۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

محمد‌علی امانی رئیس اوین و عضوی از خانواده‌ جنایتکار و غارتگر امانی، ايرج مصداقی

دوشنبه 10 تير 1392

محمد‌علی امانی رئیس اوین و عضوی از خانواده‌ جنایتکار و غارتگر امانی، ايرج مصداقی

محمدعلی امانی
برای شناخت دقیق‌تر محمدعلی امانی بایستی خانواده‌‌های امانی، بادامچیان، قدیریان و ارتباط‌شان با یکدیگر را شناخت تا متوجه شد چرا وی عهده‌دار حساس‌ترین مشاغل امنیتی بود. این خانواده‌ها در ۳۴ سال گذشته نقش اساسی در سرکوب و کشتار و غارت و به تاراج دادن سرمایه‌های ملی داشته‌اند محمد علی امانی متولد ۱۳۳۹ در تهران یکی از فرزندان سعید امانی همدانی از رهبران حزب جمهوری اسلامی و مؤتلفه اسلامی است. امانی همچون دیگر رهبران مؤتلفه و فرزندان‌شان از گردانندگان و مهره‌های اصلی اوین و دادستانی انقلاب و پشتیبانانشان در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ است. لاجوردی در سال‌های یاد شده تلاش می‌کرد برای تحکیم پایه‌های قدرت‌اش در اوین و دادستانی تا آن‌جا که ممکن است نزدیکان و افراد مورد اعتمادش را در کنار خود داشته باشد.
بر همین اساس بود که محمدعلی امانی ابتدا در بخش معاونت اجرایی دادستانی که توسط حاج‌ احمد قدیریان یکی از خشن‌ترین چهره‌های دادستانی اداره می‌شد به کار گرفته شد. (۱) گروه ضربت و اجرای احکام اوین از زیر مجموعه‌های معاونت اجرایی بودند. اولی نقش اساسی در حمله به خانه‌های مردم و دستگیری‌های شبانه داشت و دومی مسئولیت جوخه‌های اعدام را به عهده داشت. در واقع محمدعلی امانی از همان ابتدای سال ۶۰ نقش مستقیمی در دستگیری، شکنجه و کشتار مردم میهن‌مان داشت.
او سپس مدتی در امور اطلاعاتی دادسرای انقلاب مشغول به کار شد و جنایات زیادی را سازماندهی کرد. چیزی نگذشت که او به معاونت سیاسی لاجوردی رسید. از این که لاجوردی به عنوان «قصاب تهران» چه نیازی به مشاوره‌ی سیاسی داشت می‌گذرم اما یک جوان تازه کار بی‌تجربه‌ در حساس‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان چه مشاوره یا کمکی به لاجوردی می‌توانست بکند؟
در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ دادستانی انقلاب مرکز بر خلاف قوانین رژیم تنها به منظور حاکم کردن شعار «النصر بالرعب» علاوه بر مسئولیت بازجویی و شکنجه‌ی زندانیان سیاسی، اداره‌ی بخشی از سیستم امنیتی کشور و مدیریت زندان‌های مرکز را نیز به عهده داشت. به این دلیل لاجوردی و اطرافیانش در آن سال‌ها قدرت فوق‌العاده‌ای داشتند و بخاطر اهمیت پایتخت، حرف اول را در کشور می‌‌زدند.
در تابستان ۶۳ در اثر فشارهای آیت‌الله منتظری، و بازدیدی که نمایندگان ایشان و شورای عالی قضایی از زندان قزلحصار داشتند، تغییر و تحولات عمده‌ای در امر اداره‌ی زندان‌ها و سیستم قضایی و امنیتی به وجود آمد که عمر آن بسیار کوتاه بود.
در این تاریخ مسئولیت امنیتی و اداره‌ی زندان‌های مرکز از لاجوردی گرفته شد و ریاست زندان‌های قزلحصار، گوهردشت و اوین تغییر کردند و عاقبت در دیماه ۶۳ لاجوردی از پست دادستانی انقلاب مرکز نیز برکنار شد.
در این فاصله محمدعلی امانی که تنها ۲۴ سال داشت به خاطر نزدیکی به لاجوردی و اعتمادی که به او داشت، جانشین محمد جوهری فر که با اسم مستعار مهدوی رئیس زندان اوین بود، شد. امانی در گفتگوهایی که سال‌ اخیر با رسانه‌ها داشته دریافت حکم از سوی لاجوردی را جزو «افتخارات» خود معرفی می‌کند. با وجود این نه او و نه هیچ‌کدام از دوستان دیرینه لاجوردی در مؤتلفه و دادستانی به جز قدیریان در مراسم خاکسپاری او شرکت نکردند. (۲)
در تابستان ۶۳ لاجوردی با توجه به شناختی که از بافت قدرت داشت و تحولاتی که در چشم‌انداز بود می‌دانست عنقریب برکنار خواهد شد از همین رو جوخه‌‌های اعدام را فعال کرد و تعدادی از زندانیان اعم از تواب و کمک بازجو و مقاوم را که به دلایل گوناگون تا آن موقع زنده مانده بودند تیرباران کرد. این سیاست پس از انتصاب علی رازینی به دادستانی انقلاب مرکز با توجه به طینت خشن و بیرحم رازینی که جنایات بزرگی را پیشتر در خراسان سازماندهی کرده بود و هراسی که بازجویان دادستانی و تیم لاجوردی از برملا شدن جنایات‌شان داشتند همچنان ادامه یافت و اکثریت قریب به اتفاق توابینی که در شعبه‌های بازجویی به همکاری با رژیم مشغول بودند همچون ابوالقاسم اثنی عشری، حسین شیخ‌الحکما، فتح‌علی قناعت‌پیشه، قاسم عابدینی، احمد عطاء‌اللهی، ولی‌الله صفوی، محسن منشی، وحید سریع‌القلم، هادی جمالی و ... به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند تا مبادا در تغییر و تحولاتی که پیش رو بود دهان باز کنند.
به لیست ضمیمه توجه کنید. (۳)
امانی در رابطه با نقش خود در اوین می‌گوید:‌
«یکی از حکم‌هایی که من از شهید لاجوردی گرفتم، مسئولیت زندان اوین بود که در سال ۶۳ گرفتم و حکم دیگر در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب بود که در دو مرحله این توفیق را داشتم در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب انجام وظیفه می‌کردیم. یک مرحله در ارتباط با کارهای اطلاعاتی دادسرا بودیم و مرحله بعد هم معاونت سیاسی «شهید لاجوردی» را داشتم. در آغاز سال ۶۳ با توجه به شرایطی که در آن وقت به وجود آوردند و زندان را بطور کلی به سازمان زندان‌ها واگذار کردند. در زمان مسئولیت من بود که زندان اوین را به سازمان زندان‌ها تحویل دادیم و بعد از آن شهید لاجوردی حکم معاونت سیاسی شان را دادند که در خدمتشان بودیم تا زمانی که ایشان از دادستانی انقلاب برکنار شدند وقتی که ایشان برکنار شدند بطور طبیعی کلیه معاونت‌هایشان هم برکنار شد.»
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=94331
محمدعلی امانی در آبانماه ۱۳۹۱ با رای اکثریت بیش از دو سوم آرای شورای مرکزی حزب مؤتلفه‌ی اسلامی (۴) به جای پسرعمه و شوهر‌خواهرش اسدالله بادامچیان به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد.
وی از سال ۷۲ عضو شورای مركزی حزب بوده و سه دوره مسئولیت دبیر اجرایی، معاونت تشكیلات، معاونت تبلیغات ، دبیر شهر تهران و ... از جمله سوابق قبلی وی در این حزب است.
از دیگر سوابق وی می‌توان به مسئولیت اجرایی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی (گروه پشتیبان فهرست آبادگران در شورای اسلامی شهر دوم، مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم) و مسئولیت اجرایی ستاد انتخابات جامعه روحانیت مبارز در چندین دوره اشاره كرد.

نقش خانواده‌های امانی، بادامچیان و قدیریان در سرکوب
برای شناخت دقیق‌تر محمدعلی امانی بایستی خانواده‌‌های امانی، بادامچیان، قدیریان و ارتباط‌شان با یکدیگر را شناخت تا متوجه شد چرا وی عهده‌دار حساس‌ترین مشاغل امنیتی بود. این خانواده‌ها در ۳۴ سال گذشته نقش اساسی در سرکوب و کشتار و غارت و به تاراج دادن سرمایه‌های ملی داشته‌اند.
پدر محمدعلی امانی، حاج‌سعید امانی همدانی (۵) است که پس از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی و آغاز «انقلاب اسلامی» رئیس کمیته‌ی مسجد سپهسالار (مطهری) شد، جزو اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و حزب مؤتلفه‌ی اسلامی بود. وی همچنین از مؤسسین انجمن‌های اسلامی بازار تهران بود و به دستور بهشتی در تاریخ ۶ آبان ۱۳۵۹ جامعه انجمن‌های اسلامی بازار و اصناف را تشکیل داد و خود به دبیرکلی آن انتخاب شد. حاج سعید امانی همچنین از سوی خمینی به عضویت هیئت رئیسه‌ی «کمیته امور صنفی» و یکی از اعضای هیئت ۶ نفره «معتمدین امام» انتخاب شد و پس از مرگ خمینی نیز در همین شورا که بنام «معتمدین امام و رهبری» است تا زمان مرگ باقی ماند.
سابقه‌ی فعالیت سیاسی سعید امانی بر می‌گشت به حمایت او از کاشانی و فدائیان اسلام در جریان نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد. او پس از ترور حسنعلی منصور در سال ۴۳ به مدت چهل روز دستگیر و سپس آزاد شد.
دو برادر کوچکتر وی به نام‌های صادق و هاشم به اتهام شرکت در ترور نخست وزیر حسنعلی منصور دستگیر و به ترتیب به اعدام و ۱۵ سال حبس محکوم شدند. از جمله سوابق انقلابی که برای حاج سعید امانی تراشیده می‌شود کمک اقتصادی به خانواده‌ی برادران اعدامی و زندانی‌اش است.
در میان فرزندان ذکور حاج سعید امانی به غیر از محمدعلی که شرح‌اش رفت، احمد و جواد داماد‌های حاج احمد قدیریان معاون علی قدوسی دادستان کل اسبق انقلاب اسلامی و لاجوردی و موسوی خوئینی‌ها هستند. دختر وی نیز همسر پسرعمه‌اش اسدالله بادامچیان قائم مقام سابق حزب مؤتلفه و یکی از چهره‌های مشهور نظام است.
عموهای محمدعلی امانی، عبارتند از محمود، محمد،‌ حسین، هاشم، هادی و صادق امانی.
تقی فرزند محمود اسلحه‌ای که با آن نخست‌وزیر حسنعلی منصور را کشتند تهیه کرده بود. مهدی هم عضو با سابقه شورای مرکزی مؤتلفه‌ی اسلامی است
صادق جزو قاتلین حسنعلی منصور است که در سال ۴۴ به این جرم اعدام شد. زینب خواهر اسد‌الله لاجوردی همسر وی بود. از همین رو جدا از نزدیکی‌های عقیدتی، سیاسی و تشکیلاتی پیوند نزدیک خانوادگی بین لاجوردی و امانی‌ها بود.
هادی به همراه صادق امانی و صادق اسلامی از مؤسسان گروه شیعیان بودند. لاجوردی از طریق شوهرخواهرش صادق امانی با این گروه آشنا شد و در دهه‌ی ۳۰ به آن پیوست. منتهی تا پیش از سال ۴۲ فعالیت سیاسی نداشت.
هاشم امانی عضو فدائیان اسلام بود و در سال ۴۳ دستگیر و در سال ۵۶ در راستای سیاست ساواک از زندان آزاد شد. (۶)
عموهای ناتنی وی عبارتند از مصطفی و اصغر.
محمدعلی امانی دارای سه عمه است. در میان عمه‌ها وضعیت صدیقه همسر محمدباقر بادامچیان از همه مهم‌تر است چرا که بخشی از خانواده‌ی قدرت در نظام را خانواده‌ی بادامچیان تشکیل می‌دهند.
اسدالله و اکبر بادامچیان عضو شورای مرکزی مؤتلفه و قدرتمندان نظام هستند. دختران صدیقه، همسر احمد قدیریان، صادق اسلامی و عزت شاهی هستند. صادق اسلامی در جریان انفجار ۷ تیر کشته شد.

نگاه به گفتگوی امانی با نشریه «شما»
برای درک بهتر شخصیت کسی که در حساس‌ترین شرایط، مشاور سیاسی لاجوردی بوده و مسئولیت دستگیری و کشتار زندانیان را به عهده داشته به چند مورد از ادعاهای اخیر وی می‌پردازم تا سطح دانش و معرفت قائم مقام یکی از مهم‌ترین احزاب سیاسی کشور معلوم شود.
وی در مورد تلاش‌های مجاهدین پس از مجازات لاجوردی می‌گوید:‌
«منافقین بعد از ترور شهید لاجوردی گروهی را فرستاده بودند كه جنازه ایشان را ببرند آلمان و برنامه‌ریزی كرده بودند كه در مقابل تلویزیون بگویند كه ما جسد لاجوردی را هم آوردیم! ما همان شب اطلاع یافتیم و آنها را دستگیر كردیم، می‌خواستم بگویم اینقدر كینه داشتند كه به جسدش هم نمی‌خواستند رحم كنند!»
http://www.shoma-weekly.ir/fa/news/3723
این اظهارات در نشریه الکترونیکی «شما» ارگان رسمی مؤتلفه پس از انتخاب او به قائم مقامی دبیرکل این حزب و به تاریخ ۲۹ آذرماه ۱۳۹۱ آمده است.
تصورش را بکنید مجاهدین گروهی را از عراق به داخل کشور بفرستند تا جنازه‌ی لاجوردی را که در میان تدابیر امنیتی بود ربوده و به کشور آلمان برده و در مقابل تلویزیون‌های اروپایی نشان دهند!
پرسشگر هم از وی نمی‌پرسد نام افرادی که دستگیر شدند چه بود؟ چه بر سرشان آمد؟ چرا در مورد آن‌ها اطلاع رسانی نشد؟ مگر اتحادیه اروپا و آلمان «ام‌القرا» اسلامی است که بشود چنین شوهایی را در آن‌جا ترتیب داد و تلویزیون‌های اروپایی نیز به پخش آن مبادرت کنند؟
از این گذشته پرسشگر از وی نمی‌پرسد در سال ۷۷ شما چه کاره بودید که همان‌شب مطلع شده و افراد را دستگیر کنید؟
می‌توانید حدس بزنید فردی با این ذهنیت و چنین سطحی از دروغگویی و مهمل‌بافی وقتی در میان‌سالی چنین سخنانی را بر زبان می‌آورد در جوانی و در دورانی که قدرت داشته چه بر سر مردم آورده و چه جان‌هایی را برای به کرسی نشاندن سناریوهای غیرواقعی‌‌اش ستانده و چه زندگی‌هایی را نابود کرده است.
معاون سیاسی لاجوردی در دهه‌ی ۶۰ و قائم مقام حزب مؤتلفه‌ی اسلامی در پاسخ پرسشگر که می پرسد:
«اشارت شما كه مبارزات سال ۵۷ تا ۶۰ رو دیده‌اید، جریانات نفاق آن زمان را دیده‌اید و فعالیت عوامل منافقین را در خیابان‌های تهران از نزدیك مشاهده كرده‌اید، در اغتشاشات فتنه سال ۸۸ چه چیزی وجود داشت و چه نشانه‌هایی بود كه حضور دوباره سازمان منافقین را درك كردید؟ »
می‌گوید: «ببينيد اساساً حرکت انقلاب پس از مبارزه با رژيم شاه و عواملش با جريانات معاندی روبرو شد که همگی آنها در پس پرده به نوعی هم دست يکديگر بودند. جريانات حزب توده، حزب فداييان خلق، منافقين و... بعد جريان شوم سال ۷۸ که جريان بسته ای بود که رونمايی هم شد و برای براندازی نظام اقدام کرد و بعد هم جريان سال ۸۸، اين‌ها در امتداد يکديگر بودند. دشمن يک روز در لباس فدايی خلق است، يک روز در لباس منافق خلق است و يک روز هم در لباس فتنه۷۸، يک روز در لباس فتنه ۸۸ و همينطور ادامه دارد.»
ادعای همدستی مجاهدین و حزب توده و «حزب فداییان خلق» در سال‌های اولیه انقلاب با یکدیگر و «هم دستی یکدیگر» در حالی صورت می‌گیرد که حزب توده و اکثریت در سال‌های فوق از «هم‌دستان» رژیم بوده و به قول خودشان «جبهه‌ متحد» هم تشکیل داده بودند و فرخ‌ نگهدار مسئول سازمان فداییان خلق «اکثریت» به اوین آمده با لاجوردی گفت‌وگو می‌کرد و با سیدحسین موسوی تبریزی دادستان جنایتکار نظام دیدار و گفتگو می‌کرد.
علی عمویی یکی از اعضای مهم دفتر سیاسی حزب توده با لاجوردی دیدار و گفتگو می‌کرد و دادستانی انقلاب ارتش رابطه‌ی نزدیکی با کبیری و عطاریان اعضای حزب توده در ارتش داشت.
تلاش امانی برای همدست نشان‌دادن مجاهدین با اکثریت و حزب توده در سال‌ ۶۰ به اندازه‌ی ادعای بعدی وی مبنی بر این که تظاهرات دانشجویی سال ۷۸ و جنبش اعتراضی مردم در سال ۸۸ در «امتداد» حرکت گروه‌های فوق بوده، غیرواقعی است.
البته تردیدی در این نیست که امروز احاد مردم ایران خواستار تغییر نظام حاکم بوده و همانطور که نسل برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی در مقابل کودتای سال ۶۰ نظام علیه بنی‌صدر ایستاد در سال ۸۸ نیز علیه کودتای نظام برای تحمیل احمدی‌‌نژاد ایستاد و بعد از این هم به تلاش خود تا روزی که این نظام در قدرت است ادامه خواهد داد.
مقامات دادستانی انقلاب به تأسی از خمینی و رهبران نظام از همان ابتدا هیچ ابایی از دروغگویی و طرح اتهامات واهی علیه مخالفان‌شان نداشتند. امانی در مورد علاقمندی زهرا رهنورد به مجاهدین و مسعود رجوی می‌گوید:‌
«مثلا در آن زمان [سال‌های اولیه پس از انقلاب] در دادسرای انقلاب مشغول تحقیق در یك موضوع خاص بودیم كه می‌دیدیم خانم زهرا رهنورد در دانشگاه تهران جلسه‌ای داشت و همزمان با این جلسه قرار بود مسعود رجوی در یك سالن دیگر سخنرانی كند، در آنجا دیدیم كه خانم رهنورد گفت: «به جهت اینكه برادر ارزشمند و انقلابی‌ام(!) «مسعود» در یكی از سالن‌های دانشگاه تهران سخنرانی دارد من این جلسه را انجام نمی‌دهم و به اتفاق هم در آن جلسه شركت می‌كنیم.
مسعود رجوی تنها دو بار در زمین چمن فوتبال دانشگاه تهران حاضر شد. وی اولین بار در شهریور سال ۵۸ پس از درگذشت آیت‌الله طالقانی در مراسمی که در زمین چمن دانشگاه تهران به یاد ایشان ترتیب یافته بود شرکت و سخنرانی کرد. در آن روز سراسر ایران عزادار بود و هیچ برنامه‌ای در هیچ یک از سالن‌های دانشگاه تهران برگزار نمی‌شد. برنامه‌ی مراسم نیز از پیش اعلام شده بود.
وی در بهمن ماه ۱۳۵۸ برای دومین بار در زمین چمن دانشگاه تهران تحت عنوان «آینده انقلاب» سخنرانی کرد و همان‌جا مسئولان رژیم را که به تازگی چماقداران‌شان یکی از هواداران مجاهدین به نام عباس عمانی را به قتل رسانده بودند تهدید کرد و گفت: «وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم»
او هیچ‌گاه در هیچ سالنی در دانشگاه تهران جلسه نداشت که زهرا رهنورد بخواهد در جلسه‌ی «برادر ارزشمند و انقلابی»‌اش حضور پیدا کند. بماند که از همان ابتدا روزنامه‌ی جمهوری اسلامی به مدیریت میرحسین موسوی یکی از دشمنان اصلی مجاهدین و شخص مسعود رجوی بود.
قائم مقام حزب مؤتلفه‌ اسلامی در ادامه در ارتباط با قتل بیرحمانه‌ی ندا آقا سلطان که صدها میلیون انسان در سراسر دنیا از طریق کانال‌های خبری شاهد آن بودند سناریوی تنظیمی رژیم را پیش کشیده و می‌گوید:
«بعد شما می‌بینید فلان كس كشته می‌شود، بعد برایت سئوال مطرح می‌شود كه این در كجا كشته شده است؟ سلاح متعلق به چه كسی بود؟ چطوری كشته شد؟ اصلاً قرار نبود كشته شود...!
یعنی یك خونخوار، یك جنایتكار می‌آید اسلحه به دست می‌گیرد و آدم می‌كشد. زیرا دشمن می‌داند كه نمی‌تواند فرضاً یك جوانی را كه رفته رأی داده و به وی گفته‌اند كه تقلب شده را مجبور كند اسلحه به دست بگیرد و آدم بكشد. ولی نیروی مزدور می‌آید و آن دختر خانم(ندا آقا سلطان) را می‌كشد بعد هم بر روی آن تبلیغ می‌كند. اما بعد از یكسال معلوم می‌شود كه اصلاً نیروهای نظام هیچ كدام سلاح نداشتند كه بخواهند بكشند و این برای مردم روشن می‌شود و مردم حقیقت را درك می‌كنند.»
به ادعاهای وی که یکی از جنایتکاران علیه بشریت است توجه کنید: «نیروهای نظام هیچ‌ کدام سلاح نداشتند»، «یك خونخوار»، «یك جنایتكار»، «یک مزدور» می‌آید ندا آقا سلطان را می‌کشد و بعد هم غیب می‌شود. از آن مهم‌تر حقیقت برای مردم روشن شده و پی به توطئه‌ها برده‌اند.
آیا ذره‌ای شرافت در کسانی که صدها فیلم و گزارش خبری پخش شده را انکار می‌کنند، وجود دارد؟ آیا خیلی سخت است کسی حدس بزند چنین جنایتکارانی در دهه‌ی ۶۰ در پشت دیوارهای اوین و در شعبه‌های بازجویی چه جنایاتی را مرتکب شده‌اند و چه اتهامات زشت و غیرواقعی‌ را به مخالفان‌شان نسبت داده‌اند؟
شاید همچنان یک نفر از روی خیره‌سری و یا اشتراک منافع و یا هر دلیل دیگر استدلال‌های من را نپذیرد و تصویر دیگرگونه‌ای از ماجرا به دست دهد اما برای درک شخصیت محمدعلی امانی بد نیست به ادعای دیگر او توجه کنیم. او در ارتباط با آتش سوزی سینما رکس آبادان می‌گوید:‌
«من در همین جا یك خاطره بگویم، اگر یادتان باشد در جریان پیروزی انقلاب ساواك سینما ركس آبادان را در سال ۵۶ آتش زد و بعد از یكسال فیلمی ساختند و در آن فیلم سعی كردند بگویند كه نیروهای جوان انقلابی این كار را انجام داده‌اند! آنقدر رسوا بود كه وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را می‌دیدند، همه هو می‌كردند. یك مدت ساواك سعی كرد كسانی كه هو می‌كنند را دستگیر كند اما چراغ‌های خاموش سینما و اینكه این حركت تقریباً از سوی همه بینندگان صورت می‌گرفت این تصمیم ساواك را غیرممكن ساخت تا جایی كه رژیم تصمیم گرفت دیگر این فیلم را اكران نكند.»
این نادره‌ی دهر مدعی است که سینما رکس آبادان را ساواک در سال ۵۶ آتش زد. آیا کسی شکی دارد که سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ توسط وابستگان به حوزه‌ و کسانی که بعدها قدرت را در دست گرفتند آتش زده شد و پس از پیروزی انقلاب دستگاه قضایی رژیم و به ویژه موسوی تبریزی همه‌ی تلاششان را به خرج دادند تا با قتل شاهدان و مطلعان این فاجعه مسئولیت خودشان پنهان بماند.
ادعای بعدی او خنده دار است وی با اعتماد به نفس عجیبی می‌گوید ساواک یک سال بعد از آتش زدن سینما رکس آبادان فیلمی را تهیه کرد و در سینماهای تهران به نمایش گذاشت که بگوید «نیروهای جوان انقلابی این کار را انجام داده‌اند»
آیا کسی شک دارد کمتر از شش ماه بعد از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان رژیم سلطنتی سقوط کرد؟ آیا محمدعلی امانی حساب و کتاب هم بلد نیست؟ یک حزب تا کجا بایستی مفلوک و درمانده باشد که چنین پدیده‌ای قائم مقام دبیرکل‌اش باشد. و جامعه‌ی روحانیت تا کجا بایستی به افلاس و درماندگی کشیده شده باشد که چنین نادره‌ای مسئول کمیته‌ی انتخاباتش باشد.
ادعای دیگر او شخصیت ناب این «سرباز اسلام» و «امام خمینی» و «امام خامنه‌ای» را می‌رساند که مدعی است:
«وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را می‌دیدند، همه هو می‌كردند.» مردم فیلمی را که تهیه نشده و به نمایش گذاشته نشده، چگونه در سینماهای تهران دیده و «همه هو می‌کردند»؟
قسمت بعدی سناریو میهج تر است. او که در هیئت «هیچکاک» حضرت امام ظاهر شده مدعی است «ساواک هم تلاش می‌کرد هو کنندگان را دستگیر کند اما چراغ‌های خاموش سینما» و واکنش همگانی بینندگان این اجازه را نمی‌داد. عاقبت هم ساواک مجبور می‌شود که دیگر این فیلم را اکران نکند.
آن‌چه محمد‌علی امانی به دروغ به ساواک نسبت می‌دهد دقیقاً سناریویی است که این جانیان در فیلم‌های به اصطلاح مستند تهیه شده توسط دستگاه اطلاعاتی در مورد قتل ندا‌ آقا سلطان پیش بردند. و سپس در فیلم سینمایی «قلاده‌های طلا» سعی کردند جنبش مردمی ۸۸ و سرکوب خونین آن از سوی نیروهای نظامی و امنیتی و چماقدار را واژگونه جلوه دهند. اتفاقاً همان مردم اندکی هم که به تماشای این فیلم رفتند در خلال تماشای فیلم و بعدها در رسانه‌ها و هنگام معرفی فیلم اعتراض خود را نشان داده و به هو کردن دست‌اندرکاران فیلم مبادرت کردند.
امانی در همین گفتگو به موضوع فیلم «قلاده‌های طلا» و «تدبیر هوشمندانه مقام معظم رهبری» هم اشاره می‌کند.
محمد علی امانی در سال‌های اخیر علاوه بر تجارت در بازار و بهره‌برداری از خوان نعمت نظام در کار «محصولات غذایی و آشامیدنی» نیز بوده است. آدرس دفتر گروه صنعتی، و فروشگاه وی در جاده‌ی قدیم ‌قم ‌بعد از کهریزک‌ مهدی‌آباد، املاک‌ ش‌ ۵۸ و ۱۰۲با شماره تلفن ۵۲۰۱۲۵۷ است
http://besi.co/companies/view/4130/
ایرج مصداقی تیرماه ۱۳۹۲ www.irajmesdgahi.com irajmesdaghi@gmail.com
ـــــــــــــــــــــــ پانویس:
۱- محسن رفیق دوست در وصف قدیریان می‌گوید:
«وقتی بحث جدال با دشمن، منافقین و گروهک‌ها می‌شد، هیچ انعطاف، رحم و شفقتی در قیافه حاج احمد نمی‌دیدید.»
http://rafighdoost.com/fa/news/140
۲- در مراسم خاکسپاری لاجوردی هیچ یک از امانی‌ها، بادامچیان، عسگراولادی، رهبران موئلفه و بازجویان و شکنجه‌گران اوین حضور نداشتند. دلیل آن بر من پوشیده است. در این مراسم تنها حسن غفوری فرد، احمد قدیریان، ابوالقاسم خزعلی و شیخ حسن روحانی ريیس جمهور منتخب نظام که امروز «اصلاح‌طلب‌ها» به او می‌نازند حضور داشتند و جنازه‌ی لاجوردی را غفوری فرد و قدیریان در قبر گذاشتند.
۳- این اسامی را من از سایت قدیمی بهشت‌زهرا که امروز در دسترس نیست به دست آوردم.
به تاریخ‌های دفن توجه کنید. مشخص است که جوخه‌های اعدام حداقل در سال ۶۳ در روزهای ۱۸ فروردین، ۷ اردیبهشت، ۱۴ خرداد، ۱۵ تیر، ۲۵ تیر، ۲۶ تیر، ۵ مرداد، ۲۵ شهریور، ۲۷ شهریور، ۱۴ مهر، ۱۷ مهر، ۹ آبان، ۷ آذر، ۲۹ آذر، ۱۲ دیماه، ۱۳ دیماه، ۲۴ دیماه، ۴ بهمن، ۱۶ اسفند، ۲۶ اسفند، ۲۸ اسفند، مشغول به کار بودند و در هر جوخه‌ احتمالاً ده‌هانفر به خاک افتاده‌اند.
همچنین در ۵ ماه اول سال ۶۴ نیز جوخه‌های اعدام در روزهای ۴ اردیبهشت، ۵ اردیبهشت، ۱۹ اردیبهشت، ۲۲ اردیبهشت، ۲۴ اردیبهشت، ۳۱ اردیبهشت، ۱۹ خرداد، ۲۳ مرداد، ۲۸ مرداد، ۳۱ مرداد ، مشغول جان ستاندن بوده‌اند. بایستی توجه داشت که این تنها بخش کوچکی از تاریخ‌های اعدام در سال‌های ۶۳ و ۶۴ است که من به آن‌ها دسترسی پیدا کردم و به منظور مستند کردن ادعاهایم از آن‌ها یاد کردم.
۴- خانواده‌های امانی همدانی، رفیق دوست، خاموشی، لاجوردی، عسگراولادی، عباسپور و محتشمی‌پور و خداداد استادی عناصر اصلی تشکیل‌دهنده‌ی مؤتلفه‌ی اسلامی هستند که عضو شورای مرکزی آن پیش یا بعد از انقلاب بوده اند.
خانواده رفیق دوست، شامل محسن وزیر سپاه و رئیس سابق بنیاد مستضعفان، جواد عضو قبل و بعد شورای مرکزی و مرتضی داماد محمود محتشمی پور و باجناق مصطفی تاجزاده است.
خانواده خاموشی، شامل‌ علینقی رئیس سابق اتاق بازرگانی، تقی، پدر سید مهدی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، ابوالحسن سرپرست اسبق وزارت نیرو و محسن عضو بخش مارکسیست لنینست مجاهدین که در بهمن ۱۳۵۴ اعدام شد است.
خانواده عسگراولادی شامل حبیب الله دبیر کل سابق، اسدالله تاجر معروف پسته و زیره، محمود گرایش توده‌ای و خواهر آن‌ها همسر ابوالفضل حاجی حیدری رئیس سابق زندان اوین است.
خداداد استادی شامل آیت الله رضا استادی، مهدی عضو قبل از انقلاب و خواهر این دو که همسر حبیب الله شفیق است.
خانواده عباسپور شامل حسن عضو شورای مرکزی ( در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد)، علی داماد آیت‌الله مرتضی مطهری و نماینده مجلس و رئیس کمیسیون آموزش مجلس و خواهر این دو همسر عبدالله جاسبی است.
خانواده محتشمی پور شامل سه برادر هستند. حسین عضو شورای مرکزی قبل و بعد از انقلاب، علی اکبر وزیر سابق کشور و عضو مجمع روحانیون مبارز- که بعد از انقلاب ارتباطی با این حزب ندارد- و محمود عضو شورای مرکزی است. دختران محمود محتشمی پور یکی همسر مصطفی تاجزاده است و دیگری همسر مرتضی رفیق دوست.
میرمحمدصادقی، توکلی بینا، جولایی، حاج‌حیدری، اعتمادیان، پرورش، غفوری فرد، رخ صفت از دیگر اعضای حزب مؤتلفه اسلامی هستند.
سید علینقی خاموشی، جلال الدین فارسی، عبدالله جاسبی و محسن رفیق دوست از جمله اعضای مرکزی حزب موتلفه هستند که به دلایل گوناگون از این حزب جدا شده‌اند.
۵- یکی از دوستانم که در پانزده‌‌سالگی دستگیر شده و دوران سختی را در زندان سپری کرد برایم تعریف کرد که وی و حدود ۲۰ نفر از زندانیان «جهاد اوین» را در سال ۶۱ همراه با یک زندانی به نام رحمانی که از نزدیکان امانی‌ها بود و به خاطر هواداری از مجاهدین دستگیر و در بخش تأسیسات اوین کار می‌کرد به منزل سعید امانی بردند. در آن‌جا لاجوردی و بادامچیان نیز حضور داشتند و پس از صرف ناهار بادامچیان برای آن‌ها در مورد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی صحبت کرد. در این دیدار سعید امانی عبا بردوش حضور داشت.
۶- رژیم پهلوی از بهمن ۱۳۵۵ تا مرداد ۱۳۵۶ بر اساس تحلیل ساواک و به منظور مبارزه با کمونیست‌ها و مجاهدین نزدیکان خمینی را که در سال ۵۷ رهبری تظاهرات‌ و کمیته استقبال از خمینی را تدارک دیدند از زندان آزاد کرد. افرادی چون، عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، حاج‌حیدری، انواری، کروبی، علیخانی، امانی، بادامچیان، لاجوردی، مهرآیین، کچویی، احمد احمد و ... همگی در این دوره از زندان آزاد شدند.

هیچ نظری موجود نیست: