نشین، اروپا دیده، سیاسی، بارها در خلوت خود فکر کرده ام. باور کنید قوانین حاکم بر سازمان فقط در روستای فرضی بنام برره پیدا میشود. (برره نام یک روستا در یک سریال طنز بنام شبهای برره بود که تمام مناسبات یک جامعه را با طنز به مسخره و انتقاد گرفته شده بود ).
شما یک نگاهی به این سریال بکنید اگر اسم آنها را مزدور نگویید و مدعی نشوید اینها را وزارت اطلاعات بر علیه سازمان مجاهدین درست کرده. سریال دایی جان ناپلیون را حتما دیده اید، هر کسی حرفی می زد دایی‌جان میگفت کار انگلیسی ها است. در سازمان مجاهدین هم هر کسی هر حرفی میزد که مخالف مزاج اربابان با مروت دنیا بود میگفتند دست رژیم در کار است. کارت کی را بازی میکنی؟
ببینید حضرات ما در یک سریال مشغول بازی بوده ایم با تمام وجود خون و نفس خود را در این بازی گذاشتیم و کارگردانش لذتش را می برد .حالا شما هم حق دارید بر این فیلمی که بازی شده نقد نویسی کنید البته شرطش آن است که در فیلم و کارگردانی کمی دست داشته باشید که بعید می دانم.
در سازمان علاقه بر هر چیزی غیر از رهبری حرام بود آیا شکی دارید؟ اگر کسی شکی دارد خدا شفایش دهد تا شکش بر طرف شود. در سازمان وجود حیوان ممنوع بود. اگر کسی پارک مریم و باغ وحش پارک مریم و از این جور چیزها می بیند در فیلم ها داستانش مال اواخر است . یک روزهایی بود من همیشه نگهبان اظلاع قرارگاه اشرف بودم. به هر دلیلی که نمی توانم بنویسم ما دید به روبه روی خود نداشتیم و در واقع نگهبانی چیزی را هم نمی دادیم. یک روز برای دستشویی به پایین برجک نگهبانی آمدم و در تاریکی سگی پارس کرد و من به این ایده رسیدم که با توجه به  دید محدودی که ما داریم خوب است یک سگ داشته باشیم که اگر کسی به ما نزدیک شد این سگ پارس کند و ما هوشیار شویم. در داخل پرانتز بگویم که قبلا مزدوران رژیم از یک برجک بالا رفته بودند و به نگهبان شلیک کرده بودند. نگهبان متوجه نزدیک شدن آنها نشده بود. امیدوارم هواداران عزیز دیگر این را انکار نکنند. خلاصه با برادر مسئول قرارگاه صحبت کردم و گفتم به این سگ نیاز است و اورا راضی کردم و او با این شرط که این سگ نباید تو بیاید و تنها بیرون سیم خاردارها باشد قبول کرد. البته من الان نمی دانم او چی را قبول کرد چون سگ فلک زده بیرون سیم خاردار بود و بیرون سیم خاردار هم که متعلق به ما نبود که او حضورش را قبول کند.
من هرازگاهی تکه نانی هم به آن سگ میدادم و آن سگ یواش یواش آمد توی قرارگاه. ماده سگی بود از روستای همسایه که روزها کمک شبان بود و شبها از گرسنگی حاضر شده بود تا صبح برای ما پارس کند. عجب داستانی داشت این عراق. فصل بهار بود و فصل جفت گیری همه حیوانات و انسانها هم حتی با گرم شدن هوا حس جنسیشان بالا می رود و این خیلی طبیعی است. این سگ ما هم هرازگاهی با همنوعان خودش بازی زندگی میکرد و فرمانده من چنان با تنفر نگاه میکرد که گویی انتقادی دارد که چرا این سگ انقلابش را رعایت نمی کند. عاقبت موضوع را گزارش کرد به برادر مسئول قرارگاه . چندی بعد گفتند نشست «برادر» است در باقرزاده و من را هم بردند . به کسانی که نگهبان مانده بودند در قرارگاه ما، سفارش کردم که به این سگ غذایی بدهید تا من برگردم. وقتی برگشتم دیدم در قرارگاه ما نه تنها هیچ سگی نمانده بلکه تعداد پرندگان هم کم شده . بعد بطور اتفاقی دیدم در منطقه ای که مشغول تخلیه زباله بود تعداد زیادی سگ و پرنده مرده اند.ا نقلابیون کبیر در این محل سم ریخته بودند تا سگهای ضد انقلاب را بکشند. همه از دم مرده بودند و پرنده گانی هم که از محل اشغال دانی تغذیه میکردند نیز کشته شده بودند.
آنها سگها را کشتند تا مبادا کسی از دیدن صحنه های عشق بازی انها تحریک نشود . جمعیت هواداران سازمان هم حتما این کار را تایید میکنند بماند که خودشان در خانه هایشان چه حیواناتی که ندارند و حتما از تولید مثل انها لذت هم میبرند ولی نمی دانم چه سری در این روزگار هست که هر کسی هر چی خوش است را برای خودش میخواهد و بدی ها را هم برای ما. گویا ما مجاهد شده بودیم تا درد و رنج یک دوره کامل تکامل را ما بردوش کشیم . از انصاف شما کمال تشکر را دارم.
من یک عضو سازمان بودم، بگذارید  حداقل حرف نسل جوانش را بگویم. دوست دارم دوست دختر ، دوست پسر داشته باشم. دوست دارم مثل ارتش آمریکا که نصف دنیا را در اشغال نظامی و غیر نظامی خودش دارد زن و مرد آزادانه در کنار هم مبارزه کنند . ما که هیچ کجای این دنیا را نگرفتیم حتما یک جای کار ایراد دارد. رهبران ایراد را قبول کنید. دوست دارم پدر و مادر م که اینجا در قرارگاه هستند یک روز سر روی شانه هایشان بگذارم احساس ارامش کنم. آرامش گناه نیست حق طبیعی خدادادی به همه است. دوست دارم مثل یک رزمنده که می جنگم مثل یک رزمنده که موشک نه متری وقتی میاد توی سرم نمی خوره یا میخوره دارم قیمت مبارزه با رژیم رو میدم چرا لذتش را نبرم ؟ میخوام ببرم .میخوام دیگه فیلم سینمایی اسب کهر برای بار هزارم پخش نشه. میخوام ورزش زوری نباشه. بجاش آزادانه و با انتخاب باشه. باشگاه بدنسازی رو جمع نکنن. میخوام تلویزیون غیر سیمای ازادی رو هم ببینم.
برادر فلانی موقعی که گفتم از سازمان میخوام خارج بشم گفت نرو اگر از اون فیلم های خاص هم میخوای من برات میارم. من از اون فیلم های خاص نمیخوام میخوام بهم احترام گذاشته بشه. به خودم به شعورم به کلیتم به اسم یک انسان. من انسان هستم شعور داشتم مبارزه را انتخاب کردم دیگر من را بیشعور حساب نکنید. بعضی وقتها کار زیاد و مشکلات زیاد آدم را خسته میکند. میخواهم یک روز کمی بیشتر بخوابم. اذیت نکنید. هرچه در ذهنم میگذرد از مسایل جنسی بگذارید باشد، اگر کثافت هم هست بگذارید در من کثافت باشد. توراخدا رژیم را چماق نکنید بزنید توی سرمن. من اینترنت میخواهم اگر میخواهید فیلترینگ کنید.
 
به اندازه رژیم فیلترینگ کنید قبول ولی نه اینکه دیگه کلا اینترنت نباشه
نشریه آزاد میخوام
به اندازه ایران هم آزادی باشه کافیه بیشتر نمی خوام قول میدم.
میخوام وقتی کار جدی هست از جون دل کار کنم ولی وقتی مبارزه طولانی میشه این تئوری سپاه پاسداران که میگه سرباز رو ول کنی وارد سیاست میشه رو کنار بگذارید و مارو دنبال بیگاری نبرید بگذارید کمی به خودمان هم برسیم؟ خودمان؟ چه غلطها.
اینهایی که گفتی فقط برای خودشان است
خودمان نداریم.
غلامعلی علام اغلو که از سازمان فرار کرد انقلابی کبیری بود که یک روز به جفت گیری گربه ایراد میگرفت و لگد پرت میکرد تا گربه‌ها از هم جدا شوند. رگ گردنش بیرون زده بود قرمز شده بود اینگار مسئله ناموسی پیش آمده بود براش. تا وضع خراب شد فرار کرد، توی سرش بخورد تا به ایران رفت با (شهید مرجان ملک صید آبادی ازدواج کرد(
منظورم همسر یکی از بچه هایی بود که هنگام عملیات داخله دستگیر و مصاحبه کرد و بعد همکاری کرد. سازمان او را شهید اعلام کرده بود . بدون اینکه طلاق رسمی ازشوهرش گرفته باشد با او ازدواج کرد. راستی چه حلقه مفقوده و حرامی هست که هر کسی از سازمان جدا میشود به یک روز نمی کشد یا میشود مزدورو تیر خلاص زن یا ازدواجهای ماوراء طبیعه میکنند . کمال حیدری که یکی از مهمترین عملیات ها را در قلب تهران انجام داده بود مرجان ملک هم همسر او بود . من جایی طلاق انها را نشنیدم مگر در سازمان. حتما همان را ملاک شرعی قرار داده و با غلامعلی گوهر بی بدیل ازدواج کرده. شرم بر هر دو باد ولی واقعا مجاهدت کجا و این کار ؟ دو دنیا است چطور امکانش هست؟
هدفم این نیست که از این موارد بگویم این را جهت هوادارانی میگویم که خودشان در گوشه عافیت زندگی میکنند در مینیمم های رفاه روحی در یک اجتماع سالم نسبی ولی برای مجاهدین برزخ را تجویز می کنند خدای را انصافتان را شکر.
هواداران محترم ما لباس زیرمان هم که کسی نمی دید متحد الشکل بود. قدرت انتخابی وجود نداشت. ما همه چیزمان را دادیم بخاطر اعتماد به این سازمان و درست بودن راهش. ولی الان میگویم اشتباه کرده ام.یعنی به نفر اشتباه اعتماد کرده ام. باز تر بگویم طرف دروغ گفت نارو زد به چه زبانی بنویسم که متوجه شوید. شما ها که اگر دوستتان سر مسئله شخصی به شما و اعتماد شما خیانت کند میخواهید جیگرش را با چاقو تیکه تیکه کنید ولی ما که در نهایت احترام و افتادگی فقط شرح ماوقع می نویسم می شویم سردوشی داران لشگر امام؟
در سازمان با ورود امریکایی ها هرچی کتاب و نوشته و مدرک ضد آمریکایی بود سوزاندند تا روزها دود هوا بود . پاسبورت و مدارک برادران و خواهران در بمباران سوخت و از بین رفت ولی گزارشات جنسی انها از بین نرفته بود؟
 
مهدی فیروزیان
دکتر مهدی سلام نوشته اتان خطاب به اسماعیلی وفا یغمایی راخواندم. راستی شما کجا هستید؟ خوب یک شماره تلفن هم می نوشتید که این  آقا یک زنگی به شما بزند . یک جور نوشته اید انگار شهر کناری آقای یغمایی در آزادی کامل به سر می برید.
از احمد رضا میگویید، آیا شما پدر هستید؟ آیا می دانید بر احمد رضا چی گذشت در تیف و بعد در را ه به کردستان و بعد در کردستان و در زندان اطلاعات کردستان ؟ قلب هر انسان از دیدن وضعیت احمد به درد می‌آید.  آیا در تیف یک بار به ملاقاتش آمدی؟
آیا پول برایش آوردی که او خرج راه کند؟ آیا هیچ وقت از خودت پرسیدی دلیل دیپرس بودن احمد چیست؟ نا سلامتی دکتر بودی؟ بله احمد بریده بود و شماکجا و بریده کجا؟
آیا از خودت پرسیدی چرا احمد عینک دودی می زند و در اطاق تاریک می‌‌نشیند؟ آیا کسی برایت توضیح داد احمد شبهای تاریک هم با عینک دودی راه میرفت؟ آیا احمد در سن قانونی به سازمان پیوسته بود؟ پاسبورتش چی شد؟ چرا هر کسی را که سازمان میخواست به سلامت به فرانسه رسید حتی بعد از اشغال عراق. خیلی ها که نبریده بودند به فرانسه رسیدند چرا احمد نرسید؟ مینیمم وظیفه سازمان این بود که از همانجایی که با فریب آورده بودنش به همان جا می فرستادنش. سازمان قدرت این را نداشت که احمد را به سفارت کشور متبوعش وصل کند؟ عجبا یک بام و دوهوا اون هم چه هوای؟ احمد بیماری روحی گرفته بود و نرمال نبود. من که تلاش داشتم باهاش دوست شوم را هم آزار میداد. در زندان کردستان عراق به شدت توسط زندانیان و زندان بانان مورد ضرب و شتم قرار گرفت به خاطر رفتار آنرمالی که پیدا کرده بود نمی توانست با محیط پیرامونش ارتباط درست بر قرار کند و دایما در مشکلات بود. آقای فیروزیان دکتر عزیز، امیر یغمایی هم دست کمی از احمد شما نداشت. این دو قربانی شدند تا بقیه میلیشیاها درس عبرت بگیرند و هوس جدا شدن نکنند. قربانی بوسیله انسان از جنس انسان؟
خیلی از حرفها گفتنی نیست.
 

هیچ نظری موجود نیست: