بمناسبت پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332
سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ
طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332
و اينک زندگينامه جرج کندي يانگ بر اساس اطلاعاتي که در دسترس است:
شخصيت جرج کندي يانگ را آميزهاي از خلقوخوي اسکاتلندي و خشونت ذاتي توصيف کردهاند که در زير توانمنديهاي روشنفکري او مستور بود. يانگ پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي (1936) بهعنوان خبرنگار با روزنامه گلاسکو هرالد به همکاري پرداخت. وي در سال 1940 به شرق آفريقا اعزام شد و اندکي بعد بهدليل تسلطي که بر زبانهاي خارجي داشت به عضويت اينتليجنس سرويس بريتانيا درآمد. او پس از ورود ارتش انگليس به خاک ايتاليا، در بندر ايتاليايي باري، در کناره درياي آدرياتيک و مشرف بر سواحل آلباني و يوگسلاوي، دفتر کوچکي تأسيس کرد. وظيفه اين دفتر هدايت عملياتي بود که سرويس اطلاعاتي بريتانيا در يوگسلاوي و لهستان سازمان ميداد.
پس از اتمام جنگ (1945)، جرج کندي يانگ به شهر وين اعزام شد که در اشغال نيروهاي نظامي شوروي، بريتانيا و آمريکا بود. او در مقام اولين رئيس ايستگاه اينتليجنس سرويس در وين پس از جنگ جاي گرفت. يانگ در اين شهر در مقابله با نيروهاي اطلاعاتي اتحاد شوروي، متحد ديروز بريتانيا و ايالات متحده، آغازگر نبردي شد که بعدها ابعاد گسترده و جهانشمول يافت، جنگ سرد نام گرفت و تا دسامبر 1991 و انحلال اتحاد جماهير شوروي بر سرنوشت بشريت تأثيرات عميق بر جاي نهاد. نطفههاي بزرگترين ماجراهاي جاسوسي سده بيستم نيز در همين سالها در شهر وين انعقاد يافت.
يانگ پس از سه سال اقامت در وين به لندن بازگشت و در سال 1949 در ساختمان مرکزي ام. آي. 6 در خيابان برادوي رياست سازمان اطلاعات اقتصادي را بهدست گرفت. اين سازمان با نام R8 شناخته ميشد و نام رسمي آن "نيازمنديهاي اقتصادي" بود. وظيفه اصلي اين سازمان شناسايي آن کالاهايي بود که اتحاد شوروي بدان نياز شديد داشت و مجبور بود از بازارهاي جهاني خريداري کند. يانگ از طريق شبکه خود بر توليد و فروش اين کالاها نظارت ميکرد و در صورت لزوم مانع فروش آن به شوروي و متحدانش ميشد. اين سازمان از صدور مواد کاني مورد نياز اتحاد شوروي ممانعت ميکرد با اين هدف که در صورت اوجگيري خصومت ميان دو بلوک غرب و شرق، ماشين نظامي شوروي ناکارآمد و ضعيف باشد. بنابراين، وظيفه اصلي جرج کندي يانگ تحريم پنهان اتحاد شوروي و بلوک شرق بود.
اگر وظيفه جرج کندي يانگ و سازمان تحت امر او را در آن سالها جلوگيري از فروش مهمترين کالاهاي استراتژيک مورد نياز اتحاد شوروي بدانيم، قطعاً بايد ايران آن روز را مهمترين حوزه فعاليت ايشان تلقي کنيم. بدينسان، زندگينامه يانگ از بدو تصدي مسئوليتهاي عالي در ام. آي. 6 با ايران و سرنوشت تاريخي ايران پيوند مييابد. اين پيوندي است که، چنانکه خواهيم ديد، تا پايان عمر حکومت پهلوي تداوم دارد.
نفت مهمترين کالايي است که اتحاد شوروي در پايان جنگ دوّم جهاني به آن نيازمند بود. همين کالاست که ميتوانست فرآيند بازسازي صنايع شوروي را شتاب بخشد، موتور نظامي آن را تجديد سازمان داده و نيرومند کند و در نتيجه فعاليت شبکه آر. هشت اينتليجنس سرويس بريتانيا را بر خود متمرکز نمايد. احسان طبري مينويسد:
مسئله نفت براي دوران پس از جنگ معضل بزرگ شوروي بود. هنوز منابع آمبا در باشقيرستان و منابع غني مدار قطبي در سيبري (تيومسکي) کشف نشده بود. شوروي تنها از 12 ميليون تن نفت باکو استفاده ميکرد. اين منابع براي صنعتي کردن در مراحل اولين آن و تغذيه نفتي جنگ موتوري کافي بود. پژوهش ساحل بحرخزر و چاههايي که در اين ناحيه احداث شد، تغييري در منظره نکرد.
اتحاد شوروي براي تأمين اين نياز حياتي خود چشم به انعقاد قرارداد نفت شمال ايران دوخت. طبري مي افزايد:
براي بيان حدت و اهميت نفت ايران براي شوروي کافي است که به مصاحبه استالين با يک مخبر آمريکايي توجه کنيم. وقتي استالين ضرورت استخراج 60 ميليون تن نفت را براي صنعتي کردن شوروي در دوران پس از جنگ خاطرنشان کرد، مخبر آمريکايي با ابراز تعجب اين مقدار را زياد دانست. استالين توضيح داد از آنجا که نقشههاي وسيعي براي احياء صنايع ويران شده از جنگ و صنايع نوساز در نظر است، اين مقدار به هيچ وجه زياد نيست... وضع در آن زمان چنان بود که دورنماي بزرگ شوروي بهدست آوردن منابع نفتي مازندران بود.
دانيل يرگين، مورخ نفت، مينويسد:
در 1945 توليد نفت روسيه معادل 60 درصد 1941 بود. آن کشور در طول جنگ به عوامل و منابع ديگري متوسل شده بود- از وارد کردن نفت از ايالات متحده تا زغال سوز کردن موتورهاي کاميونها. کمي پس از جنگ استالين از وزير نفت خود نيکلاي بايباکوف...پرسيد: روسيه شوروي با وضع بد نفت خود چه ميخواهد بکند؟ حوزههاي نفتي کشور به سختي آسيب ديده و تهي شده بود و اميدي به آيندهاش نبود. بازسازي اقتصادي بدون نفت چگونه امکانپذير بود؟... به اين منظور، روسيه شوروي از ايران خواست که مشترکاً در ايران دست به اکتشاف بزنند.
در چنين فضايي، دولت وقت ايران، به رياست محمد ساعد مراغهاي، از اسفند 1322 مذاکره با نمايندگان کمپانيهاي آمريکايي سوکوني- واکيوم و سينکلر و کمپاني جهانوطن رويال داچ شل را براي انعقاد قرارداد استخراج نفت بلوچستان آغاز کرد. اين «مذاکرات و حتي حضور نمايندگان مزبور در تهران محرمانه نگاه داشته شده بود و جز چند تن از مقامات بلندپايه دولت کسي از مذاکرات ساعد با آنان اطلاعي نداشت.» اين مذاکرات چندان هم "محرمانه" نبود. اندکي بعد، شوروي از حوادثي که در تهران ميگذشت مطلع شد، فرصت را مغتنم شمرد و در 24 شهريور 1323 هيئتي را بهرياست سرگي کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، براي مذاکره دربارۀ انعقاد قرارداد نفت شمال ايران به تهران اعزام کرد. تصوّر ميرفت در فضايي که ايران در حال انعقاد قرارداد نفت بلوچستان با کمپانيهاي غربي است، و کمپاني نفت انگليس- ايران از ديرباز استخراج نفت جنوب را بهدست دارد، انعقاد قرارداد با شوروي از نظر دولت ايران و افکار عمومي جهان موجه و بياشکال است. هنوز جنگ دوّم جهاني بهپايان نرسيده بود و اتحاد شوروي متحد اصلي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا در جبهه ضد فاشيستي محسوب ميشد که تا اين زمان بار اصلي تلفات انساني و خسارات مالي را از جنگ با آلمان متحمل شده بود؛ و لذا واکنش شديد محافل حاکمه و مطبوعات غرب و به تبع آنها دولت ايران، شايد، برخلاف انتظار استالين بود.
بلافاصله، در ايران جنجالي بزرگ و خصمانه عليه شوروي برانگيخته شد. ساعد نه تنها از قبول مذاکره دربارۀ پيشنهاد شوروي، صرفنظر از پذيرش يا رد نهايي آن، خودداري کرد بلکه مذاکره با شرکتهاي غربي را نيز قطع نمود و در جلسه 27 مهر 1323 مجلس اعلام کرد که دولت او قصد دارد تا استقرار صلح و روشن شدن وضع دنيا از دادن هر نوع امتياز به خارجيان خودداري کند. در 7 آبان 1323 دکتر محمد مصدق، نماينده تهران، نطق مطوّلي در مجلس شوراي ملي قرائت کرد و مخالفت خود را با اعطاي هر نوع امتياز به خارجي اعلام نمود. مصدق درخواست شوروي را با امتياز نفت جنوب و قرارداد 1933 مقايسه کرد و گفت: «جناب آقاي کافتارادزه دير تشريف آورده و زود ميخواهند تشريف ببرند. آن عصري که دولت ايران امتياز نفت جنوب را داد، نفت آن اهميتي را که امروز در عالم داراست نداشت.» دولت ساعد، که بهدليل مذاکره با کمپانيهاي غربي در برابر هيئت شوروي در موضع ضعف قرار داشت، در 18 آبان استعفا داد و در 29 آبان مرتضي قلي بيات (سهامالسلطان)، خواهرزاده دکتر مصدق، در مقام رئيس دولت جديد جاي گرفت. در 11 آذر 1323 مصدق طرحي را به مجلس ارائه داد که طبق آن هيچ يک از مقامات دولتي حق ندارند بدون اجازه مجلس راجع به امتياز نفت با طرفين خارجي مذاکره کنند و قرارداد منعقد نمايند. اين طرح در همان روز به تصويب رسيد. چند روز بعد کافتارادزه به شوروي بازگشت و استالين به اين نتيجه رسيد که با "حکومت دستنشانده امپرياليسم در ايران" بايد به زبان زور سخن گفت. غائله آذربايجان مولود اين برخورد دولت ساعد و مجلس ايران به پيشنهاد شوروي بود. يعني، در مرحله بعد اتحاد شوروي کوشيد تا با ابزاري ديگر امتياز استخراج نفت شمال ايران را بهدست آورد و زمانيکه ظاهراً به هدف خود دست يافت، و از احمد قوام (قوامالسلطنه) تضمينهاي لازم را اخذ کرد، دستور خروج سران فرقه دمکرات آذربايجان را صادر کرد. فخرالدين عظيمي مينويسد:
[دولت ساعد] بهگونهاي با خواست روسها برخورد کرد که در مقام مقايسه با رفتارش نسبت به شرکتهاي غربي کاملاً نامتناسب مينمود بهطوري که حتي برخي از نمايندگان ضد کمونيست مجلس رفتار ساعد را خارج از نزاکت دانستند.
اشاره عظيمي به نطق عباس مسعودي، مالک روزنامه اطلاعات، در جلسه 26 مهر 1323 مجلس است. درکتاب گذشته چراغ راه آينده است اين ارزيابي بهگونه زير درج شده است:
دولت ساعد، که براي واگذاري منابع ثروت ما به امپرياليستها ده ماه توطئه ميچيد و نقشه ميکشيد، با رياکاري، دورويي و بينزاکتي سياسي موجب تيرگي روابط ما با دولت شوروي و سبب رنجش آن دولت گرديد.
فخرالدين عظيمي، بهدرستي، ماجراي هيئت کافتارادزه را «نقطهعطفي در سياست دوران پس از رضا شاه» و «سرآغاز جنگ سرد» در ايران ارزيابي ميکند. توجه کنيم که جنگ جهاني دوّم هنوز بهطور رسمي به پايان نرسيده و دوران جنگ سرد هنوز آغاز نشده بود. معهذا، تحريکاتي از اين دست، که ايران در خط مقدم آن جاي داشت، طليعه ظهور اين دوران را نويد ميداد.
واکنش عجولانه و خصمانه دولت ايران به درخواست اتحاد شوروي، در حدي که حتي مذاکره با هيئت کافتارادزه نيز مردود شناخته شد، بهدليل مصالح ملّي ايران نبود بلکه از عزم جدّي غرب براي محاصره اقتصادي و اخلال در روند بازسازي شوروي پس از جنگ و آغاز دور جديدي از ستيزهاي بينالمللي خبر ميداد. امروزه، با شناخت سازمان اطلاعات اقتصادي اينتليجنس سرويس بريتانيا و عملکردهاي آن ميتوان با قطعيت دربارۀ اين عزم سخن گفت.
محمد ساعد از ارتباطات فعال پنهان با کانونهاي صهيونيستي و اطلاعاتي غرب برخوردار بود و از اينرو نميتوان واکنش نامناسب و تحريکآميز او به پيشنهاد شوروي را تصميم شخصي وي تلقي کرد و با اين گزارش سِر ريدر بولارد، سفير وقت بريتانيا در ايران، موافق بود که اين برخورد را به «درستکاري و بزدلي» ساعد منتسب ميکند که «بهعلت ساليان دراز مأموريت در اتحاد شوروي روسها را خوب ميشناخت.»
محمد ساعد از ماسونهاي قديمي ايران و از اعضاي سازمان توطئهگر و ماسوني بيداري ايران بود و تا زمان مرگ (آذر 1352) بهعنوان يکي از بلندپايهترين ماسونهاي ايراني شناخته ميشد. او در دوران بعدي صدارتش، در اسفند 1328 دولت اسرائيل را بهطور دوفاکتو بهرسميت شناخت و در بيتالمقدس سرکنسولگري دائر کرد. بدينسان، «يکباره مناسبات ايران با جهان عرب تيره شد و حالت خصومتآميزي نسبت به ايران در کشورهاي عربي ايجاد گرديد.» ساعد، طبق اسناد علني شده بايگاني دولت اسرائيل، در ازاي اين اقدام 400 هزار دلار رشوه گرفت که در آن زمان ثروتي هنگفت بود. بهنوشته ويليام شوکراس، مذاکرات با ساعد را از جانب اسرائيل يک آمريکايي، که هنوز در پروندهها فقط با نام مستعار "آدم" شناخته ميشود و با موساد همکاري داشت، هدايت ميکرد. "آدم" به ابتکار خود قسط اوّل اين پول را، به مبلغ 12,400 دلار، به يک تاجر ايراني واسط ميان نخستوزير و او پرداخت. نتيجه کار آني بود. شوکراس مي افزايد:
منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولاً ايران ميتوانست نفت اسرائيل را تأمين کند و در مقابل اسرائيل قادر بود کالاهاي ساخته شده از قبيل جنگافزار و نيز انواع کارشناس به ايران بفرستد.
موضع دولتهاي ساعد و بيات، که او نيز به ارتباطات پنهان با انگليسيها و شرکت نفت انگليس شهرت داشت، و رجل سياسي خوشنام چون مصدق در قبال پيشنهاد اتحاد شوروي در زمان سفر هيئت کافتارادزه (1323) نادرست بود ولي اين داوري را نميتوان به عملکرد احمد قوام در سالهاي 1324-1326 تعميم داد. در زمان غائله آذربايجان، اتحاد شوروي با حربه زور به ميدان آمد و قوام محق بود که با ترفندهاي زيرکانه خود استالين را فريب دهد.
سيماي خانوادگي و زندگينامه جرج کندي يانگ
طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332
و اينک زندگينامه جرج کندي يانگ بر اساس اطلاعاتي که در دسترس است:
شخصيت جرج کندي يانگ را آميزهاي از خلقوخوي اسکاتلندي و خشونت ذاتي توصيف کردهاند که در زير توانمنديهاي روشنفکري او مستور بود. يانگ پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي (1936) بهعنوان خبرنگار با روزنامه گلاسکو هرالد به همکاري پرداخت. وي در سال 1940 به شرق آفريقا اعزام شد و اندکي بعد بهدليل تسلطي که بر زبانهاي خارجي داشت به عضويت اينتليجنس سرويس بريتانيا درآمد. او پس از ورود ارتش انگليس به خاک ايتاليا، در بندر ايتاليايي باري، در کناره درياي آدرياتيک و مشرف بر سواحل آلباني و يوگسلاوي، دفتر کوچکي تأسيس کرد. وظيفه اين دفتر هدايت عملياتي بود که سرويس اطلاعاتي بريتانيا در يوگسلاوي و لهستان سازمان ميداد.
پس از اتمام جنگ (1945)، جرج کندي يانگ به شهر وين اعزام شد که در اشغال نيروهاي نظامي شوروي، بريتانيا و آمريکا بود. او در مقام اولين رئيس ايستگاه اينتليجنس سرويس در وين پس از جنگ جاي گرفت. يانگ در اين شهر در مقابله با نيروهاي اطلاعاتي اتحاد شوروي، متحد ديروز بريتانيا و ايالات متحده، آغازگر نبردي شد که بعدها ابعاد گسترده و جهانشمول يافت، جنگ سرد نام گرفت و تا دسامبر 1991 و انحلال اتحاد جماهير شوروي بر سرنوشت بشريت تأثيرات عميق بر جاي نهاد. نطفههاي بزرگترين ماجراهاي جاسوسي سده بيستم نيز در همين سالها در شهر وين انعقاد يافت.
يانگ پس از سه سال اقامت در وين به لندن بازگشت و در سال 1949 در ساختمان مرکزي ام. آي. 6 در خيابان برادوي رياست سازمان اطلاعات اقتصادي را بهدست گرفت. اين سازمان با نام R8 شناخته ميشد و نام رسمي آن "نيازمنديهاي اقتصادي" بود. وظيفه اصلي اين سازمان شناسايي آن کالاهايي بود که اتحاد شوروي بدان نياز شديد داشت و مجبور بود از بازارهاي جهاني خريداري کند. يانگ از طريق شبکه خود بر توليد و فروش اين کالاها نظارت ميکرد و در صورت لزوم مانع فروش آن به شوروي و متحدانش ميشد. اين سازمان از صدور مواد کاني مورد نياز اتحاد شوروي ممانعت ميکرد با اين هدف که در صورت اوجگيري خصومت ميان دو بلوک غرب و شرق، ماشين نظامي شوروي ناکارآمد و ضعيف باشد. بنابراين، وظيفه اصلي جرج کندي يانگ تحريم پنهان اتحاد شوروي و بلوک شرق بود.
اگر وظيفه جرج کندي يانگ و سازمان تحت امر او را در آن سالها جلوگيري از فروش مهمترين کالاهاي استراتژيک مورد نياز اتحاد شوروي بدانيم، قطعاً بايد ايران آن روز را مهمترين حوزه فعاليت ايشان تلقي کنيم. بدينسان، زندگينامه يانگ از بدو تصدي مسئوليتهاي عالي در ام. آي. 6 با ايران و سرنوشت تاريخي ايران پيوند مييابد. اين پيوندي است که، چنانکه خواهيم ديد، تا پايان عمر حکومت پهلوي تداوم دارد.
نفت مهمترين کالايي است که اتحاد شوروي در پايان جنگ دوّم جهاني به آن نيازمند بود. همين کالاست که ميتوانست فرآيند بازسازي صنايع شوروي را شتاب بخشد، موتور نظامي آن را تجديد سازمان داده و نيرومند کند و در نتيجه فعاليت شبکه آر. هشت اينتليجنس سرويس بريتانيا را بر خود متمرکز نمايد. احسان طبري مينويسد:
مسئله نفت براي دوران پس از جنگ معضل بزرگ شوروي بود. هنوز منابع آمبا در باشقيرستان و منابع غني مدار قطبي در سيبري (تيومسکي) کشف نشده بود. شوروي تنها از 12 ميليون تن نفت باکو استفاده ميکرد. اين منابع براي صنعتي کردن در مراحل اولين آن و تغذيه نفتي جنگ موتوري کافي بود. پژوهش ساحل بحرخزر و چاههايي که در اين ناحيه احداث شد، تغييري در منظره نکرد.
اتحاد شوروي براي تأمين اين نياز حياتي خود چشم به انعقاد قرارداد نفت شمال ايران دوخت. طبري مي افزايد:
براي بيان حدت و اهميت نفت ايران براي شوروي کافي است که به مصاحبه استالين با يک مخبر آمريکايي توجه کنيم. وقتي استالين ضرورت استخراج 60 ميليون تن نفت را براي صنعتي کردن شوروي در دوران پس از جنگ خاطرنشان کرد، مخبر آمريکايي با ابراز تعجب اين مقدار را زياد دانست. استالين توضيح داد از آنجا که نقشههاي وسيعي براي احياء صنايع ويران شده از جنگ و صنايع نوساز در نظر است، اين مقدار به هيچ وجه زياد نيست... وضع در آن زمان چنان بود که دورنماي بزرگ شوروي بهدست آوردن منابع نفتي مازندران بود.
دانيل يرگين، مورخ نفت، مينويسد:
در 1945 توليد نفت روسيه معادل 60 درصد 1941 بود. آن کشور در طول جنگ به عوامل و منابع ديگري متوسل شده بود- از وارد کردن نفت از ايالات متحده تا زغال سوز کردن موتورهاي کاميونها. کمي پس از جنگ استالين از وزير نفت خود نيکلاي بايباکوف...پرسيد: روسيه شوروي با وضع بد نفت خود چه ميخواهد بکند؟ حوزههاي نفتي کشور به سختي آسيب ديده و تهي شده بود و اميدي به آيندهاش نبود. بازسازي اقتصادي بدون نفت چگونه امکانپذير بود؟... به اين منظور، روسيه شوروي از ايران خواست که مشترکاً در ايران دست به اکتشاف بزنند.
در چنين فضايي، دولت وقت ايران، به رياست محمد ساعد مراغهاي، از اسفند 1322 مذاکره با نمايندگان کمپانيهاي آمريکايي سوکوني- واکيوم و سينکلر و کمپاني جهانوطن رويال داچ شل را براي انعقاد قرارداد استخراج نفت بلوچستان آغاز کرد. اين «مذاکرات و حتي حضور نمايندگان مزبور در تهران محرمانه نگاه داشته شده بود و جز چند تن از مقامات بلندپايه دولت کسي از مذاکرات ساعد با آنان اطلاعي نداشت.» اين مذاکرات چندان هم "محرمانه" نبود. اندکي بعد، شوروي از حوادثي که در تهران ميگذشت مطلع شد، فرصت را مغتنم شمرد و در 24 شهريور 1323 هيئتي را بهرياست سرگي کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، براي مذاکره دربارۀ انعقاد قرارداد نفت شمال ايران به تهران اعزام کرد. تصوّر ميرفت در فضايي که ايران در حال انعقاد قرارداد نفت بلوچستان با کمپانيهاي غربي است، و کمپاني نفت انگليس- ايران از ديرباز استخراج نفت جنوب را بهدست دارد، انعقاد قرارداد با شوروي از نظر دولت ايران و افکار عمومي جهان موجه و بياشکال است. هنوز جنگ دوّم جهاني بهپايان نرسيده بود و اتحاد شوروي متحد اصلي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا در جبهه ضد فاشيستي محسوب ميشد که تا اين زمان بار اصلي تلفات انساني و خسارات مالي را از جنگ با آلمان متحمل شده بود؛ و لذا واکنش شديد محافل حاکمه و مطبوعات غرب و به تبع آنها دولت ايران، شايد، برخلاف انتظار استالين بود.
بلافاصله، در ايران جنجالي بزرگ و خصمانه عليه شوروي برانگيخته شد. ساعد نه تنها از قبول مذاکره دربارۀ پيشنهاد شوروي، صرفنظر از پذيرش يا رد نهايي آن، خودداري کرد بلکه مذاکره با شرکتهاي غربي را نيز قطع نمود و در جلسه 27 مهر 1323 مجلس اعلام کرد که دولت او قصد دارد تا استقرار صلح و روشن شدن وضع دنيا از دادن هر نوع امتياز به خارجيان خودداري کند. در 7 آبان 1323 دکتر محمد مصدق، نماينده تهران، نطق مطوّلي در مجلس شوراي ملي قرائت کرد و مخالفت خود را با اعطاي هر نوع امتياز به خارجي اعلام نمود. مصدق درخواست شوروي را با امتياز نفت جنوب و قرارداد 1933 مقايسه کرد و گفت: «جناب آقاي کافتارادزه دير تشريف آورده و زود ميخواهند تشريف ببرند. آن عصري که دولت ايران امتياز نفت جنوب را داد، نفت آن اهميتي را که امروز در عالم داراست نداشت.» دولت ساعد، که بهدليل مذاکره با کمپانيهاي غربي در برابر هيئت شوروي در موضع ضعف قرار داشت، در 18 آبان استعفا داد و در 29 آبان مرتضي قلي بيات (سهامالسلطان)، خواهرزاده دکتر مصدق، در مقام رئيس دولت جديد جاي گرفت. در 11 آذر 1323 مصدق طرحي را به مجلس ارائه داد که طبق آن هيچ يک از مقامات دولتي حق ندارند بدون اجازه مجلس راجع به امتياز نفت با طرفين خارجي مذاکره کنند و قرارداد منعقد نمايند. اين طرح در همان روز به تصويب رسيد. چند روز بعد کافتارادزه به شوروي بازگشت و استالين به اين نتيجه رسيد که با "حکومت دستنشانده امپرياليسم در ايران" بايد به زبان زور سخن گفت. غائله آذربايجان مولود اين برخورد دولت ساعد و مجلس ايران به پيشنهاد شوروي بود. يعني، در مرحله بعد اتحاد شوروي کوشيد تا با ابزاري ديگر امتياز استخراج نفت شمال ايران را بهدست آورد و زمانيکه ظاهراً به هدف خود دست يافت، و از احمد قوام (قوامالسلطنه) تضمينهاي لازم را اخذ کرد، دستور خروج سران فرقه دمکرات آذربايجان را صادر کرد. فخرالدين عظيمي مينويسد:
[دولت ساعد] بهگونهاي با خواست روسها برخورد کرد که در مقام مقايسه با رفتارش نسبت به شرکتهاي غربي کاملاً نامتناسب مينمود بهطوري که حتي برخي از نمايندگان ضد کمونيست مجلس رفتار ساعد را خارج از نزاکت دانستند.
اشاره عظيمي به نطق عباس مسعودي، مالک روزنامه اطلاعات، در جلسه 26 مهر 1323 مجلس است. درکتاب گذشته چراغ راه آينده است اين ارزيابي بهگونه زير درج شده است:
دولت ساعد، که براي واگذاري منابع ثروت ما به امپرياليستها ده ماه توطئه ميچيد و نقشه ميکشيد، با رياکاري، دورويي و بينزاکتي سياسي موجب تيرگي روابط ما با دولت شوروي و سبب رنجش آن دولت گرديد.
فخرالدين عظيمي، بهدرستي، ماجراي هيئت کافتارادزه را «نقطهعطفي در سياست دوران پس از رضا شاه» و «سرآغاز جنگ سرد» در ايران ارزيابي ميکند. توجه کنيم که جنگ جهاني دوّم هنوز بهطور رسمي به پايان نرسيده و دوران جنگ سرد هنوز آغاز نشده بود. معهذا، تحريکاتي از اين دست، که ايران در خط مقدم آن جاي داشت، طليعه ظهور اين دوران را نويد ميداد.
واکنش عجولانه و خصمانه دولت ايران به درخواست اتحاد شوروي، در حدي که حتي مذاکره با هيئت کافتارادزه نيز مردود شناخته شد، بهدليل مصالح ملّي ايران نبود بلکه از عزم جدّي غرب براي محاصره اقتصادي و اخلال در روند بازسازي شوروي پس از جنگ و آغاز دور جديدي از ستيزهاي بينالمللي خبر ميداد. امروزه، با شناخت سازمان اطلاعات اقتصادي اينتليجنس سرويس بريتانيا و عملکردهاي آن ميتوان با قطعيت دربارۀ اين عزم سخن گفت.
محمد ساعد از ارتباطات فعال پنهان با کانونهاي صهيونيستي و اطلاعاتي غرب برخوردار بود و از اينرو نميتوان واکنش نامناسب و تحريکآميز او به پيشنهاد شوروي را تصميم شخصي وي تلقي کرد و با اين گزارش سِر ريدر بولارد، سفير وقت بريتانيا در ايران، موافق بود که اين برخورد را به «درستکاري و بزدلي» ساعد منتسب ميکند که «بهعلت ساليان دراز مأموريت در اتحاد شوروي روسها را خوب ميشناخت.»
محمد ساعد از ماسونهاي قديمي ايران و از اعضاي سازمان توطئهگر و ماسوني بيداري ايران بود و تا زمان مرگ (آذر 1352) بهعنوان يکي از بلندپايهترين ماسونهاي ايراني شناخته ميشد. او در دوران بعدي صدارتش، در اسفند 1328 دولت اسرائيل را بهطور دوفاکتو بهرسميت شناخت و در بيتالمقدس سرکنسولگري دائر کرد. بدينسان، «يکباره مناسبات ايران با جهان عرب تيره شد و حالت خصومتآميزي نسبت به ايران در کشورهاي عربي ايجاد گرديد.» ساعد، طبق اسناد علني شده بايگاني دولت اسرائيل، در ازاي اين اقدام 400 هزار دلار رشوه گرفت که در آن زمان ثروتي هنگفت بود. بهنوشته ويليام شوکراس، مذاکرات با ساعد را از جانب اسرائيل يک آمريکايي، که هنوز در پروندهها فقط با نام مستعار "آدم" شناخته ميشود و با موساد همکاري داشت، هدايت ميکرد. "آدم" به ابتکار خود قسط اوّل اين پول را، به مبلغ 12,400 دلار، به يک تاجر ايراني واسط ميان نخستوزير و او پرداخت. نتيجه کار آني بود. شوکراس مي افزايد:
منافع مشترک دو دولت روشن بود. اولاً ايران ميتوانست نفت اسرائيل را تأمين کند و در مقابل اسرائيل قادر بود کالاهاي ساخته شده از قبيل جنگافزار و نيز انواع کارشناس به ايران بفرستد.
موضع دولتهاي ساعد و بيات، که او نيز به ارتباطات پنهان با انگليسيها و شرکت نفت انگليس شهرت داشت، و رجل سياسي خوشنام چون مصدق در قبال پيشنهاد اتحاد شوروي در زمان سفر هيئت کافتارادزه (1323) نادرست بود ولي اين داوري را نميتوان به عملکرد احمد قوام در سالهاي 1324-1326 تعميم داد. در زمان غائله آذربايجان، اتحاد شوروي با حربه زور به ميدان آمد و قوام محق بود که با ترفندهاي زيرکانه خود استالين را فريب دهد.
عملکرد حزب توده نيز نادرست بود. اين حزب در نقش وکيل مدافع و نماينده منافع مادي اتحاد شوروي در ايران ظاهر شد و در 5 آبان 1323 در سراسر کشور و با حمايت نيروهاي نظامي شوروي به راهپيمايي شرمآوري عليه دولت ساعد و بهسود هيئت کافتارادزه دست زد و با شعارهاي خود هراس از سلطه کمونيسم را در ميان رجل سياسي ايران تقويت کرد. احسان طبري مينويسد:
رهبري حزب با وجود کراهتي که داشت با فشار افرادي مانند [عبدالصمد] کامبخش، اردشير [آوانسيان]، [رضا] روستا، که بيانکننده اراده شوروي بودند، تصميم گرفت نمايش بزرگي را عليه ساعد بر پا سازد. دولت نيز تصميم گرفت از نيروهاي نظامي استفاده کند و در صورت لزوم به تيراندازي و کشت و کشتار نيز دست بزند... ظهور کاميونهاي حامل سربازان شوروي نيز در محل التقاء دو نيرو نظر را جلب کرد. اين امر انعکاسي فوقالعاده منفي داشت و برخي افراد آن روز کارتهاي عضويت حزبي را پس دادند... آن موقع من در مازندران بودم... تعداد اعضاي حزب در ساري در آن موقع 10 -15 نفر بود. اين صف بسيار رقيق با طرز مضحکي، بدون روحيه، راهپيمايي خود را با شرکت ايرج اسکندري شروع کرد... وقتي شعار "مردهباد ساعد" داده ميشد، چون محل تظاهر در ميدان ساعت ساري بود، مردم ساده آن را تظاهري عليه "ساعت" شمردند و نميدانستند که ساعت... چرا آنقدر مخالفت حزب توده را به خود جلب کرده است.
ماجراي نفت شمال حادثهاي است داراي اهميت بزرگ تاريخي که طلوع عصر "جنگ سرد" را نويد ميداد. به گمان نگارنده، مذاکرات "مخفيانه" دولت ساعد با کمپانيهاي آمريکايي و رويال داچ شل يک تحريک عامدانه براي وارد کردن نظامي شوروي به صحنه ايران بود و حلقه مهمي در زنجيره تحريکاتي که بايد دوران "جنگ سرد" را آغاز ميکرد و در جريان مسابقه تسليحاتي عظيم اين دوران، که قريب به شش دهه به درازا کشيد، تريليونها دلار صرف مسابقه تسليحاتي دو بلوک ميکرد و سودهاي نجومي نصيب پيمانکاران نظامي و کمپانيهاي تسليحاتي مينمود.
در دوران رياست جرج کندي يانگ بر سازمان اطلاعات اقتصادي ام. آي. 6 اين سياست به جد پيگيري شد و شبکه اي که عمليات آر. هشت را در ايران هدايت ميکرد با تمام قوا از انعقاد قرارداد استخراج نفت شمال با شوروي ممانعت نمود.
براي مثال، بهرام شاهرخ، که در آن سالها قطعاً با سرويس اطلاعاتي بريتانيا همکاري داشت، در مقالهاي با عنوان «ربينترپ راجع به نفت ايران به من گفت: خطر بزرگ در کجاست» چنين نوشت: «همه ما فهميدهايم که نفت بزرگترين منبع طبيعي است که به کشور ما اهدا شده و مؤثرترين عامل اقتصادي ما در روزگار آينده خواهد بود.» شاهرخ در اين مقاله مخالفت شديد خود را با اعطاي امتياز نفت به شوروي بيان داشت و با حروف درشت افزود: «دسته اوّل [از مدافعان اعطاي امتياز نفت به شوروي] ميگويند دادن نفت به شورويها به نفع اقتصاد کشور و قرارداد آن هم از امتياز نفت جنوب بهتر است. غافل از اينکه ما اساساً منکر اعتبار امتياز نفت جنوب هستيم.»
رهبري حزب با وجود کراهتي که داشت با فشار افرادي مانند [عبدالصمد] کامبخش، اردشير [آوانسيان]، [رضا] روستا، که بيانکننده اراده شوروي بودند، تصميم گرفت نمايش بزرگي را عليه ساعد بر پا سازد. دولت نيز تصميم گرفت از نيروهاي نظامي استفاده کند و در صورت لزوم به تيراندازي و کشت و کشتار نيز دست بزند... ظهور کاميونهاي حامل سربازان شوروي نيز در محل التقاء دو نيرو نظر را جلب کرد. اين امر انعکاسي فوقالعاده منفي داشت و برخي افراد آن روز کارتهاي عضويت حزبي را پس دادند... آن موقع من در مازندران بودم... تعداد اعضاي حزب در ساري در آن موقع 10 -15 نفر بود. اين صف بسيار رقيق با طرز مضحکي، بدون روحيه، راهپيمايي خود را با شرکت ايرج اسکندري شروع کرد... وقتي شعار "مردهباد ساعد" داده ميشد، چون محل تظاهر در ميدان ساعت ساري بود، مردم ساده آن را تظاهري عليه "ساعت" شمردند و نميدانستند که ساعت... چرا آنقدر مخالفت حزب توده را به خود جلب کرده است.
ماجراي نفت شمال حادثهاي است داراي اهميت بزرگ تاريخي که طلوع عصر "جنگ سرد" را نويد ميداد. به گمان نگارنده، مذاکرات "مخفيانه" دولت ساعد با کمپانيهاي آمريکايي و رويال داچ شل يک تحريک عامدانه براي وارد کردن نظامي شوروي به صحنه ايران بود و حلقه مهمي در زنجيره تحريکاتي که بايد دوران "جنگ سرد" را آغاز ميکرد و در جريان مسابقه تسليحاتي عظيم اين دوران، که قريب به شش دهه به درازا کشيد، تريليونها دلار صرف مسابقه تسليحاتي دو بلوک ميکرد و سودهاي نجومي نصيب پيمانکاران نظامي و کمپانيهاي تسليحاتي مينمود.
در دوران رياست جرج کندي يانگ بر سازمان اطلاعات اقتصادي ام. آي. 6 اين سياست به جد پيگيري شد و شبکه اي که عمليات آر. هشت را در ايران هدايت ميکرد با تمام قوا از انعقاد قرارداد استخراج نفت شمال با شوروي ممانعت نمود.
براي مثال، بهرام شاهرخ، که در آن سالها قطعاً با سرويس اطلاعاتي بريتانيا همکاري داشت، در مقالهاي با عنوان «ربينترپ راجع به نفت ايران به من گفت: خطر بزرگ در کجاست» چنين نوشت: «همه ما فهميدهايم که نفت بزرگترين منبع طبيعي است که به کشور ما اهدا شده و مؤثرترين عامل اقتصادي ما در روزگار آينده خواهد بود.» شاهرخ در اين مقاله مخالفت شديد خود را با اعطاي امتياز نفت به شوروي بيان داشت و با حروف درشت افزود: «دسته اوّل [از مدافعان اعطاي امتياز نفت به شوروي] ميگويند دادن نفت به شورويها به نفع اقتصاد کشور و قرارداد آن هم از امتياز نفت جنوب بهتر است. غافل از اينکه ما اساساً منکر اعتبار امتياز نفت جنوب هستيم.»
جرج کندي يانگ دو سال هدايت عمليات R8 (محاصره اقتصادي اتحاد شوروي) را بهدست داشت و در سال 1951 در مقام رئيس بخش خاورميانه ام. آي. 6 منصوب شد. در اين زمان هنوز سرلشگر سِر استوارت منزيس رئيس ام. آي. 6 بود و سِر رکس بنسون از مقامات عاليرتبه سرويس فوق بهشمار ميرفت. در بررسي پيوندهاي مجتمع کلينورت بنسون با خاندان سلطنتي و اينتليجنس سرويس بريتانيا با نامهاي فوق آشنا شديم. گفتيم که مورخين از منزيس بهعنوان «سرجاسوس وينستون چرچيل» ياد ميکنند. اين امر بيانگر ارتباطات استوار منزيس و کادر عاليرتبه آن زمان ام. آي. 6 با کانونهاي قدرتي است که چرچيل نماينده برجسته ايشان در عرصه سياست بهشمار ميرفت، بهرغم اينکه در آن زمان زمام دولت بريتانيا بهدست حزب کارگر، بهرهبري کلمنت اتلي، بود.
"نيجل وست"، مورخ نيمه رسمي سرويس اطلاعاتي بريتانيا، مينويسد:
در سال 1951 يانگ طرحي را به دولت بريتانيا ارائه داد که با نام رمز "عمليات باکانير" شناخته ميشود. اين طرح پيش درآمد طرح کودتاي 28 مرداد 1332 است. باکانير به معني "دزد دريايي" است و اين نامي است که مقامات سرويس اطلاعاتي بريتانيا به دکتر محمد مصدق، نخستوزير ايران، داده بودند. عمليات باکانير طرحي بود براي بازپسگيري اموال ملّي شده شرکت نفت انگليس و ايران. دولت کلمنت اتلي اين طرح را رد کرد ولي در اواخر اين سال حزب محافظهکار، بهرهبري وينستون چرچيل، زمام قدرت را بهدست گرفت. بدينسان اوضاع بهسود يانگ دگرگون شد و سر جان سينکلر، رئيس جديد ام. آي. 6، يانگ را بهعنوان قائممقام خود منصوب کرد. طرح مردود شده عمليات باکانير با نام جديد عمليات چکمه به تصويب رسيد و با همکاري سيا به مرحله عمل درآمد.
زندگينامه کوتاه جرج کندي يانگ نوشته "نيجل وست" حاوي اطلاعات بيشتري است و نشان ميدهد که يانگ نه تنها طرّاح و فرمانده اصلي کودتا بود بلکه با سماجت و پيگيري اين عمليات را هدايت ميکرد تا بدانجا که حتي در لحظهاي سرنوشتساز و حساس با مداخله خودسرانه خود مانع کنارهگيري سيا از عمليات کودتا شد.
اين اقدام مربوط به زماني است که طرح اوليه کودتا در 25 مرداد 1332/ 16 اوت 1953 به شکست انجاميد، نعمتالله نصيري و تعدادي از کودتاچيان دستگير شدند و محمدرضا پهلوي وحشتزده از رامسر به بغداد گريخت. اين حادثه، که ويلبر در تاريخچه خود با عنوان «شکست آشکار» به توصيف جزئيات آن پرداخته، مقامات عاليرتبه وزارت امور خارجه آمريکا و سيا در واشنگتن را نيز وحشتزده کرد و آنان دستور لغو عمليات را صادر و براي ايستگاه سيا در تهران ارسال کردند. در آن زمان ارتباطات واشنگتن با ايستگاه سيا در تهران با واسطه امکانات مخابراتي ايستگاه ام. آي. 6 در نيکوزيا (قبرس) اداره ميشد که، طبق مندرجات تاريخچه دکتر ويلبر، فردي بهنام جان کالينز در رأس آن قرار داشت. در اين لحظه خطير، جرج کندي يانگ مانع ارسال دستور واشنگتن به ايستگاه سيا در تهران شد، در نتيجه شبکه سيا به همکاري خود با شبکه اينتليجنس سرويس تا پايان مرحله دوّم طرح کودتا ادامه داد و به اين ترتيب پيروزي نهايي عمليات در 28 مرداد تأمين شد.
"نيجل وست" مينويسد:
معهذا، در يک لحظه سرنوشتساز وزارت امور خارجه آمريکا کنترل اعصاب خود را از دست داد و در ميانه عمليات کودتا تصميم به ترک آن گرفت. ولي تمامي مکاتبات سيا با تهران از طريق ايستگاه اينتليجنس سرويس در قبرس انجام ميشد و يانگ ترتيبي داد که ارسال پيام مقامات آمريکايي به مأمورانشان در تهران به تأخير افتد و تنها پس از سقوط مصدق و اعاده اقتدار شاه بهدست ايشان رسد.
طي ده سالي که از انتشار کتاب "نيجل وست" ميگذرد، بهتدريج نام جرج کندي يانگ، قائممقام وقت ام. آي. 6، بهعنوان طرّاح و فرمانده عمليات کودتاي 28 مرداد 1332 به منابع تاريخي راه يافته است. جرالد جيمز در خاطرات خود از جرج کندي يانگ مينويسد:
من [در کلوپ ماندي] با جرج کندي يانگ آشنا شدم که در سال 1961 از مقام خود بهعنوان قائممقام ام. آي. 6 مستعفي شده و به کمپاني کلينورت بنسون پيوسته بود... جرج يانگ ابلهان را تحمل نميکرد. او مردي شجاع و استوار بود. او را نميتوان يک افسر اطلاعاتي متعارف شمرد. آنچه من از يانگ فراگرفتم اين بود که حوادث واقعاً بايد چگونه تحقق يابند نه اينکه مردم چگونه دربارۀ تحقق آنها تصوّر ميکنند... او يکي از افرادي بود که در استراتژي اعاده قدرت شاه در ايران نقش داشت. او بهطور آشکار به من گفت که چگونه آنها، به کمک سيا، از طريق اطلاعات کاذب و شورشهاي سازمانيافته، بهطور کامل دولت ايران بهرهبري دکتر مصدق را تضعيف کردند؛ و نيز براي من شرح داد که چگونه [در يک کشور ديگر] با ارسال يک ريشتراشي حاوي مواد منفجره يک وزير مهم را کشتند.
فيليپ ديويس نيز در رساله خود دربارۀ نهادينه شدن تکاپوهاي اطلاعاتي در ام. آي. 6 (زيرنويس 82) از جرج کندي يانگ- رئيس مستقيم مونتي وودهاوس- ياد ميکند که هدايت عمليات را بهدست داشت.
و سرانجام با انتشار کتاب مهم استفن دوريل دربارۀ تاريخ 50 ساله اخير اينتليجنس سرويس بريتانياست که بار ديگر نام جرج کندي يانگ بهعنوان طرّاح و رهبر کودتا در ايران مطرح ميشود. روزنامه گاردين به مناسبت انتشار اين کتاب، در مقالهاي با عنوان «دولت ايران دستنشانده ما بود»، در شماره مورخ 2 مه 2000، چنين نوشت:
تا همين اواخر بيشتر مردم وزارت خارجه ايالات متحده آمريکا و سيا را بهعنوان عامل کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران ملامت ميکردند که مانند همه جاي ديگر کره ارض بهدنبال استقرار حکومتهاي دستنشانده بود. ولي اکنون کتابي منتشر شده که نشان ميدهد يک توطئهگر ديگر نيز در کودتا شرکت داشت: دولت بريتانيا بهرهبري وينستون چرچيل که خود را مدافع سينهچاک دمکراسي ميخواند. دوريل در کتاب خود نشان ميدهد که وزارت خارجه بريتانيا و بازوي اطلاعاتي آن (ام. آي. 6) نقش اساسي در ايجاد و گسترش آشوبهايي ايفا کردند که به سقوط دولت مصدق انجاميد. رهبري اين اقدامات عليه دولت محبوب ايران را، به نمايندگي از سوي کمپانيهاي بسيار منفور انگليسي، «مرد ديوانه» ام. آي. 6 يعني جرج کندي يانگ بهدست داشت. يانگ بعدها به حرفه بانکداري تجاري در لندن مشغول شد و به يکي از افراطيترين فعالان نژادپرست بريتانيا بدل گرديد. يانگ با پشتوانه مالي سيا فعاليت خود را بر وسائل ارتباط جمعي ايران متمرکز کرد. او از طريق انتشار داستانهاي دروغ، پرداخت رشوه به روزنامهنگاران ايراني، و انجام هر نوع دسيسه کثيف ديگر که لازم تشخيص ميداد، کار خود را پيش برد. جرج کندي يانگ ثابت کرد که در سياست بريتانيا در قبال ايران، بهرهجويي و کسب سود بسيار مهمتر از احترام به اصول دمکراسي است.
"نيجل وست"، مورخ نيمه رسمي سرويس اطلاعاتي بريتانيا، مينويسد:
در سال 1951 يانگ طرحي را به دولت بريتانيا ارائه داد که با نام رمز "عمليات باکانير" شناخته ميشود. اين طرح پيش درآمد طرح کودتاي 28 مرداد 1332 است. باکانير به معني "دزد دريايي" است و اين نامي است که مقامات سرويس اطلاعاتي بريتانيا به دکتر محمد مصدق، نخستوزير ايران، داده بودند. عمليات باکانير طرحي بود براي بازپسگيري اموال ملّي شده شرکت نفت انگليس و ايران. دولت کلمنت اتلي اين طرح را رد کرد ولي در اواخر اين سال حزب محافظهکار، بهرهبري وينستون چرچيل، زمام قدرت را بهدست گرفت. بدينسان اوضاع بهسود يانگ دگرگون شد و سر جان سينکلر، رئيس جديد ام. آي. 6، يانگ را بهعنوان قائممقام خود منصوب کرد. طرح مردود شده عمليات باکانير با نام جديد عمليات چکمه به تصويب رسيد و با همکاري سيا به مرحله عمل درآمد.
زندگينامه کوتاه جرج کندي يانگ نوشته "نيجل وست" حاوي اطلاعات بيشتري است و نشان ميدهد که يانگ نه تنها طرّاح و فرمانده اصلي کودتا بود بلکه با سماجت و پيگيري اين عمليات را هدايت ميکرد تا بدانجا که حتي در لحظهاي سرنوشتساز و حساس با مداخله خودسرانه خود مانع کنارهگيري سيا از عمليات کودتا شد.
اين اقدام مربوط به زماني است که طرح اوليه کودتا در 25 مرداد 1332/ 16 اوت 1953 به شکست انجاميد، نعمتالله نصيري و تعدادي از کودتاچيان دستگير شدند و محمدرضا پهلوي وحشتزده از رامسر به بغداد گريخت. اين حادثه، که ويلبر در تاريخچه خود با عنوان «شکست آشکار» به توصيف جزئيات آن پرداخته، مقامات عاليرتبه وزارت امور خارجه آمريکا و سيا در واشنگتن را نيز وحشتزده کرد و آنان دستور لغو عمليات را صادر و براي ايستگاه سيا در تهران ارسال کردند. در آن زمان ارتباطات واشنگتن با ايستگاه سيا در تهران با واسطه امکانات مخابراتي ايستگاه ام. آي. 6 در نيکوزيا (قبرس) اداره ميشد که، طبق مندرجات تاريخچه دکتر ويلبر، فردي بهنام جان کالينز در رأس آن قرار داشت. در اين لحظه خطير، جرج کندي يانگ مانع ارسال دستور واشنگتن به ايستگاه سيا در تهران شد، در نتيجه شبکه سيا به همکاري خود با شبکه اينتليجنس سرويس تا پايان مرحله دوّم طرح کودتا ادامه داد و به اين ترتيب پيروزي نهايي عمليات در 28 مرداد تأمين شد.
"نيجل وست" مينويسد:
معهذا، در يک لحظه سرنوشتساز وزارت امور خارجه آمريکا کنترل اعصاب خود را از دست داد و در ميانه عمليات کودتا تصميم به ترک آن گرفت. ولي تمامي مکاتبات سيا با تهران از طريق ايستگاه اينتليجنس سرويس در قبرس انجام ميشد و يانگ ترتيبي داد که ارسال پيام مقامات آمريکايي به مأمورانشان در تهران به تأخير افتد و تنها پس از سقوط مصدق و اعاده اقتدار شاه بهدست ايشان رسد.
طي ده سالي که از انتشار کتاب "نيجل وست" ميگذرد، بهتدريج نام جرج کندي يانگ، قائممقام وقت ام. آي. 6، بهعنوان طرّاح و فرمانده عمليات کودتاي 28 مرداد 1332 به منابع تاريخي راه يافته است. جرالد جيمز در خاطرات خود از جرج کندي يانگ مينويسد:
من [در کلوپ ماندي] با جرج کندي يانگ آشنا شدم که در سال 1961 از مقام خود بهعنوان قائممقام ام. آي. 6 مستعفي شده و به کمپاني کلينورت بنسون پيوسته بود... جرج يانگ ابلهان را تحمل نميکرد. او مردي شجاع و استوار بود. او را نميتوان يک افسر اطلاعاتي متعارف شمرد. آنچه من از يانگ فراگرفتم اين بود که حوادث واقعاً بايد چگونه تحقق يابند نه اينکه مردم چگونه دربارۀ تحقق آنها تصوّر ميکنند... او يکي از افرادي بود که در استراتژي اعاده قدرت شاه در ايران نقش داشت. او بهطور آشکار به من گفت که چگونه آنها، به کمک سيا، از طريق اطلاعات کاذب و شورشهاي سازمانيافته، بهطور کامل دولت ايران بهرهبري دکتر مصدق را تضعيف کردند؛ و نيز براي من شرح داد که چگونه [در يک کشور ديگر] با ارسال يک ريشتراشي حاوي مواد منفجره يک وزير مهم را کشتند.
فيليپ ديويس نيز در رساله خود دربارۀ نهادينه شدن تکاپوهاي اطلاعاتي در ام. آي. 6 (زيرنويس 82) از جرج کندي يانگ- رئيس مستقيم مونتي وودهاوس- ياد ميکند که هدايت عمليات را بهدست داشت.
و سرانجام با انتشار کتاب مهم استفن دوريل دربارۀ تاريخ 50 ساله اخير اينتليجنس سرويس بريتانياست که بار ديگر نام جرج کندي يانگ بهعنوان طرّاح و رهبر کودتا در ايران مطرح ميشود. روزنامه گاردين به مناسبت انتشار اين کتاب، در مقالهاي با عنوان «دولت ايران دستنشانده ما بود»، در شماره مورخ 2 مه 2000، چنين نوشت:
تا همين اواخر بيشتر مردم وزارت خارجه ايالات متحده آمريکا و سيا را بهعنوان عامل کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران ملامت ميکردند که مانند همه جاي ديگر کره ارض بهدنبال استقرار حکومتهاي دستنشانده بود. ولي اکنون کتابي منتشر شده که نشان ميدهد يک توطئهگر ديگر نيز در کودتا شرکت داشت: دولت بريتانيا بهرهبري وينستون چرچيل که خود را مدافع سينهچاک دمکراسي ميخواند. دوريل در کتاب خود نشان ميدهد که وزارت خارجه بريتانيا و بازوي اطلاعاتي آن (ام. آي. 6) نقش اساسي در ايجاد و گسترش آشوبهايي ايفا کردند که به سقوط دولت مصدق انجاميد. رهبري اين اقدامات عليه دولت محبوب ايران را، به نمايندگي از سوي کمپانيهاي بسيار منفور انگليسي، «مرد ديوانه» ام. آي. 6 يعني جرج کندي يانگ بهدست داشت. يانگ بعدها به حرفه بانکداري تجاري در لندن مشغول شد و به يکي از افراطيترين فعالان نژادپرست بريتانيا بدل گرديد. يانگ با پشتوانه مالي سيا فعاليت خود را بر وسائل ارتباط جمعي ايران متمرکز کرد. او از طريق انتشار داستانهاي دروغ، پرداخت رشوه به روزنامهنگاران ايراني، و انجام هر نوع دسيسه کثيف ديگر که لازم تشخيص ميداد، کار خود را پيش برد. جرج کندي يانگ ثابت کرد که در سياست بريتانيا در قبال ايران، بهرهجويي و کسب سود بسيار مهمتر از احترام به اصول دمکراسي است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر