مرگ طبیعی و یا «مشکوک» جنایتکارانی همچون رفسنجانی – و بنابه دلائلی چند -، مترادف با کدری و کمرنگی بخشی از تاریخِ سیاسیشان در اذهان عمومیست. رفسنجانی یکی از پایهگذاران نظام جمهوری اسلامی و یکی از منفورترین و راز دارترین اعمال سرمایه، علیۀ تودههای ستمدیده بود. «سیاستمدار بزرگ»، «مرد کلیدی» و «سردار سازندگی» و غیره از جمله عناوینی بود که این عنصر، در دُورههای متفاوتِ نظام، با خود یدک میکشید.
تاریخ سیاسی رفسنجانی، تاریخ نکبت، و تاریخ تعرض به معیشت پایهای کارگران، زحمتکشان، زنانُ، پیر و جوان بود. کمتر کسی منکرِ نقش وی در هدایت نظام، در چند دهۀ حاکمیت جمهوری اسلامیست. رفسنجانی شالودۀ نظام را به همراهِ خمینی پای ریخت؛ جنگ امپریالیستی ایران و عراق را بمدت هشت سال سازماندهی و هدایت نمود؛ کُردستان را به خاک و خون کشاند؛ انقلاب فرهنگی را در درون دانشگاهها سازمان داد؛ نقش بس مهمی در کُشتار زندانیان سیاسی دهۀ شصت داشت؛ ترورهای خارج از کشور را سازمان دادُ، آمر و سازماندۀ اصلی فاجعۀ میکونوس و کشته شدن صادق شرفکندی – رهبر حزب دمکرات کُردستان ایران – و دیگر همراهاناش بود.
بی تردید پروندۀ سیاسی رفسنجانی را نمیتوان به چند مورد فوق، خلاصه نمود. صدها و در حقیقت هزاران سند غارتگری و تعرضات سیاسی، موجود است و میتوان به اثبات رساند که همۀ تلاشاش در طولانیتر نمودن عمر نظام از یکطرف، و در به تباهی کشاندن زندگی میلیونها تودۀ ستمدیده از طرفدیگر، بوده است. رفسنجانی «بناگهان» مُرد؛ امّا بخش عظیمی از اسرارِ سیاسی – اقتصادی نظام، را با خود بُرد. یکی از آرزوهای وی در چند سالۀ اخیر، بر گشتِ نظام، به «دُوران طلائی» خمینی و دهۀ شصت بود؛ دُورانی که یکی از سیاهترین دُورۀ سردمداران جمهوری اسلامی به حساب میآیدُ، دُورانی که فضای سیاسی جامعه، بسیار بسته و مخالفین، تحت شدیدترین پیگردهای پلیسی قرار میگرفتند و دسته دسته از کمونیستها، مبارزین و مخالفین، به پای چوبههای دار و میادین تیر روانه میشدند.
در بستر چنین واقعیاتی، کارنامه و رفتار عالیجناب «سرخپوش» نظام را میتوان، از دو نگاهِ و از دو منظر متضاد از هم، مورد توجه قرار داد. اوّل، نگاهِ وابستهگان به نظام، یعنی «اصلاح طلبان»، «میانه رو»های حکومتی – دولتی و دیگر دار و دستههای متعفنی همچون فرخ نگهدار، که گوئی، عنصر «امید» و «پدر انقلاب» و تکیه گاهِ خود را – در اواخر سال نود و پنج – دست دادهاند، و دوّم، نگاه بخش صدمۀ دیدۀ جامعه، نسبت به ماهیت حقیقی و کارکرد رفسنجانی در دُوران زمام داریاش می باشد. در خبرها آمده استکه، حامیان پر و پا قرص «سردار سازندگی» به عزا نشستهاند و نظارهگر آیندۀ «تیره و تاریک» خویشاند. و در مقابل هم، شنیدهایم که بخش دیگر و اعظم جامعه، یعنی میلیونها انسان دردمند، سر مست از مرگ رفسنجانی، در ذوق و شوقِ تلف شدن یکی از مهرهها و ستونهای نظاماند. به این دلیل که از آغاز و بر خلاف مصلحان و منفعتجویان، طعم سیاستهای غیر انسانی و سرکوبگرایانۀ این عنصر وفادار به نظام را چشیدهاند. به بیانی روشنتر، دهههاست که پائینیها در انتظار تلف شدن جانیانی همچون رفسنجانی و مهمتر از آن نابودی نظام سراسر جهل و نکبتاند؛ دهههاست که بر این باوراند، قطوری پروندۀ رفسنجانی، به میزان و به قطوری پروندۀ، یکی از نزدیکترین یاراناش، یعنی خمینیست. حضور در ارگانها و نهادهای، همچون شورای انقلاب، ریاست مجلس و ریاست جمهوری، رئیس خبرگانُ، تشخیص مصلحت نظام، معاون فرماندهی کل قواء و غیره، وی را بهیکی از مهرههای حساس و کلیدی، و همچنین بعنوان عنصر آشتی دهندۀ جناحهای متفاوت رژیم جمهوری اسلامی تبدیل ساخته بود؛ عنصری که همواره و همواره، فکر و ذکرش جلوگیری از لطمات وارده به نظام، از جانب تمامی سوهای حکومتی و غیر حکومتیها بوده است.
کارنامۀ رفسنجانی انباشته از جنایات و تعرض به بدیهیترین حقوق انسانها بود. در سالهای آغازین حکومتِ جمهوری اسلامی و بههمراه خمینی، سیاست جنگی را انتخاب نمود تا بنیانهای نظام جمهوری اسلامی پا بر جا بماند؛ اموال عمومی را غارت نمود تا زندگی مردم را در تنگنای هر چه بیشتری قرار دهد؛ دار و شکنجه را در هر کوی و برزنی براه انداخت تا در درون جامعه رعب و وحشت هر چه بیشتری ایجاد کند…. در حقیقت رفسنجانی نماد جنایت، نماد دزدی و نماد پایمال نمودن حقوق پایهای میلیونها تودۀ محروم و دربند جامعه بوده است. علیرغم چنین کردههای غیر انسانیای، بعضاً مدافعین غیر دولتی و بهاصطلاح دوستان مردم، پس از مرگ وی، رندانه بمیدان آمدهاند و دارند جنبشهای حقطلبانه را، آگاهانه به این سمت سوق میدهند که تحقق حقوق و آرزوهای انسانیشان، در گرو همراهی با افکار «سردار سازندگی و «امیر کبیر» است؛ در حالیکه سیاست «اعتدال»ِ رفسنجانی و دیگر دار و دستهها و موافقیناش، و آنهم در هیچ دُورهای، مبارزه برای نابودی سیستم، به چالش کشاندن قانون اساسی نظام، و برسمیت شناختن حقوق پایهای مردم نبوده است. در حقیقت رفسنجانی یک معمار تمام عیار، مالهکش سیاسی و حافظ بی چون و چرای سرمایههای امپریالیستی و بموازات آنها دشمن طبقاتی کارگران و زحمتکشان بوده است. همۀ نگرانی و دلواپسیاش، در تقویت بیش از پیش «ولایت فقیه»، در بروز نمودن سیاستهای اقتصادی جامعه با سرمایههای جهانی، و همچنین در نقشآفرینی و در زیادهخواهی سپاه پاسداران – و آنهم در حوزههای متفاوت – بود. بنابه چنین ادله و حقایقی، میتوان گفت که اختلافاش با جناح رقیب، نه، اختلاف مردم با حاکمان، بلکه در سهمخواهی هر چه بیشتر، و در ادارۀ بهتر نظام جمهوری اسلامی بوده است.
خلاصه رفسنجانی در اثر مرگ طبیعی – و یا «مشکوک» – مُرد، در حالیکه بخش بسیار زیادی از تاریخ ناگفته، و نانوشتۀ شدۀ سرمایه داران انگلصفت، مسکوت و در تاریکی باقی مانده است. وی مُرد، در حالیکه بخش اعظمی، از خدمات عالیجناب «سرخپوش»، در ابهام باقی مانده است؛ وی مُرد، در حالیکه جنبشهای انقلابی نتوانستهاند تا در فردای انقلاب و آنهم در دادگاهی منصفانه و عادلانه، از رازهای در سینه مانده و از نقشِ همه جانبۀ وی، از روابط و از نقشههای شوم امپریالیستی آگاه گردند؛ رفسنجانی مُرد و زنده نماند، تا پاسخگوی جنایات و اعمال خویش باشد. این روزها عزاداران وی، در سوگِ «عالیجناب سرخپوش»شان نشستهاند و ملتمسانه، نظارهگر آیندۀ «بی افق»، و گُر گرفتن تازهتر کشمکشهای درونی بعد از مرگ ویاند؛ کشمکشهایی که بمانند گذشته، سود و نفعی برای مردم و جامعه، نخواهد داشت و بدرد خودیهایشان خواهد خُورد. یگانه ثمره و پایانی اوضاع ناهنجار و دردناک زندگی میلیونها انسان رنجدیده، نه در مرگ این و یا آن مهرۀ نظام، بلکه در نابودی سیستم و مناسبات حاکم بر جامعۀمان میباشد. تنها با مرگ نظام وابستۀ جمهوری اسلامیست که جامعۀ انسانی، نفسی تازهتر و آنهم بدور از اسارت و بردگی خواهد کشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر