۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

شعار ساختار شکن حتماً، شعار عکس العملی هرگز!

يکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸ - ۰۱ نوامبر ۲۰۰۹

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
شعار ساختار شکن، يعنی شعاری که خواهان درهم شکستن ساختار است. و وقتی که ساختار، با حداقل خواسته های مردمی نيز ناسازگار است، ساختار را بايد شکست. يعنی: بايد شعار های ساختار شکن داد؛ و در پی تحقق اين شعار ها برآمد.
شعار عکس العملی، يعنی عکس العمل در برابر عمل. و وقتی که عکس العمل، راهنمای حرکت ما باشد، يعنی که دشمن، ابتکار عمل را در دست دارد. و يعنی که اين اوست که با عمل خود، زمان و مکان و محتوای حرکت ما را به ما تحميل می کند.
و مگر شعار ما چيزی به جز بيان محتوای حرکت ماست؟

جمعی از چهره های مطرح «جنبش خرداد» ـ آنگونه که من از نخستين هفته ناميدمش٭ ـ و يا «جنبش سبز» ـ آنگونه که متداول شده است ـ می گويند که شعار های ساختارشکن ندهيد. بگويند. به ما ربطی ندارد. به خودشان مربوط است. و البته آنچه می گويند هم الزاماً همان نيست که دوست دارند بگويند. صد جور محدوديت در کارشان است. نه فقط محدوديت های ناخواسته؛ که همچنين محدوديت های خودخواسته، يا خودساخته...
فقط می خواهم در يک کلام، به آن ها ـ که برای تعداديشان، به پاس پايداری و پايمردی يی که از خود نشان داده اند، حرمت فراوان قائلم ـ بگويم که:
دشمن، می خواهد شما را به موضع تدافعی براند تا نتوانيد در موضع تهاجمی قرار بگيريد. بنابر اين، هرچه بيشتر به بازی دشمن، تن در دهيد، امکان باخت خود را بيشتر می کنيد. و اين که شما در موضع تهاجمی قرار داشته باشيد يا نه، آنقدر مهم نيست که دستکم در موضع تدافعی قرار نداشته باشيد.
موضع تهاجمی داشتن يا نداشتن، انتخاب شماست. اما آنچه راز بقای تا کنونی و بعد از تا کنونی جنبش است، موضع تهاجمی آن است؛ و ادامه ی حضور هر کسی و هر نيرويی در اين جنبش، مستقيماً در پيوند با همين، تعيين سرنوشت می شود.
من فکر نمی کنم که کروبی و موسوی، نيازی داشته باشند که پيوسته از «امام راحل»، برای اثبات خود ـ که در واقع، چيزی به جز دفاع از خود در برابر تهاجم دشمن نيست ـ مثال بياورند و نقل قول کنند، و با اين «دفاعيات»، به «تبرئه» ی خود بپردازند.
اين ها، در موضع تدافعی نيستند اگر با مردم باشند و ـ همانگونه که خود نيز گفته اند ـ با مردم حرکت کنند، و نه جدا از آن ها...

هيچکس نمی داند که در تظاهرات بزرگ «روز دانش آموز» اسبق، و «سالگرد اشغال لانه ی جاسوسی» سابق (و لاحق) دقيقاً چه خواهد گذشت. اما يک چيز هست که نيازی به از پيش دانستن ندارد. چون از پيش دانسته شده است:
ـ جنبش خرداد، گامی ديگر به سوی تعميق خواسته های خود، و تعريف هويت خود، برخواهد داشت.
اين تظاهرات را اگر نتوانند سرکوب کنند، چنين پيش خواهد آمد؛ و اگر بتوانند ـ که بعيد است بتوانند ـ سرکوب کنند نيز باز چنين پيش خواهد آمد.
اگر نتوانند سرکوبش کنند، جنبش، بالنده تر خواهد شد؛ و اگر ـ بنا بر فرض ضعيف ـ بتوانند سرکوبش کنند، جنبش به فضا های تازه يی دست خواهد يافت که خود را در عبور از «نيروی انتظامی ـ حمايت، حمايت» و اينجور چيز ها تعريف می کند. يعنی تعريف خواهد کرد.
و اصلاً چه کسی گفته است که تا ابد بايد تظاهرات کرد يا شعار داد؟ يا مثلاً از «روز قدس» برای «روز دانش آموز» در تدارک بود، و از روز دانش آموز، برای «روز دانشجو»، و از روز دانشجو لابد برای ۲۲ بهمن؟

گفته اند که گويا قرار بر اين است که در پايان تظاهرات، مردم در خيابان ها تحصن کنند. اين که چنين طرحی تا چه حد امکان تحقق يافتن دارد را بايد از خود بچه های جنبش پرسيد. اما اگر اين طرح بتواند تحقق يابد، کاری است کارستان.
آتش گشودن به روی مردمان نشسته ی متحصن در خيابان، اگر بسيار باشند و «ميليونی» (کسی چه می داند؟) برای حاکميت ملايان آسان نيست. عملی هست. اما آسان نيست. نه آسان است و نه ارزان.
بخش قابل توجهی از بدنه ی مجموعه ی بزرگ و متنوع نيرو های موسوم به «انتظامی»، حتی در سپاه و بسيج ـ جدا از فرماندهی خود ـ در اين ماجرا های خاص الخاص متصل به «کودتا»، اگر با مردم نباشد، دستکم بر مردم هم نيست. و اين، کار دشمن را، و خامنه ای را به عنوان نماد دشمن، و به عنوان لو رفته ترين چهره ی «هسته ی کودتا»، و «فرمانده کل قوا»، دشوار خواهد کرد.
صدور فرمان قتل عام، در چنين شرايطی، يا بهتر است بگوييم در چنان شرايط مفروضی، آمد و نيامد دارد. مخصوصاً اگر موقعيت، نه موقعيت جنگ و گريز، بلکه موقعيت ايستادن و نشستن و تحصن خيابانی باشد...
... نه تنها احتمال تمرد، بلکه احتمال درگيری فرمانده و تحت فرمان، و بيشتر از آن هم می رود...
و اگر هم که کار به آنجا کشيد که نبايد بکشد، و در نتيجه، موضوع عبور از «نيروی انتظامی ـ حمايت، حمايت» و غيره و غيره پيش آمد، فکری نيز برای آن می شود کرد.
طبعاً اشاره ی من، به حرف های بی پشتوانه يی از قبيل «چتر حفاظتی مسلحانه» برای تظاهرات وسيع مردمی نيست.
ويژگی تظاهرات وسيع مردمی، نبود درگيری های مسلحانه در صحنه است. در صحنه ی درگيری های مسلحانه، يا بايد ارتش مسلح توده يی حضور داشته باشد، و يا «چريک» ها حضور داشته باشند.
از ارتش مسلح توده يی، فعلاً که خبری نيست و نمی تواند باشد. مبارزه ی چريکی در ايران هم، صرفنظر از آن که ناتوانی خود را، در دهه ی شصت نشان داده است، هرگز قادر نخواهد بود که «چتر حفاظتی» يی برای تظاهرات وسيع مردمانی باشد که آماده ی پرداخت بهايی خارج از توان خود نيستند.
کدام «چتر حفاظتی مسلحانه» برای تظاهرات وسيع مردمی؟ تناقضی به اين آشکاری در ذات اين شعار را می شود نديد. اما نديدنِ چيزی، نشان عدم وجود آن نيست. حرف زدن و تئوری بافتن، وسوسه کننده است و زيباست. اما گاهی فقط در جهان ذهن...

و چون گرچه بايد در جهان ذهن، پرواز کرد، بايد پا در جهان عين داشت، ما هم ـ علی الحساب ـ به جهان عين بپردازيم...
آنچه فعلاً در اين نوشته ی سردستی، مورد نظر من است، ضرورت اجتناب از شعار های عکس العملی است، که همانگونه که آمد، به معنای پذيرش هژمونی دشمن در تعيين زمان و مکان و محتوای حرکت هستند. و يا حداکثر، دق دلی خالی کردن.

ويژگی انکارناپذير (و در عين حال، بارز ترين ويژگی) جنبش خرداد، تبديل تدريجی مجموعه يی از خواست های مدنی، به خواست های سياسی است. و اين، نقاط مثبتی دارد و نقاط غير مثبتی.
از جمله نقاط مثبت اين ويژگی می توان سلامت و زلالی يی را نام برد که معمولاً در عالم سياست ديده نمی شود، و حضور کسانی را در صحنه ی سياست که معمولاً در اين صحنه، غايبند. و از جمله نقاط غير مثبت اين ويژگی، عدم پيوند درست آن با مقولاتی چون مبارزه ی طبقاتی (در معنای عام و گسترده و انعطاف پذير، و نه در معنای مصطلح ارزان و مبتذل و عاميانه شده اش) را از سويی، و حالت خود به خودی، ودر نتيجه: «خام»ی آن را از سوی ديگر، می توان بر شمرد.
نگاهی به شعار های «مرگ بر روسيه»، «مرگ بر چين»، «نسل ما آرياست ـ [بنابر اين] دين از سياست جداست»، و «نه غزه نه لبنان ـ جانم فدای ايران» بياندازيم. چه می بينيم؟

داخل پرانتز بنويسم که:
(اين، حرف درستی است که اساساً «مرگ بر...» در خور منزلت هيچ جنبش مردمی يی نيست. و به همين دليل، من خودم «ننگ بر ...» را که هموزن آن است تجويز می کنم. آن هم در صورت حاد بودن بيماری؛ و حداکثر، صد الی دويست نوبت در شبانه روز. اما «بالا غيرتاً» تا اطلاع ثانوی، يک خرده، در مورد شعار «مرگ بر ديکتاتور»، سختگيری نکنيم. اين شعار تهاجمی، ذات ديکتاتوری و حکومت ديکتاتوری را در عينی ترين نماد آن، يعنی خامنه ای نشانه گرفته است.).

در زبان انگليسی مثلاً می گويند « Down with » يعنی «ساقط باد» و يا در فرانسه هم باز با همين معنا از « À bas » استفاده می کنند. راقم اين سطور هم «شرافتاً» به ياد نمی آورد که دستکم در ۲۰ سال اخير، جايی «مرگ بر...» را به کار برده باشد. به جز يکبار در روزگار «طلايی» بوش و چينی، به زبان طنز، در تيتر مقاله يی در ريشخند به بوميان کمر به خدمت بسته يی چند، و از زبان دلِ آرزومند آنان که: «بوش به ايران حمله خواهد کرد ـ مرگ بر صلح طلبان قلابی!».
بنابر اين، لطفاً ـ خطابم به شما که بچه ی خوبی هستيد نيست ـ اين اعتراض بی مزه و قالبی و مکرر را برای من يکی تکرار نکنيد که:
ـ چه طور شد آن موقع که «مرگ بر آمريکا» و «مرگ بر اسراييل» می گفتند صدای شما در نيامد، و حالا که می گويند «مرگ بر روسيه» و «مرگ برچين»، زبان باز کرده ايد؟
آن هم برای کسی که در همان زمانِ اوج اقتدار «اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی» نيز با دوستان فدايی و توده ای و غيره خود بر سر «نظر لطف» آن ها به شوروی دعوا داشت، و با دوستان سه جهانی و غيره خود بر سر نظر لطفشان به چين و «کم لطفی» شان به شوروی! و با همه شان هم در صلح و صفا می نشست و بر می خاست و می گفت و می خنديد و حتی آن دو گروه «متخاصم» وقتی در خانه ی او به دور هم جمع می شدند يادشان می رفت که هر کدام با ديگری، و هر دو با او دعوا دارند...

نه! شعار های «مرگ بر روسيه» و «مرگ بر چين» دو شعار عکس العملی هستند اگر به صورت طبيعی بر قلم و زبان مردم جاری شوند؛ و دو شعار حساب شده هستند از جانب همان از ما بهترانی که همه می دانيم کيانند، به منظور سياسی مشخصی که باز هم همه می دانيم چيست.
بله! دولت روسيه ـ اين امپراتوری مافيا ها ـ و دولت چين ـ اين «سرمايه داری سوسياليستی بسيار آزاد و دموکراتيک»، دارند پدر ملت ايران را در می آورند. نه فقط با حمايت های بی دريغشان از «کودتا گران»؛ که با چپاول ها و با قرارداد های ننگين اقتصادی و سياسی، و سياسی ـ اقتصادی، و با به ورشکستگی کشانيدن کشت و صنعت داخلی، و با به قول «امام راحل»: کذا و کذا.
اما آيا می دانيم چرا اينطوری شده است؟ به خاطر يک شعار عکس العملی ديگر از همين نوع! شعار عکس العملی «مرگ بر آمريکا» در برابر جنايات بزرگی که دولت های آمريکا، چندين دهه در حق ما (مثل در حق بی شمار کشور های ديگر) روا داشته اند.

مگر کودتای آمريکايی ۲۸ مرداد نبود که شاه را که به همت مصدق و فاطمی، بيرون رانده شده بود، به ايران باز گرداند؟ و مگر همين حکومت شاه نبود که بزرگترين زمينه ساز فروغلتيدن «رهبری» انقلاب به سمت ملايان شد؟ و مگر همين ملايان نبودند که در نوفل لوشاتو و گوادولوپ با آمريکا و شرکا قرار و مدار گذاشته بودند که بيايند و بکنند آنچه بايد بکنند را؟ حالا کاری به اين نداريم که بعداً چه تغيير و تحولاتی پيش آمد و پيش نيامد و چه محاسباتی درهم ريخت و در هم نريخت...

شعار های عکس العملی «مرگ بر روسيه» و «مرگ بر چين»، خودشان نتيجه و آخر و عاقبتِ شعار های عکس العملی ديگری هستند.
و اين، يعنی يک طرف قضيه را ديدن و يک طرف ديگر قضيه را نديدن. و اين، يعنی تلاش برای چپانيدن موضوعات عام، که به جای خود درست و درست تر از درستند، در قالب تنگ موضوعات خاص، که اين ها هم به جای خود درست و درست تر از درستند. و در نتيجه: هم آن را خراب کردن و هم اين را.
و اين، يعنی «موازنه ی منفی» در آنچه به وطن مربوط می شود را به نفع بی وطنی، و يا به نفع درک نادرست و سيخکی از «جهان وطنی» (بی وطنی و جهان وطنی در تضاد کامل با همديگرند) پيش پای «موازنه ی مثبت»، با حسن نيت يا بی حسن نيت، قربانی کردن.
با آدم بی وطن، کاری ندارم. من و شما که بی وطن نيستيم. با آدم خيلی «وطن پرستِ» خيلی ناسيوناليست آريايی هم کاری ندارم. من که اينطوری نيستم. بلکه دقيقاً از موضع يک خانه به دوش «جهان وطن»، و يک همبسته ی کوچک همه ی مردمان جهان، می پرسم که:
ـ وقتی که ما نه در جزيره ی پرت افتاده ی روبنسن کروزوئه، و نه در خلأ، و نه در عالم هپروت، بلکه روی زمين، در کشوری به نام ايران، محصور در ميان همسايگانی که... (سه نقطه بگذارم، مؤدبانه تر است) زندگی می کنيم، آيا بدون اتخاذ يک سياست موازنه ی منفی، قادر خواهيم بود که از حداقل استقلال، برخوردار باشيم؟ و آيا موازنه ی منفی (در چنين ظرفی)، با جهان وطنی و يا با آشتی ناپذيری با ذات و ماهيت «امپرياليسم»، تناقضی دارد؟

در مورد شعار عکس العملی نه «غزه نه لبنان ـ جانم فدای ايران» بايد جداگانه نوشت. چرا که هم «يکی داستانی است پر آب چشم»‌ به گفته ی حکيم ابوالقاسم فردوسی طوسی؛ و هم «هزار نکته ی باريک تر ز مو اينجاست» به قول خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازی.
به يقين می دانستم و می ديدم که در غياب رسانه های همگانی مستقل و مردمی، رسانه هايی که همه می دانيم چه کاره اند، با برنامه ريزی دقيق، و با استعمال چندخوشخدمت فرصت طلب، و با بهره گيری از دافعه يی که تظاهر ملايان سالوس به حمايت از فلسطين، در بخشی از جامعه ی ما به وجود آورده است، برای اين شعار که تا آن زمان، شعاری منزوی بود، در تظاهرات آخرين جمعه ی ماه رمضان امسال، جايی باز خواهند کرد. و از همين رو ، پيش از برگزاری آن تظاهرات، تا حدودی به چند و چون اين شعار پرداخته بودم. ٭٭
خوشبختانه، بر خلاف آنچه همان رسانه ها، در تناقض آشکار با همه ی پرنسيب های خبر رسانی، «رندانه» سعی در پنهان کردنش داشتند و دارند و خواهند داشت، در آن روز، انبوهان و انبوهانی از مردم ما، يکصدا شعار هايی سر دادند از قبيل:
احمدی نژادِ شارون ـ گم شو برو از ايران
شارون کودتاچی ـ استعفا استعفا
فلسطين! فلسطين! ـ ما هم مثل تو هستيم
محمود حسابش پاکه ـ منتخب آيپاکه
مرگ [ننگ] بر قاتلان ـ چه صبرا شتيلا، چه غزه، چه ايران
رأی ما خونين شده ـ ايران فلسطين شده
ايران شده فلسطين ـ مردم چرا نشستين؟ ....

اما همچنان لازم است که به نقد و بررسی اين شعار پرداخت. و به تفصيل. تفصيلی که خود، مقاله يی جداگانه می طلبد...
۱۰ آبان ۱۳۸۸

-----------------------------------------------------
٭ خطابه برای شهيدان جنبش خرداد:
http://www.ghoghnoos.org/honar/honarg/khataabeh-kh.html
٭٭ راهپيمايی «روز قدس»، و يک نکته ی شايد ضروری:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/rooz-nk.html

هیچ نظری موجود نیست: