۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

خانم ها و آقایان تآتری، با شما سخن می گویم !

جمعه ۲۵ دی ۱۳۸۸ - ۱۵ ژانويه ۲۰۱۰

ناصر رحمانی نژاد
[Photo] بدینگونه، ای بازیگران! تآتر شما کارگاهی می شود
که آدمی در آن تحمل پستی و یکنواختی زندگی را می آموزد
و تأسف از فداکاری را،
و حتا تأسف از همدردی با خویشتن را.
شما جهانی نادرست را نشان میدهید
و بی پروا، آن را درهم می آمیزید،
آنسان که در رؤیا پیش می آید.
دگرگون از آرزوها،
واژگونه از ترس ها.
شیادان بیچاره!
برتولت برشت*

هفت ماه مبارزۀ پیگیر اخیر مردم ایران و رشد تدریجی و سنجیدۀ آن، که ابتدا در پاسخ به دزدیده شدن آراء خود با وقار و متانتی خیره کننده به خیابانها آمدند واعتراض شان را اعلام کردند، تا امروز که بعلت واکنش وحشیانۀ رژیم فاسد و تبه کار مذهبی حاکم ناگزیر در موضع دفاع از خود برآمدند، برای جهانیان شکی باقی نگذارده که مردم ایران مصمم هستند تا به عمر این رژیم پایان دهند؛ رژیمی که سردمداران آن، مانند نیرویی اشغالگر، شهروندان ایرانی را مورد خطاب قرار میدهد و هنوز پس از سی سال نیاموخته که راه و رسم سخن گفتن با مردم چگونه است. البته جای هیچ شگفتی نیست که این نیروی غاصب و حاکم با شهروندان ایرانی چنین برخورد کند، زیرا اینها واقعاً خود را برآمده از دل این سرزمین و مردم آن نمی دانند. مگر اوباش عرب را ندیدید که چگونه مسلح بهمراه اوباش دیگر ایرانی جوانان ما را در خیابانهای شهر خودشان شکار میکردند؟ همین است که این مبارزه از مرحلۀ آشتی و سازش گذشته و وارد مرحلۀ سرنوشت ساز وقطعی خود شده است.
در چنین مرحلۀ سرنوشت سازی از مبارزه، که به شهادت تاریخ، نقطۀ برگشت ناپذیر اعتلای جنبش از یک طرف، و سقوط قهری قدرت را از طرف دیگر رقم زده است، تغییر و تحولاتی در جامعه رخ میدهد که تا پیش از این مرحله تصور ناپذیر مینمود. از جملۀ این تغییرات ریزش و فاصله گرفتن برخی نیروهای کارگزار، حامی و وابسته به قدرت است که برای حفظ حیات خود ترجیح میدهند پیش از آن که فرصت از دست بشود، آیندۀ خود را تضمین کنند. البته باید آگاه بود که بسیاری از این نیروها و عناصر، از سرشت عواملی هستند که در زبان عامه آنها را "حزب باد" میخوانند. اینان، این فرصت طلبان، گاه از دشمنان سوگند خوردۀ مردم خطرناکترند. بویژه اگر در پیشینۀ آنها دقت شود درخواهیم یافت که این عناصر نه تنها در عمل، که در نظر، و یا حتا در صحبتهای درِ گوشی، نیز هیچگاه با مردم نبوده اند. اینان از قماش دلالانی هستند که از هر دو طرف یک معامله، تنها سود خویش را میجویند و، در بهترین شکل، جانب هیچ یک از طرفین را نمیگیرند. یک دلّال در یک معامله تنها به منفعت خود، به کیسۀ خویش، می اندیشد، نه بصلاح مشتری.
سوای صف دشمنان آشکار مردم، اما، دراین میان، عناصر، گروهها، حرفه ها، رشته ها یا بخشهایی از نظام هستند که چندان بعنوان همدستان رژیم شناخته نیستند. ظاهراً، شاید، بعلت شکل یا ماهیت کارشان، آن شناعت عریانِ مثلاً نیروهای پلیس و سرکوب رژیم را ندارند و ماهیت واقعی نقش شان در پیچیدگی نظام دولتی چندان مشهود و ملموس نیست. از جملۀ این بخشها یکی بخشهای فرهنگی و هنری رژیم اسلامی است، که اتفاقاً جمهوری اسلامی بدان بسیار اهمیت میدهد و برای بزک رژیم و پوشش بر جنایات و تبه کاریهای خود، کوشش کرده تمام رشته های حوزۀ فرهنگ و هنر را بطور مطلق تحت نظارت خود درآورد و با همۀ ابزارهای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، مالی و مذهبی، آن را در جهت هدفهای تبلیغاتی خود سازمان دهد. توضیح دربارۀ ابهام، یا توّهم، در همدستی این بخشها با رژیم حاکم، بویژه در شرایط فعلی، از چند نظر اهمیت دارد. من تنها به اشاره چند نکته را میگویم تا به مطلب مورد نظر خود برسم. توضیح دراین باره را به کارشناسان امر وامیگذارم. اولین ابهام، از مضمون و شکل فعالیت این بخشها سرچشمه میگیرد. مردم اکثریت جوامع مختلف در جهان امروز، بدلیل آن که در نظامهایی بطور نسبی برپایۀ قانون زندگی میکنند، و به تجربه دیده اند که تقسیمات ساختاری نهادهای دولتی از نهادهای اجتماعی و غیر دولتی متمایز و مستقل هستند، و تابع قوانینی هستند که نمایندگان مردم به تصویب رسانده اند، آموخته اند که در ارزیابیهای روزمرۀ خود قلمرو و حدود وظایف و عملکرد دولتها را از نهادهای غیردولتی بازشناسند. اما در جوامعی که دولت یا قدرت حاکم، خود را قادر مطلق و حاکم برسرنوشت مردم میداند، مانند جمهوری اسلامی، و اساساً برای مردم حقوقی را که جوامع امروزی برپایۀ توافق، تفاهم و منشورها و تعهدات بین المللی برای شهروندان خود قایل هستند، برسمیت نمی شناسد، و مشروعیت - نه قانونیت - خود را از سرچشمه های ایدئولوژی، یا خطرناکتر از آن، از یک مذهب میگیرد، مرزهای حقوقی دولت و ملت، قدرت و مدنیت در هم میریزد. هدف سیاستهای چنین حکومتی، تبدیل کل جامعه به ساختار واحد و یکدستی است که باید تابع قوانینی معین و از سر چشمه ای معین باشد. چنین حکومتی، یعنی جمهوری اسلامی، اساساً تمایزات و گوناگونیهای اجتماعی و فردی را برسمیت نمی شناسد و همۀ تلاش آن در جهت حذف این گوناگونیها، و دادن "هویت واحد" به جامعۀ ایده آل خود، یعنی اسلامی است. سیاستها و عملکرد چنین حکومتی، بسمت تحقق فرمول "خدا، ولی فقیه، امت" است.
جمهوری اسلامی از همان آغاز، از یک سو با غصب و تصاحب قهری و انحصاری همۀ امکانات و منابع مادی خصوصی (غیر دولتی)، از قبیل نهادها، شرکتها، ساختمانها، تآترها، سینماها و هرچه که احتمالاً میتوانست مورد استفادۀ گروهها یا افراد مستقل بمنظور ایجاد مراکز فرهنگی یا هنری قرار بگیرد؛ و از سوی دیگر با برقراری سانسور شدید دولتی و ارتجاعی مذهبی و سیاسی که تا آن روز سابقه نداشت، و با نشر اعلامیه هایی از طرف دادستانی انقلاب اسلامی و دایرۀ منکرات مبنی بر ممنوع کردن این گونه فعالیتها و آفرینشهای هنری، و موکول کردن آنها به داشتن اجازۀ نهادهای نوظهور اسلامی که اساساً در حیطۀ مسئولیت آنها نبود، میدان را برای اِعمال سیاستهای ارتجاعی خود در عرصۀ فرهنگ و هنر آماده ساخت. از آن پس، بهمراه سرکوب وحشیانۀ همۀ نیروهای سیاسی، فرهنگی و صنفی مستقل، فرهنگ و هنر پیشرو ومستقل را نیز بطور کامل نابود کرد. باین ترتیب، با دولتی کردن این گونه فعالیتها، بویژه تآتر، و سپس تعطیل آخرین بازمانده های تآتر حرفه ای خصوصی در لاله زار، تآتر را بطور دربست در کنترل خود گرفت. در نتیجه، فعالان تآتری بی آن که نسبت به وخامت شرایطی که بتدریج، اما بسرعت، شکل گرفت آگاه باشند، اقتدار دولتی بر تآتر را پذیرفتند و تبدیل به حقوق بگیران دولت شدند. علاوه بر آن، برخلاف گذشته که گروههای تآتری مستقل این امکان را داشتند تا بغیر از چند تآتر دولتی از سالن های تآتری دانشکده ها و انجمنهای فرهنگی دولتهای دیگر نیز استفاده کنند، در شرایط جدید همۀ آن امکانات را از دست داده بودند؛ وانگهی، حضور گسترده و سازمان یافتۀ "امت همیشه درصحنه"، گله های حزب الله و فالانژ، خطری جدی و دایمی بود که با حمایت بی دریغ دولت برای هر اقدام ویران کننده ای سازمان یافته، مجهز و آماده بودند. سرانجام، در غیبت گروههای مستقل تآتری، حضور و فعالیت گروههای دولتی بتدریج امری عادی و موجه تلقی گردید و پس از مدتی این سیاست جدید، هم برای فعالان تآتری، که اینک به حقوق بگیران دولت استحاله یافته بودند، و هم برای تماشاگران، بعنوان روالی عادی و معمولی، پذیرفته شد. نق و نوق هایی که گاه اینجا و آنجا شنیده میشد نیز بنحوی، با تهدید یا تحبیب و یا نصیحت، خاموش میگردید. حتا در زمان دولت خاتمی که در دل ساده لوحان، از جمله اکثریت مطلق فعالان تآتری، امیدی کاذب دمیده بود، وزیر ارشاد اصلاح طلب او، مهاجرانی، که برای شنیدن درد دل هنرمندان تآتر، خود جلسه ای ترتیب داده بود، در پاسخ به یکی - دو انتقاد اهل تآتر چنین واکنش نشان داد: "ما به نمایشنامه های مغایر مبانی دینی یا اندیشۀ اسلامی اجازه نخواهیم داد. قطعاً ما اجازه نخواهیم داد که نمایشنامه هایی که بهر نحو انقلاب مردم ایران را، انقلاب اسلامی را، بهر نحوی از انحاء، بخواهند زیر سؤال ببرند و نفی بکنند." و در پایان صحبتهایش، ضمن پاسخ به آقای جمشید مشایخی که از "قیچی سانسور" انتقاد کرده بود و رسول نجفیان که برای تآتر "آزادی" خواسته بود، به امت حزب الله اطمینان داد که: "ما حتماً تلاش میکنیم که هیچ کسی، هیچ متدّینی احساس نکند که صحنۀ تئاتر وسیله ای شده است برای این که ارزشهایی که او به آن دل بسته است آسیب ببیند. بنده به همۀ متدینها، همۀ افراد اهل تشرّع اطمینان میدهم که همۀ ما مسئولان، همۀ هنرمندان با تعهد کامل، با شناخت دقیق مبانی دینی، با شناخت کامل فضای مبارک جمهوری اسلامی، و فضای پرنشاط کشور ما بعد از دوم خرداد، کوشش خواهیم کرد که هنر تئاتر در خدمت مردم، در خدمت معنویت و در خدمت سربلندی ایران اسلامی قرار بگیرد."** و باین ترتیب، خانمها و آقایان تآتری، "در خدمت سربلندی ایران اسلامی قرار" گرفتند و به کارشان برگشتند.
اِعمال آشکار این سانسور یک جانبه و متعصبانه، اجرای سیاستهای انحصارطلبانه، و استفاده از انواع ابزارها و اهرمهای رسمی و غیر رسمی فشار، ارعاب و سرکوب، تآتری اجیر، مزدور و رام تربیت کرد؛ و حذف انواع دیگر گروههای مستقل تآتری، به تماشاگران چنین تلقین میکرد که آنچه موجود است نسخۀ اصیل هنر تآتر است.
چنین است که امروز در عرصۀ تآتر مثلاً، قبح و سخافت نقش کارکنان و مزد بگیران آن، بویژه در مرحلۀ کنونی مبارزۀ مردم ایران، کاملاً ناپیدا است. من، بعنوان فردی که همۀ عمر خود را بکار تآتر پرداخته و اندیشیده، و صفت والای هنر را بطور کلی و تآتر را بویژه، دفاع از عدالت و ارزشهای انسانی، و ایستادگی در برابر بی عدالتی و ارتجاع میشناسم، و در طول پنجاه سال زندگی هنری ام همواره باین ارزشها وفادار مانده ام، جمهوری اسلامی را مسئول مستقیم تباهی و ابتذال فرهنگ و هنر جامعۀ امروز ایران، از جمله تآتر، طی سی سال گذشته میدانم، و همکاری با این رژیم ضد بشری را بمعنی همدستی در جنایت فرهنگی می دانم. از این رو، روی سخن من، امروز، با کارکنان و مزدبگیران تآتری ایران است. همین جا اضافه کنم که من، با آن نابکاران که در زندان با اولین تشرها تن به خفت همکاری با جلادان دادند و از همان دم در خدمت زندانبانان و شکنجه گران این رژیم درآمدند، و برای اثبات اصالت توبۀ خود و نجات زندگی بی مقدار خویش زندگی دیگران را تاخت زدند و به خودفروشی هنری و آدم فروشی درغلتیدند، سخنی ندارم. اینها در میان شما شناخته شده هستند و من حتا از ذکر نامشان (حداقل امروز) بیزارم. در عین حال، برای آن عده که شرافت خود و اصالت هنرشان را طی این سالهای سخت حفظ کرده و حرمت اخلاق هنری را پاس داشته اند، احترام فوق العاده قایل هستم و مطمئناً مردم نیز باین هنرمندان با ستایش و احترام نگاه خواهند کرد.

خانمها و آقایان تآتری، با شما سخن میگویم!

سی سال از حیات سراپا ننگین این رژیم شکمبارگان، قاتلان، فاسقان، فاجران، قوادان، دلالان، رباخواران، جُهّال، انگلها و اوباش بی وطن سپری شده، و سکوت و تسلیم شما در برابر این دشمنان آزادی و حیثیت انسانی، بدشواری قابل باور است. برخی از شما، نه تنها طی این سی سال بی هیچ اعتراضی با این رژیم همکاری کرده اید، بلکه در مواردی با اعمال و رفتار خود آن را توجیه و ستایش کرده، در مجالس رسمی آن شرکت جسته، سخنرانی کرده، و حتا مسئولیت و مقام اداری و اجرایی پذیرفته اید. برخی از شما، با بی شرمی و وقاحت هرچه تمام تر، درعین حال که در رژیم گذشته دقیقاً همین نقش را بازی کرده اید، امروز نیز همان نقش را، بی آن که یک لحظه در برابر وجدان خود - اگر چنین چیزی داشته باشید - تردید کنید، سیاستهای این رژیم را نیز توجیه کرده، و با شرکت در مناسبتهای باصطلاح تاریخی و دینی این رژیم آن را موجه جلوه داده اید. برخی از شما خانمها و آقایان، درعین حال که حقوق بازنشستگی دلقک بازیهای آن روز خود را در دربار و در برابر باصطلاح ولیعهد از این رژیم دریافت میکنید، بابت دلقک شدن در مجالس ملاها نیز دستمزد میگیرید و حتماً در ذهن خود از خود تصویری غرورآمیز همچون هنرمندی والا می بینید، و وجدان نداشته تان نیز ککش هم نمی گزد! برخی از شما که در رژیم گذشته همکاری با ساواک را در پوشش دفتر فعالیتهای فوق برنامه دانشگاهی، گزارش فعالیتهای "مشکوک" دانشجویان را تنظیم میکردید، امروز کنیز این رژیم سیاهکار شده اید؛ خطابم با شماست آقای فلانی، حتماً هنوز بخاطرتان مانده که تهدید یکی از جوانان تآتری در آن روزهای اول پس از انقلاب به بدار زدن شما در همان صحنه ای که نمایشهای پهلبد فرموده بازی میکردید، چگونه شما را در کنج خانه تان تا مدتها حبس کرد. آخر چگونه ممکن است کسی هم بمناسبت دهۀ "انقلاب سفید" به اعلیحضرت تبریک بگوید و هم بمناسبت دهۀ فجر و انقلاب اسلامی (انقلاب سیاه) به رهبر امت؟ و شما، شما که ایران را ظاهراً برای همیشه ترک کرده بودید، چرا پس از سالها به ایران برگشتید؟ و شما نیز؟ آن دیگری را میگویم. برای آن چندرغازِ ماهیانه؟ یا مراسم افتخار تپانی در آن جلسات بزرگداشت؟ آیا واقعاً آن افتخارات و مدالهای بی اعتبار، آن هم از جانب این رمالها و دعا خوانهای سرقبرآقا، شما را وسوسه کرد؟ تعجب میکنم که آدمی تا چه میتواند حقیر شود! و شما را چه وسوسه کرد آقای بهمانی؟ و شما، توده ای سریال نویس تلویزیونی، که با خوش خدمتیها و لوندیهای خود مسئولیت فرهنگی هم گرفته اید؟ شما چه توجیهی دارید؟ و آن آقایان، آن باصطلاح دانش آموختگان فرانسه، که تا وقتی آنجا بودند حتا یک قطعۀ چند دقیقه ای تآتری هم نتوانستند کار کنند، امروز صدقۀ سر حکومت رمالها استادان بزرگ تآتر شده اند - که اگر حتا حکومت شاه بود اینها شایستۀ شغل پرده کشی تآتر را هم نداشتند! شرم نمی کنید از نانی که در ازاء خدمت باین جانوران بدست می آوردید؟ و آن دیگران، شما کارکنان قدیمی تآتر دولتی که دسته جمعی استعفای خود را امضا کردید تا در خدمت ملاها قرار نگیرید. آیا باین جهت استعفا دادید تا نرخ تان را در رژیم جدید بالا ببرید؟ اگر چنین نیست، پس چرا به کار برگشتید؟ اشکال کار در کجاست خانمها و آقایان؟ روزگار عجیبی است! دیگر هیچ چیز عقلانی و منطقی بنظر نمی رسد. همه تان مثل کبکهای احمق سرتان را در برف فرو برده اید و خیال می کنید هیچکس شما را نمی بیند. آیا این امتیازات حقیر و ناچیز چشمهای شما را کور کرده است؟ آیا شما تا این حد مردمانی حقیر و نا چیز بودید؟ شما سی سال فرصت داشتید تا نشان دهید در کجا قرار دارید؛ در کنار مردم، یا در کنار رژیمی که نه در جهان و نه بویژه در ایران پشیزی مشروعیت و قانونیت ندارد. رژیمی که دیگر فاش تر از این نمیتوان دید که حکومتگران آن از چه قماشی هستند؛ مشتی مداح، آخوند، چاقوکش و قواد.
از مرگ گریزی نیست، تعارف نباید کرد. آیا باین اندیشیده اید هنگامی که سر بر بالین مرگ میگذارید، در آن آخرین دم، آخرین نفس، با وجدانی آسوده و آرامش خاطر جهان را ترک کنید؟ با لبخندی رضایت آمیز از حاصل زندگی خود؟ آیا اکنون، در این روزهایی که زنان و مردان ایران با غرور و با عزمی راسخ در برابر اوباش مسلح به باتون و زنجیر و قمه و کلت و چاقو و و و ایستاده اند تا این رژیم را از پای در بیاورند، اندیشیده اید که اکنون روشی پیش گیرید تا بار خفت سالهای همکاری سیاه تان با این رژیم را کمی سبک کرده باشید؟ من، بعنوان کسی که از سر شفقت با شما وارد این گفتگو شده ام، به شما توصیه میکنم تا هنوز فرصت باقی است بهر صورتی که خود تشخیص میدهید، راه خود را از رژیم جدا کنید و به مردم نشان دهید که با آنها هستید و از آنها حمایت میکنید. این حداقل چیزی است که در این روزهای تاریخی از شما انتظار میرود. این تقاضا که همۀ شما بصورت یکپارچه دست از کار بکشید و صحنه ها را خالی کنید، تقاضایی بزرگ است و میدانم گردۀ شما تحمل این بار را ندارد. اما هر یک از شما میتوانید شیوۀ خود را پیدا کنید، همانگونه که یکی از میان شما اولین قدم را با رد تقاضای دولت برای قبول داوری برداشت. به فردا بیاندیشید. شما با حمایت امروزتان از مردم، فردایتان را بازخرید کرده اید، فردایی که میتوانید به اقدام امروزتان ببالید و با غرور در برابر تماشاگران بر صحنه بدرخشید.

تا ببینیم.
____________________________________________________
* من، برتولت برشت(برگزیده ی شعرهای برتولت برشت)، به انتخاب و ترجمه ی بهروز مشیری، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1350.
** مجلۀ نمایش، دورۀ جدید، شمارۀ 1، بهمن 1376.

هیچ نظری موجود نیست: