۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

چرائی های گسست از سازمان اکثریت - مهمان هفته گزارشگران علی اکبر ازاد

گزارشگران
10.10.09

علی اکبر آزاد گرامی خوش آمدید

گزارشگران : پدیده انشعاب و جدائی از سازمانها و به تعبیری سرریز نیروهای تشکیلاتی بی شک و در 3 دهه اخیر مکرر اتفاق افتاده است و فعالین سیاسی حساس به تحولات سازمانهای سیاسی و بالاخص در تبعید با آن آشنا هستند. چندی پیش مطلبی از شما در رسانه ها انعکاس یافت که مبنی بر جدائی شما از سازمان اکثریت بود. این نکته مورد توجه بسیاری از جمله ما میباشد. لطفا از همینجا شروع کنید و برای ما به اجمال در مورد این گسست بگوئید؟

ج - با تشکر از شما بخاطر دعوت و در اختیار گذاشتن این امکان برای من که بتوانم نظراتم را تا حد توان بیان کنم. در اینجا من بطور خلاصه به سئوالات جواب می دهم تا از حوصله خواننده کاسته نشود. خلاصه جواب دادن هم کار آسانی نیست، اما به هر صورت هر ظرفی ظرفیتی دارد. روند جدایی من از سازمان فداییان اکثریت بر می گردد به چندین سال قبل، زمانی که از ایران در اوایل 1990 فرار کردم، در مسیر فرار به یکی از کشورهای همجوار، عدم اهمیت افرادی مثل من را برای سازمان اکثریت درک کردم که داستان طولانی دارد. در خارج از کشور زمانی که به دوستان همشهری که درشوروی و افغانستان زندگی کرده بودند، برخوردم، اکثرا در تعجب بودند که من چطور با سازمان اکثریت همچنان مانده ام. آنها مسائل فراوانی را از زوایای مختلف مطرح می کردند، دال بر برخوردها و مسائلی که دیده بودند. به هر صورت من همیشه از موضع دفاع از سازمان اکثریت بر می آمدم. مسئلهء دیگر من که از همان زمانهای قبل از انشعاب اقلیت و اکثریت با سازمان چریکها بودم، در کل نه از روی آگاهی لازم، بلکه به سبب انقلاب بهمن 1357 به این سازمان پیوسته بودم و بعدا هم در انشعابات باید خلاصه به یک سو پرتاب می شدی. با حرکات دفاع از رژیم سازمان اکثریت، ما بدنه سازمان بودیم که باید سیل دشنام و انتقادها را تحمل می کردیم. مسئلهء حزب توده هم به آن اضافه شده بود. در ایران با وجود زندگی شخصی علنی بعد از ضربات 1363 و ریزش سیل وار از تشکیلات، ما بدنه پایین باید بار تشکیلات را در سطح خود با دسیپلین کذایی بر دوش می کشیدیم و حتی خانواده هم نمی دانست که ما چکار می کنیم. سالها این بار را تحمل می کردیم تا نام اکثریت در اذهان فراموش نشود، آنهم زیر شدیدترین شرایط پلیسی و بدون هیچ پشتیبانی. اما خوش خیالیهای ما، یک ایمان خلل ناپذیر را برای ما ساخته بود که حاضر بودیم خود هیچ، با جان خانواده هایمان هم بازی کنیم، بخاطر افکاری که تدوین کنندگان آنهم باور نکنم چندان بدان معتقد بوده باشند. اما بازهم صفوف این سازمان را ترک نکردم و درخارج هم اما وقتی از نزدیک این رهبران و سیاست گذاران و افرادی که دورشان را گرفته بودند و آنها را به شیوهء خود تا حد پرستش تحویل می گرفتند، با و جود جوانی زنگ هایی در ذهنم به صدا در آمد، اما زمان می خواست تا این صداها به فریاد تبدیل شوند. در کل برای من اصل انسانیت خودم مطرح بود که با برخوردهایی که در سازمان اکثریت می شد، منافات داشت. شاید این افراد در سازمان اکثریت خود به این درک نرسیده باشند، اما آن جو براستی برای افراد صاف و ساده غیرقابل تحمل است. چطور در سازمانی که دم از آزادی و برابری می زند، افراد با هم برابر نیستند. در تعارف آری همه رفیق هستند، اما در عمل می بینی که انسانیتت دارد زیر سئوال می رود. اگر بهترین فکر را داشته باشی، حرفت خریداری ندارد، اما اگر فلان رهبر هم که تشکیلات را سالها رها کرده است، حرفی بزند، حرفش خریدار دارد. به کنگره ها نگاه شود. در بعد دیگر در این گونه سازمانها انسان رشدی نمی کند و آنچه را هم از جامعه بیرون می گیرد، کاربردی ندارد و آن را ازدست می دهد. انسان به یک موجود یک بعدی تبدیل می شود، به یک اکثریتی که با تمام تلاشش دنیا را در همان تشکیلات خود می بینید و دیگران را در خارج از آن. اگر یک اکثریتی یک جک زننده سطح پایین بگوید، همه می خندند، چون او اکثریتی است و هرچه از دوست رسد نیکوست. انسان زمانی یک بعدی شد، از دریچهء عینکهای فرقه ای و تشکیلاتی دنیا را می بیند و معیار محاسبه اش هم همان داده های تشکیلاتش است. یک اکثریتی هزار بار هم که خودش را دمکرات بنامد نمی تواند برخورد به سازمانش را بپذیرد. زمانی که من اعلام جدایی کردم و بزعم خود دلایلم را به اطلاع عموم رساندم، در دو تماسی که به اصطلاح مسئولین اکثریت با من گرفتند، حرفشان این بود که چرا به سازمان برخورد کرده ای. خب اگر اینها قدرت داشتند، برخوردشان طبعا از این سخت تر بود. این در حالی بود که من همیشه از این سازمان تا زمانی که جدا نشده بودم سرسختانه دفاع می کردم. رهبرانی این سازمان پرورده بود آنقدر بخود باورانده بودند و مغرور بودند که با ماها به زور حرف می زدند و بحث می کردند. من فکر می کردم که اینها آلان با ما که نزدیکشان هستیم اینطور برخورد می کنند، اگر قدرت داشتند با مردم چطور نشست و برخاست می کردند. من این را در چندین کنگره در سخنرانیها به آنها گوشزد کرده بودم، اما کو گوش شنوا. من فکر می کردم این رهبران آلان 60 ساله ، خب در زمان انقلاب حتما 30 ساله بوده اند و اگر 5 سال هم در زندان شاه بوده باشند، در موقع دستگیری 24/25 ساله بوده اند. اینها چگونه می توانسته اند این همه اطلاعات علمی را برای رهبری نه یک سازمان، بلکه مردم کسب کنند. در زندان که اطلاعات سیاسی کسب نمی شود، بعد از زندان هم که اینها رهبر شدند و در رهبری هم کدام وقت فراگیری سیاسی و اجتماعی، پس اینهه غرور برای چه بود و بر چه اساسی اینها سرنوشت انسانهایی مثل من را تعیین کرده بودند و آلان هم در سایهء برتری داده می شدند. آن همه انسانی که تحقیر شده وزمانی اخراج شده بودند، برای چه بود؟

در کنگرهء 10 در برلین به این نتیجه رسیدم که این سازمان جایی برای امثال من ندارد و حتی یک روز بعنوان اعتراض در اتاق محل استراحت به جلسهء کنگره نیآمدم ، اما به خودم وقت دادم و د ر کنگرهء 11 که در فروردین امثال برگزار شد، شرکت کردم و باز هم به این نتیجه رسیدم که این سازمان نمی تواند، سازمان مطلوب من باشد و عاطفه هم سرابی بیش نیست که بسیاری به آن هم عملا پابند نیستند.

گزارشگران : اکنون و پس از سه دهه از سقوط سلسله پهلوی و حضور سازمانها بطور نیمه علنی و مخفی در صحنه جامعه آگاهیم که بسیاری از افرادی که به سازمانهای سیاسی در ابتدای جابجائی حکومت پیوستند گاها حتی بر مواضع سیاسی آن تشکل سیاسی نیز تسلط کامل نداشتند. شوق و امکان حضور سیاسی شاید کلیدی ترین عامل پیوستها به نهادهای سیاسی موجود بود. اما گسست ها از کجا نشات گرفتند؟

ج- من با خیلی از افراد سیاسی کنده شده ازسازمان های سیاسی از همان آغاز دههء 1360 آشنایی دارم، جدای از سرکوبهای رژیم که نقش داشت، اما سیاستهای عجیب و غریب سازمانهای سیاسی با جامعه تاثیر عمده را داشت. ما آنوقت ها جوان بودیم و بچه و اصلا حق را به این آدمها نمی دادیم. دوستی داشتم در ایران که صفوف سازمان را ترک کرده بود و می گفت که با وجود این همه پاسدار کیلو کیلو اعلامیه را به او می دادند که ببرد و پخش کند و او هم دیگر بجانش رسیده بود و در همان سال 1363 سازمان را ترک کرده بود. این فرد به این آگاهی رسیده بود که این کار ماجراجویی بیش نیست، خب آنوقت ما حقی به این فرد نمی دادیم. دیگری معترض بود که سازمان با اینهمه حرفی که پشت سر حزب توده است، چرا رفته با حزب توده و خمینی، باز هم ما به او حق نمی دادیم. خب این افراد می فهمیدند که اشتباهاتی با جان و حثییت آنها بازی می کند و حاضر نبودند، قربانی شوند. اینها همگی انسان های شریفی بودند. در مهاجرت به غرب، ابعاد جداییها ناشی از حق و حقوق انسانی بود که در دیار غرب به انسانها داده می شد. این انسانها می دیدند که واقعییات آن نیست که به آنها خورانده شده است. انسان هم حقی دارد که سوای مسائل تشکیلاتی است و آن هم انسان بودن فرد است که در این تشکیلات ها از آنها گرفته شده است. آنها زمانی که به سلاح خود بودن دست پیدا کنند، دیگر هیچ حصار تشکیلاتی نمی توانست آنها را نگه دارد. برای همین هم بسیاری از اپورتونیستها که در ایران این انسانها را اخراج و بی حثییت می کردند، خلع سلاح شدند و از در دوستی با این افراد برخورد می کردند. همین شگردی که سازمان فداییان اکثریت در خارج از کشور با افراد خارج شده از تشکیلات می کند. اما هوشیاران را نمی توان براحتی خام کرد.

گزارشگران : اخیرا انشعابی در سازمان راه کارگر اتفاق افتاد که مبنی و ماخذ آن آنطور که در توضیحات رسانه ای آنان منعکس است بیش از اینکه وجه سیاسی داشته باشد مکانیزمهای هدایت تشکیلات را مد نظر داشته است. آیا جدائی شما نیز از سازمان اکثریت چنین مبنائی داشته است؟

ج- هم این است و هم مسائل سیاسی که بعد شرح خواهم داد. در بعد تشکیلات سازمان فداییان اکثریت عملا همه را کادر می نامد، اما این مثل آب نباتی است برای ساکت کردن بچه. در سازمان اکثریت تجربهء عملی من این بود که اگر بخواهی در سازمان پیش بروی باید پول داشته باشی و امکانات شخصی که سفر کنی و...، چون این سازمان از لحاظ جغرافیایی در آلمان متمرکز شده است و اگر کسی از امریکا یا کانادا بخواهد فرضا در رهبری شرکت کند، اما دانشجو و یا بیکار باشد و پول ایاب و ذهاب نداشته باشد، هزار فکر خوب هم داشته باشد، نمی تواند در رهبری شرکت کند. مسئله رهبران را هم نوشتم که چه دیوارهای نامریی به دورشان کشیده شده است. از لحاظ مسئلهء زنان در این تشکیلات اصلا زنان خیلی کم شده اند، چرا، چون هم کار می کنند و هم خانه و بچه داری و امکانی برای فعالیت نمی توانند داشته باشند و آن تعداد زن هم موجود هستند می توانند بروند در رهبری و اگرهم در هیچ کنگره ای سخنی از او شنیده نشده باشد. خب این معلوم می کند سازمان اکثریت هنوز در مسئلهء زنان مشکل دارد. جوانان هم نمی آیند در همچنین سازمانی عضو شوند. این سازمان می گوید در ایران تشکیلات ندارد، اما در جریان حرکات اخیر اعلامیه می دهد که بروید هواداران شرکت کنید. در این سازمان می گویند ما دمکراسی داریم، اما می بینی که اگر بخواهی حرفی بزنی امکاناتی نداری. در این سازمان متاسفانه شوق رهبر شدن آنقدر زیاد شده است که فردی از حقوقی دفاع می کند تا زمانی در رهبری قرار می گیرد، همین پایش به هیئت به اصطلاح سیاسی رسید، پیشنهاد می دهد که اعضا نباید سند سیاسی بدهند و باید کمیسیون تعیین شدهء رهبری بدهد و همین هم عملا پیش می رود. می گویند دمکراسی، ولی عملا می روند و اساسنامه تشکیلاتی وضع می کنند و یا تصویب می کنند که فرد نمی تواند در خارج از سازمان عضو تشکل دمکراتیکی شود که سازمان آنرا قبول ندارد. اما خود عملا در دو سازمان، آنهم در رهبری قرار می گیرند، اتحاد جمهوریخواهان ملی را می توان مثال آورد.

گزارشگران : آیا امکان حضور فراکسیونهای نظری در این سازمان مهیا بود؟

اصولا در این سازمانها فراکسیونی که پلاتفرم مستقل خود راداشته باشد و در برابر این سازمان در مقاطعی قرار گیرد نمی تواند وجود داشته باشد. مثلا اگر اکثریت تصویب کند که در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کند و این فراکسیون بیاید اطلاعیه بدهد که این کارمحکوم است. در اصل معنی فراکسیون این است و الی نقشی نمایشی خواهد داشت. فراکسیونی که بیاید مستقل متحدینش را درخارج از سازمان تعیین کند و اطلاعیه بدهد را در سازمان اکثریت نمی توانند تحمل کنند. فراکسیون ایدئولوژیک را می توانند تا حدی که عمل بیرونی انجام ندهد. در ضمن این سازمان کمیتش دیگر ظرفیت آن همه فراکسیون را نمی دهد. مگر چند فراکسیون را اینها می توانند با چندین ده نفر درست کنند.

گزارشگران : بلحاظ سیاسی مرزبندی های شما با سازمان اکثریت چه بوده است؟

ج- من معتقدم که این سازمان زمانی که شعار سوسیالیزم را می دهد باید جوابگوی خونهایی که بنام سوسیالیسم روی داده است، باشد. در این سازمان دیگر کسی حاضر نیست خود را فدا کند و کار نظامی و ماجراجویی کند، پس دیگر این نام فدایی را نباید داشته باشد. این سازمان دیگر اکثریت فداییان موجود نیست و از لحاظ کمییت افرادی که مستقلا کار می کنند و سازمانهایی بنام فدایی موجودند، بیشترند، پس از لحاظ برداشتی اکثریت نیست و این نام هم را نباید داشته باشد. معتقدم این سازمان عملا بعد از انقلاب هویت وجودیش زیر سئوال رفت، چون سازمانی بود که برای مقابله با دیکتاتوری شاه بنیاد شده بود و با سقوط شاه دلیل وجودیش چه بود، که به آن سردرگمی سیاسی دچار شد و آن سیاستهای کج و معوج که جان هزاران انسان را گرفت منجر شد. معتقدم که همان کاری که جریان علی کشتگر کردند و خود را منحل کردند را بکنند. چون اگر معجزه ای رخ ندهد، عملا این سازمان به این راه کشیده می شود، با وجود سن افراد و مهاجرت و اصولا علت وجودی این سازمانها. بهتر است که افراد به کار مستقل سیاسی روی بیاورند. در بعد دیگر معتقدم که این سازمان می تواند یک حزب کادرها بشود و هر زمانی که لازم شد، کادرها را فراخواند و به یک تشکل چپ دمکرات واقعی هم در نام و هم در عمل تبدیل شود و این بروکراتیسم رهبری را ملغی کند. عملا هم همین آلان 2 سال یکبار گنگره تشکیل می دهند و افراد می روند، اما برای بسیاری اپورتونیستها همین شکل و بروکراتیسم و عناوین مثمرثمرتر است و برای همین اگر من حرف تغییر و یا منحل کردن این جریان را می زدم، به آنها بر می خورد. معتقدم که این گونه سازمانها باید مسئولیت پذیری را در خود پایه گذاری کند و در برابر سرنوشت افراد و جامعه و ضررهایی که در اثر عملکرد اینها ایجاد می شود مسئولیت خود را اعلام کنند. این سازمان فداییان خلق اکثریت باید بررسیهایش را از همان قبل از انقلاب 1357 ایران آغاز کند. آنها نمی تواند بررسی تاریخ خود را از نصف شروع کنند. آنها بیشترین بهرهء سیاسی را از همان قبل از انقلاب می برند و به آن تلاشها می بالند. البته اکثریت قریب به اتفاق رهبران اکثریت بعد از انقلاب اصولا چریک نبوده اند و تنها از کیسهء کسانی که چریک بودند و کشته شدند ارتزاق کرده بودند. این رهبران اکثرا در زندان بودند. یعنی از همان اوان شروع بفعالیت که شاید درحد سمپات بوده باشند، به زندان افتاده بودند. اینها با بیرون آمدن از زندان رهبر شده اند. مسئله ای که بسیار مهم است فرهنگی است که توسط اینها در اپوزیسیون جاری شده است و آنهم خفه کردن صدای مخالف با سانسور. اکثرنشریه هایی که از طرف اینها و نزدیکانشان اداره می شود، بدلایل واهی دست به سانسور مخالفان خود می زنند. آنها مقالات و نوشته های افراد مخالف و منتقد خود را تا بتوانند ممانعت می کنند. این نشانهء آنست که دوست دارند که صدای همنوای خود را تنها بشنود و آمادگی شنیدن صدای مخالف را ندارند. آنها کسانی را پرورانده اند که براحتی آب خوردن می توانند نظرات مخالف را به بهانه های مختلف مانع شوند و در نشریات راه انتشار این نظرات را تا بتوانند مسدود می کنند. این برای شخص نظر دهنده امکان دارد که سخت باشد ، ولی ماهیت سانسورکنندگان را حداقل نشان می دهد. بهر صورت متاسفانه این جریان که نیروی زیادی را بخود جذب کرد، باعث رنجش و زحمات زیادی برای کسانی شد که صادقانه برای اوامر انسانی جذب این جریان شدند. البته هستند کسانی که صادق هستند، اما این امکان وجود دارد که آنها هرگز نتوانند صف خود را از این جریان جدا کنند. من این افراد را درک می کنم، چون خود هم در این شرایط بسر بردم و تا ظریفیتم براثر برخوردهای نامناسب پر نشد، نتوانستم دل از اینها بکنم. انسان ظرفیت بسیاری دارد و می تواند شرایط تحقیر آمیز را تا زمانی خیلی طولانی تحمل کند، اما زمانی که ظرفیتش پر شد، هیچ نیرویی نمی تواند جلودار او شود. البته باید این را هم اضافه کرد که انسانهایی هستند که بخیال خود منافعشان را در ماندن می دانند. این افراد گرچه حقیقت را می دانند، اما دوست دارند که نق نزنند. به نظر من این افراد از آخرین کسانی خواهند بود که صفوف سازمان فدایی اکثریت را ترک می کنند و شاید هم در مقابل از هم پاشیدنش هم مقاومت لازمه را بکنند. به هر صورت نمی توان هم از این سازمان انتقاد بخاطر ایدئولوژی و سیاست داشت و هم از آن دفاع کرد. این بمعنای یک بام و دو هوا بودن است که در درجه اول به شخصیت آدمی ضرر می رساند. سازمان فدایی اکثریت سازمان ویژه ای، من مدتی قبل از یکی از نقادان اکثریت خواندم که همهء اعضا اکثریت یک جور فکر می کنند. متاسفانه من آن زمان بدلیل تعصب خاص خود نمی توانستم این را بفهمم، اما زمانی که از آنها جدا شدم فهمیدم که جو این سازمان طوری است که همه سیاستها به حدت دوری و نزدیکی به یک مرکز متصل می شود حتی آنها که شعار سرنگونی می دهند باید حدی را رعایت کنند، البته اینها همه شعار هم هست، چون همانها که شعار سرنگونی می دادند در عین حال شعار شرکت در انتخابات اخیر را هم دادند که براستی برای من که با این سازمان بزرگ شده بودم بمعنای شاخ در آوردن بود. در وجهه دیگر زمانیکه ما توجه کنیم، چه طیفی به سازمان اکثریت نزدیک می شود، کسانی که از حاشیهء رژیم به اصطلاح جدا می شوند و برای سکویی برای جا انداختن خود می کنند. ظرفیت سازمان فدایی اکثریت برای نزدیکی به این افراد خیلی بیش از اینهاست، برای همین هم زمانی که خود اصلاح طلبان اعلام می کردند که بابا دیگر اصلاحاتی در کار نیست، اما در سازمان اکثریت آنهم در سطح به اصطلاح مرکزیت بودند کسانی که اصرار داشتند که اصلاحات هنوز نمرده و برای زنده نگه داشتنش تلاش زیادی می کردند. من یاد آن داستان سرباز ژاپنی می افتادم که شکست ژاپن هم او را قانع به ترک سنگر نمی کرد. وجههء دیگر سازمان اکثریت ترور شخصیت افراد است. براین سازمان امر مشتبه شده است که تنها آنها هستند که حقیقت را می دانند و خود را از همه کس با سوادتر می دانند، البته این شاید عاریتی از گذشته باشد که هر کس مخالف شیوهء مبارزهء آنها هم تاکتیک و هم استراتژی مسلحانه بود مبارز حساب نمی کردند. این فرهنگ متاسفانه در مرحله های بعدی هم اثر خود و یک فرهنگ نارسیستی را به آنها اهدا کرد که هر کس را که غیر آنها و نقاد آنها باشد با دیدهء تحقیر ترور کنند. این سلاح را در نهان و آشکار می توان دید و همان فرهنگ نشات گرفته که مخالفان خود را با نامهایی چون تربچهء پوک خواندن بود. به هر حال این فرهنگ را اگر باز کرد می توان به بسیاری از مسائل دیگر نظیر نارسیسم موجود در این سازمان و سانسور سیاسی در این سازمان و حول و حوش و ... رسید.

گزارشگران : هم اکنون و با توجه به تصمیم شما نسبت به جدائی از این سازمان برنامه شما برای حضور سیاسی در آینده چه خواهد بود؟

من جدای از این که خودم را یک چپ غیر ایدئولوژیک می دانم، که برای دمکراسی، آزادی، برابری و حقوق بشر و مسئلهء زنان تلاش می کنم. سعی می کنم در این زمینه ها در حد توان بنویسم و با دنیای آزاد اینترنتی که فراهم است می توان این کار را کرد. بنام خود می توان برعلیه خشونت تلاش کرد. تلاش درجهت بیدار کردن فردیت انسانها در ایران راهی بس طولانی است که هم عدالت را درخود دارد و هم آزادی را. علاوه بر اینها من فردی آکادمیک هستم و در حد امکانات آکادمیکی که بدست می آورم در جهت مسائل اجتماعی تحقیق می کنم و به جهان پیرامون ارائه می دهم. به هر صورت پرداختن به سیاست ایران و دنبال کردن مسائل آن حال چه اجتماعی و چه حکومتی و حزبی و نگاه انتقادی سازنده را در کار خود دارم و بیشتر در حال حاضر با توجه به تجربه ای که از کار تشکیلاتی ایرانی دارم، مشکل است که بتوانم غیر مستقل کار کنم.

گزارشگران : آیا پیامی برای خوانندگان سایت و یا متعلقین به سازمان اکثریت دارید؟

من از افراد صادقی که در اکثریت مانده اند، تنها می توانم که بخواهم که فردیت خود را پاس دارند و نگذارند این فردیت در سایهء گروهی محو شود. فاصله گرفتن واقعی نه مرخصی تشکیلاتی برای مدتی، این امکان را فراهم می آورد تا هم به انسانییت فردی خود بیشتر برسند و هم نگاهی واقعی به این تشکیلات بیاندازند که دارد چه می کند؟ پیامی هم برای اعضای قبلی این سازمان که اگر زمانی چه از زمان بوجود آمدن فدایی و اکثریت اخراج شدید، بیاید خواستار اعادهء حثییت از خود شوید و بپرسید، چرا با شما آنطور رفتار شد؟ حداقل امروز دنیای اینترنتی این امکان را فراهم کرده است. اگر خود اعتراضی کنار رفته اید، بیاید برای دیگران بنویسید و نگذارید که چند نفر با برخورد به ظاهر دوستانه این امکان را از شما بگیرند. بگذار تا حداقل در ایران مسئولیت در برابر افراد و سرنوشت آنها به فرهنگ تبدیل شود.

با سپاس فراوان از شما

علی اکبر آزاد: من هم از شما تشکر می کنم. در اینجا تنها توانستم به قسمتی از مسائل اشاره کنم و ذهن هم همین قدر در حال حاضر توانایی داشت. می دانم این سخنان به زعم بسیاری از دوستداران اکثریت خوش نمی آید و به انحاء مختلف همانطور که تلاش کردند اخلال کنند، اما معتقدم که دردرون انسانهایی مثل من زخمهایی ایجاد شده است که نیشتر آنها را در مقابل آن دردی نیست. با امید به جهانی انسانی

azadal@hotmail.com


هیچ نظری موجود نیست: