۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نو ظهور درآستانه ی عروج امواج رهائی درجنوب


يونس پارسا بناب



YOUNES PARSA BENAB در سال 1997 ، زبيق بريژنسکی پروژه جهانی آمريکارا برای قرن بيست و يکم در کتاب معروف خود تحت عنوان "نطع بزرگ شطرنج: برتری آمريکا و مولفه های ژئواسترتژيکی آن" تنظيم و برشته ی تحريردرآورد. او دراين کتاب بروشنی ميگويد که درآينده آمريکا نبايد اجازه دهد که يک قدرت نو خاسته با تسلط بر خطه ی "يورو – آسيا (بخش آسيائي، روسيه، کشورهای قفقاز، آسيای مرکزی و منطقه ی خاورميانه و اقيانوس هند) برتری آمريکارا به چالش بطلبد. او دراين کتاب تأکيد ميورزد که "بالکانهای يورو- آسيا" (کشورهای آسيای مرکزی) با اينکه از نظر امنيتی و رشته های تاريخی- فرهنگی برای چين، روسيه، ايران و ترکيه حائز اهميت هستند ولی آن عاملی که موفقيت ژئو پوليتيکی آن منطقه را تعيين ميکند وجود منابع بالقوه و نا محدود و عظيم طبيعی و معدنی (تمرکز ذخائر نفت و گاز طبيعی و مواد معدنی ديگر منجمله طلا و....) درآن کشورها است. بريژنسکی درآخر نتيجه گيری ميکند که "منافع حياتی آمريکا" ضروری ميسازد که از افتادن کنترل اين خط ی استراتژيکی بدست يک قدرت نوظهور بهر نحوی جلوگيری کند. شايان ذکر است که منظور بريژنسکی از "منابع حياتی" همانا منويات کلان سرمايه داری آمريکا است که امروز صاحبان اصلی اوليگاپوليهای انحصاری عمدتاً مالی هستند.
اگر نو محاقظه کاران شاخص رهبران معنوی دولت مردان کابينه جرج بوش (پسر) دراولين دهه ی قرن بيست و يکم بودند بدون ترديد بريژنسکی رهبر معنوی باراک اوباما در دهه ی دوم قرن بيست و يکم می باشد. دراين نوشتار عملکرد دولت اوبا ما در پرتو رهنمودهای بريژنسکی بويژه در ارتباط با منطقه يورو آسيا به موازات پروسه فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نوخاسته را مورد بررسی قرارداده و سپس به چند و چون عروج امواج خروشان رهائی و نقش و مسئوليت چالشگران ضدنظام می پردازيم.
موقعيت هژمونی آمريکا
1 – اوباما بعد ازبدست گرفتن زمام اموردر کاخ سفيد در آغاز سال 2009 ، بلافاصله به ماجرا جوئی های نظامي، سياسی و اقتصادی آمريکا دراکناف جهان دوچندان افزود.او در فرامين و صحبت هايش به عوض "جنگ عليه ترور" از واژه های "عمليات ضد شورشی" استفاده کرده و عملاً به اشتعال بيشتر جنگ های ساخت آمريکا در کشورهای آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين دامن زد.
زمانيکه اوباما سر کار آمد، آمريکا و متحدين نظامی او نقداً در تعدادی از جنگها و ماجراجوئی های نظامی از افغانستان، عراق و سومالی گرفته تا کنگو (کين شاسا) درگير بودند. درضمن درآستانه مراسم تحليف اوباما، اسرائيل تهاجم خونينی را عليه مردم نوار غزه به پيش برد. دردو سال رياست جمهوری اوباما، آمريکا جنگهای مرئی و نامرئی خودرا از پاکستان و يمن به مرزهای برمه، کشورهای آسيای مرکزی و سپس در شاخ آفريقا (سودان) و جزيره ميندانائو در فيليپين گسترش داد. امروز آمريکا در گير جنگ و تهاجم نظامی در 75 کشور در اکناف جهان است. شايان توجه است که در دوره هشت ساله رژيم بوش، تعداد کشورهای جهان که قربانی جنگها و ماجرا جوئی های نظامی آمريکا شدند شامل 60 کشور می شد. آمريکا بعد از تسخير نظامی کشور هائيتی ( به بهانه کمک به زلزله زدگان) درگير جنگهای ساخت آمريکا و گستره ماجراجوئی های نظامی درکشورهای مکزيک، کلمبيا، پرو و...در آمريکای لاتين گشت. .
مضاف بر آن، درآخرين ماههای 2010 دولت اوباما تلاش کرد با تشديد اختلافات بين کره شمالی و کره جنوبی ماجراجوئی های نظامی خودرا به نزديکترين مناطق مرزهای چين نيز گسترش دهد. در همين دوره ما شاهد ميليتاريزه شدن سياست خارجی آمريکا در قاره ی آفريقا و تأسيس ستاد رهبری نظامی آمريکا درآن قاره بوده ايم. .
2 – به نظر ميرسد که هيچ قاره ای درجهان امروز از نظاميگری آمريکا و پی آمد های فلاکت بار منبعث از آن در امان نماتده است. اين سياست جهانی آمريکا که شديداً نظامی و مالی گشته است دارای دو هدف اصلی و بهم پيوسته است که دولت اوباما طبق رهنمودهای بريژنسکی ميخواهد به آنها برسد. .
الف- دولتمردان آمريکائی (اليگارشی "دوحزبی" فرمانبر متعلق به اليگاپوليهای انحصاری مالی) درصددند با تشديد پروسه ی تاريخی سياست خارجی آمريکا در سطح جهانی ( جهانی کردن " دکترين مونرو" ) مناطق استراتژيکی جهان بويژه منطقه حاصلخيز و ژئوپوليتيکی "يورو - آسيا" را به "حياط های خلوت" آمريکا تبديل سازند.
ب- اين پروسه زمانی به موفقيت ميرسد که طبق طرح بريژنسکی وديگر طراحان سياست جهانی آمريکا با "تحديد" و "محاصره" نيروهای نوظهور بويژه چين مانع بروز و عروج يک ابرقدرت جهانی درمقابل ابرقدرتی و موقعيت هژمونيکی آمريکا درجهان بويژه درمنطقه ی وسيع يورو- آسيا گردد.
3- بدون ترديد دخالتهای نظامی آمريکا که دردوسال گذشته شدت يافته احتمال دارد جهان را بسوی تلاقی آمريکا با کشورهای نو ظهور در منطقه يوروآسيا بويژه چين، سوق دهد. منطق حاکم بر عقول انسانی (وعقل سليم) حکم ميکند درزمانی که جهانی در يک بحران عميق ساختاری فراگير فرورفته و حتی رأس نظام (آمريکا) بقوليً در "بستر موت" افتاده اوليای امور درجهان با تعبيه يک سری ملاحظه و محافظه کاری حتی برای مدت کوتاهی هم که شده از رقابتهائيکه به احتمال قوي، جهان را بسوی ددمنشی و "بشريت تهی از انسانيت" بکشند دست برداشته و با عفب نشينيهای خود جلوی وقوع يک فاجعه بزرگ جهانی را بگيرند. ولی واقعيت اينست که نظام جهانی و با "عقول انسانی" همگونی و سنخيتی ندارد و اگر هم روزگاری درگذشته اين "موهبت" را داشته امروز در دوره کهولت، پيری و مريضی بکلی خالی از آن کرامت ها وموهبت ها است. درحال حاضر منطق حرکت سرمايه (موتورگلوباليزاسيون)را بايد در پرتو يک عامل ژئوپوليتيکی (جغرا-سياسی) مهم مورد بررسی قراردادو آن حضور و عروج چين به عنوان يک قدرت نوظهور درصحنه ی جهانی است.
نکاتی پيرامون فراز چين و فرود آمريکا: تبانی ها و رقابتها
1 – آنچه که ما امروز در صحنه جهانی شاهد هستيم، وضع بی نظيری است که درتاريخ صورتبندی امپرياليسم ("امپرياليسم سه گانه") دارد بوضوح اتفاق ميافتد و آن اينکه برای اولين بار از پايان جنگ جهانی دوم به اين سو (2010 – 1945 )يک قدرت نوظهوری دردرون خود نظام جهانی به تدريج با "بردباری"و با برنامه های حساب شده ابرقدرتی و موقعيت هژمونيکی رأس نظام را به چالش ميطلبد.البته نفس وجود چالش نيست که اين وضع بی نظير تاريخی را بوجود آورده است. آنچه که وضع را بی نظير ميسازد موقعيت و جايگاه چالشگر است. دردوره بيست ساله "عهد باندوگ" (1975 – 1955 ) موقعيت متوفق و سلطه جويانه ی آمريکا توسط دو نيروی بزرگ تاريخی (جنبشهای رهائی بخش خلقهای جنوب و جنبشهای کمونيستی و کارگری سه قاره) به چالش طلبيده شد. ولی اين دو نيروی چالشگر بطور روشن نه تنها به گسست از نظام حاکم نايل آمدند بلکه درمسيری به پيش حرکت کردند که امکان داشت به بديلی در مقابل نظام سرمايه تبديل گردند.
2 – اما امروز چين که آمريکارا محتاطانه به چالش ميطلبد نه تنها به محور نظام ملحق گشته، بلکه خواهان پيشرفت پروسه ی گلوباليزاسيون سرمايه ( منهای هژمونی آمريکا) است. به عبارتی ديگر، حضور وعروج چين يه هيچ عنوان عليه جهانی گری سرمايه و منطق حاکم بر آن ( براساس مقررات "بازار آزاد" نئوليبرالی) نيست بلکه چين خواهان "گلوباليزاسيون جديد" است: گلوباليزاسيونی که در آن آمريکا هژمونی نداشته باشد، يعنی آمريکا نيز مثل شرکای درون کشورهای جی بيست مقررات و قوانين نئوليبرالی حاکم بر "بازار آزاد" را پذيرفته و عليه آنها تخلف نکند.
3 – بررسی تحولات سی سال گذشته تاريخ چين نشان ميدهد که بعد از تبديل آن به يک کشور سرمايه داری (لاجرم الحاق به محور نظام سرمايه داری و پذيرش قوانين حاکم بر "بازار آزاد" نئوليبرال منجمله مقررات سيستم بانکی ) شرايط به تدريج برای ظهور رشد چين به عنوان يک نيروی نوظهور جهانی آماده گشت. مضاف بر آن موقعيت ژئوپوليتيکی کشور چين درارتباط با خطه عظيم يورو- آسيا (خاورميانه، آسيای مرکزي، روسيه و...) از يک سو و با منطقه ی عظيم "حاشيه ی اقيانوس آرام" ( شامل کشورهای ژاپن، استراليا، شبه جزيره کره و...) از سوی ديگر، نه تنها درعروج چين به عنوان رقيب اصلی آمريکا بلکه در تلاش چين جهت به چالش طلبيدن هژمونی آمريکا در سطح جهانی منجمله آفريقا، نقش کليدی ايفا ميکند.
4 – امروزه چين و آمريکا بويژه درحيطه ی اقتصادی – تجاری بهم ديگر وابسته گشته اند. در زمانی که آمريکا بزرگترين خريدار کالاهای صنعتی ساخت چين به "قيمت مناسب" محسوب ميگردد، در مقابل شاهديم که چين پرداخت بدهی های آمريکا را از نظر مالی تقبل می کند. آمريکا و چين از نظر اقتصادی و بويژه مالی بهم ديگر وابسته گشته اند، درعين حال بدو رقيب بزرگ همديگر نيز تبديل شده اند. فعل و انفعالات سياسی و نظامی درکشورهای آفريقا ( بطور مثال تقسيم و تجزيه ی کشور سودان بدو کشور مجزا از هم ) کشورهای خاورميانه ( بطور مثال عدم حمايت چين از آمريکا درارتباط با برنامه ی انرژی اتمی ايران) و ديگر مناطق جهان را نميتوان بدون درنظر گرفتن ويژه گی های "رقابت و تبانی" بين آمريکا و چين مورد بررسی جدی و هدفمند قرارداد.
5 – در حوزه ی رقابتها و تبانی ها بين آمريکا و "شرکا" (کشورهای اصلی و کليدی درون "جی بيست" بويژه کشورهای "جی 8 " باضافه چين) بايد به عامل بزرگ ميليتاريسم (که درحال حاضر به آمريکا يک امتياز بلا منازع در مقابل هر نيروی نوخاسته منجمله چين ميدهد) توجه کرد.آمريکا بدون هيچ ترديدی آن اعتبار و پرستيژی را که بعنوان يک ابر قدرت جهانی در دهه های چهل و پنجاه قرن بيستم و سپس بعنوان رأس نظام (و امپرياليسم "دسته جمعی" سه گانه) در دهه های 80 و 90 قرن بيستم تقريباً درکليه شئون و زمينه های اقتصادي، فرهنگی ، سياسی وغيره داشت، به مقدار فاحشی از دست داده است. مضاف بر آن آمريکا در پرتو گسترش بحران عميق ساختاری کنونی در جاده ی سراشيبی "فرود و ريزش" بعنوان يک قدرت برتر و هژمونيک قرار گرفته است.
6 – ولی امتيازی که رأس نظام عليرغم فرود وانحطاطش نسبت به "شرکا"ی خود منجمله چين نوخاسته دارد عامل وپديده ميليتاريسم است که در پنجاه سال گذشته به تدريج با تارو پود و متابوليسم رژيم درهم تنيده و با حضور پايگاهای عظيم نظامي، گسترش جنگهای "بی پايان" مرئی و نامرئی و شيوع ماجراجوئيهای نظامی دراکناف جهان ابرقدرتی "لايزال" و"بلامنازع" آمريکا را پيوسته به رخ جهانيان ميکشد. ميليتاريسم دائماً درتلاش است که از ابرقدرتی و هژمونی آمريکا در خدمت به منافع اوليگوپوليهای انحصاری مالی حفاظت کند. درمسير اين هدف است که اليگارشی "دوحزبی" آمريکا (که برخلاف گذشته کاملاً درخدمت بی قيد و شرط اوليگوپولی ها ست) با استفاده از اين قدرت نظامی نه تنها از نفوذ واستيلای خود در خطه های بزرگ ژئوپوليتيکی جهان ( يورو- آسيا، لبه ی اقيانوس آرام و...) حفاظت ميکند بلکه با استيلای خود بر تنگه های استراتژيکی جهان ( تنگه هرمز در خليج فارس، تنگه باب المندب دردريای سرخ، تنگه ی مالاکا در آسيای جنوبی و...) شرايط را برای "تحديد" و محاصره ی نيروهای نوظهور جهانی مثل چين آماده می سازد.
7 – برای مثال، گسترش يک جنگ نامرئی تمام عيار دريمن (که از نظر صرفا" اقتصادی و منابع طبيعی يک کشور مهم محسوب نميشود) دقيقاً به خاطر استقرار سلطه ی کامل نظامی آمريکا بر تنگه ی باب المندب که خليج عدن را به دريای سرخ متصل ميسازد، تنظيم وتعبيه گشته است. بررسی ژئوپوليتيکی (جغرا-سياسی) يمن که در حاشيه و ساحل باب المندب قرارگرفته است به خوبی نشان ميدهد که آمريکا با اعمال سلطه ی کامل خود بر يمن ميتواند به آسانی کنترل کامل خودرا بر باب المندب تثبيت سازد. تنگه ی باب المندب که دريای سرخ را به خليج عدن و سپس به اقيانوس هند متصل می سازد تنها راه دريائی است که از طريق آن چين ميتواند درصد قابل توجهی ازنفت مورد نياز خودرا از کشور سودان خريداری کرده و پس از عبور از اقيانوس هند آن منبع مورد نياز را وارد چين سازد. دولت اوباما با حمايت از ديکتاتوری صالح دريمن، تحت عناوينی چون "مبارزه عليه تروريسم" درداخل يمن و مبارزه "عليه دزدان دريائی" درمرزهای آبی يمن (دريای سرخ) را ميتوان درپرتو بررسی هدف استراتژيکی جهانی آمريکا (جهانی سازی "دکترين مونرو" و نهايتاً "تحديد و محاصره ی قدرت نوظهور جهانی چين) بهتر شناخت و درک کرد.
8 – علی عبدالها صالح در يمن با زين العابدين بن علی در تونس، حسنی مبارک در مصر( که اخيرا" توسط توده های مردم سرنگون گشتند) تفاوتی ندارد. احتمال سرنگونی صالح به هيچ عنوان توسط القاعده و ديگر "تروريست" ها بوقوع نخواهد پيوست. احتمال سرنگونی از سوی جنبش يمن جنوبی است که می خواهد يمن را از وابستگی رها سازد. بخش بزرگی از سوسياليستهای جمهوری يمن جنوبی سابق، اين جنبش را رهبری ميکنند. کمک های نظامی آمريکا به دولت صالح که شامل موشکهای مدرن و هواپيماهای بی خلبان و نيروهای ويژه سازمان اطلاعاتی "سيا" است، دقيقاً به خاطر سرکوب جنبش جنوب است و نه القاعده و ديگر "تروريست" های زمينی و "دردان دريائی". دولتمردان آمريکائی بخوبی آگاهند که بدون کمکهای بزرگ نظامی ، رژيم صالح توسط جنبش جنوب که درماه های اخير (از بهار 2010 به اين سو) دربين جوانان و افسران نظامی شمال نيز نفوذ کرده و طرفداران بسياری را بسوی برنامه های خود جلب کرده است به احتمال قوی بزودی سرنگون می گردد. بدون ترديد، رژيمی که جنبش جنوب تشکيل خواهد داد حاضر نخواهد گشت که کنترل آمريکارا بر تنگه ی باب المندب بپذيرد.
9 – يمن وسودان تنها کشورهائی نيستند که آمريکا و چين درآنجا به رقابت عليه هم پرداخته اند. البته بطور روشن و قابل فهم آمريکا و چين درهيچ کشوری عليه همديگر صف آرائی نظامی نکرده اند. شواهد و وقايع نشان ميدهند که آنها درعين حال که درعرصه های متعدد و متکثری در رقابت با همديگر هستند ولی درهيچ بخش از جهان به تلاقی های نظامی عليه همديگر دست نزده اند. درکشورهای آسيای مرکزي، کشورهای آفريقای مرکزی و شرقی و در خاور ميانه (مشخصاً عراق و ايران) رقابت از يک سو و تبانی از سوی ديگر بين رأس نظام و چالشگر شماره يک آن (چين) بروشنی آشکار و درحال رشد است.
10 – با اينکه نظام جهانی در يک بحران عميق ساختاری فرورفته و رأس آن به دوران "بی ربطی" و فرتوتی خود رسيده ولی علائم نشان ميدهند که صاحبان واقعی نظام (اليگاپوليهای انحصاری مالی حاکم بر اليگارشی "دو حزبی" آمريکا) نه تنها حاضر به قبول افول ابرقدرتی و هژمونی آمريکا نيستند بلکه تلاش می کنند با استفاده از برکت وجود ميليتاريسم استقرار "نظم نوينی" را برای سرمايه داران کلان تعبيه و تنظيم سازند. دراين راستا هيئت حاکمه آمريکا به طورجدی خواهان شرکت فعال "شرکای" خود (کشورهای جی 8 به اضافه چين) در ساختمان اين پروژه ی جهانی است. اما اين حاکمين آمريکائی حاضر نيستند مديريت اقتصادی جهان را بطور مساوی با اين "شرکا"و منجمله چين سهيم باشند. به کلامی ديگر صاحبان قدرت و ثروت در آمريکا نميخواهند که شرکا و چين دسترسی برابر و مناسب به منابع و مواد طبيعی جهان (بويژه منابع انرژی) درکشورهای جنوب (کشورهای آفريقا، آمريکای لاتين، آسيا و اقيانوسيه) داشته باشند. در تحليل نهائی اين اوليگوپولی ها خواهان "نظم نوين"ی به وسعت کره خاکی هستند که درآن هدف رأس نظام تأمين هژمونی يک جانبه آمريکا از طريق وابسته ساختن مجموع "شرکای" اصلی و رقيب به خود، با استفاده از قدرت بلا منازع نظامی است. دراين راستا، ايده ئولوگها و دولتمردان آمريکائی هژمونی آمريکا را هم چون الزام "بی خطر" منبع پيشرفت، رستگاری و پراتيک دمکراتيک معرفی ميکنند حتی تعداد قابل ملاحظه ای از روشنفکران کشورهای پيرامونی دربند را قانع ميسازند که در هژمونی آمريکائی ، صلح همگاني، دمکراسی وپيشرفت های مادی تفاهيم "جدائی نا پذير" از همديگر هستند.
11- اما واقعيتهای نمايان امروز درجهان تصوير ديگری را نشان مياهد. دو بعد مهم ومرحله ساز اين واقعيت ها عبارتند از:
واقعيت اول – امروزه بعضی از نيروهای نو ظهور درکشورهای جنوب (مشخصاً و بويژه چين) سياستهای متمايل به چند قطبی ساختن جهان (دقيقاً به منظور تغيير دنيای تک قطبی) را که درتاريخ نظام جهانی سرمايه بی سابقه ميباشد،البته با احتياط و حساب شده در پيش گرفته اند. بی سابقه از اين لحاظ که تاکنون قطبهای جهان پيوسته درکشورهای مسلط مرکز (مشخصاً کشورهای غربی) متمرکز بوده ولی در حال حاضر برای اولين بار، قدرتهای نوظهور و جديد درکشورهای غير غربی (جنوب) به وجود می آيند. چين که روابطش با رأس نظام (آمريکا) مجموعه ای از تبانيهای حساب شده و رقابتهای محافظه کارانه است، نرخهای رشد شتاب داری را ثبت کرده است که همه حکايت از شکل گيری و عروج يک نيروی جهانی نوظهور در جنوب ميکند. گفته ميشود که تا سال 2025 اقتصاد چين و درآمد خالص و ناخالص ملی آن عظيم تر و فزون تر از آن آمريکا خواهد گشت.
واقعيت دوم- بعد ديگر اين واقعيتها شکلگيری و عروج امواج رهائی از يوغ سرمايه (از فقر ونابرابری واز زور و ستم) بويژه درکشورهای جنوب (دربحبوهه بحران ساختاری نظام جهانی) است. قيام ها، شورشها و اعتراضات گسترده و فراگير عليه مقررات فلاکت بار نهادهای بين المللی (صندوق بين المللی پول، بانک جهانی ، سازمان جهانی تجارت و...) از تونس، مصر، الجزاير و...درآفريقا گرفته تا يونان، آلباني، ايرلند و....دراروپا و يمن، اردن و...درآسيا، در حال اوجگيری هستند. توده های بستوه آمده مردم در اکثر اين کشورها بجای اينکه استبداد و فقر را به خواست رأس نظام و کمپرادورهايش بپذيرند و مطيع و منفعل باقی بمانند، ابتکار عمل را بدست گرفته و يا درحال بدست گرفتن هستند.
اين واقعيتها نشان دهنده اين امر هستند که مردم جهان وارد دوره ايی از تکامل تاريخی جهان گشته اند که درآن نيروهای مترقی و دمکراتيک ضد نظام شانس بيشتری برای فعاليتهای براندازانه ی خود پيدا کرده اند. منتهای مراتب چالشگران ضد نظام که بخاطر رشد اين واقعيت ها (عروج امواج خروشان رهائی توسط توده های مردم از يک سو و رشد عروج دولتهای نو ظهور و قدرتمند درکشورهای جنوب از سوی ديگر) فرصت گران بهائی را بدست آورده اند، بايد به دو نکته اساسی در مبارزه عليه نظام جهانی توجه کنند. اين دو نکته اساس تم های اصلی جمع بنديها و نتيجه گيريهای اين نوشتار را در بر ميگيرند.
جمع بنديها و نتيجه گيری
1 – مسلماً نيروهای چالشگر ضد نظام نبايد فقط در آرزوی رشد و عروج دنيای چند مرکزی (چند قطبی) غوطه خورده و عمده فعاليتهای خودرا به دوره ايکه درآن جهان چند قطبی خواهد گشت، محول سازند. بلکه به موازات فعل و انفعالاتی که در سطح دولت – ملت ها و بين شراکت ها و ائتلافات گوناگون در سطح جهانی به وقوع می پيوندند، نيروهای دمکراتيک و ضد امپرياليست ضد نظام نيز در جهت تضعيف و بی اعتبار ساختن بيشتر اليگوپولی های انحصاری (که بر اليگارشی های دولت های جهان کنترل دارند) به تلاشهای خود بيافزايند. بنا براين، استرتژيهای موثر در به چالش طلبيدن نظام جهانی تر شده ی سرمايه داری واقعاً موجود بايد مورد بحث و تفحص بين چالشگران ضد نظام قرار گرفته و گزينشهای مبارزاتی عليه نظام (هم در سطح محلی و ملّی و هم در سطح منطقه ای و جهانی) باز سازی و مشخص گردند. در جريان اين تبادل نظرها و بحث ها در جبهه های کار و فورومهای متنوع جهانی و منطقه ای است که چالشگران خواهند توانست اصول مهم ونيازهای مبرمی را که جبهه عظيم مبارزات توده ی ضد نظام پيرامون آنها سازمان می يابند، معرفی کرده و آنها را برآورده سازند.
2 – امروز درآستانه ی عروج امواج خروشان رهائی از يوغ نظام جهانی سرمايه (از تونس و مصر در آفريقا گرفته تا عراق، افغانستان و...درآسيا و کشورهای عضو "آلبا" درآمريکای لاتين) از يک سو و حرکت احتمالی نظام جهانی بسوی چند مرکزی شدن از سوی ديگر، يک نياز و نخستين مسئوليت را درپيش چالشگران قرار داده است. اين نياز و مسئوليت تاريخی ايجاد جبهه های مردمي، ضد امپرياليستی و ضد کمپرادوری است. بدون آنها هيچ دگرديسی اساسی درجهت گسترش عدالت اجتماعی و حقوق دمکراتيک درکشورهای جهان بويژه در جنوب ممکن نيست. قربانيان نظام جهانی ودررأس آنها کارگران، دهقانان و ديگر زحمتکشان در سراسر جهان، خواهان آزاديهای دمکراتيک همراه با ايجاد و رشد عدالت اجتماعی و اقتصادی (رهائی از بی کاری مزمن، گرانی سرسام آور، فقر و...) هستند. بررسی تظاهرات وسيع، شورشهای خيابانی و اعتراضات و نافرمانيهای مدنی و قهر آميز هم در کشورهای مسلط مرکز (شمال) و هم در کشورهای پيرامونی دربند (جنوب) در بحبوحه بحران عميق ساختاری نظام جهانی سرمايه (سرمايه داری واقعاً موجود) نشان ميدهد که قربانيان نظام به راستی به تنگ آمده اند. در پرتو شرايط روبه رشد برگرداندن توازن قدرت به نفع قربانيان نظام که اکثريت جهانيان را در بر ميگيرند، شرط مقدم و ضروری در نا کامی و شکست استرتژيهای نظام جهانی است.
3 – اين جبهه های دمکراتيک، سازمانها و احزاب توده ای ضد نظام همراه با فوروم های جهاني، منطقه ای و کشوری بايد هدف های اقتصادي، سياسی و اجتماعی مرحله های واقع گرايانه و راه کارهای دست يابی به آنها را در شرايط خاص هر کشور معين کنند. مضافاً اين جبهه ها و حوزه های کار بايد الزامات به چالش طلبيد ن سلسله مراتب ها را درصورت بندی نظام جهانی کنونی را مشخص و معين کنند. جهان ما از ملت- دولتهای متعدد و گوناگونی تشکيل يافته اند که بخاطر حرکت سرمايه (گلوباليزاسيون) در مسير تاريخ پانصد ساله سرمايه داری و فعل و انفعالات منبعث از آن به دو بخش مکمل (و لازم و ملزوم) هم تقسيم گشته اند: کشورهای توسعه يافته مرکز (امپرياليست ها) و کشورهای توسعه نيافته پيرامونی (کشورهای دربند). دراين سلسله مراتب ها نبايد به اهميت بعد های ملی بويژه درکشورهای پيرامونی کم بها دهند. فارغ از هر نوع فرمول بندی های تاريک انديشانه اولتراناسيوناليستی (پانيستي، شووينيستی و خاک پرستی های الحاق جويانه و جدائی طلبانه) و امّت گرائی های دينی و مذهبی که استراتژی های سرمايه (وضرورت های حرکت ويرانساز و قطب بندی سازی آن) مشوق و حامی آنها در اکناف جهان هستند، مسئله اينجا عبارت از تکيه بر مفهوم ترقی خواهانه "ملت ها آزادی ميخواهند" می باشد. به عبارت ديگر ملّی گرائی و مبارزه برای احياء ويا حفظ حاکميت و استقلال ملّی ضروراتاً همکاری ها و شراکت ها و اتحاد های منطقه ای و قاره ای و کشوری را نفی نميکند. از اين رو نيروهای مارکسيست و سوسياليست ضد نظام بايد به تشکيل ائتلاف ها و اتحاد های منطقه ای و کشوری دست بزنند، به نظر اين نگارنده شرط مقدم و ضروری برای مبارزه جدّی و مؤثر عليه پنج انحصار بزرگ متعلق به نظام جهانی کنونی است که توسط آنها، رأس نظام به هژمونی خود درسطح جهانی ادامه می دهد.
4 – البته مدل های منطقه ای و سرتاسری کردن مبارزات عليه نظام جهانی بايد کاملاً با الگوهای منطقه ای کردن نظام جهانی (انواع واقسام بنيادگرائی های دينی ومذهبی و انواع و اقسام تبار پرستی و التراناسيوناليستی) که هم چون تسمه های گذار جهانی تر شدن امپرياليستی سرمايه عمل ميکنند، تفاوت های نمايان داشته باشند. همدلي، هم زبانی و ادغام تنوع های موجود در درون فوروم ها، جنبش ها و سازمانها و احزاب دمکراتيک و توده ای ضد نظام (که درحال حاضر در قاره آمريکای لاتين بويژه درکشورهای عضو "آلبا" به وقوع پيوسته و در کشورهای آفريقا و آسيا بويژه درکشورهای دنيای عرب درحال شکل گيری هستند) ميتوانند با استفاده از شکافی که در صورتبندی نظام جهانی (بخاطر فراز نيروهای نوظهور جهانی به ويژه چين به قلّه ی اقتدار جهانی) دارد بوقوع می پيوندد، رأس نظام سرمايه را وادار کنند از نظامی گريهای ماجرا جويانه و گسترش جنگهای مرئی و نا مرئی خود دست برداشته و در مقابل مبارزات و امواج خروشان رهائی عقب نشينی کند.
5 – درحال حاضر بروز و رشد دنيای چند مرکزی که درواقع نوع ديگر و شکلی ديگر از جهانی شدن سرمايه (گلوباليزاسيون جديد = گلوباليزاسيون بدون هژمونی آمريکا) است به بلند پروازيهای نيروهای چالشگر ضد نظام سرمايه توان زيادی برای روياروئی های جدّی با نظام جهانی سرمايه (امپرياليسم سه سره) خواهد بخشيد. درگستره اين فعل و انفعالات است که چالشگران ضد نظام (ودررأس آنها مارکسيست-لنينيست ها) موفق خواهند گشت با بسيج توده های عظيم دور تضاد های واقعی عينی طبقاتی خودرا برای گذار درازمدت از نظام سرمايه داری واقعاً موجود به جهانی بهتر (سوسياليسم) آماده سازند.




22 فروردین 1390

هیچ نظری موجود نیست: