۱۳۹۱/۰۷/۲۷ - از هم میهنانی که بخش های اول، دوم، و سوم و چهارم و پنجم این سلسله مقالات را نخوانده اند استدعا می شود این بخش (بخش ششم) را
رها کنند و ابتدا به مطالعه دقیق بخش های پیشین بپردازند. ما ملت ایران
چاره ای به غیر از این نداریم که دلایل و عوامل عقب نگاه داشته شدن خود را
در لابلای اسناد تاریخی جستجو کرده، آنها را بیابیم، بشناسیم و از پیش پای
خود برداریم. ما دلیل دیگری برای نوشتن و ارائه دادن این سری از مقالات
طولانی، ولی اساسی و بنیادین نداریم. بار دیگر استدعا می شود هم میهنان
تمامی این مقاله ها را به ترتیب شمارش بخشها به دقت مطالعه نمایند تا کلید
رهائی در قفل عقب ماندگی به دست خودمان بچرخد و از سیاهروزی رهایمان سازد.
در بخش پیشین(بخش پنجم) به شرح مختصری از دخالت روحانیون و آخوندها در امور اجتماعی/فرهنگی/اقتصادی یزد در دوران نوجوانی خود پرداختم.
زیرا خواستم هم میهنان، به ویژه جوانان ایران، به این امر توجه کنند که
ظلم و جور آخوندها و درباریان به رغم تلاشی که مردم ایران در نهضت مشروطیت
برای برکندن ریشه بی قانونی و ظلم از خود بروز داده بودند برکنده نشد و
چنان که اهد و ناظر قضایا هستیم تا به امروز گاه به دست شاه و زمانی دیگر
به دست شیخ و در همه حال با همکاری پنهان و پیدای شاه و شیخ ادامه دارد.
اما می بینیم که زنده یاد دکتر محمد مصدق برای نجات ایران، قدم در راه
براندازی اسلام نگذاشت. وی نجات ایران را نیز در گرو نجات از طریق براندازی
نظام پادشاهی مشروطیت بر اساس قانون اساسی همان که دست آورد نهضت بزرگ
مشروطیت در ایران بود نمی پنداشت.
اکنون در (بخش ششم)
با پوزش از تأخیری که در تداوم این سلسله نوشتار پیش آمد و با توجه به این
نکته مهم که اکنون هم میهنان مبارز به طور اعم، و حتا مدعیان پیروی از راه
و رسم مصدق بزرگ به نحوی اخص دائم رهائی ایران را در مبارزه با اسلام
یافته اند و از سوئی دیگر جمع اندکی که در برونمرز زیر پرچم رضا پهلوی به
"شورای ملی ایرانیان" (غائله ای که کوچک ترین رابطه ای با نجات ایران از
سیاهروزی کنونی ندارد) پیوسته اند می توان بیش از همیشه به اهمیت و عظمت "
راه مصدق" که وی در راستای عمر مبارزاتی خود کاری به کار اسلام و کاری به
کار شاه مشروطه نداشت خواهیم پرداخت. ضرورت بی حد دارد که بدانیم پافشاری
زنده یاد دکتر محمد مصدق بر چه امری و بر کدام معضلی از معضلات ایران
متمرکز بود.
* * *
برای بررسی چنین موضوعی، ناچار باید به روزگاری که مصدق جوان می زیست بر گردیم و نگاهی به وضعیت ایران در آن روزگار داشته باشیم:
زمانی که نهضت مشروطه طلبی در ایران به نتیجه رسید و به تصویب اولین قانون
اساسی ایران انجامید مصدق جوان 24 ساله بود و چندین سال قبل از آن، از سوی
ناصرالدین شاه قاجار به لقب "مصدق السلطنه" ملقب شده بود. بررسی تمام
مدارک تاریخی در آن دوران نشان می دهد که مصدق جوان کوچک ترین نگاه و توجهی
به چنین لقبی که در آن دوران برای اطرافیان شاه افتخار بزرگی بود و دارای
مزایای بی حد و حساب بود نکرد. او از محرومیت ملی ایرانیان که از مفاد
امتیازنامه های عهد قاجاری بر میخاست در رنج بود و در نتیجه برای زدودن
چنین محرومیتی چاره ای به غیر از ابطال رسمی و علنی آن امتیازنامه ها و
تغییر دادن عادت امتیاز دادن از سوی دربار به بیگانگان و در واقع به دست
آوردن «استقلال ایران» نمی دید. "استقلال طلبی" مصدق برای ایران از همان
روزگار نوجوانی در ذهن او همانند کلید رهائی ستمدیدگان ایران و کشورهای
مشابه خاورمیانه ریشه گرفت و تا لحظه واپسین عمر پر افتخارش ادامه یافت. در
روزگار سیاه کنونی نیز «استقلال ایران» نه به معنای "تمامیت ارضی" که از سوی بسیاری از نویسندگان و مدعیان پیروی از "راه مصدق" عنوان می شود، بلکه به معنای "عدم دخالت سیاستمداران کشورهای بیگانه و زورگو در امور داخلی ایران" همچنان کلید رهائی ایران است و بس.
اکنون برای آگاهی یافتن از مفاد امتیازنامه های عهد قاجاری به یک مورد از
آن امتیازات که زنده یاد ابوالفضل لسانی آن را در کتاب خود « طلای سیاه یا بلای ایران» درج کرده است در زیر توجه می کنیم. این کتاب مهم تاریخی در لینک زیر قابل دسترسی است:
در صفحه 8 کتاب، متن کامل امتیازنامه "رویتر" درج شده است. در اینجا لازم
است برای آنکه بدانیم این امتیازنامه در چه مورد و به چه منظوری به "رویتر"
اعطا شده به فصل اول و دوم آن توجه می کنیم:
و در می یابیم که این امتیازنامه درباره احداث راه آهن از بحر خزر الی خلیج فارس
است. اولین امر غیرعادی که در فصل دوم این امتیازنامه ملاحظه می شود مدت
این امتیازنامه است. برای ساختن راه آهن شمال به جنوب ایران در آن روزگار
قطعا به مدتی بیش از 15 یا 20 سال نیاز نبود. بنابراین ما با این پرسش
روبرو می شویم که چرا طول مدت این امتیازنامه 70 سال معین شده است؟، اما
برای آگاه شدن نسبت به تمامی فصل ها و جزئیات این امتیازنامه به خواندن
ادامه می دهیم. وقتی به فصل یازدهم که در زیر درج شده می رسیم، با کمال
تعجب می بینیم که امتیازنامه احداث راه آهن از بحر خزر الی خلیج فارس
نقاب از چهره بر می گیرد و به یک امتیازنامه برای چپاول منابع زیرزمینی
ما، علی الخصوص "پطرول" تبدیل می گردد!:
در
آن دوران نه تنها برای مردم ستمدیده ایران که زیر بار سنگین خفقان از همه
جا و همه چیز بیخبر بودند، بلکه برای ناصرالدین شاه خوش گذران و اطرافیان
دزد و مجیزگوی او هم پر ارزش ترین مواد زیرزمینی فقط طلا و نقره بود نه نفت
که در امتیازنامه "پطرول" نامیده شده بود!. زیرا می بینیم که ناصرالدین
شاه و اطرافیان وی به خیال خام خود زرنگی کرده و این جمله را که: دولت معادن طلا و نقره و جواهر را برای خود نگاه میدارد. در امتیازنامه گنجانده بود.
در
بخش های دیگر این امتیازنامه می بینیم که ناصرالدین شاه متعهد می شود خانه
و کاشانه مردم و زمین های زراعتی آنها را در صورت لزوم به زور بستاند و
برای متمتع شدن صاحب امتیاز تحویل بدهد. فصل چهاردهم این امتیازنامه می
گوید:
و اگر لازم شود، صاحبان این اراضی را موافق قاعده مجبور نمایند که اراضی خود را بکمپانی بفروشد.
جمله «حق مخصوص و امتیاز انحصاری و قطعی»
در این امتیازنامه و امتیازنامه های دیگری که متن آنها نیز در این کتاب
درج شده تکرار می شود. چنین است که کشور ما را طی اینگونه امتیازنامه ها،
به نحوی صریح و شرم آور به مستعمره خود مبدل ساخته بودند.
این
امتیازنامه ننگین که ایران را به مستعمره انگلیس مبدل کرده بود به امضای
تمامی قریب به اتفاق اعضای دربار و حکومت چنانکه در زیر ملاحظه می شود
رسید:
چنانکه
می دانیم، نظام ولایت مطلقه فقیه و اعوان و انصارش، برای جلوگیری از رسیدن
اطلاعات به گوش مردم ستمدیده ایران سرعت اینترنت را به حد اقل رسانیده
است. به این دلیل (بخش ششم) این سری مقاله ها را در اینجا خاتمه می دهیم تا هم میهنان درونمرزی بتوانند آن را با حجم کم تری دریافت کنند. بدیهی است (بخش هفتم) را در ادامه مطالب بسیار مهمی که در کتاب « طلای سیاه یا بلای ایران» برای ما به
جای مانده است پی خواهیم گرفت تا "راه مصدق" بر همگان چنانکه
بود و هست، نه چنان که مدعیان می گویند و می نویسند آشکار شود و به عنوان
«کلید رهائی» به کار آید.
23مهرماه 1391 یا 14 اکتبر 2012
ادامه دارد
۱۳۹۱/۰۷/۲۷ - از هم میهنانی که بخش های اول، دوم، و سوم و چهارم و پنجم این سلسله مقالات را نخوانده اند استدعا می شود این بخش (بخش ششم) را
رها کنند و ابتدا به مطالعه دقیق بخش های پیشین بپردازند. ما ملت ایران
چاره ای به غیر از این نداریم که دلایل و عوامل عقب نگاه داشته شدن خود را
در لابلای اسناد تاریخی جستجو کرده، آنها را بیابیم، بشناسیم و از پیش پای
خود برداریم. ما دلیل دیگری برای نوشتن و ارائه دادن این سری از مقالات
طولانی، ولی اساسی و بنیادین نداریم. بار دیگر استدعا می شود هم میهنان
تمامی این مقاله ها را به ترتیب شمارش بخشها به دقت مطالعه نمایند تا کلید
رهائی در قفل عقب ماندگی به دست خودمان بچرخد و از سیاهروزی رهایمان سازد.
در بخش پیشین(بخش پنجم) به شرح مختصری از دخالت روحانیون و آخوندها در امور اجتماعی/فرهنگی/اقتصادی یزد در دوران نوجوانی خود پرداختم.
زیرا خواستم هم میهنان، به ویژه جوانان ایران، به این امر توجه کنند که
ظلم و جور آخوندها و درباریان به رغم تلاشی که مردم ایران در نهضت مشروطیت
برای برکندن ریشه بی قانونی و ظلم از خود بروز داده بودند برکنده نشد و
چنان که اهد و ناظر قضایا هستیم تا به امروز گاه به دست شاه و زمانی دیگر
به دست شیخ و در همه حال با همکاری پنهان و پیدای شاه و شیخ ادامه دارد.
اما می بینیم که زنده یاد دکتر محمد مصدق برای نجات ایران، قدم در راه
براندازی اسلام نگذاشت. وی نجات ایران را نیز در گرو نجات از طریق براندازی
نظام پادشاهی مشروطیت بر اساس قانون اساسی همان که دست آورد نهضت بزرگ
مشروطیت در ایران بود نمی پنداشت.
اکنون در (بخش ششم)
با پوزش از تأخیری که در تداوم این سلسله نوشتار پیش آمد و با توجه به این
نکته مهم که اکنون هم میهنان مبارز به طور اعم، و حتا مدعیان پیروی از راه
و رسم مصدق بزرگ به نحوی اخص دائم رهائی ایران را در مبارزه با اسلام
یافته اند و از سوئی دیگر جمع اندکی که در برونمرز زیر پرچم رضا پهلوی به
"شورای ملی ایرانیان" (غائله ای که کوچک ترین رابطه ای با نجات ایران از
سیاهروزی کنونی ندارد) پیوسته اند می توان بیش از همیشه به اهمیت و عظمت "
راه مصدق" که وی در راستای عمر مبارزاتی خود کاری به کار اسلام و کاری به
کار شاه مشروطه نداشت خواهیم پرداخت. ضرورت بی حد دارد که بدانیم پافشاری
زنده یاد دکتر محمد مصدق بر چه امری و بر کدام معضلی از معضلات ایران
متمرکز بود.
* * *
برای بررسی چنین موضوعی، ناچار باید به روزگاری که مصدق جوان می زیست بر گردیم و نگاهی به وضعیت ایران در آن روزگار داشته باشیم:
زمانی که نهضت مشروطه طلبی در ایران به نتیجه رسید و به تصویب اولین قانون
اساسی ایران انجامید مصدق جوان 24 ساله بود و چندین سال قبل از آن، از سوی
ناصرالدین شاه قاجار به لقب "مصدق السلطنه" ملقب شده بود. بررسی تمام
مدارک تاریخی در آن دوران نشان می دهد که مصدق جوان کوچک ترین نگاه و توجهی
به چنین لقبی که در آن دوران برای اطرافیان شاه افتخار بزرگی بود و دارای
مزایای بی حد و حساب بود نکرد. او از محرومیت ملی ایرانیان که از مفاد
امتیازنامه های عهد قاجاری بر میخاست در رنج بود و در نتیجه برای زدودن
چنین محرومیتی چاره ای به غیر از ابطال رسمی و علنی آن امتیازنامه ها و
تغییر دادن عادت امتیاز دادن از سوی دربار به بیگانگان و در واقع به دست
آوردن «استقلال ایران» نمی دید. "استقلال طلبی" مصدق برای ایران از همان
روزگار نوجوانی در ذهن او همانند کلید رهائی ستمدیدگان ایران و کشورهای
مشابه خاورمیانه ریشه گرفت و تا لحظه واپسین عمر پر افتخارش ادامه یافت. در
روزگار سیاه کنونی نیز «استقلال ایران» نه به معنای "تمامیت ارضی" که از سوی بسیاری از نویسندگان و مدعیان پیروی از "راه مصدق" عنوان می شود، بلکه به معنای "عدم دخالت سیاستمداران کشورهای بیگانه و زورگو در امور داخلی ایران" همچنان کلید رهائی ایران است و بس.
اکنون برای آگاهی یافتن از مفاد امتیازنامه های عهد قاجاری به یک مورد از
آن امتیازات که زنده یاد ابوالفضل لسانی آن را در کتاب خود « طلای سیاه یا بلای ایران» درج کرده است در زیر توجه می کنیم. این کتاب مهم تاریخی در لینک زیر قابل دسترسی است:
در صفحه 8 کتاب، متن کامل امتیازنامه "رویتر" درج شده است. در اینجا لازم
است برای آنکه بدانیم این امتیازنامه در چه مورد و به چه منظوری به "رویتر"
اعطا شده به فصل اول و دوم آن توجه می کنیم:
و در می یابیم که این امتیازنامه درباره احداث راه آهن از بحر خزر الی خلیج فارس
است. اولین امر غیرعادی که در فصل دوم این امتیازنامه ملاحظه می شود مدت
این امتیازنامه است. برای ساختن راه آهن شمال به جنوب ایران در آن روزگار
قطعا به مدتی بیش از 15 یا 20 سال نیاز نبود. بنابراین ما با این پرسش
روبرو می شویم که چرا طول مدت این امتیازنامه 70 سال معین شده است؟، اما
برای آگاه شدن نسبت به تمامی فصل ها و جزئیات این امتیازنامه به خواندن
ادامه می دهیم. وقتی به فصل یازدهم که در زیر درج شده می رسیم، با کمال
تعجب می بینیم که امتیازنامه احداث راه آهن از بحر خزر الی خلیج فارس
نقاب از چهره بر می گیرد و به یک امتیازنامه برای چپاول منابع زیرزمینی
ما، علی الخصوص "پطرول" تبدیل می گردد!:
در
آن دوران نه تنها برای مردم ستمدیده ایران که زیر بار سنگین خفقان از همه
جا و همه چیز بیخبر بودند، بلکه برای ناصرالدین شاه خوش گذران و اطرافیان
دزد و مجیزگوی او هم پر ارزش ترین مواد زیرزمینی فقط طلا و نقره بود نه نفت
که در امتیازنامه "پطرول" نامیده شده بود!. زیرا می بینیم که ناصرالدین
شاه و اطرافیان وی به خیال خام خود زرنگی کرده و این جمله را که: دولت معادن طلا و نقره و جواهر را برای خود نگاه میدارد. در امتیازنامه گنجانده بود.
در
بخش های دیگر این امتیازنامه می بینیم که ناصرالدین شاه متعهد می شود خانه
و کاشانه مردم و زمین های زراعتی آنها را در صورت لزوم به زور بستاند و
برای متمتع شدن صاحب امتیاز تحویل بدهد. فصل چهاردهم این امتیازنامه می
گوید:
و اگر لازم شود، صاحبان این اراضی را موافق قاعده مجبور نمایند که اراضی خود را بکمپانی بفروشد.
جمله «حق مخصوص و امتیاز انحصاری و قطعی»
در این امتیازنامه و امتیازنامه های دیگری که متن آنها نیز در این کتاب
درج شده تکرار می شود. چنین است که کشور ما را طی اینگونه امتیازنامه ها،
به نحوی صریح و شرم آور به مستعمره خود مبدل ساخته بودند.
این
امتیازنامه ننگین که ایران را به مستعمره انگلیس مبدل کرده بود به امضای
تمامی قریب به اتفاق اعضای دربار و حکومت چنانکه در زیر ملاحظه می شود
رسید:
چنانکه
می دانیم، نظام ولایت مطلقه فقیه و اعوان و انصارش، برای جلوگیری از رسیدن
اطلاعات به گوش مردم ستمدیده ایران سرعت اینترنت را به حد اقل رسانیده
است. به این دلیل (بخش ششم) این سری مقاله ها را در اینجا خاتمه می دهیم تا هم میهنان درونمرزی بتوانند آن را با حجم کم تری دریافت کنند. بدیهی است (بخش هفتم) را در ادامه مطالب بسیار مهمی که در کتاب « طلای سیاه یا بلای ایران» برای ما به
جای مانده است پی خواهیم گرفت تا "راه مصدق" بر همگان چنانکه
بود و هست، نه چنان که مدعیان می گویند و می نویسند آشکار شود و به عنوان
«کلید رهائی» به کار آید.
23مهرماه 1391 یا 14 اکتبر 2012
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر