۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

"به ياد برادر" كيان كاتوزيان شهريور ١٣٩٣ آواز تيشه امشب از بيستون نيامد

"به ياد برادر" كيان كاتوزيان شهريور ١٣٩٣
                                  آواز تيشه امشب از بيستون نيامد  
                                                                            گويا به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
آرام بخواب ، برادرم ، تو نيز تيشه ات را زمين گذاشتى تيشه تو قلم تو بود كه شصت سال نوشت. 
تو كوه نمى كندى، تو با قلمت كوه را ساختى، به قله رسيدى و آرام گرفتى، تو بيستونى به يادگار گذاشتى كه نامت را براى هميشه پايدار ساخت. 
آرام بخواب برادرم، جاى خالى تورا چه چيزى مى تواند پركند ، من كه از تو دور بودم، تورا نديديم و آخرين بوسه را برپيشانى سرد بى روح تو نزدم، چگونه باور كنم كه عقاب را به خاك سپردند، چگونه باور كنم كه آن صداى مهربان متين و پرطنين براى هميشه خاموش شده، كاش بودى و به چشم ميديدى كه شاگردانت كه بيشترشان همكارانت شده اند در مرگ تو چه نمايش زيبايى از عشق و احترام و قدرشناسى ارائه كردند. 
هزاران إنسان شريف و فرهيخته، خودجوش به دور تابوت تو حلقه زدند، هزاران تاج گل نثارت كردند، تورا كه پرچم ايران پوشيده بودى روى دوشهاى مهربان خود تا گورستان بردند، نه صدايى ، نه نوحه اى ، نه سرودى ،سكوت سكوت. نشان دادند كه طرفدار عدالت هستند. عدالتى كه نوشته هاى تورا شكل داده بود، نشان دادند كه آزادى مى خواهند. صداقت مى خواهند، نشان دادند كه از شنيدن كلام دروغ از بلندگوهاى ريا خسته اند، به دنبال كسى راه مى روند كه جز كلام حق نگفت و ننوشت و در مقابل هيچ طوفانى خم نشد، شرم باد بر كسيكه ورقه اخراج تورا، از خانه ات از دانشكده حقوق امضاء كرد، شرم باد بر كسى كه باعث جدايى من از تو شد، تو برادرم بودى، پدرم بودى دوستم و تكيه گاهم بودى معلمم بودى،
تورا به خاك مى سپارند، مى شود باور كرد؟ توريشه خواهى داد سبزخواهى شد، از هر ريشه ات درختى خواهد روييد، كه انديشه عدالتخواهى تورا دارد. و آن درخت سايه بروى دانشكده حقوق خواهد گسترد، زير سايه درخت، دانشجويانى كه فقط نام تورا شنيده اند نوشته هايت را خواهند خواند و آويزه گوش خواهند كرد. 
آرام بخواب، برادرم، تن رنجور و خسته تو، آن قامت بلند و خميده، احتياج به آرامي داشت. چند سال مى توان زير گردباد حوادث ايستاد و مقاومت كرد. تو اين كار را كردى از همان روزيكه در بيست و يك سالگي از مدال درجه يك علمى سلطنتى ات گذشتى ، به خاطر اصولى  كه به آن اعتقاد داشتى، تا آن روز سه شنبه دوم سپتامبر يازده شهريور ١٣٩٣ كه قلب خسته ات از تپيدن ايستاد و جان پرشكوهت ، جسم رنجورت را ترك كرد تا تو را به دست تاريخ و قضاوت آن بسپارد. 
                                  داغ، زخم اين جدايى، بردلم نشسته. 
شب، باياد تو مى خوابم، صبح با ياد تو بيدار مى شوم.  به آخرين عكس هايت روى تخت بيمارستان نگاه مى كنم، از تو مى پرسم. برادرم، اين تويى كه خودرا براى پرواز آماده مى كنى؟ اين جسم ناتوان وتكيده چرا مى روى؟ به كجا مى روى. با تو صحبت مى كنم. تورا در كنارم احساس مى كنم. 
برادرم لحظه اى بيدار شو، چشمانت را بازكن ببين، در سراسر شهرهاى ايران، ياد تو را چگونه گرامى ميدارند. 
شمع وجود تو در خيابان سهروردى ، خاموش شد، ولى صدها شمع در گوشه و كنار ايران ، به ياد تو و به احترام تو روشن گرديد. گرد اين شمع شاگردان تو حلقه زده اند و با تو پيمان مى بندند كه به راه تورا ادامه دهند. راه عدالت ، كلمه اى كه تو بيشتر از هر حرفى دوست داشتى، آرام بخواب ، اي برادرم، اي چراغ كه هرگز خاموش نخواهى شد، تواز نادره مردانى هستى كه در زنده بودنت، شيريني ميوه درختى را كه در انديشه جويندگان عدالت كاشته بودى، چشيدى.  

هیچ نظری موجود نیست: