شرمتان باد!
حنیف حیدرنژاد
من در نوشته هایم سعی می کنم با منطق و استدلال بنویسم و تا آنجا که می شود از دخالت دادن احساساتم جلوگیری می کنم. این نوشه را اما، به بیان احساساتم اختصاص می دهم.
***
خطاب به مسعود رجوی خطاب به مریم رجوی و خطاب به آنانی که در سلسله مراتب رهبری سازمان مجاهدین خلق چرخ دستگاه دروغ پراکنی، اتهام پراکنی و نفرت پراکنی را روغن کاری کرده و می گردانند.
نامه ای به نام و عکس برادرانمان را خطاب به من و برادر دیگرم، نریمان حیدری انتشار دادید و در آن من را و او را "مزدور وزارت اطلاعات" نامیدید.
http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=13355:2014-01-29-12-28-07&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6
پیش از این، من را با این قبیل اتهام زنی ها آزمایش کرده بودید. با اتهام زنی قصدتان این بود و این است تا صدای اعتراض را در همان نطفه خفه کنید و تا اینکه کس دیگری جرئت نکند صدایش را بر علیه شما بلند کند. در مورد من، آن زمان که در درون تشکیلات بودم وقتی "سوال" می کردم، می گفتید: چرا اینقدر با عقلت جلو می آئی؟ عاشق باش، خودت را به رهبری بسپار. وقتی فراتر از سوال، "انتقاد" کردم، گفتید مسئله دار هستم و قلوس! (۱) وقتی از شما جدا شده و در خارج، فراتر از سوال و انتقاد، رفتار و سیاست های شما را به نقد کشیده و "تحلیل" کردم، گفتید مزدور شده ام. وقتی در برابر کشتار مجاهدین در اشرف و لیبرتی شما را در برابر مسئولیت هایتان قرار داده و به پاسخگوئی فرا خواندم، گفتید "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" گشته ام. وقتی بدون دخالت دادن مسائل سیاسی، با دیگر برادرم نریمان، با محترمانه ترین بیان بر موضوعی خانوادگی و انسانی انگشت گذاشته و از حال و وضع برادرانمان، سلیمان و رحمان حیدری در کمپ لیبرتی در عراق سوال کردیم، "جنگ روانی" راه انداخته و از زبان برادرانمان یک کامیون فُحش و فضیحت و دشنام و اتهام بر سرمان آوار کردید.
این همه، البته درون مایه ی شما را هرچه روشن تر به بیرون می نمایاند و زحمت منتقدین و مخالفین شما، در شفاف سازی چهرۀ تان را کمتر می کند. نشان می دهد تا کجا بی ظرفیت هستید که کمترین سوال و پرسش یا انتقاد را تاب نیاورده و نشان می دهد تا کجا ضعیف، درمانده و ناتوانید که جز با دشنام، راه دیگری برای "پاسخ" دادن نمی یابید. و نشان می دهد تا کجا "چیز هائی" را برای پنهان کردن دارید که از باز شدن سرِ یک موضوع، اینچنین هراسناکید.
مزدور؟ اما... اما، براستی چطور می توانید به چشم نریمان حیدری و دیگر افرادی که بستگان آنها در فروغ جاویدان کشته شدند نگاه کنید؟ نریمان حیدری را می گویم، همانی که همسرش شمسی رباطی در فروغ جاویدان کشته شد. یادتان می آید که چند سال بعد هم سه بچه ی او را از پدر جدا کرده و به خارج عراق فرستادید. آن زمان گفتید بعد از پایان جنگ (حمله اول آمریکا به عراق)، بر خواهند گشت. ولی این جدائی، سال های سال به درازا کشید. امروز به آن نریمان می گوئید "مزدور وزارت اطلاعات"؟
خجالت نمی کشید؟ شرمتان باد! راستی چند نفر دیگر از بستگان کشته شدگان فروغ جاویدان "مزدور وزارت اطلاعات" هستند؟ چند نفر دیگر از بستگان و خانواده های اعدام شدگان دههی شصت تا به امروز، اگر از شما سوالی بکنند، یک شبه "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" می شوند یا در صف رژیم قرار گرفته و دارند به طرف شما شلیک می کنند؟ شرمتان نمی آید وقتی این حرف ها را می نویسید؟ اصلا می دانید شرم یعنی چه؟ نریمان حیدری مگر چه گفت یا چه نوشت؟ او در نامه مشترکمان از شما درخواست کرد تا از حال برادرانمان با خبرش کنید. آیا این خواست بزرگی است؟ خواسته ای غیرعادی است؟
شما اینطور فکر می کنید که با ترور شخصیت و جنگ روانی، ما را، جداشدگان و منتقدین و پرسش گران و مخالفین خود را، از میدان به در کرده یا مانع از آن خواهید شد تا افراد جدیدی اقدام به مخالفت علنی با شما کرده و حرفشان را بزنند. خیالتان باطل است. در ماه های گذشته می بینید که مردم بیشتری در اینترنت و فیسبوک با نام و عکسِ خود، به جلو آمده و شما را مورد سوال قرار داده اند. شما فراموش می کنید آنانی که با آخوندهای جنایتکار در ایران پنجه به پنجه شدند، شوق آزادی داشتند. می خواستند آزاد زندگی کنند. نمی خواستند در ترس و هراس و در ذلت و سرافکندگی زندگی کنند. می خواستند آنچه را که می خواهند بگویند و آنگونه باشند که هستند. حال شما می خواهید با سایه ی خوفناک خود، نفَسِ آزادی را در سینه های آنانی که شمایان را نمی خواهند به بند بکشید تا "خفه خون" بگیرند؟
اگر قرار بود ما در برابر این خط و نشان کشیدن ها تسلیم شویم، پیش از این باید تسلیم پاسداران جنایتکار می شدیم. فکر می کنید کسانی که سابقه جنگ و زندان و شکنجه و چنگ در چنگ شدن با پاسداران رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را دارند، در مقابل شما جا زده و میدان را خالی می کنند؟ در این خیال باشید!
آن روی دیگرِ سکه ی جمهوری اسلامی شما نشان می دهید که با رفتار و سیاستی که پیشه کرده اید، آن روی سکه ی جمهوری اسلامی هستید. رژیم حاکم بر ایران با کشتار و با به نابودی دادن سرمایه های انسانی، طبیعی و مادی کشور است که توانسته سرِ پا بماند. شما نیز با کمک پول و تبلیغات و ماشین دروغ پراکنی و اتهام زنی است که تلاش می کنید برپا بمانید. رژیم باید بداند اگر چه بر سر قدرت مانده، اما سالهای سال است که سرنگون شده، آنکس یا آن نیرو و رژیمی که در قلب مردم جائی ندارد، مدت هاست که سرنگون شده. این را خود رژیم هم خوب می داند و به همین خاطر تنها چیزی که برایش مهم است "حفظ نظام" به هر قیمت است. شما نیز سالهای سال است که دیگر اعتبار و جائی در قلب های ایرانیان ندارید. با دروغ و توهین و اتهام پراکنی، هر روز ایرانیان بیشتری به شما پشت می کنند. چند درصد سالن های مجلل سخنرانی یا جشن های شما را ایرانیان و چقدر را غیر ایرانیان پر کرده اند؟
هر چقدر "اسلام رحمانی" جنایتکاران حاکم بر ایران توانست مردم را جذب خود کند، "اسلام انقلابی" شما نیز خواهد توانست. خمینی و رژیم جهنمی اش نسلی از نوجوانان و جوانان پر شور بعد از انقلاب را بر روی میدان های مین فرستاد و یا در جبهه های جنگ به کشتن داد و امروز عده ای فربه شده در رأس آن نظام، به غارت و چپاول ایران و ایرانی نشسته اند. شما نیز نسلی را به قربانگاه کشاندید. نسل عاشقان را. آنان که عاشق مردم و میهن خود بودند. آنان که به شما اعتماد کرده و فکر می کردند با شما می توانند آینده بهتری برای مردمشان بسازند. آنها از خود و زندگی و خانواده شان دست شسته و جانشان را به شما تقدیم کرده بودند. آری، آنها به راستی عاشقان بودند. ولی شما با آنها و با ما چکار کردید؟ شما به اعتماد ما خیانت کردید، صداقت را سربُریدید، بی لیاقتی خود را و دلیل شکست های نظامی و سیاسیتان را بر سر ما کوبیدید و ما را انسانهای مشکل داری معرفی کردید که عافیت طلب شده اند. عشق را در آدم ها کشتید، زن ها و مردها را از هم جدا کردید، بچه ها را از پدر و مادرها جدا کردید و یاران و همرزمان را به آنجا کشاندید که با آب دهان و فحاشی به یکدیگر حمله کنند. و با این همه، بذر سرخوردگی و افسردگی و پاسیویسم و سیاست گریزی را پراکندید. آیا بهتر از این هم می شد به جنایتکاران حاکم کمک رساند؟
در توجیه مبارزه با جلاد حاکم بر ایران به آغوش جلاد عراق درغلطیتید و پول و حمایت و کمک دولت های دیگر را پذیرفتید. امروز هم برادر را در مقابل خواهر، فرزند را در مقابل پدر و مادر و برادر را در مقابل برادر قرار می دهید. شما از استخوان کشته شدگانی که به شما اعتماد کرده بودند نردبان ترقی خود را ساخته و با پاگذاشتن بر فرق سر و جمجمه های آنان به بالا می خزید. "بالا" ئی که البته به سقوطی مرگبار راه می بَرد. آنچنان درمانده شده اید که 10 سال است خود را نشان نمی دهید. هیچ پرسشی را پاسخ نداده و هر صدای مخالف را با "مشت آهنین" جواب می دهید. این همان سقوطی است که به راستی شایسته گی اش را هم دارید. با این رفتارهایتان به گورکن خود تبدیل شده اید. شما با هر چه که بوئی از عشق و عاطفه و احساس دارد، با هرچیزی که بوئی از صداقت و حقیقت دارد، با هرچیزی که بوئی از احساس مسئولیت و پاسخگوئی دارد بیگانه اید، نه، دشمنید!
شرافت؟ از خود می پرسم چرا، آخر چرا، این همه نامردمی از سوی شما برای چه؟ برای آن است که به قدرت برسید؟ برای آن است که موقعیت و امتیازاتی که الان دارید را حفظ کنید؟ آیا ارزشش را دارد؟ شاید برایتان تصور زندگی عادی آنقدر سخت و ترسناک شده است که به هر قیمتی می خواهید موقعیت فعلی خود را حفظ کنید. اینکه از کجا پول می آورید را نمی دانم، ولی خیلی هم هوش و ذکاوت نمی خواهد تا بشود حدس زد کدام قدرت های منطقه ای مایلند به شما پول دهند تا در معادلات سیاسی با رژیم، از کارتِ شما استفاده ی خودشان را بکنند. حال اگر این کمک ها نباشد چه می شود؟ شما امکانات رفاهی و درمانیِ زندگی فعلی تان را از دست می دهید. خوب از دست بدهید، مگر چه می شود؟ باید در غربت با زبان بی زبانی در صف اداره کار بایستید یا توالت تمیز کنید (که من کرده ام)، یا به کارگری ساده تن بدهید (که من داده ام)، باید سرزنش و تمسخر دیگران، وقتی که نمی توانید درست به زبان کشوری که در آن زندگی می کنید را تحمل کنید (که من کرده ام)، باید علیرغم انواع مریضی ها که اغلب آنها ریشه در گذشته مبارزاتی دارد، با بدنی پر از درد و به ضرب و زورِ قرص و دارو، سرپا ایستاده و کار کنید (که من کرده ام و می کنم). اینها را من و برادرم نریمان و مطمعنا بسیاری دیگر از جداشدگان و منتقدین و مخالفین شما، پشت سر گذاشته و کم و بیش تجربه کرده اند و تجربه کرده ایم. همه این ها برای چی؟ برای یک زندگی شرافتمند! یک زندگی که بر روی پای خود و با عرق جبین خود زندگیمان را تامین کنیم. این یعنی شرافت! البته که با رفتن به طرف رژیم، دیگر تحمل همه این سختی ها لازم نیست و همه چیز ساده می شود. شرمتان باد که انسان هائی که با تحمل درد و رنج، یک زندگی شرافتمندانه را به درغلطیدن به دامن رژیم ترجیح داده اند مزدور وزارت اطلاعات می نامید. آیا شما از شرافت چیزی می دانید؟ اگر قرار بود ما از شما شرافت را بیاموزیم، حتما باید لقمه هایمان را خونین بر دهان می گذاشتیم. از ما دور باد!
مرز سرخ با رژیم؟ از رعایت مرز سرخ با رژیم حرف می زنید. خنده دار است. رهبرانی که هزاران هزار را به کشته داده و حاضر نیستند مسئولت بپذیرند، رهبرانی که رزمندگانشان را تهدید می کنند در صورت درخواست خروج از تشکیلات، آنها را به صدام و به ابوغریب تحویل داده تا بعد عراق آنها را به رژیم تحویل دهد، رهبرانی که 100 نفر را در اشرف نگه داشته و پنجاه و دو نفر از آنان را به کشتن می دهند، رهبرانی که نزدیک سه هزار نفر را در لیبرتی به گروگان گرفته و بر سر خروج آنها مشکل تراشی می کنند، رهبری که خود به نامه نگاری با شورای نگهبان رژیم و خامنه ای و رفسنجانی مشغول است، این چنین رهبری از رعایت مرز سرخ مقاومت حرف می زند؟ اگر قرار بود کسی مبارزه و شرافت را با معیارهای شما بفهمید و به آن آنگونه عمل کند که شما، نتیجه اش فاجعه بار می شد.
حقیقت روشن خواهد شد شما می توانید به همین سیاست ها، فحاشی و اتهام زدنها ادامه دهید، اما فراموش نکنید که مسئولیت، با خودش پاسخگوئی به همراه می آورد. شما باید روزی به آنچه که به شما و رفتار و اعمال و سیاست هایتان برمی گردد پاسخ دهید. اگر امروز خود را در حصارهای چند لایه ی تان پنهان کرده و حاضر به پاسخگوئی نبوده و بجای آن به دیگران اتهام بزنید، بی تردید روزی فرا خواهد رسید که حقیقت آشکار خواهد گشت. اکنون کم کم، گوشه هائی از این حقیقت از زبان برخی جداشدگان آشکار می شود.
خودبزرگ بینی و کوته بینی را کنار بگذارید. به مردم، به انسانها، به ارزش های انسانی احترام بگذارید. حقوق جداشدگان، منتقدین و مخالفین خود را به رسمیت بشناسید و یاد بگیرید با احترام با مخالفین خود حرف بزیند. شوق جداشدگان برای زندگی بدون ترس و هراس، و یک زندگی شرافتمند و سربلند در آزادی را دست کم نگیرید.
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) 02.02.2014
۱- قلوس از شقاقلوس میآید و در فرهنگ مجاهدین به کسانی که مسئله دار هستند و یا به زعم مجاهدین برای آنها مشکل ایجاد میکنند میگویند. فرهنگ دهخدا آن را به شکل زیر آورده است:
«این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس ۞ است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند.»
شاید کسی بعد از خواندن این مقاله بگوید با کدام استدالال به این نتیجه گیری ها رسیده ام، در این صورت مطالعه مقالات قبلی ام در لینک های زیر توصیه می شود
: http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11588&Itemid=247
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-58599.html
مطالب مرتبط
نامه سرگشاده به مریم رجوی؛ ما را از وضعیت برادرانمان مطلع کنید http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11606&Itemid=1
مریم رجوی از پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت فرار می کند http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11609&Itemid=1 توضیحی کوتاه، «مرز سرخ» کجاست؟ http://pezhvakeiran.com/maghaleh-58666.html
حنیف حیدرنژاد
من در نوشته هایم سعی می کنم با منطق و استدلال بنویسم و تا آنجا که می شود از دخالت دادن احساساتم جلوگیری می کنم. این نوشه را اما، به بیان احساساتم اختصاص می دهم.
***
خطاب به مسعود رجوی خطاب به مریم رجوی و خطاب به آنانی که در سلسله مراتب رهبری سازمان مجاهدین خلق چرخ دستگاه دروغ پراکنی، اتهام پراکنی و نفرت پراکنی را روغن کاری کرده و می گردانند.
نامه ای به نام و عکس برادرانمان را خطاب به من و برادر دیگرم، نریمان حیدری انتشار دادید و در آن من را و او را "مزدور وزارت اطلاعات" نامیدید.
http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=13355:2014-01-29-12-28-07&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6
پیش از این، من را با این قبیل اتهام زنی ها آزمایش کرده بودید. با اتهام زنی قصدتان این بود و این است تا صدای اعتراض را در همان نطفه خفه کنید و تا اینکه کس دیگری جرئت نکند صدایش را بر علیه شما بلند کند. در مورد من، آن زمان که در درون تشکیلات بودم وقتی "سوال" می کردم، می گفتید: چرا اینقدر با عقلت جلو می آئی؟ عاشق باش، خودت را به رهبری بسپار. وقتی فراتر از سوال، "انتقاد" کردم، گفتید مسئله دار هستم و قلوس! (۱) وقتی از شما جدا شده و در خارج، فراتر از سوال و انتقاد، رفتار و سیاست های شما را به نقد کشیده و "تحلیل" کردم، گفتید مزدور شده ام. وقتی در برابر کشتار مجاهدین در اشرف و لیبرتی شما را در برابر مسئولیت هایتان قرار داده و به پاسخگوئی فرا خواندم، گفتید "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" گشته ام. وقتی بدون دخالت دادن مسائل سیاسی، با دیگر برادرم نریمان، با محترمانه ترین بیان بر موضوعی خانوادگی و انسانی انگشت گذاشته و از حال و وضع برادرانمان، سلیمان و رحمان حیدری در کمپ لیبرتی در عراق سوال کردیم، "جنگ روانی" راه انداخته و از زبان برادرانمان یک کامیون فُحش و فضیحت و دشنام و اتهام بر سرمان آوار کردید.
این همه، البته درون مایه ی شما را هرچه روشن تر به بیرون می نمایاند و زحمت منتقدین و مخالفین شما، در شفاف سازی چهرۀ تان را کمتر می کند. نشان می دهد تا کجا بی ظرفیت هستید که کمترین سوال و پرسش یا انتقاد را تاب نیاورده و نشان می دهد تا کجا ضعیف، درمانده و ناتوانید که جز با دشنام، راه دیگری برای "پاسخ" دادن نمی یابید. و نشان می دهد تا کجا "چیز هائی" را برای پنهان کردن دارید که از باز شدن سرِ یک موضوع، اینچنین هراسناکید.
مزدور؟ اما... اما، براستی چطور می توانید به چشم نریمان حیدری و دیگر افرادی که بستگان آنها در فروغ جاویدان کشته شدند نگاه کنید؟ نریمان حیدری را می گویم، همانی که همسرش شمسی رباطی در فروغ جاویدان کشته شد. یادتان می آید که چند سال بعد هم سه بچه ی او را از پدر جدا کرده و به خارج عراق فرستادید. آن زمان گفتید بعد از پایان جنگ (حمله اول آمریکا به عراق)، بر خواهند گشت. ولی این جدائی، سال های سال به درازا کشید. امروز به آن نریمان می گوئید "مزدور وزارت اطلاعات"؟
خجالت نمی کشید؟ شرمتان باد! راستی چند نفر دیگر از بستگان کشته شدگان فروغ جاویدان "مزدور وزارت اطلاعات" هستند؟ چند نفر دیگر از بستگان و خانواده های اعدام شدگان دههی شصت تا به امروز، اگر از شما سوالی بکنند، یک شبه "جاده صاف کن گشتاپوی آخوندی" می شوند یا در صف رژیم قرار گرفته و دارند به طرف شما شلیک می کنند؟ شرمتان نمی آید وقتی این حرف ها را می نویسید؟ اصلا می دانید شرم یعنی چه؟ نریمان حیدری مگر چه گفت یا چه نوشت؟ او در نامه مشترکمان از شما درخواست کرد تا از حال برادرانمان با خبرش کنید. آیا این خواست بزرگی است؟ خواسته ای غیرعادی است؟
شما اینطور فکر می کنید که با ترور شخصیت و جنگ روانی، ما را، جداشدگان و منتقدین و پرسش گران و مخالفین خود را، از میدان به در کرده یا مانع از آن خواهید شد تا افراد جدیدی اقدام به مخالفت علنی با شما کرده و حرفشان را بزنند. خیالتان باطل است. در ماه های گذشته می بینید که مردم بیشتری در اینترنت و فیسبوک با نام و عکسِ خود، به جلو آمده و شما را مورد سوال قرار داده اند. شما فراموش می کنید آنانی که با آخوندهای جنایتکار در ایران پنجه به پنجه شدند، شوق آزادی داشتند. می خواستند آزاد زندگی کنند. نمی خواستند در ترس و هراس و در ذلت و سرافکندگی زندگی کنند. می خواستند آنچه را که می خواهند بگویند و آنگونه باشند که هستند. حال شما می خواهید با سایه ی خوفناک خود، نفَسِ آزادی را در سینه های آنانی که شمایان را نمی خواهند به بند بکشید تا "خفه خون" بگیرند؟
اگر قرار بود ما در برابر این خط و نشان کشیدن ها تسلیم شویم، پیش از این باید تسلیم پاسداران جنایتکار می شدیم. فکر می کنید کسانی که سابقه جنگ و زندان و شکنجه و چنگ در چنگ شدن با پاسداران رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را دارند، در مقابل شما جا زده و میدان را خالی می کنند؟ در این خیال باشید!
آن روی دیگرِ سکه ی جمهوری اسلامی شما نشان می دهید که با رفتار و سیاستی که پیشه کرده اید، آن روی سکه ی جمهوری اسلامی هستید. رژیم حاکم بر ایران با کشتار و با به نابودی دادن سرمایه های انسانی، طبیعی و مادی کشور است که توانسته سرِ پا بماند. شما نیز با کمک پول و تبلیغات و ماشین دروغ پراکنی و اتهام زنی است که تلاش می کنید برپا بمانید. رژیم باید بداند اگر چه بر سر قدرت مانده، اما سالهای سال است که سرنگون شده، آنکس یا آن نیرو و رژیمی که در قلب مردم جائی ندارد، مدت هاست که سرنگون شده. این را خود رژیم هم خوب می داند و به همین خاطر تنها چیزی که برایش مهم است "حفظ نظام" به هر قیمت است. شما نیز سالهای سال است که دیگر اعتبار و جائی در قلب های ایرانیان ندارید. با دروغ و توهین و اتهام پراکنی، هر روز ایرانیان بیشتری به شما پشت می کنند. چند درصد سالن های مجلل سخنرانی یا جشن های شما را ایرانیان و چقدر را غیر ایرانیان پر کرده اند؟
هر چقدر "اسلام رحمانی" جنایتکاران حاکم بر ایران توانست مردم را جذب خود کند، "اسلام انقلابی" شما نیز خواهد توانست. خمینی و رژیم جهنمی اش نسلی از نوجوانان و جوانان پر شور بعد از انقلاب را بر روی میدان های مین فرستاد و یا در جبهه های جنگ به کشتن داد و امروز عده ای فربه شده در رأس آن نظام، به غارت و چپاول ایران و ایرانی نشسته اند. شما نیز نسلی را به قربانگاه کشاندید. نسل عاشقان را. آنان که عاشق مردم و میهن خود بودند. آنان که به شما اعتماد کرده و فکر می کردند با شما می توانند آینده بهتری برای مردمشان بسازند. آنها از خود و زندگی و خانواده شان دست شسته و جانشان را به شما تقدیم کرده بودند. آری، آنها به راستی عاشقان بودند. ولی شما با آنها و با ما چکار کردید؟ شما به اعتماد ما خیانت کردید، صداقت را سربُریدید، بی لیاقتی خود را و دلیل شکست های نظامی و سیاسیتان را بر سر ما کوبیدید و ما را انسانهای مشکل داری معرفی کردید که عافیت طلب شده اند. عشق را در آدم ها کشتید، زن ها و مردها را از هم جدا کردید، بچه ها را از پدر و مادرها جدا کردید و یاران و همرزمان را به آنجا کشاندید که با آب دهان و فحاشی به یکدیگر حمله کنند. و با این همه، بذر سرخوردگی و افسردگی و پاسیویسم و سیاست گریزی را پراکندید. آیا بهتر از این هم می شد به جنایتکاران حاکم کمک رساند؟
در توجیه مبارزه با جلاد حاکم بر ایران به آغوش جلاد عراق درغلطیتید و پول و حمایت و کمک دولت های دیگر را پذیرفتید. امروز هم برادر را در مقابل خواهر، فرزند را در مقابل پدر و مادر و برادر را در مقابل برادر قرار می دهید. شما از استخوان کشته شدگانی که به شما اعتماد کرده بودند نردبان ترقی خود را ساخته و با پاگذاشتن بر فرق سر و جمجمه های آنان به بالا می خزید. "بالا" ئی که البته به سقوطی مرگبار راه می بَرد. آنچنان درمانده شده اید که 10 سال است خود را نشان نمی دهید. هیچ پرسشی را پاسخ نداده و هر صدای مخالف را با "مشت آهنین" جواب می دهید. این همان سقوطی است که به راستی شایسته گی اش را هم دارید. با این رفتارهایتان به گورکن خود تبدیل شده اید. شما با هر چه که بوئی از عشق و عاطفه و احساس دارد، با هرچیزی که بوئی از صداقت و حقیقت دارد، با هرچیزی که بوئی از احساس مسئولیت و پاسخگوئی دارد بیگانه اید، نه، دشمنید!
شرافت؟ از خود می پرسم چرا، آخر چرا، این همه نامردمی از سوی شما برای چه؟ برای آن است که به قدرت برسید؟ برای آن است که موقعیت و امتیازاتی که الان دارید را حفظ کنید؟ آیا ارزشش را دارد؟ شاید برایتان تصور زندگی عادی آنقدر سخت و ترسناک شده است که به هر قیمتی می خواهید موقعیت فعلی خود را حفظ کنید. اینکه از کجا پول می آورید را نمی دانم، ولی خیلی هم هوش و ذکاوت نمی خواهد تا بشود حدس زد کدام قدرت های منطقه ای مایلند به شما پول دهند تا در معادلات سیاسی با رژیم، از کارتِ شما استفاده ی خودشان را بکنند. حال اگر این کمک ها نباشد چه می شود؟ شما امکانات رفاهی و درمانیِ زندگی فعلی تان را از دست می دهید. خوب از دست بدهید، مگر چه می شود؟ باید در غربت با زبان بی زبانی در صف اداره کار بایستید یا توالت تمیز کنید (که من کرده ام)، یا به کارگری ساده تن بدهید (که من داده ام)، باید سرزنش و تمسخر دیگران، وقتی که نمی توانید درست به زبان کشوری که در آن زندگی می کنید را تحمل کنید (که من کرده ام)، باید علیرغم انواع مریضی ها که اغلب آنها ریشه در گذشته مبارزاتی دارد، با بدنی پر از درد و به ضرب و زورِ قرص و دارو، سرپا ایستاده و کار کنید (که من کرده ام و می کنم). اینها را من و برادرم نریمان و مطمعنا بسیاری دیگر از جداشدگان و منتقدین و مخالفین شما، پشت سر گذاشته و کم و بیش تجربه کرده اند و تجربه کرده ایم. همه این ها برای چی؟ برای یک زندگی شرافتمند! یک زندگی که بر روی پای خود و با عرق جبین خود زندگیمان را تامین کنیم. این یعنی شرافت! البته که با رفتن به طرف رژیم، دیگر تحمل همه این سختی ها لازم نیست و همه چیز ساده می شود. شرمتان باد که انسان هائی که با تحمل درد و رنج، یک زندگی شرافتمندانه را به درغلطیدن به دامن رژیم ترجیح داده اند مزدور وزارت اطلاعات می نامید. آیا شما از شرافت چیزی می دانید؟ اگر قرار بود ما از شما شرافت را بیاموزیم، حتما باید لقمه هایمان را خونین بر دهان می گذاشتیم. از ما دور باد!
مرز سرخ با رژیم؟ از رعایت مرز سرخ با رژیم حرف می زنید. خنده دار است. رهبرانی که هزاران هزار را به کشته داده و حاضر نیستند مسئولت بپذیرند، رهبرانی که رزمندگانشان را تهدید می کنند در صورت درخواست خروج از تشکیلات، آنها را به صدام و به ابوغریب تحویل داده تا بعد عراق آنها را به رژیم تحویل دهد، رهبرانی که 100 نفر را در اشرف نگه داشته و پنجاه و دو نفر از آنان را به کشتن می دهند، رهبرانی که نزدیک سه هزار نفر را در لیبرتی به گروگان گرفته و بر سر خروج آنها مشکل تراشی می کنند، رهبری که خود به نامه نگاری با شورای نگهبان رژیم و خامنه ای و رفسنجانی مشغول است، این چنین رهبری از رعایت مرز سرخ مقاومت حرف می زند؟ اگر قرار بود کسی مبارزه و شرافت را با معیارهای شما بفهمید و به آن آنگونه عمل کند که شما، نتیجه اش فاجعه بار می شد.
حقیقت روشن خواهد شد شما می توانید به همین سیاست ها، فحاشی و اتهام زدنها ادامه دهید، اما فراموش نکنید که مسئولیت، با خودش پاسخگوئی به همراه می آورد. شما باید روزی به آنچه که به شما و رفتار و اعمال و سیاست هایتان برمی گردد پاسخ دهید. اگر امروز خود را در حصارهای چند لایه ی تان پنهان کرده و حاضر به پاسخگوئی نبوده و بجای آن به دیگران اتهام بزنید، بی تردید روزی فرا خواهد رسید که حقیقت آشکار خواهد گشت. اکنون کم کم، گوشه هائی از این حقیقت از زبان برخی جداشدگان آشکار می شود.
خودبزرگ بینی و کوته بینی را کنار بگذارید. به مردم، به انسانها، به ارزش های انسانی احترام بگذارید. حقوق جداشدگان، منتقدین و مخالفین خود را به رسمیت بشناسید و یاد بگیرید با احترام با مخالفین خود حرف بزیند. شوق جداشدگان برای زندگی بدون ترس و هراس، و یک زندگی شرافتمند و سربلند در آزادی را دست کم نگیرید.
قهرمان حیدری (حنیف حیدرنژاد) 02.02.2014
۱- قلوس از شقاقلوس میآید و در فرهنگ مجاهدین به کسانی که مسئله دار هستند و یا به زعم مجاهدین برای آنها مشکل ایجاد میکنند میگویند. فرهنگ دهخدا آن را به شکل زیر آورده است:
«این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس ۞ است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند.»
شاید کسی بعد از خواندن این مقاله بگوید با کدام استدالال به این نتیجه گیری ها رسیده ام، در این صورت مطالعه مقالات قبلی ام در لینک های زیر توصیه می شود
: http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11588&Itemid=247
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-58599.html
مطالب مرتبط
نامه سرگشاده به مریم رجوی؛ ما را از وضعیت برادرانمان مطلع کنید http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11606&Itemid=1
مریم رجوی از پاسخگوئی و پذیرش مسئولیت فرار می کند http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11609&Itemid=1 توضیحی کوتاه، «مرز سرخ» کجاست؟ http://pezhvakeiran.com/maghaleh-58666.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر