مجید یوسفی
برای شاه که همواره ـ پس از کاهش شدید اعتبار او در جامعه ایرانی ـ به دنبال تثبیت قدرت بود و دامنه قدرت خود را به هر سویی چنگ میانداخت، احزاب بر ساخته و دولتساز یکی از راههای مشروعیتطلبی او محسوب میشد. در واقع، زمانی که دو حزب بر ساخته او ـ مردم و ملیون ـ آن هم به دلیل تقلبهای انتخاباتی سال ۱۳۳۹ اعتبار خود را از دست داد، شاه به ایجاد کانون سیاسی جدیدی مبادرت ورزید. «کانون مترقی» در مدت دو سال عمر خود، یعنی تا سال ۱۳۴۲ به مرکزی با حدود ۲۰۰ نفر از صاحبان نفوذ اعم از نمایندگان مجلس، کارمندان عالیرتبه حکومتی، اساتید دانشگاهها و فرزندان خانوادههای متمول که متشکل از تحصیلکردگان غرب که اغلب آنها مصدر کارهای حساس بودند، تبدیل شد.
در اواخر خردادماه ۱۳۴۲ ـ پس از۱۵ خرداد ـ و به موجب فرمان شاه کانون مترقی که ظاهرا فعالیت خود را معطوف تحقیقات و بررسیهای اقتصادی، علمی و اجتماعی کرده بود به مرکز تحقیقات شخصی شاه تبدیل شد. دو ماه بعد کانون تصمیم خود را مبنی بر شرکت در انتخابات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی اعلام کرد. نمایندگان عضو کانون مترقی، فراکسیون مترقی را در مجلس تشکیل دادند و در حالی که تعدادشان به ۱۰۰ نفر میرسید به همراه ۲۲ نمایندۀ گروه دهقانان و ۱۳ نمایندۀ گروه کارگران دست به ائتلاف زده و اکثریت مجلس را با تشکیل «ائتلاف نهضت ششم بهمن» به دست آوردند. بدین ترتیب کانون مترقی جایگاهی خاص در مسایل سیاسی کشور پیدا کرد. این امر خود عامل مهمی شد تا ریاست آن یعنی حسنعلی منصور که وعدۀ ارتقا به مقام نخستوزیری دریافت کرده بود، درصدد برآمد تا کانون را گسترش داده و بر نقش و اهمیت آن بیفزاید. حسنعلی منصور بعد از دیدار با شاه در آبان ۴۲ و برگزاری میتینگی در ۲۴ آذر همان سال که در آن ۵۰۰ نفر شرکت داشتند که ۵۰ نفر از آنها نمایندۀ مجلس و بقیه اعضای کانون مترقی بودند، موجودیت حزب «ایران نوین» را با هدف حفظ نظام شاهنشاهی و دستاوردهای انقلاب شاه و مردم اعلام کرد. فعالیت این حزب بعد از نخستوزیری امیرعباس هویدا همچنان ادامه یافت و تا سال ۵۳ که حزب رستاخیز شکل گرفت همچنان در حکومت سهم جدی داشت. با کشمکشهای سیاسی در سالهای دهه ۴۰ سکان کشتی از دست رجال کهنسال و دنیا دیده عصر پهلوی اول و دوم به دست عدهای جوان قدرتطلب و ماجراجو افتاد که لازمه یک دگردیسی اساسی در نظام شاهنشاهی تلقی میشد.
هنوز مورخان ـ تحقیقا ـ به این نتیجه نرسیدند که دوره سالهای ۴۳ ـ۴۲ شمسی در ایران دوره گذار عصر پهلوی دوم بوده است اما کم نیستند کسانی که دوره جابجایی قدرت از حسنعلی منصور به امیرعباس هویدا را پایان مشروطه تلقی کنند. دوران نخستوزیری حسنعلی منصور کمتر از یک سال به طول انجامید اما به طور بالقوه پایه و اساس جریان جدیدی در نظام حکومتی ایران گذاشت که در نهایت به سقوط حکومت پهلوی منجر شد. بسیاری بر این گمانند که این دگردیسی نه خواست جامعه یا حتی تحولات جهانی، بله بیشتر از جاهطلبیها و یکهتازیهای شاهی نشات میگرفت که حالا دیگر نه رجال استخواندار پهلوی اول در آن نقشی داشتند و نه سیاستمداران اصیلی که میتوانستند شاه را از انحرافات و کجرویها به دور نگه دارند. شاه هم دیگر نه آن شاه جوانی دموکراتی بود که نیازمند به اصول و فرامین سیاست از سوی مردانی چون محمدعلی فروغی، احمد قوام، علی امینی و حسین علاء باشد بلکه او سعی میکرد که ردای سیاست را چنان به تن خود اندازه کند که کسی را یارای قد و قواره او نباشد. او حالا در اوان سالهای ۴۰ نیاز آن داشت که خود را با گروهی همآواز کند که تنها از او خاطراتی شنیده باشند و از سویی هیبت و جبروت کلام شاه آنان را سحر و جادو کند. این گروه به تدریج خود را به نامهای «گروه پیشرو»، «کانون مترقی» و بعدها «حزب ایران نوین» به جامعه شناساند.
اما حسنعلی منصور و گروه موسوم به «پیشروی» او ـ اگر بتوان گروهی اصیل و واقعی برای او قائل شد ـ از چه دایرهای در قدرت به زمین بازی پرتاب شده بودند و خاستگاه اساسی آنها چه بوده است، نمیتوان به آدرسها و نشانههای دقیقی اشاره کرد. اگرچه در طی این سالها آثار متعدد و خاطرات زیادی منتشر شده که همگی بخشی از واقعیتهای این جریان فکری است. جریانی که همایش برگزار میکرد، روزنامههای متعدد منتشر میساخت، مدرسه عالی علوم سیاسی تاسیس مینمود و رانتهای دولتی و نظامی به این و آن میبخشید، بخشی از حاکمیتی بود که به ظاهر به دور از زبان رسمی حاکمیت و راس آن یعنی شاه سخن میگفت و قرار بود ابتدا به صورت یک نهاد علمی و اجتماعی آغاز به کار کند و به تدریج به رفرم سیاسی دست زند. این گروه که بعدها «کانون مترقی» را تشکیل میدادند از برخی افراد متنفذ اجتماعی و سیاسی تشکیل شده بود که در دایره قدرت سیاسی ایران پیش از این نقشهایی را ایفا کرده بودند.
در بین اعضای اصلی این گروه که بعدها حزب ایران نوین را تشکیل دادند میتوان به این اسامی اشاره کرد: دکتر مهرانگیز دولتشاهی، دکتر ضیاءالدین شادمان، دکتر باقر عاملی، دکتر هادی هدایتی، دکتر ناصر یگانه، محمدتقی سرلک، منوچهر کلالی، محسن خواجه نوری، فتحالله ستوده، فلیکس آقایان، مهندس منصور روحانی، ویلیام ابراهیمی، دکتر جواد سعید، دکتر فرخرو پارسا، دکتر سیفالله وحیدنیا، عطالله خسروانی و کثیر دیگری از نمایندگان مجلس وجود داشت. تعداد اعضای زن این تشکیلات نسبت به دیگر احزاب رایج در آن زمان زیاد بود. غیر از دولتشاهی نامهای نیره ابتهاج سمیعی، هاجر تربیت، شوکتالملک جهانبانی، و دکتر فرخرو پارسا در زمره اعضای اصلی حزب گنجانده شده بود. به واقع حضور زنان برای نخستین بار بود که در پهلوی دوم آن هم در چارچوب یک جریان سیاسی این چنین قدرتمند و در بین زنان فعال سیاسی همهگیر شده بود.
این گروه در اولین بیانیه موجودیت خود اعلام کردند که هدف آنها از تشکیل گروه، مطالعات و پژوهش علمی درباره مسائل فنی، اقتصادی، مالی، کشوری، حقوقی، فرهنگی، بهداشتی و در مجموع مسائل اجتماعی کشور است. آنها اعلام داشتند که نتایج این مطالعات و تحقیقات در اختیار مقامات ذیصلاح قرار خواهد گرفت تا در جهت رفع مشکلات و نواقص امور کشور و نیز تنظیم برنامههای اقتصادی و اجتماعی به آنها کمک نماید. از دیگر اهداف تشکیل این کانون تبادل اطلاعات و کوشش و مجاهدت در زمینه آشنایی و ایجاد روح همکاری و هماهنگی بین کارشناسان اقتصادی، مالی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی عنوان شده بود. فعالیتهای خیریه و اقدامات نوع دوستانه و تاسیس کتابخانه، تالیف و انتشار کتاب و مجلات و نیز تشکیل سمینارها و کنفرانسهای علمی، همراه با تاسیس کمیتههای مخصوص برای مطالعات در زمینههای حقوقی، اجتماعی و اقتصادی از دیگر برنامههای این عده بود. آنها در اساسنامه خود یادآوری کرده بودند که در صورت امکان مدارس و آموزشگاهها و دانشگاههای ملی را طبق موازین و مقررات کشور به وجود خواهند آورد.
اما برخی از صاحبنظران، بدبینانه خاستگاه واقعی کانون را متعلق به تحولات سیاسی جهان غرب میدانستند و بر این باور بودند که اساس و شالوده جریاناتی شبیه «کانون مترقی» در ایران به بخشی از تصمیمات کلان جان اف. کندی، رییسجمهور ایالات متحده باز میگشت که در پی انقلابهای متعدد چپگرایانه در جهان، رو به سوی جوانان تحصیلکردهای داشت که آماده و شیفته قدرت بودند. آمریکاییها برای جلوگیری از تکرار انقلابات مشابه در سایر نقاط دنیا، به هر تدبیری دست زده بودند و دولتهای دموکرات و جمهوریخواه هر کدام سناریویی برای مقابله با بحرانها اتخاذ میکردند. این بار تکیهگاه آمریکا در کشورهایی مثل ایران نخبگان جدید سیاسی بودند که از اتهامات مرسوم در جوامعی مثل ایران تا حد زیادی مبرا بودند، دیگر اینکه جوان و جاهطلب بودند و آخر اینکه در وفاداری آنها به آمریکا تردیدی وجود نداشت.
آگاهان در غرب معتقدند که در نهایت جان اف. کندی جان بر سر همین آرزو گذاشت و قربانی همین نوع سیاستها شد که حتی در داخل ایالات متحده امریکا چنین آرمانهای را بر نمیتابیدند. علیرغم این، سیاستهای کلی امریکا در قبال ایران حتی بعد از ترور حسنعلی منصور ادامه یافت. امیرعباس هویدا رییس بعدی و نخستوزیر کشور که متعلق به همین کانون و حزب بود کم و بیش همان سیاستها و آمالهای امریکایی را ادامه میداد.
اما در داخل، این را بخشی از تحولاتی میدانستند که شاه از فردای ۲۸ مرداد ۳۲ در ذهن خود میپروراند و مدام به این در و آن در میزد که چهره سیاسی عصر پهلوی دوم را به گونهای رقم زند که کمتر از رجال عصر پهلوی اول در عرصه سیاست کسی باقی ماند. شاید خیلی بیشتر از ۲۵ آذرماه ۱۳۴۲ که حزب ایران نوین تاسیس شد، منصور به فکر رایزنی با این و آن بود که چنین لقمه چربی را شکار کند. چندان که او در اوایل دهه ۱۳۳۰ زمانی که دبیر شورای عالی اقتصاد بود انجمنی از دوستان و همپالکیهای خود را در آنجا جمع کرد که در خانهاش در خیابان ایرانشهر تشکیل جلسه میدادند. این انجمن سالها بعد به تدریج دارای اساسنامه شد و پایه حزب ایران نوین قرار گرفت. حزب ایران نوین در سالها بعد به اوج خود نزدیک شد، جدا از روابط پیچیدهای که به طور پنهان با شاه و دستگاه سیاسی او برقرار شده بود بخشی از افراد متنفذ کانون مترقی و حزب ایران نوین ارتباطات ویژهای با ساواک و حتی با نیروی شاخص سازمان سیا داشتند. از بین این عده مشخصا منصور با سرهنگ گراتیان یاتسویچ، رییس سیا در تهران محشور بود و این امر نکتهای نبود که از چشم ماموران امنیتی ساواک مخفی بماند. در حقیقت یاتسویچ مستاجر منصور بود و از همان بدو ورود به ایران بین او و منصور رابطهای دوستانه وجود داشت. در کنار این ارتباط یک رابطه ویژه با شاپور ریپورتر هم وجود داشت که او همچون سایه در کنار این گروه قرار داشت.
دوره نخست فعالیت کانون مترقی همزمان با دولت امینی شکل گرفت، اما هر چه علی امینی به سقوط محتوم خود نزدیک میشد بر دامنه فعالیتهای کانون مترقی افزوده میگردید. حدود یک سال پس از شکلگیری کانون تکاپوهای سیاسی علنیتر شد. در اصولی که تحت عنوان «اصول عقاید و نظرات کانون مترقی» منتشر شد اعلام شد که هر فرد ایرانی حق دارد که از بدو از تعلیم و تربیت مناسب برخوردار شود؛ از دید کانون این وظیفه در درجه اول بر عهده خانواده است. تاکید بر نهاد خانواده و نقش آن در تعلیم و تربیت کودکان نخستین بند از اصول عقاید این عده را در مقطع جدید تشکیل میداد و میگفتند اگر خانواده ناتوان باشد و یا امکانات لازم را برای تربیت اطفال نداشته باشد این وظیفه برعهده جامعه است.
با این وجود، علیرغم همه توفیقاتی که این گروه در جلب نظر شاه و گروههای سیاسی داشتند مهمترین معضل این گروه همانا نداشتن پایگاه اجتماعی در ایران بود. گروههایی مثل جبهه ملی و حتی گروههای مخفی سیاسی که در جامعه حضور داشتند از این نظر وضعیت کاملا آشکاری داشتند، حتی حزب توده از این حیث تعاریف مشخصی از پایگاه اجتماعی و طبقاتی خود در جامعه ارایه میکرد. ظاهرا اعضای کانون محور کار خود را روی طبقه متوسط جامعه قرار داده بودند، این طبقه قاعدتا استادان دانشگاهها، دانشجویان، کارمندان و ارباب جراید بودند؛ لیکن کانون در بین این اقشار هم شناخته شده نبود. آن چیزی که بیش از همه در جراید آن روز کشور بازتاب داشت، این بود که کانون از سیاستهای دولت اسدالله علم در مورد مسائل مختلف داخلی و خارجی حمایت میکرد و هدف اصلی آن راه حلهایی برای اجرای اصول ششگانه شاه و ملت است که مورد توجه شاه قرار داشت.
شاید مهمترین و برجستهترین تصویری که در مدح و توصیف حسنعلی منصور ارایه شده تصویری است که بهرام شاهرخ، روزنامهنگار ایرانی که برای خبرگزاریهای آلمان فعالیت میکرد ارایه داده است: «زندگی نوین پارلمانی ایران که در ماه اکتبر امسال آغاز گشت به نظر میرسد که فصل نوینی را در نحوه حکومت ایران میگشاید. در مدتی که پذیراییهای رسمی از دوگل و لوبکه و برژنف گذشت عناصر مترقی مجلس به رهبری حسنعلی منصور توفیق یافتند حزب جدیدی به نام «ایران نوین» به وجود آورند که امروز قریب ۱۲۹ نفر از ۲۰۰ نفر نمایندگان مجلس عضویت آن را پذیرفتند. پیشبینی میشود که حزب جدید به سرعت با جلب تودههای وسیع روشنفکران، کارگران و دهقانان نقش کلی و اساسی در تحقق، تعمیم و تکامل دموکراسی منضبط در ایران ایفا خواهد کرد.
حسنعلی منصور ۴۰ سال دارد و از کارشناسان اقتصادی ایران است. پدر او در سال ۱۹۴۰ نخستوزیر ایران بود و پس از ورود قوای متفقین به ایران مجبور به کنارهگیری شد و به اجرای سیاست موازنه معروف است. در ایام اقامت برژنف در ایران و قبل از قتل جان اف. کندی احتمال تغییر دولت داده میشد ولی مساله جانشین اسدالله علم روشن نبود. حال محافل سیاسی تهران معتقدند که با پیشرفت و توسعه سریع حزب ایران نوین موضوع تغییر دولت و جانشین آن حل شده به نظر میرسد و همین محافل پیشبینی میکنند که دولت بعد از علم را حسنعلی منصور تشکیل خواهد داد. در دولت وی با سیاست روشن خارجی که وجود دارد و شخص شاه آن را هدایت میکند کار سازندگی و توسعه امر عمرانی و ادامه اصلاحات کلی مورد توجه خواهد بود. یک رشته تصمیمات عاجل جهت رفاه مردم و به موازات توسعه اقتصادی و مالی با همسایه شمالی در درجه اول اهمیت قرار خواهد گرفت. سازمان برنامه برای اجرای دقیق طرحهای عمرانی نقش حساستری به عهده خواهد داشت. در تشکیل و ترکیب دولت آینده مسلما از افراد ورزیدهتر استفاده خواهد شد. به احتمال قوی عباس آرام وزیر خارجه و معینیان وزیر مشاور و خسروانی وزیر کار دولت فعلی همچنان سمتهای خود را حفظ خواهند کرد. تشکیل حزب ایران نوین و قوام این حزب احتمالا برای ادامه حیات مجلس فعلی ایران خالی از اشکال نخواهد بود و آینده نزدیک از این راز پرده بر میدارد. حزب مردم که نمایندگانی در مجلس دارد موجودیت خود را به صورت حزب دوم و یا اقلیت حفظ خواهد کرد.
به هر حال در محیط اجتماعی ایران احساس شدید میشود که تا زمانی دراز نظارت قاطع و جدی اساسی شاهنشاه ضرورت فوقالعاده دارد و برنامههای وسیع به منظور ارتقای دائمی و همهجانبه ملت ایران هرگز بار سنگین مسوولیت را از دوش شاهنشاه ایران کم نمیکند. اگر حسنعلی منصور مامور تشکیل دولت گردد بدون شک برخلاف گذشته نه تنها دارای وضع نامساعدی نخواهد بود بلکه میراث حکومت اسدالله علم به صورت سرمایه برای ادامه کارها و رفرمهای اساسی قطعا مورد استفاده حسنعلی منصور قرار خواهد گرفت.»
به واقع کانون مترقی اصول خود را وقتی اعلام کرد که امینی سرنگون شده بود و اسدالله علم نیز با بحرانهای فراگیر متعددی روبرو بود. در این هنگام فاز نیمهعلنی فعالیت سیاسی کانون آغاز گردید. میتوان تصور کرد که با حمایت تیم شاپور ریپورتر و یاتسویچ از گروه موسوم به کانون مترقی به مثابه رقیب امینی برای گام نهادن در مسیر اصلاحات مورد نظر بود که این تشکیلات کندی پا به عرصه وجود گذاشته بود. این گروه نهایتا باید به عنوان بهترین آلترناتیو امینی قدرت را قبضه میکردند. گروهی که هم ساواک به آنها اعتماد داشت و هم شخص شاه.
این اعتماد به حدی بود که وقتی کانون مترقی به حزب ایران نوین تبدیل شد و در انتخابات بیست و یکم مجلس شورای ملی کرسیهای قابل توجهی را تصاحب کرد، بسیاری از مخالفان و دیگر فعالان سیاسی عمر سیاسی خود را پایان یافته تلقی کردند. بعدها وقتی این حزب در گوشه و کنار کشور سامانه بیشتری گرفت چنان امر و نهی میکرد که بسیاری از جمله اسدالله علم را برآشفتند، چنان که در خاطرات روز پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۵۴ خود در این باره باز هم متذکر شده است: «شاهنشاه واقعا به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازیها و گهخوریهای دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند. آخر به حزب ایران نوین چه ربطی دارد که در کنگره خود از تمام احزاب پیشرو و پسرو و کمونیست و غیرکمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت کند؟ شاهـنشاه آنچنان هوشیار هستند که حدی بر آن متصور نیست.»
اما منصور و گروه او چهار نعل میتاختند. آنان برای یکدست کردن گروههای سیاسی دست به دامن هر گروه موافق و مخالف نظام میشدند. بعدها، بخشی از اعضای گروه سابق جبهه ملی نیز در دایره انتخاب منصور و گروه او قرار گرفت. حتی مهندس منصور روحانی مدیرعامل سازمان آب تهران در یکی از ملاقاتهایش با شاه از او خواسته بود که تعدادی از اعضای سابق جبهه ملی را که در حال حاضر به نفع آن جبهه فعالیتی ندارند وارد حزب نوین نمایند. در همین ایام اطلاع داده شد که منصور وساطت کرده است و محمدعلی کشاورز صدر عضو شورای مرکزی جبهه ملی به مقامات عالیه کشور نزدیک شده و حتی با شاه هم ملاقات کرده است.
حزب ایران نوین طی همین یکی دو سال اوایل دهه ۴۰، چرخه سیاسی و اقتصادی کشور را چنان تغییر داد که اگر تیر محمد بخارایی به قلب حسنعلی منصور اصابت نکرده بود شاید حتی آرزوهای آتی شاه را هم در همان سالهای ۴۲ و ۴۳ نقش بر آب میکرد.
مرگ زودرس منصور و توقف یکی دو روزه حزب ایران نوین برای روزهایی قلب جامعه سیاسی ایران را دچار اختلال کرد اما انتخاب سریع و عاجل شاه برای پست نخستوزیری امیرعباس هویدا گمانههای سیاسی را در اذهان ایجاد کرد که بعدها، بخش مهمی از سرنوشت تاریخ سیاسی ایران را رقم زد. چه آنکه، هویدا هیچ کدام از ویژگیهای شاخص چنین پست مهم سیاسی را با خود نداشت. او تنها مطیع و جان بر کف اعلیحضرت بود و ۱۳ سال بعد در این راه جان خود را از دست داد.
منابع:
۱ـ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، رادیو بیبیسی، ع. باقی، نشر تفکر، ۱۳۷۳
۲ـ دو دهه واپسین حکومت پهلوی، آبادیان، حسین، دفتر مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹
۳ـ خاطرات علینقی عالیخانی، لاجوردی، حبیب، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نشر آبی، ۱۳۸۰
۴ـ اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
۵ـ معمای هویدا، میلانی، عباس، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴
+ نوشته شده توسط محمد هزاری ویزنه تالش آستارا در یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ و ساعت
علی (پاتریک) پهلوی فرزند علیرضا پهلوی(برادر تنی محمدرضا پهلوی) یکی از شگفتی های خاندان پهلوی است که کمتر مورد توجه افکار عمومی و رسانه ها قرار گرفته است، بخش تاریخی پارسینه تلاش کرده است، این داستان شگفت انگیز و جالب را بازگو کند.
علی پهلوی در جوانی
علیرضا پهلوی دومین پسر و آخرین فرزند رضا شاه پهلوی و تاجالملوک آیرملو و برادر تنی محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۱ به دنیا آمد.وی در سال ۱۳۲۳ وارد ارتش فرانسه شد و تا سال ۱۳۲۶ در آنجا خدمت کرد . در ایام خدمت در فرانسه با کریستیان شولوسکی که لهستانی تبار بود، ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام پاتریک پهلوی شد، ولی دربار ایران هیچگاه این ازدواج را به رسمیت نشناخت به همین دلیل همسر و فرزند علیرضا در پاریس زندگی می کردند.
علیرضا پهلوی در ۶ آبان ۱۳۳۳ درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری) بر سر زبان ها بود، در یک سانحهٔ هوائی کشته شد. پس از مرگ وی، پسرش علی(پاتریک) را به ایران آوردند و تحت سرپرستی دربار قرار دادند.اما پاتریک(علی) عمویش محمدرضا پهلوی را بانی مرگ پدرش می دانست.
علی پاتریک(1388)
اما پاتریک که عمویش ، شاه را مسبب مرگ پدرش میدانست و از دربار دل خوشی نداشت کم کم از دربار بریده شد و به دین و مذهب روی آورد . نام خود را به علی پهلوی تغییر داد و پس از ازدواج با همسرش سونیا به خرمدره (ازتوابع قزوین) مهاجرت کرد و در آنجا به کار کشاورزی و دامداری همت گماشت . در اسناد ساواک اینطور اومده که :...و در اول كار رفت بيمارستان او را ختنه كردند... زمانی كه سونيا (همسر علي پهلوي ) از سوييس آمد در حضور پروفسور عدل و بهمن حجت كاشاني و محضردار دربار در پونك، سونيا به عقد قانوني والاگهر درآمد و مسلمان شد ... چادر نماز سر ميكرد و ضمنا از آن موقع به كلي هيچ مردي به خانهي آنها نميرفت و اصولا مرد را راه نميدادند . والاگهر خودش صبح تا شام در منزل كار ميكرد... از همه كنارهگيري كرده بود و كسي هم به ديدن او نميآمد. نماز ميخواند، به مردم كمك ميكرد، به اشخاص كور و مريض كمك ميكرد، خمس و زكوه، هم ميداد...
وی در سال 1354 به همراه دوست همفکرش بهمن حجت کاشانی (برادرزاده سپهبد کاشانی رئیس سازمان تربیت بدنی) طرحی را جهت براندازی رژیم پهلوی برنامه ریزی میکنند و در پی اقدام به مبارزه مسلحانه، بهمن کاشانی کشته و علی پهلوی توسط ساواک دستگیر و زندانی میشود.
اما بعد از مدتی با واسطه گری تاج الملوک از زندان آزاد و به همراه همسر و فرزندانش به گرگان و در ملک شخصی پدرش ، کلاله ، زیرنظر ساواک تبعید میشود . و شهرت خود را از علی پهلوی به علی اسلامی تغییر میدهد.
وی در سال 1354 به همراه دوست همفکرش بهمن حجت کاشانی (برادرزاده سپهبد کاشانی رئیس سازمان تربیت بدنی) طرحی را جهت براندازی رژیم پهلوی برنامه ریزی میکنند و در پی اقدام به مبارزه مسلحانه، بهمن کاشانی کشته و علی پهلوی توسط ساواک دستگیر و زندانی میشود.
اما بعد از مدتی با واسطه گری تاج الملوک از زندان آزاد و به همراه همسر و فرزندانش به گرگان و در ملک شخصی پدرش ، کلاله ، زیرنظر ساواک تبعید میشود . و شهرت خود را از علی پهلوی به علی اسلامی تغییر میدهد.
یکی از متون مورد استناد درباره علی پهلوی، مقاله ای است که نشریه پانزده خرداد به قلم : سيد حميد حسيني سمناني در مورد علی پهلوی به رشته تحریر در آمده است، نکته جالب این بود که نشریه پانزده خرداد بعد از انتشار قسمت اول این مطلب و اعتراض علی پاتریک، رسما از وی بخاطر انتشار عکس خانوادگی وی عذر خواهی کرد:فصلنامهي 15 خرداد لازم مي داند مراتب تأسف خود را از خطايي كه در شمارهي نخست اين نشريه روي داد و عكس خانوادگي جناب علي پهلوي به علت شتابزدگي در نشريه به چاپ رسيد، اعلام نمايد و از جناب ايشان و خانوادهي محترمشان پوزش بخواهد.
اما در مقاله مشروح سید حمید حسینی سمنانی درباره سابقه علی پاتریک می خوانیم :
قيام 15 خرداد، نقطهي عطفي در تاريخ مبارزات ملت ايران بود. كشتار مردم در آن روز به دست ارتش شاه، مرحلهي نويني در شيوهي مبارزاتي ملت ايران پديد آورد و عدم كارايي مبارزات مسالمت آميز و پارلمانتاريستي را به درستي آشكار كرد. اين واقعيت اذهان و انديشهها را به سوي خود كشيد كه شاه و درباريها، جز زبان زور نميفهمند و با آنان تنها با زبان سرب و گلوله ميتوان سخن گفت. از اين رو، انديشهي مبارزات قهرآميز در ميان اقشار و طبقات گوناگون جامعه رشد كرد و ريشه دوانيد. از كسبه و بازاري تا طلبه و روحاني و دانشگاهي به قيام مسلحانه روي آوردند و جنبشهاي قهرآميز يكي پس از ديگري پديد آمد. حركت مسلحانهي گروه بخارايي كه به اعدام انقلابي حسنعلي منصور، نخست وزير آن روز كشيده شد، خيزش خود جوش رضا شمس آبادي، آن فرزند رشيد اسلام در كاخ مرمر در 21 فروردين 1344 كه لرزه بر اندام شاه افكند، كشف گروهي زير نام حزب ملل اسلامي كه در تدارك اسلحه و مواد منفجره براي دست زدن به قيام مسلحانه بودند، نيز جنبشهاي چريكي از سوي گروههاي مختلف مانند گروه سياهكل، فدائيان خلق، مجاهدين خلق، گروه اباذر، مهدويون، منصورون و... از پديدههايي بود كه در پي قيام 15 خرداد به وجود آمد و گسترش يافت.
به دنبال طرح حكومت اسلامي از سوي امام در سال 1348 در نجف اشرف، مبارزان مسلمان با انگيزهي جديتري به حركتهاي قهرآميز برخاستند و مبارزه بر ضد رژيم شاه را پي گرفتند. بسياري از آنان حتي در مرحلهي بازجويي و محاكمه نيز اعتراف كردند كه هدف آنان از خيزش و جنبش تشكيل حكومت اسلامي بوده است. چنانكه در شمارهي قبل هم آورده شد، حركت مسلحانه بر ضد شاه و رژيم شاهي به دربار نيز سرايت كرد و عناصري از نورچشميها و جوانان درباري كه از اوضاع ناخشنود بودند، به مبارزه با شرايط موجود برخاستند و به قيام مسلحانه دست زدند. علي پهلوي پسر شاهپور عليرضا پهلوي، همراه بهمن حجت كاشاني از ناراضيهاي دربار و هيأت حاكمهي آن روز ايران بودند كه در سال 1350 برنامهاي را براي براندازي رژيم پادشاهي تدارك ديدند و تا مرحلهي برخورد مسلحانه پيش رفتند. آنها نخست به خرمدره كه منطقهاي كوهستاني در نزديكي زنجان و ابهر ميباشد كوچ كردند و پس از مدتي تبليغات در ميان روستائيان بر ضد شاه، حجت كاشاني، همراه همسر و فرزندان خود به ارتفاعات خرمدره صعود كرد و در ميان يك غار سنگر گرفت. تلاش ساواك و دربار براي بازگردانيدن او از كوه و كشانيدن او به زندگي عادي نتيجهاي نداد. درباريها و مقامات ساواك با آگاهي از روحيهي ديني علي پهلوي و حجت كاشاني به برخي از روحانيان منطقه كه از افراد سادهانديش و يا خود باخته بودند، متوسل شدند و ملاي روستاي خرمدره را براي مذاكره و پند و اندرز به پناهگاه حجت كاشاني فرستادند و به گفتگو با نامبرده واداشتند. ليكن از اين ترفند نيز طرفي برنبستند. در يكي از گزارشهاي ساواك زنجان دربارهي حجت كاشاني و علي پهلوي آمده است:
... تحقيقات انجام شده حاكي است بهمن حجتي كاشاني از مدتها قبل [درصدد] مبارزه با افراد بيدين بوده و عقيدهمند است كه مانند پيامبر اسلام وظيفه دارد مردم را به راه راست هدايت و از گمراهي آنها جلوگيري كند و چندين بار نيز در مورد عدم ارشاد مردم به [وسيله] روحانيون اعتراض و از جمله خاطر نشان ساخته كه راديو و تلويزيون و چاي حرام است و بايد توسط روحانيون تحريم گردد و حتي سماورها و راديوهاي كارگران خود را معدوم نموده است.
ياد شده، كليهي درآمد مزرعه و مستمري اهدائي پرفسور عدل (ماهانه 150000 ريال) را صرف كمك به افراد مستمند نموده و از اين طريق بين آنان محبوبيتي كسب نموده است. ياد شده از چندي قبل به اطرافيان خود خاطرنشان ساخته چون در طول اقامت خود در خرمدره نتوانسته مردم را به راه راست هدايت و آنها را مجبور به اطاعت از مباني اسلامي نمايم لذا مانند پيامبر هجرت نموده و در فرصتي مناسب جهاد خواهم نمود. وي در محل اقامت خود در كوه از كمك روستائيان بهرهمند شده و برابر اطلاع واصله همسر خود را كه افليج است روي دستها بلند كرده و يا حسين ميگويد و به سه فرزند خود تلقين نموده چنان كه شما و همسرم بميريد به بهشت ميرويد...بهمن حجت كاشاني پس از مدتي زيستن در ارتفاعات ياد شده در تاريخ 30 فروردين 1354 ـ بنا بر گزارش ساواك ـ تنها و بدون همسر و فرزندان وارد كشتزار خود در خرمدره ميشود و چند تن از كارگران خود را به گلوله ميبندد كه دو تن از آنان به نامهاي غلام و عين الدوله از پاي درميآيند، يك تن زخمي ميشود و يك تن ديگر آسيبي نميبيند. به نظر ميرسد علت دست زدن او به اين عمل روي ذهنيت نسبت به كارگران بوده است كه از سوي ساواك به عنوان منبع و به نام كارگر در كنار او گماشته شده بودند. نامبرده پس از به گلوله بستن چند تن از كارگران با وسيلهي نقليهاي كه علي پهلوي در اختيار او قرار ميدهد، به جانب تهران حركت ميكند تا به ترور چند تن از مقامات دولتي مانند امير عباس هويدا نخست وزير، امير اسدالله علم، خسرو جهانباني، عبدالعزيز فرمان فرمائيان، قره گوزلو و پرفسور عدل دست بزند. اينكه نام شاه در ليست او نيامده است، شايد به علت عدم دسترسي او به كاخ سلطنتي و شخص شاه بوده است. در يكي از گزارشها در ميان كساني كه قصد ترور آنان را داشته نام فرح ديبا نيز آمده است. در پي حركت او به جانب تهران يكي از كارگران كشتزار او در خرمدره بيدرنگ ماجرا را به شهرباني گزارش ميكند. شهرباني خرمدره نيز به وسيلهي بيسيم، شهرباني و ژاندارمري ابهر را در جريان قرار ميدهد و بيدرنگ به بستن راهها دست ميزنند. حجت كاشاني كه راهها را در كنترل و محاصرهي مأموران ميبيند، ماشين را در ميان راه رها ميكند و از بيراهه خود را به تهران ميرساند و به منزل يكي از دوستان ديرينهي خود به نام تاجدار ميرود و قصد خود را براي ترور شماري از مقامات دولتي با او در ميان ميگذارد و از او براي اجراي اين نقشه كمك ميخواهد. نامبرده به بهانهي اينكه با يك نفر انگليسي قرار ملاقات دارد، از منزل بيرون ميآيد و جريان را به پرويز ثابتي (رئيس وقت ساواك تهران) و برخي ازمقامات دربار خبر ميدهد. مأموران ساواك و نيروهاي انتظامي و مأموران كميتهي مشترك ضد خرابكاري، بيدرنگ منزل تاجدار را در آريا شهر محاصره ميكنند و با حجت كاشاني درگير ميشوند. او در برابر مأموران، به مقاومت مسلحانه دست ميزند و پس از ساعتي درگيري و تبادل آتش ـ بنا بر گزارش ساواك ـ در ساعت 12:15 روز 1/2/54 بر اثر تيراندازي مأمورين كشته ميشود و دو قبضه سلاح كمري و يك قطار فشنگ از او به جاي ميماند. آقاي تاجدار كه خود از منابع ساواك و رئيس قسمت اقتصادي بانك مركزي بوده است، در مصاحبهاي با مقامات ساواك پيرامون بهمن حجت كاشاني چنين اظهار نظر كرده است:
... بهمن حجت كاشاني در اين اواخر خيلي افراطي شده بود و مرتب از دين و خدا و قرآن صحبت ميكرد و ميگفت معامله با دولت حرام است. حتي من براي او حوالهي بذر [بزر] يونجه گرفتم ليكن او از بازار آزاد بذر [بزر] خريد آن هم به قيمت گرانتر. درست پانزده روز بعد بود كه بهمن به منزل من آمد و گفت من به اتفاق كاترين و بچهها تصميم دارم به غار بروم شما هم بياييد با ما در غار زندگي كنيم كه من پاسخ مخالف دادم و مدتي در اين زمينه با هم بحث نموديم. در پايان، بهمن به من گفت من هجرت ميكنم و سپس در فرصت مناسب جهاد خواهم نمود... تا روز 1/2/54 كه صبح زود براي راهپيمايي از منزل خارج شدم. در ساعت 6:30 به منزل مراجعت نمودم ديدم در منزل من است. گفت من 4:00 صبح به تهران رسيدم و در مسجد آرياشهر نماز خواندم و از من خواست كه با هم در تراس منزل خصوصي صحبت كنيم سپس اضافه نموده دوشب قبل از خرمدره آمدم ابهر كه بيايم تهران و بين راه مأمورين چند مرتبه آمدند ماشين ما را بازديد نمودند و مرا نديدند و يك شب در يك غار ماندم و امروز صبح به تهران رسيدم و موضوع كشتن چهار نفر را شرح داد و گفت اول رفتم به طرف ابهر و چون ديدم ژاندارمها جمع هستند من راهم را تغيير دادم. سپس گفت هم اكنون نوبت شما است. متعاقب آن گفت من اين اشخاص را خواهم كشت. شما را، پرفسور عدل، پدرم، خسرو جهانباني، عبدالعزيز فرمانفرمائيان، مهندس مجد، آقاي علم، آقاي نخست وزير، قره گوزلو، فرهاد وارسته رئيس دفتر والاحضرت شهناز و اشاره نمود از بچههايم خبر ندارم كه مرده يا زندهاند. من گفتم با يك انگليسي ملاقات دارم بايد بروم و گفت به پرفسور عدل بگو من اينجا هستم من آمدم بانك سكرتري روزنامهاي آورد و گفت حجت كاشاني را بخوان ديدم بله سرهنگ رضائي نيز كشته شده است.
كه من به بازرس شاهنشاهي و آقاي ثابتي تلفن زدم و موضوع را گفتم حدود ساعت 09:00 بود كه آقاي ثابتي گفتند بهتر است خانم و بچهها را به طريقي از منزل خارج كنيد كه من به وسيلهي خواهر خانم اين كار را كردم و در هنگام عمليات كسي در خانه نبود من در اداره تصميم داشتم ظهر بروم منزل مادر بهمن و او را كه بهمن از وي شنوائي دارد، به منزل خود ببرم. بهمن آن روز به من گفت حزب رستاخيز درست ميكنيد و به مردم با زور ميگوئيد بيائيد عضو شويد گفتم چرا نخست وزير را ميخواهي بكشي گفت نخست وزير عامل دست است و در مورد طرح خود بسيار مصمم بود. كاترين عدل نيز در مذهب افراطي بود و ميتوانست جانيترين فرد باشد. ضمناً بهمن و كاترين توطئه چيده بودند كه شهبانو را ترور كنند.
از سوي ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي پيش از آنكه از حادثهي تهران باخبر شوند، به گمان اينكه حجت كاشاني در ارتفاعات كوه خرمدره به سر ميبرد، پناهگاه او را در محاصره قرا ميدهند و به طرف آن تيراندازي ميكنند. همسر حجت كاشاني نيز متقابلا به آتش آنان پاسخ ميدهد و بنابر گزارش ساواك، سرهنگ دوم رضايي فرماندهي منطقهي ژاندارمري قزوين بر اثر گلولهاي كه از پناهگاه شليك ميشود، به هلاكت ميرسد. ساواك زنجان در پي كشته شدن دو تن از كارگران و حركت حجت كاشاني به جانب تهران، حادثه را اين گونه به تهران گزارش ميكند: ياد شده ساعت 23:00 مورخه 30/1/54 از پناهگاه خود به اصطبل مزرعهي شخصي مراجعت و چهارنفر از كارگرانش را احضار و آنها را دعوت به جهاد مينمايد ليكن افراد مزبور تقاضاي وي را رد و اظهار مينمايند افكار شما درست نبوده و اين عمل صحيح نميباشد. مشاراليه كه همراه خود دوقبضه اسلحهي كمري و يك تفنگ دولول و يك ساك فشنگ داشته، يكي از كارگران را به محل اقامت والاگهر علي پهلوي نيا اعزام و پيغام ميدهد ماشين مرا روشن كرده و جلوي اصطبل بياور كه والاگهر نيز ماشين را به جلوي اصطبل آورده و بلافاصله به محل اقامت خود مراجعت مينمايند. ياد شده چهار كارگر مزبور را جلوي ديوار قطار كرده و اظهار ميدارد حال كه دستور مرا اجرا نميكنيد، روح شما بايد مانند روح فرزندان من به آسمان پرواز كند و شما نيز به پيش آنها خواهيد رفت و من هم به تهران رفته و بعد از تصفيه حساب به آسمانها پرواز خواهم نمود. سپس كارگران مزبور را به گلوله بسته در نتيجه دو نفر از كارگران به نامهاي غلام و عين اله (اهل قريه قازقالو) كشته و يكي از آنها به نام اصغر خلجي مجروح و چهارمي براي اينكه نشان دهد تيرخورده خود را به زمين مياندازد. در اين هنگام حجت كاشاني سوار ماشن خودش شده كه به طرف تهران حركت كند. بلافاصله نفر چهارمي كه زنده بوده خود را به شهرباني خرمدره رسانده واقعهي امر را بازگو ميكند. شهرباني خرمدره وسيله بيسيم شهرباني ابهر و ژاندارمري ابهر را از چگونگي مطلع و اقدام به بستن راهها مينمايند. حجت كاشاني كه راه را مسدود ميبيند بلافاصله به مخفيگاه خود در كوههاي خرمدره مراجعت و در حال حاضر نيروي كمكي منطقهي ژاندارمري كه بر طبق تقاضاي اين ساواك روز جاري از قزوين به محل اعزام شدهاند، وي را در محاصره قرار دادند. با توجه به اظهارات حجت كاشاني احتمال دارد فرزندان خود را به قتل رسانيده باشد و در حال حاضر تا دستگيري وي نميتوان راجع به فرزندان و همسرش اظهار نظر سريع نمود. ساواك در گزارش ديگري آورده است:
نامبردهي بالا از چندي قبل محل سكونت خود را ترك و با خانوادهاش به ارتفاعات قريهي خرمدره از توابع شهرستان ابهر زنجان رفته و در آنجا به سر ميبرده در تاريخ 30/1/54 از پناهگاه خارج و مقابل اصطبل مزرعهي شخصي به چهار نفر از كارگران خود با اسلحه تيراندازي كه دو نفر از آنان كشته و يكنفر زخمي ميشوند. متعاقب آن به پناهگاه رفته و در برابر مأموريني كه ارتفاعات را محاصره نموده بودند مقاومت و به سوي آنان تيراندازي مينمايد (مراتب قبلاً به استحضار رسيده است). سرهنگ 2 رضايي فرماندهي منطقهي ژاندارمري قزوين بعد از ظهر روز 31/1/54 كه با عدهاي كمكي از قزوين به خرمدره عزيمت نموده بوده در ساعت 17:45 در اثر شليك گلولهاي كه از پناهگاه به سوي وي تيراندازي شده بود شهيد ميشود. حجت كاشاني هنگام شب از تاريكي استفاده و از محاصره خارج و به تهران عزيمت و ساعت 06:30 روز 1/2/54 به خيابان آريا شهر خيابان 11 پلاك 16 به منزل شخصي به نام تاجدار كارمند بانك مركزي كه قبلاً در دفتر والا حضرت شهناز پهلوي خدمت ميكرده و با بهمن حجت كاشاني آشنا بوده مراجعه، ابتدا قصد كشتن وي را داشته سپس از كشتن او منصرف و اجازه ميدهد از منزل خارج شود. تاجدار پس از خروج از منزل مراتب را به بازرس شاهنشاهي و ساواك اطلاع ميدهد. مأمورين كميتهي مشترك ضدخرابكاري منزل مذكور را محاصره و چون حجت كاشاني مقاومت مسلحانه مينمايد در اثر تيراندازي مأمورين در ساعت 12:15 روز 1/2/54 كشته ميشود و دو قبضه سلاح كمري و يك قطار فشنگ كه همراه وي بوده به وسيلهي مأمورين ضبط ميگردد. ضمنا همسر و فرزندان نامبرده در پناهگاه خرمدره ميباشند و اين پناهگاه در محاصره مأمورين ژاندارمري بوده و از شب گذشته تيراندازي از طرف پناهگاه به مأمورين قطع گرديده است. در مورد نحوه و ساعت خروج مشاراليه از غار و ترتيب رسيدن وي به طهران تحقيقات ادامه دارد.
به دنبال كشته شدن سرهنگ رضايي فرماندهي منطقهي ژاندارمري قزوين، سرلشگر قاسمي (فرماندهي لشگر 16 زرهي قزوين) و سرتيپ سلحشور (معاون لشگر قزوين) و سرتيپ خالصي (معاون ناحيه ژاندارمري مركز) همراه با يك گروهان سرباز، با ادوات كامل جنگي، شماري زرهپوش چرخ لاستيكي و نفربر از قزوين به خرمدره لشگركشي كردند و از زمين و هوا (با هليكوپتر) پناهگاه حجت كاشاني را كه تنها يك زن و سه دختر خردسال در آن به سر ميبردند. به زير آتش گرفتند و چندين نارنجك دستي به درون غار انداختند و كاترين عدل (همسر حجت كاشاني) بر اثر اصابت نارنجك كشته شد. دختر او به نام مريم نيز به شدت جراحت برداشت. بنابر گزارش تأئيد نشده، دختر دو سالهي حجت كاشاني به نام فاطمه نيز آسيب ديد و بينايي خود را از دست داد. بنابر گزارش ساواك، ارتش به گمان اينكه حجت كاشاني در پناهگاه به سر ميبرد فرمان شليك با توپ 105 به طرف غار صادر كرده بود كه از مركز گزارش رسيد كه بهمن حجت كاشاني در يك درگيري در تهران كشته شده است و از شليك به طرف غار خودداري شود و ادوات جنگي نيز بازگردانيده شود. ساواك زنجان به صورت لحظه به لحظه رويدادهاي خرمدره را به مركز گزارش ميكرد. در يكي از گزارشهاي خود در ساعت 18 روز 1/2/54 خبر داده است:
طبق اطلاعي كه هماكنون واصل شد، دختر بزرگ حجت كاشاني در ساعت 18 از غار خارج و با گريه و زاري، التماس ميكرد كه ما و مادرم زخمي هستيم دكتر به كمك ما بشتابد. به طوري كه اظهار شده است دختر در كمال سلامت بوده و هرچه به وي تأكيد ميشود كه از محل پايين بيايد، امتناع [ ميكند ] و به داخل غار ميرود...
ساواك در گزارش ديگري به زخمي شدن كودك 8 سالهي حجت كاشاني چنين اعتراف كرده است:
از فرزندان بهمن حجت كاشاني به اسامي فاطمه 2 ساله، معصومه 4 ساله و مريم 8 ساله كه در وضع بسيار نامناسبي بودهاند، در محل (درون غار) عيادت به عمل آمد. وضع روحي، گرسنگي، بيخوابي، گريه و زاري آنها، اجازهي تحقيق زيادي از آنان نميداد. معهذا از مريم (8 ساله) كه سمت راست بدن وي بر اثر انفجار نارنجك دستي مجروح شده بود سئوالاتي به شرح زير در حضور سرتيپ خالصي (معاون ناحيهي ژاندارمري مركز) به عمل آمد:
1. طفل اظهار داشت پدرم نيمهشب از پناهگاه خارج شد و خيلي خيلي از شب گذشته بود.
2. مادرم بر اثر بمب نظاميها (منظور نارنجك دستي) مرد.
3. سرهنگ رضايي را مادرم نكشت بلكه مادرم تير خالي كرد ولي خدا او را كشت.
پزشك قانوني اظهار داشت جمعاً پنج گلوله به بدن همسر حجت كاشاني (چهار عدد زير بغل راست و يك گلوله به سمت راست گردن) اصابت و باعث مرگ او شده است. و اضافه نمود كه گلولهها از بدن وي خارج نشده است.
پيشنهاد رئيس ساواك زنجان : با توجه به اينكه در اين عمليات، ژاندارمري بنا به اظهار سرتيپ خالصي 7 عدد نارنجك دستي استعمال نموده است، چنانچه از زن كالبد شكافي به عمل آيد معلوم خواهد شد كه آيا قطعات نارنجك مشاراليها را به قتل رسانيده و يا گلولهي اسلحهي كمري همسرش. توضيح اينكه جنازه به وسيلهي آمبولانس به تهران حمل و اطفال ساعت 11:40 وسيلهي هليكوپتر ژاندارمري خرمدره به قلعهمرغي حركت نمودهاند...
با اينكه بنابر گزارش ساواك تيراندازي از ساعت 18 روز 1/2/54 از سوي پناهگاه مذكور به كلي قطع شده بود، ارتش شاه و ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي تا روز 2/2/54 جرأت نزديك شدن به آن محل را نداشتند و در روز مزبور نيز پس از ساعتها وقت گذراني و وارسي اوضاع غار به خود جرأت دادند كه در محل فرود آيند و از آنجا كه كاترين (همسر مقتول بهمن حجتكاشاني)، دختر پروفسور عدل بود از عواقب عكسالعمل نامبرده در برابر كشته شدن دخترش به دست نيروهاي نظامي و انتظامي نگران بودند، از اينرو، تلاش كردهاند وانمود كنند كه كاترين به دست همسرش (بهمن حجتكاشاني) پيش از آنكه از پناهگاه خارج شود، به قتل رسيده است.
همزمان با ورود لشگر 16 زرهي به خرمدره يك تيم تعقيب و مراقبت براي دستگيري علي پهلوي كه در منزل خود در خرمدره به سر ميبرد، وارد آن روستا شدند. تيمسار نصيري در دستور كتبي خود تأكيد كرده بود:
به محض خروج علي پهلوي از منزل، خلع سلاح و دستگير شود و محل سكونت او مورد بازرسي قرار بگيرد و سلاح و مهماتي كه در منزل دارد، گردآوري و ضبط شود.
تيمسار نصيري (رياست ساواك كشور) پيش بيني ميكرد كه اگر مأموران براي دستگيري نامبرده به منزل يورش برند، چه بسا با مقاومت مسلحانهي او رو به رو شوند و ممكن است در درگيري با مأموران آسيبي به او برسد و يا از پاي دربيايد. مقامات ساواك به خوبي ميدانستند كه كشتن يك تن از افراد دودمان پهلوي (پسر برادر شاه) با واكنش شديد اعضاي خاندان سلطنت رو به رو خواهد شد. بيترديد آنان اين رويداد را تحمل نخواهند كرد و كمترين مجازات آن كنار گذاشتن فرماندهان و مقامات كشوري و لشكري است كه در صحنهي درگيري حضور داشتهاند. از اين رو، جناب تيمسار به تيم تعقيب و مراقبت دستور اكيد داده است كه منزل او را در محاصره و زيرنظر داشته باشند. تا ازمنزل بيرون بيايند و او را در بيرون منزل به شكل غافلگيرانه دستگير كنند. آن گاه كه علي پهلوي از منزل خود در خرمدره بيرون ميآيد، بيدرنگ در محاصرهي اكيپي كه منزل را به صورت نامرئي در محاصره داشتند، قرار ميگيرد و دستگير ميشود. مأموران نامبرده را به مركز ساواك در تهران انتقال ميدهند و پس از بازجويي به بازداشتگاه اوين تحويل ميشود. هنگام ورود او به زندان اوين ـ طبق صورت جلسهاي ـ وسايل همراه و محتويات جيب او را چنين فهرست برداري كردهاند:
طبق اطلاعي كه هماكنون واصل شد، دختر بزرگ حجت كاشاني در ساعت 18 از غار خارج و با گريه و زاري، التماس ميكرد كه ما و مادرم زخمي هستيم دكتر به كمك ما بشتابد. به طوري كه اظهار شده است دختر در كمال سلامت بوده و هرچه به وي تأكيد ميشود كه از محل پايين بيايد، امتناع [ ميكند ] و به داخل غار ميرود...
ساواك در گزارش ديگري به زخمي شدن كودك 8 سالهي حجت كاشاني چنين اعتراف كرده است:
از فرزندان بهمن حجت كاشاني به اسامي فاطمه 2 ساله، معصومه 4 ساله و مريم 8 ساله كه در وضع بسيار نامناسبي بودهاند، در محل (درون غار) عيادت به عمل آمد. وضع روحي، گرسنگي، بيخوابي، گريه و زاري آنها، اجازهي تحقيق زيادي از آنان نميداد. معهذا از مريم (8 ساله) كه سمت راست بدن وي بر اثر انفجار نارنجك دستي مجروح شده بود سئوالاتي به شرح زير در حضور سرتيپ خالصي (معاون ناحيهي ژاندارمري مركز) به عمل آمد:
1. طفل اظهار داشت پدرم نيمهشب از پناهگاه خارج شد و خيلي خيلي از شب گذشته بود.
2. مادرم بر اثر بمب نظاميها (منظور نارنجك دستي) مرد.
3. سرهنگ رضايي را مادرم نكشت بلكه مادرم تير خالي كرد ولي خدا او را كشت.
پزشك قانوني اظهار داشت جمعاً پنج گلوله به بدن همسر حجت كاشاني (چهار عدد زير بغل راست و يك گلوله به سمت راست گردن) اصابت و باعث مرگ او شده است. و اضافه نمود كه گلولهها از بدن وي خارج نشده است.
پيشنهاد رئيس ساواك زنجان : با توجه به اينكه در اين عمليات، ژاندارمري بنا به اظهار سرتيپ خالصي 7 عدد نارنجك دستي استعمال نموده است، چنانچه از زن كالبد شكافي به عمل آيد معلوم خواهد شد كه آيا قطعات نارنجك مشاراليها را به قتل رسانيده و يا گلولهي اسلحهي كمري همسرش. توضيح اينكه جنازه به وسيلهي آمبولانس به تهران حمل و اطفال ساعت 11:40 وسيلهي هليكوپتر ژاندارمري خرمدره به قلعهمرغي حركت نمودهاند...
با اينكه بنابر گزارش ساواك تيراندازي از ساعت 18 روز 1/2/54 از سوي پناهگاه مذكور به كلي قطع شده بود، ارتش شاه و ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي تا روز 2/2/54 جرأت نزديك شدن به آن محل را نداشتند و در روز مزبور نيز پس از ساعتها وقت گذراني و وارسي اوضاع غار به خود جرأت دادند كه در محل فرود آيند و از آنجا كه كاترين (همسر مقتول بهمن حجتكاشاني)، دختر پروفسور عدل بود از عواقب عكسالعمل نامبرده در برابر كشته شدن دخترش به دست نيروهاي نظامي و انتظامي نگران بودند، از اينرو، تلاش كردهاند وانمود كنند كه كاترين به دست همسرش (بهمن حجتكاشاني) پيش از آنكه از پناهگاه خارج شود، به قتل رسيده است.
همزمان با ورود لشگر 16 زرهي به خرمدره يك تيم تعقيب و مراقبت براي دستگيري علي پهلوي كه در منزل خود در خرمدره به سر ميبرد، وارد آن روستا شدند. تيمسار نصيري در دستور كتبي خود تأكيد كرده بود:
به محض خروج علي پهلوي از منزل، خلع سلاح و دستگير شود و محل سكونت او مورد بازرسي قرار بگيرد و سلاح و مهماتي كه در منزل دارد، گردآوري و ضبط شود.
تيمسار نصيري (رياست ساواك كشور) پيش بيني ميكرد كه اگر مأموران براي دستگيري نامبرده به منزل يورش برند، چه بسا با مقاومت مسلحانهي او رو به رو شوند و ممكن است در درگيري با مأموران آسيبي به او برسد و يا از پاي دربيايد. مقامات ساواك به خوبي ميدانستند كه كشتن يك تن از افراد دودمان پهلوي (پسر برادر شاه) با واكنش شديد اعضاي خاندان سلطنت رو به رو خواهد شد. بيترديد آنان اين رويداد را تحمل نخواهند كرد و كمترين مجازات آن كنار گذاشتن فرماندهان و مقامات كشوري و لشكري است كه در صحنهي درگيري حضور داشتهاند. از اين رو، جناب تيمسار به تيم تعقيب و مراقبت دستور اكيد داده است كه منزل او را در محاصره و زيرنظر داشته باشند. تا ازمنزل بيرون بيايند و او را در بيرون منزل به شكل غافلگيرانه دستگير كنند. آن گاه كه علي پهلوي از منزل خود در خرمدره بيرون ميآيد، بيدرنگ در محاصرهي اكيپي كه منزل را به صورت نامرئي در محاصره داشتند، قرار ميگيرد و دستگير ميشود. مأموران نامبرده را به مركز ساواك در تهران انتقال ميدهند و پس از بازجويي به بازداشتگاه اوين تحويل ميشود. هنگام ورود او به زندان اوين ـ طبق صورت جلسهاي ـ وسايل همراه و محتويات جيب او را چنين فهرست برداري كردهاند:
چمدان يكعدد، پليور دو عدد، شلوار دو عدد، زير پيراهن چهار عدد، زير شلوار چهار عدد، مسواك يك عدد، قرآن مجيد يك جلد ترجمه لاتين، كتاب يك جلد، وجه نقد 30000 ريال، كليد يك عدد، كاغذ يادداشت انگليسي يك برگ، كلام الله مجيد با گردن بند استيل يك عدد، روسري يك عدد، چكمه لاستيكي يك جفت. مأموران ساواك پس از دستگيري علي پهلوي منزل او را در خرمدره مورد بازرسي قرار داده در بررسي اوليه گزارش داده اند:
... تاكنون تعدادي سلاحهاي مختلف از جمله برنو كوتاه و بلند كه تعدادي از آنها در لحاف پيچيده شده بود، به اضافهي يك والتر و مقدار زيادي فشنگهاي مختلف و يك صندوق پول حدود چهار صد الي پانصد هزار تومان (هنوز شمارش نشده) از منزل والاگهر علي كشف گرديده است. نتيجهي بررسي كامل متعاقبا اعلام خواهد شد. رييس ساواك استان زنجان: جهان بين
از ماشين سواري علي پهلوي كه حجت كاشاني آن را ميان راه زنجان ـ تهران رها كرده بود، بنا بر گزارش ساواك اسلحه و وسايل ديگر به دست آمد. از جمله: 270 تير فشنگ اسلحه كمري كاليبر 45، 188 تير فشنگ خفيف كاليبر 22، يك كوله پشتي و يك قمقمه سربازي، تعدادي خرما و يك جلد قرآن و وسايل نماز. گزارش نهايي ساواك پيرامون اسلحه و مهمات به دست آمده در منزل علي پهلوي در خرمدره به اين شرح است:
1 ـ تفنگ پنج تير گلوله زني برنو يك قبضه
2 ـ تفنگ گلوله زني منچستر يك قبضه
3 ـ تفنگ دولول شكاري يك قبضه
4 ـ تفنگ گلوله زني پنچ تير پران يك قبضه
5 ـ تفنگ گلوله زني با دوربين ماوزر يك قبضه
6ـ تفنگ خفيف كاليبر يك تير ساخت چكسلواكي يك قبضه
7 ـ اسلحه كمري وار (بدون خشاب) با مارك شهرباني يك قبضه
8 ـ كارد دولبه يك عدد
9 ـ كارد خنجري مارك جنرال يك عدد
10 ـ قطب نما يك دستگاه
11 ـ توپي اسلحه كمري توتال كاليبر 22 يك عدد
12 ـ دو بسته وسايل تنظيف مربوط به اسلحهها عبارت از سنبه، برس با جلد مربوطه
مهمات:
1 ـ فشنگ برنو سريهاي مختلف 34 تير با جلد چرمي
2 ـ فشنگ كاليبر 45، ده جعبه، هر جعبه 50 تير، جمعاً 500 تير
3 ـ فشنگ كاليبر 32 ـ 22 تير آكبند كاغذي
در پي كشته شدن بهمن حجت كاشاني و همسرش (كاترين) و بازداشت علي پهلوي، ساواك به دستگيري گستردهاي در خرمدره و تهران دست زد و شماري از كساني را كه با نامبردگان به نحوي در ارتباط بودند تحت تعقيب و مورد بازجويي قرار داد. طاهر حنيفه و حسن نظري از كارگران باغ و منزل علي پهلوي از كساني بودند كه مورد بازجويي قرار گرفتند. نامبردگان در بازجوييهاي خود نظرياتي دربارهي علي پهلوي دادند كه تا پايهاي نمايانگر خصلتها و ويژگيهاي او ميباشد و از باورمندي و پايبندي او به اسلام، نشان دارد. حسن نظري در پاسخ به پرسشهاي بازجو پيرامون عملكرد علي پهلوي ميگويد:
از ماشين سواري علي پهلوي كه حجت كاشاني آن را ميان راه زنجان ـ تهران رها كرده بود، بنا بر گزارش ساواك اسلحه و وسايل ديگر به دست آمد. از جمله: 270 تير فشنگ اسلحه كمري كاليبر 45، 188 تير فشنگ خفيف كاليبر 22، يك كوله پشتي و يك قمقمه سربازي، تعدادي خرما و يك جلد قرآن و وسايل نماز. گزارش نهايي ساواك پيرامون اسلحه و مهمات به دست آمده در منزل علي پهلوي در خرمدره به اين شرح است:
1 ـ تفنگ پنج تير گلوله زني برنو يك قبضه
2 ـ تفنگ گلوله زني منچستر يك قبضه
3 ـ تفنگ دولول شكاري يك قبضه
4 ـ تفنگ گلوله زني پنچ تير پران يك قبضه
5 ـ تفنگ گلوله زني با دوربين ماوزر يك قبضه
6ـ تفنگ خفيف كاليبر يك تير ساخت چكسلواكي يك قبضه
7 ـ اسلحه كمري وار (بدون خشاب) با مارك شهرباني يك قبضه
8 ـ كارد دولبه يك عدد
9 ـ كارد خنجري مارك جنرال يك عدد
10 ـ قطب نما يك دستگاه
11 ـ توپي اسلحه كمري توتال كاليبر 22 يك عدد
12 ـ دو بسته وسايل تنظيف مربوط به اسلحهها عبارت از سنبه، برس با جلد مربوطه
مهمات:
1 ـ فشنگ برنو سريهاي مختلف 34 تير با جلد چرمي
2 ـ فشنگ كاليبر 45، ده جعبه، هر جعبه 50 تير، جمعاً 500 تير
3 ـ فشنگ كاليبر 32 ـ 22 تير آكبند كاغذي
در پي كشته شدن بهمن حجت كاشاني و همسرش (كاترين) و بازداشت علي پهلوي، ساواك به دستگيري گستردهاي در خرمدره و تهران دست زد و شماري از كساني را كه با نامبردگان به نحوي در ارتباط بودند تحت تعقيب و مورد بازجويي قرار داد. طاهر حنيفه و حسن نظري از كارگران باغ و منزل علي پهلوي از كساني بودند كه مورد بازجويي قرار گرفتند. نامبردگان در بازجوييهاي خود نظرياتي دربارهي علي پهلوي دادند كه تا پايهاي نمايانگر خصلتها و ويژگيهاي او ميباشد و از باورمندي و پايبندي او به اسلام، نشان دارد. حسن نظري در پاسخ به پرسشهاي بازجو پيرامون عملكرد علي پهلوي ميگويد:
... نماز ميخواند، به مردم كمك ميكرد، به اشخاص كور و مريض كمك ميكرد، خمس و زكوه، هم ميداد، مرتب نماز ميخواند و در اول كار هم رفت بيمارستان او را ختنه كردند... موقعي كه سونيا [ همسر علي پهلوي ] از سوييس آمد در حضور پروفسور عدل و بهمن حجت كاشاني و محضردار دربار و والاگهر در پونك، سونيا به عقد قانوني والاگهر درآمد و مسلمان شد... چادر نماز سر ميكرد و ضمنا از آن موقع به كلي هيچ مردي به خانهي آنها نميرفت و اصولا مرد را راه نميدادند و حتي از من هم رو ميگرفت... والاگهر خودش صبح تا شام در منزل كار ميكرد... از همه كنارهگيري كرده بود و كسي هم به ديدن او نميآمد.
علي پهلوي نيز در بازجويي خود به نكتههاي درخور توجهي اشاره كرده و روي مسائل با اهميتي انگشت گذاشته است، برخي از اعترافات او در پي ميآيد:
... حجت كاشاني در راه خدا همه چيز خودش را داده بود و از جان گذشته بود، ميگفت بالأخره در راه خدا خواهم مرد. من از نظر هجرت با او همعقيده بودم ليكن با جهاد موافق نبودم... به عقيدهي من يك نفر [به تنهايي] نميتواند جهاد كند، چون اين عمل يك نوع خودكشي است و خودكشي در دين اسلام قدغن است.... من تا جايي كه اجتماع مسلمان باشد، با اجتماع كاري ندارم، [ اما ] زنهاي لخت را قبول ندارم. من فرد اجتماعي هستم، ميخواهم بچههايم را بياورم بيرون [ تو اجتماع ليكن ] نميخواهم زنهاي لخت را ببينند. مينيپوشها را قبول ندارم. من مخالف اين چيزها هستم. من با مشروب خوردن اين اجتماع مخالفم... من با مشروب فروشي مخالفم. چرا مشروب فروشي هست؟ و كاميون كاميون آبجو توزيع ميشود در اين مملكت... من تقاضا ميكنم كلمهي والاحضرت را از جلوي اسمم برداريد... من كشورم را دوست دارم و به مردم ميگويم قرآن گفته مشروب نخوريد... من روحيهي والاحضرتي ندارم، من يك فرد عادي هستم... به هر حال به من والاحضرت نگوييد. به من بگوييد: علي پهلوي! چون والاحضرتها را در پنبه بزرگ ميكنند و من ميل دارم لباس خود را در جوي آب بشويم. در مورد هجرت، من هم روزي هجرت خواهم نمود... در قرآن گفته هجرت كنيد و در جايي گفته جهاد كنيد... در مملكت ما پنج مورد است كه اجرا نميشود: دست دزد را نميبرند، زنها حجاب ندارند، مشروب به حد وفور مصرف ميشود، سينماها داير است، بانكها نزول ميگيرند. در قرآن نزول قدغن است...
رئيس ساواك اين نظريات علي پهلوي را كه در زندان بازگو كرده بود، به شاه گزارش ميكند و به اصطلاح به شرف عرض ميرساند و پاسخ شاه را به نام خود اين گونه به او ابلاغ ميكند:
... شما مسلمان واقعي نيستيد، آن قدر در زندان ميمانيد تا بپوسيد، يا مسلمان واقعي شويد. يك مسلمان واقعي كه اين كارهاي شما را نميكند و دنبال حجت آدمكش نميرود. مسلمان واقعي كارهايي كه شما ميكنيد هرگز نميكند. كدام كار شما به يك مسلمان واقعي شباهت دارد. شما نامه را به خط لاتين مينويسيد و خود شما نميدانيد چه ميخواهيد. اين كارهايي كه شما ميكنيد در كجاي قرآن نوشته شده است؟ شما هنوز نميدانيد كه قرآن چيست و چه ميگويد...
علي پهلوي از زندان نامههايي به خط لاتين براي مادر، همسر و فرزندانش نوشته و با آنان درد دل كرده است. در نامه به همسرش نوشته است:
... شما مسلمان واقعي نيستيد، آن قدر در زندان ميمانيد تا بپوسيد، يا مسلمان واقعي شويد. يك مسلمان واقعي كه اين كارهاي شما را نميكند و دنبال حجت آدمكش نميرود. مسلمان واقعي كارهايي كه شما ميكنيد هرگز نميكند. كدام كار شما به يك مسلمان واقعي شباهت دارد. شما نامه را به خط لاتين مينويسيد و خود شما نميدانيد چه ميخواهيد. اين كارهايي كه شما ميكنيد در كجاي قرآن نوشته شده است؟ شما هنوز نميدانيد كه قرآن چيست و چه ميگويد...
علي پهلوي از زندان نامههايي به خط لاتين براي مادر، همسر و فرزندانش نوشته و با آنان درد دل كرده است. در نامه به همسرش نوشته است:
من در سلول خود تنها هستم، من به خدا فكر ميكنم و به تو ميانديشم و به فرزندان فكر ميكنم و سپس دوباره به خدا ميانديشم... به خدا فكر كن... سوزا! بيانديش كه او همه چيز را گرامي ميكند... من هيچ نميدانم ولي ميدانم كه خدا وجود دارد و تو را دوست دارم...
علي پهلوي در مدتي كه در زندان ميگذرانيد با شاه و تيمسار نصيري رئيس ساواك نيز، گاهي برخوردهاي كتبي داشته و پيامهاي تند و معنيداري ميان آنان رد و بدل ميشده است. علي پهلوي در يك صحبت خصوصي با يكي از مقامات ساواك اظهار ميدارد:
... مگر من چه كردهام، به جز اينكه از دين پيغمبر صحبت ميكردم، آن وقت والاگهرهاي ديگر مثل پسر همين خاتمي كه شنيدهام معتاد به هروئين است و يا والاگهر نيلوفر و يا والاگهر شهرام كه مادرشان والاحضرت اشرف ميباشد به علت داشتن پارتي در امر قاچاق مواد مخدر دست داشته كه مراتب در جرايد خارج نيز درج شده است. [او] ميتواند هر موقع بخواهد به خارج از كشور برود ولي من به علت كسالت و معالجه تقاضاي مسافرت به امريكا نمودم، مخالفت كردند. آن وقت ميگويند چرا انسان ناراحت ميشود، مگر با زور و فشار ميشود تمام كارها را انجام داد، وقتي فشار بيش از حد شد انسان هم بالأخره عكسالعمل نشان ميدهد. من دوستاني دارم كه اگر اين فشارها را براي آنها كه همگي مخبرين جرايدي مثل پاري ماچ در امريكا و يا انگليس هستند بنويسم، ديگر آبرويي نميماند... ليكن چون من اعتقاد به دينم دارم و مسلمان هستم، ميبينم اگر چنين كنم از نظر مذهب صحيح نيست... پس به خدا واگذار ميكنم و مطمئن هستم كه موفق خواهم شد...
... مگر من چه كردهام، به جز اينكه از دين پيغمبر صحبت ميكردم، آن وقت والاگهرهاي ديگر مثل پسر همين خاتمي كه شنيدهام معتاد به هروئين است و يا والاگهر نيلوفر و يا والاگهر شهرام كه مادرشان والاحضرت اشرف ميباشد به علت داشتن پارتي در امر قاچاق مواد مخدر دست داشته كه مراتب در جرايد خارج نيز درج شده است. [او] ميتواند هر موقع بخواهد به خارج از كشور برود ولي من به علت كسالت و معالجه تقاضاي مسافرت به امريكا نمودم، مخالفت كردند. آن وقت ميگويند چرا انسان ناراحت ميشود، مگر با زور و فشار ميشود تمام كارها را انجام داد، وقتي فشار بيش از حد شد انسان هم بالأخره عكسالعمل نشان ميدهد. من دوستاني دارم كه اگر اين فشارها را براي آنها كه همگي مخبرين جرايدي مثل پاري ماچ در امريكا و يا انگليس هستند بنويسم، ديگر آبرويي نميماند... ليكن چون من اعتقاد به دينم دارم و مسلمان هستم، ميبينم اگر چنين كنم از نظر مذهب صحيح نيست... پس به خدا واگذار ميكنم و مطمئن هستم كه موفق خواهم شد...
علیرضا پهلوی، پدر علی پاتریک
رئيس ساواك پس از دريافت نظريات او دستور ميدهد اين پيام را بدون كم و كاست به علي پهلوي برسانند:
... آيا شما ميدانيد كه شريك جرم قاتلي هستيد و اسلحهي خود را در اختيار يك نفر كه قتلي انجام داده گذاردهايد؟ و آيا نميدانيد از وسيلهي نقليهي شما كه در اختيار او گذارده بوديد براي انجام اين قتل استفاده كرده است و طبق قوانين تمام كشورها شما در اين قتل شريك جرم هستيد؟ و به علت والاحضرت بودن تحت تعقيب قرار نگرفتيد؟ متأسفانه شما تحت تأثير تبليغات سوء جرايد چپ كمونيست و جرايد مخالف ايران و اراجيفي كه روي دشمني با ايران مينويسند، قرار گرفتهايد. فرزندان شادروان خاتمي جوانان پاكسرشت ورزشكار و خلبان هستند، چگونه ميتوانند معتاد باشند؟ جاي تأسف است كه به دروغهاي بيگانگان غير مسلمان توجه ميكنيد و به حقايق توجهي نداريد. البته ميدانيد كه دروغگويي و توجه به دروغ و بازگو كردن دروغ در مذهب اسلام از گناهان بزرگ است...
علي پهلوي نيز متقابلا براي رئيس ساواك چنين پيام ميدهد:
1. در مورد اسلحه بايد بگويم اگر من گناهكار باشم به همان اندازه كساني كه به من اجازهي داشتن اسلحه دادهاند، گناهكار هستند.
2. در مورد وسيلهي نقليه كه در اختيار بهمن گذاشتهام و به راه انجام قتل استفاده كرده... بايد اينطور گفت كه چون هواپيمايي كه پدرم با آن سقوط كرد و كشته شد ميگويند باك بنزينش سوراخ بوده و هواپيما متعلق به اعليحضرت همايوني بود، پس تقصير متوجه اعليحضرت است، در حالي كه اينطور نيست!
3. در مورد اينكه من تحت تأثير تبليغات سوء جرايد چپ كمونيست و جرايد مخالف ايران و اراجيفي كه روي دشمني با ايران مينويسند قرار گرفته و گفتهام فرزندان شادروان خاتمي معتاد بودهاند، بايد بگويم گويندهي اين مطلب به خود من، والاحضرت بهزاد فرزند والاحضرت حميدرضا بوده. چگونه گويندهي اين مطلب يعني والاحضرت بهزاد را كمونيست خطاب ميكنيد. اين مطلب را فراموش نخواهم كرد.
4. تاجدار همان شخصي كه بهمن در منزلش به قتل رسيد، با بهمن دوست بود و مأمور ساواك هم بود، پس ساواك از دوسال پيش اطلاع داشته و نيامده حرفي بزند.
5. من سه سال پيش هفت تيري به بهمن دادم... در حالي كه همان زمان پروفسور عدل اقلاً سه يا چهار قبضه تفنگ به بهمن داد. اگر من شريك جرم باشم چرا پروفسور عدل كه اسلحهي بيشتري به بهمن داد، شريك جرم شناخته نشد؟...
6. در مورد اعتياد والاحضرتها بايد بگويم والاحضرت بهزاد مطالبي ميگفت و حتي عنوان نمود كه والاحضرت داريوش (فرزند والاحضرت فاطمه از همسرامريكايي)، معتاد ميباشد و حتي نزد من گفته كه خودش هم مواد مخدر استعمال ميكند...
7. من نصيحت تيمسار نصيري را ميپذيرم و حرفهايم را پس ميگيرم، چون خودم نديدم كه والاحضرتها معتاد باشند و چون ديدم تيمسار مسلماني داريم، كينهاي به دل ندارم و خوشحال شدم كه تيمسار نصيري اطلاعاتي از دين دارند...
... آيا شما ميدانيد كه شريك جرم قاتلي هستيد و اسلحهي خود را در اختيار يك نفر كه قتلي انجام داده گذاردهايد؟ و آيا نميدانيد از وسيلهي نقليهي شما كه در اختيار او گذارده بوديد براي انجام اين قتل استفاده كرده است و طبق قوانين تمام كشورها شما در اين قتل شريك جرم هستيد؟ و به علت والاحضرت بودن تحت تعقيب قرار نگرفتيد؟ متأسفانه شما تحت تأثير تبليغات سوء جرايد چپ كمونيست و جرايد مخالف ايران و اراجيفي كه روي دشمني با ايران مينويسند، قرار گرفتهايد. فرزندان شادروان خاتمي جوانان پاكسرشت ورزشكار و خلبان هستند، چگونه ميتوانند معتاد باشند؟ جاي تأسف است كه به دروغهاي بيگانگان غير مسلمان توجه ميكنيد و به حقايق توجهي نداريد. البته ميدانيد كه دروغگويي و توجه به دروغ و بازگو كردن دروغ در مذهب اسلام از گناهان بزرگ است...
علي پهلوي نيز متقابلا براي رئيس ساواك چنين پيام ميدهد:
1. در مورد اسلحه بايد بگويم اگر من گناهكار باشم به همان اندازه كساني كه به من اجازهي داشتن اسلحه دادهاند، گناهكار هستند.
2. در مورد وسيلهي نقليه كه در اختيار بهمن گذاشتهام و به راه انجام قتل استفاده كرده... بايد اينطور گفت كه چون هواپيمايي كه پدرم با آن سقوط كرد و كشته شد ميگويند باك بنزينش سوراخ بوده و هواپيما متعلق به اعليحضرت همايوني بود، پس تقصير متوجه اعليحضرت است، در حالي كه اينطور نيست!
3. در مورد اينكه من تحت تأثير تبليغات سوء جرايد چپ كمونيست و جرايد مخالف ايران و اراجيفي كه روي دشمني با ايران مينويسند قرار گرفته و گفتهام فرزندان شادروان خاتمي معتاد بودهاند، بايد بگويم گويندهي اين مطلب به خود من، والاحضرت بهزاد فرزند والاحضرت حميدرضا بوده. چگونه گويندهي اين مطلب يعني والاحضرت بهزاد را كمونيست خطاب ميكنيد. اين مطلب را فراموش نخواهم كرد.
4. تاجدار همان شخصي كه بهمن در منزلش به قتل رسيد، با بهمن دوست بود و مأمور ساواك هم بود، پس ساواك از دوسال پيش اطلاع داشته و نيامده حرفي بزند.
5. من سه سال پيش هفت تيري به بهمن دادم... در حالي كه همان زمان پروفسور عدل اقلاً سه يا چهار قبضه تفنگ به بهمن داد. اگر من شريك جرم باشم چرا پروفسور عدل كه اسلحهي بيشتري به بهمن داد، شريك جرم شناخته نشد؟...
6. در مورد اعتياد والاحضرتها بايد بگويم والاحضرت بهزاد مطالبي ميگفت و حتي عنوان نمود كه والاحضرت داريوش (فرزند والاحضرت فاطمه از همسرامريكايي)، معتاد ميباشد و حتي نزد من گفته كه خودش هم مواد مخدر استعمال ميكند...
7. من نصيحت تيمسار نصيري را ميپذيرم و حرفهايم را پس ميگيرم، چون خودم نديدم كه والاحضرتها معتاد باشند و چون ديدم تيمسار مسلماني داريم، كينهاي به دل ندارم و خوشحال شدم كه تيمسار نصيري اطلاعاتي از دين دارند...
به گزارش پارسینه، رژيم شاه، علي پهلوي را مدت كوتاهي در زندان نگه داشت و سرانجام تصميم گرفت كه او را به همراه همسر و فرزندانش به منطقهي گرگان تبعيد كند تا در ملك شخصي پدرش در كلاله به كشاورزي و دامداري بپردازد و زير نظر و مراقبت ساواك مازندران قرار داشته باشد و هيچگونه سلاح گرمي نيز در اختيار او نباشد. جالب توجه اينكه ساواك زنجان توصيه ميكند كه كودكان بهمن حجت كاشاني نيز نبايد با ساير كودكان در كودكستان و يا دبستان بگذرانند و سلاح نيز نبايد در دسترس آنان به خصوص مريم (8 ساله) قرار بگيرد! علي پهلوي پس از اقامت اجباري در كلاله درخواست كرد كه شهرت او از پهلوي به اسلامي تغيير كند. اين درخواست بيدرنگ از سوي رژيم شاه پذيرفته شد تا به اصطلاح آن وصلهي ناجور از خاندان پهلوي زدوده شود! در پي اقامت علي پهلوي در كلالهي گرگان، ديگر اطلاعي از او در دست نيست تا در نيمهي سال 1357، گزارشي به ساواك و دربار ميرسد كه:
نامبرده مرتب به جوانان تلقين مينمايد كه با روحانيون همكاري كنند و براي نجات دين اقدام نمايند و از گذاشتن پول خود در بانكها خودداري كنند.
علی پهلوی در سالهای اخیر
جالب اینجاست که علی پهلوی حتی در زندان دست از لجبازی و نافرمانی برنمی دارد و در برخورد با تیمسار اویسی در زندان سیلی محکمی به گوش او می نوازد که همین مسأله جنجال آفرین و پرسر و صدا می شود.
وی بعد از آزادی از زندان باز به مخالفتهای خود ادامه می دهد و در نامه ای که به امیراصلان افشار می نویسد خواهان دخالت نکردن دربار در امور شخصی اش می شود. متن نامه چنین است:
«دکتر افشار، می توانم به گونه ای رضایتبخش اموراتم را اداره کنم و به رئیس دفتر نیازی ندارم. در صورتی که از دربار شاهنشاهی فشاری بر من وارد آید مجبور می شوم برای همیشه کشور را ترک کنم.
بعد از پیروزی انقلاب او مدتی در ایران زندگی کرد و بعد به خارج از کشور گریخت. نشریه نیوزویک در سال « 1987 » وی را چنین معرفی می کند: «علی پهلوی برادرزاده شاه ایران که خود را «گوسفند سیاه» خانواده سلطنتی می داند در سال « 1982 » از ایران گریخت ولی به منطقه کردستان ایران بازگشت و چند ماه به همراه کردها ... جنگید.»
علی پاتریک پهلوی سه فرزند به نامهای "داود، هدی و محمد یونس" دارد:
داوود پهلوی (متولد 1971)
هدی پهلوی ( متولد 1972)
محمد یونس پهلوی (متولد 1977)
وی بعد از آزادی از زندان باز به مخالفتهای خود ادامه می دهد و در نامه ای که به امیراصلان افشار می نویسد خواهان دخالت نکردن دربار در امور شخصی اش می شود. متن نامه چنین است:
«دکتر افشار، می توانم به گونه ای رضایتبخش اموراتم را اداره کنم و به رئیس دفتر نیازی ندارم. در صورتی که از دربار شاهنشاهی فشاری بر من وارد آید مجبور می شوم برای همیشه کشور را ترک کنم.
بعد از پیروزی انقلاب او مدتی در ایران زندگی کرد و بعد به خارج از کشور گریخت. نشریه نیوزویک در سال « 1987 » وی را چنین معرفی می کند: «علی پهلوی برادرزاده شاه ایران که خود را «گوسفند سیاه» خانواده سلطنتی می داند در سال « 1982 » از ایران گریخت ولی به منطقه کردستان ایران بازگشت و چند ماه به همراه کردها ... جنگید.»
علی پاتریک پهلوی سه فرزند به نامهای "داود، هدی و محمد یونس" دارد:
داوود پهلوی (متولد 1971)
هدی پهلوی ( متولد 1972)
محمد یونس پهلوی (متولد 1977)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر