درين شبها
كه گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر ميترسد
درين شبها
كه هر آئينه با تصوير بيگانه است
درين شبها
كه پنهان ميكند هر چشمه اي سر و سرودش را
درين شبهاي ظلماني
چنين بيدار و درياوار
توئي تنها كه ميخواني
توئي تنها كه مي بيني
توئي تنها كه مي بيني
هزاران كشتي كالاي اين آسوده بندر را
بسوي آبهاي دور ، چون سيلاب در غرش
توئي تنها كه ميخواني
رثاي قتل عام و خون پامال تباران شهيدان را
توئي تنها كه ميفهمي
زبان رمز و آواز چگور نااميدان را
بر آن شاخ بلند ، اي نغمه ساز باغ بي برگي
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختاني كه اينك در جوانه هاي سرد باغ در خوابند
بمان تا دشتهاي روشن آئينه ها ، گلهاي حوباران
تمام نفرت و نفرين اين ايام غارت را
ز آواز تو دريابند
تو غمگين تر سرود حسرت و چاووش اين ايام
تو باراني ترين ابري كه مي گريد
بباغ مزدك و زرتشت
تو عصياني ترين خشمي كه ميجوشد
ز جام و ساغر خيام
درين شبها
كه گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر ميترسد
و پنهان ميكند هر چشمه اي سر و سرودش را
درين شبهاي ظلماني
چنين بيدار و درياوار
توئي تنها كه ميخواني
******************************************************************
عارف قزوينئ
*********************************
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر