۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

مصاحبه ای علیه سان سور ! – مهستی شاهرخی


چشمان دیگر














پیش از شانزده آذر مصاحبه ای با روزنامه نگاری در تهران داشتم که شرطم “آزادی بیان و عدم سانسور” برای آن سایت بود که روزنامه نگار پذیرفت ولی آن سایت سرانجام نپذیرفت و از این رو آن گفتگو را در اینجا منتشر می کنم.

دوست روزنامه نگار پرسیده بود در شرایط فعلی هنرمندان و به ویژه هنرمندان ساکن خارج از کشور چگونه می توانند از جنبش سبز و حرکت مردم حمایت کنند؟

الان در خارج از کشور سانسور سفت و سختی رایج است. با توجه به این که بخش عظیمی از مخالفان (اپوزیسیون غیررسمی) با اصلاح طلبان (به عنوان اپوزیسیون رسمی درون حکومت) ائتلاف کرده اند و بر اساس مصلحت اندیشی، مدیریت تظاهرات و جلسات و انتظامات و سرانجام کنترل تقریباً هر نوع گردهم آیی را به عهده گرفته اند، می شود گفت در این شش ماه گذشته، بین ایرانیان خارج از کشور، به نوعی یک نوع حکومت نظامی غیررسمی از جانب اپوزیسیون رسمی ایجاد شده است.

مثلاً در مراسم سوگ یکی از دوستان در پاریس که به مرگ مشکوکی ناگهان درگذشت، همین حضرات بر طبق عادت، کنترل مراسم ختم را به عهده گرفته بودند و از سردخانه تا توی گور، مراسم تحت کنترل و و مدیریت و کارگردانی آنها بود، و ما برای وداع با دوستمان هیچ دقیقه ای خصوصی نداشتیم. این را چطور می شود توضیح داد: “شما حق ندارید مراسم دیگران را مصادره کنید.”این فقط یک نمونه است که نشان می دهد شعار “ما همه با هم هستیم” گاهی چقدر بی دلیل و بی معنا و مزاحم و تحمیلی می شود یا دیگر “ما بیشماریم” ببینید جمعیت یک کشور هر چقدر هم بزرگ باشد حساب و کتاب و سرشماری دارد و قابل شمارش است پس گفتن این که “ما بیشماریم” جز بلوف چه چیزی می تواند باشد؟ بلوفی از سوی اپوزیسیون رسمی که پشت نام مردم “بیشمار” سنگر گرفته است به سوی حاکمیت رسمی پرتاب می شود تا خود را به کاخ حاکمیت برساند.

از سوی دیگر در همین مجموعه “ما” چهره هایی هستند که از ابتدا جزو پی ریزی و سنگهای بنیادین همین رژیم جنایت و خشونت بوده اند. نخست وزیر و رئیس مجلس سالهای کشتار و جنگ تحمیلی و یا وزیر ارشاد و سانسور و اختناق و وقوع قتلهای زنجیره ای نویسندگان و یا بازجوهای قدیمی، الان همگی صفر کیلومتر شده اند خود را رهبران جنبش اعلام می کنند! آیا فجیع نیست که بازجویی که با پشتوانه رژیم به عنوان فیلمساز علم شد با یک سند قلابی برود به پارلمان اروپا؟ آیا وقیحانه نیست که فردی به نمایندگی از طرف مردم ایران از یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری بخواهد که به مردم فرمان بدهد؟ آیا وقاحت محض نیست که فردی به رئیس جمهور آمریکا پوزش نامه بنویسد و به خاطرگروگان گیری سفارت آمریکا از طرف مردم ایران از او معذرت بخواهد؟ مگر مردم ایران سفارت آمریکا را تصرف کرده بودند که حالا معذرت بخواهند؟ مگر بخش غیررسمی حکومت نبود که رهبری حمله به سفارت آمریکا و تصرف آن و گروگان گیری را به عهده داشت؟ مگر سفارت آمریکا الان دست مردم ایران است؟ پس چرا مدام از جانب مردم و از مردم مایه می گذارید؟ مردم ایران که خودش نزدیک سی سال است توسط رژیم ملایان به گروگان گرفته شده برای چه بایست از آمریکا معذرت بخواهند؟

از دلاله گی افراد پراکنده و اشباع دروغ که بگذریم ناگفته نگذارم که در شش ماه گذشته، اپوزیسیون رسمی از حضور فاشیستی و تحمیلی خود، آهسته آهسته کاسته است و مجبور به عقب نشینی شده است. آخر چه معنایی دارد که روز قدس اینها بروند مزاحم مراسم نماز جماعت یک عده سیاه پوست آفریقایی اهل تسنن در مسجد جامع پاریس بشوند؟ مگر دارند تشیع را گسترش می دهند؟ آن هم با پرچم و چراغ سبز؟ از کی تا حالا قرار است ما دوباره به مساجد دخیل ببندیم؟ شانزده آذر نزدیک است و باز اینها حرف از شانزده آذر سبز می زنند! مگر مثل هیجده تیر یا شانزده آذر مال شما بود که مصادره اش کنید و رنگش بزنید و به نام خود کنید و رهبری تظاهراتش را به عهده بگیرید؟ خوب که نگاه کنید در این فضای انباشته از دروغ و وهم سبز، باز چهره هایی با پرونده های خالی دارند بزرگ می شوند و از سوی دیگر مهره هایی با پرونده هایی ننگین و خونین دارند به دروغ مطرح می شوند و ما بایست احتیاط کنیم که وارد این شعبده بازی سیاسی که برای تعویض لباس رژیم جریان دارد نشویم.

با هم بودن ما با یکدیگر، نبایست آزادی بیان را از ما بگیرد. در روزهای اول آشوب پس از انتخابات، اپوزیسیون رسمی صادره به خارج از کشور، سعی داشت از ما همه ی تمامی عصیان و فردیت ما و خلاصه آزادگی مان را بگیرد و به نام “همبستگی” ما را در چهارچوب “خس و خاشاک” و یا همان “یار دبستانی” ای که قرار بود زیر نظر مبصران و ناظمان به صف شود تا از او استفاده ابزاری کنند تبدیل شود؛ تا طبق نقشه حضرات، بار آنها را ببرد و ایشان را به مقصد آرزوها برساند و جناح غالب را پایین بیاورد ولی نتوانستند. چپ ائتلافی که به نام مبارزه ضدامپریالیستی سالهاست با رژیم همکاری می‌کند حتی برای رفتن به نماز جمعه هم فَتوا داد. علناً می گفتند که می خواهیم با ایران همنوا باشیم. گویا از ایران هدایت می شدند و دستور می گرفتند و سانسور داخل کشور (یعنی همان خطوط قرمزی که امثال مهاجرانی تثبیت کرده بودند) را زیر پوشش چادر سبزی به نام “همبستگی” بر ایرانیان خارج از کشور تجمیل می کردند اما نتوانستند. تجربه بیست و چند سال زندگی در غرب علیرغم همه ی دلتنگی ها و مشقاتش برای ما میوه ای چون “آزادی اندیشه و بیان” داشته است که در هیچ لحظه ای نبایست آن را از دست بدهیم. فریاد ما، بایست فریادی دایمی باشد.

البته علیرغم تفاوت ها، واقعیت این است که ما در یک جاهایی کنار هم می ایسیتیم تا حقوق انسانی خود را مطالبه کنیم، مثلاً من الان توی اعتصابم. بله! الان در محل کارم اعتصاب است و ما به تناوب خود را “اعتصابی” معرفی می کنیم تا فشار بر یک فرد نیافتد و هزینه روزهای اعتصاب به تساوی بین همه تقسیم شود تا شاید مقاومت و پایداری مان دست آوردی داشته باشد، مبارزات مردمی هم به همین گونه است، همه اش برای بهروزی و رسیدن به آزادی و برابری و شرف انسان است. همه با هم! این بدین معناست که هزینه و نیرو و مقاومت به شکلی حساب شده بین همه تقسیم می شود، نه این که یک سری مردم را بیندازند جلو و پشت مردم سنگر بگیرند تا بعد از روی کشته های آنان برای خود قصر حکومتی بسازند. اگر این موضوع تبدیل به تشکیل سپاه و سربازگیری و بسیج نیروها در جهت اهداف حضرات اصلاحات در جلد جدید و با آرایش جدید فاشیستی، برای حفظ نظام شود، برای ایرانیان آزادیخواه و مستقل، این شیوه، به هیچ وجه قابل قبول نیست چون مبارزه مردم ایران، مبارزه ای علیه فاشیسم دینی و قیامی علیه استبداد دینی است در نتیجه نمی تواند با اپوزیسیون رسمی کنار بیاید و بازی های جامعه مدنی با مبصرها و ناظم هایش را باور کند و فریب حیله ی خانواده ی حکومتی را بخورد.

بر این اعتقادم که هنرمند نبایست طرفدار حزب و گروه خاصی باشد چون احزاب، دیوارهایی برای اندیشه اند. هنرمند در عین مسئول بودن، بایست آزاد و رها هم باشد تا بتواند در آزادی کامل اثرش را خلق کند، از هنرمندان حزبی و یا دولتی هیچ خوشم نمی آید. هنرمند واقعی آزادیخواه است و در کنار مردمش ایستاده است و از سوی دیگر هنرمند واقعی در هر لحظه و هر جا که باشد با سانسور و آفات مزاحم مبارزه می کند تا نهال آزادی در هوایی سالم رشد کند. پس در هر زمانی، وظیفه و مسئولیت ما، آگاهی رسانی و روشنگری و فرهنگ سازی و مبارزه با هر نوع سانسوری است. از این جهت من تمرکز خود را بر روی انتشار اخبار مبارزات مردم (و نه احزاب) گذاشته ام.

دوست روزنامه نگار پرسیده بود: برای زنده نگه داشتن جنبش سبز ، یا حرکتی مردمی که خود مردم آنرا رهبری می کنند، چه نوع برنامه هایی در سطح بین المللی، می توانند موثر باشند؟ و خلاصه در چنین شرایطی باید چه کرد؟

انقلاب در اندیشه اتفاق می افتد نه در ظاهر و با پوست انداختن و یا با تعویض رنگ! انقلاب در معناست که صورت می گیرد و انقلاب تحولی بنیادین است. در ایران، جنبش آزادیخواهانه صد و چندساله دارد و درختی ریشه دار است که مدام شاخه هایش را شکسته اند و تنه اش را سوزانده اند ولی ریشه هایش تا اعماق رفته است. آنوقت شما به جای تقویت ریشه های درخت آزادی از رنگ زدن برگهای مرده حرف می زنید؟ جنبش رنگ ندارد. انقلاب یک خروش مردمی است، فیلم تکنی کالر نیست که رنگ انتخابی دفتر تبلیغات اصلاح طلبان یا جامعه شیعیان را داشته باشد. این خروش هزاران فرد است و هزاران رنگ دارد. الان بیشتر کانال های خبری و رسانه ها، توسط اطلاح طلبان و ائتلافیان مصادره شده و فقط اخبار آنها را منعکس می کند و مدام در حال چهره سازی است.

به قول صمد بهرنگی از زبان کرم شبتاب:”یک روشنایی، هر قدر هم کوچک باشد، بالاخره روشنایی است.” ما به عنوان روزنامه نگار، می توانیم برای مردم، افشاگری و روشنگری و فرهنگ سازی کنیم تا باندهای سیاسی قدرت را قبضه نکنند. در این فضای مجازی و تسخیر شده، خبررسانی سلیم و صحیح و افشای دروغ ها از هر که و هر چه هست یکی از مهم ترین وظایف ماست.

همان طور که خودت گفتی این خروش را مردم رهبری می کنند و مسئولیت ما در این است که اگر به عنوان روشنفکر نمی توانیم پیشگام مردم باشیم پس حداقل آنها را فریب ندهیم و در کنار آنها گام برداریم. در حال حاضر، در این شش ماهه، در خارج از کشور، پس از به توافق رسیدن و ائتلاف با گروه های مهم اپوزیسیون و توافق از بالا، اصلاح طلبان چون روضه خوان دوره گرد راه افتاده اند و به نام حقوق بشر مرتب جوسازی می کنند، یعنی جریانی از بالا دارد بر مردم سوار می شود و از سوی دیگر مردم جان به لب شده اند و در جستجوی لائیسیته (سکولاریسم) یا جامعه مدنی و بریدن از حکومت تحمیلی دینی هستند. گروه ائتلافی با انواع حیله ها و با وعده و دروغ مردم یا خروش توده ای را می فریبد تا آنها را در چهارچوب قانون قرون وسطایی رژیم ولایت فقیه و بالاخره در جهت حفظ نظامی که بقای خودشان به آن وابسته است باقی نگه دارد و با اکتفا به عوض کردن حداکثر یک یا دو مهره، قیام مردم را خاموش کنند،

اپوزیسیون رسمی عادت دارد مدام مسئله را شخصی کند، این اپوزیسیون سالهایی در رأس قدرت قرار داشت و عوامل و مزدوران و مافیا و لمپن ها و لباس شخصی های خود را داشت و رسانه هایی را خریده بود و یا تصرف کرده بود و در سالهای اخیر هم سربازگیری برای قشون جدید به شدت جریان داشت. در یک فضای گسترده اما مجازی، این اپوزیسیون رسمی اکنون امکانات و پوشش خبری گسترده ای دارد و فقط از حذف افراد و مهره ها نام می برد در حالی که بر طبق خواسته ی مردم، این سیستم مخوف استبداد دینی بایست به کل منحل شود.

اشاعه اطلاعات کنترل شده توسط اپوزیسیون رسمی در اینترنت و در فضایی مجازی، بسیار توهم آفرین است. در این فضای اشباع شده از دروغ، کار ما افشا کردن مهره ها، افشا کردن چهره های دروغین و افشای همدستی های ننگین و مهم تر از همه، ایستادن در کنار مردم و همگام بودن با آنهاست. برای این کار، ما بایست ارتباط مستقیم و بی واسطه ی خود با مردم را حفظ کنیم. ما بایست به مردم یادآوری کنیم که هیچ موظف نیستند در جرز انتخاب بین «بد و بدتر» گیر کنند، ما بایست مدام در گوششان زمزمه کنیم «پیش به سوی زندگی بهتر» را زمزمه کنیم و به آن‌ها نوید بدهیم.

دوست روزنامه نگار از من پرسیده بود: آیا متاثر از این فضا اثری خلق کردی اگر خلق کردی چیست؟ و درباره جزییاتش پرسیده بود.

برای من نوشتن مثل نفس کشیدن است و مدام می نویسم. اما الان داریم از خلق هنری حرف می زنیم، زیاد نوشتم اما در این فضا اثری خلق نکردم. فرصت نشد. در شش ماه گذشته، گاهی برای خواب و خوراک و حمام هم وقت نداشتم و درگیر تعقیب خبرها بودم. تابستان سفر نرفتم و مدام دل نگران بودم، درست است که دوریم و در قلب حادثه نیستیم اما قلبمان و روحمان به ایران بسیار نزدیک است و در غمش شریک و از شادی اش شاد می شویم. چون به قول محمد مختاری “بند نافمان را در ایران بریده اند.”

در مورد خلق اثر، هر کسی به فراخور توان خویش، ریتمی دارد. من معمولاً هم زمان با وقایع حرکت نمی کنم گاهی عقب ترم و گاهی جلوتر. در این شش ماهه کارهای ناتمامم، همچنان ناتمام ماند، الان آهسته آهسته دارم به خودم می آیم و کارهای ناتمامم را تکمیل می کنم. جریانات انقلاب و سالهای ابتدای انقلاب را سالها بعد، در “صبح نهان” منعکس کردم و شاید حوادث و تأثیر این روزها، (اگر عمری باشد) در کارهای آینده ام متجلی بشوند. الان سعی می کنم ناتمام ها را تمام کنم. منظورم از تمام کردن، تایپ و تدوین و بازنویسی و پرداخت داستان تا لحظه ی انتشار است.

به قول فروغ: “همیشه پیش از آن که فکر کنی، اتفاق می افتد” من هم انگار می دانستم این روز فرا خواهد رسید. مهم ترین حس این روزها، حس وقوع سقوط است. آن روز دور نیست. فکرش را هم نمی کردم ولی اتفاق افتاد. بله! خوشبختانه اتفاق افتاد و آن زلزله ی عظیم را دیدیم. آنقدر محکم سر جایشان نشسته بودند که هیچ امید نداشتم روز سقوطشان را ببینم ولی دیدم و خواهیم دید. مطمئناً رفتنشان را هم خواهیم دید. تاثیرات و حس های این روزها به گمانم خوراک مناسبی برای تغذیه ی رمان نیمه تمامم “جانشین” باشد. البته داستانش بر اساس یک ماجراهای یک خانواده واقعی بود که داشتم نوشتنش را در مغزم می پروردم تا فرصت موعود و مناسب را پیدا کنم. فعلاً ببینیم چه می شود.

دوست روزنامه نگار پرسیده بود: اگر با آثاری که در چنین شرایطی خلق می شوند مخالفی، باز هم نظرت را بگو!

نه مخالف نیستم، من چه مخالفتی می توانم داشته باشم؟ – چون هر کسی ریتمی دارد. اما آنچه تاکنون تولید شده، هم بیشتر از دفتر تبلیغات اصلاح طلبان بوده! مانند دفتر تبلیغات امام که مدام همه جا شعار می نوشت و آثار انقلاب پنجاه و هفت را از در و دیوار می شست. توتالیتاریسم استالین و مائو چه بود؟ همین ها نبود؟ الان حضور ذهن ندارم که گزارش جامعی از تولیدات این دوره بدهم، فقط می توانم بگویم تولیدات این شش ماهه بیشتر تولیدات تصویری برای اشباع اذهان عمومی بوده و بیشتر کلیپ ها به هم شبیه است به اضافه یک سطل رنگ بی مورد! اکثر این ترانه ها و کلیپ ها، تصاویر نوینی ندارند، شاید کلیپ “من اعتراف می کنم” از لحاظ ادغام رپ و انیمیشن جالب بود و یا اجرای تصنیف قدیمی “ای ایرانیان” و یا دو سرود، یکی سرود «ای ایران» با شعر منوچهر آذر و صدای فریدون فرهی و سرود «حقوق بشر» با صدای مرتضی و شیفته و یا ترانه های شمیم یاغی که از لحاظ محتوا بسیار رهایی بخش و واقعاً یاغی است. و گرنه باقی همه شبیه هم و همه کم محتوا و یا خیلی شعاری و خیلی توخالی! آخر خواندن “اذان” یا “ربنا” برای ایران مدرن چه تازگی دارد؟ چرا بایست برای “ربنا” اینقدر تبلیغ شود؟ مگر مشکل سر «ربنا» بود؟

انقلاب گامی به پیش است و در معنا و در محتوا و در ریشه ها اتفاق می افتد، نمی شود با دنده عقب به انقلاب رسید! با این تعریف کدامیک از این انبوه کلیپ های رنگ شده، معنایی نوین و ماندگار را به ما القا کردند؟ در مورد فیلم، بهترین عکس ها و فیلمهای آماتور خبری توسط مردم واقعی بود که ما را به قلب حادثه می برد تا عکس های تبلیغاتی میرحسین همچون کینک کنگی بر فراز میدان آزادی و مردمان چون مورچه هایی زیر پایش توسط عکاس حرفه ای! آیا آن عکس‌ توهینی نسبت به اراده و نیروی مردم نبود؟

در مورد ادبیات، الان برای قضاوت خیلی زود است، چون معمولاً یک واقعه عظیم تاریخی با یک نسل فاصله در ادبیات نمودار می شود. ادبیات با روزنامه نگاری فرق دارد، مگر نه؟

هیچ نظری موجود نیست: