۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

همنشین بهار:کشتار سال ۶۷ و سخنان هَشَلهَف


همنشین بهار:کشتار سال ۶۷ و سخنان هَشَلهَف



انحصارطلبی و استبداد، قوم و خویشند و هوای همدیگر را هم دارند.
ما «انحصار طلبان مستبد» که آبستن شاهی تبهکار و شیخی مکارّیم، بی آنکه عبا و عمّامه داشته باشیم، همانند کسانی که برای قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، پامنبری کردند، بازی خودی و غیر خودی در می‌آوریم. 
نادیده گرفتن رنج و شکنج آزادیخواهان شریفی که به «جُرم کفر و الحاد» جان باختند (از سوی مرتجعین مذهبی) و نیز، روضه شهریورماه برای قتلعام زندانیان سال ۶۷، (از سوی آخوندهای بی عماّمه) یک نمونه   است.
………………………………………..
اوج اعدامهای سال ۶۷، مُرداد بود و نه شهریور
در اوین، از نیمه‌های شب ۵ مرداد سال ۶۷، سوت قتل عام کشیده شد.
بر این واقعیت که اوج اعدام ها، نه در شهریور، بلکه مرداد ۶۷ بود، جدا از گزارش شاهدان، علائم زیر صحّه می‌گذارد:
۱ - فتوای آیت‌الله خمینی در اوائل مرداد ۶۷ مکتوب شده و هشتم مرداد یکی از قضّات به آیت الله منتظری نشان داده است.
۲ - نامه های آیت‌الله منتظری در اعتراض به کشتارها در تاریخ نهم و سیزدهم و بیست و چهارم مرداد ۶۷ نوشته شده است.
۳ - دهم مرداد سال ۶۷ محمد حسین احمدی (حاکم شرع دادگاه انقلاب خوزستان) از اعدام های سرسری نزد آیت‌الله منتظری، شکوه و شکایت کرده است و...
...
عملیات فروغ جاویدان هم که مقامات رژیم «مرصاد» می‌نامند و از جمله عوامل دخیل در حکم آیت‌الله خمینی جلوه می‌دهند، اوائل مرداد سال ۶۷ روی داده است.
در همین ماه (مرداد)، حاج کربلایی (حاج آقا هراتی) در پاسخ خانواده ها که می‌پرسیدند چرا نمی‌توانیم با فرزندانمان ملاقات کنیم گفته بود: دارند در اوین خانه تکانی می‌کنند.
………………………………………..
چرا در تاریخ قتل عام سال ۶۷ دست می‌بریم؟
سالروز قتل عام زندانیان سیاسی را به جای مرداد ماه که اوج شقاوت بود، به شهریور کشیدن، برای این است که در شهریور ۶۷ نوبت قتل عام رفقای مارکسیست رسید؟ا
مگر فرزندان شریف ایران زمین که با ستم و سرکوب مبارزه می‌کنند، مارکسیست و غیر مارکسیست دارند؟
آیا گلوله های رژیم پیشین، بین حنیف و پویان، جزنی و ذوالانوار، یا فاطمه امینی و مرضیه اسکوئی فرق می‌گذاشت؟
آیا شکرالله پاک نژاد، علی خراشادی، رحمان هاتفی، علیرضا سپاسی آشتیانی، فرهاد مهری پاشاکی، غنچه حسینی برزی، شهلا چمن آرائی،ابوذر ورداسبی، هیبت الله معینی، حبیب الله آشوری، کاظم خوشابی، مجتبی محسنی، منیژه هدائی، ساسان سعیدپور، عمر فدائی و دکتر شورانگیز کریمیان،... که در دهه پرابتلای ۶۰ جانشان را گرفتند و دستگاه نظری متفاوت داشتند، فرزندان این میهن نبودند؟ آیا به قول کافکا میله ها در درون ما نیست؟
چرا به حق پوشی و انحصار طلبی که روح شهیدان از آن بیزار است متوّسل می‌شویم؟
وقتی آنچه امروز مثل روز روشن است، ماست مالی می‌شود، وقتی پرسش های هیئت قتلعام را هم، شقّه شقّه می‌کنیم تا با پیش داوری‌ها جور در بیاید. وای به حال فردا و فرداها.
راستی آیا به قول احمد شاملو: یک روز ماه میاد؟ آیا راستی و فروتنی جای نخوت شاهی و کبر آخوندی، خواهد نشست؟ آیا قلم و بیان ما با تأمّل و وقار، خو خواهد گرفت؟
………………………………………..
میله ها در درون ماست.
بسیاری از ما در قفس تنگ پندارهای خویش اسیریم. گویی به قول کافکا میله ها در درون ماست.
آقای مصطفی مدنی جمعه دهم شهریور امسال (۱۳۹۱)، در مراسم یادمان جانباختگان کشتار سال ۶۷ در شهر برلین صحبت کردند.
ایشان که اشارات بجایی هم در سخنرانی‌شان دارند و به درستی می‌فرمایند: «نگاه نقد به اشتباهات گذشته، تعمق بر حوادث تلخ تاریخی و زنده نگهداشتن خاطرات رنج این ملت، زمینه های اولیه برای ساختن فردائی بهتر است.» ، به جای آنکه برای نسل امروز که از دیروز و پریروز بی خبرند، فراز و نشیب زندگی و مبارزه خودشان را از اولین لحظاتی که در زندان با بیژن جزنی بودند تا بار دیگر که دستگیر شدند و به قصر آمدند و... توضیح دهند،
به جای شرح آنهمه ماجرا که زمان شاه در زندان گذشت و مردم نمی‌دانند (به اصطلاح مرزبندیهایی که از سال ۵۱ بین مذهبی و غیر مذهبی دیوار کشید و پیش از فتوای آخوندهای مرتجع، به تنگ نظری و انحصارطلبی میدان داد و رهبران سازمانهای سیاسی خط دهنده اش بودند...)
و، به جای آنکه از حلقات مفقوده فاجعه گاپیلون و حوادث دردناک بعد از آن رازگشایی کنند، سروقت قتلعام سال ۶۷ که به آن اشراف ندارند آمده و می‌فرمایند:
«...هزاران هزار جوان فقط با یک سؤال مسلمان هستی یا نه؟ به جوخه های اعدام سپرده شدند...» 
۱- آیا واقعاً در کشتار سال ۶۷ هزاران هزار جوان به جوخه اعدام سپرده شدند؟ هزاران هزار؟
و آیا سؤال هیئت مرگ از تمامی زندانیان (از تمامی آنها) این بود که مسلمان هستی یا نه؟ و چون پاسخ منفی شنیدند، آنان را حلق آویز کردند؟
از زندانیان غیرمذهبی حدود ۴۰۰ نفر (که تعدادی از آن ها در طول سالیان مجبور بودند نماز هم بخوانند)، به دار کشیده شدند.
آیا همه کسانیکه از اسیرکشی سال ۶۷ عبور کردند (از جمله زنان مارکسیست که خوشبختانه تمامشان زنده ماندند)، به سؤال فوق جواب آری دادند و به همین دلیل کشته نشدند؟
آیا اصلاً دغدغه قاتلین زندانیان سیاسی نماز و شعائر مذهبی بود؟
این که در یک مقطع، خداناباوران با هر وعده نماز جیره شلاق داشتند، موضوعی جداگانه است.
………………………………………..
امتناع انصاف و واقع بینی چشمان ما را قیچ و لوچ می‌کند.
می دانیم (در میان جانباختگان سال ۶۷) بیش از ۳۰۰۰ نفر مسلمان بودند و به استقبال ماه رمضان می‌رفتند، هیئت قتلعام از آنها هم پرسیدند مسلمان هستید یا نه؟ و چون گفتند نه، به دارشان کشیدند؟! 
آیا آقای مدنی نمی‌داند شماری از زندانیان به جرم برگزاری مراسم نماز جماعت در بند و... اعدام شدند و تعدادی از کسانی را که به دار زدند نیایش شبانه شان قطع نمی‌شد؟
به شهادت ایرج مصداقی نزدیک به ۲۰ نفر از هم بندی هایش به اتهام جشن گرفتن عید قربان و عید غدیر (عید قربان ۳ مرداد و عید غدیر ۱۱مرداد سال ۶۷ بود)، اعدام شدند. یکی از سؤالات دادگاه این بوده است که چه کسی در عید غدیر و عید قربان به آن ها شربت داده است.
نود درصد کسانی که اعدام شدند مسلمانان معتقدی بودند که به نماز و شعائر مذهبی عمیقاً باور داشتند. امثال اشرف احمدی و مریم گلزاده غفوری به صراحت از عقاید مذهبی خودشان دفاع می‌کردند و حلق آویز شدند.
من شهادت می‌دهم که سید فخر طاهری که فخر زندانیان سیاسی در اصفهان بود، در وصیتنامه اش تأکید داشت که موّحد است و موّحد می‌ماند تا دم مرگ، و امثال او کم نبودند.
ثرّیا شکرانه و دکتر فهیمه تحصیلی که سال ۶۰ تیرباران شدند زیر شکنجه آیات قران می‌خواندند. از یک همدانی که سال ۶۳ شاهد حلق‌آویز شدن بهجت (پری) صدوقی بوده شنیدم، او در آخرین لحظات سوره بروج خوانده است. وقتی دکتر زرین پرتوی پزشک عالیقدر مشهد را، قاتلان در درگیری به رگبار بستند می‌دانستند که او در اعتقادات مذهبی خویش استوار است.
از دست رمضان گرامی و هوشنگ اعظمی و محمود آرمین و قاسم مهریزی و سعید مظاهری و...که نه ستم پذیر بودند و نه پرسش ستیز (تکرار می‌کنم نه ستم پذیر بودند و نه پرسش ستیز)، قرآن و نهج البلاغه نمی‌افتاد و همه هم سال ۶۷ به دار کشیده شدند. 
امتناع انصاف و واقع بینی آدمی را بخصوص اگر از فروتنی و فرزانگی دور باشد، قیچ و لوچ می‌کند.
اینگونه برخوردهای تنگ نظرانه به همان اندازه زشت و سخیف است که شهدای والامقامی مثل «الله قلی چهانگیری» و چنگیز احمدی را که تا دم مرگ گرایش سوسیالیستی داشتند و تا دم مرگ مارکسیست بودند، مذهبی و مرید خودمان جلوه دهیم و لاف و گزاف ببافیم.
...
برگردیم به وقایع نگاری آقای مصطفی مدنی از قتلعام سال ۶۷
«...هزاران هزار جوان فقط با یک سؤال مسلمان هستی یا نه؟ به جوخه های اعدام سپرده شدند...» 
آیا اگر شقاوت سال ۶۷، تنها تعداد معدودی را در بر می‌گرفت، ذرّه ای از پوسیدگی و دنائت قاتلین زندانیان سیاسی می‌کاست؟
 در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ فقط سه دانشجو به خاک افتادند، زندانیانی را که ساواک در تپّه های اوین به رگبار بست (بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار، و...) تنها ۹ نفر بودند، اما رژیم شاه، به دلیل اینگونه جنایت ها به خاک سیاه نشست و هنوز آقای پرویز ثابتی و دوستانشان نمی‌توانند از شّر آن خلاص شوند.
...
آقای مصطفی مدنی حتی آنچه را خودشان در زندان شاه شاهد بوده اند، جور دیگر می‌نویسند وای به زندان های جمهوری اسلامی که حتی یک دقیقه هم در آن حضور نداشته اند.
ایشان به فتوای به قول خودشان تاریخی سران بعدی حکومت در زندان شاه نیز اشاره کرده اند. (نقل فتوا یا بهتر بگویم بیانیه نجس ـ پاکی در زندان‌ها)
آیا می‌توان از حوادث زندان شاه و دیدگاه ارتجاعی آخوندها نوشت اما به عامل مهّمی که زمینه ساز آن به اصطلاح فتوای ننگین شد اشاره نکرد؟
آیا بروز زودرس جریان راست ارتجاعی هیچ ربطی به برادرکشی های سال ۵۴ نداشت؟
چرا قلب واقعیّت می‌کنیم؟
 ...

هیچ نظری موجود نیست: