پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷ - ۰۸ ژانويه ۲۰۰۹محمدعلی اصفهانی
اين سطور را شتابزده می نويسم. چرا که به قول شاملو «مجال، بی رحمانه اندک» است. و از همين رو، به پيروی از يک سنّت مطبوعاتی ديرين، به شيوه ی «چند پرسش، و چند پاسخ» متوسل می شوم.حضور دو جريان آتش افروز، در رأس حاکميّت ايران و در رأس حاکميّت آمريکا، و اغتنام اين فرصت به وسيله ی اسراييل، سبب شد که در چند سال اخير، در کنار کار های اصلی خودم، به طور مستمر به کار ترجمه ی سياسی هم دست بزنم.هيچ دليلی نمی بينم که در اين چند سطر، از بعضی از ترجمه های اين سال هايم استفاده نکنم. و حتّی برعکس: فکر می کنم که باز خوانی آن بخش از اين ترجمه ها که مستقيماً به ماجرای فلسطين و اسراييل مربوط می شود، در اين ايام که شاهد نه اولين و نه آخرين، بلکه جديد ترين سبعيّت حاکمان نژادپرست بنيادگرای هولوکاست آفرين اسراييل هستيم، اگر نه ضروری، بلکه دستکم مفيد باشد.اما لازم است که نخست، اين را روشن کنم که در اين نوشته ی مختصر روی سخنم با موجودات زير نيست:۱
ـ کارگزاران رسمی و مأمورانِ اين روزها به شدّت فعال شده ی «ايرانی» اسراييل.
۲ ـ جديدالاستخدام های مفلوکی که شبانه روزی ۴۸ ساعت در طلب عفو و مغفرت از آمريکا و اسراييل و اروپا، در کريدور های به خون آغشته ی کثيف ترين انسان های قابل تصوّر در کشور های مختلف جهان، دم لابه کنان در پی اين و آن روان و دوانند. با اوراق و «اسناد» اطلاعاتی مفيد برای «مبارزه با تروريسم»، در جيب و کيف و روی دوش.اينان چندی است که در طمع خام تحقق رؤيايی شوم تر از خودشان، اساساً از هيأت يک نيروی اپوزيسيون، به هيأت يک عامل اجرايی آمريکا و اسراييل درآمده اند.
۳ ـ شاخه های مختلف (و نفرات دست به قلم) جريانی که بنيانگذار و «تئوريسين» آن ـ با صراحت تمام ـ اسراييل را به عنوان «تنها دموکراسی خاورميانه» می ستود، و درک خود را اينچنين، از معنای «دموکراسی» (و ايضاً انسان و انسانيّت) به نمايش عمومی می گذاشت (۱) و وظيفه ی اصلی پيروانش نيز در حال حاضر، سينه چاک دادن در زير علم مبلغان «نبرد تمدن ها» ست. نبردی که در يک سوی آن، حکومت اسراييل ـ به گفته ی سازمان وحدت يهودی فرانسه برای صلح ـ خود را به عنوان نايب «غرب» («غرب» به عنوان يک اصطلاح متداول، و نه به عنوان مردمان غربی) معرفی می کند، در نبرد با «اهريمنان مسلمان» در خاورميانه؛ و در سوی ديگرش بخشی از بنيادگرايان اسلامی (عمدتاً سلفی ها و وهابيون) به «وکالت فضولی» از طرف خدا آن را بر خود، فرض شرعی می دانند.٭
پرسش اوّل: مگر اسراييل، به خاطردفاع از خود نيست که می جنگد؟٭٭
پاسخ به پرسش اوّل: قبل از هر پاسخی، نخست از خود بپرسيم که: کوچ کردن از اينطرف و آنطرف دنيا به قصد مفتخواری و برسر سفره ی آماده نشستن و زندگی کردن در سرزمين های غصبی مردم، و جا خوش کردن در خانه ی صاحبخانه پس از به قتل رسانيدن او و همسر و فرزندانش، آيا اساساً می تواند مشروعيّتی داشته باشد که چيزی به نام «حقّ دفاع از خود» را معنا کند؟و بعد ـ به هر دليل ـ اين پرسش را نديده بگيريم و پاسخ به آن را نيز. آن وقت، نگاهی به صحنه ی موجود بياندازيم:مبارزه ی اسراييل با فلسطينيان، شصت سال است که ادامه دارد. به عنوان يک دولت البته. وگرنه پيش از تشکيل دولت اسراييل، دار ودسته های تروريستی متعددی وجود داشتند با مهيب ترين جنايات در حق فلسطينيان. بعداً تعداد زيادی از افراد آن دار و دسته ها، اعضای دولت های آينده ی اسراييل را تشکيل دادند، و دستکم دو تن از سرکردگانشان هم به رياست دولت اسراييل رسيدند. (۲)ماجرا، نه با حماس (دارای سابقه يی تقريباً ۲۰ ساله) شروع شده است، و نه با جنبش آزادی فلسطين، و بقيّه ی نيرو های مقاومت فلسطينی.قضيه، ساده است: همان تئوری معروف صهيونيزم: «سرزمينی بدون مردمان، برای مردمانی بدون سرزمين.».و از آنجا که اين تئوری، با واقعيّت نمی خوانَد، يعنی فلسطين، سرزمينی بدون مردمان نيست، بايد برای به پراتيک بدل کردن اين تئوری: يا مردمان آن سرزمين را از آن سرزمين بيرون کرد، و يا اساساً آن ها را که از «نژاد برتر»، و از «قوم برگزيده» نيستند، «مردمان» به حساب نياورد. اگر چه آن ها به لحاظ شکل و قيافه، شبيه به انسان باشند.در ارتباط با حماس هم همانطور که بسياری از دست اندر کاران مسائل خاورميانه از جمله يوری آونری، و جان پيلچر تأکيد کرده اند، آن که حاضر به گفتگو و مصالحه نيست، اسراييل است و نه حماس:«... ما اسراييلی ها در جهانی از اشباح و هيولا ها زندگی می کنيم. ما با آدم های زنده و سازمان های عينی نمی جنگيم. بلکه به جنگ شياطين و ارواح خبيثه يی می رويم که اصلاً برای اين ظاهر شده اند که ما را نابود کنند. اين جنگ، جنگ ميان فرزندان روشنايی با فرزندان تاريکی است. ميان خوبی مطلق و بدی مطلق. اينچنين نگاه می کنيم ما به مسأله. و طرف مقابل نيز...»«بياييم اين جنگ را از اين فضای مجازی، به روی زمين محکم و عينی بياوريم. تا زمانی که ما اين قلمرو دهشت و کابوس را ترک نکنيم، نه يک سياست معقول ميسر خواهد بود و نه يک گفتگوی عقلانی...»«... اين اصطلاح «به رسميت شناختن»، اصلاً احمقانه است؛ و فقط بهانه يی است برای اجتناب از ديالوگ با حماس. ما نيازی نداريم به اين که کسی ـ هر کسی ـ ما را به رسميت بشناسد... اگر آ يک توافقنامه با ب امضاء کند، اين يعنی که آ، ب را به رسميت شناخته است. مابقی، همه چرند است و جفنگ...»«... وقتی که از جراحتی خون جاری است، قبل از درمان جراحت، بايد جلو ريزش خون را گرفت. بار ها، حماس، پيشنهاد آتش بس کرد. همانچه در عربی به آن هُدنه گفته می شود. و اين آتش بس، يعنی متوقف کردن هر نوع عمليات جنگی: هم پرتاپ قسام و گراد و خمپاره از طرف حماس و سازمان های ديگر فلسطينی؛ و هم پايان دادن به قتل های نشانگيری شده و تاخت و تاز و تهاجم، و محروم کردن مردم فلسطين از غذا، از طرف اسراييل...»«هُدنه که حماس آن را قبول دارد در واقع امر، جايگزين و معادل صلح است. و مقوله يی است عميقاً جا افتاده و محکم در سنت های اسلامی... از آنجايی که هُدنه، دارای ضمانت اجرايی در اسلام است، تجاوز از آن و زير پا گذاشتنش توسط مسلمانان با ايمان، غير ممکن است... يک هُدنه می تواند ده ها سال طول بکشد و تا بی نهايت ادامه يابد. و اين يعنی صلح. در صورتی که رابطه ی ميان دو طرف، زمينه ی عينيت يافتن صلح را به وجود آورد. حماس اعلام کرده است که مخالف گفتگو ی صلح محمود عباس با اسراييل نيست؛ به شرطی که نتيجه ی حاصل شده از اين گفتگو به رفراندم گذاشته شود. و اگر مردم فلسطين، آن را تأييد کنند، حماس اراده و تصميم مردم فلسطين را خواهد پذيرفت. اين را خود حماس اعلام کرده است...»«... حماس نيز مثل همه ی نيرو های سياسی ديگر فلسطينی، خواهان قدرتی است سياسی در دولت فلسطينی يی که در مرز های ۱۹۶۷ تشکيل خواهد شد. و بنابر اين، نيازمند آن است که از اعتماد اکثريت مردم برخوردار باشد... ذرّه يی ترديد وجود ندارد که اکثريت وسيع فلسطينيان، خواستار دولتی برای خود هستند و صلح. و حماس به خوبی اين را می داند و هيچ عملی که اکثريت را از او دور کند انحام نخواهد داد...»
(۳)
٭ پرسش دوّم:امّا به هر حال، فعلاً در تهاجم جاری، هدف اسراييل کوتاه کردن دست حماس، و خلاص کردن خود از شرّ اوست. مگر نه؟
٭٭ پاسخ به پرسش دوّم:ـ نه! اسراييل در تهاجم جاری، با ملّت فلسطين، از خرد و کلان و پير و جوان و زن و مرد و کودکان به دنيا آمده و به دنيا نيامده و جنين های در شکم مادران فلسطينی، و به طور خاص، ساکنان غزه می جنگد.حتّی در صورتی که يک نفر به ادعای «ملاحظات انسانی، و نشانه گيری های هوشيارانه ی اسراييل» باور هم داشته باشد (۴) بايد از او پرسيد که چگونه می توان در باريکه يی به وسعت تقريباً ۳۵۰ کيلومتر مربّع و با جمعيت يک و نيم ميليون نفر، که به گفته ی کارشناسان، متراکم ترين جمعيت روی زمين را تشکيل می دهند (برای هر چهارهزار نفر، کمتر از يک کيلومتر در يک کيلومتر)، از هوا و زمين، در تهاجمی وحشيانه با سلاح های متعارف و غير متعارف (اورانيوم تضعيف شده مثلاً) نظامی را از غير نظامی تشخيص داد؟ خبر ها هم همه حکايت از کشتار مستمر مردم عادی می کند.٭
پرسش سوّم:حماس، يک جريان ساخته و پرداخته ی خود اسراييل است که چون تاريخ مصرفش به سر رسيده است، اسراييل می خواهد کار او را يکسره کند. ما را چه به جنگ فرانکشتين و خالق او؟
٭ ٭ پاسخ به پرسش سوّم:اين پرسش را با يوری آونری در ميان بگذاريم، و از او پاسخ بگيريم. يوری آونری که بسياری از مقالاتش در روزنامه ی اسراييلی «هاآرتص» نيز منتشر می شود، نويسنده، روزنامه نگار و فعال سياسی صلح طلب اسراييلی، و از بنيانگذاران حرکت معروف Gush Shalom يا «جمعيت صلح» به فارسی، و «کتلة السلام» به عربی است، و چندان نيازی به معرفی ندارد.
يوری آونری، فردی است «معتدل» که مورد تأييد اکثر «ميانه رو ها» در اسراييل و فلسطين و کشور های مختلف جهان است.بعد از پيروزی حماس در انتخابات فلسطين، Gush Shalom (جمعيت صلح ـ جنبشی اسراييلی که يوری آونری از بنيانگذاران آن است) اعلام کرد که اسراييل بايد با حماس مذاکره کند.يوری آونری در مقاله يی مفصّل (که ترجمه ی آن به وسيله ی من در همان زمان نگارشش منتشر شد) از جمله، دليل اين نظر خود و جمعيتش را نيز توضيح می دهد. در قالب يک پرسش و پاسخ:
«پرسش: آيا شما حماس را دوست داريد؟«پاسخ: اصلاً. من باور های لاييک بسيار قوی دارم؛ و مخالف هر نوع ايده ئولوژی يی هستم که سياست را با مذهب در هم بياميزد. چه مذهب يهودی؛ چه اسلام؛ و چه مسيحيت. چه در اسراييل؛ چه در جهان عرب؛ و چه در آمريکا. اما اين، مانع از آن نشده است که با حماس صحبت کنم. همانطور که با ديگرانی هم که با آن ها همعقيده نيستم صحبت می کنم... اين، مانع از آن نشده است که ميهمان حماس شوم؛ سعی کنم که آن ها را بفهمم؛ و با هم تبادل نظر کنيم... در ميان ايده های حماس، ايده هايی هست که من دوست دارمشان؛ و ايده هايی هست که من دوست ندارمشان.»
«پرسش: بعضی ها می گويند که حماس را اسراييل «ساخته» است. آيا اين گفته ی آن ها واقعيت دارد؟«پاسخ: اسراييل، حماس را «نساخته» است.
اما قطعاً در آغاز کار حماس، به او کمک کرده است. به اين شکل: در طی ۲۰ سال نخست اشغال فلسطين، رهبران اسراييل، سازمان آزادی فلسطين PLO را دشمن اصلی خود می دانستند. از همين رو نسبت به سازمان های فلسطينی يی که آن ها فکر می کردند که می توانند باعث به تحليل رفتن سازمان آزادی فلسطين شوند نظر مساعد نشان می دادند.... به عنوان مثال می شود از تلاش مضحک آريل شارون ياد کرد که می خواست شهرک های متحد عربی يی بسازد که در نقش عوامل اجرايی اشغالگران انجام وظيفه کنند.»«دستگاه اطلاعاتی اسراييل، که در تمام اين ۶۰ سال اشغال فلسطين تقريباً هيچ وقت قادر نبوده است که وقايع جهان عرب را پيش بينی کند، در مورد حماس هم دچار اشتباه محاسبه شده بود... دستگاه اطلاعاتی اسراييل اينطور فکر می کرد که ظهور غير منتظره ی يک سازمان اسلامی خواهد توانست سازمان آزادی فلسطين را که يک سازمان لاييک است تضعيف کند. و از همين رو در آن ايام اوليه، نظاميان اسراييل حاکم بر سرزمين های اشغالی، هر فلسطينی يی را که در امور سياسی ـ حتی در جهت صلح ـ فعاليت می کرد به زندان می انداختند؛ اما با ميليتان های مذهبی کاری نداشتند. مسجد ها تنها مکان هايی بودند که فلسطينيان می توانستند در آن جا گرد هم بياييند و برای فعاليت های سياسی آماده شوند.اتخاذ چنين سياستی از طرف اسراييل، البته، محصول نا آگاهی کامل آن از فهم اسلام و واقعيت زندگی فلسطينی بود... حماس ـ به صورت رسمی ـ درست پس از آغاز نخستين انتفاضه در پايان سال ۱۹۸۷ بنا نهاده شد. سرويس های امنيتی اسراييل (که با نام های شاباک و شين بت شناخته شده اند) در ابتدا با حماس برخوردی ملايم داشتند. و فقط يک سال، بعد از تشکيل حماس بود که آن ها شيخ احمد يا سين، بنيانگذار حماس را دستگير کردند...»
«پرسش: آيا پيروزی حماس در انتخابات به اين معناست که اسلام در ميان فلسطينی ها در حال پيشروی است؟«پاسخ: نه الزاماً. اينطور نيست که فلسطينی ها، از ديروز به امروز، يکباره مذهبی تر شده باشند. البته اين درست است که يک حرکت کند اسلاميزاسيون در منطقه وجود دارد. از ترکيه تا يمن. و از مراکش تا عراق. و اين، در کشور های عربی، عکس العمل نسل جوان عرب است در برابر شکست ناسيوناليسم لاييک در حل و فصل مسائل ملی و اجتماعی آن ها. ولی چنين چيزی باعث زلزلزله در جامعه ی فلسطينی نشده است...
(۵)٭ پرسش چهارم:چه اين و چه آن، حماس يک جريان بنيادگراست. آيا يک عنصر مترقی می تواند از حذف چنين جريانی به وسيله ی هرکسی، حتّی اسراييل (حالا کاری به تلفات غير نظامی نداريم و طبعاً کشتار غير نظاميان، محکوم است) ناخشنود باشد؟٭٭
پاسخ به پرسش چهارم:برهم زدن قواعد دموکراسی را نمی توان در پوشش ترقی گرايی، نهان کرد. پيشروی بنياد گرايی اسلامی در کشور های عربی و در فلسطين، محصول چيست؟از جمله، به عنوان مثال و مشت نمونه ی خروار:
۱ ـ جنايات بی مکافات، و حتی غالباً مورد تشويق قرار گرفته ی اسراييل و آمريکا در منطقه، و باورانيدن اين نکته به مردم، که از راه حل های کلاسيک، کاری برنمی آيد.
۲ ـ استبداد و خفقان حاکم بر اين جوامع توسط حکومت هايشان، که در اکثر موارد، بهره مند از انواع و اقسام حمايت های مادی و معنوی و سياسی و اقتصادی و نظامی آمريکا (و طبعاً متحدين «مترقی» او) هستند.
۳ ـ در مورد مسأله ی مربوط به حماس: بر هم زدن قواعد دموکراسی در فلسطين، پس از آن که مردم بنا به دلايل مختلف (از جمله دلايل بالا، و دلايل متعدد ديگر) به حماس با اکثريت قاطعی که خود حماس هم به خواب نمی ديد رأی دادند.وقتی که به مردم، امکان مشاهده ی نتايج طبيعی انتخاب خودشان (و در صورت ضرورت، تصحيح انتخاب خودشان) داده نمی شود، چه می خواهيد بکنيم؟می خواهيد مردم را به جرم «انتخاب غلط» (يعنی مخالف ميل شما) تکه تکه کنند و ما هر دو طرف را محکوم کنيم؟ کسی که مردم را قتل عام می کند که چرا به حماس رأی داده ايد را محکوم کنيم و همزمان با آن: قتل عام شدگان را که چرا به کسانی رأی داده اند که ما نمی پسنديم؟اصلاً خوشبين تر (يعنی ساده لوح باشيم) و بگوييم که قصد اسراييل، در حال حاضر، فقط مبارزه با سازمان مرتجع و فلان و بهمان و غيره و غيره «حماس» است. آيا محکوم کردن هر دو طرف در اينجا معنايی به جز تأييد حق دخالت اسراييل و آمريکا در آراء مردم فلسطين می تواند داشته باشد؟ آن هم به اين قيمت؟آيا با زور و گردن کلفتی، و با تحريم چندين ساله (از روز پيروزی حماس در انتخابات) می توان مردم فلسطين و کشور های عربی را به يک انتخاب درست تشويق کرد؟و آيا چنين شيوه يی و چنين شيوه هايی نيست که آن ها را هرچه بيشتر به سوی برخورد های عکس العملی که يکی از آن ها همين بنيادگرايی اسلامی است، سوق می دهد؟بخش کوچکی از سخنان محمود درويش در گفتگوی مفصّلی که لوموند با او در بهمن ماه ۱۳۸۴ به مناسبت پيروزی حماس انجام داده بود را مرور کنيم:
«جهان عربی ـ اسلامی، عميقاً احساس بی عدالتی می کند؛ و غرب را مسئول اين بی عدالتی می داند. غرب ی که با يک نوع انتگريسم امپرياليستی، به اين احساس جهان عربی ـ اسلامی پاسخ می دهد؛ و اين احساس را تقويت می کند. در چنين فضايی، ما با يک هويّت زخمخورده، سر و کار داريم...»
«... اعراب و مسلمانان، با يک استبداد مطلق و فراگير آمريکايی، و با استبداد های منطقه يی، رو در رو هستند؛ و نمی دانند که بالاخره در کجا جا دارند.... علاوه بر اين: آن ها ثروت [غرب] را بر روی تمامی اکران ها می بينند و آن را با زندگی فلاکتبار خودشان مقايسه می کنند...»
«آن ها احساس می کنند که به بيرون تاريخ، پرتاب شده اند. و در نتيجه، به پناه تاريخ ساکن خود می خزند. رفتاری که بنا به تعريف، گذشته گرايی است... اين زخمخوردگی، به قانقاريا تبديل می شود؛ در حالی که رهيابی ها و تلاش ها به هدر می روند و نشانه های راه، گم می شوند..»
«...دموکراسی، آسان نيست. و پلوراليسم، مقوله يی پيچيده است... سياه و سفيد نگری و دوقطبی گرايی در انديشه، يک جور اسلامو فوبی، يک جور هراس از اسلام را برای آن ها [غرب] به همراه می آورد که عواقب آن، عکس العمل های بسيار خشنی را در ميان مسلمانان دامن می زند... سَلَفی ها و حماس، بسيار با هم تفاوت دارند. حماس، در درجه ی اوّل، يک حرکت ناسيوناليستی است. يک حرکت ناسيوناليستی با يک نگاه مذهبی. امّا غرب، به اسلاميسم، به عنوان يک مجموعه ی همگون، به عنوان يک بلوک، نگاه می کند...»
(۶)٭ پرسش پنجم: امّا حماس، خودش قواعد دموکراسی را برهم زد، و فلسطين را دو پاره کرد. با کودتا عليه جنبش فتح. آيا چنين کاری قابل توجيه است؟٭ ٭
پاسخ به پرسش پنجم:چنين کاری، اگر به همين صورت ساده که در اين پرسش آمده است انجام شده باشد، مطلقاً قابل توجيه نيست. امّا يک پديده را ـ از جمله، همين پديده ی دو پاره شدن فلسطين را ـ نبايد درست از لحظه ی به چشم آمدن آن مطالعه کرد. هرپديده يی در سلسله ی به هم پيوسته يی از پديده های قبل و بعد از خود قرار دارد.اسراييل، همانطور که در ماجرای شکل گيری حماس، به قصد تضعيف سازمان آزادی فلسطين، تا حدود يک سال، به حماس اجازه داد که پر و بال بگيرد (به پاسخ پرسش سوّم در بالا مراجعه کنيد) در پی حمايت روز افزون و غير منتظره ی مردم فلسطين (حالا به هر دليلی) از حماس، به فکر تقويت بخشی از سازمان آزادی فلسطين در برابر حماس افتاد. بخشی از سازمان آزادی فلسطين که عمدتاً با محمود عباس تعريف می شود.يوری آونری در اين زمينه چنين می نويسد:«فلسطينی ها قانع شده اند که از طريق مسالمت آميز، هيچ چيزی از اسراييل عايدشان نخواهد شد... اوّل، بعد از مرگ ياسر عرفات، فلسطينی ها اينطور فکر کردند که اگر محمود عباس را به عنوان رييس جمهوری خودشان انتخاب کنند، اسراييل و آمريکا، آنچه از عرفات دريغ می داشتند را به او خواهند داد. ولی بعد، فهميدند که آنچه دارد رخ می دهد درست بر عکس انتظار آن هاست: يک گفتگوی واقعی، هيچ محتوا و مفهومی ندارد وقتی که هر روز و هروز، کولونی ها رشد و گسترش بيشتری پيدا می کنند... فلسطينی ها با خود گفتند: اگر را ه های مسالمت آميز، بی نتيجه مانده اند، پس طبيعی است که راهی به جز روش های غير مسالمت آميز باقی نمی ماند. و اگر قرار شود جنگی در بگيرد، کسی بهتر از رزمندگان حماس نيست...»«... فساد های بزرگ در دستگاه رهبری کننده ی فتح، چنان ابعادی يافت که باعث انزجار اکثر فلسطينيان شد... تا وقتی که ياسر عرفات زنده بود، قضيه فرق داشت. برای اين که همه اين را می دانستند که ياسر عرفات شخصاً انسانی شريف و درستکار است. ارزش و اهميت بسيار زياد عرفات در نبرد ملی فلسطين باعث می شد که مردم به نقاط ضعف دستگاه تحت مديريت او زياد توجه نکنند.. »«... طنز آميز است اين که امروز می بينيم که درست بر عکس آن زمان، رهبران اسراييلی، از سازمان آزادی فلسطين حمايت می کنند به اين اميد که بتوانند اينچنين حماس را ضعيف سازند! نشانه يی روشن تر از اين، برای اثبات حماقت خبرگان ما، در آنچه به اعراب مربوط می شود وجود ندارد. آميزه يی از نخوت و خفّت... حماس برای اسراييل، بسيار بيشتر از آنچه سازمان آزادی فلسطين خطرناک بوده است، خطرناک است...». (۷)تحريم فلسطين يکپارچه، بلافاصله بعد از انتخاباتی که حماس در آن برنده شد، به وسيله ی اسراييل و «غرب»، و بلوکه کردن تمام دارايی ها و حتّی درآمد های گمرکی دولت منتخب و ائتلافی فلسطين، کار خودش را کرد. و طبعاً در اين ميان، آن که به آرمان خود سست ايمان تر است زودتر فرو می شکند:بايد از شر حماس، خلاص شد! اگر حماس نبود ما را ـ ما را که بقيه ی حکومت فلسطين را تشکيل می دهيم ـ تحريم نمی کردند. بهتر است دخل حماس را بياوريم.عنصر بدنام و فاسدی به نام محمد دحلان، مسئول بلندپايه ی امنيتی فتح (فتح رو به تباهی نهاده) در تبانی با اسراييل، تمام توان خود را به کار برد تا دولت وحدت ملی فتح ـ حماس را متزلزل کند.او سرانجام، برای يکسره کردن کار، و «فتح» غزه و حذف فيزيکی حماس در آن، به نبرد مسلحانه با حماس پرداخت. در خوشبينانه ترين شکل ـ که به نظر بسياری از ناظران، محصول نگاهی سطحی به ماجراست ـ به اين اميد که با حذف فيزيکی حماس، تحريم ها نيز پايان بپذيرند، ومقاومت، جای خود را به مذاکره يی پوچ در پوچ با اشغالگر بدهد. مذاکره يی ميان اشغالگر پيروز و مسلّط و نيرومند، با موجوديت درهم شکسته و ناتوانی به رهبری محمود عباس. يعنی همان کسی که جان پيلجر او را نامزد رياست يک «دولت ويشی»
(۸) از نوع فلسطينی آن» می نامد، و رابرت فيسک با اشاره به او چنين می نويسد:«مسلمان های خاورميانه، چه قدر مزاحم و دردسر آفريينند! اوّل، ما از فلسطينی ها می خواهيم که دموکراسی را در آغوش بگيرند. و بعد، آن ها به يک حزب قلّابی ـ حماس ـ رأی می دهند. و حماس هم در يک جنگ کوچک داخلی پيروز می شود و بر سراسر غزّه تسلّط می يابد. آن وقت، ما غربی ها باز می خواهيم که با رييس جمهوری بی اعتبار فلسطين ـ محمود عبّاس ـ مذاکره کنيم...»
«... ما مايليم که با آژان وفادار خودمان، آقای محمود عباّس «مُدِره» مذاکره کنيم. «مدره» به روايت بی بی سی، سی ان ان، و فاکس نيوز. با مردی که يک کتاب ۶۰۰ صفحه يی در باره ی قرارداد اُسلو نوشته است بدون آن که حتّی يکبار هم کلمه ی «اشغالگری» را به کار برده باشد... يک رهبر که ما می توانيم به او اعتماد کنيم. چرا که او کراوات به گردن می بندد و به کاخ سفيد می رود و همه اش چيزهای خوبْ خوب می گويد...»
[و با اشاره به اتهام کودتا به حماس، برنده ی انتخابات و دارای اکثريت مطلق، و در قدرت:] «آخر ما با کودتای يک دولت منتخب مردم عليه خودش چه می توانيم بکنيم؟»!
(۹)ميشل وارشاوسکی، ماجرای آنچه در آن ايام در غزه گذشت را به تفصيل نوشته است. (۱۰) آن ها که مسايل فلسطين را دنبال می کنند به خوبی می دانند که او سمپاتيزان حماس نيست، و تا زمان مرگ ياسر عرفات، گزينه ی اصلی او سازمان آزادی فلسطين بود، و بر دولت اسراييل فشار می آورد تا با عرفات گفتگو کند.و امّا اين همه را چگونه می توان توضيح داد؟شايد همانگونه که محمود درويش، به روزنامه ی ايتاليايی ايل مانيفستو گفت:«ما ـ فلسطينی ها ـ وارد يک مرحله ی پوچی شده ايم: پوچی سربازانی که در ميدان جنگ های داخلی، يکديگر را می کشند. پوچی يی منتهی شونده به پوسيدگی و مرگ. مفاهيم و معانی و ارزش ها، از ما می گريزند. و تصويرمان هم حتّی. حتّی تصوير مان هم از ما می گريزد...»
«... بعد از عبور از يک مرحله ی گذار، معلّق مانده در مبارزه ی آزاديبخش و وعده ی برقراری يک دولت مستقل، تقريباً می شود چنين گفت که: مشغوليم؛ امّا...هيچ نداريم... دلايل اصلی آنچه امروز بر ما می رود، بی هيچ ترديدی، سياسی است:ـ يک ملّت، در تماميّت خود، در زندان به سر می بَرَد. و دوستاقبانان اين زندان، وقتی که تنش بزرگی پيش می آيد، به تماشای زندانيان، سرگرم می شوند. زندانيانی که خود، با خود می جنگند.»
«و بعد، آن ها ـ دوستاقبانان ـ با اختلاف های اين ها ـ زندانيان ـ و با حدّ و توان تعامل و تحمّل و مرزبندی های اين ها، به بازی می پردازند.»«در غزّه، ما گرسنه ايم. و انسان گرسنه يی که مسلّح باشد، می تواند به يک مزدور بدل شود، و مشکلات خودش را بر سر مردم خودش فرو بريزد.»
«امّا همچنين، بعضی چيز های بنيادی يی که به سر و سامان نرسيده اند هم وجود دارند که فراتر از اختلافات داخلی و خطّ و خطوط سياسی هستند، و برادر را به جای جنگ با دشمن، به سوی جنگ با برادر می رانند.».«قرارداد اسلو چاه ويلی را حفر کرد که ما اينک در آن فرو افتاده ايم. ما هنوز نتوانسته ايم اين رابفهميم که موقعيّت کنونی ما چيست، و اسراييل چگونه برايمان چنان فضايی ساخته است که حتّی توانايی های بالقوّه ی ما هم درآن از ميان برود. اسراييل. اسراييلی که ناشنواست. که کر است. که گوش بر هر سخن درستی فرو بسته است.».«اسراييل، پای فرارداد، امضا می گذارد؛ ولی به آن عمل نمی کند. اسراييل، اراده می کند که آن ديوار معروف جداسازی را برپا کند؛ و بر اراده ی خود، جامه ی عمل می پوشاند. و صلح، همچنان، چون کلمه يی مرده، به زندگی خود ادامه می دهد. حتّی وقتی که تمام کشور های عربی برای عادی سازی روابط خود با اسراييل اعلام آمادگی می کنند و در اين زمينه، فعّال می شوند.».
(۱۱)٭ پرسش ششم:همه می بينيم که رژيم ايران چه قدر در دفاع از حماس سر و صدا به راه انداخته است. کمک مالی و تسليحاتی هم که به حماس می کند. آيا اين معنايی به جز آن دارد که حماس به اين رژيم، وابسته است؟
٭ ٭ پرسش به پاسخ ششم:اولاً ملايان، آرمانگرا نيستند و حمايت آن ها از حماس را تا آنجايی که به تبليغات مربوط می شود، تنها می توان يک فرصت طلبی محض برای استفاده ی داخلی و خارجی دانست و بس. کمک های مادّی، و نيز احتمالاً تسليحاتی رژيم به حماس هم دليل ديگری دارد: تلاش در جهت جلب حمايت او، و يافتن جای پايی در فلسطين.ولی اگر قرار باشد که دريافت کمک از کشوری را دليل وابستگی به آن بدانيم، آيا می توانيم حتّی يک جنبش جدّی مقاومت را در تمام اين شصت هفتاد سال اخير پيدا کنيم که بنا بر چنين تعبيری، «وابسته» نباشد؟
يعنی از اين و آن، کمک های مالی و تسليحاتی نگرفته باشد و نگيرد؟ اصلاً چنين چيزی برای يک جنبش مقاومت که تنها دستمايه اش در جهان بزرگ و تا دندان مسلح، اعتقاد خويش و جان خويش است ميسّر است؟به اين حساب، بايد همان حرف دشمنان مبارزان سراسر عالم را قبول کنيم که همه ی جنبش های مقاومت را وابسته به مثلاً اتحاد جماهير شوروی و فلان و بهمان می دانند.مگر با همين منطق نبود که اعليحضرت همايونی، فرزندان پاکباز ميهن ما را به جوخه های اعدام می سپرد؟ مگر با همين منطق نبود که مشاوران ويژه ی اسراييل، برای مبارزه با تروريست های «وابسته به شوروی» و وابسته به «تروريست های فلسطينی و عربی که خودشان هم وابسته به شوروی بودند» شکنجه گران ساواک را آموزش می دادند؟مهم، دريافت کمک نيست. مهم، حفظ استقلال است. و طبعاً جنبشی که در سرزمين خود مستقر است، و در ميان مردم خود پايگاه دارد، می تواند استقلال خود را حفظ کند. همچنان که بسياری از جنبش های مردمی چنين کرده اند.جالب اين است که اين اتهام ـ به صورت سيستماتيک ـ به منظور توجيه «همکاری های ويژه» خود با موساد و سيا و پنتاگون، توسط سازمانی به حماس زده می شود که محل های استقرارش، درآمدش، و بود و نبودش از سر تا به پا، به صاحب ديروز عراق، و بعد از سقوط او، به صاحب امروز عراق و «متحدان» منطقه يی او وابسته است، و طبعاً بدون اجازه ی آن ها حق تکان خوردن هم ندارد.بله! اين درست است که دريافت کمک می تواند وابستگی هم بياورد. اما نه برای تشکل هايی از نوع حماس. نه برای جنبش های مقاومتی که درون مردم خود و در سرزمين خود مستقرند، و از حمايت آن ها برخوردار.و ضمناً فراموش نکنيم که همين حماس، در آنِ واحد، از کمک های حکومت های متخاصم، بهره می گرفت. مثلاً عربستان سعودی (تا قبل از جريان اخير) و ايران.و يک حرف مبتذل، که از فرط تکرار شدن، در ذهن بعضی ها جا افتاده است، و معنايی جز اين ندارد که:ـ اين کمک ها به مثلاً حماس، باعث می شود که چند تا مدرسه و بيمارستان، کمتر در ايران ساخته شود!پنداری ما حاکمانی مردم دوست و دلسوز داريم، که دچار کسر بودجه ی خدمات عمومی هستند، و شب و روز هم مشغول ساختن بيمارستان و مدرسه در ايرانند. نه زندان و دار و شکنجه گاه و وسايل پيشرفته ی قطع دست و پا چشم در آوردن.٭ پرسش هفتم:آيا اين حرف ها هيچ معنايی به جز دفاع از يک جريان بنيادگرا دارد؟٭ ٭ پاسخ به پرسش هفتم:بله؛ دارد! معنايی به جز دفاع از يک جريان بنياد گرا دارد. اين، هنر نيست که ما يک مقدار حرف های هزار بار گفته شده و نوشته شده در مورد حماس و شکل گيری آن را که از اين طرف و آن طرف شنيده ايم و در اينجا و آنجا خوانده ايم، سر هم کنيم و گمان ببريم که نوبر بهار آورده ايم يا راز کهکشان ها را کشف کرده ايم.
خير! چنين نيست. با حرف هايی کاملاً هم درست، و دانسته هايی کاملاً هم دقيق و علمی، در حد کلاس های اوّل و دوّم و سوّم و ششم ابتدايی، نمی توان معادلات پيچيده ی رياضی را حل کرد.من هم دلم می خواست و می خواهد که به جای حماس بنيادگرا، نيرو های موجود يا ناموجودِ به لحاظ فکری نزديک به من ـ و نه به حماس ـ پرچمدار مقاومت در برابر اشغالگری می بودند يا باشند يا بشوند.اما واقعيت، هميشه حقيقت نيست. برای تغيير واقعيت به سمت حقيقت ـ وقتی که اين هر دو يکی نيستند ـ نخست بايد واقعی بودن واقعيت را پذيرفت.و در اين مورد معين، واقعيت اين است که برخلاف ميل من و شما، مجموعه ی عوامل ـ که به بعضی از آن ها نيز در اين نوشته اشاره رفت ـ دست به دست هم داده اند و ملت فلسطين را به انتخاب حماس، علاقمند کرده اند، يا تشويق کرده اند، يا وادار کرده اند، يا هر «کرده اند» ديگری از اين رديف.به سخن پيش گفته ام برمی گردم که:اصلاً خيلی خوشبين، يعنی ساده لوح، باشيم و بگوييم که قصد اسراييل، در حال حاضر، فقط مبارزه با سازمان مرتجع و فلان و بهمان و غيره و غيره «حماس» است. آيا محکوم کردن هر دو طرف در اينجا معنايی به جز تأييد حق دخالت اسراييل و آمريکا در آراء مردم فلسطين می تواند داشته باشد؟ آن هم به اين قيمت؟برهم زدن قواعد دموکراسی را نمی توان در لباس ترقی گرايی، نهان کرد. نه! نمی توان و نمی توان و نمی توان. چون هميشه و در همه جا، «مزاحمان»ی وجود دارند که اين لباس نخ نما را از تن برتن کنندگانشان بيرون می آورند!آيا با زور و گردن کلفتی، و با تحريم چندين ساله (از روز پيروزی حماس در انتخابات) می توان مردم فلسطين و کشور های عربی را به يک انتخاب درست تشويق کرد؟و آيا چنين شيوه يی و چنين شيوه هايی نيست که آن ها را هرچه بيشتر به سوی برخورد های عکس العملی که يکی از آن ها همين بنيادگرايی اسلامی است، سوق می دهد؟وقتی که به مردم، امکان مشاهده ی نتايج طبيعی انتخاب خودشان (و در صورت ضرورت، تصحيح انتخاب خودشان) داده نمی شود، چه می خواهيد بکنيم؟می خواهيد مردم را به جرم «انتخاب غلط» (يعنی مخالف ميل شما) تکه تکه کنند و ما هر دو طرف را محکوم کنيم؟ کسی که مردم را قتل عام می کند که چرا به حماس رأی داده ايد را محکوم کنيم و همزمان با آن:
قتل عام شدگان را که چرا به کسانی رأی داده اند که ما نمی پسنديم؟
۱۹ دی ۱۳۸۷
-------------------------------------------------۱
ـ در مورد ميزان «دموکراتيک» بودن دولت اسراييل در اندرون خود کشور اسراييل ـ از جمله ـ می توانيد مطالب متعددی در شماره های مختلف لوموند ديپلماتيک بيابيد.
۲ ـ برای نمونه، اشاره يی به کشتار معروف «دير ياسين»:«دير ياسين»، قريه ی کوچکی در فلسطين بود. با جمعيتی در حدو ۱۲۰۰ نفر. در نهم آوريل ۱۹۴۸ اين قريه مورد هجوم دو گروه تروريستی اسراييلی قرار گرفت که رهبر يکی از آن ها مناخيم بگين نخست وزير بعدتر اسراييل بود؛ و رهبر آن ديگری، اسحاق شمير، باز هم چون آن يکی، نخست وزير بعدتر اسراييل.اين دو گروه تروريستی، به رهبری دو نخست وزير آينده ی اسراييل، دست به قتل عام تمامی مردم اين قريه ی کوچک و فقير زدند؛ و بنا به نوشته ی مطبوعاتِ همان زمان، موفق شدند که ۲۵۴ نفر از آن ها را به قتل برسانند، و مابقی را وحشتزد، زخمی، و لت و پار شده فراری دهند. البته بعد تر، جايزه ی صلح نوبل نيز به رهبر يکی از اين دو گروه ـ مناخيم بگين ـ تقديم شد!اشارات اندکی در مورد فعاليت های تروريستی يی که قبل از تشکيل اسراييل، به وسيله ی دولتمردان بعدی اسراييل انجام گرفت: ما سالگرد تأسيس اسراييل را جشن نمی گيريم ـ نامه ی بيش از صد تن از برجسته ترين چهره های يهودی دانشگاهی، فرهنگی، ادبی، هنری، و سياسی انگلستان،
به گاردين:
ـ صبح به خير، حماس! ـ يوری آونری:
ـ اسراييلی ها پی درپی ياوه هايی سرهم می کنند از قبيل عمليات «جرّاحی»، يا بمباران های «دقيق». خوب، اگر حرف آن ها واقعيّت دارد، پس بايد بگوييم که قتل عام اين همه شهروند عادّی، در حمام خون لبنان ، همه فقط حوادث اتّفاقی است.ولی اين که ليست های اهداف مورد نظر اسراييل، به گونه يی روشن و آشکار، شامل هدف های شهری هستند، بيش از پيش، به روشنی ثابت می کند که:حمله های هوايی اسراييل، با اراده ی از پيش تعيين شده ی کشتن بی گناهان انجام می پذيرند.پيکر يک کودک، همچون عروسکی پارچه يی و مندرس: سمبل جنگ اخير لبنان
ـ رابرت فيسک:
همان مقاله ی لينک ۳۶ ـ ماجرای کاريکاتور ها، و انتخابات فلسطين، در گفتگوی لوموند با محمود درويش:
ـ همان مقاله ی لینک ۳۸ ـ در سال ۱۹۴۲ در جريان جنگ جهانی دوم، فرانسه به اشغال آلمان در آمد؛ و مارشال پتن فرانسوی در رأس دولتی عملاً دست نشانده ی آلمان قرار گرفت که مرکز آن در منطقه ی «ويشی» فرانسه قرار داشت. در حکومت ويشی، جنايات بی شماری عليه يهوديان فرانسه انجام شد که معروف ترين آن تحويل دادن هزاران يهودی برای ارسال به اردوگاه های کار و مرگ در آلمان است. ملايان حاکم بر ايران، با تلاش پيوسته در جهت نفی ستم بی حد و حصری که به وسيله ی نازی ها بر يهوديان اروپا رفت، علاوه بر نمايش ماهيت ضد انسانی خود، بهترين کمک تبليغاتی را به رژيم نژادپرست اسراييل می کنند که انتقام ستم هيتلر را که نه عرب پود و نه مسلمان و نه فلسطينی، از مردم بی پناه و بی گناه فلسطين که کوچکترين دخالتی در ماجرا نداشتند می گيرد...ديوار برلن های جديد را در هم فروريزيم ـ جان پيلجر:
ـ به فلسطين خوش آمديد! ـ رابرت فيسک:
ـ در فلسطين، چه کسی عليه چه کسی کودتا کرد؟ ـ ميشل وارشاوسکی:
ـ گفتگو ی ايل مانيفستو با محمود درويش، در باب سياست، و در باب شعر:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر