۱۷ فروردین ۱۳۸۸ تاریخنگاران معمولا به سال ۱۸۹۸، همچون نقطه عطفی در تاریخ ایالات متحده و تاریخ جهان مینگرند. پیروزی ایالات متحده در جنگ آمریکا- اسپانیا نقطه آغاز ظهور خوی تجاوزگرانه امپریالیسم یانکی در صحنه جهانی بود که با دست و پا کردن اقمار و امپراطوری غیر رسمیاش تکامل یافت. در سال ۱۸۹۸، درست شبیه بیشتر دوران ها، هیچ دوره ای آغاز یا خاتمه پیدا نکرد؛ بلکه ۱۸۹۸ بیانگر سالی است که در آن تحولات مهمی آشکار گشت که تنها با مراجعه دقیق به وقایعی که به جنگ منتهی شد و رویدادهایی که بلافاصله پس از آن به وقوع پیوست، اهمیت فوق العاده آن پدیدار میگردد.
هوبارت اسپالدینگ
هوبارت اسپالدینگ
برگردان: بابک پاکزادفرهنگ توسعه
بخش اول
تاریخنگاران معمولا به سال ۱۸۹۸، همچون نقطه عطفی در تاریخ ایالات متحده و تاریخ جهان مینگرند. پیروزی ایالات متحده در جنگ آمریکا- اسپانیا نقطه آغاز ظهور خوی تجاوزگرانه امپریالیسم یانکی در صحنه جهانی بود که با دست و پا کردن اقمار و امپراطوری غیر رسمیاش تکامل یافت. در سال ۱۸۹۸، درست شبیه بیشتر دوران ها، هیچ دوره ای آغاز یا خاتمه پیدا نکرد؛ بلکه ۱۸۹۸ بیانگر سالی است که در آن تحولات مهمی آشکار گشت که تنها با مراجعه دقیق به وقایعی که به جنگ منتهی شد و رویدادهایی که بلافاصله پس از آن به وقوع پیوست، اهمیت فوق العاده آن پدیدار میگردد. اما قبل از هر چیز باید به این نکته اشاره کرد که عبارت جنگ آمریکا- اسپانیا عبارت صحیحی نیست، این کاملا صحیح است که اسپانیا و آمریکا طی جنگی با یکدیگر درگیر شدند، اما مردم کوبا، پرتوریکو و فیلیپین نیز علیه اسپانیا و ایالات متحده به مبارزه برخاستند. بنابراین از این منازعه باید تحت عنوان جنگ اسپانیا- کوبا- پرتوریکو- فیلیپین و آمریکا نام برد. البته از این جنگ تحت این عنوان یاد نمیکنند چرا که امپریالیستها تمایل دارند تاریخی که نمیخواهند مردم از آن آگاه شوند را به نوعی پنهان کنند. مقاله حاضر برخی دلایل این نکته را که چرا حقیقت تا کنون پنهان مانده است آشکار می کند.
پس از پایان جنگ در ۱۸۶۵، نخبگان مالی و صنعتی در ایالات متحده به مثابه طبقهای پیشرو و شکوفا ظهور کردند. اقتصاد به سرعت توسعه و گسترش یافت و صنعت به مثابه بخش مسلط جایگزین کشاورزی شد اما اقتصاد به شکل مداوم و بی وقفه رشد صعودی پیدا نکرد و رکود به مشخصه عمده نیمی از سالهای ۱۸۷۳ تا۱۸۹۷ بدل شد.
این رکود شدید که برای برخی شاهدان آن عصر به مرور زمان شدیدتر و شدیدتر نیز میشد ثبات نظام را تهدید و نارضایتی فزاینده اجتماعی را تقویت میکرد. در این سالها میلیونها نفر شغل خویش را از دست داده و نتوانستند برای خود کار دیگری جستجو کنند؛ کارگران و کشاورزان به تشکیل اتحادیههای کارگری و سازمانهای کشاورزی مبادرت ورزیدند و شورشهای متعددی در جای جای کشور به وقوع پیوست چنان که اوایل قرن نوزدهم به عصر اعتصابات گسترده کارگران در معادن، بنادر و کارخانهها بدل شد. این دوره همچنین عصری بود که در آن کشاورزان خرد و متوسط، آمریکاییهای آفریقایی تبار و سفیدها همه برای کسب حقوق خویش به جوش و خروش پرداختند. برخی از متفکران معاصر اعتقاد داشتند اگر راهی برای برون رفت و یا انتقال بحران پیدا نشود تنش های اجتماعی داخلی موجود میتواند به شکل قریب الوقوعی به یک جنگ طبقاتی منجر شود؛ از این رو برخی فعالانه درصدد برآمدند تا راهی برای برون رفت از این چرخه مخرب پیدا کنند. در دهه ۱۸۹۰ برنامه ریزان طبقه حاکم، کامیابی و پیشرفت مداوم و پایدار ایالات متحده و امنیت نظام سرمایه داری را در “توسعه و گسترش حوزه های تحت نفوذ” یافتند.
تا زمان جنگ مردم امر “گسترش حوزه های تحت نفوذ” را پدیده ای کاملا در سطح و ابعاد قاره میدیدند؛ مرزهای طبیعی ایالات متحده از آتلانتیک تا پاسیفیک و بعدها تا آلاسکا که در ۱۸۶۷ به این کشور ضمیمه گشت گسترده بود. بعد از دهه ۱۸۶۰ دو تحول عمده به وقوع پیوست. اول اینکه مردم شروع به وسیع تر کردن چشم انداز خود کردند چنانکه تا ۱۸۹۸ دیگر برخی تصور می کردند محدوده ایالات متحده نه تنها مجمع الجزایر کاراییب بلکه هاوایی و به همین ترتیب مکانهای دیگری در آسیا را نیز دربرمیگیرد و دوم اینکه سیاست خارجی ایالات متحده لحن تجاوزگرانهتری به خود گرفت که نشان از اراده این کشور برای برخورد با دیگر قدرتها نظیر بریتانیای کبیر داشت که درگیر مسایلی چون مسایل نژادی در اقمار خود، گسترش و اداره امپراطوری و تجارت بود. به منظور گسترش حوزههای تحت نفوذ، ایالات متحده به نیرویی جهت حمایت از اقداماتاش و تهدید دیگران احتیاج داشت و به همین دلیل در کنار ایده گسترش حوزه های تحت نفوذ ایده برخورداری از یک نیروی دریایی قدرتمند نیز مطرح شد اما با این اوصاف تا قبل از ۱۸۹۰ نیروی دریایی در وضعیت بسیار بدی قرار داشت و ارتش نیز که تعداد سربازان آن تنها به ۲۵ هزار نفر میرسید با حداقل امکانات تجهیز شده بود. در چنین شرایطی، تجار حاکم بر بازار و بعضی از اعضای کنگره اعتقاد داشتند که تداوم پیشرفت و نیک بختی ملی به گسترش و توسعه مناطق تجاری تحت نفوذ، وابسته است که در معنای منازعه برسر بازارها و مواد خام اولیه بود. یک نیروی دریایی قوی در دو اقیانوس میتوانست برای این منظور پوشش تدافعی و تهاجمی لازم را فراهم و یک کانال در آمریکای مرکزی میتوانست این دو ناوگان را به هم متصل کند از این رو ایالات متحده به منظور حفاظت از کانال مورد نظر به پایگاههای استراتژیک در کشورهای حوزه کاراییب احتیاج داشت. نمایندگان توسعهطلب کنگره رای به سرمایه گذاری در جهت حمایت و تحقق این ایده دادند. در دهه ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ نیروی دریایی بازسازی و به چیزی معادل ناوگان مشهور بریتانیای کبیر تبدیل شد. در ۱۸۹۸ نیروی دریایی نقش بسیار عمده و مهمی برعهده گرفت و یک کانال میان اقیانوسی به یک برنامه سیاسی کلیدی بدل شد. همانطور که میدانیم پس از پدید آمدن جمهوری پاناما در ۱۹۰۲ که با تشویق و حمایت از شورشیان جداییخواه بر علیه کلمبیا بوقوع پیوست ایالات متحده ساختن کانال را آغاز و در ۱۹۱۴ آن را افتتاح کرد.
*******
بخش دوم
تاریخنگاران معمولا به سال ۱۸۹۸، همچون نقطه عطفی در تاریخ ایالات متحده و تاریخ جهان مینگرند. پیروزی ایالات متحده در جنگ آمریکا- اسپانیا نقطه آغاز ظهور خوی تجاوزگرانه امپریالیسم یانکی در صحنه جهانی بود که با دست و پا کردن اقمار و امپراطوری غیر رسمیاش تکامل یافت. در سال ۱۸۹۸، درست شبیه بیشتر دوران ها، هیچ دوره ای آغاز یا خاتمه پیدا نکرد؛ بلکه ۱۸۹۸ بیانگر سالی است که در آن تحولات مهمی آشکار گشت که تنها با مراجعه دقیق به وقایعی که به جنگ منتهی شد و رویدادهایی که بلافاصله پس از آن به وقوع پیوست، اهمیت فوق العاده آن پدیدار میگردد. اما قبل از هر چیز باید به این نکته اشاره کرد که عبارت جنگ آمریکا- اسپانیا عبارت صحیحی نیست، این کاملا صحیح است که اسپانیا و آمریکا طی جنگی با یکدیگر درگیر شدند، اما مردم کوبا، پرتوریکو و فیلیپین نیز علیه اسپانیا و ایالات متحده به مبارزه برخاستند. بنابراین از این منازعه باید تحت عنوان جنگ اسپانیا- کوبا- پرتوریکو- فیلیپین و آمریکا نام برد. البته از این جنگ تحت این عنوان یاد نمیکنند چرا که امپریالیستها تمایل دارند تاریخی که نمیخواهند مردم از آن آگاه شوند را به نوعی پنهان کنند. مقاله حاضر برخی دلایل این نکته را که چرا حقیقت تا کنون پنهان مانده است آشکار می کند.
پس از پایان جنگ در ۱۸۶۵، نخبگان مالی و صنعتی در ایالات متحده به مثابه طبقهای پیشرو و شکوفا ظهور کردند. اقتصاد به سرعت توسعه و گسترش یافت و صنعت به مثابه بخش مسلط جایگزین کشاورزی شد اما اقتصاد به شکل مداوم و بی وقفه رشد صعودی پیدا نکرد و رکود به مشخصه عمده نیمی از سالهای ۱۸۷۳ تا۱۸۹۷ بدل شد.
این رکود شدید که برای برخی شاهدان آن عصر به مرور زمان شدیدتر و شدیدتر نیز میشد ثبات نظام را تهدید و نارضایتی فزاینده اجتماعی را تقویت میکرد. در این سالها میلیونها نفر شغل خویش را از دست داده و نتوانستند برای خود کار دیگری جستجو کنند؛ کارگران و کشاورزان به تشکیل اتحادیههای کارگری و سازمانهای کشاورزی مبادرت ورزیدند و شورشهای متعددی در جای جای کشور به وقوع پیوست چنان که اوایل قرن نوزدهم به عصر اعتصابات گسترده کارگران در معادن، بنادر و کارخانهها بدل شد. این دوره همچنین عصری بود که در آن کشاورزان خرد و متوسط، آمریکاییهای آفریقایی تبار و سفیدها همه برای کسب حقوق خویش به جوش و خروش پرداختند. برخی از متفکران معاصر اعتقاد داشتند اگر راهی برای برون رفت و یا انتقال بحران پیدا نشود تنش های اجتماعی داخلی موجود میتواند به شکل قریب الوقوعی به یک جنگ طبقاتی منجر شود؛ از این رو برخی فعالانه درصدد برآمدند تا راهی برای برون رفت از این چرخه مخرب پیدا کنند. در دهه ۱۸۹۰ برنامه ریزان طبقه حاکم، کامیابی و پیشرفت مداوم و پایدار ایالات متحده و امنیت نظام سرمایه داری را در “توسعه و گسترش حوزه های تحت نفوذ” یافتند.
تا زمان جنگ مردم امر “گسترش حوزه های تحت نفوذ” را پدیده ای کاملا در سطح و ابعاد قاره میدیدند؛ مرزهای طبیعی ایالات متحده از آتلانتیک تا پاسیفیک و بعدها تا آلاسکا که در ۱۸۶۷ به این کشور ضمیمه گشت گسترده بود. بعد از دهه ۱۸۶۰ دو تحول عمده به وقوع پیوست. اول اینکه مردم شروع به وسیع تر کردن چشم انداز خود کردند چنانکه تا ۱۸۹۸ دیگر برخی تصور می کردند محدوده ایالات متحده نه تنها مجمع الجزایر کاراییب بلکه هاوایی و به همین ترتیب مکانهای دیگری در آسیا را نیز دربرمیگیرد و دوم اینکه سیاست خارجی ایالات متحده لحن تجاوزگرانهتری به خود گرفت که نشان از اراده این کشور برای برخورد با دیگر قدرتها نظیر بریتانیای کبیر داشت که درگیر مسایلی چون مسایل نژادی در اقمار خود، گسترش و اداره امپراطوری و تجارت بود. به منظور گسترش حوزههای تحت نفوذ، ایالات متحده به نیرویی جهت حمایت از اقداماتاش و تهدید دیگران احتیاج داشت و به همین دلیل در کنار ایده گسترش حوزه های تحت نفوذ ایده برخورداری از یک نیروی دریایی قدرتمند نیز مطرح شد اما با این اوصاف تا قبل از ۱۸۹۰ نیروی دریایی در وضعیت بسیار بدی قرار داشت و ارتش نیز که تعداد سربازان آن تنها به ۲۵ هزار نفر میرسید با حداقل امکانات تجهیز شده بود. در چنین شرایطی، تجار حاکم بر بازار و بعضی از اعضای کنگره اعتقاد داشتند که تداوم پیشرفت و نیک بختی ملی به گسترش و توسعه مناطق تجاری تحت نفوذ، وابسته است که در معنای منازعه برسر بازارها و مواد خام اولیه بود. یک نیروی دریایی قوی در دو اقیانوس میتوانست برای این منظور پوشش تدافعی و تهاجمی لازم را فراهم و یک کانال در آمریکای مرکزی میتوانست این دو ناوگان را به هم متصل کند از این رو ایالات متحده به منظور حفاظت از کانال مورد نظر به پایگاههای استراتژیک در کشورهای حوزه کاراییب احتیاج داشت. نمایندگان توسعهطلب کنگره رای به سرمایه گذاری در جهت حمایت و تحقق این ایده دادند. در دهه ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ نیروی دریایی بازسازی و به چیزی معادل ناوگان مشهور بریتانیای کبیر تبدیل شد. در ۱۸۹۸ نیروی دریایی نقش بسیار عمده و مهمی برعهده گرفت و یک کانال میان اقیانوسی به یک برنامه سیاسی کلیدی بدل شد. همانطور که میدانیم پس از پدید آمدن جمهوری پاناما در ۱۹۰۲ که با تشویق و حمایت از شورشیان جداییخواه بر علیه کلمبیا بوقوع پیوست ایالات متحده ساختن کانال را آغاز و در ۱۹۱۴ آن را افتتاح کرد.
*******
بخش دوم
حال با توجه به بافت وسیع تری که جنگ در آن گسترش یافت به آن دسته از اتفاقات می پردازیم که بلافاصله پس از آن بوقوع پیوست. در ۱۸۹۴ نبرد آزادیبخش ملی به شکل درازمدت و فرسایشی علیه اسپانیا در کوبا آغاز شد چنان که در اواخر سال ۱۸۹۸ دیگر مشخص شده بود که نیروهای مردمی تحت فرماندهی(P.R.C)در جنگ از برتری کامل برخوردارند. (P.R.C) مردم را به کوبایی آزاد و کوبا برای کوباییها دعوت می کرد و هم زمان علیه استعمارگران اسپانیایی از یک سو و از سوی دیگر نخبگان محلی که خواستار استقلال بودند اما در عین حال تداوم امتیازات اجتماعی و اقتصادی اشان را نیز دو دستی چسبیده بودند مبارزه می کرد. از این رو به وضوح روشن است که مبارزه مردم بیانگر یک نبرد طبقاتی و هم زمان یک نبرد ضد استعماری و ضد امپریالیستی بود. به تدریج در افکار عمومی احساسی قوی مبنی بر مداخلهی ایالات متحده در کوبا بوجود آمد. برخی از وجه اقتصادی به قضیه مینگریستند و بر ضرورت حفظ ۵۰ میلیون دلار سرمایه گذاری از یک سو و از سوی دیگر بر حفظ مبادلات بازرگانی با جزیره که بالغ بربیش از ۱۰۰ میلیون دلار ارزیابی می شد تاکید نموده مداخله را آسان ترین مسیر برای تسریع نفوذ اقتصادی ایالات متحده قلمداد می کردند و بقیه نیز چنین بحث می کردند که آمریکا باید در جهت رهایی مردمی که با قدرت استعماری اروپا مبارزه می کنند بشتابد. مطبوعات نیز جار و جنجال به پا کرده، افکار عمومی را با انتشار داستان هایی از شرارت های بی پایان اسپانیا که بخش اعظم آنها کذب بود بمباران می کردند. در فوریه ۱۸۹۸ ناو USS Maine در بندر هاوانا غرق شد و همراه با آن صدها آمریکایی که بیشتر آنها از خدمه آفریقایی- آمریکایی بودند جان باختند. پس از این واقعه ایالات متحده دست های اسپانیا را در این ماجرا دخیل دانسته طی اولتیماتومی این کشور را تهدید کرد. چندی نگذشت که اسپانیا کاملا تسلیم شد اما این اقدام خیلی دیر صورت گرفت چرا که پرزیدنت ویلیام مکینلی قبلا در ماه آوریل باب مخاصمه را باز کرده بود و همانطور که یک مورخ برجستهی روابط کوبا- آمریکا نوشت “به ظاهر جنگ علیه اسپانیا بود اما در حقیقت علیه کوبایی ها”.
جنگ در مدت کوتاهی به پایان رسید و در پاییز ۱۸۹۸ ایالات متحده، کوبا ، پورتوریکو، گوام و بخش هایی از فیلیپین را اشغال کرد و قرارداد صلح پاریس که در دسامبر به امضا رسید به این دستاوردها جنبه رسمی داد. این نکته اهمیت دارد که هیچ نمایندهای از سرزمین های اشغالی بر سر میز مذاکره حضور نداشت و به رغم این که مساله حاکمیت ملی در میان بود، ایالات متحده حتی با یک نفر از شهروندان کشورهای مذکور مشورت نکرد. حال سوال این است که آمریکا چگونه با مناطق اشغالی جدید خود رفتار کرد؟ برای پاسخ به این سوال نیاز داریم برسر این که چگونه دولت و توسعه طلبان، جنگ را به افکار عمومی قالب کردند و چرا بخش هایی از جامعه از آن حمایت کردند بحث کنیم. جنگ ها و سیاست های اقتصادی - اجتماعی فراگیر چه در خارج از مرزها و چه در داخل همواره نیاز به مشروعیت دارند از این رو این اقدامات را اغلب به آن چه “حقایق والا” و یا اصول انکار ناشدنی نام مینهند متصل می کنند. ما پیرامون مباحثات اقتصادی تحت عناوینی چون جستجوی بازار و مواد اولیه و فرصت های سرمایه گذاری به بحث پرداختیم و همچنین انتخاب استراتژیکی را که حول محور نیاز به یک نیروی دریایی قوی جهت حفاظت از مناسبات تجاری و سرمایه گذاری ها دور می زد و منجر به این نتیجه منطقی می شد که ایالات متحده به پایگاه های نظامی در سراسر جهان نیاز دارد مورد ارزیابی قرار دادیم. لزوم امنیت کانال نشان می داد که یک کارائیب آرام تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است و به همین منظور در مدت کوتاهی بلافاصله پس از جنگ، ایالات متحده پایگاه گوانتانامو را در کوبا بر پا نموده، دست به ساخت چندین پایگاه نظامی در پرتوریکو زد که برخی از آن ها تا امروز فعال بوده و به حضور خود در کشور مذکور ادامه می دهند. دلیل تعجیل آمریکا در اقداماتش آن بود که برخی اعتقاد داشتند اگر ایالات متحده به سرعت وارد عمل نشود دیگر قدرت های امپریالیستی نظیر (بریتانیا،آلمان،فرانسه و روسیه) نقاط کلیدی در جهان را به اشغال خود درآورده و تجارت جهانی را به انحصار خویش درخواهند آورد.
البته بحث های نه چندان ملموس دیگری نیز وجود داشت که قدرتمندترین آنها بر محور مذهب، فرهنگ و نژاد دور می زد. برخی فکر می کردند که ایالات متحده مسئولیت مسیحی کردن جهان را بر دوش دارد و برای برخی از جماعت مذهبی این در معنای ترغیب کردن دیگران به آیین پروتستان بود. به زعم آن ها آمریکا ماموریت و وظیفه متمدن سازی اقوام بدوی را بر عهده دارد و باید در جهت تحقق آن تلاش کند که البته در عمل به آمریکایی شدن ملل مورد نظر انجامید. در کوبا،پورتوریکو و فیلیپین، ایالات متحده نظام تحصیلی را به شیوه مطلوب خود سامان داد. برای مثال بچه های فیلیپین که در آب و هوای استوایی زندگی می کردند درباره دیک وجین که برف بازی میکردند و یا (س) مثل سیب میوه ای که در آن منطقه یافت نمی شد مطالبی یاد می گرفتند. در مدارس کوبا تاریخ ایالات متحده تدریس می شد نه تاریخ کوبا، قطعا اشغال گران آمریکایی نمی خواستند جوانان کوبایی چیزی درباره آزادی کوبا بیاموزند.
در پورتوریکو نیز آنها مواد آموزشی نوجوانان و جوانان را بر پایه ذوق و سلیقه آمریکاییها شکل دادند.
داروینیسم اجتماعی که نظریه مسلط عصر بود بر اساس مدل ماتریالیستی اروپا محور، می آموخت که آن نژادهایی که پیشرفت چشمگیری داشته اند، به دلیل برتری طبیعی اشان به چنین پیشرفت هایی دست یافته اند. چنانکه در همان سال ها یک پروفسور علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا نوشت: “ماموریت ایجاد و برقراری تمدن سیاسی جهان مدرن به نژاد انگلوساکسون تفویض گردیده است”. چنین ایده هایی که از سوی نخبگان نیز حمایت می شد روحیات نژاد پرستانه را در میان مردم و ارتش اشغالگر تقویت کرد.
در ایالات متحده اغلب بر سر این موضوع توافق داشتند که آمریکا باید مناطق کوچک نظیر پورتوریکو، گوام یا ویک آیلند را که در مدت کوتاهی پس از پایان جنگ آنها را اشغال کرده بود همچنان تحت عنوان پایگاه حفظ کند (اگرچه در مورد پورتوریکو برخی ملاحظات استراتژیک و اقتصادی وارد معادلات می شد.)
کوبا و فیلیپین نیز مسیرهایی متفاوت با آنچه آمریکا در نظر داشت برگزیدند و به این ترتیب خود را به اثبات رسانده و به مرکز مناقشه بدل شدند. ایالات متحده رسما هرگونه قصد و نیتی مبنی بر ضمیمه کردن کوبا به کشورش را انکار می کرد اما پس از ضرب شست نشان دادن به اسپانیا و شکست نیرو های مردمی، دروازه های اقتصاد کوبا را به روی سرمایه گذاران آمریکایی گشود و کشور را از نظر سیاسی به نخبگان محلی واگذار کرد. زمانی که کاندیداهای مورد حمایت ایالات متحده در نخستین انتخابات شکست خوردند وزارت خارجه تصمیم گرفت با تحمیل یک ماده الحاقی تحت عنوان شرط استقلال ، جزیره را به یک کشور تحت الحمایه بدل کرده و قیمومیت آن را برعهده گیرد. این ماده اختیارات کوبا را در استقراض و یا معاهدات خارجی محدود کرده و به خصوص به ایالات متحده به صورت یک جانبه اختیار مداخله در هر زمان را میداد و سر آخر آن که طی یک ماده با باز شدن دروازه های کوبا، دو اقتصاد را در یک شبکه به هم ملحق می کرد. کوبا تا ۱۹۵۹ یعنی تا زمانی که نهایتا انقلاب به آرمان آزادی کوبا جامه عمل پوشاند مستعمره غیر رسمی آمریکا باقی ماند.
در فیلیپین هم ساکنان جزیره وقتی دریافتند اشغال گران تمایلی به ترک جزیره ندارند شورش کردند.جنگ چهار سال به طول انجامید. به منظور مقابله با آرزوی آزادی که در دل مردمی که در آستانه رهایی بودند شعله ور شده بود؛ایالات متحده بیش از هفتاد هزار نیرو یعنی چیزی حدود چهار برابر نیروهایی که در منازعه ۱۸۹۸ روانه جنگ کرده بود به منطقه گسیل داشت.
نکته تعجب برانگیز اینجاست که تعداد بیشتری از نفرات ایالات متحده نسبت به ۱۸۹۸ در این منازعه خونین جان باختند. به تصویب کنگره اشغال گران منظما از ابزار شکنجه بهرهبرده و سربازان آمریکایی به فرمان افسران، مردان و زنان و کودکان را به شلاق می بستند. قتل عام میلای در ویتنام فقط و فقط کار یک ستوان دیوانه آمریکایی نبود بلکه تنها نمونه ای از لیست طویل وحشیگری هایی بود توسط ارتش ایالات متحده در فیلیپین ، سانتو دمینگو و جاهای دیگر که به وقوع پیوسته بود. به رغم قولهای مبنی بر استقلال ، ایالات متحده نهایتا در ۱۹۴۶ بود که از جزیره خارج شد.
*********
بخش سوم
البته بسیاری از مردم ایالات متحده این تحرکات امپریالیسم را تایید نمیکردند. بخشهایی از طبقه کارگر از نیروهای مردمی در کوبا حمایت می کردند، اتحادیههای کارگری مخالف جنگ بودند و بیشتر روزنامه های کارگری آن زمان بر این نکته تاکید میکردند که این کارگران هستند که لشگر ها را تغذیه کرده و بخش اعظم مالیات ها را می پردازند در حالی که این سرمایه داران هستند که از این رویدادها سود برده و روز به روز از امکانات بیشتری بهره مند می شوند.
سربازان آفریقایی- آمریکایی نیز از کشتن فیلیپینیها که به تحکیم پایههای یک حکومت نژادپرست در کشورشان میانجامید ابراز انزجار میکردند. آنها دوست نداشتند تحت فرماندهی افسران سفید پوستی که فیلیپینیها را سیاه خطاب میکردند بجنگند؛ چرا که برای سربازان آفریقایی- آمریکایی این تناقض به اندازه کافی جدی بود تا از جنگ علیه خارجیها سر باز زنند.
در اواخر ۱۸۹۸ گروه های ضد امپریالیستی در ایالات متحده شکل گرفتند و تظاهرات گستردهای علیه ضمیمه کردن و اشغال کشورهای دیگر سازماندهی کردند. گستردگی این اعتراضات تا اندازه ای بود که در هر تظاهرات بیش از صد هزار نفر حضور پیدا میکردند. به این ترتیب روحیات ضد امپریالیستی بر فضای حاکم بر آن زمان مسلط شد. البته این گروهها در کسب آزادی برای پورتوریکو و فیلیپین شکست خوردند اما به مبنایی برای اقدامات ضد جنگ و اعتراضات ضد امپریالیستی در جنگ ویتنام بدل شدند. حضور چنین جنبش هایی به ما خاطر نشان می سازد که حرکتهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی ریشه های عمیقی در جامعه ایالات متحده دارد.
وقایع ۱۸۹۸ هنگامی که آن را تنها بخشی از یک تصویر بزرگ تر به حساب آوریم معنای بیشتری پیدا می کند. در عرض چند دهه ایالات متحده این اعتماد را پیدا کرد که در صحنه جهانی به عنوان یک قدرت اصلی یعنی کشوری که فاتح یک امپراطوری رسمی و غیر رسمی است و در آینده توسعه بیشتری پیدا خواهد کرد عرض اندام کند. در این سالها آمریکا توانست کنترل مستقیم و غیر مستقیم خود را بر پورتوریکو، کوبا، فیلیپین،گوام، ویک آیلند، پاناما و کانال و به همین ترتیب هاوایی اعمال کند همچنین توانست نیروی نظامی و به ویژه نیروی دریایی خویش را بازسازی و توسعه دهد. در این سال آمریکا به یک صادر کننده مهم سرمایه و یک نیروی پیشروی تجاری در قاره آمریکا و در دیگر نقاط بدل شد و بنا به همه این دلایل است که در این بافت باید تاریخ ۱۸۹۸ را به عنوان نقطه تلاقی تمام این دستاوردها به خاطر سپرد.
در قرن حاضر در برخی موارد و در بعضی جنبهها امور کمی تغییر کرده است. امپراطوری ایالات متحده گسترش بیشتری پیدا کرده و شیوه اداره آن نیز از کنترل مستقیم به کنترل غیرمستقیم تغییر شکل داده (البته پورتوریکو و گوام جزو استثناها به شمار می روند) اما هنوز این مداخله نظامی است که چهره سیاست خارجی ایالات متحده را ترسیم می کند. (به عنوان نمونه میتوان از سه مورد اخیر یعنی خلیج فارس،گرانادا و پاناما نام برد). مطبوعات نیز به همان ترتیب جار و جنجال به پا کرده و افکار عمومی را آماده می کنند. سیاست خارجی ایالات متحده هنوز بر اساس تصور برتری فرهنگی آمریکا عمل کرده و ذهنیت ما علیه آنها را بارور میکند. آیا این طرز تفکر در آینده تغییر خواهد کرد؟ آیا ایالات متحده خود را در کنار مردمی که خود سرنوشت خویش را تعیین می کنند قرار خواهد داد؟ آشکار است که تا نظام حاکم بر آمریکا زیر و زبر نشده این کشور قادر به این کار نخواهد بود چرا که مردمی که سرنوشت خویش را به دست گرفته باشند حتی اگر کوچک ترین ملیت را دربرگیرند هر نظام حامی اقلیتی را که اکثریتی را استثمار می کند تهدید میکنند.
پایان
جنگ در مدت کوتاهی به پایان رسید و در پاییز ۱۸۹۸ ایالات متحده، کوبا ، پورتوریکو، گوام و بخش هایی از فیلیپین را اشغال کرد و قرارداد صلح پاریس که در دسامبر به امضا رسید به این دستاوردها جنبه رسمی داد. این نکته اهمیت دارد که هیچ نمایندهای از سرزمین های اشغالی بر سر میز مذاکره حضور نداشت و به رغم این که مساله حاکمیت ملی در میان بود، ایالات متحده حتی با یک نفر از شهروندان کشورهای مذکور مشورت نکرد. حال سوال این است که آمریکا چگونه با مناطق اشغالی جدید خود رفتار کرد؟ برای پاسخ به این سوال نیاز داریم برسر این که چگونه دولت و توسعه طلبان، جنگ را به افکار عمومی قالب کردند و چرا بخش هایی از جامعه از آن حمایت کردند بحث کنیم. جنگ ها و سیاست های اقتصادی - اجتماعی فراگیر چه در خارج از مرزها و چه در داخل همواره نیاز به مشروعیت دارند از این رو این اقدامات را اغلب به آن چه “حقایق والا” و یا اصول انکار ناشدنی نام مینهند متصل می کنند. ما پیرامون مباحثات اقتصادی تحت عناوینی چون جستجوی بازار و مواد اولیه و فرصت های سرمایه گذاری به بحث پرداختیم و همچنین انتخاب استراتژیکی را که حول محور نیاز به یک نیروی دریایی قوی جهت حفاظت از مناسبات تجاری و سرمایه گذاری ها دور می زد و منجر به این نتیجه منطقی می شد که ایالات متحده به پایگاه های نظامی در سراسر جهان نیاز دارد مورد ارزیابی قرار دادیم. لزوم امنیت کانال نشان می داد که یک کارائیب آرام تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است و به همین منظور در مدت کوتاهی بلافاصله پس از جنگ، ایالات متحده پایگاه گوانتانامو را در کوبا بر پا نموده، دست به ساخت چندین پایگاه نظامی در پرتوریکو زد که برخی از آن ها تا امروز فعال بوده و به حضور خود در کشور مذکور ادامه می دهند. دلیل تعجیل آمریکا در اقداماتش آن بود که برخی اعتقاد داشتند اگر ایالات متحده به سرعت وارد عمل نشود دیگر قدرت های امپریالیستی نظیر (بریتانیا،آلمان،فرانسه و روسیه) نقاط کلیدی در جهان را به اشغال خود درآورده و تجارت جهانی را به انحصار خویش درخواهند آورد.
البته بحث های نه چندان ملموس دیگری نیز وجود داشت که قدرتمندترین آنها بر محور مذهب، فرهنگ و نژاد دور می زد. برخی فکر می کردند که ایالات متحده مسئولیت مسیحی کردن جهان را بر دوش دارد و برای برخی از جماعت مذهبی این در معنای ترغیب کردن دیگران به آیین پروتستان بود. به زعم آن ها آمریکا ماموریت و وظیفه متمدن سازی اقوام بدوی را بر عهده دارد و باید در جهت تحقق آن تلاش کند که البته در عمل به آمریکایی شدن ملل مورد نظر انجامید. در کوبا،پورتوریکو و فیلیپین، ایالات متحده نظام تحصیلی را به شیوه مطلوب خود سامان داد. برای مثال بچه های فیلیپین که در آب و هوای استوایی زندگی می کردند درباره دیک وجین که برف بازی میکردند و یا (س) مثل سیب میوه ای که در آن منطقه یافت نمی شد مطالبی یاد می گرفتند. در مدارس کوبا تاریخ ایالات متحده تدریس می شد نه تاریخ کوبا، قطعا اشغال گران آمریکایی نمی خواستند جوانان کوبایی چیزی درباره آزادی کوبا بیاموزند.
در پورتوریکو نیز آنها مواد آموزشی نوجوانان و جوانان را بر پایه ذوق و سلیقه آمریکاییها شکل دادند.
داروینیسم اجتماعی که نظریه مسلط عصر بود بر اساس مدل ماتریالیستی اروپا محور، می آموخت که آن نژادهایی که پیشرفت چشمگیری داشته اند، به دلیل برتری طبیعی اشان به چنین پیشرفت هایی دست یافته اند. چنانکه در همان سال ها یک پروفسور علوم سیاسی دانشگاه کلمبیا نوشت: “ماموریت ایجاد و برقراری تمدن سیاسی جهان مدرن به نژاد انگلوساکسون تفویض گردیده است”. چنین ایده هایی که از سوی نخبگان نیز حمایت می شد روحیات نژاد پرستانه را در میان مردم و ارتش اشغالگر تقویت کرد.
در ایالات متحده اغلب بر سر این موضوع توافق داشتند که آمریکا باید مناطق کوچک نظیر پورتوریکو، گوام یا ویک آیلند را که در مدت کوتاهی پس از پایان جنگ آنها را اشغال کرده بود همچنان تحت عنوان پایگاه حفظ کند (اگرچه در مورد پورتوریکو برخی ملاحظات استراتژیک و اقتصادی وارد معادلات می شد.)
کوبا و فیلیپین نیز مسیرهایی متفاوت با آنچه آمریکا در نظر داشت برگزیدند و به این ترتیب خود را به اثبات رسانده و به مرکز مناقشه بدل شدند. ایالات متحده رسما هرگونه قصد و نیتی مبنی بر ضمیمه کردن کوبا به کشورش را انکار می کرد اما پس از ضرب شست نشان دادن به اسپانیا و شکست نیرو های مردمی، دروازه های اقتصاد کوبا را به روی سرمایه گذاران آمریکایی گشود و کشور را از نظر سیاسی به نخبگان محلی واگذار کرد. زمانی که کاندیداهای مورد حمایت ایالات متحده در نخستین انتخابات شکست خوردند وزارت خارجه تصمیم گرفت با تحمیل یک ماده الحاقی تحت عنوان شرط استقلال ، جزیره را به یک کشور تحت الحمایه بدل کرده و قیمومیت آن را برعهده گیرد. این ماده اختیارات کوبا را در استقراض و یا معاهدات خارجی محدود کرده و به خصوص به ایالات متحده به صورت یک جانبه اختیار مداخله در هر زمان را میداد و سر آخر آن که طی یک ماده با باز شدن دروازه های کوبا، دو اقتصاد را در یک شبکه به هم ملحق می کرد. کوبا تا ۱۹۵۹ یعنی تا زمانی که نهایتا انقلاب به آرمان آزادی کوبا جامه عمل پوشاند مستعمره غیر رسمی آمریکا باقی ماند.
در فیلیپین هم ساکنان جزیره وقتی دریافتند اشغال گران تمایلی به ترک جزیره ندارند شورش کردند.جنگ چهار سال به طول انجامید. به منظور مقابله با آرزوی آزادی که در دل مردمی که در آستانه رهایی بودند شعله ور شده بود؛ایالات متحده بیش از هفتاد هزار نیرو یعنی چیزی حدود چهار برابر نیروهایی که در منازعه ۱۸۹۸ روانه جنگ کرده بود به منطقه گسیل داشت.
نکته تعجب برانگیز اینجاست که تعداد بیشتری از نفرات ایالات متحده نسبت به ۱۸۹۸ در این منازعه خونین جان باختند. به تصویب کنگره اشغال گران منظما از ابزار شکنجه بهرهبرده و سربازان آمریکایی به فرمان افسران، مردان و زنان و کودکان را به شلاق می بستند. قتل عام میلای در ویتنام فقط و فقط کار یک ستوان دیوانه آمریکایی نبود بلکه تنها نمونه ای از لیست طویل وحشیگری هایی بود توسط ارتش ایالات متحده در فیلیپین ، سانتو دمینگو و جاهای دیگر که به وقوع پیوسته بود. به رغم قولهای مبنی بر استقلال ، ایالات متحده نهایتا در ۱۹۴۶ بود که از جزیره خارج شد.
*********
بخش سوم
البته بسیاری از مردم ایالات متحده این تحرکات امپریالیسم را تایید نمیکردند. بخشهایی از طبقه کارگر از نیروهای مردمی در کوبا حمایت می کردند، اتحادیههای کارگری مخالف جنگ بودند و بیشتر روزنامه های کارگری آن زمان بر این نکته تاکید میکردند که این کارگران هستند که لشگر ها را تغذیه کرده و بخش اعظم مالیات ها را می پردازند در حالی که این سرمایه داران هستند که از این رویدادها سود برده و روز به روز از امکانات بیشتری بهره مند می شوند.
سربازان آفریقایی- آمریکایی نیز از کشتن فیلیپینیها که به تحکیم پایههای یک حکومت نژادپرست در کشورشان میانجامید ابراز انزجار میکردند. آنها دوست نداشتند تحت فرماندهی افسران سفید پوستی که فیلیپینیها را سیاه خطاب میکردند بجنگند؛ چرا که برای سربازان آفریقایی- آمریکایی این تناقض به اندازه کافی جدی بود تا از جنگ علیه خارجیها سر باز زنند.
در اواخر ۱۸۹۸ گروه های ضد امپریالیستی در ایالات متحده شکل گرفتند و تظاهرات گستردهای علیه ضمیمه کردن و اشغال کشورهای دیگر سازماندهی کردند. گستردگی این اعتراضات تا اندازه ای بود که در هر تظاهرات بیش از صد هزار نفر حضور پیدا میکردند. به این ترتیب روحیات ضد امپریالیستی بر فضای حاکم بر آن زمان مسلط شد. البته این گروهها در کسب آزادی برای پورتوریکو و فیلیپین شکست خوردند اما به مبنایی برای اقدامات ضد جنگ و اعتراضات ضد امپریالیستی در جنگ ویتنام بدل شدند. حضور چنین جنبش هایی به ما خاطر نشان می سازد که حرکتهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی ریشه های عمیقی در جامعه ایالات متحده دارد.
وقایع ۱۸۹۸ هنگامی که آن را تنها بخشی از یک تصویر بزرگ تر به حساب آوریم معنای بیشتری پیدا می کند. در عرض چند دهه ایالات متحده این اعتماد را پیدا کرد که در صحنه جهانی به عنوان یک قدرت اصلی یعنی کشوری که فاتح یک امپراطوری رسمی و غیر رسمی است و در آینده توسعه بیشتری پیدا خواهد کرد عرض اندام کند. در این سالها آمریکا توانست کنترل مستقیم و غیر مستقیم خود را بر پورتوریکو، کوبا، فیلیپین،گوام، ویک آیلند، پاناما و کانال و به همین ترتیب هاوایی اعمال کند همچنین توانست نیروی نظامی و به ویژه نیروی دریایی خویش را بازسازی و توسعه دهد. در این سال آمریکا به یک صادر کننده مهم سرمایه و یک نیروی پیشروی تجاری در قاره آمریکا و در دیگر نقاط بدل شد و بنا به همه این دلایل است که در این بافت باید تاریخ ۱۸۹۸ را به عنوان نقطه تلاقی تمام این دستاوردها به خاطر سپرد.
در قرن حاضر در برخی موارد و در بعضی جنبهها امور کمی تغییر کرده است. امپراطوری ایالات متحده گسترش بیشتری پیدا کرده و شیوه اداره آن نیز از کنترل مستقیم به کنترل غیرمستقیم تغییر شکل داده (البته پورتوریکو و گوام جزو استثناها به شمار می روند) اما هنوز این مداخله نظامی است که چهره سیاست خارجی ایالات متحده را ترسیم می کند. (به عنوان نمونه میتوان از سه مورد اخیر یعنی خلیج فارس،گرانادا و پاناما نام برد). مطبوعات نیز به همان ترتیب جار و جنجال به پا کرده و افکار عمومی را آماده می کنند. سیاست خارجی ایالات متحده هنوز بر اساس تصور برتری فرهنگی آمریکا عمل کرده و ذهنیت ما علیه آنها را بارور میکند. آیا این طرز تفکر در آینده تغییر خواهد کرد؟ آیا ایالات متحده خود را در کنار مردمی که خود سرنوشت خویش را تعیین می کنند قرار خواهد داد؟ آشکار است که تا نظام حاکم بر آمریکا زیر و زبر نشده این کشور قادر به این کار نخواهد بود چرا که مردمی که سرنوشت خویش را به دست گرفته باشند حتی اگر کوچک ترین ملیت را دربرگیرند هر نظام حامی اقلیتی را که اکثریتی را استثمار می کند تهدید میکنند.
پایان
*هوبارت اسپالدینگ استاد تاریخ در دانشگاه بروکلین و دارای آثار و مقالات متعدد در زمینه تاریخ آمریکای لاتین است. متن حاضر سخنرانی وی به مناسبت سالگرد استقلال پورتوریکو است که در سال ۱۹۹۸ ایراد گردیده. اسپالدینگ در این سخنرانی سعی کرده است ظهور و شکل گیری امپریالیسم و ساز و کارهای بنیادی آن را تشریح کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر