۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

دیگر رنگ نخواهم شد:چشمان بیدار - مهستی شاهرخی


Saturday, July 11, 2009

فقط یک ماه از پیدایش حزب سبزهای اسلامی می گذرد البته منظورم سبزهای اروپایی نیست، بلکه سبز از نوع قمربنی هاشمی اش همراه با حاشیه هایی از آیات عربی است! و می بینی چطور همه ادبیات پیشین و شعر معاصر ایران را دارند می اندازند پشت قباله میرحسین؟ حرفها و شعارهایشان ملغمه ای سطحی و مردم فریب از ایده های تغییر و دگرگونی جهان سبزهای اکولوژیست و پرچم اسلام عربستان سعودی است! دارند جهان را رنگ می زنند تا سرخی خون ها را نبینیم و با هیاتی از سینماگر اسلامی و بازیگر تعزیه و شعار "کلاغ پر" جفتک زنان به سوی موج سبز اسلام ناب محمدی غالب بلغزیم.
خانم گوگوش با ناز فراوان ادعا کرد که دارد شعری از سهراب سپهری، از مجموعه"حجم سبز" را برای آلبوم جدیدش آماده می کند، احتمالاً در کلیپش وقتی می خواند "سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت" میرحسین را خواهیم دید که دست در دست زهرا خانم فولکلوریکش مشغول کشاورزی و میخک کاری هستند. دیدی میرحسن نقاش بود و خبر نداشتی؟ می بینی زهرا خانم هم شاعر شد؟ ببین اینهمه هنر را در آن مرز پرگهر!
امروز جایی خواندم که باز یکی از جان نثاران حزب سبزهای اسلامی، شعر فروغ "دستهایم را در باغچه خواهم کاشت، سبز خواهد شد، می دانم" را انداخته پشت قباله میرحسین و حزب قمر بنی هاشم اش.
چند روز پیش، دوستی می گفت: نکند "وهم سبز" فروغ را بدزدند؟ گفتم: نه! "وهم سبز" پر از نومیدی و میل به خودکشی است، ولی عبارات و واژه هایش را خواهند دزدید و حتماً بازنویسی اش می کنند.
از تقلب در انتخابات حرف می زنند، ولی نمی گویند که خودشان، سرودهای چپ مبارز ایران را دزدیدند و برای تبلیغات خود به کار بردند. از تقلب حرف می زنند ولی نبایست به رویشان بیاوریم که صدای شاملوی قبرشکسته را برای تبلیغ خود به کار بردند. از تقلب حرف می زنند ولی نبایست صدایمان در بیاید وقتی توی تظاهرات یک قواره پارچه سبز سیدی می آورند و مردم نگران را توی آن ساندویچ می کنند و تکیه می سازند تا هی فیلم بگیرند و باز نباید به رویشان بیاوریم که چرا مدام این شعارهای لمپنی و بی معنا را تکرار می کنند تا صف مردم را از نا و نفس ییندازند تا طوق اطاعت بی چون و چرایشان را بپذیرد که نظام پایدار بماند.

گفتمانشان اینست که بدون ما و میرحسین محال است که شما بتوانید به سوی تغییر بروید. ما مصلحت اندیشان برایتان روند تغییر را کند کرده ایم تا با یک اسلام ملایم به سوی تغییری آرام برویم، و هر چه بخواهی بگویی مشکل من یا ما اسلام نیست بلکه می خواهم ایران کشوری قانونمند باشد که در آن زن توی خیابان را با یک گلوله بی هوا نکشند و دختر شانزده ساله را قاضی شرع به نام اسلام نفرستد بالای جرثقیل و چوبه دار، و مردی که با زنی زندگی می کرده و دو بچه داشتد را به جرم زنا زیر پای بسیجیان سنگسار نکنند.
اصلاً اسلام می خواهیم چکار؟ مگر نداشتیم؟ مگر کم داریم؟ مگر همه چیز باید در راه پر کردن جیب ملایان و حامیان اسلام باشد؟ مگر بیرون از دایره ی تنگ و عبوس اسلام، مردم آدم نیستند؟ مگر آنها هیچ حقی ندارند؟
دارند روی همان قواره های سبز بازار بزازان، امضا جمع می کنند که "احمدی نژاد رییس جمهور ما نیست" تا آن را از برج ایفل آویزان کنند! خوب، مرگ یک بار و شیون هم یکبار! نمی شد روی یک طومار سفید و پاکیزه بنویسید "ما جمهوری اسلامی نمی خواهیم" و آن را بدهید به مردم امضا کنند؟ - راستش من جلوی غربی ها و فرانسوی ها خجالت می کشم از این که به نام "همبستگی" ناگهان پرچمم عوض شده و تبدیل به پرچم عربستان سعودی شده! و باز همین "پرچم عربستان سعودی" شده "نماد مبارزه دموکراسی خواهی ایرانیان"!
مشاهداتم در تظاهرات این یک ماه اخیر را می نویسم، به این امید که آگاهی دهنده باشد:
در تظاهرات اعتراضی، ماموران حراست صف های تظاهرات از خودشان هستند، اکثرشان به نظر می رسد برای انجام مأموریتی به خارج از کشور اعزام شده اند، "رفتار و حرکاتی نظامی در لباس شخصی دارند." این را دوست خبرنگار فرانسوی مان می گوید.

خجالت می کشم وقتی می بینم یکی از همین افراد، منظورم انتظامات صف است، در تظاهرات دشداشه مصری پوشیده و مثل انبیاء تعزیه، جلوی صف همبستگی ایرانیان علیه سرکوب، پیشقراول شده! به دوست فرانسوی ام می گویم: "برو از او بپرس این چه جور لباسی است که پوشیده ای و مال کدام منطقه ایران است؟ یک وقت با او فارسی حرف نزنی که مشکوک شود! فقط برو به زبان فرانسه از او بپرس "قضیه چیست؟" دوستمان می رود و بعد برمی گردد و داستان شاخداری را برایمان تعریف می کند.
مرد ایرانی در لباس عربی به او گفته که دانشجوی مبارزی است و این لباس هم عربی نیست بلکه کفن است! چون دانشجویان ایران در مبارزه شان کفن پوشیده بودند. به او می گویم: "دانشجویان پس از سلاخی شدن در خوابگاه، در مرده شورخانه، کفن بر تنشان پوشاندند و این حرفها مزخرف است و این آقا هم کفن نپوشیده بلکه این یک لباس عربی پوشیده است که آستین دارد و خیاطی شده است." لباسی بسیار مناسب برای حاج آقاهای چندزنه!
***
روز چهارشنبه، دربرابر شهرداری پاریس، گردانندگان برنامه، برای این که صدای کسی شنیده نشود، بلندگو نیاورده بودند. دوستم رفت و به آنها گفت تا محل کارش پنج دقیقه فاصله است و می تواند برود و بلندگو بیاورد. گفتند:" نع! آقای شهردار مایل نیست که جلسه سیاسی بشود! جلسه فقط برای حقوق بشر است و علیه سرکوب مردم!" دوست فرانسوی غر زد: "مگر حقوق بشر یا سرکوب و کشتار ایرانیان مسئله ای سیاسی نیست؟" صدای شهردار پاریس را نشنیدیم. صدای آقای لاهیجی را هم که از "بیش از دو هزار و پانصد دستگیری" حرف می زد نشنیدیم. هیچ چیز را نشینیدیم. تا به حال نشده بود که به یک همایش برویم و بلندگو نباشد! شب که به خانه برگشتیم از طریق سایت های اینترنتی و خبری متوجه موضوع سخنرانی ها شدیم. یعنی شهردار پاریس گفته بود بلندگو نباشد؟
در جلوی شهرداری که بودیم آقایی فریاد زد "مرگ بر جمهوری اسلامی" خانمی که همانجا ایستاده بود برگشت و با لحن سرزنش آمیزی گفت" این را نگویید آن وقت آن بیچاره ها را شکنجه می دهند!" گفتیم: "مگر تا الان شکنجه نمی دادند؟ مگر به این یک کلام است؟" همان آقا با مهربانی به او گفت: "اینجا؟ چه اشکالی دارد اینجا که آزادی است و می توانیم بگوییم، پس چرا اینجا نگوییم؟" خانم باز نقش حراست را به عهده گرفت. دوستم که زن خونسردی است انگار حوصله مکالمه با حراست را نداشت، با خونسردی تمام شروع کرد: "مرگ بر جمهوری اسلامی! مرگ بر جمهوری اسلامی!" و جلو رفت تا از گردهمایی فیلم بگیرد!
***
امسال روز پنج شنبه، مراسم یادبود روز هیجده تیر را گروه یک ماهه "کمیته مستقل سرکوب شهروندان ایرانی"، مصادره کرد و فراخوان همبستگی (البته به شرط این که کسی آفیش و شعار و پرجم با خود نیاورد تا صفوف مان یکپارچه بماند و صدایمان یکی باشد) را صادر فرموده بود.
البته در روایت فرانسه این مطلب را قید نکرده بودند اما در روایت فارسی تاکید کرده بودند که پلاکارد و پرچم و آفیش نیاورید. نمی خواستیم همراه آنها برویم تا از ما به عنوان سیاهی لشگر برای سپاه اسلام برای عکس ها و فیلم های خود استفاده کنند ولی از سوی دیگر نمی خواستیم میدان را برای تاخت و تاز فاشیست های رایش سبز خالی کنیم.
پنج شنبه در برابر میدان سوربون، پرچم های سه رنگ ایران که یکی را بر مجسمه ی وسط میدان آویخته بودند، از دور نوید استقامت ملی و مردمی و ایرانی را می داد. درون پرچم های سه رنگ (نه شیر و خورشید و شمشیر بود و نه "لا اله...")، فقط به سادگی نوشته بودند "ایران".
مدتی زیادی از وقت مان به شنیدن پیام های پوک و خواندن مطالب بی رمق فیس بوک گذشت. در این بلبشوی سیاسی، آقای رویایی آمده بود برای شعرخوانی! در سالگرد حمله به کوی دانشگاه، صدای یواش آقای رویایی! (و نه صدای جوان یک دانشجوی مبارز!) در وسط میدان سوربون غریب به نظر می رسید. در میان مردم حرکت می کردیم و نظرشان را جویا می شدیم، اکثر افراد از این حرکت خودکامه حزب سبزهای قمر بنی هاشم ناراضی بودند. خانمی با پسرش آمده بود، کلافه بود و می گفت: "اینها اگر کسی شعار خارج از چهارچوب موازین تحمیلی شان بدهد، پلیس خبر می کنند، همه اش "خس و خاشاک" و "یار دبستانی" را می خوانند"
علیرغم این تهدیدها و تحمیل ها در یک کشور دموکراتیک، کسانی اعلامیه های خود را پخش کردند، چند جوان هم کاغذهایی با سه رنگ پرچم ایران که درون هر رنگ به لاتین نوشته شده بود (آزادی، دموکراسی، لائیسیته) و پایین اش اضافه شده بود: "ایران هم مستحق اش است!" پخش کردند، مردم با کمال میل از آنها گرفتند. بالاخره پس از آن که با حرفهای پوک غیردانشجویی و خارج از چهارچوب مبارزاتی و خارج از موضوع "هیجده تیر"
به اندازه کافی خسته مان کردند، صف سپاه نوین اسلام به سرکردگی حضرات سبزپوش با مدیریت انحصاری بلندگو و شعار از جانب سبزپوش ها به راه افتاد.

قرار بود از میدان سوربون به سمت کاخ شهرداری پاریس برویم اما در نیمه راه مسیر تغییر کرد و به سمت دانشگاه ژوسیو رفتیم و در آنجا ناگهان اعلام کردند که اجازه شان تمام شده و پلیس مسیرشان را عوض کرده! و به جماعت توصیه کردند که هر چه زودتر متفرق بشوند. چرا؟ - چون در نیمه راه، جمعی از گروه چپ که در انتهای صف قرار داشت پرچم سرخ خود را بیرون آورد و شعار سرنگونی جمهوری اسلامی داد. فوری یک گروه دختر جوان به سرگردگی یک جوان معتاد کلاه نمدی خود را به ته صف رسانند و با قواره پارچه سبز دور مردم تکیه زدند و با صدای بلند شروع به خواندن سرود "یار دبستانی" کردند.
صدایمان در آمد که این تکیه را کنار بکشید چون پرچم ما نیست و پرچم عربستان سعودی است!" با تندی با اعتراض کنندگان برخورد کردند. بددهنی کردند، دختر نیم وجبی به خانم مسنی که صدایش در آمده بود گفت: "اگر این پرچم را نمی خوای از صف برو بیرون!" توی خیابان پاریس اینها بودند که قوانین سانسور خودشان را تحمیل می کردند. سرانجام خودشان را کاملاً تحمیل کردند و درگیری لفظی پیش آمد. گمانم از آنجا صف مسیرش کج کرد به سوی ژوسیو! چون استفاده ابزاری لازم از جماعت برای پیشبرد اهداف خود، انجام نگرفته بود،
احتمالش هست که سریع با پلیس تبانی کرده باشند تا صف را متفرق و منحل اعلام کنند.
این واقعه به شکلی نمادین نمایانگر منش و روش سبزهای اسلامی است. تحمل شنیدن صدای هیچ دگراندیشی را ندارند: یا ساکتش می کنند و یا بیرونش می کنند و یا حذف و سانسورش می کنند و یا ماسکه اش می کنند تا دیده نشود. فاشیسم تمامیت خواه رایش سبز خیلی زود و از همان ابتدا دستش را برای همه رو کرده است و دیگر نمی تواند با نام "همبستگی" دروغین خود، مردم را بفریبد. سپاه رایش سبز به شکلی نمادین ترجیح داد در نیمه راه، صف را به بیراهه ببرد و منحل کند تا مبادا صدای عده معدودی که بالای شصت سال داشتند و شعار سرنگونی می دادند در فرانسه و در قلب پاریس شنیده شود. راستی به کجای دنیا برمی خورد اگر این عده هم پرچم خود و شعار خود و صف مجزای خود را می داشت؟

در بعضی سایت ها و فیس بوک، ببینید گروه های لمپنی شان چگونه عمل می کند و چگونه با یورش های شاخدار هر گونه صدایی را خفه می کنند. اصلاً چی شد که در عرض چند سال، این همه لمپن بی فرهنگ قلم به دست گرفتند و وبلاگ نویس شدند و این چنین سازمان یافته، و یک صدا برای میرحسین سینه می زنند و این همه لابی دایر شد؟ - در حقیقت، عده شان زیاد نیست اما چون به شکلی نظامی سازماندهی شده اند و با ظاهری نمایشی کارگردانی می شوند و چون همیشه ناگهان به شکل گروهی و ضربتی در مجامع عمل می کنند تصوری بسیار زیادتر از آن تعدادی که هستند را تداعی می کنند. چطوری بگویم: توهم زا هستند!
دیده اید چطور با آن قواره پارچه سبز همه را سانسور می کنند و پرچم سبز عربستان سعودی را به عنوان پرچم ما ایرانیان خارج از کشور به غربی ها معرفی می کنند؟ دیده اید بعضی هایشان با لباس تعزیه می آیند و در اول صف مان راه می روند و در همه عکس ها هستند؟
اینها کی هستند؟ - جز همه ی علاف ها و سرخورده ها و لمپنهایی که در این سالها در اروپا ول بودند و حالا به شکلی سازماندهی شده، بخش نمایشی و تصویرسازی و میزانسن های از پیش تعیین شده را توسط کارگردانان رژیم در برابر، چشمان غربی ها بازی می کنند و خود را دانشجو و یا نماینده مردم ایران معرفی می کنند؟
مگر قرار نبود همین ها به نام ملت داغدار ایران بریزند توی خیابان و روی همه چیز رنگ سبز بپاشند تا حافظه جمعی مان را از گذشته و تاریخ حقیقی مان پاک کنند و با رنگی دروغین مثل یک فیلم سینمایی بر روی پرده عریض
چشم مان را فریب بدهند؟
در حال حاضر، اکثریت جامعه ایران، آنقدر گرفتار و داغدار است که خوشبختانه فرصت اینترنت و فضای مجازی را ندارد تا از دروغ اشباع شود و از این رو از این پروژه های عظیم مجازی و یا نمایشی برای پایداری نظام بی خبر است و بدان توجهی ندارد. دلم می خواست با زبان تئاتری اینها را می نوشتم ولی فرصت نیست، خودتان فرصت کردید بروید و نمایشنامه "کرگدن" اثر اوژن یونسکو را بخوانید تا بدانید فاشیسم تمامیت خواه چگونه آهسته آهسته مقاومت های فردی را در هم می شکند و چگونه همه را چون کرگدن، تبدیل به جانور شاخداری می کند! چگونه گروهی (ما همه با هم هستیم)، سر راهشان هر چه بود را تخریب می کند و مدام مشغول تخریب و تاخت و تاز است! در پایان نمایش، همه به جز یکی، کرگدن شده اند.

مردم حقیقی ایران خونین دل اند و رنگ به چهره ندارند. مردم حقیقی ایران، مردم ناراضی ایران، مردم بینوا و دردمند ایران، روزی مانند امروز به خیابانها خواهند ریخت و هیچ موج دروغینی نمی تواند جلوی توفان انقلابشان را بگیرد. مردم مبارز ایران روزی درهای زندانهای رژیم هزار چهره را خواهند شکست و همه بیگناهان را آزاد خواهند کرد. دیگر هیچ گلوله ای نمی تواند جلوی سیل نارضایتی مردم ایران را بگیرد.

دوستی دارم که در خلال بیست سالی که می شناسمش هرگز وارد جریانات سیاسی نشده است ولی این بار، برای اعتراض، تا دم پارلمان اروپا در بروکسل رفت. دوست من ، در این یک ماه اخیر، در همه تظاهرات شرکت می کند، انگار با شرکتش در راهپیمایی ها و میتینگهای مختلف برای رویدادهای خونین اخیر در ایران، می خواهد جلوی آن اشتباه سی سال پیش را بگیرد. او هنوز از دیدن این افراد و از حرکتهای عمیقاً فاشیستی نومید نشده، بلکه مصمم تر شده است. ما پرچم نداریم، او رفته است و پارچه خریده تا پرچم بدوزیم.

ما طرحی برای جنبش نوین نداریم. او رفته گشته و طرح سیمرغ را به عنوان نمادی ایرانی برای روح جمعی انتخاب کرده تا بر روی پرچم مان بدوزیم. ما، من دوستانم رویاهایی داریم و به این سادگی ها از رو نمی رویم و در یک چنین روزهایی "ایران" را تنها نمی گذاریم و از مبارزه مان دست برنمی داریم.
ما با پرچم نوین خود که دست آورد جنبش نوین ایران است، باز هم به مجالس همبستگی های ساختگی برای استفاده ابزاری از مردم، خواهیم آمد . ما باز هم فریاد خواهیم زد: "آزادی، دموکراسی، لائیسیته!"
ما ساکت نمی نشینیم تا یک بار دیگر پرچم اسلام به زور شمشیر و لمپن هایش بر ما پیروز شود. ما تنها نیستیم.
"زنده باد آزادی!"


هیچ نظری موجود نیست: