یکی از نزدیکان شهید لاجوردی که از ابتدا تا انتهای پرونده انفجار نخست وزیری در جریان روند آن بوده است، احمد قدیریان معاون وقت دادستان انقلاب اسلامی مرکز است که حتی پس از عزل شهید لاجوردی به اهتمام باند مهدی هاشمی از دادستانی انقلاب مرکز نیز همچنان به ایفای مسئولیت پرداخت. گفتوگوی ذیل به بررسی فراز و فرود و برخی ابهامها در پرونده انفجار نخستوزیری پرداخته است.
یکی از سؤالات جدی در خصوص تاریخ انقلاب اسلامی این است که چرا شهادت شهید رجایی و باهنر، که به عنوان ارشدترین مقامات اجرایی کشور مورد حمله تروریستی قرار گرفتهاند، کمتر مورد بازکاوی قرار گرفته است؟
در نظرتان است که قدری ماجرای شهادت شهید رجایی و باهنر باز شود و مردم در جریان مظلومیت این دو شهید بزرگوار رجایی و باهنر قرار گیرند. اجازه بدهید از انفجار مسجد اباذر شروع کنم که منافقین چه برنامههایی برای به شهادت رساندن رهبر عظیمالشأن انقلاب داشتند و خداوند وجود این عزیز و یار بزرگ انقلاب و امام و یار بزرگ امام زمان(عج) را برای ما نگه داشت. الحمدلله ایشان از آن خطر عظیم نجات یافتند.
در قضیه مسجد ضبط صوت درست جلوی صورت آقا قرار داشت، ولی وقتی شروع به سخنرانی کردند ضبطصوت را سمت راست خود سُر دادند. چون وقتی ضبط صوت منفجر شد شانه راست آقا را متلاشی کرد که ماجرای آن را روزنامهها نوشتند، ما هم گفتیم و در این باره صحبت زیاد شد. اینها از جنایات سازمان منافقین بود که میخواستند انقلاب را بیآینده و در این فکر بودند که مسئولین مملکت را ترور کنند. الحمدلله در این مورد موفق نشدند و خداوند این عزیز را برای هدایت امروز کشتی مهم انقلاب نگه داشت.
این اتفاق روز ششم و روز هفتم ماجرای حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه رخ داد که آن کار را با نفوذیهایشان انجام دادند. روی ضبط صوت مسجد اباذر نوشته بودند؛ «هدیه گروه فرقان». در صورتی که گروه فرقان در سال 59 متلاشی شده بود و از بین رفته بود. همه سرانشان گرفتار شدند و اکبر گودرزی هم اعدام و قضیه تمام شده بود، اینها با این نوشته میخواستند رد خود را گم کنند.
غروب روز ششم تیر جواد قدیری در جایی گفته بود: «فردا (یعنی روز هفتم تیر) همه چیز در جمهوری اسلامی تمام میشود.» پشت دفتر حزب جمهوری اسلامی مدرسهای به نام درخشان بود. اینها با مدیر مدرسه صحبت کرده و نردبانی گذاشته بودند و از پشت بام مدرسه به پشت بام جایی که قرار بود روز یکشنبه در آنجا تجمع شود، آمده بودند. آنها برنامهریزی کرده و چند کارشناس برده بودند که چنانچه قرار باشد این سقف فرو ریزد میبایست چقدر مواد منفجره زیر آن قرار گیرد و کارشناسان در این باره نظر داده بودند. لذا قبلاً کلاهی مواد را پای این ستونها کار گذاشته بود.
بعدازظهر هم مواد انفجاری را که از بیرون هدایت میشد زیر میز شهید بهشتی کار گذاشت. سپس به بهانه خرید بستنی از محوطه حزب بیرون رفت. قرار بود انفجار در ساعت 9 به وقوع بپیوندد که چند دقیقه به 9 رخ داد. به این ترتیب انفجار زیر میز همراه با انفجار پای ستون انجام شد و کل ستون روی افرادی که آنجا بودند فروریخت. آقای کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی میخواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند. آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند. من هم بیرون جلسه جداگانهای داشتم.
بعد از وقوع انفجار با بیسیم به من اطلاع دادند و خودم را به آنجا رساندم. وقتی جلوی در رسیدم همه به سرشان میزدند که شهید بهشتی چه شد؟ مرحوم شهید قدوسی سری به آنجا زد. به ایشان گفتند شهید بهشتی را به بیمارستان بردهاند. آقای قدوسی به بیمارستان رفتند. نتوانستم با ایشان تماس بگیرم.
نزدیک یک نیمه شب جلوی در منزل آقای قدوسی رفتم و زنگ زدم، گفتند هنوز ایشان نیامدهاند. منزل ایشان خیابان خواجه عبدالله بود. چند دقیقهای سر خیابان ایستادم دیدم ماشینشان آمد. پیاده شدند و گفتند: «برویم بالا.» در اتاق ایشان بودیم که پس از چند دقیقه حاجاحمدآقا زنگ زدند و به ایشان گفتند، خبرهایی رسیده است که سازمان منافقین برنامههایی دارند و میخواهند فردا پلهای ارتباطی کشور را بخوابانند.
ایشان به بنده دستوری دادند و من شبانه به ارتش، کمیته و سپاه زنگ زدم و به آنها آماده باش داده شد. الحمدلله با کنترلی که کردند، هیچ اتفاقی نیفتاد. سازمان منافقین با نفوذیهایشان به دفتر افراد، برای انفجار برنامهریزی داشتند. شما ملاحظه کنید کشمیری ملعون در دفتر آقای رجایی و باهنر بهعنوان منشی حضور داشت. کیفی که قرار بود چند ماه قبل خدمت امام ببرند و آقای رجایی و باهنر و کشمیری دنبال این بودند که خدمت امام بروند، بچههای سپاه آقای کشمیری را در بیت امام نگه داشتند.
آقای رجایی و آقای باهنر اشاره کردند و گفتند: «آقایان! اجازه بدهید این کیف را بیاوریم. این کیف اسناد است و برای اطلاع امام لازم است». بچههای سپاه گفتند: «نه! به ما گفتند بگردید و ایشان اجازه بدهند ما کیف را باز و بازرسی میکنیم. از گیت ما رد شود. بعد ببرید داخل.» کشمیری نگذاشت کیف باز شود و با عصبانیت از قسمت کنترل اول دفتر خارج شد و برگشت. قرار بود این کیف خدمت امام منفجر شود.
اگر آن را خدمت امام میبردند معلوم نبود چه اتفاقی میافتد. قطعاً ایشان کیف را آنجا میگذاشت و به بهانه اینکه شما مسائل خصوصی دارید و من بیرون میروم، میرفت و این کار آنجا انجام میشد. لذا خدا نخواست و عنایت کرد. بحمدالله با هوشیاری بچههای سپاه پاسداران که باید همگی آنها را دعا کنیم، این کار انجام نشد، ولی به مرور برنامههایشان را عملی کردند، مثل انفجار دادستانی کل انقلاب.
شهادت شهید قدوسی بسیار عجیب بود. آقای قدوسی به آقای فخّار مشکوک شده بود. بعداً دیدیم که با مسعود رجوی عکس داشت. فخّار در دادستانی نفوذ کرده بود. آقای قدوسی و چندین بار به مسئولین پرسنلی تذکر داده بود که مراقب او باشید. من نسبت به این شخص مشکوکم. روز سهشنبه یا چهارشنبه صحبت شده بود که آقای فخار به گزینش برود تا با او صحبت کنند. ایشان به آن قسمت آمده بود و با او صحبت کردند و یک برگه تصفیه حساب به او داده بودند و قرار نبود از شنبه، یکشنبه بیاید. ایشان پنجشنبه و جمعه وارد دادستانی شد و زیر میز شهید بزرگوار آقای قدوسی و به سقف مواد را کار گذاشتند. آنها بهمحض اینکه آقای قدوسی وارد دادستانی شد و پشت میزش قرار گرفت مواد را از بیرون هدایت کردند و انفجار رخ داد. دیوار خراب شد و آقای قدوسی از دیوار به پائین پرت شد.
کنار آقای قدوسی هم تعدادی از دوستان و برادران مجروح شدند. بعد از اینکه آقای قدوسی پرت شد، ایشان را به بیمارستان بردند. تا ساعت دو، سه بعدازظهر سر ایشان را عمل کردند، ولی موفق نشدند و ایشان تقریباً بعدازظهر به درجه رفیع شهادت نایل شد. یعنی سازمان منافقین با نفوذیهایی که داشت ضربه را میزد تا تکتک کسانی را که بازوان قوی امام بودند از بین ببرد. با این مقدمات به انفجار هشت شهریور میرسیم. کیف بزرگی که بهعنوان ضبط صوت یا هر چیز دیگر بوده است، جایی قرار میدهند که درست زیر پای شهید رجایی یا شهید باهنر باشد. توضیح میدهم وقتی رسیدم چه اتفاقی افتاد.
انفجار به حدی زیاد بود که میز و صندلی و این عزیزان سوخته و افرادی که آنجا بودند مجروح شده و به این طرف و آن طرف پرت شده بودند. تعدادی هم در راه شهید شدند. تقریباً 5 الی 10 دقیقه از انفجار گذشته بود که به ما اطلاع دادند. شورای فرماندهی سپاه و بعضی از افراد و کلاهدوز و آقای رفیقدوست و یکی دو تا از آقایان در اوین در دفتر بنده بودند که خبر این ماجرا داده شد. ما آژیرکشان آمدیم. تقریباً یک ربع طول کشید. آتش زبانه کشیده بود و چرخبال بالا آمده بود تا کسانی را که در ساختمان هستند از بالا ببرد. چون چرخبال نتوانسته بود بنشیند. لذا آتش به سالن آمده و به تعدادی از اتاقها رخنه کرده و سوزانده بود.
نیروی آتشنشانی نردبانی گذاشت و بنده و آقای رفیقدوست از دیواری که خراب شده بود بالا آمدیم. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم دو جنازه سوخته را در پتوی سربازی بستهاند و با طناب پایین میدهند. ایستادیم. وقتی جنازهها را پایین بردند ما هم بالا رفتیم. دیدیم میز و صندلی سوخته و آتش به راهرو و یکی دو تا از اتاقها کشیده شده است. افرادی هم فرار کرده و به پشت بام رفته بودند. وقتی بالا رفتیم، آتشنشانی شیلنگش را بالا آورد و شروع به خاموش کردن آتش کرد. بنده و آقای رفیقدوست و افراد نیروی آتشنشانی بالا بودیم. کس دیگری بالا نبود. پائین آمدیم که آن دو جنازه سوخته را در آمبولانس گذاشتند و به سردخانه بردند.
بنده و آقای رفیقدوست به طرف ساختمان اصلی ریاست جمهوری آمدیم. دیدیم مسئول دفترشان آقای محمدیدوست در راهپله ایستاده است. پرسیدیم: «آقای محمدیدوست! آقای رجایی و باهنر کجا رفتند؟» جواب داد: «رفتند در ساختمان.» پرسیدیم: «در همین ساختمان رفتند؟» گفت: «بله. همینجا رفتند.» تعدادی را به بیمارستان برده بودند. آن دو جنازه سوخته که در پتو پیچیده و پائین برده بودند آقای رجایی و آقای باهنر بودند. آقای رفیقدوست رفت و من به سردخانه آمدم. قرار بود این دو جنازه شناسایی شوند. خانم باهنر آمد. کشوی سردخانه را کشیدند.
صورت و پیکر سوخته بود. خانم باهنر نگاه کردند و گفتند: «نه. این آقای باهنر نیست. این سوختهها را کنار بزنید.» وقتی سوختهها را از پیشانی ایشان کنار زدند ایشان گفتند: «بله. این آقای باهنر است.» خانمشان از پیشانی بلند شهید باهنر ایشان را شناختند و کنار آن کشو نشستند و خیلی گریه کردند. بعد تقاضاهایی کردند و مطالبی گفتند که بسیار سنگین بود.
پس از اینکه خانم باهنر را بردند، خانم رجایی آمدند. وقتی کشوی دوم را کشیدند، ایشان گفتند: «نه. این آقای رجایی نیست.» بعد گفتند: «سوختههای صورت ایشان را پاک کنید. شاید از دندانهایشان متوجه شوم.» وقتی صورت سوخته ایشان را پاک کردند از یک دندان طلا شناختند که ایشان آقای رجایی هستند.
پس از شناسایی خانم رجایی را هم بردند. قرار شد فردای آن روز برای تشییع جنازه آماده شوند.
از این مقطع نقش سازمان مجاهدین انقلاب پررنگ شد. آنها بودند که اعلام کردند کشمیری شهید و کشته شده است و برای او جنازه درست کرده بودند. از اینجا انحراف سازمان مجاهدین انقلاب مشخص شد. سرانجام هم به تازگی سازمان مجاهدین انقلاب به خاطر همین افعال و موضعگیریهایشان غیر قانونی اعلام شدند. اینها از ابتدا موضعگیری داشتند. خدا شهید لاجوردی را رحمت کند، ایشان در بیانها و صحبتها و مکاتباتشان میگفتند مجاهدین انقلاب ضد انقلابند. اینها انقلابی نیستند و منافقین انقلابند. راجع به آنها بحث و حرف داشت. یکبار آقای بهزاد نبوی برای ملاقات پشت در زندان آمده بود که من میخواهم سلول زندان قبل از انقلابم را ببینم. تماس گرفتند. آقای لاجوردی فرمودند: «من اگر زنده باشم تو را برای بازجویی به اینجا میآورم.» لذا از آنجا پرونده باز شد و در این راستا افراد بازجویی شدند. ما حدود 17، 18 زندانی داشتیم.
لطفاً قدری بیشتر درباره شروع برنامه توطئه و مختومه شدن پرونده توضیح دهید.
روزی که پرونده آقای بهزاد نبوی آماده و حکم جلب برای دستگیری ایشان صادر شد، آقای خوئینیها دادستان کل بود. امام اصلاً آقای خوئینیها را نمیشناختند. امام فرمودند: «من ایشان را نمیشناسم، ولی افرادی که مورد اعتماد من هستند به من گفتند، لذا من ایشان را به عنوان دادستان انقلاب معرفی میکنم.»
چه کسانی آقای خوئینیها را بهعنوان دادستان انقلاب به امام معرفی کرده بودند؟
آقای منتظری و بعضی از دیگر مسئولین نظام ؛ آقای خوئینیها متوجه شد که میخواهند آقای بهزاد نبوی را بگیرند. آن زمان دادستان آقای رئیسی و قائم مقامشان آقای آقایی بودند. بنده هم معاون اجرایی بودم. آقای بهزاد نبوی شبی که قرار بود دستگیر شود به منزل آقای خوئینیها رفت. آن شب منزل ایشان قرار گذاشتند.
الان بچههای شعبات هستند و میتوانید از آنها بپرسید. خیلی از دوستان هستند و شاهد قضایا بودند. شعبات هم فعال بودند و کار میکردند. شبانه یکی از آقایان شعبات را خواسته بودند. نظر آقای خوئینیها این بود که پرونده باید بسته شود. چرا پرونده به این صورت است. بچهها زیر بار نمیرفتند و گفتند: «برای یکی از این افراد کیفرخواست صادر شده است. این پرونده نمیتواند بسته شود.» وقتی پروندهای کیفرخواست صادر میشود یعنی طرف متهم است. در واقع کار آن فرد تمام بود.
وقتی دیدند از این مسیر نشد، آنها برنامهریزی بسیار پیچیدهای کردند. با بیت امام، مرحوم حاج احمدآقا تماس گرفتند. آنچه عرض میکنم نقل قول از آقایانی است که در صحنه بودند. از حاج احمدآقا خواستند که راجع به این پرونده با امام دیداری کنند. امام میفرمایند بیایند. فردا یا پس فردای آن روز قرار میگذارند تا با حضور حضرت آیتالله موسوی اردبیلی و دعوت از آقای رئیسی خدمت امام بروند. بنابراین آقای خوئینیها، آقای موسوی اردبیلی و حاج احمدآقا و آقای رئیسی در آن جلسه بودند.
آن روزها آقای میرحسین نخستوزیر و آقای بهزاد نبوی هم وزیر صنایع سنگین و از نزدیکترین افراد به نخستوزیر بود. قبل از این جلسه بهزاد نبوی به حاج احمدآقا گفته بود: «هر موقع دولت میخواهد کاری کند بلافاصله علم شنگهای درست و مردم را دستگیر میکنند و کشور را به شورش و اغتشاش میکشانند. الآن تعدادی دستگیرند.» و با توجه به شرایط جنگ مقداری فضاسازی کرده بود، گویا این موضوع خدمت حضرت امام منعکس شد.
وقتی امام نشستند، فرمودند: «آقای موسوی اردبیلی! قضایا چیست؟ برنامه چیست؟» آقای موسوی اردبیلی توضیح داد که پرونده و اعترافاتی است. بلافاصله آقای خوئینیها وارد صحبت شد و گفت: «نه آقا! من پرونده را دیدم. چیزی نبوده است.» سپس آقای رئیسی دخالت کردند. آقای رئیسی عرض کردند: «حضرت امام! پروندهای است. افراد اعتراف کردند. الان متهمی است که برایش کیفرخواستی صادر شده است.» بعد امام دستور فرمودند که فعلاً این پرونده مسکوت بماند یا به روایتی مختومه شود. مجدداً آقای رئیسی خدمت حضرت امام عرض کردند: «حضرت امام! برای این پرونده کیفرخواست صادر شده است.» امام فرمودند پرونده را مسکوت بگذارید یا مختومه کنید. لذا در آنجا پرونده بسته شد.
زمانی که امام بلند شدند و تشریف بردند، آقای خوئینیها به عنوان دادستان کل به آقای رئیسی گفتند: «برو مصاحبه کن و به رسانهها اعلام کن که پرونده مختومه شد.» آقای رئیسی گفت: «من اعلام نمیکنم.» ایشان گفت: «تو اعلام نمیکنی من اعلام میکنم.» این موضوع را آقای رئیسی برایم نقل کرد.
آقای رئیسی دم اتاقم آمد. یکی از دوستان در اتاقم نشسته بودند. اشاره کردند که ایشان برود. من به آن دوستم گفتم: «من با شما کار دارم. شما بیرون باشید.» وقتی ایشان بیرون رفت. آقای رئیسی با آقای آقایی وارد اتاق شدند. ایشان همه جریان را توضیح دادندامروز آقای بهزاد نبوی باید مسائل و جریان را بگوید. باید بگوید چه جنایتی رخ داده است. بگوید چگونه رئیس جمهور و نخست وزیر مملکت سوختند. اینها در جریان بودند.
با توجه به اینکه بعد از بیش از سی سال فاصله افتادن با آن زمان، پایان شرایط اضطراری جنگ که منتهی به مصلحت سنجی امام شد و ... و با توجه به اینکه این موضوع یک پرونده مهم ملی است ، امروز برای به جریان افتادن پرونده چه باید کرد؟
ما ولایتی هستیم و امر امام را اجرا و تا ظهر متهمین را آزاد کردیم و پرونده بسته شد. الآن پرونده مسکوت مانده است. چنانچه بخواهند این پرونده باز شود طبیعی است که باید متهمان پرونده دستگیر شوند و مراحل ناقص مانده تکمیل شود. باید مشخص شود ارتباط سازمان منافقین با سازمان مجاهدین انقلاب چگونه بوده است. باید امثال آقای بهزاد نبوی قضایا را بگویند که چگونه و چه بوده است. چه شد که شهید رجایی و باهنر به این صورت شهید شدند و چگونه برای کشمیری جنازه ساختند. الان شاهدین صحنه حضرت آیتالله موسوی اردبیلی و حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای رئیسی هستند. شاهدین قضایا هستند. بیایند، صحبت کنند و بگویند. امروز آقای بهزاد نبوی میتواند بسیاری از مسائل را بگوید.
نقاط ابهامی در این پرونده هست که باید روشن شود. مثلاً آقای تقی محمدی کاردار ایران در افغانستان بود و اطلاعاتی داشت. 3- 4 روز قبل از آن ایشان از افغانستان آمد، بازداشت شد و به زندان رفت. سپس قرار بود بازجویی شود که شبانه با ملحفهای که داشت طنابی درست و خود را حلقآویز کرد. برای آنکه زودتر جان دهد دو تکه مقوا دو طرف گلویش قرار داده بود و روی شوفاژ آنقدر به خودش فشار آورد که صورتش سرخ شده بود. از آن طرف آقایان پاسدارها آمدند. من هم بالا رفتم و صحنه را از نزدیک دیدم. ایشان شیر آب را به عنوان اینکه در حمام است باز گذاشته بود. پاسدارها غذا آورده بودند و او در را از داخل بسته بود. خیلی طول کشید. سپس با کلید اصلی در را باز کردند و دیدند شیر آب بهعنوان شیر حمام باز است، ولی ایشان روی شوفاژ خودکشی کرده است.
بیرون در زندان خود را به دستگیره در کشیده، ملحفه را در گلو انداخته و فشار آورده و روی شوفاژ افتاده بود. عکسش در پرونده دادستانی هست. بروند و این قضایا را در آورند. متوجه شوند موضوع چیست و این شخص چقدر اطلاع داشت و چرا خودکشی کرد؟
در برخی اسناد نوشتهاند تقی محمدی با کمربند خودکشی کرده است.
نه. با ملحفه خودکشی کرده است. خودم بالای سرش بودم. عکسهایش هست. ملحفه را چند تکه و طناب کرده بود و بعد هم باقی ماجرا.
به نظر شما تردیدی در خودکشی وجود ندارد؟
شاید عوامل نفوذی داخل زندان به تقی محمدی رسانده بودند که میخواهند چه سؤالاتی بپرسند. چون آقای خوئینیها دادستان بود.اگر تقی محمدی به بازجویی کشیده میشد بسیاری از مسائل روشن میشد. حتی برخی این تردید که گفتید را هم دارند. شما بررسی کنید چه کسانی کشته شدن و خودکشی تقی محمدی را تأیید کردند و ختم اعلام کردند. در روزنامهها منتشر کردند.
ملت عزیز و محترم ما تا کی باید بنشینند، بشنوند و تماشا کنند که رجایی و باهنر سوختند. بهشتی و یارانش زیر آوار ماندند. قدوسی عزیز از دیوار به پائین پرت شد. شهدای محراب یکی پس از دیگری سوختند و از بین رفتند و روی پشت بامها و در کوچهها کشته و قطعه قطعه شدند. چه کسی این کارها را کرده است؟
شبی که میخواستند سعادتی عنصر بلندپایه منافقین را اعدام کنند، آقای بهزاد نبوی صبح آن روز به آقای لاجوردی زنگ زد و به ایشان گفت: «مرحوم شهید رجایی زنگ زد که آقای لاجوردی مهمانی دارید. گویا حکم گرفته و میخواهد برود. آقایی کنار من نشسته است. آقا بهزاد است. میخواهد با شما صحبت کند.» صبح آن روز آقای لاجوردی دستور اعدام سعادتی را داده بودند و اعدام شد. بعد آقای بهزاد نبوی گفت: «میخواهم بیایم و با آقای سعادتی ملاقاتی کنم.» سعادتی منبع اطلاعات سازمان منافقین بود و مجموعهای از این سازمانها را اداره میکرد. مرحوم شهید لاجوردی با تیمی که داشتند و عزیزانی که در شعبات بودند حدود 50، 60 گروه و سازمان را متلاشی کردند و همه آنها در به در کشورها شدند. بهزاد نبوی میخواست در اعدام او مانع ایجاد کند که شهید لاجوردی خبر داد که او اعدام شده است. امروز باید پرسید که آقای بهزاد نبوی چه میخواستی بگویی؟ با سعادتی چه کار داشتی؟
در این پرونده ابهامهای متعددی وجود دارد، مثلاً اینکه اگر واقعاً آقای بهزاد نبوی به دنبال این بود که شهید رجایی و شهید باهنر را بکشد و در این پرونده دست داشت، از این امر چه سودی میبرد؟
ما نمیتوانیم در این باره حرفی بزنیم. چون این پرونده بسته شده است. مگر اینکه متهمین بگویند ارتباط مجاهدین انقلاب با مجاهدین خلق چه بوده است. اگر این ارتباط مشخص شود پاسخ به سؤال شما امکان تحقق مییابد. هنوز این ارتباط شفاف نشده است. بلاشک این فاجعه توسط سازمان مجاهدین خلق انجام شده است، عدهای نیز در جنازهسازی و فراری دادن کشمیری مشارکت داشتهاند، ولی اینکه چه ارتباطی با سازمان مجاهدین انقلاب دارد باید مشخص گردد.
در پرونده بخشی از این ارتباط آشکار شده است. مثلاً در خصوص چگونگی ارتباط علیاکبر تهرانی به عنوان عنصر واسط دو سازمان ...
همین علیاکبر تهرانی کیفرخواست گرفته است. آقای خوئینیها کیفرخواست او را که خواندند، گفته بودند حکم این فرد اعدام است.
مگر آقای موسوی خوئینیها دادستان نبوده است. چرا موضوع را پیگیری نکرد.
ایشان اصلاً تحت تأثیر آقای بهزاد نبوی قرار گرفت. عرض کردم شب منزل ایشان بود. اینها به دنبال این بودند که پرونده را ببندند. باید مشخص شود چه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) داشتند. چه کسی باید این کار را انجام بدهد؟
آنگونه که فرمودید، اظهار نظر دقیق نیاز به تکمیل پرونده دارد، اما به عنوان تحلیل خودتان به عنوان یک فرد مطلع، به نظر شما آیا آقای خسرو تهرانی به عنوان یکی از متهمان پرونده، خبر داشته است که قرار است در آن جلسه بمب منفجر شود که در آن جلسه حضور داشته است؟
آقای خسرو تهرانی هم عقب نشسته بوده است و جزئی مجروح میشود. هنگامی که یک سازمان اطلاعاتی بخواهد کارش را در جایی انجام بدهد، گاه با دو دست فاصله نفوذ کارش را انجام میدهد. آن کسی که ابزار کار شده است میسوزد و از بین میرود.
سازمان امثال کشمیری و کلاهی را اداره میکند و کرده است. سازمان هم وابسته به سازمان سیا و سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل است. حتی در مورد مسعود رجوی، یک بار اعلام میکنند بیمارستان است. بار دیگر اعلام میکنند مرده است و .... الآن بهخوبی پشت پرده را اداره میکنند و کارشان را انجام میدهند. فکر میکنم آقای خسرو تهرانی به سازمان مجاهدین انقلاب اعتقاد داشت. در سازمان و همراه و همکار اینها بوده و به اینها کمک میکرده است، آنچه مسلم است آقای خسرو تهرانی میدانسته است که دارند برای کشمیری جنازه درست میکنند. خود دیده بود که کشمیری آنجا نبوده و بیرون رفته بود.
پس حتی اگر تا لحظه انفجار نمیدانسته، بعد از آن همکاریاش قطعی است. عرض کردم باید ارتباط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با سازمان مجاهدین انقلاب مشخص شود. آقای لاجوردی فرمودند: «اینها منافقین انقلابند.» این سید از کجا میگفت. او با بصیرتی که داشت میفهمید و در زندان آنها را سنجیده بود.
کسانی که پرونده را تنظیم کردند، الآن هستند. بگویید اینها بروند و با آنها مصاحبه کنند و بهخوبی از مطالب آنها نکات مهمی را در میآورند. باید تمام ارتباط را در آورند. اخیراً نیز جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای رئیسی در سالگرد شهید لاجوردی فرمودند من این پرونده را با تمام قدرت و با جدیت دنبال می کردم اما آنها که به ذائقه شان خوش نیامد پیگیر توقف پرونده شدند.
چرا امروز مجدداً به این پرونده رسیدگی نمیشود؟
به نکته ظریف و جالبی اشاره کردید که این پرونده باز میشود یا نه. من حقوقدان نیستم ولی اینقدر میدانم اگر کشمیری دستگیر شود و اینها به ایران برگردانده شوند، پرونده باز میگردد. به یاری خدا دادسرا برای دستگیری اعضای سازمان منافقین در حال اقدام است و در این باره اقدام کرده و از پاریس و کشورهای اروپایی هم خواسته است که یا به ما تحویل بدهید یا محاکمهشان کنید. سران این سازمان الآن در اختیار آنهاست و در کشورهای اروپایی هستند. اینترپل هم اقدام کرده و از آن طرف برای آنها «وانتد قرمز» هم صادر شده است. دیر یا زود اینها را دستگیر میکنند. اگر به اینجا برگردند، به نظر میرسد دستور میدهند این پرونده را باز کنند تا با اعتراف آنها متوجه شویم چه شده است.
یعنی برای به جریان افتادن آن بجز دستگیری متهمان اصلی، امر ولایت هم لازم است؟
به هر حال این پرونده به امر امام بزرگوار مسکوت مانده است. امر ولایت است و برای همه مطاع است و همه باید بدان عمل کنند. اگر باز شدن آن لازم باشد، امر ولایت میخواهد.
پس به نظر شما اگر کشمیری، متهم ردیف اول پرونده دستگیر شود پرونده باز میشود.
متهم ردیف اول پرونده مسعود رجوی و خانم مریم قجر عضدانلو است. کشمیری یک ابزار است، ولی اینها هدایتکننده و اصل قضیه هستند. الآن «وانتد قرمز» برای هر دوی اینها صادر شده است. در حال حاضر اینها نمیتوانند در کشورها تردد کنند. چون اینترپول دارد اقدام میکند. دادسرای انقلاب بسیار قوی برخورد کرده است. خدا آقای جعفری و دیگر همکارانشان را خیر بدهد که محکم پشت این کار ایستادهاند. الآن جمهوری اسلامی دنبال اینها و شدیداً در حال تعقیبشان است. به یاری امام زمان همانطور که نظام مقدس جمهوری اسلامی «ریگی» را از آسمان نشاند و به درک واصل و دل مردم ایران و منطقه را شاد کرد، خواهید دید که بچههای مظلوم شهدای عزیز ترور که نزدیک به 12000 شهید ترور شده توسط این سازمان ملعون داریم، انشاءالله به یاری خدا مریم قجر و مسعود رجوی و عواملشان را به اینجا میآوریم و دل مردم ایران را شاد میکنیم.
منبع:ویژهنامه ایران سیاسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر