Avnery, 05/07/2008
یوری آونری، هفتم جولای 2008
برگردان بهروز عارفی
زمان زیادی از جنگ شش روزه نگذشته بود. داشتم پس از یک سخنرانی در مورد لزوم ایجاد فوری یک دولت فلسطینی از سالن اصلی مجلس (کنست) بیرون می آمدم.
یکی از نمایندگان مجلس که آدم خوبی بود، از پله ها پائین آمده و صدایم کرد. او عضو حزب کارگر و در گذشته راننده اتوبوس بود. او در حالی که بازوی مرا گرفته بود به من گفت «یوری، معلوم است چه کار داری میکنی؟ تو میتوانی به مقام بالائی برسی. تو علیه فساد، در مورد جدائی دین و دولت، درباره عدالت اجتماعی حرف های جالبی میزنی. تو می توانی در انتخابات آینده پیروزی بزرگی کسب کنی. اما تو داری با سخنان خود درباره اعراب همه چیز را بر باد می دهی. چرا به این مهملات خاتمه نمی دهی؟ »
به او پاسخ دادم که حق کاملا با اوست، اما این کار از من ساخته نیست. اگر من نتوانم در مورد حقیقت، آن طوری که می بینم صحبت کنم، کنست برای من هیچ امتیازی ندارد.
من باردیگر به نمایندگی مجلس انتخاب شدم، در راس یک جناح کوچک پارلمانی که هرگز به نیروی قدرتمندی تبدیل نشد. پیش بینی آن نماینده درست از آب در آمد.
من در طول سال ها از خود می پرسیدم که آیا آن کار من درست بود. آیا بهتر نیست که برای زمان کوتاهی هم شده، از اصول دست برداشت. و قدرت سیاسی را که بدون آن غیر ممکن است به خواست ها تحقق بخشید، کسب کرد؟
نمیدانم که آیا انتخاب من درست بود یا نه. ولی من هرگز احساس پشیمانی نکردم، چرا که برای من انتخاب درستی بود.
من هرگاه حرفی از باراک اوباما پیش می آید، یاد آن گفتگو می افتم. اوباما نیز با محظوریت های مشابهی روبروست.
البته، اختلاف بزرگی بین ما ست. من رهبر یک جناح بسیار کوچک در یک کشور بسیار کوچک بودم، در حالی که او در راس حزب غول پیکری در یک کشور پهناور است. با این وصف، ماهیت تنگناهای سیاسی در همه کشورها یکی است، چه بزرگ و چه کوچک.
بیسمارک می گفت که سیاست عبارتست از «هنر ممکن». سیاست سازش لازم دارد. سیاستمدار یک فرد حرفه ای ست که تفاوت زیادی با درودگر و وکیل ندارد. وظیفه او همراه کردن اکثریت ها برای تصویب قانون و تصمیم گیری است. برای نیل به چنین هدفی، سیاستمدار مجبور به سازش است. برخی به سادگی این کار را می کنند، چرا که به هر حال، اصول اخلاقی برای آنان اهمیتی ندارد. اما برای افراد اصولی، این کار بسیار مشکل است.
راستی، جایگاه اصول در سیاست چیست؟ آیا یک سیاستمدار باید اصولی را قربانی کند تا به هدف های دیگر برسد؟ و اگر چنین است، چه حدی برای این کار منظور است؟
چنین تنگنائی در یک کارزار انتخاباتی حتا بحرانی تر نیز هست.
در جریان زندگی سیاسی من، در پنج کارزار انتخاباتی شرکت داشتم که چهار بار پیروز و یک بار شکست خوردم.
در روزهای اخیر، من کارزار انتخاباتی باراک اوباما را دنبال می کنم. دنبال می کنم و موضوع را درک می کنم، دنبال می کنم وخشمگین میشوم ؛ دنبال می کنم و نگران می شوم.
من به گفته های او گوش می دهم و می فهمم چرا آن ها را گفته است.
به کارهای او نگاه می کنم و اغلب به خشم می آیم.
او را می بینم که از روی طنابی بر روی دوزخ عبور می کند و نگران می شوم.
او را به هنگام سخنرانی در مجلس لابی یهودی در آمریکا به هنگام چابلوسی دیدم و از خود پرسیدم مگر ممکن است، آیا همین فرد است که میخواهد تغییرات بزرگ ایجاد کند؟
من به سخنان شورانگیز او در مورد حق مردم برای حمل اسلحه، از جمله مسلسل های یوزی و کلاشینکف گوش دادم و در فکر فرو رفتم. چطور؟ اوباما؟
سخنرانی او را شنیدم که از حکم اعدام، این مجازات وحشیانه دفاع می کرد. مجازات اعدامی که آمریکا را در میان ایران و عربستان سعودی جای می دهد. نمی توانستم باور کنم. اوباما؟؟؟
احساس می کنم که با گذشت هر روز، اوباما از خودش فراتر می رود و ما تازه در آغاز کارزار اصلی انتخابات هستیم.
من تنها میتوانم تصور کنم که چه بحث هائی در جلسات هیئت انتخاباتی اوباما جریان دارد. او در احاطه برنامه ریزان، نظر سنج ها و مسئولان روابط عمومی که همگی در کار خود خبره اند، قرار دارد.
یکی از آنان می گوید که باراک، نگاه کن، این ها واقعیت های زندگی ست. به هر حال لیبرال ها با تو هستند، لازم نیست که آن ها را بسوی خود جلب کنی. محافظه کاران بر ضد تو هستند، و چیزی آن ها را تغییر نخواهد داد. اما، در میان این دو، میلیون ها رای دهنده قرار دارند که نتیجه کار به تصمیم آنان بستگی دارد. تو باید آنان را جلب بکنی. پس سخنان غیر عادی یا قاطع بر زبان نیاور.
تو باید سخنانی را به آن ها بگوئی که انتظار شنیدنش را دارند، یعنی همنوائی با آنان. خواهش می کنیم که چیزی نگوئی که هسته اصلی لیبرالی داشته باشد. ما به رای راست گرایان و نیز مسیحیان متعصب نیاز داریم.
نفر سومی می افزاید که هر موضعگیری قطعی، رای ها را از ما دور می کند. هر اصولی گرائی حتما کسی را دلخور می کند، لذا خواهش داریم که به جزئیات نپردازی. فقط به کلی گوئی های مبهم که همه را راضی نگهمیدارد، اکتفا کن.
من نامزدهای انتخاباتی بسیاری دیده ام، هم در اسرائیل و هم در ایالات متحده که با برنامه روشن و صریحی شروع به کار کردند و آخر سر به سیاستمداری مبهم ، ملال آور و بی چهره مبدل شدند.
در درام بزرگ گوته، فاوست، جان وروان خود را به شیطان می فروشد تا در این جهان موفق شود. هر سیاستمداری در جان خود شیطانی دارد که در برابر روان وی، قدرت به او می بخشد.
شما معتقد به اصولی هستید، این اهریمن در گوش شما نجوا می کند که این اصول بسیار نیکند ولی شما در انتخابات برنده نخواهید شد. این اصول به درد هیچ چیز نمی خورند. شما هنگامی می توانید آن ها را محقق کنید که به قدرت برسید. لذا، برنده شدن ارزش این را دارد که از اصولی چند بگذریم و در برخی مسائل سازش کنیم. پس از آن، شما آزاد خواهید بود که به آن چه تمایل دارید عمل کنید.
نامزد انتخاباتی، خود می داند که این امر حقیقت دارد. برای این که برنامه وی تحقق یابد، لازم است که پیش از هر چیز، وی انتخاب شود. برای انتخاب شدن، او مجبور است حرف هائی بزند که باور نداشته و نیز از مسائلی که باور داشت، دست بکشد.
دوباره، پرسش این ست که مرز این کار در کجا قرار دارد؟ دادن چه امتیازاتی برای نیل به هدف جایز است؟ خط قرمز در کجاست؟
شیطان می داند که سازش های کوچک، همیشه به سازش های بزرگ می انجامد، و این کار در سراشیب لغزانی پیش می رود تا این که نفس و جان خود را ببازی. بدون این که نامزد انتخاباتی متوجه شود، او به سوی قهقرا می غلطد، و هنگامی چشمانش را باز می کند که در لجن زار پلید سیاسی فرو رفته است.
این اولین آزمایش بزرگ برای رهبر بلندپرواز است. و آن عبارتست از آگاهی به اختلاف میان آن چه مجاز است و آن چه ممنوع. یعنی میان «هنر ممکن» و «هدف وسیله را توجیه می کند». میان پافشاری خودسرانه بر روی اصول خویش و تسلیم شدن به کارشناسانی که هر برنامه نوینی را به معجونی از واژه های بی معنی تبدیل می کنند.
از آغاز پیدایش دموکراسی در یونان، پرسشی موجب پیچیدگی این مقوله شده است. آیا میتوان به مردم، توده ها اطمینان داشت که انتخاب درست بکنند؟ مردم چگونه می توانند بین راه حل های گوناگون در مورد مسئله هائی که شناخت درستی ندارند، انتخاب بکنند؟
از این ها گذشته، میلیون ها رای دهنده از ابتدائی ترین دانش درباره مقوله هائی چون بودجه، پیچیدگی سیاست خارجی، برنامه ریزی نظامی و هزاران نکته دیگر که رهبر یک کشور باید در موردش تصمیم بگیرد، بی بهره اند.
در واقع، پاسخ این است که آنان شناختی در این مورد ندارند. نمیتوان از یک راننده تاکسی، یک دندانپزشک و حتی یک استاد ریاضیات توقع داشت که به قبایل افغان یا بازار نفت بین المللی واقف باشد.
مردم چگونه تصمیم می گیرند که آیا یک نامزد صلاحیت «رهبر»ی دارد یا نه؟ آیا مسئله به اعتماد به نفس ارتباط دارد؟ یا به قدرت شخصیت؟ به فرهمندی؟ به ظاهر و قیافه؟ به موفقیت در انجام وظایف پیشین؟ آیا مردم به این نکته باور دارند که این نامزد، واقعا به تعهدات انتخاباتی اش وفادار خواهد ماند؟
در روزگارما، درک وبرداشت واقعی آسان نیست. چرا که نامزدها با گروه بزرگی از «کارچاق کن های متخصص» [spin doctors ] احاطه شده اند که وجهه عمومی او را دستکاری کرده، در دهان او حرف می گذارند و حضور او را در محافل سازماندهی می کنند. چنان که ادعا می شود، تلویزیون نمونه مدرن میدان های عمومی آتن باستان نیست. این رسانه، ماهیتی بی اساس داشته و ابزاری جعلی است. علی رغم همه چیز، آن چه در حساب آخر تعیین کننده است، وجهه عمومی نامزد انتخاباتی است.
باراک اوباما میلیون ها شهروند و بویژه جوانان را تحت تاثیر قرار داده است. پس از تباهی اخلاقی دوران بیل کلینتون و بلاهت فسون قدرت در ریاست جورج بوش، آنان در شوق تغییرات بوده و مایلند به رهبری که بیان جدیدی دارد اعتماد کنند. و اوباما در بستر سخنرانی های شوق انگیز، با استعداد فوق العاده ای این امید را بیان می کند.
خطر اینجاست که هنگامی که سخنان آموزنده زدوده شوند، آنان رهبری با شخصیت، با قدرت و با استعداد وفاداری به تعهدات را پشت سر نخواهند داشت.
اگر اوباما تسلیم مشاورانش گشته و به نجواهای شیطان گوش فرادهد، ممکن است بتواند بخشی از رای دهنگان اردوگاه مقابل را جلب کند ولی اعتبارش را ازدست خواهد داد. شاید، مردم بطور غریزی تصمیم بگیرند که «او متوجه این نکته نشده است». که با این همه او رهبری نیست که بتوان اعتماد کرد.
از سوی دیگر، اگر او آماده مصالحه لازم نباشد، اگر او رای دهنگان بسیاری را مایوس کند، او با خطر متضاد مواجه خواهد شد. به این معنی که در کناراصولش باقی خواهد ماند ولی بدون این که توانائی تحقق آن ها را داشته باشد.
او با چهار ماه طاقت فرسا مواجه است. در هر دو سو، وسوسه ها بسیارند. او می بایست تصمیم بگیرد که کیست و تا چه حد آماده است که بدون خیانت به خود، کار را رها کند.
شاید بهتر است که او نمونه شارل دوگل را دنبال کند. او به عنوان مرد رزم به قدرت رسید و از قدرت برای برقراری صلحی دردناک و غیرقابل تحمل استفاده کرد.
من نمی خواهم چیزی باشم که به زبان ییدیش به طعنه «etzes-geber»(واعظ غیز متعظ) می گویند که از واژه عبری توصیه و کلمه آلمانی بخشنده گرفته شده است. یعنی شخصی که پند می دهد بدون این که هیچ مسئولیتی بپذیرد یا هزینه ای بپردازد.
حتا اگر از من خواسته می شد، نمی توانستم به اوباما، نامزد تصدی قدرتمند ترین مقام دنیا توصیه ای بکنم.
سوای پندی که پولونیوس در «هاملت» به پسرش لایرتس داد:
«بالا تر از همه، خود را هرگز فریب مده و نسبت به خودت منصف باش!».
· یوری آونری از رهبران «مجموعه صلح»، یکی از جنبش های اسرائیلی فعال طرفدار صلح عادلانه میان فلسطین و اسرائیل و طرفدار ایجاد دولت فلسطین در مرزهای سال 1967 است. http://gush-shalom.org/
عنوان اصلی مقاله:
Satan’s counsel
It was just a passing conversation, but it has stuck in my memory
http://zope.gush-shalom.org/home/en/channels/avnery/1215293006
/
یوری آونری، هفتم جولای 2008
برگردان بهروز عارفی
زمان زیادی از جنگ شش روزه نگذشته بود. داشتم پس از یک سخنرانی در مورد لزوم ایجاد فوری یک دولت فلسطینی از سالن اصلی مجلس (کنست) بیرون می آمدم.
یکی از نمایندگان مجلس که آدم خوبی بود، از پله ها پائین آمده و صدایم کرد. او عضو حزب کارگر و در گذشته راننده اتوبوس بود. او در حالی که بازوی مرا گرفته بود به من گفت «یوری، معلوم است چه کار داری میکنی؟ تو میتوانی به مقام بالائی برسی. تو علیه فساد، در مورد جدائی دین و دولت، درباره عدالت اجتماعی حرف های جالبی میزنی. تو می توانی در انتخابات آینده پیروزی بزرگی کسب کنی. اما تو داری با سخنان خود درباره اعراب همه چیز را بر باد می دهی. چرا به این مهملات خاتمه نمی دهی؟ »
به او پاسخ دادم که حق کاملا با اوست، اما این کار از من ساخته نیست. اگر من نتوانم در مورد حقیقت، آن طوری که می بینم صحبت کنم، کنست برای من هیچ امتیازی ندارد.
من باردیگر به نمایندگی مجلس انتخاب شدم، در راس یک جناح کوچک پارلمانی که هرگز به نیروی قدرتمندی تبدیل نشد. پیش بینی آن نماینده درست از آب در آمد.
من در طول سال ها از خود می پرسیدم که آیا آن کار من درست بود. آیا بهتر نیست که برای زمان کوتاهی هم شده، از اصول دست برداشت. و قدرت سیاسی را که بدون آن غیر ممکن است به خواست ها تحقق بخشید، کسب کرد؟
نمیدانم که آیا انتخاب من درست بود یا نه. ولی من هرگز احساس پشیمانی نکردم، چرا که برای من انتخاب درستی بود.
من هرگاه حرفی از باراک اوباما پیش می آید، یاد آن گفتگو می افتم. اوباما نیز با محظوریت های مشابهی روبروست.
البته، اختلاف بزرگی بین ما ست. من رهبر یک جناح بسیار کوچک در یک کشور بسیار کوچک بودم، در حالی که او در راس حزب غول پیکری در یک کشور پهناور است. با این وصف، ماهیت تنگناهای سیاسی در همه کشورها یکی است، چه بزرگ و چه کوچک.
بیسمارک می گفت که سیاست عبارتست از «هنر ممکن». سیاست سازش لازم دارد. سیاستمدار یک فرد حرفه ای ست که تفاوت زیادی با درودگر و وکیل ندارد. وظیفه او همراه کردن اکثریت ها برای تصویب قانون و تصمیم گیری است. برای نیل به چنین هدفی، سیاستمدار مجبور به سازش است. برخی به سادگی این کار را می کنند، چرا که به هر حال، اصول اخلاقی برای آنان اهمیتی ندارد. اما برای افراد اصولی، این کار بسیار مشکل است.
راستی، جایگاه اصول در سیاست چیست؟ آیا یک سیاستمدار باید اصولی را قربانی کند تا به هدف های دیگر برسد؟ و اگر چنین است، چه حدی برای این کار منظور است؟
چنین تنگنائی در یک کارزار انتخاباتی حتا بحرانی تر نیز هست.
در جریان زندگی سیاسی من، در پنج کارزار انتخاباتی شرکت داشتم که چهار بار پیروز و یک بار شکست خوردم.
در روزهای اخیر، من کارزار انتخاباتی باراک اوباما را دنبال می کنم. دنبال می کنم و موضوع را درک می کنم، دنبال می کنم وخشمگین میشوم ؛ دنبال می کنم و نگران می شوم.
من به گفته های او گوش می دهم و می فهمم چرا آن ها را گفته است.
به کارهای او نگاه می کنم و اغلب به خشم می آیم.
او را می بینم که از روی طنابی بر روی دوزخ عبور می کند و نگران می شوم.
او را به هنگام سخنرانی در مجلس لابی یهودی در آمریکا به هنگام چابلوسی دیدم و از خود پرسیدم مگر ممکن است، آیا همین فرد است که میخواهد تغییرات بزرگ ایجاد کند؟
من به سخنان شورانگیز او در مورد حق مردم برای حمل اسلحه، از جمله مسلسل های یوزی و کلاشینکف گوش دادم و در فکر فرو رفتم. چطور؟ اوباما؟
سخنرانی او را شنیدم که از حکم اعدام، این مجازات وحشیانه دفاع می کرد. مجازات اعدامی که آمریکا را در میان ایران و عربستان سعودی جای می دهد. نمی توانستم باور کنم. اوباما؟؟؟
احساس می کنم که با گذشت هر روز، اوباما از خودش فراتر می رود و ما تازه در آغاز کارزار اصلی انتخابات هستیم.
من تنها میتوانم تصور کنم که چه بحث هائی در جلسات هیئت انتخاباتی اوباما جریان دارد. او در احاطه برنامه ریزان، نظر سنج ها و مسئولان روابط عمومی که همگی در کار خود خبره اند، قرار دارد.
یکی از آنان می گوید که باراک، نگاه کن، این ها واقعیت های زندگی ست. به هر حال لیبرال ها با تو هستند، لازم نیست که آن ها را بسوی خود جلب کنی. محافظه کاران بر ضد تو هستند، و چیزی آن ها را تغییر نخواهد داد. اما، در میان این دو، میلیون ها رای دهنده قرار دارند که نتیجه کار به تصمیم آنان بستگی دارد. تو باید آنان را جلب بکنی. پس سخنان غیر عادی یا قاطع بر زبان نیاور.
تو باید سخنانی را به آن ها بگوئی که انتظار شنیدنش را دارند، یعنی همنوائی با آنان. خواهش می کنیم که چیزی نگوئی که هسته اصلی لیبرالی داشته باشد. ما به رای راست گرایان و نیز مسیحیان متعصب نیاز داریم.
نفر سومی می افزاید که هر موضعگیری قطعی، رای ها را از ما دور می کند. هر اصولی گرائی حتما کسی را دلخور می کند، لذا خواهش داریم که به جزئیات نپردازی. فقط به کلی گوئی های مبهم که همه را راضی نگهمیدارد، اکتفا کن.
من نامزدهای انتخاباتی بسیاری دیده ام، هم در اسرائیل و هم در ایالات متحده که با برنامه روشن و صریحی شروع به کار کردند و آخر سر به سیاستمداری مبهم ، ملال آور و بی چهره مبدل شدند.
در درام بزرگ گوته، فاوست، جان وروان خود را به شیطان می فروشد تا در این جهان موفق شود. هر سیاستمداری در جان خود شیطانی دارد که در برابر روان وی، قدرت به او می بخشد.
شما معتقد به اصولی هستید، این اهریمن در گوش شما نجوا می کند که این اصول بسیار نیکند ولی شما در انتخابات برنده نخواهید شد. این اصول به درد هیچ چیز نمی خورند. شما هنگامی می توانید آن ها را محقق کنید که به قدرت برسید. لذا، برنده شدن ارزش این را دارد که از اصولی چند بگذریم و در برخی مسائل سازش کنیم. پس از آن، شما آزاد خواهید بود که به آن چه تمایل دارید عمل کنید.
نامزد انتخاباتی، خود می داند که این امر حقیقت دارد. برای این که برنامه وی تحقق یابد، لازم است که پیش از هر چیز، وی انتخاب شود. برای انتخاب شدن، او مجبور است حرف هائی بزند که باور نداشته و نیز از مسائلی که باور داشت، دست بکشد.
دوباره، پرسش این ست که مرز این کار در کجا قرار دارد؟ دادن چه امتیازاتی برای نیل به هدف جایز است؟ خط قرمز در کجاست؟
شیطان می داند که سازش های کوچک، همیشه به سازش های بزرگ می انجامد، و این کار در سراشیب لغزانی پیش می رود تا این که نفس و جان خود را ببازی. بدون این که نامزد انتخاباتی متوجه شود، او به سوی قهقرا می غلطد، و هنگامی چشمانش را باز می کند که در لجن زار پلید سیاسی فرو رفته است.
این اولین آزمایش بزرگ برای رهبر بلندپرواز است. و آن عبارتست از آگاهی به اختلاف میان آن چه مجاز است و آن چه ممنوع. یعنی میان «هنر ممکن» و «هدف وسیله را توجیه می کند». میان پافشاری خودسرانه بر روی اصول خویش و تسلیم شدن به کارشناسانی که هر برنامه نوینی را به معجونی از واژه های بی معنی تبدیل می کنند.
از آغاز پیدایش دموکراسی در یونان، پرسشی موجب پیچیدگی این مقوله شده است. آیا میتوان به مردم، توده ها اطمینان داشت که انتخاب درست بکنند؟ مردم چگونه می توانند بین راه حل های گوناگون در مورد مسئله هائی که شناخت درستی ندارند، انتخاب بکنند؟
از این ها گذشته، میلیون ها رای دهنده از ابتدائی ترین دانش درباره مقوله هائی چون بودجه، پیچیدگی سیاست خارجی، برنامه ریزی نظامی و هزاران نکته دیگر که رهبر یک کشور باید در موردش تصمیم بگیرد، بی بهره اند.
در واقع، پاسخ این است که آنان شناختی در این مورد ندارند. نمیتوان از یک راننده تاکسی، یک دندانپزشک و حتی یک استاد ریاضیات توقع داشت که به قبایل افغان یا بازار نفت بین المللی واقف باشد.
مردم چگونه تصمیم می گیرند که آیا یک نامزد صلاحیت «رهبر»ی دارد یا نه؟ آیا مسئله به اعتماد به نفس ارتباط دارد؟ یا به قدرت شخصیت؟ به فرهمندی؟ به ظاهر و قیافه؟ به موفقیت در انجام وظایف پیشین؟ آیا مردم به این نکته باور دارند که این نامزد، واقعا به تعهدات انتخاباتی اش وفادار خواهد ماند؟
در روزگارما، درک وبرداشت واقعی آسان نیست. چرا که نامزدها با گروه بزرگی از «کارچاق کن های متخصص» [spin doctors ] احاطه شده اند که وجهه عمومی او را دستکاری کرده، در دهان او حرف می گذارند و حضور او را در محافل سازماندهی می کنند. چنان که ادعا می شود، تلویزیون نمونه مدرن میدان های عمومی آتن باستان نیست. این رسانه، ماهیتی بی اساس داشته و ابزاری جعلی است. علی رغم همه چیز، آن چه در حساب آخر تعیین کننده است، وجهه عمومی نامزد انتخاباتی است.
باراک اوباما میلیون ها شهروند و بویژه جوانان را تحت تاثیر قرار داده است. پس از تباهی اخلاقی دوران بیل کلینتون و بلاهت فسون قدرت در ریاست جورج بوش، آنان در شوق تغییرات بوده و مایلند به رهبری که بیان جدیدی دارد اعتماد کنند. و اوباما در بستر سخنرانی های شوق انگیز، با استعداد فوق العاده ای این امید را بیان می کند.
خطر اینجاست که هنگامی که سخنان آموزنده زدوده شوند، آنان رهبری با شخصیت، با قدرت و با استعداد وفاداری به تعهدات را پشت سر نخواهند داشت.
اگر اوباما تسلیم مشاورانش گشته و به نجواهای شیطان گوش فرادهد، ممکن است بتواند بخشی از رای دهنگان اردوگاه مقابل را جلب کند ولی اعتبارش را ازدست خواهد داد. شاید، مردم بطور غریزی تصمیم بگیرند که «او متوجه این نکته نشده است». که با این همه او رهبری نیست که بتوان اعتماد کرد.
از سوی دیگر، اگر او آماده مصالحه لازم نباشد، اگر او رای دهنگان بسیاری را مایوس کند، او با خطر متضاد مواجه خواهد شد. به این معنی که در کناراصولش باقی خواهد ماند ولی بدون این که توانائی تحقق آن ها را داشته باشد.
او با چهار ماه طاقت فرسا مواجه است. در هر دو سو، وسوسه ها بسیارند. او می بایست تصمیم بگیرد که کیست و تا چه حد آماده است که بدون خیانت به خود، کار را رها کند.
شاید بهتر است که او نمونه شارل دوگل را دنبال کند. او به عنوان مرد رزم به قدرت رسید و از قدرت برای برقراری صلحی دردناک و غیرقابل تحمل استفاده کرد.
من نمی خواهم چیزی باشم که به زبان ییدیش به طعنه «etzes-geber»(واعظ غیز متعظ) می گویند که از واژه عبری توصیه و کلمه آلمانی بخشنده گرفته شده است. یعنی شخصی که پند می دهد بدون این که هیچ مسئولیتی بپذیرد یا هزینه ای بپردازد.
حتا اگر از من خواسته می شد، نمی توانستم به اوباما، نامزد تصدی قدرتمند ترین مقام دنیا توصیه ای بکنم.
سوای پندی که پولونیوس در «هاملت» به پسرش لایرتس داد:
«بالا تر از همه، خود را هرگز فریب مده و نسبت به خودت منصف باش!».
· یوری آونری از رهبران «مجموعه صلح»، یکی از جنبش های اسرائیلی فعال طرفدار صلح عادلانه میان فلسطین و اسرائیل و طرفدار ایجاد دولت فلسطین در مرزهای سال 1967 است. http://gush-shalom.org/
عنوان اصلی مقاله:
Satan’s counsel
It was just a passing conversation, but it has stuck in my memory
http://zope.gush-shalom.org/home/en/channels/avnery/1215293006
/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر