۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

دل نوشته ای برای مادری دیگر


پاراگراف زیر برگرفته ازدل نوشته مادرمصطفی کریم بیگی است: 
دیروز پنج شنبه بود . . .  مثل همه ی پنج شنبه ها . . .  اما من بی قرارتر از همیشه به دیدن پسری رفتم که صدای مادرش آشفته ام کرده بود . . . بی قرارم کرده بود . . . مادر   ستار عزیزم با غمت آب شدم،  در دلم عاشورا بود، وقتی سر مزار ستار در حالی که عکس پسرهایمان روی مزار بی سنگ ستار بود یکدیگر را درآغوش کشیدیم. تازه فهمیدم  که بی قرار این آغوش بودم . . . بی قرار، اشک هایی به شانه های هم بدهکار بودیم . . . عجب سبک شدیم در آغوش هم 
دل نوشته ی کوتاه ولی بنیان کن درد دل مادرانه یک دیدار، در دلم غوغا به پا کرد و با قلمی ناتوان نوشتم، از زنی که دیروز ایران و جهان را لرزاند
شیرزنی که دیروزحتی اجازه ی عزاداری به او ندادند، گیسوانش را پریشان کردند و پاهایش را مجروح 
شمع را بگویید که خاموش شود که مادران وطنم نورافشانی می کنند
پروانه را بگویید بال نسوزاند که مادرانم دل سوخته اند
به ابر بگویید نبارد که مادران اشکبارانند
چشمه را بگویید نجوشد که مادران از این رنج درجوش و خروشند
... بازهم پنج شنبه بود نه مانند پنج شنبه های دیگر 
  روز ستار بود و مادرش، مادر شجاعی که غم از دست دادن فرزند، او را چون شیری غران به صحنه آورد. در یک طرف  مادری که سلاحش فقط عکس فرزندی بود که با شهامتش،  دژخیمان را به زانو در آورده بود و در طرف دیگر صف شکست خوردگان در برابر شهامت ستار، که در پشت سلاحهای مدرنشان،  برای مردم بی دفاع دندان تیز کرده بودند و در سکوت به او و مردمی که برای همدردی آمده بودند، هشدار می دادند.
او تهمینه ای بود که رستم وار در جلوی صف آرایی دژخیمان ایستاده بود، ولی او سهرابش را نکشته، سهرابش بدست کسانی کشته شد که تاب حقیقت را ندارند
می خروشید، چون ماده شیری از برای پسرش. ستار فرزند خلف وطن که میخواست رنج مردم وطنش راعریان کند رخ در نقاب خاک کشید. ولی با مرگ خود صدای درد و رنج مردم را رساتر به گوش همه ی جهانیان رساند و خود جاودانه شد
دیگرجامه ازبرای سیاوش کشون ندرید که ستارها کشته شدند
وسیمین ها نیستند که از رنج ستار کشون ها  قصه ها بنویسند

هیچ نظری موجود نیست: