کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز
ایرج مصداقی
هوشنگ اسدی که در سابقهی خود همکاری با ساواک، حزب توده و دستگاه اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی را دارد، کسی است که تلاش میکند ضمن تطهیر خود، چهرهی دروغینی برای شخصیت های مانند خود بسازد.
او همچنان به توطئهگری مشغول است و به همین دلیل لازم است تا در بارهی او و افداماتش روشنگری شود. در زیر به چند نمونه از تلاشهای او اشاره میکنم.
هوشنگ اسدی و امیرحسین فطانت
هوشنگ اسدی در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۸۴ با نام مستعار بهار ایرانی به سراغ امیر حسین فطانت رفته و با انجام مصاحبهای عامل به دام انداختن کرامت الله دانشیان و یارانش را به افراد ناآشنا با تاریخ میهنمان، چنین معرفی کرد:
«عرفان شرقي از زبان ماركز
س: اميرحسين فطانت كيست؟ چه سير و سرنوشتي دارد؟
ج: متولد شيراز و پنجاه و هفت سالهام[متولد ۱۳۲۷] دورهي متوسطه را در دبيرستان كمال نارمك گذراندم، جايي كه بازرگان و دكتر سحابي و آيتالله طالقاني هيات امنايش بودند و باهنر و رجايي و دكتر بهشتي و جلالالدين فارسي معلمهايش. فوق ليسانس عمران را از دانشگاه شيراز گرفتم و فوق ليسانس علوم سيستمها را از سازمان مديريت صنعتي تهران. سالهاي ۴۹ تا ۵۱ را در زندانهاي قزل قلعه، قصر شماره ۳ و زندان قصر شماره ۴ با بعضي از شخصيتهاي بزرگ تاريخ مبارزات سياسي اخير ايران همبند بودم. با خيليهاي ديگر كه داغي بر تاريخ اخير ايران گذاشتند آشنا. علاوه بر اينها اين شانس كمنظير را هم داشتهام كه بعدها زندان ماكو و زندان اوين را ببينم و همچنين زندان سپاه را در آبادان مدتي را در زندان آغري در تركيه گذراندم و مدتي را در زندان لاذقيه در سوريه، سه شبي را هم در پاريس زندان موقت بودم. خيلي دلم ميخواهد فرصتش دست دهد كه مجموعه داستانهاي كوتاهي با عنوان «خاطرات زندانهاي من» را بنويسم.
به زبانهاي انگليسي و اسپانيايي تسلط خوبي دارم و با زبان فرانسه هم آشنايي خوب. چند سال پيش كه ميشمردم تا آن وقت بيست و هفت حرفه را براي گذران زندگي تجربه كرده بودم. از آن وقت تا به حال بايد بالاي سي رسيده باشد. كارهاي زيادي كردهام، جاهاي زيادي رفتهام و آدمهاي زيادي را شناختهام. اگر از همين الان شروع به نوشتن خاطراتم كنم تا زمان مرگ ميتوانم بنويسم و باز حسرت جزييات به دلم خواهد ماند. ...
http://www.bookfiesta.ir/modules/fa/news_cultural_details.aspx?newsid=57
روایت بالا را در نظر داشته باشید، توجه شما را به نوشتهی آقای عباس سماکار یکی از کوشندگان سیاسی چپ ایران که از نزدیک درگیر توطئههای امیرحسین فطانت بوده، جلب میکنم. این که چرا ایشان امروز سکوت کرده بر من پوشیده است. امیدوارم دلیل قانعکنندهای داشته باشند. چرا که داوری من به اعتبار گفتههای ایشان و عدم تکذیب آن از سوی امیرحسین فطانت پس از گذشت هفت سال است وگرنه شناخت شخصی از فطانت و اعمال او ندارم.
آقای عباس سماکار در ۳۰ شهریور ۵۲ توسط نیروهای ساواک در ارتباط با پروندهای که چند ماه بعد به خاطر آن کرامتالله دانشیان و خسرو گلسرخی اعدام شدند، دستگیر میشود. او در ارتباط با چگونگی لو رفتن گروهشان و نقش «امیر فتانت» در این میان مینویسد:
«به دو سال پیش از آن برگشتم و صداقت جان، و نگاه شفاف کرامت را به یاد آوردم. در واقع، ساواک یکی از پلیدترین نقشهها را در رابطه با او به پیش برده بود. از همان وقتی که میگفت تحت تعقیب است، ساواک، مقدمه چینی میکرده است که از طریق امیر فتانت به او نزدیک شود. یوسف[آلیاری] بعد تعریف کرد که چگونه امیر فتانت پس از آن تعقیبها، و در زمانی که کرامت فکر میکرده که ساواک دیگر دست از سر او برداشته، به او نزدیک میشود و به عنوان رابط چریکها او را برای سازمان فدائی عضوگیری میکند. و برای جلب اعتماد او، همواره دست اولترین خبرهای عملیاتی و اعلامیههایی که از چریکها به دست ساواک میافتاده را به او میداده تا رابطهاش با سازمان فدائی را اثبات کند.
یوسف[بعد از شکنجههای بسیار توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد] توضیح داد که علت اعتماد اولیهی کرامت و خود او به امیر فتانت هم این بوده است که او در سال ۴۸ با هر دوی آنها مدتی زندانی کشیده و خیلی خوب هم مقاومت کرده بوده است. منتهی ساواک بعد از زندان، میتواند او را به همکاری بکشاند، و از این طریق برای دیگر مخالفین خود توطئه بچیند و دام بگستراند.»
عباس سماکار همچنین ادامه میدهد:
«کرامت دانشیان پس از گذراندن دورهی یک سالهی محکومیت خود از زندان آزاد شد و به شیراز رفت. در آنجا یکی از زندانیانی که پنهانی با ساواک تماس داشت به سراغ او رفت و از آشنائیش در زمان زندان با او سود جست و خود را به عنوان رابط سازمان چریکهای فدایی معرفی کرد. این شخص امیر فتانت نام داشت. او سرانجام توانست در تماس با دانشیان و طیفور بطحایی، از طرح گروگانگیری رضا پهلوی برای آزادی زندانیان سیاسی آگاه شود و موضوع را به ساواک خبر دهد و موجبات دستگیری یک گروه دوازده نفره را در این رابطه فراهم آورد. »
من یک شورشی هستم، خاطرات زندان عباس سماکار، انتشارات مهراندیش، صفحههای ۲۵۶-۲۵۷
«بعد از این اعتصاب بود که یک روز هنگام قدم زدن با یوسف آلیاری[رابطه نزدیکی با کرامت دانشیان داشت] در حیاط بند ۵، به کشف جاسوسی امیر فتانت و چگونگی دستگیریمان رسیدیم. البته ضمن پخش این خبر بین بچهها، مواظب بودیم که ساواک متوجهی منبع پخش خبر نشود. زیرا ممکن بود بخواهد در مقابل این افشاگری انتقام بگیرد. یکی دو هفته بعد از این ماجرا، از بیرون زندان خبر رسید که بچهها امیر فتانت را در شیراز دیدهاند که با خیال راحت با مادرش در خیابان راه میرفته و بعد هم سوار یک ماشین شیک که احتمال میدادیم ساواک در اختیارش گذاشته، شده است. دیگر شکی برای ما باقی نمانده بود که او جاسوس کثیفی بود که دو تن از بهترین فرزندان این مملکت را به کشتن داده و عدهی دیگری را هم به شکنجه و زندان کشیده است.»
من یک شورشی هستم، خاطرات زندان عباس سماکار، انتشارات مهراندیش، صفحهی ۳۲۶
امیر فطانت قرار بوده برای اجرای طرح گروگانگیری که ساواک برنامه آن را ریخته بود اسلحه ای را به گروه دانشیان تحویل دهد. عباس سماکار چگونگی دستگیری گروهشان و موضوع اسلحه را چنین شرح می دهد:
«تا آنجا که من میدانم، طیفور روز بعد از آن که جمشیدی[ایرج] ترسیده که اسلحهها را تحویل بگیرد دستگیر شده. و فکر میکنم که راز دستگیری ما هم همین جاست. یعنی با نرفتن جمشیدی به سر قرار اسلحه، ساواک که در جریان بوده و در رابطه با امیر فتانت، قرار بوده به عنوان سازمان چریک ها به ما اسلحه بدهد، به این نتیجه رسیده که ما موضوع جاسوس بودن فتانت را فهمیدهایم و از ترس این که فرار نکنیم، فوراً ریخته است و قبل از آن که ما حرکت مشخصی که بشود حتا آن را شروع به اقدام برای عملیات گروگان گیری به شمار آورد دستگیرمان کرده است. »
من یک شورشی هستم، خاطرات زندان عباس سماکار، انتشارات مهراندیش، صفحهی ۱۵۸
...
نزدیک ۵ سال پس از انتشار کتاب «من یک شورشی هستم» و افشای رسمی نقش امیرحسین فطانت در به دام انداختن کرامت الله دانشیان و یارانش، هوشنگ اسدی به سراغ امیرحسین فطانت می رود تا زمینه بازگشت او به عرصه اجتماعی را فراهم کند.
ملاحظه کنید هوشنگ اسدی چگونه تلاش میکند چهرهی امیرحسین فطانت را بیاراید؟ امیرحسین فطانت از بهشتی و جلالالدین فارسی و باهنر و رجایی میگوید و هوشنگ اسدی خودش را به آنراه میزند و انتشار میدهد و بعد هر دو یادشان میرود کلامی راجع به کرامتالله دانشیان و گلسرخی بگویند. نکته حائز اهمیت آن که فطانت به خواستگاری خواهر دانشیان نیز رفته بود.
امیرحسین فطانت هم با آن که نزدیک به هفت سال از انتشار کتاب عباس سماکار می گذرد اساساً به نفع خود نمیبیند که لااقل به گفتههای آقای سماکار پاسخ دهد. آیا اگر کسی در مظان اتهام ناروایی قرار گرفته بود، پاسخ نمیداد؟
هوشنگ اسدی و فطانت که هر دو به خدمت ساواک درآمده بودند بعدها در خارج از کشور دوباره همدیگر را پیدا میکنند. شاید در داخل کشور هم همدیگر را پیدا کرده بودند و ما از آن بیخبریم. هوشنگ اسدی به این ترتیب تلاش میکند برای همکار خودش سابقهی انقلابی بتراشد. متأسفانه ما ملتی هستیم که حافظهی تاریخی نداریم به همین دلیل جنایتکاران میتوانند بسرعت لباس عوض کرده و بر گردههایمان سوار شوند.
هوشنگ اسدی و محسن درزی
هوشنگ اسدی در تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۸۵ با یادداشت زیر در نقش پرستو سپهری سروکلهاش در «روز آنلاین» پیدا شد و به معرفی به اصطلاح «زندانی سیاسی» محسن درزی یکی از توابان فعال زندان قزلحصار و «داستان استادانه» او که در کتاب «از آن سال ها و سال های دیگر» حمزه فراحتی چاپ شده، پرداخت. هوشنگ اسدی در معرفی «داستان» دوست و همکار توابش در قزلحصار به همراه چاپ عکسی از او چنین نوشت:
«کتاب خواندنی و ارزشمند " ازآن سال ها و سال های دیگر" پیشتر در این صفحات معرفی شده است. حمزه فراحتی نویسنده کتاب، در بخش های پایانی اثر خود، متنی از یک زندانی سیاسی را آورده است. نویسنده - محسن درزی - واقعیتی را تصویر می کند که به یک داستان استادانه پهلو می زند»
هوشنگ اسدی با همهی تجربهای که در کار اطلاعاتی و امنیتی به خاطر همکاری با ساواک و دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی اندوخته به هنگام جعل توجهی به بدیهیات نکرده و دست خودش را رو میکند. معلوم نیست پرستو سپهری که در شیراز به سر میبرد چگونه بلافاصله به کتاب آقای فراحتی که در خارج از کشور چاپ شده، و به قول او جنایات رژیم را افشا کرده، دسترسی پیدا کرده است؟
فرض را بر این میگذارم که «داستان استادانه» محسن درزی یکی از جنایات رژیم را افشا میکند. پرستو سپهری که در شیراز زندگی میکند چگونه جرأت دارد روز روشن برای آن روی سایت تبلیغ کند؟ آیا دلیل آن نیست که پرستو سپهری در پاریس به رتق و فتق امور میپردازد و از عواقب امر هراسی ندارد؟
من در مقالهای با عنوان « روز آنلاین حمزه فراحتی و پروژهی سفید سازی » به توضیح در مورد گذشتهی محسن درزی به عنوان یک تواب و همکار فعال رژیم در زندانها پرداختم:
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=16970
در واکنش به توضیحات من، هوشنگ اسدی از فرانسه در نقش پرستو سپهری از شیراز! در روز پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵ به عنوان سخنگو و مدافع محسن درزی، تواب فعال زندان پا به میدان گذاشته و ضمن چاپ دوبارهی داستان جعلی او در روزآنلاین به دروغ ادعا کرد که :
«کتاب خواندنی و ارزشمند "از آن سال ها و سال های دیگر" پیشتر در این صفحات معرفی شده است. حمزه فراحتی نویسنده کتاب، در بخش های پایانی اثر خود، متنی از یک زندانی سیاسی را آورده است. نویسنده - محسن درزی - واقعیتی را تصویر می کند که به یک داستان استادانه پهلو می زند.
این نوشته که واقعیت هولناکی را باز آفرینی می کند و تنها در طول بیست دقیقه [داستانی که ۱۵ صفحهی کتاب است] نوشته شده است، از سوی دیگر زندانیان سیاسی مستقل دیگر مورد تائید قرارگرفت. خوانند گان "روز" بویژه در ایران ضمن رد هر نوع تهمت زنی، پرونده سازی وترور شخصیت افراد توسط دیدگاه خاصی که می کوشد خود را متولی همه زندانیان جمهوری اسلامی قلمداد کند، از انتشار این نوشته استقبال کردند. تجدید چاپ این نوشته از این روست.»
آیا خنده دار نیست «پرستو سپهری» در شیراز میداند که داستان فوق در عرض چند دقیقه در سوئد نوشته شده است؟ من در آدرس زیر در مقالهای تحت عنوان «سفید کاران روزآنلاین همچنان به افشای خود میپردازند» پاسخ او را دادم:
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17078
هوشنگ اسدی دستپاچه شده و بدون در نظر گرفتن جوانب امر ادعاهای عجیب و غریبی را مطرح میکند. محسن درزی در تهران و کرج زندانی بوده است و پرستو سپهری ادعایی در شیراز زندگی میکند؛ او چگونه در عرض یک هفته به نظر زندانیان سیاسی «مستقل» آن هم در حاکمیت جمهوری اسلامی دسترسی پیدا کرده است؟ چرا همین شهادت را زندانیان سیاسی «مستقل» در خارج از کشور نمیدهند و هرکدام هم که شهادت میدهند بر علیه محسن درزی و در تأیید نوشته من است؟
برای آن که نشان دهم «زندانیان سیاسی مستقل» کسی جز همکار سابق محسن درزی، هوشنگ اسدی نیست، به چند نمونه زیر اشاره میکنم:
آقای شهنام شرقی یکی از زندانیان سیاسی سابق از نزدیک محسن درزی را میشناخت و مدتها از سوی محسن درزی و حاج داوود رحمانی تحت فشار بود تا قتل خواهرش را متوجه مجاهدین کند. آقای شرقی به عنوان یک زندانی سابق که به هیچ گروه و جریان سیاسی وابسته نیست ضمن انجام مصاحبهی رادیویی از نوشته من دفاع کرده و همچنین مسائلی را که خود از نزدیک در ارتباط با محسن درزی دیده بود شهادت داد. سر خانم بهناز شرقی خواهر شهنام شرقی که برای ملاقات برادرش به زندان آمده بود در مقابل چشمان فرزند خردسالش توسط پاسداران قزلحصار لای درب برقی زندان گذاشته شد و به طرز فجیعی جان سپرد. اسناد مربوط به این جنایت در جلد دوم کتاب نه زیستن نه مرگ چاپ دوم آمده است.
آقای حسین ملکی از زندانیان سیاسی هوادار گروه فرقان که ۱۱ سال در زندانهای جمهوری اسلامی به سر برده بود در مقالهای ضمن تأیید نوشتهی من مشاهدات خود در مورد محسن درزی را بیان کرد.
آقای محمود خلیلی از زندانیان سیاسی هوادار سازمان اقلیت و از ادارهکنندگان سایت گفتگوهای زندان و برگزارکنندگان سمینار قتلعام زندانیان سیاسی در کلن نیز در مقاله خود علیه محسن درزی، عین گفتههای من را آورد.
آقای نادر احمدی از زندانیان سیاسی هوادار سازمان پیکار نیز در اظهار نظری بر علیه محسن درزی شهادت داد.
در اطلاعیه «جمعی از زندانیان سیاسی چپ» نیز روی تواب بودن محسن درزی تأکید شده است.
در نشستی که در شهر مالمو محل زندگی محسن درزی داشتم، زندانیان سیاسی سابق چپ(وابسته به گروههای مختلف سیاسی) در میان جمع برخاسته و از جانب خود و دوستانشان که در ایران هستند علیه محسن درزی و در تأیید نوشتهی من شهادت دادند. همین امر در جلسهی تورنتو کانادا و حاشیه سمینار زندانیان سیاسی در کلن آلمان به دفعات از سوی زندانیان وابسته به گروههای چپ تکرار شد. پس از گذشت یک سال تاکنون حتا یک زندانی سیاسی نیز به دفاع از محسن درزی برنخاسته است. عجیب نیست که پرستو سپهری در عرض یک هفته آنهم در ایران به نظر «زندانیان سیاسی مستقل» دست یافت؟
هوشنگ اسدی که دست خود و همکار تواب دوران زندانش را رو شده دیده بود دوباره به واکنش افتاده و در یک اقدام غیرحرفهای و غیر ژورنالیستی برای سومین بار ظرف یک ماه، داستان محسن درزی را با بهانهای جدید در روز آنلاین چاپ کرد. این بار داستان او را به عنوان «داستان برگزیده سال» معرفی کرد. سخنگوی هیئت ژوری نیز پرستو سپهری بود!
پرستو سپهری - دوشنبه 28 اسفند 1385 [2007.03.19]
«آن شب نوشته محسن درزی تنها داستان برگزیده سال " هنر روز" نیست، سرگذشت یک نسل و روایت دست اول فاجعه ای هولناک است که چنین استادانه و پرخون به نگارش در آمده است. از هنگام انتشار این داستان که باز آفرینی رویدادی واقعی در شبی به درازنای تاریخ است، تلاش برای نفی آن آغاز شد. مروجان فرهنگ خشونت و تهمت که سلاحی جز ترور شخصیت ندارند و سندی جز دشنام، بر اساس سیاست سازمانی خاصی که همه جهان رادر تیول خود می داند، کوشیدند این داستان را جعلی نشان بدهند و بدینوسیله عاملان جنایت های زندان ها را تبرئه کنند. داستان "آن شب" اما راه خود را گشود. در ایران کپی و در سطح وسیع منتشر شد و اکنون ساخت فیلمی از ان در دستور کار یکی از کارگردان های بزرگ سینمای ایران قرار گرفته است.»
http://www.roozonline.com/archives/2007/03/003206.php
جملات بالا نوشتهی کسی است که در نشریه آرش با سند و مدرک پرده از گذشتهی زشت و ننگیناش برداشتم.
یک سال از نوشتهی هوشنگ اسدی تحت نام پرستو سپهری میگذرد تا به حال فقط وی از جریان ساختن فیلم مزبور مطلع بوده و معلوم نیست عاقبت فیلم مربوطه چه شد!
پرستو سپهری که به ادعای خود و «روز» نشینان در شیراز اقامت دارد بدون آنکه ترسی داشته باشد در مورد «عاملان جنایتهای زندانها» صحبت میکند و خنده دار آن که مینویسد: «مروجان فرهنگ خشونت و تهمت که سلاحی جز ترور شخصیت ندارند و سندی جز دشنام، بر اساس سیاست سازمانی خاصی که همه جهان را در تیول خود میداند کوشیدند این داستان را جعلی نشان بدهند و بدینوسیله عاملان جنایت های زندان ها را تبرئه کنند.»
من در آدرس زیر و در مقالهای تحت عنوان «روز آنلاین، «داستان سال» و ادامهی پروژهی سفیدسازی (۳)» پاسخ «روز» نشینان، هوشنگ اسدی و کارگزارانشان را دادم:
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17173
هوشنگ اسدی و مارینا نمت
البته تلاش هوشنگ اسدی به اینجا ختم نمیشود. در ۱۷ دی ماه ۸۶ سایت روزآنلاین که وی یکی از گردانندگان آن است مطلبی از روزنامه نیویورک تایمز را در معرفی کتاب مارینا نمت زندانی توابی که با بازجویش ازدواج کرده بود انتشار داد. مارینا نمت در خاطراتی سراسر جعلی که اعتراض هماهنگ زندانیان سیاسی وابسته به طیفهای مختلف و ناهمگون اپوزیسیون را برانگیخت به تحریف وقایع زندان پرداخته است. من در دو مقاله که در آدرس های زیر آمده به موضوع کتاب مارینا نمت و جعلیات او پرداختم.
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17526
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17742
هوشنگ اسدی و خودش
وقتی سال گذشته در دو مطلب «چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند»
http://www.arashmag.com/content/view/646/46 /
و «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری»
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=16688 «
در مورد سابقهی هوشنگ اسدی نوشتم، او تحت نام پرستو سپهری نامهای در دفاع از خودش نوشته و با فریب و نیرنگ به امضای تعدادی از همکارانش در «روزآنلاین» رساند و افزون بر امضاء ها تا توانست از اسامی جعلی نیز استفاده کرد که به سرعت دستش رو شد ولی از رو نرفت. من پاسخ او را همان موقع دادم
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17455
وی هم اکنون سرگرم نگارش خاطرات زندان خود است تا به این وسیله نیز به گونهای دیگر خاک در چشم حقیقت پاشیده و به اعمال تبهکارانه خود ادامه دهد.
البته هوشنگ اسدی علاوه بر همکاری با ساواک و دستگاه امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی، از عنصر پررویی هم تا دلتان بخواهد برخوردار است.
او سال گذشته در نامه ای خطاب به من و به منظور فریب من نوشته بود:
«۳- شما در باره سوابق سیاسی من اطلاعات دقیقی را ذکر کرده اید که حتما مستند به اسناد است.نوشته اید" حزب توده در نهایت مجبور شد اعلام کند وی نفوذی حزب توده " بوده است. بسیار علاقمندم منبع این اطلاع درون حزبی را بدانم. »
مطلب روبرو را که کپی نشریه شمارهی ۱۹ نامهی مردم، ارگان حزبتوده ایران است نگاه کنید. حزب توده به صراحت در اطلاعیه رسمی خود در ارگان حزبی اعلام کرده است:
در پاسخ به هوشنگ اسدی که مدارک مستند حزبی را نفی کرده و با روحیهی اطلاعاتی و امنیتی از من سؤال میکند که «بسیار علاقمندم منبع این اطلاع درون حزبی را بدانم»، چه میتوان گفت؟ جز حیرت از این همه وقاحت چه میتوان کرد؟ اگر از حافظهی خوبی برخوردار نبودم احتمال داشت رو دست او را خورده و به اطلاعاتم و خودم شک کنم. از نظر من چنین فردی استعداد هر کاری را دارد. از اینها گذشته خود هوشنگ اسدی به خوبی میداند در جلسهی پرسش و پاسخی که در حسینیه اوین در سال ۶۶ برگزار شد و وی نیز در آنجا حضور داشت، کیانوری در پاسخ به سؤالی پیرامون نفوذی بودن اسدی در ساواک و داشتن مأموریت از سوی حزب توده گفت: داشتن مأموریت از سوی حزب نادرست است. کیانوری همچنین توضیح داد از آنجایی که حزب توده در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود، چنین اطلاعیهای داد تا موضوع را رفع و رجوع کند.
ایرج مصداقی
فوریه ۲۰۰۸
Irajmesdaghi@yahoo.com
http://irajmesdaghi.ranesh.net/
مقالهی آقای محمد زاهدی یکی از زندانیان سیاسی سابق تودهای در رابطه با سابقهی هوشنگ اسدی. این مقاله در نشریهی وزین آرش چاپ شده است:
http://www.arashmag.com/content/view/225/50
«از عشق و از امید» تا «تسلیم و .... »
مدیر مسئول محترم مجله آرش!
من به عنوان یکی از جان به در بردگان کشتار تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت و از مرتبطین سابق حزب توده ایران، نقد زیر را در ارتباط با کتاب تازه منتشر شده "از عشق و از امید" نوشته خانم نوشابه امیری توسط انتشارات خاوران در پاریس را برایتان ارسال میدارم.
* اين نقد كه توسط یکی از همبندان و شاهدان کشتار تابستان ۶۷ نوشته شده، و از آنجایی که وی در ایران زندگی میکند، امضاء او محفوظ میباشد. و من، محمد زاهدي زنداني سياسي سابق تودهاي و از شاهدان تابستان ۶۷ كه با نويسندهي نقد هم سلول و هم سازماني بودهام، نقد اين رفيق هم بندم را براي چاپ در اختيار شما ميگذارم .
انتشارات خاوران در پاریس به تازهگی کتابی را با عنوان "از عشق و از امید" نوشته خانم نوشابه امیری، روانه بازار کتاب کرده است که به عنوان بخشی از ادبیات زندان در بر گیرنده نامههای محبت آمیز و عاشقانه بین هوشنگ اسدی ( زندانی تودهای ) و همسرش ( نوشابه امیری ) میباشد .
ناشر کتاب در شناسنامهای که برای کتاب ساخته، مدعی آن است که کتاب بدون اطلاع نویسنده و از آنجا که مجوز چاپ در ایران نداشته است را - یعنی به عنوان اثری ممنوعه !! - روانه بازار نشر در خارج از کشور کرده است!
این امر اما در خوشبینانهترین حالت به فراهم سازی و مهیا نمودن یک "پرونده پناهندگی" شباهت دارد. آنها که ادبیات زندان و مقوله زندان را دنبال میکنند، خصوصا زندانیان دو رژیم "شاه و شیخ"، هوشنگ اسدی را به عنوان یک تودهای با دو شخصیت و دو پرونده ناگشوده در مقابل خود دارند .
هوشنگ اسدی در زمان شاه از طرف برخی نیروهای چپ، اتهام همکاری با ساواک را بر پیشانی خود داشت . تا جایی که حزب برای خنثی کردن و کم اثر شدن این اتهام ادعا کرد که وی"نفوذی" در ساواک بوده است و...!
اما کسانی که از سال ۶۲ پایشان به زندان کمیته ضد خرابکاری سابق - و به یمن انقلاب - " کمیته توحید" یا "بند ۳۰۰۰" رسیده است با شخصیت و شناسنامه دیگری از هوشنگ اسدی نیز روبرو هستند .
آنها - تازه واردین به زندان - به خوبی به یاد دارند که هم پروندهایها و هم حزبیهای هوشنگ اسدی، دیگران را از نزدیک شدن و تماس با وی بر حذر میداشتند. که البته این مفهوم را صدها زندانی جان به در برده زندانهای مختلف - مخصوصا کمیته و قزل حصار – میفهمند و آنها میتوانند شهادت دهند که هوشنگ اسدی از توابین رسمی و نوع وحشتناک آن در طی سالیان حبس بوده است .
افزون بر خستگی مفرطی که به هنگام خواندن کتاب - به دلیل تکراری بودن مضامین - به انسان دست می دهد، اما تاریخ مکاتبات برخی نامهها به بخشی از ناروشنیها و ابها مات نور میگستراند. همه جان به در بردگان کشتار تابستان ۶۷ از جمله من میتوانیم شهادت دهیم که چند ماه قبل از کشتار ۶۷ مسئولین زندان با آماده سازی مقدمات آن جنایت کلیه ارتباطات با دنیای خارج - از جمله نامه نگاری - را قطع کرده بودند. یقین من قبل از خواندن این کتاب آن بود که این محدودیت، عمومی و از بالا اعمال شده و برای کلیه زندانیان بوده است، در حالی که از مطالعه این کتاب میفهمیم که هوشنگ اسدی و برخی هم نوعان را نه تنها نزد هیئت مرگ نبردهاند و در مسابقه مرگ شرکت ندادهاند، بلکه در فضایی متفاوت از دیگران نیز قرار دادهاند .
البته نزد هیئت مرگ بردن امثال هوشنگ اسدی کاملاً بی معنا و خالی از مفهوم نیز می بوده است . تصور کنید از هوشنگ اسدی "مسلمان شده" و "نماز خوان" و "تواب" بپرسند : "مسلمانی یا مارکسیست ؟ نماز می خوانی یا نه ؟ و ..." و خلاصه از این دست سؤالاتی که مرگ و زندگی بسیاری را رقم زد
.اشاره ای به تاریخ برخی نامههای رد و بدل شده خود گواهی است بر این ادعا . درست زمانی که ما شاهدان زندهي آن کشتار سبعانه، شبانه مشغول شمردن صدای فرو افتادن عزیزانمان در کنار تریلیهای یخچال دار حمل گوشت بودیم، این دو دلداده در باره بی تابی خود از دیدار یار و طعم نوازش سخن میگفتند ( نامه ۴ ، مرداد ۶۷) یا در لحظات پس از مرگ عزیزانمان و مشخص نبودن آن که زنده خواهیم ماند یا نه؟ ایشان - این دو دلداده - می خواستند "در مکتب عشق بنشینند و درس عشق را باز خوانی کنند ..." ( نامه ۲۴ شهریور ۶۷)
همه کسانی که صادقانه در این راه گام گذاشتهاند قلبشان مالامال از عشق به دیگران و جامعه بشری بوده است و از زندگی و نیروی جوانی خود بیشائبه و به قول آراگون " برای فرداهای پر سرود " مایه گذاشتهاند، ولی جز عدهای معدود که به رذالت همکاری اطلاعاتی با این جانیان پرداختهاند، دیگران هرگز به خود اجازه چنین پستیای را ندادهاند .
هوشنگ اسدی بی تردید نام "مهدی حسنی پاک" جان باختهي تودهای را فراموش نکرده است و یا دیگرانی را که او خوب میداند و همه میدانیم که آنها مفاهیم دیگری "از عشق و از امید" را با خود حمل میکردند .
آنهایی که "عاشقانههای زندان"شان حتا به دست خانوادههایشان نرسید . به راستی خانم نوشابه امیری به عنوان یک هنرمند، سینمایی نویس و دوبلور، که مجله گزارش فیلم را نیز با همکاری همسرش هوشنگ اسدی منتشر میکرد، حتا یک بار از خود پرسیدهاند که عشقشان را نثار چه کسی میکردهاند؟ آیا ایشان نمیدانند که دیگرانی که آنها نیز به همسرانشان عشق می ورزیدهاند و دیگر در میان ما نیستند، متفاوت از آقای اسدی زیستند .
خانم امیری، ای کاش این نامهها را منتشر نمیکردید و بر زخم چاک خورده ما نمک نمیپاشیدید . اگر شما نمیدانستید "هوشنگ تان" چه کرده است، اکنون میدانید، اگر پس از این نیز هم چنان واله و شیفته وی میباشید، که به واژه دوست داشتن و مفهوم عشق توهین کردهاید و با عرض کمی معذرت باید بگویم تعاریف من و شما از "عشق" متفاوت است .
و در پایان میماند آن که انتشارات خاوران چرا وارد این بازی شده است؟ آنها در همان پاریس خودشان از دهها زندانی سیاسی جان به در برده - حداقل – میتوانستند سئوالی بکنند و بعد به چاپ این اثر ممنوعه!! اقدام نمایند .
با احترام
زندانی سیاسیِ سابقِ تودهای
نامهی ارسال شده از سوی آقای «الوند-س» در مورد هوشنگ اسدی به سایت دیدگاه که یک نسخه از آن از سوی نویسنده برای من( ایرج مصداقی) هم ارسال شد را بدون آنکه در مورد محتوای آن قضاوتی داشته باشم، در زیر میآورم. آقای «الوند- س» خواهان درج این نامه در سایت دیدگاه شده بودند.
«درباره هوشنگ اسدی
آقای ناظر عزیز، سلام و خسته نباشید.
من آقای ایرج مصداقی را نمیشناسم و بعضی موضعگیریها و نوشتههای ایشان را هم نمیپسندم. ولی علیرغم اینها به عنوان یک تودهای سابق در مورد هوشنگ اسدی نمیتوانم سکوتم را ادامه دهم. حقیت این است که خیلی از تودهای های سابق و لاحق خیلی خوب او را میشناسند، اما حرف زدن درباره او را نوعی تف سربالا میدانند که به روی خود حزب توده و همچنین به صورت آن افراد پاکی که همزنجیر آقای مصداقی بودند و ایشان به نیکی ازشان یاد کردهاند، فرود میآید و چهره کسانی مانند رحمان هاتفی را که در زندان با جویدن رگهای دستش خود را کشت خدشهدار میکند. ولی به نظر من هوشنگ اسدی با اقداماتش بخصوص این لشگرکشی ۳۳ نفره اخیر کار را به جایی رسانده که دیگر سکوت جایز نیست. اشکال او و بطور کلی فرهنگ تودهای در این است که فکر میکنند همه شهود یا مردهاند و یا همه چیز را فراموش کردهاند! دقیقاً به همین علت است که او در نامههایش به آقای مصداقی مذبوحانه تلاش میکند دستگیرش شود که ایشان چقدر میدانند!
من با دیدن این که کیهان شریعتمداری مدام سعی میکند هوشنگ اسدی و همسرش را "ضد انقلاب" جا بزند و بعد از طرف دیگر "روز آن لاین" شده یکی از منابعی که کیهان مرتب به آن استناد میکند، نگران نقشههای پیچیدهتر و طولانیتری هستم که اینها کشیدهاند و لازم میدانم مطالب زیر را بنویسم. من کاربر ثبتنام شده در سایت دیدگاه نیستم و نمیتوانم این مطلب را بطور مستقل منتشر کنم. ولی شاید شما مایل باشید به شکلی آن را منتشر کنید.
درسال ۱۳۳۷ جزوهای با عنوان "کتابچه حقیقت" در ایران منتشر شد که دست به دست میگشت و بزودی به خارج هم رسید و به شکل دنبالهدار در هفتهنامه نیمروز چاپ لندن چاپ شد. نویسنده جزوه کماکان ناشناس است. ابتدا تصور میشد که عبدالله شهبازی آن را نوشته، و بعد گفتهشد که پیروز دوانی (که هنوز که هنوز است حتی جسدش پیدا نشده) نویسنده آن است، ولی خانواده او این موضوع را تأیید نکردهاند. بهرحال در این جزوه مطالب زیادی فاش شده که نشان دهنده اطلاعات وسیع نویسنده یا نویسندگان آن است. در باره هوشنگ اسدی هم مطالبی در آن وجود دارد که به نقل از نیمروز میآورم:
"سپاه اطلاعات مربوط به حزب را از طرق مختلف کسب کردهبود. سپاه توانستهبود با تعقیب و مراقبت شخص کیانوری و نیز از طریق بازجوئیهای افراد دستگیرشده در جریان ضربه اول بهمن ۶۱به حزب، به اطلاعات زیادی دست یابد و برای همین هم در اولین اطلاعیهها، اتهام حزب را «جاسوسی» اعلام کردهبودند. در طول ضربه اول تا ضربه دوم به حزب در اردیبهشت ۶۲، هوشنگ اسدی نقش مهمی در تزریق اطلاعات درست و حتی غلط خطرناک به سپاه ایفا کرد.
هوشنگ اسدی را به عنوان عضو هیئت تحریریه «نامه مردم» در ضربه اول دستگیر کردهبودند. در جلسه تحریریه مردم (چه در زمان انتشار «نامه مردم» و چه بولتن تحلیل هفتگی) کیانوری هفتهای یک بار شرکت و مسائل روز را تحلیل میکرد. منوچهر بهزادی عضو هیئت دبیران و مسئول نامه مردم بود. در نتیجه مجموعه اطلاعات هوشنگ اسدی از کیانوری و بهزادی بود. هوشنگ اسدی یک روز پس از دستگیری یعنی در ۱۸ بهمن ۶۱، نامهای برای مسئولین زندان مینویسد و همراه با اعلام توبه، حاضر میشود با آنها همکاری اطلاعاتی کرده و حتی مینویسد که او اصلاً هیچگاه هوادار حزب نبودهاست و همچنین گفت که قبل از انقلاب با ساواک شاه همکاری داشته و به خاطر «فشار ساواک» به حزب وارد شدهاست. او توضیح میدهد که در دهه ۵۰ ساواک اسدی را به دلیلی بازداشت میکند. او مدتی نیز با خامنهای همسلول بودهاست. در ساواک از او تعهد میگیرند که باید از مخالفان نظام گزارش تهیه کند. پس از آزادی، ساواک با او تماس میگیرد و او که عضو تحریریه کیهان بودهاست، مجبور به همکاری میشود و حتی چند بار به او پول میدهند.
در سال ۵۶ که هاتفی با بورس مؤسسه کیهان به لندن میرود، اسدی نیز به دلیلی به اروپا میرود و با هاتفی در انگلیس ارتباط پیدا میکند. هاتفی که اسدی را به عنوان سمپات تلقی میکرده، به او پیشنهاد همکاری با سازمان نوید را میدهد و اسدی نیز پیشنهاد هاتفی را میپذیرد. اسدی در توبهنامه خود نوشتهبود از آنجا که سال ۵۶ آغاز حرکتهای پرقدرت ضد سلطنتی در جامعه بود و برای آن که بتواند در آینده ارتباط خود را با ساواک توجیه کند، این کار را انجام داده و گفته بود که به هاتفی پاسخ داده که او میتواند به عنوان عامل نفوذ حزب در ساواک فعالیت کند. ولی واقعیت آن بود که در همان سال اسدی به هاتفی گفتهبود که ساواک به او پیشنهاد کار داده و هاتفی ماجرا را به کیانوری منتقل میکند. کیانوری میگوید که او به همکاری با ساواک تن دهد و از این تاریخ به بعد هر گزارشی را که به ساواک میداده با نظارت هاتفی تهیه میشده است.
در هر صورت اسدی در توبهنامه خود تأکید میکند که او نفوذی حزب در ساواک نبوده، بلکه از قبل با ساواک همکاری داشته و در جریان جنبش ضد سلطنتی در سال ۵۶، حزب را محملی کردهاست که کار خود را توجیه کند. او میدانست که در نزد حکومت جمهوری اسلامی ساواکی بودن، جرم کمتری از تودهای بودن دارد. بنابراین میگفت که تودهای واقعی نبود و از چاله بیرون آمده و در چاه افتادهاست.
اسدی از همان اوائل دستگیری خود، شروع به نامهنویسی و دادن اطلاعات کرده و برای اثبات توبه خود، هر چیزی که شنیدهبود و یا حدس میزد، به عنوان یک موضوع جدی مطرح میکند. بطور مثال: برای اولین بار نام افضلی را او برای بازجوها مطرح میکند و بدینگونه توضیح میدهد که یک روز وقتی کیانوری در جلسه تحریریه حضور داشت، تلویزیون مصاحبهای از ناخدا افضلی را پخش میکند. اعضای تحریریه میگویند که باید سخنان افضلی را در روزنامه چاپ کنند. کیانوری مخالفت کرده و میگوید نه، به او کاری نداشتهباشید. از اینرو اسدی حدس میزند که حتماً باید افضلی موقعیت خاصی به سود حزب داشتهباشد که کیانوری اجازه چاپ صحبتهای او را ندادهاست تا برای او مسئلهای بوجود نیاید و در نامه خود به بازجویش مینویسد که: «من فکر میکنم که افضلی عضو حزب است.» یا اینکه در اعترافات خود میگوید: «من میدانم که سازمان نوید علنی نشدهاست زیرا هیچیک از افرادش در سازمان علنی نیامدهاند. مسئول نوید شخصی است بنام خسرو که من فکر میکنم همان رحمان هاتفی باشد.» البته نام رحمان هاتفی را به اشتباه گفته بود، زیرا خسرو نام مستعار مهدی پرتوی بودهاست که اسدی او را نمیشناخته است.
هوشنگ اسدی کلیه اطلاعات خود در مورد شبکه علنی و نیز تحلیلهای خود و تصورات خودساخته را با آب و تاب زیادی به بازجوها میدهد. این اطلاعاتدهی از جانب اسدی در زندان قبل از شروع بازجوئیها مبنایی برای آغاز عملیات شکنجه و اعترافگیری در بازجوئیها میشود.
[...] عمدهترین فشارهای شکنجه زمانی صورت گرفت که هوشنگ اسدی قضیه کودتا و تشکیل ستاد کودتا را بهدروغ مطرح کرد، که احتمالاً برای نشان دادن میزان شدید توبه، خوشرقصی و همکاری هرچه بیشتر با بازجوها اینکار را کردهبود. اسدی از برخی از تحلیلهای حزب و برخی صحبتها، داستانی از خود ساخت بدینگونه که حزب میخواست کودتا کند. تاریخ آن را نیز در ۶ فروردین و بعدها در ۱۱ اردیبهشتماه بیان میکند. [پس بیجا نیست که ضربه دوم به حزب در شب ۶به ۷ اردیبهشت ۶۲صورت گرفت و در ۱۱ اردیبهشت اولین اعترافات تلویزیونی رهبران حزب از تلویزیون پخش شد! – الوند] به دروغ یک شورای کودتا و شورای عملیات معرفی میکند و اعضای کابینه تخیلی را نیز نوشتهبود. حتی سمتها را در کابینه متناسب با موقعیتهای حزبی افراد یا سمت آن افراد در رهبری حزب معرفی کردهبود. مثلاً طبری را وزیر فرهنگ و کیانوری را رئیس جمهور، عموئی و حجری را برای بخش نظامی معرفی میکند.
پس از این داستانسرائیهای هوشنگ اسدی، بازجوها به میزان شدیدتری از گذشته، از جمله شکنجه دستبند قپانی و کابلزدنهای شدیدی را اعمال میکنند. زیرا اطلاعات سپاه چنین چیزی را باور کردهبود و تصور میکرد که شوروی با ورود نیروها از مرز به این کودتا کمک میکند. در زیر این فشارها کیانوری به هیچوجه این قضیه ستاد کودتا را تأیید نمیکند ولی ۱۲ نفر از اعضای رهبری حزب، بهدروغ به انجام کودتا و وجود ستاد کودتا اعتراف میکنند و حتی آنها نیز داستانسرائیهایی را بر داستان اسدی اضافه میکنند. [...] در اواخر فروردین ۶۲ به سپاه اعلام آمادهباش میدهند و میگویند «خطر کودتای تودهای وجود دارد.» این جریان تا سوم اردیبهشتماه ۶۲ ادامه داشت تا این که اسدی نامهای مینویسد و میگوید که همه این مطالب مربوط به کودتا و ستاد کودتا را دروغ گفته و از ترس این حرفها را زدهاست."
(هفتهنامه نیمروز، شماره ۵۱۹ و ۵۲۰، لندن، ۱۸ و ۲۵ دیماه ۱۳۷۷)
(قسمتهای "کتابچه حقیقت" در نیمروز معمولاً در کنار مقالات علیرضا نوریزاده چاپ میشد و شاید همین نکته این شبهه را برای یکی از نظردهندگان سایت دیدگاه به نام "پروانه" ذیل مطلب "نامه سرگشاده 34 روزنامه نویس..." پیش آورده که نویسنده نوریزاده است. اما اینطور نیست و "کتابچه حقیقت" ربطی به نوریزاده ندارد- الوند)
توصیف شکنجههائی را که از عواقب داستانپردازی هوشنگ اسدی بود، از زبان کیانوری در این آدرس بخوانید:
http://www.rahetudeh.com/rahetude/kianoori/namehKiabeKhamnei.html
با شناختی که از امثال هوشنگ اسدی دارم، بعید نمیدانم که همه این مطالب را به دلیل ناشناس بودن نویسنده از بیخ منکر شود. بنابراین بگذارید مشابه آن را از منبع دیگری که اصولاً باید مورد تأیید او باشد، نقل کنم. مطالب زیر را نورالدین کیانوری در آن زمانی که در خانهای تحت نظر بیرون از زندان زندگی میکرد نوشته و به خارج رسانده است:
"هوشنگ اسدی ... وضع هوشنگ اسدی هم برای من پرسشبرانگیز بود. هم از این جهت که بیش از دیگران مورد محبت وزارت اطلاعات قرار داشت و از جهت دیگر آزادیش به این صورت بود که همسرش از خامنهای توصیهنامهای برای دستگاه قضائی گرفتهبود که در آن این جمله نوشتهبود : «آقای هوشنگ اسدی هیچ اقدامی علیه جمهوری اسلامی نکرده است». شاید این جمله زیر نامهای که همسرش به خامنهای نوشتهبود نگاشته شده بود.
گذشته هوشنگ اسدی چنین است: او کارمند روزنامه کیهان بود و با رحمان هاتفی دوست بود و بوسیله او در «گروه نوید» که رحمان هاتفی و مهدی پرتوی تشکیل داده بودند عضو بود. پس از چندی از سوی ساواک به او مراجعه میکنند و از او می خواهند با ساواک همکاری کند و از آنچه در روزنامه کیهان میگذرد به ساواک گزارش دهد. او این مسئله را با رحمان هاتفی به میان میگذارد و رحمان و مهدی پرتوی موافقت میکنند که او این همکاری را بپذیرد. یکبار هم او که با همسرش برای گردش به اروپا آمد، با موافقت مسئولان نوید به دیدار ما آمد و ما اشتباهاً او را فرد سوم این گروه به حساب گذاشتیم.
پس از انقلاب روزی فهرست افرادی که در روزنامههای اطلاعات و کیهان و... با ساواک همکاری میکردند منتشر شد و میان دوستان هوشنگ اسدی و حتی میان او و همسرش غوغایی برپا شد و رحمان هاتفی و پرتوی از حزب خواستند که در روزنامه بنویسیم که حزب او را به چنین مأموریتی فرستاده است. به این ترتیب غوغا خوابید.
از سوی دیگر هوشنگ اسدی در دوران شاه در زندان خامنهای را شناخته بود و با او آشنائی داشت. به توصیه زنده یاد هاتفی ما از او برای رساندن نامهای محتوی اطلاعات به آقای خامنهای بهره گرفتیم و چند بار هم برای دیدار با آقای خامنهای با او به این دیدار رفتیم. در زندان از یکی از افراد مطمئن شنیدم که اسدی در دیدارهائی که هنگام رساندن نامه با خامنهای داشته از او پرسیده است که اگر لازم باشد، "از آنچه در درون حزب میگذرد به او گزارش دهد" و خامنهای در پاسخ به این پیشنهاد گفته است [فعلاً] مدتی لازم نیست. به دید من نوشته خامنهای در پشتیبانی از او بر این پایه بوده است.
بر این پایه است که من برای "اعترافات" هوشنگ اسدی ارزش زیادی قائل نیستم و فکر نمیکنم بسیاری از نقاط تاریک را روشن کند زیرا در زندان شایع بود که او نه تنها هرچه میدانسته بدون کمترین فشار گفته، بلکه برای بزرگ نمائی دروغهای شاخدار هم گفتهاست."
من هیچ تفسیری نمیکنم و خواننده آگاه خود میتواند به نتایج لازم برسد. متن کامل این دستنوشتههای کیانوری در اختیار "راه توده" قرار دارد، ولی آنها فقط بخشهای سانسورشدهای از آن را منتشر کردهاند. مثلاً اگر به تصویر دستنوشته کیانوری در این آدرس نگاه کنید
http://www.rahetudeh.com/rahetude/kianoori/Gif/Emza1.gif ، جابجائی خطوط کاغذ در قسمت پائینی نشان میدهد که عکس را بریدهاند که وانمود کنند دستنوشته همینجا تمام میشود. ولی در واقع در ادامه جمله، کیانوری از "ف. شیوا" نام میبرد و به جزوه او "با گامهای فاجعه" استناد میکند. حالا چرا راه توده این بخش را بریده؟ برای اینکه با آنکه "ف. شیوا" اینطور که از نوشتههایش در سایتش بر میآید (http://web.telia.com/~u87123934 ) فداکاریهای زیادی برای حزب کرده و از جمله کسی است که مطابق نوشتهاش در "با گامهای فاجعه" و در مقدمه "از دیدار خویشتن" در ضربه اول به حزب به ابتکار شخصی احسان طبری را فراری داده و مخفی کرده، ولی چون بعد از آمدن به غرب از حزب برید و ابتدا با گروه بابک امیرخسروی همکاری کرد و بعد کاملاً منفعل شد و "با گامهای فاجعه" را منتشر کرد و خاطرات احسان طبری "از دیدار خویشتن" را از ایران خارج کرد و منتشر کرد، "راه توده" در شماره ۶۸ (بهمن ۱۳۷۶) مقالهای سراپا فحشهای رکیک با اسم و رسم کامل برعلیه "ف. شیوا" نوشت و او را لجنمالی کرد. بنابراین مسلم است که "راه توده" نمیتواند اسم او و "با گامهای فاجعه" را از زبان کیانوری منتشر کند! واضح است که نمیتواند از زبان کیانوری اعتراف کند که حزب توسط هوشنگ اسدی برای خامنهای که در آن موقع رئیس جمهور بود اطلاعات میفرستاده است!
حال که صحبت از "با گامهای فاجعه" است، یکی از نظردهندگان سایت دیدگاه به نام محمود بهرنگی ذیل مطلب "نامه سرگشاده ۳۴ روزنامه نویس..." چیزی را از این جزوه نقل کرده که در جزوه به آن شکل نیست. جزوه در مقابل من است و عین جمله این است: "در دفتر انتشارات مجموعه نشریات «نوید» را که قبل از انقلاب در شرایط مخفی انتشار یافته بود، برای تجدید چاپ آماده میکردند. از رفیقی که صفحهبندی میکرد پرسیدم: - اینها چیست که روی نشریات قدیمی چسباندهاید؟ مگر نمیشود همینطوری افست کنید؟ گفت: - هیس! صدایش را درنیار! بعضی جاهایش را حیدر مهرگان (رحمان هاتفی) تغییر میدهد، آن جاهائی را که با سیاست امروز حزب مطابقت ندارد و به صلاح نیست. و برای همین ما دوباره تایپ و صفحهبندی میکنیم." (ص ۲۷)
چند نفر از نظردهندگان ذیل همان مطلب فوق در سایت دیدگاه اسم مستعار "بهار ایرانی" را با شخص دیگری که در سایتهای "ایران آینده" و "ایران دیدهبان" و غیره مطلب مینویسد یکی دانستهاند. ولی به نظر من این "بهار ایرانی" براساس حرفهایش صد در صد سابقه مجاهد بودن باید داشتهباشد که هوشنگ اسدی فاقد آن است. استفاده هوشنگ اسدی از اسم مستعار "بهار ایرانی" داستان جالبتری دارد: این نام متعلق به یکی دیگر از تودهایهایی است که قبل از انقلاب در روزنامه کیهان و بعد از آن در نشریات حزبی مطالب معتبر و جالب درباره فیلم و سینما مینوشت و امروزه در لندن زندگی میکند. وقتی که قرار شد هوشنگ اسدی سردبیر "گزارش فیلم" شود، معلوم است که از یک طرف نمیتوانست از نام خود استفاده کند و لازم بود خود را پشت یک اسم مستعار مخفی کند، و از طرف دیگر چون سابقه و سواد سینمائینویسی نداشت یک اسم مستعار خوب و شناختهشده سینمائینویس لازم داشت. و چه کاری آسانتر از دزدیدن اسم رفیق سابق خودش! صاحب اصلی اسم "بهار ایرانی" هرچه کتباً مخالفت و اعتراض کرد فایده نداشت و هوشنگ اسدی استفاده از این نام را ادامه داد!
پیروز باشید
الوند س.»
تاکید روی برخی از جملات و کلمات نوشتهی آقای «الوند س» از ایرج مصداقی است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر