وقتی از تحريريهء محترم "نگاه" به من پيشنهاد شد که برای اين شمارهء مجله دربارهء فلسطين بنويسم با سپاس پذيرفتم. بايد از توجه مجله به اين قضيهء عادلانه و پشتيبانی آن از مبارزات مردم فلسطين استقبال می کردم. از اخبار و وقايع و بی عدالتی هايی که بر اين ملت روا داشته می شود همه شنيده اند چنانکه سرنوشت فاجعه آميزی که در اين "نبرد نابرابر" طی يک قرن بر او تحميل شده ناقوس وار در جهان طنين انداز است و اگر کسی گوش شنوا دارد آن را شنيده است. بنابراين، به نظر من در اين باره کمتر مسألهء آگاهی و اطلاع و داشتن تحليل سياسی مطرح است، بلکه امر تعيين کننده و مهم اين است که افراد يا گروه ها در هرجای اين جهان باشند، چه موضعی عملی و واقعی دربارهء آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و رهايی از استعمار و استثمار سرمايه داری دارند. به نظر من اگر کسی خود را در صف دمکراسی و سوسياليسم و مبارزه با امپرياليسم می داند حتماً درکنار مبارزهء آزاديخواهانه و استقلال طلبانهء زحمتکشان فلسطينی قرار می گيرد و دربرابر اين مسأله نيز همانند بسياری از مسائل مهم ديگر جهان نمی تواند بيطرف باشد چرا که در چنين مواردی بيطرفی جرم است.ساليان دراز است که حمايت يا عدم حمايت از آزادی فلسطين برای من حکم معيار و محک دارد و اين را بارها در تجربه آزموده ام. تا امروز کسانی که در حمايت از اين مردم با توجيهات مختلف و گاهی خيلی هم به ظاهر "چپ" ترديد کرده اند سرانجام از ادعاهای ديگر خود دائر بر مبارزهء ضد سرمايه داری، مبارزهء انقلابی چپ و نظاير آن نيز کناره گرفته اند و به نحوی به صف دشمنان آزادی پيوسته اند. اين چرخش ارتجاعی را در فکر و عمل برخی افراد بارها با گوشت و پوست لمس کرده و از آن رنج برده ام و مصمم تر شده ام که با الهام از خود مبارزان فلسطينی در اين راه کوشاتر باشم. زيرا بدين نحو است که بخشی از تعهد کمونيستی من جامهء عمل خواهد پوشيد. مشارکت ناچيز اما مستمر من در کنار زحمتکشان فلسطينی تابع هيچ تاکتيک سياسی به معنی رايج آن نيست که به خاطر وجود اين يا آن شخص در رهبری فلسطين يا قبول يا عدم قبول فلان تاکتيک که فلسطينی ها برای خود برگزيده اند از حمايت از مبارزهء آنان خسته شوم و از آن دست بردارم. ميدان نبرد فلسطين در اشکال گوناگون آن از ميدان نبرد طبقاتی در ايران و افغانستان و عراق و آمريکای لاتين و اروپا و آمريکا جدا نيست. اين درس بزرگ انترناسيوناليسم را از تاريخ افتخار آميز جنبش جهانی کمونيستی فراگرفته ام.اوايل دههء ۱۹۶۰ بود که با آنچه در فلسطين می گذرد آشنا شدم. حتی زمانی که فردی با اعتقادات مذهبی بودم و از نظر سياسی در جبههء ملی و نهضت آزادی فعاليت می کردم مسألهء فلسطين برايم مسأله ای بين عرب و يهود نبود، هرگز ديدی ناسيوناليستی يا مذهبی از آن نداشتم. هميشه آن را امری سياسی و ناشی از برنامه ای استعماری و امپرياليستی ديده ام و مقاومت مردم فلسطين را بخشی از مبارزهء زحمتکشان جهان عليه ديکتاتوری و سرکوب ارتجاعی و امپرياليستی جهانی دانسته ام و برای مردمی که مشعل مبارزهء انقلابی را بيش از ۵۰ سال است روشن نگاه داشته اند احترامی فوق العاده قائل بوده ام.در سازمان مجاهدين خلق ايران حمايت از آرمان فلسطين يک اصل بود و من اين افتخار را داشتم که به عنوان يک عضو ساده مسؤوليت تهيهء يک نشريهء خبری و تحليلی را به نام "اخبار فلسطين" ــ هر دو هفته يکبار و گاه زودتر ــ برای نشر درونی آماده کنم، نشريه ای که پس از جنگ تجاوزکارانهء اسرائيل در سال ۱۹۶۷ در سازمان می چرخيد و رفقای سازمان از جسارت و انديشهء انقلابی فلسطينی ها درس هايی فرا می گرفتند. بعدها استراتژی سازمان جهت آمادگی برای عمليات مسلحانه در ايران، به ارسال جمعی از فعالين سازمان به پايگاه های فلسطينی در اردن، لبنان و عراق انجاميد.در ژوئيهء ۱۹۷۰ ما در عمان پايتخت اردن بوديم. سه سال بود که در پی شکست سه کشور عربی مصر، سوريه و اردن در جنگ شش روزه ژوئن ۱۹۶۷ با اسرائيل و اشغال کل فلسطين، ملت های عرب در غليان و شورش بسر می بردند و رژيم های عرب برای آنکه بتوانند توجيهی برای بقای خود در حکومت بيابند چاره ای جز حمايت از مقاومت مردم فلسطين نداشتند. سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) توانسته بود موجوديت خود را بر کشورهای عرب تحميل کند و به خاطر برخورداری آن از مشروعيت انقلابی و حمايت توده ای، رژيم های عرب ناگزير بودند که فعاليت های گوناگون سازمان های متشکل در ساف را تحمل کنند. در پايگاههای نظامی فلسطين نه تنها مبارزين مختلف از کشورهای عربی (از الجزاير و مراکش تا خليج و ايران و ترکيه) بلکه از آفريقا و کوبا و ژاپن و اروپا و آمريکا يافت می شدند. حالتی از اعتلای انقلابی، يک انترناسيونال برپا بود. کنفرانس هايی برپا می شد که نمايندگان اتحاديه های دانشجويی (از جمله کنفدراسيون دانشجويان ايرانی)، اتحاديه های کارگری و غيره از بسياری مناطق دنيا در آن شرکت داشتند. بسياری از روشنفکران پست های دانشگاهی و تخصصی خود را در اروپا و آمريکا رها کرده به جنبش پيوسته بودند که تنها يکی از آنها ادوارد سعيد بود. چنين وضعيتی در منطقهء خاور ميانه در اوج جنگ سرد رخ می داد، در حالی که فاصلهء چندانی از انقلاب های ۱۹۶۸ در کشورهای غربی (به ويژه فرانسه) و انقلاب کوبا نداشتيم و مهم تر از همه اينکه مقاومت دليرانه ضد امپرياليستی در ويتنام و نيز انقلاب فرهنگی چين ادامه داشت... همه گونه بحث و نظر در زمينه های مختلف فکری و فلسفی و اجتماعی و اقتصادی و سياسی جريان داشت و غالباً هرکسی کوشش می کرد که در جامعهء خود عملاً به اقدامی مناسب دست بزند.ما که از پيش با برخی ادبيات فکری و سياسی و نظامی فلسطينی ها آشنا بوديم می دانستيم که در تجربهء آنها، ويژگی خاص تاريخی، جغرافيايی و جمعيتی و نيز گسستگی جامعهء آنان را بايد در مد نظر داشت. ضرورت برخورد مشخص به هريک از تجربه های مبارزاتی و نادرستی الگوبرداری را در آموزش های سازمانی خوانده بوديم.سپتامبر ۱۹۷۰، زمانی که ارتش اردن با حمايت آمريکا و اسرائيل پايگاه ها و مناطق مسکونی آوارگان فلسطينی را به توپ بست و با بمب های ناپالم هزاران نفر (و به گفتهء ياسر عرفات ۲۵ هزار نفر) را کشت، در يکی از دفاتر ويران شدهء الفتح، مجلهء سياسی و تئوريک "الطليعه" را يافتم که در آن سالها در مصر منتشر می شد. بحثی بود بين نايف حواتمه رهبر جبههء دمکراتيک خلق برای آزادی فلسطين (که می کوشيد با تکيه بر درک خود از تحليل های مارکسيستی به مسألهء فلسطين بپردازد) و فاروق قدومی ـ ابواللطف ـ از رهبران الفتح. نايف حواتمه متکی بر برخی تحليل های عام و با نوعی الگوبرداری معتقد بود که آنچه جريان دارد مبارزه ای طبقاتی ست و بايد کارگران اسرائيلی و فلسطينی در برابر سرمايه داران اسرائيلی و عرب به مبارزه پردازند. اين همان تحليلی ست که برخی گروه ها يا افراد چپ ايرانی که حتی از دور هم دستی بر آتش ندارند بلکه در اروپا و آمريکا روی مبل راحتی نشسته و ستاره ها را جفت و طاق می شمارند، امروز پس از سی چهل سال و به عنوان سندی بر "راديکاليسم شان" تکرار می کنند. در مقاله ای ديگر فاروق قدومی به حواتمه جواب داده بود که با همه احترامی که برای تحليل طبقاتی و مبارزهء طبقاتی بين طبقهء کارگر و سرمايه داری به طور عام قائلم بايد ببينيم که اگر در کتب تئوريک مارکسيستی کارگر و سرمايه دار و روابطشان تحليل شده، آيا آواره هم تحليل شده است؟ ما با وضعيت جديدی روبرو هستيم (نقل از حافظه و به مضمون) او در واقع پای برخورد مشخص با شرايط مشخص را پيش کشيده بود.ممکن است کسی نظر دوم را پوششی برای يک مبارزهء ملی، تمام خلقی يا بورژوايی بداند. شايد هم اينطور بوده است. اما حقيقتی را که در اين استدلال نهفته است يعنی ويژگی جامعهء فلسطين و چگونگی "آرايش قوای آن" نمی توان ناديده گرفت. بارها دربارهء تحليل الگوبردارانهء اول فکر کرده و از اين و آن صاحب نظر پرسيده ام. تا کنون حتی يک مورد از همبستگی طبقاتی بين کارگر اسرائيلی و فلسطينی نديده ام. هيچ اعتراضی از هستدروت (کنفدراسيون کارگری اسرائيل) به ستمی که بر کارگران فلسطينی رفته و می رود (حتی نسبت به فلسطينی هايی که تابعيت اسرائيل دارند و اقليت جامعهء آن به شمار می روند) به گوشم نخورده است. ايدئولوژی صهيونيسم بنا به مصالح ديرين استعماری و با غصب و تصاحب سرزمينی که در تورات به يهوديان وعده داده شده روند مبارزهء طبقاتی جامعهء اسرائيل را چنان تحت تأثير قرار داده که کارگر اسرائيلی هم مثل افراد ديگری از جامعه دربرابر فلسطينی (هرکه باشد) قرار می گيرد و سلاح به دست به مصادرهء زمين و خانه و حقوق او می پردازد تا خود جای او را بگيرد. اين واقعيت البته مانع از درک اين امر نيست که اقشاری محدود از فلسطينی ها از اين وضع منتفع باشند، در جنگ يا صلح منافعی طبقاتی غير از منافع زحمتکشان جستجو کنند و در اقتصاد و سياست در فکر زدوبند خويش باشند. اما آنچه برای اکثريت قريب به اتفاق مردم مطرح است وضعيت ويژه ای ست که با معيارهای يک جامعهء نسبتاً مستقر با تقابل طبقات مشخص جور در نمی آيد به ويژه در تقابل کار و سرمايه. خوانندهء علاقه مند می تواند از جمله به مقالهء «وضع کارگران غزه» مندرج در آرش ۹۰ مراجعه کند و يا http://www.peykarandeesh.org/felestin/pdf/MoghavematDarEragh.pdfراستی چه فرقی ست بين بيکاران که بيش از ۷۰ درصد جمعيت را دربر می گيرند با دهقانانی که وقتی صبح می خواهند به سر مزرعه يا باغ خود بروند می بينند که زمين را ارتش مصادره کرده و به آنها اجازه داده نمی شود که حتی به زمين خود نزديک شوند و يا مثلاً درختان زيتون شان را بريده اند و زمينشان را با بولدوزر صاف کرده اند؟ چه فرقی ست بين کارگر بيکار و بی مسکنی که از فقر در آلونکی بسر می برد با مغازه داری که شبانه خانه و مغازه و حتی چند تن از افراد خانواده اش را با بمب هايی که با هواپيماهای بدون سرنشين بر سر مردم ريخته می شود از دست داده است؟ اکثريت عظيم مردم فلسطين (حدود ۹ ميليون نفر در داخل و خارج که عمدتا درذ اردوگاه های آوارگان بسر می برند) چيزی جز زنجير ندارند که از دست بدهند. توجه کنيد به تيتر مقاله ای از لوموند ۱۴ آوريل جاری، ص ۵: «زندگی» در غزه وقتی روزانه ۳۰۰ خمپارهء اسرائيلی بر سر مردم فرو می ريزد.به اعتقاد من مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال (که در توازن قوای جهانی عملاً بی نتيجه مانده و ديگر تقريباً چيزی از فلسطين باقی نمانده که فلسطينی ها صاحبش باشند ـ به نقشه نگاه کنيد) جزئی از مبارزهء طبقاتی جهانی عليه سرمايه داری و امپرياليسم جهانی است. با گذشتن از اين مرحله، يعنی زمانی که دو دولت فلسطين و اسرائيل به وجود آيد يا يک دولت دو مليتی که بسيار دوردست و آرمانی ست و در آن همگان از هر منشأی باشند حق برابری شهروندی داشته باشند، می توان انديشيد که مبارزهء طبقاتی آنان به معنای کلاسيکش آغاز می شود. در اينجا بد نيست به برخی دوستان که در پی شناختن "جنبش پرولتری فلسطين" اند و بدون آن گوششان بدهکار هيچ فرياد کمکی نيست، اين نظر انگلس را که در نامه ای به کائوتسکی به تاريخ ۷ فوريهء ۱۸۸۲ نوشته برای تأمل پيشنهاد کنم که می نويسد:«هر دهقان يا کارگر لهستانی که از لَختی و بی حسی بيرون می آيد تا در [مبارزه برای] منافع مشترک شرکت کند، نخست با واقعيت انقياد ملی رو برو می شود. اين نخستين مانعی ست که دربرابر او سر بلند می کند. حذف اين مانع شرط بنيادی هرگونه تکامل آزاد و سالم است. آن سوسياليستهای لهستانی که آزادی کشور خود را در رأس برنامهء خويش قرار نمی دهند مرا به ياد آن سوسياليست های آلمانی می اندازند که نمی خواهند پيش از هرچيز خواستار از بين رفتن قانون فوق العادهء ضد سوسياليستی، استقرار آزادی مطبوعات، تشکل و گردهم آيی باشند. برای مبارزه کردن، نخست بايد يک زمين، هوا، نور و ميدان مانور داشت وگرنه چيزی جز پرگويی نيست» (نک. به ميکائل لووی و ديگران: مارکسيست ها و مسألهء ملی، لارماتان، پاريس ص ۱۰۹ ـ ۱۱۰، ترجمهء دستنويس شباهنگ).ويژگی مسائل فلسطين به اين مورد مهم مبارزه با اشغال و نيل به استقلال محدود نمی شود و عرصه های مختلف مبارزهء اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی را در بر می گيرد که در اينجا مجال طرح آنها نيست. مهم برای ما اشاره به اين ويژگی و هشدار نسبت به الگوبرداری هايی ست که برخی به خود اجازه می دهند برای آنها نسخه بنويسند (آنهم درحالی که هيچ نسخه ای جدی برای ايران ندارند!) و يا حمايت خود را ولو در حد امضای يک طومار در محکوم کردن بمباران شهرها و روستاهای فلسطين باشد موکول به اين می کنند که «آنها صلح را بپذيرند تا امضا کنم»! يا "چون در تظاهراتشان الله اکبر گفته اند من ديگر شرکت نمی کنم"؛ يا "اگر حماس را انتخاب کنند من از آنها حمايت نمی کنم"! اين شرط گذاری ها که غير از خودبزرگ بينی فاحش در تعيين سرنوشت ديگران بنا بر مزاج خود نيست، در عين حال، حاکی از شانه خالی کردن از يک همبستگی انترناسيوناليستی ست و مرا به ياد انسان گرسنه ای می اندازد که از شيخی نان طلب کرد و او آنقدر از او مسألهء شرعی پرسيد و گفت اگر جواب نگفتی به تو نان نمی دهم که آن فقير جان داد (۱)يکی ديگر با چنان خشم و قهری از عمليات انتحاری حرف می زند که آن را «همان قدر جنايتکارانه می داند که بمباران های اسرائيل»! بی آنکه اصلاً به علل و شرايطی که اين اقدام فاجعه آميز در آن صورت می گيرد توجه کند.يکی ديگر با افاده اظهار می دارد که ژئوپليتيک را همواره مطالعه می کند و... ای کاش ايشان به ياد می آورد که اين زئوپليتيک خانه و زندگی ميليونها رنجبر و ستمديده است!يکی ديگر با همهء دفاعش از حقوق بشر [سوسياليسم پيشکش!] قبول ندارد که مردم مسلمان هم بشرند و حق حيات و... و انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند!يکی ديگر به خاطر اينکه جمهوری اسلامی در عوامفريبی های گوبلزمآبانه اش دم از کمک به فلسطين می زند، از نام فلسطين هم نفرت دارد و توجه نمی کند که اگر ميدان برای "اسلامگرايان" خالی شده، ناشی از عقب نشينی نيروهای چپ و لائيک از ميدان نبرد در کل منطقه است. گويا بايد دنيا متوقف شود تا او ورود به مبارزه عليه اشغالگر را جايز بداند!برای من حمايت از مبارزهء فلسطينی ها عليه اشغال و تحقق حق تعيين سرنوشت شان در درجهء اول منطبق با منافع ستمديدگان، بی خانمان شدگان، سلب مالکيت شدگان، آوارگان از قريب ۶۰ سال پيش تا کنون، بيکاران شهر و روستا ست، يعنی کسانی که بيش از هرکس ديگر از اشغال و سرکوب و بيعدالتی رنج برده اند. اما انتخاب روش های نيل به حقوقشان حق مسلم خودشان است.دو مطلب زير(مصاحبه ای با محمود درويش شاعر بزرگ فلسطين و مقاله ای از اميره هس خبرنگار اسرائيلی) را برای علاقه مندان ترجمه کرده، مطالعهء آنها را پيشنهاد می کنم و يقين دارم که هر يک از ما کارهای گوناگونی چه در حمايت تبليغی آگاهگرانه و چه در پشتيبانی عملی از آنان می توانيم انجام دهيم تا همبستگی انترناسيوناليستی کمونيستی خود را به انجام رسانيم. در تمام کشورهای اروپا و آمريکا انجمن های دموکراتيک و متعدد پشتيبانی مادی و معنوی از فلسطين وجود دارد. چنانکه هستند ايرانيانی که برای ابراز حمايت از مردم مقاوم فلسطين به آنجا سفر کرده و حتی مشاهدات خود را نوشته و منتشر کرده اند (از جمله هايدهء مغيثی و دلناز آبادی در مجلهء آرش).باری، آيا سنت افتخارآميز بريگادهای انترناسيونال می تواند برای فلسطين و جاهای فراوان ديگر احيا شود؟ آيا ما هم می توانيم در عمل بگوييم کی هستيم؟ در هرحال، توده های فلسطينی چنانکه نشان داده اند دست از مبارزهء عادلانه شان نخواهند کشيد. اين ماييم که بايد روشن کنيم در کجا ايستاده ايم: با ارتجاع و سرمايه داری امپرياليستی و صهيونيسم، يا با زحمتکشان و حق طلبان فلسطينی؟ــــــــــــــــــــــــــــــــ۱) شعر اين است:به شيخ شهر فقيری ز جوع برد پناهبدين اميد که از لطف خواهدش نان دادهزار مسأله پرسيدش از مسائل و گفتکه گر جواب نگفتی نخواهمت نان دادنداشت حال جدل آن فقير و شيخ غيورببرد آبش و نانش نداد تا جان داد [آب: آبرو]عجب که با همه دانايی اين نمی دانستکه حق به بنده نه روزی به شرط ايمان دادمن و ملازمت آستان پير مغانکه جام می به کف کافر و مسلمان داد.(احتمالا از کمال الدين اسماعيل، شاعری که به دست مغولان به قتل رسيد.)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر