ایرج شكری
میرحسین موسوی بعد از 20 سال کنار کشیدن از سیاست و پرداختن به نقاشی در این نمایش انتخابات رژیم ولایت فقیه وارد بازی شده است و رنگ سبر و شال سبز هم معرف کمپ و ارودی اوست. او وقتی در یکی از جلسات سخنرانیش در مورد این همه سال سکوت مورد سوال واقع شد، گفت که هیچ وقت ایران را تا این اندازه در خطر نمی دیده و برای همین وارد معرکه انتخابات شده است. دوازده سال پیش که خط امامیها به او آویزان شده بودند که خودش را کاندیدا کند نپذیرفت، بعد از آن بود که خط امامیها سراغ خاتمی رفتند. اما وارد شدن میرحسین به صحنه انتخابات ریاست جمهوری، حالا در واقع بیشتر با محاسبه قدم گذاشتن در راهی که کوبیده شده صورت گرفته است. او در آن زمان جرأت و حال وارد جدل شدن با جناج هار را نداشت. اگر چه در صورت وارد شدن به صحنه انتخابات، به احتمال قوی او هم به راحتی بر ناطق نوری پیروز می شد، اما نه بشکل پیروزی خاتمی و به ویژه، نه به شکلی که خاتمی توانست از آن پیروزی در جهت منافع نظام منحوس اسلامی بهره برداری کند. مهمترین کار خاتمی از«حماسه 2 خرداد»، بهره برداری در جهت تشنج زدایی در روابط خارجی رژیم و ارائه چهره یی از «اسلام» طالب «گفتگوی تمدنها» بود. دایره دید و درک و دانش میرحسین مهندس از اوضاع و ضروریتهای زمان مادون این حرفها بود. به این دلیل روشن که او به لحاظ دانش سیاسی و حسابگری سیاسی ، به پای خاتمی نمی رسد و اصولا او یک «کارگزار» نظام است نه یک اندیشمند و نظریه پرداز نظام به مفهمومی که به خاتمی و حجاریان تعلق می گیرد.البته حالا 12 سال از آن زمان گذشته است و او هم از تجربیات این 12 سال آموخته و از طرفی جامعه پویای ایران به رغم فشار سنگین سرکوب و اختناق رژیم، خود را به مراتب به نسبت 12 سال پیش بیشتر باز کرده و بخشی از فشارها را البته با پرداخت بها از سوی فعالان سیاسی و صنفی و قومی ختثی کرده است. این امر را در اعتراضات و پافشاری در مطالبات گروههای صنفی مختلف، و نیز در پافشاری در خواستهای اقوام مختلف ایرانی که به حقوق و هویت خود تاکید می کنند می شود دید. به گمان نگارنده همین دو عامل(کوبیده شدن راه و تشدید اعتراضات مردم) باعث شده که میرحسین که حدود بیست سال گویی زبانش را گربه خورده و صدایی از او در نیامده بود ( جز یک اظهار وجود در چندر سال پیش در التهاب تعطیلی مطبوعات؛ حالا از انزجاری که عملکرد احمدی نژاد و دارو دسته اش در بین اقشار مختلف به ویژه جوانان کشور به وجودآمده است به وجد آمده و جرأت شرکت در انتخابات را به خود داده است. در واقع انتخابات کنونی هم مثل انتخابات سال 76 فرصتی برای نه گفتن به جناج بشدت مرتجع و تمامیت خواه به وجود آورده که در 4 سال گذشته قوه اجرایی را در دست داشت، و نه انتخابی مطلوب. اکنون میرحسین به میدان آمده است و برای حق مردم و یعنی آنچه او و سایر برادران مکتبی اش، دست در دست هم در این سال گذشته از مردم سلب کرده اند، علمداری کند و روضه بخواند. شعبده اینجاست که او در همان حال بر حفظ نظام ولایت فقیه متعهد و وفادار است و تردیدی هم نیست که اگر بنا باشد بین تحقق خواستهای پایمال شده مردم و حفظ رزیم منحوس اسلامی یکی را انتخاب کند، بدون تردید و تعلل حفظ رژیم را انتخاب خواهد کرد. مساله تبلیغات انتخاباتی سبب طرح سوالاتی و یاد آوریهای از گذشته میرحسین هم از سوی برخی رقبای داخلی و هم از سوی چهرهایی از اپوزیسیون در داخل و خارج کشور شد که در میان آنها اعتراض عبدالکریم سروش به میرحسین موسوی که چرا به جای تایید انقلاب فرهنگی بر نداشتن نقش و مسئولیتی در آن تاکید کره بود، همراه با یاد آوریهای نقش میرحسین در ستاد انقلاب فرهنگی و شورایعالی انقلاب فرهنگی و تنظیم مقرارات سانسور، خواندنی و آموزنده است. اما مواردی هم از عملکرد جناب نخست وزیر دهه سیاه 60 هست که تعداد کمی از ایرانیان شاید بدانند. موردی که خود من تصادفا از آن مطلع شدم در زمان خروج از کشور در نیمه اسفند سال 1362 بود. موقع بررسی گذرنامه و زدن مهر خروج یک خانم با سه تابچه جلوی من بودند. آن مادر یک دختر 6 ساله یک پسر 8-9 ساله و یک پسر دیگر که به نظر 12 -13 ساله میرسید، داشت. وقتی که آن خانم گذرنامه ها را به مامور (که لباس شخصی داشت) داد او بعد از نگاهی به اوراق گذرنامه ها به آن بچه 12- 13 ساله اشاره کرد و گفت:«این نمیتونه بره». آن خانم یکه خورد و منهم به اندازه او متعجب شدم که چرا از بین سه بچه این یکی نمیتواند از کشور خارج شود. در مقابل چرای آن خانم که با حیرت و نگرانی بیان شد، مامور گفت: بخش نامه نخست وزیری یه؛ پسران متولد سال 1348 [و قبل از آن] نمی توانند از کشور خارج شوند. آن خانم بیچاره که رنگش پریده بود در بحث با آن مامور که بابا چنین مساله یی نه موقع گرفتن گذرنامه مطرح بوده و نه موقع خرید بلیط چطور حالا ممنوع شده . جواب مامور این بود که یک هفته است که این بخشنامه صادر شده . چهره رنگ باخته و درهم آن زن مثل تصویر جنازه آن جوان کرد که سرنیزه را از وسط سرش کوبیده بودند و نوک آن از زیر گونه بیرون آمده بود و نیمی از چهره اش ورم کرده و کبود شده بود، از یادم نمی رود. میرحسین موسوی در طول دوران جنگ بارها با پوشیدن لباس بسیجی و بستن پیشانی بند بسیجی منقش به شعارهایی مثل یا حسین، یا ثارالله، در مراسم اعزام هزاران نوجوان دانش آموز بسیجی به جبهه ها و به کشتن دادن آنها در جبهه های جنگ و میدانهای مین حاظر شده و سخنرانی کرده بود. او برای این که چیزی از شمار کودک سربازان از تور مرگ نگریزد، بچه های چهارده ساله را هم ممنوع الخروج کرده بود.آیا تنها همین مسئولیت او امری در شما جنایت علیه بشریت نیست؟ از فرمایشات او در دوره آن جنگ عبث ابلهانه و ویرانگر این بود که « تا یک آجر به خانه یی سالم مانده باشد به حنگ ادامه خواهیم داد». از اقدامات ضد مردمی و کینه توزانه علیه روشنفکران و غیر خودیها در زمان دولت او که بازهم خیلیها حتما آن را نمی دانند این بود که بنا بر مقرارتی که همین سید اولاد پیغمبر وضع کرده بود، ارسال کتابهای منتشر شده قبل از سال 60 را به خارج به کلی ممنوع کرده بود، و برای کتابهای متشر شده بعد از سال 60 نیز تنها به ارزش 550 تومان کتاب در سال برای یک نفر سهمیه تعیین کرده بود. طبیعی است که این مبلع در آن زمان تنها قیمت دو سه کتاب بود و اگر کسی تعداد بیشتری کتاب می خواست به کسان وبستگان خود ارسال کند یا باید یکسال صبر می کرد با باید دنبال کس یگری با شناسنامه اش برای ارسال کتاب اقدام می کرد( در شناسنامه ها مهر می زدند). این اقدام ضد مردمی و ضد فرهنگی در وهله اول ایجاد محدویت برای بازار و فروش کتاب و از آن طریق تشدید فشار اقتصادی علیه ناشران و نویسندگان و مترجمان داخل کشور را دنبال می کرد و هدف دیگرش کساد کردن کار کتابفروشیهای ایرانی خارج کشور بود که به هرحال از مریدان خمینی نظر امثال میرحسین آنها «طاغوتی» و ضد انقلاب بودند.
در حالی که میرحسین موسوی 8 سال در دهه سیاه 60 رئیس دولت بود و سرکوب و سانسور و اختناق به شدت در همه جا گسترده و بود، باز محمد خاتمی با وقاحت ادعا می کند که در زمان موسوی روزنامه یی تعطیل نشد و دانشجویی ستاره دار نشد. البته جناب ایشان در دوره دم نخست وزیری موسوی وزیر ارشاد اسلامی بود و بی جهت نیست که به دروغگویی متوسل می شود. در دوره میرحسین موسوی روز نامه یی غیر از روزنامه های تحت مالکیت حاکمیت اسلامی وجود نداشت که تعطیل هم بشود. کیهان و اطلاعات که مصادره شده و تحت کنترل حاکمیت قرار داشتند، روزنامه جمهوری اسلامی هم در آغاز به مدیریت و سردبیری خود موسوی منتشر می شد و روزنامه متعلق به حاکمیت بود روزنامه صبح آزادگان که تا مدتی جای روزنامه مصادره شده آیندگان منتشر می شد، گفته می شد که در اختیار کمیته هاست و کسانی چون بهزاد نبوی در مدیریت آن نقش داشتند، روزنامه یی دیگری در کار نبود که تعطیل هم بشود، اما در همان زمان ماهنامه هایی فرهنگی و ادبی چندی که از سوی روزنامه نگاران مستقل منتشر می شدند، با انتشار جند شماره توقیف و تعطیل شدند. از طرفی این روزنامه هایی هم که در سالهای اخیر بعد از چندی تعطیل شدند، همگی به «سابقین» خدمتگزاران وابسته به رژیم تعلق داشتند و به غیر خودیها اجازه انتشار رونامه داده نمی شد و نمی شود. وضع دانشگاه و دانشجویان هم بعد از انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهها و بعد از سی خرداد 60 روشن است که چگونه شد. هزاران دانشجو و دانش آموز به جرم هواداری از گروههای سیاسی به جوخه های اعدام سپرده شدند و بعد هم برای ثبت نام قبول شدگان کنکور تحقیقات محلی از سوی بسیج و مسجد محل بعمل می آمد تا کاملا شود طرف دارای گرایشی به گروهها سیاسی بوده یا رفتارش نشان دهند چیزی که نشانه به توجهی به مقررات و معیارهای تحمیلی رژیم بوده یا نه و این گزارش بود که سرنوشت قبول شده کنکور را رقم می زد. فضای پلیسی و ارعاب هم با جاسوسی پرونده سازی انجمن های اسلامی برای دانشجویان در همه جا گسترده بود و خلاصه اوضاع بسیار وخیم تر از ستاره دار شدن و نشدن بود. اخیرا در افشاگریهای جناحهای رقیب، یکی در واکنش به همین اظهارات خاتمی به او یاد آوری کرده است که خود وی جزو گروهی از نمایندگان مجلس بود که با انتشار نامه یی در روزنامه کیهان در فرودین سال 60 تعطیلی یکباره حدود 40 نشریه را مورد تایید قرار دادند که روزنامه میزان متعلق به نهضت آزادی هم در شمار آنها بود.* از اقدامات سرکوبگرانه دیگر میرحسین که به نظر می رسد به خاطر جنایات عظیم دهه 60 در کشتار دگر اندیشان و فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، چندان در خاطر ها نیست سرکوبی پزشکان کشور در سال 65 بود که به لایجه یی در مورد سازمان نظام پرشکی کشور که دولت میرحسین به مجلس برده بود و این سازمان را از یک سازمان تخصصی- صنفی انتخابی به یک سازمان انتصابی تحت کنترل و زائده یی متصل به دولت تبدیل می کرد، اعتراض داشتند. در آن زمان پرشکان کشور در اعتراض به این لایحه روز 23 تیر ماه دست از کار کشیدند. واکنش میرحسین همراه با دست اندرکاران خط امامی در دستگاه قضایی مثل موسوی خوئینها تهدید و بعد سرکوبی و دستگیری و محکوم کردن به تبعید پزشکان بود. در آن زمان بیش از 400 تن از پزشکان کشور فقط به خاطر زیانبار بودن و غیر قابل قبول بودن تبدیل سازمان نظام پزشکی به یک زائده دستگاه دولت دستگیر شدند. منافی که بعد از دستگیری پزشکان معترض انحلال سازمان نظام پزشکی ایران، از سوی میرحسین موسوی به ریاست سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی گمارده شده بود در 26 شهریور اعلام کرد که دکتر محمد علی حفیظی رئیس برکنار شده سازمان نظام پزشکی ایران به 18 ماه تبعید در کرمان محکوم شده و 4 تن دیگر از پزشکان عضو آن سازمان نیز به مدت 12 تا 18 ماه تبعید در شهرهای دیکر محکوم شده اند. جناب میرحسین نخست وزیر «انقلابی مسلمان» در آن زمان در حکم انتصاب معافی به ریاست نظام پزشکی رژیم، به او تاکید کرد که :«توجه دارید که برخورد جنابعالی به عنوان نماینده دولت و در این سمت با معدود افراد سود جو و ضد انقلاب که شرف اجتماعی و حرفه یی و نام و لباس مقدس پزشکی را در شرایط اوج ایثار و ایستادگی ملت بزرگ در مقابل استکبار به ارزشها و امتیازات آمریکایی فروخته اند، قاطع و انقلابی خواهد بود». اکبر محتشمی که حالا او هم به جرگه « اصلاح طلبان» پیوسته است در آن زمان وزیر کشور بود و مجری سرکوبی پزشکان. وی نیز در اطلاعیه یی که در فردای اعتصاب پزشکان در روزنامه جمهوری 24 تیر هم به چاپ رسید، به پزشکان معترض برچسب «عوامل نفوذی استکبار جهانی» را چسباند و آنان را متهم کرد که تحت عنوان نظام پرشکی دست به تحرکاتی زداه اند که در پیروزی قریب الوقوع رزمندگان اسلام بر صدام سنگ اندازی و « برای امپریالیسم جهانی زمینه سازی می کنند..».
در آن اوائل به قدرت تکیه زدن خمینی که هنوز سردار سرتیپ دکتر الله کرم ها و حاجی بخشی ها در دستگاه چماقدار و دژخیم آفرین روح الله الموسوی الخمینی ساخته و پرداخته نشده بودند، چند نام به عنوان «فالانژ» و چهره ها تبلیغاتی نظام منحوس اسلامی بسیار معروف بودند، بعد از صادق قطب زاده که در آن روزها به اندازه پاسدار شریعتمداری در این سالها در نزد مردم آزادیخواه و نیروهای ترقیخواه ایران منفور بود، آخوند هادی غفاری سر شناس ترین سر دسته فالانژها بود و یک زن بیسواد نگونبخت به اسم زهرا خانم که به ویژه در حمله و آزار دختران هوادار گروههای سیاسی بکار گرفته می شد شهرتی به هم زده بود. این شخصیت برجسته مکتب خمینی چنان نقشی در حمله به دانشجویان هوادار گروههای سیاسی که مشغول فروختن نشریه یا بحثهای خیابانی در آن روزها داشت که تهمینه میلانی هم در فیلم نیمه پنهان اشاره به آن را از قلم نیانداخته است. در آن روزها «زهرا خانم» سرشناس دیگری هم بود. البته او هم فالانژ و مبلغ و تایید کننده چارچوبها و مقرارت ارتجاعی تحمیلی اسلام حاکم به زنان ایران بود. این زهرا خانم اما تحصیلات دانشگاهی داشت. امکانات فراوان در اختیارش کذاشته شده بود تا از آخودیسم و ارتجاع تجلیل و به زنان آزاده و مبارز ایران اهانت کند. از جمله امکاناتی که در اختیار او قرار گرفت، امکانات مجله زن روز بود که این زن فرصت طلب مرتجع با استفاده از آن «راه زینب» را منتشر می کرد. علاوه بر این اسم مدرسه عالی دختران را هم گذاشتند دانشگاه الزهرا و سپردند به دست «پرکفایت» ایشان تا زینب و زهرا برای نظام تربیت کند. از فرمایشات انقلابی – اسلامی ایشان در آموزش به دختران، تحقیر فروغ فرحزاد و از او به عنوان«شاعره جسمانی» یاد کردن است. این «زهرا» خانم البته کسی جز عیال «برادر انقلابی مهندس میرحسین موسوی» نبود. در آن زمان این اسلامگرایان گنده دماغ متکبر از بکار بردن عنوان آقا در بین خودشان امتنا می کردند و همدیگر را برادر خطاب می کردند. زهرا رهنورد حال با چارقد گلدار در کنار آقای مربوطه ظاهر می شود و رویای دوران دیگری از روی صحنه بودن را دارد. اما تردید نیست که بیش از کسانی چون گوهرالشریعه دست غیب و مرضیه دباغ مورد انزجار و نفرت زنان آگاه و روشنفکر ایران است. در آن روزها میرحسین چندان شناخته شده نبود؛ عیالش بلند آوازه تر بود. اما میرحسین نقش ارتجاعی و ضد انقلابی مهمتری که گردانندگی روزنامه ننگین جمهوری اسلامی بود، به عهده داشت همان روزنامه که در واقع ارگان چماقداران و سازمان دهنده و تشجیع کننده عناصر درنده خوی حزب اللهی در یورش به نیروهای سیاسی بود و دائم خبر از کشف نشریات مستجهن و وسائل جلوگیری از حاملگی از دفاتر مورد یورش قرار گرفته گروهای سیاسی می داد. در این زمان میرحسین گرداننده آن روزنامه و عضو شورای مرکزی حزب منفور فاشیستی و ضد ایرانی جمهوری اسلامی بود.
آن چه امروز بر زبان میرحسین و شیخ کروبی از حقوق میلیتهای ایرانی و زنان و حقوق شهروندان جاری می شود، در واقع چیزی نیست جز آثار بالندگی و پیروزی جامعه پویا و متحول ایران بر ارتجاع اسلامی. حامعه یی که بر ریشه فرهنگ و تاریخی کهن استوار است که قالب پوسیده و تنگ افکار متعفنن و ایدئولوژی آخوندی به رغم کشتارهای ددمنشانه نتوانست هویت آن را مسخ و ملت ایران را به امت اسلامی تبدیل کند. آن چه امروز سبب شده است امثال خاتمی و کروبی و میرحسین موسوی در برابر مردم ایران و فرهنک و تاریخ ایران سر تعظیم فرود بیاورند چیزی نیست جز شکست مکتبی و سیاسی در «اسلامی کردن» ایران و مرید و مقلد ساختن مردم ایران. ایرانی که اکثریت مردم آن قبل از پیدا شدن سرو کله این جنایتکاران، مسلمان و بقیه خداپرستانی از پیروان سایر ادیان و مذاهب بودند و در همان حال جشنها و رقصها و موسیقی خودشان را داشتند. هرکس بنا بر گرایش و بینش خودش مسلمان یا خداپرست بود حالا یا نماز می خواند یا نمی خواند. مردمی که تاریخ خودشان وبزرگان فرهنگی وقهرمانان تاریخی خودشان را داشتند که نه ازمکه و مدینه و نه از کربلا و شام نیامده بودند، از تبریز و خراسان و تهران و کرمان و سیستان برخاسته بودند. این رژبم منحوس اسم رودکی را بر تالا رودکی تحمل نکرد و خیابان پهلوی را که مردم به نام مصدق نامگذاری کرده بودند نیز تحمل نکرد و آن را به ولیعصر تغییر داد. آخوندهای گنده دماغ خود بزرگ بین در اقدام احمقانه یی اسامی مکانهای تاریخی را هم به اسم خمینی تغییر دادند، مثل میدان نقش جهان و مسجد شاه اصفهان را.
آن چه اکنون در صحنه انتخابات در جامعه ایران مشهود است، گرایش گسترده به « نه گفتن» به حاج محمود احمدی نژاد کاندیدای جناح هار موسم به اصوالگرا است. این پاسدار اَزگل با رفتار و ادعاهای احمقانه اش در سیاست خارجی و تشدید دست اندازی به حقوق شهروندان و تشدید سانسور توسط وزارت ارشاد اسلامی که گروهی از عناصر بیسواد و بشدت مرتجع تحت تصدی صفار هرندی قاطر چی و دستیار سابق حسین شریعتمداری اداره می شود انزجار شدیدی نسبت به خود به ویژه نزد نسل جوان و انشجویان بر انگیحته است. او با جمع کردن تملق گویانی دور خود که به طور حرفه یی برای او ویژنامه مدح ستایش منتشر می کردند، تنی چند از یاران سابق خودش را هم به واکنش واداشت. پاسدار محمد باقر ذوالقدر سالها مقام رده بالای فرماندهی سپاه پاسداران بود و با پیروزی احمدی نژاد تلی گردو با دمش شکست که این پیروزی طی اجرای یک طرح کار شده چند لایجه به دست آمده، از او سرخورده شد و بعد از کنار کشیدن، در یادداشتی با تیتر«...و این است فتح الفتوح»** که در یازده دیماه 86 در چند سایت رژیم انتشار یافت، با تجلیل از پاسداری به نام «سردار حاج احمد کاظمی» به مناسبت دومین سالگرد مرگ وی که در سانحه سقوط هواپیما کشته شده بود وبه روایت ذوالقدر در جنگ قهرمانیها کرده و شگفتی آفریده بود، به طور غیر مستقیم به دهن احمدی نژاد و تملق گویان حرفه ای مستقر در دفترش کوبید که نحوه حضور احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا در نیویورک و واکنش او را به حمله ها و انتقادها، فتج الفتوح نامیده بودند.
همان گونه که اشاره شد، به نظر می رسد که شرکت در انتخابات با هدف نه گفتن به احمدی نژاد، گرایشی قوی در جامعه است و در این میان میرحسین موسوی که محمد خاتمی تبلیغاتچی او شده است کاندیدای نگران کننده برای جناح هار است. این نگرانی را هم از واکنشهایی که از سوی چهره های جناج هار نظیر مرتضی نبوی وزیر پست و تلگراف کابنیه دوم او و کسانی چون حبیب الله عسگر اولادی در به نقد کشیدن عملکرد او در دوران نخست وزیریش می توان دید و هم ضد تبلیغات ناشیانه یی علیه او که به نفع میرحسین تمام شد. این ضد تبلیغ تکذیب دیدار میرحسین موسوی با بعضی مراجع یا اعلام نظر منفی ازسوی آنان نسبت به میرحسین توسط خبرگزاری رژیم و تلویزیون رژیم بود که آنان به نوبه خود ضمن تکذیب خبرکذب خبرگزاری و تلویزیون رژیم این اقدام را تقبیح کردند. مرتضی نبوی هم حمله هایش به میرحسین به شکل احمقانه یی است که به اعتقاد من نمی تواند تاثیر منفی برای میرحسین موسوی داشته باشد. مثلا این که میرحسین معاون وزیرش را هم خودش انتخاب می کرد چه ربطی به مسائل مردم و چه اهمیتی برای مردم می تواند داشته باشد. از طرفی امثال مرتضی نبودی جز این قبیل حرفها حرف دیگری هم ندارند بزنند. چون در جنایت علیه مردم و پاما کردن حقوق آنان همه با هم همرای و پشت سر «امام خمینی ایستاده بودند». از طرفی گفته می شود که رفسنجانی هم زمان را برای تلافی جویی از جناح اصولگرا که در انتخابات دوره قبل ریاست جمهوری علیه او و برای «تخریب» او سی دی تبلیغات تهیه کرده بودند و او حواله شان کرده بود به خدا، مناسب دیده و امکاناتش را در حمایت از موسوی بکار گرفته است. عامل تازه یی که در این دهمین دروه انتخابات ریاست جمهوری رژیم وارد شده است، مناظره تلویزیونی است که تنها بعد از یک نظر سنجی علمی و کارشناسی می توان تا حدوی به تاثیرات آن در افکار عمومی به نفع یا به زیان این یا آن کاندیدا پی برد. اما من فکر می کنم این انتخابات دو رقیب اصلی دارد یک میرحسین و دیگر حاج محمود. فرمانده سابق سپاه که «نخودی» این بازی است و بود و نبودش فرقی نمی کند و عددی نیست. از سوی دیکر برداشت من از اوضاع کنونی این است که در مناظره حاج محمود با آن دو کاندیدای دیگر، هم از بردش که تضعیف رقیب است و هم از خوردنش از طرف مقابل یک «پورسانتاژ» ی به طور خود کار به نفع موسوی در این بازی به سوی او سرا زیر خواهد شد، در مجموع به گمان من اگر نتیجه این نمایش انتخاباتی، نتیجه یی کم و بیش شبیه بار دوم کاندیدا شدن خاتمی داشته باشد و میرحسین موسوی در همان دوراول رای گیری، رقبا را پشت سر بگذارد، هیچ تعجبی ندارد و این امر محتمل است. البته در صورت وقوع چینین رویدادی، جناح اصلاح طلب طبعا بهره برداریهای خودش را خواهد کرد که «این منم طاووس علیین شده» اما حقیقت روشن تر از آن است که بشود آن را در ابهام فرو برد و واقعیتهای جامعه ایران کوبنده تر از آن است که بشود آن را در هیاهوی محو کرد. حقیفت چیست؟ ایا مردم به حمایت رژیم برخاسته اند، یا این رژیم است که از آن ادعاهای دادن درس مسلمانی و آنها را در قالبهای ایدئولوژی گندیده خود محصور کردن و به نیازهای آنها بی اعتنایی کردن و اقتصاد را مال خر دانستن کوتاه آمده است؟ آبا این مردمند که دست از هویت ملی و تاریخی خود برداشته اند یا کارگزاران و گردانندگان این رژیم منحوس که همه پرونده سنگین و ننگینی از سالهای سیاه دهه 60 دارند، حالا چاره حفط نظام از خطر انفحار خشم خلق را گزیدن تاکتیک «گرگ در پوستین شبان» یافته اند که البته ناچارند ما به ازای این تاکتیک، بهای استراتژیک سر فرود آوردن در برایر هویت ایرانی را بپردازند و از آن عرشی که در اول انقلاب سیر می کردند پایین بیاییند و خود را همدل مردم و همرنگ جامعه ایران نشان بدهند. یک عامل که به عنوان شاخصی بیانگر این واقعیت، تعییر رویکرد عوامل رژیم به مساله روشنفکر و روشنفکری است. روشنفکر و روشنفکری به طور اعم در نزد مردم مفهمومی با بار مثب بوده و هست. اما دست اندر کاران این رژیم منحوس از آغاز سر ستیز با روشنفکران و تخطئه آنها را داشتند. بیست سال پیش روزنامه جمهوری اسلامی در چند عنوان مقاله دنباله دار برای تخطئه روشنفکران ایران از زمان مشروطه تا کنون تلاش می کرد و محمد خاتمی هم در کتاب از شهر دنیا تا دنیای شهر مثل هر آخوند متکبری از جناب مردم به داوری در مورد روشنفکران کشور که یک پسوند بی دین هم به آن اضافه کرده پرداخته است وعیله روشنفکران حکم صادر کرده و ازجمله گفته است:« جامعه ما دینی است و طبیعی است که بی دینان مدعی روشنفکری در این جامعه پایگاه و در دل مردم جایگاهی نداشته باشند و نداشته اند... روشنفکر بی دین بخواهد یا نخواهد و بداند یا نداند آب به آسیاب دشمن می ریزد، دشمنی که مخالف استقلال ما است و با فرهنگ اصیل و دیانت و آزادگی این ملت سر ستیز دارد»( از بیم موج ص 199و200). اما حالا جبهه گیری ضد روشنفکری فتیله اش نه تنها کلا پایین کشیده شده بلکه از سوی عناصری از جبهه موسوم به اصلاح طلب به طور مثبت با آن برخورد می شود و حتی در یکی از ویدئوهای تبلیغاتی میرحسین موسوی که در یوتیوب قرار دارد نظر مردی را گنجانده اند که می گوید به میرحسین موسوی را می دهد چون او«روشنفکر است» اما روشن است که تا رژیم ولایت فقیه برقرار است، از عقب نشینی های این یا آن جناج رژیم چیز زیادی گیر مردم نخواهد آمد و پرداخت مطالبات مردم «قطره چکانی» خواهد بود و از سوی دیگر آنچه را که مردم از این طریق بدست می آورند، دستگاه ولایت فقیه با قوه قضاییه و سپاه پاسداران و بند 209 اوین می تواند از چنگ آنان خارج کند. نکته یی که میماند این است که نقش اوپوزیسیون در این میان چه باید باشد. من همچنان معتقدم اوپوزیسیون ترقیخواه که نه بلندگویی در داخل و نه حضور علنی در داخل دارد، باید همواره سیاست تحریم انتخابات و پافشاری بر حداکثر مطالبات و باز پس گرفتن هر آنچه را که در انقلاب سال 57 خمینی و آخوندها ملاخور کردند، دنبال کند. این تناقضی با گرایش موجود در جامعه برای شرکت در انتخابات با هدف نه احمدی نژاد ندارد. مردم در شرایط موجود خودشان بهتر می توانند تشخیص بدهند که به کاندیدای چه جریان و گروهی رای بدهند تا به اگر در انتخابات برنده شد، بتواند به عنوان ضربه گیر در برابر جناح هار برای آنان عمل کند و اندکی فضای تنفسی برای آنها به وجود بیاورد. نتیجه انتخابات به نفع این یا آن جناح مطلقا در بر دارنده تفاوت 180 درجه یی به نفع یا ضرر مردم نیست اگر چه به هرحال تفاوت هایی ممکن است مثلا در زمینه کاهش سانسور فیلم و کتاب از سوی جناح موسوم به اصلاح طلب دیده شود. به هر حال چهار سال بعد از هر انتخاباتی جناح بازنده برای تشویق و جلب مردم برای پیروزی به جناح رقیب چاره یی جز مطرح کردن مطالبات بیشری که مردم خواهان آن هستند ندارند. اما وارد شدن اوپوزیسیون خارج کشور به بازی انتخابات به نفع این یا آن جناح هزینه کردن اعتبار خویش برای هیچ است. چرا که پیامهای آنان را گروه معدودی( به نسبت جمعیت رای دهنده) از طریق ایترنت یا به طور دهان به دهان دریافت می کنند و از سوی دیگر این دریافت کنند بیشتر کسانی هستند که به بخش آگاه و نخبگان تعلق دارند. طرفدارای از این یا آن جناح رژیم با هر توجهیی که باشد به گمان من برای بخش آگاه که خود می تواند در ملاء خود تاثیر گذار باشد در بر دارنده پیام مثبت و انگیزاننده یی نیست. اگر اوپوزیسیون خارج کشور به طور مثال حمایت از میرحسین را حتی با منطق نه به احمدی نژاد، سیاست و موضع خود قرار بدهد، پس افق بلند و روشن تر و خارج از این رژیم را در کجا باید جستجو کرد. به خاطر همین تا قانون اساسی ولایت فقیه برقرار است، من سیاست تحریم را سیاست درستی می دانم. در پایان این مطلب دوشعر ضمیه است که یکی شعری است به عنوان «سنگ صبور» که شاعر آن را به محمد خاتمی «تقدیم» کرده بود نشان دهنده امیدی بود که بسیاری به خاتمی بسته بودند اما با کارنامه یی که او در 8 ریاست جمهوریش دارد روشن است که امانت دار رای آنان نبود و شعر دیگر را که «اس اس لام عزیز» عنوان آن است، چندی پیش در اینترنت دیدم که طنز گونه یی است و خشم و نفرت ایرانیان را از این رژیم منعکس می کند و خواندنش خالی از لطف نیست.
http://www.farsnews.com/** مقاله محمد باقر ذوالقدر
http://www.mehrnews.com/fa/
سه شنبه 5 اسفند 1376 اطلاعات(بین المللی)- صفحه 7 شعر معاصر ایران..
سنگ صبور مرتضی امیری اسفندقه
با تو بگذار که بی فاصله صحبت بکنیم
از توان و تپش قافله صحبت بکنیم
همزبان! مساله این است که ما تنهائیم
با تو بگذار از این مسأله صحبت بکنیم
ما و یک سینه سخن- حوصله کن- سنگ صبور!
تا از این دل، دل بی حوصله صحبت بکنیم
گاه از آن دست بگوییم که تاول زده است
گاه از پای پر از آبله صحبت بکنیم
توشه ای بدرقهً را ه کن ای روح رحیل
جای آن است که از راحله صحبت بکنیم
گله داریم از این فاصله باخیل خواص
بار عامی بده از این گله صحبت بکنیم
£
بله گفتیم و هنوز آن بله در ما جاری است
نه نگو- گوش کن- از این بله صحبت بکنیم
با از راز نگهداری آن «آری» پاک
می توانیم در این مرحله صحبت بکنیم
£
بین ما باش و به ما جرأت فریاد ببخش
تا ببینیم تو را و یله صحبت بکنیم
ما نه چوپان دروغیم، بیا تا با تو
راست از قصۀ گرگ و گله صحبت بکنیم
نه تو شاهی و نه ما شاعرک درباریم
مرگمان باد و مباد از صله صحبت بکنیم
نه مگر گفت خدا:« اقرب من حبل ورید»
با تو بگذار که بی فاصله صحبت بکنیم
اس اس لام عزیز» »
یک مشت گدای عرب از راه رسیدند،
در میهن پر رونق ما خانه گزیدند،
با روزضه و با روزه، در این باغ پر از گل،
چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند،
با چوب و چماق و قمه و دشنه و چاقو
سر ها بشکستند و شکم ها بدریدند !
گفتند که این منطق «اسلام عزیز» است،
اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند،
بستند ز نفرت در دانشکده ها را،
استاد و مبارز همه در بند کشیدند،
آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ،
هر جمعه ، چنان گلهً گوساله چریدند!
با چرک و شپش لشگر جرار گدایان،
از سامره و کوفه و بیروت رسیدند،
روزیکه جوانان وطن در صف پیکار،
لبخند زنان ذائقه ً مرک چشیدند،
امروز سرافراشته در عین وقاحت،
این مرده خوران مدعی خون شهیدند!
اینک همه با غارت این مردم بدبخت،
گویی شرف گشمده را باز خریدند،
با زور و ریاکاری و دزدی و تقلب،
برقامت دین جامعهً تزویر بریدند،
موسیقی شان، شیون مرگ است و گدایی،
این کوردلان دشمن شادی و امیدند!
کوته نظران قاصد دوران توحش،
بر سقف جهان تار خرافات تنیدند،
جز مفت خوری، مرده خوری نوحه سرایی،
مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند!
اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند،
اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند،
در میهن ما «منتطق اسلام» چماق است،
دزدان همگی پیرو این دین مبین اند،
هرچند که هرگز فقها، تخم ابوجهل،
زین شعبده ها خبر نبینند و ندیدند!
آیت الله کامیبز
پ-14 خرداد 1388- 4 ژوئن 2009
http://iradj-shokri.blogspot.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر