يکشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۷ مارس ۲۰۱۱
محمدعلی اصفهانی
|
هرگز ايمن ز مار ننْشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
(گلستان سعدی)
در اين نوشته، قصد ورود به ماجرای ليبی را ندارم. آن ماجرا از يک سو به جنون روز افزون ديکتاتور فاسدی بر می گردد که روزگاری دور شايد می شد او را نمونه يی از تجسم تز هايی چون «دموکراسی هدايت شده»، و يا «ديکتاتوری» به علاوه ی يک پسوند مثبت ناميد؛ و از سوی ديگر به منافع جناح هايی از امپرياليسم و «جامعه ی جهانی».
آن ماجرا را را بايد به نوشته هايی ديگر، و يا به مقالاتی از نوع مقاله ی رابرت فيسک، کارشناس برجسته ی امور خاورميانه و گزارشگر دائمی روزنامه ی «اينديپندنت» انگلستنان در خاورميانه ارجاع داد.
اما لازم است که (در ميان پرانتز) يک بار ديگر بر اثبات بطلان تز هايی که بر قاعده ی دموکراسی، تبصره يی وارد می کنند، و بر نام آن پيشوند واره يی و پسوند واره يی و ميان وند واره يی وصله می زنند تا راه را برای امثال قذافی ها بگشايند تأکيد کرد.
موضوع اين چند سطر کوتاه چيز ديگری است:
اين روز ها شاهد آنيم که کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند، در کنار کسانی که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حرف هايی را تکرار می کنند با اين مضامين:
ـ می بينيد که کمک نظامی ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن چه قدر برای مردم کشور های تحت استيلای ديکتاتوری مفيد است؟
ـ چرا نبايد از ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن بخواهيم که همان کار را که در ليبی انجام می دهند در ايران هم انجام دهند؟
ـ چرا نمی توانيم اين را بفهميم که بدون مداخله ی نظامی جامعه ی جهانی، مردم ما نخواهند توانست خود را از شر نظام کنونی خلاص کنند؟
ـ چرا از رآل پليتيک چيزی سر در نمی آوريم و همچنان دل به آرمان های کهنه شده ی سال های دور مانده بسته ايم؟
ـ چرا کلمه ی امپرياليسم را مرتباً تکرار می کنيم؟ آخر کی می خواهيم دست از اين عربده های ضد امپرياليستی برداريم؟
و غيره و غيره و غيره...
اول، از همين آخری که مادر حرف های قبلی است شروع کنيم:
«استکبار» اما مفهومی است که اگر قرار باشد به عنوان معادل «امپرياليسم» به کار رود، در اين کاربرد خود، نه تنها غير علمی، بلکه ضد علمی است و به دوران های فئوداليسم و ماقبل فئوداليسم باز می گردد، و بيشتر بايد آن را چيزی از نوع «اجنبی ستيزی» ناميد، با هدف مقابله با دست آورد های انسان گلوبال معاصر که در يک حرکت مداوم و قانونمندِ رو به جلو، پس از عبور از فئوداليسم، اينک در آستانه ی عبور و يا در صحنه ی عبور از سرمايه داری، و سرمايه داری پيشرفته و الزامات آن قرار دارد.
کسانی می کوشند تا با چسبانيدن اين دو به همديگر، آستانبوسی امپرياليسم (آن هم کثيف ترين جناح های آن) و زوائدش مثل دولت نژادپرست بنيادگرای اسراييل را توجيه کنند؛ و حتی کم کم کلمات «امپرياليسم» و «صهيونيسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود کرده اند و اگر کسی در حايی بگويد بالای چشم اين دو ابروست چشم و چالش را در می آورند.
اين ها، همان دسته ی دوم هستند که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند، اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند. يعنی فريب دادن کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند.
خير! نه هوشياری در برابر امپرياليسم، با استراتژی غلط سال های اول انقلاب بعضی جريان های سياسی قابل مقايسه است؛ و نه سخن از هوشياری در برابر امپرياليسم و نيات آن به ميان آوردن، «عربده کشی های ضد امپرياليستی» است؛ و نه کسانی که چنين می کنند کار و حرفه ی اصلی اشان امپرياليسم ستيزی و صهيونيسم ستيزی است.
در سال های نخستين بعد از انقلاب، صف ضد امپرياليست هايی که خود را متحد استکبار ستيزان کرده بودند، در مقابل صف کسانی قرار داشت که معتقد بودند آزادی و استقلال چنان با يکديگر درهم آميخته اند که دفاع از آزادی، دفاع از استقلال است؛ و دفاع از استقلال (مصون بودن نسبی در برابر آسيب های امپرياليسم) بدون دفاع از آزادی، معنايی به جز از ميان رفتن تتمه ی استقلال، و فرو افتادن کامل به دام امپرياليسم ندارد.
چيزی که به تجربه، ثابت شد.
اما امروز، قضيه، کاملاً معکوس است:
کسانی که به آستانبوسی امپرياليسم رفته اند و به اين هم بسنده نمی کنند و می خواهند چشم و چال کسانی را که از ضرورت هوشياری در برابر امپرياليسم سخن می گويند درآورند، و آن هايی را که ضرورت دفاع از حقوق مردم فلسطين در برابر تجاوز دولت های اسراييل را مطرح می سازند به «يهود ستيزی» متهم می سازند، درست در نقطه ی مقابل آزادی خواهی و استقلال طلبی (که از يکديگر تفکيک ناپذيرند) قرار گرفته اند.
و اين يعنی قرار گرفتن، در نقطه ی مقابل همانچه «جنبش خرداد»، يا به اعتباری «جنبش سبز»، در پی آن است، و به همين دليل، رو در روی ارتجاع «استکبار ستيز» ايستاده است. استوار همچون کوهی که هيچ طوفانی آن را تا کنون از پای در نياورده است؛ و افروخته و درخشان همچون آتشی که دوباره از زير خاکستر سر بر کشيده است و شعله هايش می رود تا تاريخ ايران را به روايت محکومان، و نه به روايت حاکمان رقم زند.
سخن از آزادی گفتن کافی نيست. بايد از استقلال هم سخن گفت. و سخن گفتن از استقلال و آزادی هم کافی نيست. بايد در جهت اين دو حرکت کرد. نه در جهت مخالف آن اما با پرچم آزادی خواهی و مبارزه و مقاومت و مخالفت صوری با تجاوز نظامی به ايران، در عين زمينه سازی برای اين تجاوز در عمل، و در راهرو های به خون آلوده ی کثيف ترين و درنده ترين جناح های امپرياليسم، با در دست داشتن کالايی برای خريد و فروش...
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد؛ و همان استقلال که در تضاد مطلق با منافع طراحان «خاورميانه ی بزرگ» و برداشتن مانع ايران از سر راه، مطابق مسير معکوس آرزوی به گور فروشده ی پطر کبير و دسترسی از آب های گرم جنوب به آب های سرد شمال، و فراتر و فراتر از آن است.
نگاهی به جغرافيای منطقه، و حضور امپرياليسم در آن کافی است تا بهتر بتوانيم معنای اين سخن را درک کنيم.
هم توده های وسيع و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرای جنبش، و هم «چهره های شاخص» و «همراهان» آن همچون رهنورد و کروبی و موسوی، بار ها و بار ها بر ضرورت همزيستی مسالمت آميز با جهان معاصر تأکيد کرده اند، و عملاً پايبندی خود را به سياست «موازنه ی منفی» اعلام داشته اند.
برای همين هم هست که می بينيم جناح های «عاقل» تر «جامعه ی جهانی» به خاطر منافع خودشان، صلاح را در عدم مقابله با اين جنبش، و حتی نوعی حمايت مشروط از آن ـ همراه با تلاش در جهت شکل دادن آن به گونه يی که خود می خواهند ـ ديده اند؛ و درنده ترين جناح های «جامعه ی جهانی»، منافع خود را در مقابله ی پنهان با اين جنبش از طريق به کار گيری کسانی که می دانيم می جويند.
امروز، تمام جهان به تمام جهان وابسته است، و اقتصاد ملی در هيچ کشوری، حتی در مهد امپرياليسم هم معنا ندارد. چه برسد به کشوری مثل کشور ما.
امروز، که نه عصر جنگ های ايران و روم است، و نه عصر تاخت و تاز مغول و تاتار، و نه عصر کلنياليسم، برخورد اصولی (اما در هر حال ـ به صورتی اجتناب ناپذير ـ نسبی) با امپرياليسم، نشانه گرفتن پايه های اقتصادی آن يعنی ليبراليسم اقتصادی جديد و نهاد های تضمين کننده ی رشد و بقای ليبراليسم اقتصادی جديد است.
اين، مبحثی است جداگانه، و قصد از مطرح کردن آن فقط تأکيد بر ضرورت پيوند هر چه بيشتر جنبش با زحمتکشان شهر و روستا، و تلاش در جهت برنامه ريزی های مناسب به منظور آسيب پذيری کمتر نسبت به خطرات اقتصاد گلوبال امپرياليستی است. و نيز ـ به اعتقاد من ـ تلاش در حرکت به سوی سوسياليسم. در معنای وسيع کلمه. و در معنای به مرحله ی اجرا در آمدنی آن. و در معنای متناسب آن با حفظ و تحکيم هويت فردی که از بزرگ ترين دست آورد های عصر پس از فئوداليسم است. و در معنای مخالفت آن با هر گونه ديکتاتوری تحت هر نامی از جمله «ديکتاتوری پرولتاريا» که برای پنهان کردن عطر خوش آن از کلمه ی «دموکراسی طبقه ی کارگر» استفاده می شود...
به هر صورت، اين موضوع معين را با تأکيد دوباره بر آنچه در بالاتر آمد ـ علی الحساب ـ به حال خود رها کنيم و به بقيه ی مطلب بپردازيم:
مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد.
و اما در مورد مسائل ديگر:
اما در اين صورت:
ـ بايد کوشيد که چنين برخوردی، همانند چند روز مانده به ۲۲ بهمن ۵۷ بسيار کوتاه مدت باشد و در زمانی انجام بپذيرد که نيرو های سرکوب نظام، به مرحله ی فروپاشی رسيده باشند.
و چنين مرحله يی، به احتمال زياد در راه است.
ـ «قهر انقلابی»، الزاماً در برخورد نظامی به معنايی که آمد خلاصه نمی شود. به عنوان مثال می توان از دفاع از خود نام برد؛ و يا باز به عنوان مثال، از «تفهيم» اين نکته به فلان قاضی و فلان دادستان و فلان نماينده ی مجلس و فلان امام جمعه و فلان صادر کننده ی حکم سرکوب و ... که مجازات آن ها الزاماً به بعد از پيروزی جنبش موکول نشده است...
ما ارتش توده يی نداريم و عملاً در شرايط موجود نخواهيم توانست چنين ارتشی را ايجاد کنيم. از همين روست که حتی در صورت فرضی روی آوردن به «قهر انقلابی»، باز هم محور اصلی مبارزه بايد «مبارزه ی مسالمت آميز» باشد، با راهکار های تازه و تازه تر.
تمام منطقه، از شمال آفريقا تا ايران و فراتر و فروتر از آن، در بهار جنبش های توده يی شکفته است. اما شيوه ی برخورد «جامعه ی جهانی» با اين جنبش ها يکسان نيست.
همين حالا در يمن و بحرين، جناياتی وسيع توسط حاکمان رو به زوال، عليه جنبش های توده يی انجام می پذيرد. اما «جامعه ی جهانی» در قبال اين قضيه چه می کند؟
عربستان سعودی، به عنوان پايگاه بدترين نوع «بنيادگرايی اسلامی»، و به عنوان مطيع ترين کارگزار آمريکا در منطقه، برای مبارزه با «بنيادگرايان اسلامی» (نامی که به دروغ به توده های به جان آمده ی بحرين داده شده است و ربطی به واقعيت مبارزه ی آزادی خواهانه و مساوات طلبانه ی آن ها ندارد) ارتش زمينی و دريايی و هوايی خود را عليه جنبش توده ها و در دفاع از شيخکان حاکم بر بحرين ، و به منظور قتل عام مردم بی پناه، وارد بحرين کرده است.
و «جامعه ی جهانی» با لبخندی حاکی از رضايت، و حتی با حمايت آشکار، به نظاره ايستاده است.
موجود منفوری به نام بشار اسد، فرزند موجود منفور تری به نام حافظ اسد، که اينک حکومتش با جنبش های توده يی به خطر افتاده است نيز رسماً از لشگر کشی عربستان سعودی به بحرين دفاع می کند. به زبان وزير امور خارجه اش.
چيزی که می تواند ضمناً نشانه يی از بطلان ادعای وابستگی جنبش بحرين به حاکمان ايران که متحدان دور و ديرين اين پسرک و پدر جنايتکارش بودند و هستند تلقی شود. هر چند که حکومت خلافت و ولايت، در همه جای جهان دست در کار فتنه و فتنه انگيزی است، و اين با ذاتش عجين شده است.
وضع خود پادشاه عربستان سعودی هم چندان تعريفی ندارد. بدبخت، از ترس مردم کشورش، به آن ها بسته ی چند ميليارد دلاری برای بهبود اوضاع اقتصادی وعده داده است، و ضمناً اجازه صادر فرموده است که دست مبارکش را نبوسند و القاب من درآوردی را هم در موردش به کار نبرند!
فرض کنيم که فردا اوضاع عربستان سعودی مثل اوضاع ليبی شود. «جامعه ی جهانی» برای حفاظت از پادشاه و حکومت او نيرو خواهد فرستاد يا برای حفاظت از مردم و جنبش آن ها؟
تازه، حالا هم که در کشور نفت خيز ليبی وارد عمل شده است چه گلی به سر مردم زده است يا خواهد زد؟
يعنی اين کشور را به دست مردم خواهد داد؟ يا به دست کارگزاران گوش به فرمان خود؟ اين کشور نفت خيز را می گويم.
رييس جمهوری دست راستی فرانسه، مبتکر طرح حمله ی نظامی به ليبی بود، و حتی تا چندی بعد از آن که اين طرح را ارائه داد با سکوت معنی دار «جامعه ی جهانی» روبرو شد و می رفت تا منزوی شود که دستی از غيب برون آمد و کاری کرد.
همو در سال گذشته، برخلاف اعتراض های شديد در فرانسه، چه از ناحيه ی حزب سوسياليست، و چه از ناحيه ی بعضی از افراد حزب خودش، و حتی از ناحيه ی يکی از وزيران جنجالی کابينه اش، برای ديکتاتور ليبی فرش قرمز گسترانيده بود و چنان استقبالی از او کرده بود که نگو و نپرس.
در مورد تونس هم باز همين آقای نيکلا سارکوزی تا ساعات آخر از ديکتاتور تونس حمايت می کرد، و وزير امور خارجه ی وقت او، خانم ميشل آليو ماری، يکی دو روز مانده به سقوط بن علی، در پارلمان فرانسه اعلام کرده بود که با توجه به توانايی های نيرو های ويژه ی فرانسه، آماده است تا اين نيرو ها را برای کمک به برگردانيدن نظم به تونس در اختيار بن علی قرار دهد.
بعد هم رسانه های معتبر فرانسه اطلاع دادند که هواپيما يا هواپيما هايی پر از وسايل سرکوب، در فرودگاهی در فرانسه، آماده ی پرواز به تونس بودند.
ولی «متأسفانه»، مردم تونس قبل از سرکوب شدن به دست نيرو های ويژه ی يکی از سردمداران «جامعه ی جهانی»، و مبتکر طرح اقدام نظامی برای دفاع از جنبش مردم ليبی، کار ديکتاتور خودشان را يکسره کردند.
ديکتاتور بخت برگشته، به فکر افتاد که به فرانسه پناه بياورد. اما يا اصلاً اجازه ی ورود به فرانسه را به او ندادند، و يا از فرودگاه به سوی عربستان سعودی روانه اش کردند.
در همان شب فرار بن علی، رسانه های خبری فرانسه اطلاع دادند که يک «هواپيمای بدون سرنشين» (!) از ليبی به فرانسه آمده است اما اجازه ی توقف در کشور به او داده نشده است. (۱)
عبرت بگيريد ای همه ی کسانی که به آويزان شدن به بيگانگان، دلتان را خوش کرده ايد و خواب های زيبا می بينيد. بعد از هر خوابی، بيداری يی در پی است. مثل بيداری بن علی و بن علی ها بعد از خواب هايی که اتفاقاً چندان هم خواب نبودند و ساليان دراز، در واقعيت، جاری بودند.
البته ناگفته نماند که خانم ميشل آليو ماری هم بعد از افشا شدن سفر تفريحی اش به تونس به خرج بن علی، ناچار به استعفا و کناره گيری از دولتی شد که او به نوبت، در چندين پست مختلف وزارت از جمله وزارت دفاع و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه ی آن خدمت کرده بود.
او بر خلاف وزير امور خارجه ی فعلی فرانسه، آلن ژوپه که يک «گليست» (طرفدار انديشه ی دوگل) است، به طرفداری سرسختانه از دولت اسراييل، معروف بود، و در عصر تصدی وزارت دادگستری، به تعقيب و دستگيری فعالان جنبش بايکوت کالا های اسراييلی (متشکل از يهوديان پيشرو فرانسه و اروپا و سراسر جهان، و ديگر صلح طلبان) پرداخته بود. (۲)
به نظر می رسد که اوباما و همراهان او در حزب دموکرات آمريکا (فقط همراهان او در اين حزب، و نه همه ی اعضای حزب) کم و بيش، مايل به ايجاد تغييرات ملايمی در کشور های خاورميانه هستند، و واقعاً به ضرورت رفتن بن علی و حسنی مبارک، و به گشايش کنترل شده ی فضای سياسی با حفظ ساختار ها، در تونس و مصر معتقد بوده اند.
و حتی اين ديگر راز سرپوشيده يی نيست که به سفارش يا دستکم با حمايت اوباما بود که ارتش های اين دو کشور يا خود را آلوده ی سرکوب جنبش نکردند، و يا به سرعت با اعلام بی طرفی، و يا اعلام طرفداری از مردم، باعث سقوط بن علی و حسنی مبارک شدند.
اما به ياد داشته باشيم که بيش از نوزده ماه به مرحله ی نهايی انتخابات رياست جمهوری آمريکا در نوامبر ۲۰۱۲ باقی نمانده است.
و می دانيم که خيلی زود تر از رسيدن به آن مرحله ی نهايی، مراحل متعدد مقدماتی برای تعيين کانديدا های دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، و نيز تبليغات انتخاباتی و امور مربوط به آن آغاز می شود.
در حال حاضر ـ عملاً ـ نه اوباما و همراهان او، بلکه «باز» ها («باز» نه در معنای زيبای آن در ادبيات فارسی، بلکه به معنای جانوری بی رحم و منتظر فرصت شکار) در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، دست بالا را در همه جا دارند. به خصوص در پی انتخابات ميان دوره يی کنگره، که در آن، درندگان نئوکان يا نزديک به نئوکان، برنده شدند و حتی يکی از کثيف ترين ها و بدنام ترين ها و وحشی ترين هاشان، ايلنا رُز لهتينن، به رياست کميته ی امور خارجی مجلس نمايندگان آمريکا رسيد.
جنگ قدرت به منظور حذف اوباما و ممانعت از انتخاب مجدد او به رياست جمهوری، همين حالا در آمريکا به اوج خود رسيده است، و طبعاً اوباما و طرفداران او را در موقعيتی قرار داده است که ناچارند به نئوکان ها و «باز» ها باج بدهند.
نمونه يی کوچک از عملکرد «باز» های حزب دموکرات را در ماجرای انتصاب جان بولتون ـ سمبل هرچه پلشتی و پليدی که می توان در امپرياليسم سراغ داشت ـ به نمايندگی آمريکا در ساز مان ملل متحد (يعنی سازمانی که او صراحتاً فلسفه و علت وجودی آن را نفی می کرد و می کند) می توان ديد.
به دليل بدنامی و بدسابقگی و رذالت و فساد خارج از حد جان بولتون، تعدادی از نمايندگان حزب جمهوری خواه به هيچ وجه حاضر نشدند به او رأی بدهند، و «باز» های حزب دموکرات با رأی دادن به او به ياری جرج بوش شتافتند. (۳)
يا مثلاً در حزب دموکرات، بيل کلينتون را داريم که بی رحمانه ترين تحريم ها عليه مردم عراق را او و کابينه اش سازماندهی کردند، به همراه حملات هوايی هر از گاهی به عراق، و آماده سازی زمينه برای بوش پسر به منظور تکميل «رسالت» حمله ی بوش پدر به عراق به هنگام «جنگ اول عراق».
اگرچه اوباما سعی کرد که با پيام نوروزی خود به مردم ايران، تمايل خود را ـ به صورت مشروط ـ به جنبش و مبارزان مدنی همچون نسرين ستوده ها و سيمين بهبهانی ها و روزنامه نگاران ابراز دارد، اما در آمريکا اين او نيست که نهايتاً در مورد ايران تصميم خواهد گرفت.
لحظه يی فکر کنيم که چيزی شبيه آنچه در ليبی اتفاق افتاده است در ايران اتفاق بيافتد.
چه خواهد شد؟ دولت اسراييل که نخست وزيرش برای هزار و چندمين بار، طی همين چند روز گذشته ـ در چند نوبتِ پی در پی ـ بر ضرورت حمله ی نظامی به تأسيسات اتمی ايران تأکيد کرده است، و نئوکان ها و «باز» ها با ايران چه خواهند کرد؟
اولين کارشان چيست؟ بمباران تأسيسات اتمی ايران.
و از اين اولين کارشان چه نتيجه يی به بار خواهد آمد؟
ـ کشته شدن و مجروح شدن بدتر از کشته شدن چند صد هزار نفر در روز يا روز های اوليه ی بمباران.
ـ پخش تشعشعات اتمی، و آلوده کردن ايران و سرتا سر منطقه برای چندين و چندين دهه.
ـ معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما... (۴)
اين، فقط نتايج اوليه ی حمله ی نظامی خواهد بود. نتايج ديگر را می توانيم تا بی نهايت بشماريم. از نابودی جنبش گرفته، تا تکه تکه شدن ايران و حذف آن از صفحه ی جغرافيای جهان.
هيچ سياست دان حتی متوسطی نمی گويد که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گويند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستيم.
اما اين که راست می گويند يا دروغ می گويند را بايد از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان.
هرگز ايمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
توضيحات:
جنبش خودمان را يکسره با وقايع اخير تونس مقايسه کردن خطاست ـ به همين قلم ـ ۲۵ دی ۱۳۸۹
مگر ايران هم جزء «خاورميانه ی بزرگ» نيست؟ چرا همه آری، و ما نه؟ ـ به همين قلم ـ ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
۲ ـ گفتگوی دموکراتيک دزد ها با هم بر سر شيوه ی هرچه بهتر دزديدن! ـ پاسخ ميشل کُلُن به مدافعان تعقيب قضايی فعالان کمپين بايکوت اسراييل ـ با ترجمه و توضيحات همين قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
۳ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ (خطوط کلی زندگی و فعاليت ها و سوابق سياسی ـ جنايی ـ مافيايی جان بولتون) ـ به همين قلم ـ ۱۳۸۶
برای داشتن تصويری کلی از آنچه در پی بمباران تأسيسات اتمی ايران بر سر مردم خواهد آمد: اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ ترجمه ی خلاصه شده و تلفيق شده يی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «ژروزالم پست»، و «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اين کشور ـ به همين قلم ـ ۵ دی ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/tun.html http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html ۱ ـ امپرياليسم، ربطی به «استکبار» امام راحل و اعوان و انصار و مشابهان او ندارد. امپرياليسم، مفهومی است علمی با تعاريفی کم و بيش مشخص و مبتنی بر پيچيدگی های دوران بعد از فئوداليسم.
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
(گلستان سعدی)
در اين نوشته، قصد ورود به ماجرای ليبی را ندارم. آن ماجرا از يک سو به جنون روز افزون ديکتاتور فاسدی بر می گردد که روزگاری دور شايد می شد او را نمونه يی از تجسم تز هايی چون «دموکراسی هدايت شده»، و يا «ديکتاتوری» به علاوه ی يک پسوند مثبت ناميد؛ و از سوی ديگر به منافع جناح هايی از امپرياليسم و «جامعه ی جهانی».
آن ماجرا را را بايد به نوشته هايی ديگر، و يا به مقالاتی از نوع مقاله ی رابرت فيسک، کارشناس برجسته ی امور خاورميانه و گزارشگر دائمی روزنامه ی «اينديپندنت» انگلستنان در خاورميانه ارجاع داد.
اما لازم است که (در ميان پرانتز) يک بار ديگر بر اثبات بطلان تز هايی که بر قاعده ی دموکراسی، تبصره يی وارد می کنند، و بر نام آن پيشوند واره يی و پسوند واره يی و ميان وند واره يی وصله می زنند تا راه را برای امثال قذافی ها بگشايند تأکيد کرد.
موضوع اين چند سطر کوتاه چيز ديگری است:
اين روز ها شاهد آنيم که کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند، در کنار کسانی که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند، به طور مستقيم يا غير مستقيم، حرف هايی را تکرار می کنند با اين مضامين:
ـ می بينيد که کمک نظامی ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن چه قدر برای مردم کشور های تحت استيلای ديکتاتوری مفيد است؟
ـ چرا نبايد از ناتو و همراهان رسمی و غير رسمی آن بخواهيم که همان کار را که در ليبی انجام می دهند در ايران هم انجام دهند؟
ـ چرا نمی توانيم اين را بفهميم که بدون مداخله ی نظامی جامعه ی جهانی، مردم ما نخواهند توانست خود را از شر نظام کنونی خلاص کنند؟
ـ چرا از رآل پليتيک چيزی سر در نمی آوريم و همچنان دل به آرمان های کهنه شده ی سال های دور مانده بسته ايم؟
ـ چرا کلمه ی امپرياليسم را مرتباً تکرار می کنيم؟ آخر کی می خواهيم دست از اين عربده های ضد امپرياليستی برداريم؟
و غيره و غيره و غيره...
اول، از همين آخری که مادر حرف های قبلی است شروع کنيم:
«استکبار» اما مفهومی است که اگر قرار باشد به عنوان معادل «امپرياليسم» به کار رود، در اين کاربرد خود، نه تنها غير علمی، بلکه ضد علمی است و به دوران های فئوداليسم و ماقبل فئوداليسم باز می گردد، و بيشتر بايد آن را چيزی از نوع «اجنبی ستيزی» ناميد، با هدف مقابله با دست آورد های انسان گلوبال معاصر که در يک حرکت مداوم و قانونمندِ رو به جلو، پس از عبور از فئوداليسم، اينک در آستانه ی عبور و يا در صحنه ی عبور از سرمايه داری، و سرمايه داری پيشرفته و الزامات آن قرار دارد.
کسانی می کوشند تا با چسبانيدن اين دو به همديگر، آستانبوسی امپرياليسم (آن هم کثيف ترين جناح های آن) و زوائدش مثل دولت نژادپرست بنيادگرای اسراييل را توجيه کنند؛ و حتی کم کم کلمات «امپرياليسم» و «صهيونيسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود کرده اند و اگر کسی در حايی بگويد بالای چشم اين دو ابروست چشم و چالش را در می آورند.
اين ها، همان دسته ی دوم هستند که دستکم تا حدودی به دانش سياسی مجهزند، اما صلاح کار خود را در فريب دادن آن دسته ی اول می بينند. يعنی فريب دادن کسانی که فاقد دانش سياسی لازم هستند.
خير! نه هوشياری در برابر امپرياليسم، با استراتژی غلط سال های اول انقلاب بعضی جريان های سياسی قابل مقايسه است؛ و نه سخن از هوشياری در برابر امپرياليسم و نيات آن به ميان آوردن، «عربده کشی های ضد امپرياليستی» است؛ و نه کسانی که چنين می کنند کار و حرفه ی اصلی اشان امپرياليسم ستيزی و صهيونيسم ستيزی است.
در سال های نخستين بعد از انقلاب، صف ضد امپرياليست هايی که خود را متحد استکبار ستيزان کرده بودند، در مقابل صف کسانی قرار داشت که معتقد بودند آزادی و استقلال چنان با يکديگر درهم آميخته اند که دفاع از آزادی، دفاع از استقلال است؛ و دفاع از استقلال (مصون بودن نسبی در برابر آسيب های امپرياليسم) بدون دفاع از آزادی، معنايی به جز از ميان رفتن تتمه ی استقلال، و فرو افتادن کامل به دام امپرياليسم ندارد.
چيزی که به تجربه، ثابت شد.
اما امروز، قضيه، کاملاً معکوس است:
کسانی که به آستانبوسی امپرياليسم رفته اند و به اين هم بسنده نمی کنند و می خواهند چشم و چال کسانی را که از ضرورت هوشياری در برابر امپرياليسم سخن می گويند درآورند، و آن هايی را که ضرورت دفاع از حقوق مردم فلسطين در برابر تجاوز دولت های اسراييل را مطرح می سازند به «يهود ستيزی» متهم می سازند، درست در نقطه ی مقابل آزادی خواهی و استقلال طلبی (که از يکديگر تفکيک ناپذيرند) قرار گرفته اند.
و اين يعنی قرار گرفتن، در نقطه ی مقابل همانچه «جنبش خرداد»، يا به اعتباری «جنبش سبز»، در پی آن است، و به همين دليل، رو در روی ارتجاع «استکبار ستيز» ايستاده است. استوار همچون کوهی که هيچ طوفانی آن را تا کنون از پای در نياورده است؛ و افروخته و درخشان همچون آتشی که دوباره از زير خاکستر سر بر کشيده است و شعله هايش می رود تا تاريخ ايران را به روايت محکومان، و نه به روايت حاکمان رقم زند.
سخن از آزادی گفتن کافی نيست. بايد از استقلال هم سخن گفت. و سخن گفتن از استقلال و آزادی هم کافی نيست. بايد در جهت اين دو حرکت کرد. نه در جهت مخالف آن اما با پرچم آزادی خواهی و مبارزه و مقاومت و مخالفت صوری با تجاوز نظامی به ايران، در عين زمينه سازی برای اين تجاوز در عمل، و در راهرو های به خون آلوده ی کثيف ترين و درنده ترين جناح های امپرياليسم، با در دست داشتن کالايی برای خريد و فروش...
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد؛ و همان استقلال که در تضاد مطلق با منافع طراحان «خاورميانه ی بزرگ» و برداشتن مانع ايران از سر راه، مطابق مسير معکوس آرزوی به گور فروشده ی پطر کبير و دسترسی از آب های گرم جنوب به آب های سرد شمال، و فراتر و فراتر از آن است.
نگاهی به جغرافيای منطقه، و حضور امپرياليسم در آن کافی است تا بهتر بتوانيم معنای اين سخن را درک کنيم.
هم توده های وسيع و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرای جنبش، و هم «چهره های شاخص» و «همراهان» آن همچون رهنورد و کروبی و موسوی، بار ها و بار ها بر ضرورت همزيستی مسالمت آميز با جهان معاصر تأکيد کرده اند، و عملاً پايبندی خود را به سياست «موازنه ی منفی» اعلام داشته اند.
برای همين هم هست که می بينيم جناح های «عاقل» تر «جامعه ی جهانی» به خاطر منافع خودشان، صلاح را در عدم مقابله با اين جنبش، و حتی نوعی حمايت مشروط از آن ـ همراه با تلاش در جهت شکل دادن آن به گونه يی که خود می خواهند ـ ديده اند؛ و درنده ترين جناح های «جامعه ی جهانی»، منافع خود را در مقابله ی پنهان با اين جنبش از طريق به کار گيری کسانی که می دانيم می جويند.
امروز، تمام جهان به تمام جهان وابسته است، و اقتصاد ملی در هيچ کشوری، حتی در مهد امپرياليسم هم معنا ندارد. چه برسد به کشوری مثل کشور ما.
امروز، که نه عصر جنگ های ايران و روم است، و نه عصر تاخت و تاز مغول و تاتار، و نه عصر کلنياليسم، برخورد اصولی (اما در هر حال ـ به صورتی اجتناب ناپذير ـ نسبی) با امپرياليسم، نشانه گرفتن پايه های اقتصادی آن يعنی ليبراليسم اقتصادی جديد و نهاد های تضمين کننده ی رشد و بقای ليبراليسم اقتصادی جديد است.
اين، مبحثی است جداگانه، و قصد از مطرح کردن آن فقط تأکيد بر ضرورت پيوند هر چه بيشتر جنبش با زحمتکشان شهر و روستا، و تلاش در جهت برنامه ريزی های مناسب به منظور آسيب پذيری کمتر نسبت به خطرات اقتصاد گلوبال امپرياليستی است. و نيز ـ به اعتقاد من ـ تلاش در حرکت به سوی سوسياليسم. در معنای وسيع کلمه. و در معنای به مرحله ی اجرا در آمدنی آن. و در معنای متناسب آن با حفظ و تحکيم هويت فردی که از بزرگ ترين دست آورد های عصر پس از فئوداليسم است. و در معنای مخالفت آن با هر گونه ديکتاتوری تحت هر نامی از جمله «ديکتاتوری پرولتاريا» که برای پنهان کردن عطر خوش آن از کلمه ی «دموکراسی طبقه ی کارگر» استفاده می شود...
به هر صورت، اين موضوع معين را با تأکيد دوباره بر آنچه در بالاتر آمد ـ علی الحساب ـ به حال خود رها کنيم و به بقيه ی مطلب بپردازيم:
مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی ميهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترين معنايی ندارد.
و اما در مورد مسائل ديگر:
اما در اين صورت:
ـ بايد کوشيد که چنين برخوردی، همانند چند روز مانده به ۲۲ بهمن ۵۷ بسيار کوتاه مدت باشد و در زمانی انجام بپذيرد که نيرو های سرکوب نظام، به مرحله ی فروپاشی رسيده باشند.
و چنين مرحله يی، به احتمال زياد در راه است.
ـ «قهر انقلابی»، الزاماً در برخورد نظامی به معنايی که آمد خلاصه نمی شود. به عنوان مثال می توان از دفاع از خود نام برد؛ و يا باز به عنوان مثال، از «تفهيم» اين نکته به فلان قاضی و فلان دادستان و فلان نماينده ی مجلس و فلان امام جمعه و فلان صادر کننده ی حکم سرکوب و ... که مجازات آن ها الزاماً به بعد از پيروزی جنبش موکول نشده است...
ما ارتش توده يی نداريم و عملاً در شرايط موجود نخواهيم توانست چنين ارتشی را ايجاد کنيم. از همين روست که حتی در صورت فرضی روی آوردن به «قهر انقلابی»، باز هم محور اصلی مبارزه بايد «مبارزه ی مسالمت آميز» باشد، با راهکار های تازه و تازه تر.
تمام منطقه، از شمال آفريقا تا ايران و فراتر و فروتر از آن، در بهار جنبش های توده يی شکفته است. اما شيوه ی برخورد «جامعه ی جهانی» با اين جنبش ها يکسان نيست.
همين حالا در يمن و بحرين، جناياتی وسيع توسط حاکمان رو به زوال، عليه جنبش های توده يی انجام می پذيرد. اما «جامعه ی جهانی» در قبال اين قضيه چه می کند؟
عربستان سعودی، به عنوان پايگاه بدترين نوع «بنيادگرايی اسلامی»، و به عنوان مطيع ترين کارگزار آمريکا در منطقه، برای مبارزه با «بنيادگرايان اسلامی» (نامی که به دروغ به توده های به جان آمده ی بحرين داده شده است و ربطی به واقعيت مبارزه ی آزادی خواهانه و مساوات طلبانه ی آن ها ندارد) ارتش زمينی و دريايی و هوايی خود را عليه جنبش توده ها و در دفاع از شيخکان حاکم بر بحرين ، و به منظور قتل عام مردم بی پناه، وارد بحرين کرده است.
و «جامعه ی جهانی» با لبخندی حاکی از رضايت، و حتی با حمايت آشکار، به نظاره ايستاده است.
موجود منفوری به نام بشار اسد، فرزند موجود منفور تری به نام حافظ اسد، که اينک حکومتش با جنبش های توده يی به خطر افتاده است نيز رسماً از لشگر کشی عربستان سعودی به بحرين دفاع می کند. به زبان وزير امور خارجه اش.
چيزی که می تواند ضمناً نشانه يی از بطلان ادعای وابستگی جنبش بحرين به حاکمان ايران که متحدان دور و ديرين اين پسرک و پدر جنايتکارش بودند و هستند تلقی شود. هر چند که حکومت خلافت و ولايت، در همه جای جهان دست در کار فتنه و فتنه انگيزی است، و اين با ذاتش عجين شده است.
وضع خود پادشاه عربستان سعودی هم چندان تعريفی ندارد. بدبخت، از ترس مردم کشورش، به آن ها بسته ی چند ميليارد دلاری برای بهبود اوضاع اقتصادی وعده داده است، و ضمناً اجازه صادر فرموده است که دست مبارکش را نبوسند و القاب من درآوردی را هم در موردش به کار نبرند!
فرض کنيم که فردا اوضاع عربستان سعودی مثل اوضاع ليبی شود. «جامعه ی جهانی» برای حفاظت از پادشاه و حکومت او نيرو خواهد فرستاد يا برای حفاظت از مردم و جنبش آن ها؟
تازه، حالا هم که در کشور نفت خيز ليبی وارد عمل شده است چه گلی به سر مردم زده است يا خواهد زد؟
يعنی اين کشور را به دست مردم خواهد داد؟ يا به دست کارگزاران گوش به فرمان خود؟ اين کشور نفت خيز را می گويم.
رييس جمهوری دست راستی فرانسه، مبتکر طرح حمله ی نظامی به ليبی بود، و حتی تا چندی بعد از آن که اين طرح را ارائه داد با سکوت معنی دار «جامعه ی جهانی» روبرو شد و می رفت تا منزوی شود که دستی از غيب برون آمد و کاری کرد.
همو در سال گذشته، برخلاف اعتراض های شديد در فرانسه، چه از ناحيه ی حزب سوسياليست، و چه از ناحيه ی بعضی از افراد حزب خودش، و حتی از ناحيه ی يکی از وزيران جنجالی کابينه اش، برای ديکتاتور ليبی فرش قرمز گسترانيده بود و چنان استقبالی از او کرده بود که نگو و نپرس.
در مورد تونس هم باز همين آقای نيکلا سارکوزی تا ساعات آخر از ديکتاتور تونس حمايت می کرد، و وزير امور خارجه ی وقت او، خانم ميشل آليو ماری، يکی دو روز مانده به سقوط بن علی، در پارلمان فرانسه اعلام کرده بود که با توجه به توانايی های نيرو های ويژه ی فرانسه، آماده است تا اين نيرو ها را برای کمک به برگردانيدن نظم به تونس در اختيار بن علی قرار دهد.
بعد هم رسانه های معتبر فرانسه اطلاع دادند که هواپيما يا هواپيما هايی پر از وسايل سرکوب، در فرودگاهی در فرانسه، آماده ی پرواز به تونس بودند.
ولی «متأسفانه»، مردم تونس قبل از سرکوب شدن به دست نيرو های ويژه ی يکی از سردمداران «جامعه ی جهانی»، و مبتکر طرح اقدام نظامی برای دفاع از جنبش مردم ليبی، کار ديکتاتور خودشان را يکسره کردند.
ديکتاتور بخت برگشته، به فکر افتاد که به فرانسه پناه بياورد. اما يا اصلاً اجازه ی ورود به فرانسه را به او ندادند، و يا از فرودگاه به سوی عربستان سعودی روانه اش کردند.
در همان شب فرار بن علی، رسانه های خبری فرانسه اطلاع دادند که يک «هواپيمای بدون سرنشين» (!) از ليبی به فرانسه آمده است اما اجازه ی توقف در کشور به او داده نشده است. (۱)
عبرت بگيريد ای همه ی کسانی که به آويزان شدن به بيگانگان، دلتان را خوش کرده ايد و خواب های زيبا می بينيد. بعد از هر خوابی، بيداری يی در پی است. مثل بيداری بن علی و بن علی ها بعد از خواب هايی که اتفاقاً چندان هم خواب نبودند و ساليان دراز، در واقعيت، جاری بودند.
البته ناگفته نماند که خانم ميشل آليو ماری هم بعد از افشا شدن سفر تفريحی اش به تونس به خرج بن علی، ناچار به استعفا و کناره گيری از دولتی شد که او به نوبت، در چندين پست مختلف وزارت از جمله وزارت دفاع و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه ی آن خدمت کرده بود.
او بر خلاف وزير امور خارجه ی فعلی فرانسه، آلن ژوپه که يک «گليست» (طرفدار انديشه ی دوگل) است، به طرفداری سرسختانه از دولت اسراييل، معروف بود، و در عصر تصدی وزارت دادگستری، به تعقيب و دستگيری فعالان جنبش بايکوت کالا های اسراييلی (متشکل از يهوديان پيشرو فرانسه و اروپا و سراسر جهان، و ديگر صلح طلبان) پرداخته بود. (۲)
به نظر می رسد که اوباما و همراهان او در حزب دموکرات آمريکا (فقط همراهان او در اين حزب، و نه همه ی اعضای حزب) کم و بيش، مايل به ايجاد تغييرات ملايمی در کشور های خاورميانه هستند، و واقعاً به ضرورت رفتن بن علی و حسنی مبارک، و به گشايش کنترل شده ی فضای سياسی با حفظ ساختار ها، در تونس و مصر معتقد بوده اند.
و حتی اين ديگر راز سرپوشيده يی نيست که به سفارش يا دستکم با حمايت اوباما بود که ارتش های اين دو کشور يا خود را آلوده ی سرکوب جنبش نکردند، و يا به سرعت با اعلام بی طرفی، و يا اعلام طرفداری از مردم، باعث سقوط بن علی و حسنی مبارک شدند.
اما به ياد داشته باشيم که بيش از نوزده ماه به مرحله ی نهايی انتخابات رياست جمهوری آمريکا در نوامبر ۲۰۱۲ باقی نمانده است.
و می دانيم که خيلی زود تر از رسيدن به آن مرحله ی نهايی، مراحل متعدد مقدماتی برای تعيين کانديدا های دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، و نيز تبليغات انتخاباتی و امور مربوط به آن آغاز می شود.
در حال حاضر ـ عملاً ـ نه اوباما و همراهان او، بلکه «باز» ها («باز» نه در معنای زيبای آن در ادبيات فارسی، بلکه به معنای جانوری بی رحم و منتظر فرصت شکار) در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، دست بالا را در همه جا دارند. به خصوص در پی انتخابات ميان دوره يی کنگره، که در آن، درندگان نئوکان يا نزديک به نئوکان، برنده شدند و حتی يکی از کثيف ترين ها و بدنام ترين ها و وحشی ترين هاشان، ايلنا رُز لهتينن، به رياست کميته ی امور خارجی مجلس نمايندگان آمريکا رسيد.
جنگ قدرت به منظور حذف اوباما و ممانعت از انتخاب مجدد او به رياست جمهوری، همين حالا در آمريکا به اوج خود رسيده است، و طبعاً اوباما و طرفداران او را در موقعيتی قرار داده است که ناچارند به نئوکان ها و «باز» ها باج بدهند.
نمونه يی کوچک از عملکرد «باز» های حزب دموکرات را در ماجرای انتصاب جان بولتون ـ سمبل هرچه پلشتی و پليدی که می توان در امپرياليسم سراغ داشت ـ به نمايندگی آمريکا در ساز مان ملل متحد (يعنی سازمانی که او صراحتاً فلسفه و علت وجودی آن را نفی می کرد و می کند) می توان ديد.
به دليل بدنامی و بدسابقگی و رذالت و فساد خارج از حد جان بولتون، تعدادی از نمايندگان حزب جمهوری خواه به هيچ وجه حاضر نشدند به او رأی بدهند، و «باز» های حزب دموکرات با رأی دادن به او به ياری جرج بوش شتافتند. (۳)
يا مثلاً در حزب دموکرات، بيل کلينتون را داريم که بی رحمانه ترين تحريم ها عليه مردم عراق را او و کابينه اش سازماندهی کردند، به همراه حملات هوايی هر از گاهی به عراق، و آماده سازی زمينه برای بوش پسر به منظور تکميل «رسالت» حمله ی بوش پدر به عراق به هنگام «جنگ اول عراق».
اگرچه اوباما سعی کرد که با پيام نوروزی خود به مردم ايران، تمايل خود را ـ به صورت مشروط ـ به جنبش و مبارزان مدنی همچون نسرين ستوده ها و سيمين بهبهانی ها و روزنامه نگاران ابراز دارد، اما در آمريکا اين او نيست که نهايتاً در مورد ايران تصميم خواهد گرفت.
لحظه يی فکر کنيم که چيزی شبيه آنچه در ليبی اتفاق افتاده است در ايران اتفاق بيافتد.
چه خواهد شد؟ دولت اسراييل که نخست وزيرش برای هزار و چندمين بار، طی همين چند روز گذشته ـ در چند نوبتِ پی در پی ـ بر ضرورت حمله ی نظامی به تأسيسات اتمی ايران تأکيد کرده است، و نئوکان ها و «باز» ها با ايران چه خواهند کرد؟
اولين کارشان چيست؟ بمباران تأسيسات اتمی ايران.
و از اين اولين کارشان چه نتيجه يی به بار خواهد آمد؟
ـ کشته شدن و مجروح شدن بدتر از کشته شدن چند صد هزار نفر در روز يا روز های اوليه ی بمباران.
ـ پخش تشعشعات اتمی، و آلوده کردن ايران و سرتا سر منطقه برای چندين و چندين دهه.
ـ معلول و سرطانی به دنيا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آينده ی ما... (۴)
اين، فقط نتايج اوليه ی حمله ی نظامی خواهد بود. نتايج ديگر را می توانيم تا بی نهايت بشماريم. از نابودی جنبش گرفته، تا تکه تکه شدن ايران و حذف آن از صفحه ی جغرافيای جهان.
هيچ سياست دان حتی متوسطی نمی گويد که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گويند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستيم.
اما اين که راست می گويند يا دروغ می گويند را بايد از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان.
هرگز ايمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست
زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نمايد به چشم مردم، دوست
توضيحات:
جنبش خودمان را يکسره با وقايع اخير تونس مقايسه کردن خطاست ـ به همين قلم ـ ۲۵ دی ۱۳۸۹
مگر ايران هم جزء «خاورميانه ی بزرگ» نيست؟ چرا همه آری، و ما نه؟ ـ به همين قلم ـ ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
۲ ـ گفتگوی دموکراتيک دزد ها با هم بر سر شيوه ی هرچه بهتر دزديدن! ـ پاسخ ميشل کُلُن به مدافعان تعقيب قضايی فعالان کمپين بايکوت اسراييل ـ با ترجمه و توضيحات همين قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
۳ ـ جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ (خطوط کلی زندگی و فعاليت ها و سوابق سياسی ـ جنايی ـ مافيايی جان بولتون) ـ به همين قلم ـ ۱۳۸۶
برای داشتن تصويری کلی از آنچه در پی بمباران تأسيسات اتمی ايران بر سر مردم خواهد آمد: اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت ـ ترجمه ی خلاصه شده و تلفيق شده يی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل: «ژروزالم پست»، و «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اين کشور ـ به همين قلم ـ ۵ دی ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/tun.html http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/is-j.html ۱ ـ امپرياليسم، ربطی به «استکبار» امام راحل و اعوان و انصار و مشابهان او ندارد. امپرياليسم، مفهومی است علمی با تعاريفی کم و بيش مشخص و مبتنی بر پيچيدگی های دوران بعد از فئوداليسم.
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/bolton.html ۲ ـ هوشيار بودن در برابر امپرياليسم، و يا حتی آنچه مبارزه ی ضد امپرياليستی هست يا ناميده می شود را با يک قياس مبتذل ـ که نشان دهنده ی ظرفيت بسيارمحدود ذهنی قياس کننده نيز هست ـ نمی توان به اشتباهات استراتژيک پاره يی از جريان های سياسی در سال های نخستين انقلاب چسبانيد، و حمايت آن ها تحت عنوان هايی مثل «جبهه ی متحد ضد امپرياليستی» از «استکبار ستيزی» خمينی و جناح های گوناگون ارتجاع، و مقابله اشان با گرايش های آزادی خواهانه و جناح های نمايندگی کننده ی آن، که درپوشش «مبارزه با ليبراليسم» انجام می گرفت را با اين يکی يکسان معرفی کرد.
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/msr-kh.html ۳ ـ مسأله ی امروز و فردا و شايد هزاران فردای ديگر مردم ايران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضد استکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپرياليستی»؛ و نيز نه مبارزه ی «ضد صهيونيستی».
۴ ـ مبارزه با امپرياليسم، در ساليان اخير، و به خصوص بعد از پايان «جنگ سرد»، بنا به ضرورت رشد مراحل تکوين امپرياليسم، ديگر همان مبارزه با امپرياليسم نيست که در گذشته بود.
۱
ـ قاعدتاً اين درست است که در يک جشم انداز کلی، نهايتاً «قهر انقلابی» در شکل برخورد نظامی با مجموعه ی دستگاه سرکوب در حاکميت، اجتناب ناپذير خواهد بود. به خصوص با توجه به اين که نظام خلافت و ولايت، حتی تحمل موسوی و کروبی با آن طبع ملايم و خواسته های رفرم گرايانه اشان را هم ندارد و از هيچ رذالتی در حق اينان و خانواده هاشان فروگذار نکرده است. ۷ فروردين ۱۳۹۰ ۱ ـ در ارتباط با فعل و انفعالات در تونس و مصر: http://www.ghoghnoos.org/ak/kp/colon-d.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر