ترجمهی فارسی اثر "The God Delusion"
دکتر اکرم پدرامنیا
امروز بهدلیل پیشرفت روزافزون فنآوری و دگرگونی بزرگ در عرصهی رسانهها مردم میتوانند با استفاده از این شیوههای نو در روشنگری دیگران نقش موثری ایفا کنند و مخاطبهای خود را راحتتر بیابند. چندی پیش در حین گشتوگذار در این دنیای مجازی نگاهم به ترجمهی کتاب "The God Delusion" اثر ریچارد داوکینز افتاد و بیشک شگفتزده شدم.
هر کس، به هر دلیلی، در زندگیاش مجبور شده مطلبی را هرچند کوتاه ترجمه کند، خوب میداند که برگرداندن موضوعی از زبانی با ساختار و زمینهی فرهنگی بسیار متفاوت به زبان دیگر کار آسانی نیست، حال چه رسد به آنکه بخواهیم کتابهای چند صد صفحهای چون "The God Delusion" را که به "پندار خدا" ترجمه شده است، برگردانیم. بهراحتی قامت را خمیده میکند و گرد پیری بر سروصورت آدمی میپاشد. با اینهمه، انسانهای بزرگی یافت میشوند که برای روشنگری نوع بشر تن به این آسیاب استخوان خردکن میدهند و بیهیچ چشمداشتی عمری را در این راه سپری میکنند و، با پایداری، سدهایی را که بر سر راه رساندن چنین اثری به دست خواننده وجود دارد، میشکنند و گاه حتا نام و نشانشان بر همه پوشیده میماند. من بر این باورم که چنین کارهایی باید از حمایت عمومی برخوردار شوند. باید خوانده شوند و برای بیشتر خوانده شدن به هر شکلی شناسانده شوند.
ریچارد داوکینز، یا به عبارتی داروین معاصر، بیولوژیستی بریتانیایی است که، با استفاده از دادههای علمی، مذهب و آفرینشباوری را در کتابهای گوناگون و فیلمهای مستند مورد نقد قرار داده است. داوکینز در سال ۱٩٨۶ برای نخستین بار در اثری به نام "ساعتساز کور" این اعتقاد را، که بهخاطر پیچیدگی موجودات زنده باید آفرینندهای نامرئی وجود داشته باشد، مورد بحث و نقد قرار داد.
البته او شهرتش را پس از ارائهی تئوری ژنمحوری ِ انتخاب طبیعی بهدست آورد و اعلام کرد که در موجودات زنده ژنهایی که از سوی طبیعت انتخاب میشوند باقی میمانند و بازتولید میشوند. به عبارت دیگر، از نظر او "ژن" واحد اساسی انتخاب طبیعی در فرگشت (تکامل) موجودات زنده است.
و اینک در این اثر جدید "The God Delusion" یا "پندار خدا" با استفاده از دلایل و شواهد علمی نشان میدهد که "تقریبا آفرینندهای فراطبیعی وجود ندارد و اعتقاد به کیش یا مذهب را به نوعی توهم میپندارد." او از بنیانگذاران پیکار برای رشد اندیشههای آزاد، آزاد اندیشیدن و آتئیسم است. داوکینز تا سال پیش استاد دانشگاه آکسفورد بود و از آن زمان بازنشست شد.
او کتاب "The God Delusion" را، که "ا. فرزام" به "پندار خدا" ترجمه کرده، در ده فصل نوشته است و، با کمک گرفتن از تئوری انتخاب طبیعی داروین و محصول فرعی انتخاب طبیعی، علل پذیرش دین را از سوی انسانها بررسی میکند.
داوکینز در این اثر چهار پیام هشیار دهنده دارد که عبارتند از:
۱) هر فردِ خداناباوری میتواند از نظر روحی خوشحال و متعادل، از نظر اخلاقی سالم و از نظر فکری فرهیخته باشد.
٢) تئوری انتخاب طبیعی و تئوریهای مشابه نسبت به همهی نظریههایی که به آفرینندهای برای آفرینش هستی اعتقاد دارند، شواهدی قویتر دارد.
٣) در پیام سوم میخواهد که کودکان را از اندیشیدن بازنداریم و آنها را با نام هیچ مذهبی نامگذاری نکنیم. اگر نمیتوانیم به بچهای بگوییم "بچه مارکسیست" استفاده از واژههای "بچه کاتولیک" یا "بچه مسلمان" هم فاقد معنا است و به گونهای یک بام و دو هواست.
٤) به خداناباوریتان ببالید، چون حاصل استقلال ذهنی و نشانهی سلامت فکر است.
داوکینز از میان شواهد فلسفی گوناگونی که در رد یا وجود خدا بررسی میکند، به بحث طرح آفرینش بیشتر میپردازد و نتیجه میگیرد که تکامل یا فرگشت از راه انتخاب طبیعی میتواند پاسخگوی همهی پرسشها دربارهی پیچیدگیهای آناتومی، بیولوژی و بیوشیمی موجودات زنده باشد.
بخش دوم کتاب به کشف ریشههای مذهب میپردازد و توضیح میدهد که چرا مردم در همهی فرهنگهای بشری به این "همهچیزدانِ همهجا حاضر" اعتقاد دارند.
او در پاسخ به این پرسش که چرا تقریبا آفرینندهای وجود ندارد مینویسد: "بستن هر طرحی به یک طرح دیگر کار اشتباهی است، زیرا پذیرفتن تئوری وجود یک طراح برای همهی موجودات مشکل بزرگتری را پیش میآورد و آن اینکه چه کسی طرح او را ریخته است."
داوکینز هوادار این تئوری است که "مذهب محصول فرعی چیزدیگری است که آن چیز برای انسان مفید است یا روزی مفید بوده است." پیش از آنکه این بخش را از نظریهی داوکینز در مورد چگونگی پیدایش مذهب شرح دهم، با مثالی مفهوم محصول فرعی را روشن میکنم.
در روند تکامل محصول فرعی همیشه به همراه محصولی اصلی از محصولات تکامل میآید. محصول فرعی عملا مشکلی از سازش با محیط زیست را که پایهی تکامل موجودات زنده است، حل نمیکند. درواقع، محصول فرعی بهطور تصادفی به همراه محصولی از تکامل که طرحی کارا دارد، منتقل میشود، مثل حرارتی که به همراه نور لامپی ساتع میشود و از محصول فرعی طرح لامپ است. یعنی منظور از ساختن لامپ تولید حرارت نبوده، بلکه ایجاد روشنایی بوده که حرارت (محصول فرعی) به طور تصادفی با آن همراه شده است.
ناف انسان را در نظر بگیرید، هیچ شاهدی وجود ندارد تا ثابت کند که ناف به بقا یا تولیدمثل انسان کمک کرده است. ناف در شکار غذا، تشخیص شکار، فرار از مار، پیدا کردن محل مناسب زندگی یا انتخاب جفت به کار نمیآید. به نظر نمیآید که به طور مستقیم یا غیرمستقیم در حل مشکل سازش و فرگشت هیچگونه دخالتی داشته است. در واقع ناف انسان محصول فرعی آن چیزی است که خود حاصل سازش است، منظور طناب ناف که برای تغذیه و رشد جنین ایجاد شده است. یا مثالی که داوکینز در این کتاب میآورد: شبپرهها که خود را به شعلهی آتش میزنند و باعث مرگ خود میشوند، ما را شگفتزده میکنند. این رفتار آنها رفتاری "خودویرانگر" وصف میشود. اما درواقع محصول فرعیِ جهتیابی آنها زیر نور ماه است که به روشنی در این کتاب شرح داده شده است:
"تا همین اواخر، شبها فقط نور ماه و ستارگان دیده میشد. نور این اشیاء نورانی در بینهایت اپتیکی است، یعنی پرتوهای گسیل شده از آنها به طور موازی به زمین میرسند. به همین سبب این نورها مانند قطبنما برای جهتیابی مناسباند. معلوم شده که حشرات از نور اجرام آسمانی مانند خورشید و ماه برای جهتیابی حرکتشان در خط مستقیم استفاده میکنند، و میتوانند پس از گشت و گذار، به کمک همین قطب نما، با علائم معکوس، به خانه بازگردند. شبکهی عصبی حشره میتواند برای جهتیابی توسط نور از یک سری قاعدهی سرانگشتی استفاده کند. گیریم قاعده این است که: "در مسیری حرکت کن که پرتو نور همواره با زاویه ی ٣٠ درجه به چشم برسد." چون حشرات چشمان مرکب دارند ( با مجراهای مستقیم برای هدایت نور که از مرکز چشمشان مانند خارهای جوجه تیغی بیرون زده) در عمل برایشان آسان است که با تعقیب نور در مسیر یک مجرا، یا اوماتیدیوم، جهتیابی کنند.
این قطب نمای نوری حشرات کاملاً متکی به اجرام آسمانی است که در بینهایت نوری قرار دارند. اما اگر جرم نورانی در دوردست نباشد، پرتوهایش دیگر موازی نیستند بلکه مانند پرههای چرخ واگرا میشوند. یک سیستم عصبی که قاعدهی سرانگشتی ٣٠ درجه (یا هر مقدار حقیقی دیگر) را در مورد شمع نزدیک خود اعمال کند، و آن شمع را مانند ماه در بینهایت اپتیکی بپندارد، مانند شب پره مسیری مارپیچی را به دور شعله طی می کند. برای خودتان مسیر حرکت با زاویه ی معین، گیریم زاویهی ٣٠ درجه، به سوی پرتوهای واگرا از یک شمع را رسم کنید و ببینید که در یک مسیر لگاریتمی فریبنده به شمع میرسید."۱
بدین ترتیب داوکینز مذهب را نیز محصول فرعی چیزدیگری میداند. چیزی که روزی برای تکامل بشر ضروری بوده است. مردم زیادی در همه جای دنیا هستند که بهخاطر باورهای دینیشان که در تضاد با حقیقتهای علمی است و گاه در تضاد با باورهای دینی مردم دیگر، هزینههای گزاف میپرازند و گاه جانشان را در راه باورهای مذهبیشان از دست میدهند و با این کارشان ما را شگفتزده میکنند (درست مثل شبپرهها). شاید این عملکردهای مذهبی کژروی یا محصول فرعی نامطلوبی از محصول انتخاب طبیعی مفیدی باشد یا محصولی که زمانی مفید بوده است.
سپس فراتر میرود و فرضیهی خود را دربارهی اینکه دین و باورها و رفتارهای دینی محصول فرعی چه چیزی هستند به دقت شرح میدهد.
"بقای گونهی ما بیش از هر گونهی دیگر متکی بر تجارب اندوخته شدهی نسلهای پیشینمان است. برای بقا و بهزیستی کودک، این تجارب باید به او منتقل شوند. به لحاظ نظری، ممکن است کودک به تجربهی شخصی دریابد که نباید خیلی به لبهی یک پرتگاه نزدیک شود، یا گیاهان سرخ رنگ ناآزموده را بخورد، یا در رودخانهای که مأوای کروکودیلهاست شنا کند. اما مسلماً مغز کودک یک قاعدهی سرانگشتی دارد که برایش مزیتی در انتخاب طبیعی ایجاد میکند: هرچه را که بزرگترهایت گفتند باور کن. از والدینات پیروی کن؛ حرف پیران قبیلهات را گوش کن، به ویژه وقتی با لحنی جدی و تهدیدآمیز سخن میگویند. بدون چون و چرا به بزرگ ترها اعتماد کن. اما درست مانند قاعدهی شب پره، این قاعده نیز میتواند به خطا رود."٢
در این اثر داوکینز همهی برهانهای وجود خدا را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
گاه سعی میکند برای اثبات نظریهاش از تئوریهای روانشناسی یا بیولوژی فرگشت نیز استفاده کند که این تئوریها از سوی برخی از دانشمندان فرگشت مورد انتقاد قرار گرفته است. بهطور خلاصه، هواداران روانشناسی فرگشت همچون داوکینز معتقدند که ویژگیهای روانشناسی – ویژگیهایی مانند حافظه، درک یا زبان – نیز از راه سازش با محیط زیست ایجاد شدهاند که از نظر دیگر دانشمندان فرگشت چون استیون جی گلد مورد نقد قرار گرفته است که بحث آن در این مقال نمیگنجد.
مورد دیگر که نباید از نظر دور داشت این است که داوکینز، بهرغم فیلسوفهای مارکسیستی که تکامل را با محتوای ماتریالیستی بررسی میکنند، روند فرگشت را در همهی زمینهها بهطور مطلق در نظر میگیرد. از همین رو است که او در انتقاد از مذهب، مسائل ریشهای اجتماعی- سیاسی را در نظر نمیگیرد. به عنوان نمونه برای محکوم کردن عملیات انتحاری فقط مذهب را مقصر میداند و علل دیگر، از قبیل نقش امپریالیسم در پدیدآوردن تروریسم را نادیده میگیرد. اما هیچ کدام از اینها از اهمیت کار او و ارزش این کتاب نمیکاهد و بهنظر من باید آن را خواند و خواندن آن را به همه توصیه کرد.
در مورد ترجمهی نام این اثر، به عقیدهی من واژهی "پندار" برابر واژهی Delusion گزینهی مناسبی نیست، زیرا "پندار" بیشتر بار مثبت دارد. حال آنکه Delusion فکری غیرواقعی است. درواقع، واژهی Delusion معادل "توهم" است و در متون روانشناسی هم از این واژه به "فکر بیمار" تعبیر میشود. شاید نام "توهم خداباوری" به عنوان کتاب نزدیکتر باشد.
داوکینز در نوشتن کتابهایش از قلمی آسان و همهفهم استفاده میکند که باعث شهرت او در میان عموم مردم شده است. مترجم این اثر نیز در برگرداندن آن این ویژگی خوب آسانگویی و رواننویسی داوکینز را حفظ کرده و عمدتا ترجمهی روان و خوبی ارائه داده است که برای هر خوانندهای قابل فهم است. امیدوارم که کتاب در بین جوانها مخاطبهای بیشتری بیابد.
۱ و ٢) پندار خدا- فصل پنجم- دین بهسان محصول فرعی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر