۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

سکولاريسم و ضد سکولاريسم-7


منوچهر صالحی

جستار دوم: ضد سکولاريسم ايرانی
سكولاريسم دوران پهلوی
تا زمانی كه تزاريسم در روسيه حكومت مي‌كرد، ايران بنا بر قراردادی که 1914 ميان دولت‌های انگليس و روسيه بسته شد، ميان آن دو امپراتوری تقسيم شده بود. روس‌ها شمال ايران را منطقه امنيتی خود تلقی مي‌كردند و انگليس‌ها جنوب ايران را در اختيار داشتند تا هم از منابع نفت ايران بهره‌برداری و ثروت ملی مردم ايران را به‌تاراج برند و هم آن كه از گسترش نفوذ روسيه و دست‌يابی آن كشور به سواحل خليج فارس جلوگيرند. بخش ميانی ايران نيز «منطقه بي‌طرف» اعلان شد تا نيروهای نظامی دو امپراتوری با يك ‌ديگر روبه‌رو نشوند.
تا آن زمان و به‌ويژه پس از اشغال نظامی مناطق شمالی و جنوبی ايران توسط ارتش‌های روسيه تزاری و انگلستان دولت مركزی بيش از اندازه ناتوان گشته بود و در غياب مجلس كه به‌فرمان انگليس تعطيل شد، دربار قاجار آلت دست مأموران و نمايندگان اين دو دولت بيگانه مي‌نمود. به‌همين دليل نيز ناامنی و هرج و مرج هم‌راه با فقر و قحطی سراسر ايران را فراگرفته بود.
اما پس از فروپاشی سلطنت در روسيه تزاری در فوريه 1917 و سپس با به ‌قدرت رسيدن بلشويك‌ها در اکتبر همان سال، روسيه گرفتار جنگ داخلی شد و دولت انقلابی به‌رهبری لنين فرمان به عقب‌نشينی ارتش آن کشور به خاک روسيه را داد و همه قراردادهای استعماری و امپرياليستی روسيه تزاری با ايران را لغو کرد. به اين ترتيب انگليس در ايران بدون رقيب ماند و خود را يگانه «ژاندارم منطقه» ‌پنداشت، از آن پس انگلستان برای جلوگيری از گسترش نفود «خطر كمونيسم» به‌كشورهای هم‌جوار روسيه، کوشيد دورتا دور «روسيه انقلابی» نوعی «نوار امنيتی» به‌وجود آورد و اين امر ممكن نبود مگر آن كه در كشورهای هم‌جوار روسيه دولت‌هائی مقتدر كه سر سپرده امپراتوری انگلستان بودند، مستقر مي‌گشتند. به‌اين ترتيب سرنوشت ايران بايد كاملأ دگرگون مي‌شد.
برای تحقق اين هدف، وثوق‌الدوله به‌فرمان انگليس‌ها در سال 1918 دوباره نخست‌وزير ايران شد تا «قرارداد ايران و انگليس» را که توسط انگليسي‌ها به‌رهبری لُرد کرزن تهيه شده بود، در مجلس شورای ملی به‌تصويب رساند. بر اساس آن قرارداد که در 9 اوت 1919 توسط هيئت‌های ايران و انگليس امضاء شد، بايد رابطه دو کشور در سطحی نوين و برای زمانی نامعين تنظيم مي‌شد. نکات مهم اين قرارداد چنين بودند:
� دولت انگليس متعهد شد افسران خود را به‌مثابه مشاوران نظامی برای سازمان‌دهی ارتش مدرن به ايران بفرستد. در اين رابطه قرار بود «ارتش جنوب» که توسط انگليسي‌ها تأسيس شده بود و زير فرمان آن‌ها خدمت مي‌کرد، به بخشی از ارتش مدرن ايران بدل گردد. هم‌چنين «بريگاد قزاق» که در دوران تزاريسم توسط افسران روس به‌وجود آمد و هدايت مي‌شد، بايد در ارتش مدرن ايران جذب مي‌گشت. هم‌چنين دولت ايران بايد تمامی سلاح‌های مدرن ارتش خود را از انگلستان مي‌خريد. به‌اين ترتيب انگلستان در اين زمينه از موقعيتی انحصاری برخوردار مي‌گشت و مي‌توانست هر بهائی را مطالبه کند.
� دولت انگليس متعهد شد هر گونه کارشناسی را که دولت ايران در رابطه با سامان‌دهی مسائل مالی خود نياز داشت ، به‌عنوان مشاور در اختيار وزارت ماليه ايران قرار دهد.
� هم‌چنين کارشناسان انگليسی بايد گمرک ايران را از نو سازمان‌دهی و تعرفه‌های گمرکی را با نيازهای روز هماهنگ مي‌کردند. در اين زمينه نيز دولت ايران حاکميت خود را از دست مي‌داد.
� مهندسان انگليسی بايد پروژه‌های جاده‌سازی و هم‌چنين راه‌آهن ايران را طراحی و پياده مي‌نمودند.
� دولت انگليس بايد برای اجراء اين قرارداد وامی به ارزش 2 ميليون پوند با 7 % بهره در اختيار دولت ايران قرار مي‌داد. در عوض دولت ايران بايد برای پرداخت بهره اين وام تمامی عايدات گمرک و هم‌چنين بخشی از ماليات‌های دريافتی خود را در اختيار «بانک شاهی ايران» قرار مي‌داد. به‌اين ترتيب دولت ايران از حق کنترل بخشی از سيستم اداری خود محروم مي‌گشت، يعنی در آن حوزه‌ها حاکميت خود را از دست مي‌داد.
ديگر آن که دو نامه نيز به اين قرارداد ضميمه شده بود که در آن‌ها دولت انگليس متعهد گشته بود، با تغيير هر قراردادی موافقت کند که تا آن زمان ميان دو کشور بسته شده و دولت ايران خواهان تغيير آن بود. هم‌چنين تا آن زمان همه انگليسي‌ها در ايران از مصونيت سياسی- حقوقی برخوردار بودند و دادگاه‌های ايران حق رسيدگی به‌جرائم آن‌ها را نداشتند. در يکی از اين دو نامه هم‌چنان اين حق برای تابعان دولت انگليس به‌رسميت شناخته شده بود و فقط در مواردی استثنائي، آن‌هم با توافق دو دولت، اين مصونيت مي‌توانست لغو شود. ديگر آن که در همين دو نامه‌ دولت انگليس پذيرفته بود که در رابطه با اختلاف‌های مرزی ايران با دولت عثمانی (ترکيه و عراق) و هم‌چنين با روسيه شوروی در حوزه‌های آذربايجان و ترکمنستان از موضع ايران در محافل بين‌المللی پشتيبانی کند.
به اين ترتيب انگلستان زمينه را برای نخست‌وزيری وثوق‌الدوله فراهم ساخت تا بتواند توسط او فضای سياسی كشور را برای تصويب «قرارداد 1919» آماده سازد كه بر اساس آن، ايران داوطلبانه مي‌پذيرفت که به کشوری تحت‌الحمايه دولت انگليس بدل شود. هم‌چنين دولت ايران موظف بود هزينه تشكيل ارتشی را بپردازد كه رهبری آن بايد در دست افسران انگليسيمي‌بود. يكی از وظايف آن ارتش آن بود كه نيروهای آزادي‌خواه را سركوب كند و زمينه را برای تحقق دولت مركزی نيرومندی هموار سازد تا بتواند ديكتاتوری خود را بر سراسر كشور گسترش دهد. وظيفه ديگر آن ارتش حفاظت از مرزهای مشترك ايران و شوروی بود، تا انديشه‌های سوسياليستی نتوانند از آن كشور به ايران رخنه كنند. هم‌چنين بر اساس آن «قرارداد»، سيستم مالی ايران بايد توسط كارشناسان انگليسي‌ اداره مي‌شد.
اما افکار عمومی ايران حاضر به‌پذيرش اين قرارداد نبود و ميهن‌پرستان توانستند مقاومت مردم را عليه تصويب آن سازمان‌دهی کنند. احمد شاه نيز که از انگليس‌ها دلتنگ بود، اين قرارداد را توشيح نكرد و در نتيجه انگلستان به‌اين نتيجه رسيد كه بايد راه ديگری را برای استقرار استعمار خويش بر ايران برگزيند.
تا آن‌زمان در مناطق مختلف ايران كانون‌های شورش و مقاومت ‌وجود داشتند كه مهم‌ترين آن جنبش جنگل به‌رهبری ميرزاكوچك‌خان در گيلان بود که مسلحانه و با به‌کارگيری جنگ چريکی و داشتن پايگاه‌های چريکی در جنگل‌های گيلان عليه دولت مرکزی مي‌جنگيد. ديری نكشيد كه «كمونيست»های ايران كه در «حزب كمونيست ايران» سازمان‌دهی شده و از پشتيبانی بلشويك‌های آذربايجان شوروی برخوردار بودند، به‌اين جنبش پيوستند، با اين هدف كه به ‌پايتخت هجوم برند و پس از فتح تهران، در ايران نيز «جمهوری سوسياليستی» را به ‌وجود آورند. با توجه به اين ‌وضعيت، دولت انگلستان تصميم گرفت با دست زدن به يک‌ كودتای نظامی هدايت حكومت مركزی را به‌طور کامل به‌ ايرانيان وابسته به خود بسپارد تا بتواند برنامه‌های درازمدت خود را متحقق سازد. بنا بر اسناد تاريخي، طرح كودتای 1921 توسط آيرونسايد انگليسی ريخته شد تا با تشكيل يك ارتش مركزی نيرومند، دولت ايران بتواند پيش از خروج نيروهای انگليس از ايران، از پيش‌روی قوای جنگل به رهبری احسان‌الله خان و خالو قربان به‌سوی قزوين و تصرف تهران جلوگيری كند. به‌اين ترتيب نقشه كودتا به‌رهبری سيد ضياء و رضاخان ميرپنج كه فرمانده قوای قزاق بود، 1921 تحقق يافت. از آن پس تا 1925 كه مجلس مؤسسان رضاخان را به‌شاهی برگزيد، او عضو اصلی تمامی كابينه‌هائی بود كه در آن دوران تشكيل شدند. يك دوره نيز خود او نخست وزير شد تا بتواند به‌تمامی قدرت سياسی چنگ اندازد. رضاخان توانست با ارتشی كه در اختيار داشت و سلاح‌هائی كه انگلستان در اختيار او نهاده بود، طی اين سال‌ها تمامی مقاومت‌های منطقه‌ای را سركوب كند و «امنيت» را در ايران مستقر سازد.
همين امر، يعنی پايان‌دهی به هرج و مرج و تأمين امنيت در سراسر کشور و هم‌چنين حفظ تماميت ارضی ايران سبب شد تا بسياری از نيروهای پيش‌رو و روشنفكرانی چون عارف قزوينی و ميرزاده عشقی از رضاشاه پشتيبانی كنند. حتی «حزب كمونيست» ايران او را نماينده «بورژوازی» بومی ناميد كه گويا در پی دستيابی به استقلال سياسی- اقتصادی خود از سرمايه‌داری امپرياليستی بود!!!
به‌اين ترتيب زمينه برای «استقرار يك حكومت پليسی و نظامی خشن و گسترش "امنيت" در سراسر كشور و جلوگيری از نفوذ افكار اشتراكی از مرزهای شمالی كه توسط حكومت انگلستان برای ايران برنامه‌ريزی شده بود، فراهم گرديد.»
قدرت‌يابی رضاخان در ايران هم‌راه است با قدرت‌يابی اتاتورك در تركيه. آتاتورك نيز هم‌چون رضاخان افسر ارتش بود و توانست با تكيه بر ارتش، امپراتوری عثمانی را سرنگون كند و با كپي‌برداری از قانون اساسی 1916 فرانسه، جمهوری لائيك را در اين كشور مستقر سازد. «اصلاحات» اتاتورك بسيار دامنه‌دارتر از «اصلاحاتی» بود كه رضا شاه طی 16 سال سلطنت خود توانست در ايران متحقق سازد. در تركيه روحانيت به زائده‌ای از ديوانسالاری دولتی بدل گشت، زيرا روحانيون حقوق‌بگير دولت شدند و در نتيجه به قدرت سياسی وابسته گشتند. در آن‌جا «حجاب اسلامی» ممنوع شد و مردان بايد لباس‌های اروپائی به‌تن مي‌كردند و حتی الفبای لاتين جانشين الفبای عربی- فارسی گشت كه تا آن زمان در امپراتوری عثمانی رواج داشت.
برخی از ايران‌شناسان اروپائی بر اين باورند كه رضاشاه تحت تأثير برنامه‌های سازندگی اتاتورك قرار گرفت و به‌همين دليل به‌آن كشور سفر كرد تا از نزديك با اتاتورك در باره برنامه‌های او گفتگو كند. اما برخی ديگر از تاريخ‌پژوهان اروپائی بر اين نظرند كه اتاتورك در تركيه و نيز رضاشاه در ايران سياستی را پياده كردند كه انگلستان خواهان تحقق آن در منطقه بود، مبنی بر استقرار حكومت مركزی قدرقدرت و نابودی تمامی نهادهای دمكراتيك در اين دو كشوری که همسايه اتحاد جماهير شوروی بودند تا قدرتمندان خارجی و داخلی بتوانند بدون كنترل افكار عمومی پروژه‌هائی را پياده كنند كه با منافع انگليس هم‌سوئی داشتند.
در دوران رضاشاه ساختار ارتش به‌سبك ارتش‌های اروپائی نوسازی شد. هم‌چنين امور مالی و حسابداری اروپائی جانشين حسابداری سنتی گشت. ديگر آن كه نظام قضائی ايران به سبك كشورهای اروپائی سازمان‌دهی شد و بدون آن كه قانون اساسی مشروطه تغيير كند، روحانيت از حق قضاوت محروم گشت و برای نخستين بار ايران صاحب قانون مدنی شد كه از كشورهای اروپائی كپي‌برداری شده بود. نظام آموزش و پرورش اروپائی جانشين «قرآن‌خانه»ها گشت و به‌تدريج در همۀ شهرهای ايران دبستان و دبيرستان ساخته شد. هم‌چنين برای نخستين بار در تهران دانشگاه ساخته شد تا بتوان بخشی از كارشناسانی را كه دولت و اقتصاد ملی بدان نيازمندند، در درون كشور پرورش داد. با اعزام دانشجو به خارج از كشور، آن هم با هزينه دولت، كوشش شد برای دانشگاه‌های ايران كادرهای متخصصی كه از دانشگاه‌های اروپا فارغ‌التحصيل شده بودند، پرورش يابند. ديگر آن كه به‌تقليد از تركيه، در ايران نيز قانون «رفع حجاب اجباری» تصويب شد و زنان و مردان و حتی روحانيت بايد به سبك اروپائيان لباس‌ مي‌پوشيدند. در كنار اين پروژه‌ها، در بخش زيرساخت اجتماعی نيز سرمايه‌گذاری شد. در اين دوران بنادر مدرن ايران در خرم‌شهر و بندرپهلوی ساخته شدند. خط راه‌آهنی نيز برنامه‌ريزی شد كه خليج فارس و دريای خزر را به هم مي‌پيوست. هم‌چنين به‌تدريج راه‌های شوسه آسفالته ساخته شدند و در نتيجۀ سرمايه‌گذاری دولت و بخش خصوصي، برخی صنايع مدرن مصرفی هم‌چون كارخانه‌های قند و شكر و پارچه‌بافی در ايران به‌وجود آمدند. طرحی نيز برای تأسيس كارخانه ذوب آهن تهيه شد كه در نتيجۀ‌ سقوط رضاشاه پياده نگشت و تقريبأ 25 سال پس از سقوط او، نخستين كارخانه ذوب آهن ايران در اصفهان ساخته شد.
در رابطه با سياست انگليس، رضاشاه سياست سركوب آزادي‌خواهان را در پيش گرفت. نخست مخالفين سياسی خود هم‌چون دکتر محمد مصدق را خانه‌نشين ساخت و يا روحانی سرشناس چون سيد حسن مدرس را سربه‌نيست کرد. در کنار آن، هر کوشش آزادي‌خواهانه را در نطفه خفه ساخت و حتی کادرها برجسته و سرشناسی ‌چون دكتر ارانی را كه با هزينه دولت برای تحصيل به اروپا فرستاده شده و در آن‌جا با انديشه‌های ماركسيستی و بلشويكی آشنا گشته بودند، را پس از بازگشت به‌ايران و تشكيل يك گروه سياسی مخفی دستگير و زندانی کرد و در مواردی که منافع دولت ديکتاتور ايجاب مي‌کرد، حتی آن‌ها را با تزريق آمپول هوا کُشت.
مذاکرات حکومت رضاشاه طی سال‌های 33-1932 با كمپانی نفت بريتيش پتروليوم منجر به قرارداد جديدی شد كه طی آن كمپانی نفت انگليس از منافع بسيار بيش‌تری برخوردار گشت. اما مردم ايران از محتوای آن قرارداد آگاهی نيافتند. حتی در «مجلس شورا» نيز به‌طور سربسته درباره محتوای آن قرارداد سخن گفته شد.
اين برنامه‌های «اصلاحی» دارای دو سويه بودند. يك سويه آن بود كه به خرج مردم ايران جاده‌های شوسه و راه‌آهن ساخته شدند تا كمپانی نفت بريتيش پتروليوم بتواند ساده‌تر و بيش‌تر منابع نفت ايران را غارت كند و سويه ديگر آن بود كه مردم ايران نيز از امكان بهره‌برداری از اين زيرساخت‌ها برخوردار گشتند. دكتر مصدق در نطق‌های تاريخی خود كه پس از جنگ جهانی دوم در دوره‌های مختلف مجلس شورای ملی ايراد كرد، بارها به اين دوگانگی اشاره كرد.
ديگر آن كه در دورانِ پهلوى كوشش‏ شد چنين وانمود شود كه رشد و عظمتِ ايران در دورانِ پيش از اسلام به‌خاطر وجودِ سيستم «شاهنشاهى» بوده است و به‌همين دليل نظام «شاهنشاهى» با جامعه مدرن كه چيزى نيست مگر روندِ تراكم‌ يافته «سِكولاريسم»، در تضاد قرار ندارد. امّا ديديم كه استبداد پهلوی كوشيد انديشه علمى را تنها به‌روندِ توليد و خدمات اداری محدود سازد و آن‌را به‌حوزه «جامعه مدنى» راه ندهد. رژيم پهلوى از هرگونه بحثى در رابطه با عقلائى و منطقى بودنِ سيستم «شاهنشاهى» جلوگيرى كرد و به‌همين دليل مي‌توان گفت كه انقلابِ ضدپهلوى نتيجه تضادى بود كه مابين شيوه توليدِ مدرن و نهادِِهای سرکوب حكومت استبدادى به‌وجود آمده بود. تا كنون در تاريخ ديده نشده است نهادهائى كه هم‌ديگر را نفى مي‌كنند و ادامه زندگی يكى منوط به ‌نابودى و فروپاشى ديگرى است، بتوانند براى زمانى طولانى در كنار هم دوام آورده و با يك‌ديگر هم‌زيستى مسالمت‌آميز داشته باشند. بنابراين دير يا زود بايد اين تضاد به‌سود يكى از متضادها حّل مي‌گشت و از آن‌جا كه شيوه توليد شيرازه زندگى مردم را دگرگون مي‌سازد، لاجرم استبدادِ سياسى كه با انديشه علمىِ جامعه مدرن هم‌سوئى ندارد، بايد دير يا زود از ميان برداشته مي‌شد.
اما با پيدايش سلطنت پهلوی از نقش دولت در اقتصاد ملی به‌هيچ‌وجه كاسته نشد. نخست آن كه رضا شاه بهترين روستاهای حاصل‌خيز ايران را به‌زور از مالكين آن‌ها غصب كرد و به‌مالكيت خود درآورد و به‌بزرگ‌ترين مالك ارضی كشور بدل گشت. ديگر آن كه در دوران او دولت با تأسيس ادارات دولتي، بانك‌های دولتي، سيستم آموزش و پرورش مدرن، ارتش مدرن و حتی بيمارستان‌های دولتی و غيره به‌بزرگ‌ترين كارفرمای كشور بدل گشت. در كنار آن، بيش‌تر صنايع بزرگی كه در آن دوران به‌وجود آمدند، به‌جز صنعت نفت كه بزرگ‌ترين شاخه صنعتی ايران بود، همگی در مالكيت دولت قرار داشتند كه عبارت بودند از 8 كارخانه قند، 3 كارخانه سيمان‌سازي، يك كارخانه اشباع چوب، يك كارخانه چاي‌سازي، يك كارخانه حريربافی و يك كارخانه چيت‌سازی. البته در بخش خصوصی نيز در اين دوران سرمايه‌گذاري‌های صنعتی انجام گرفت، منتهی بيش‌تر كارخانه‌هائی كه تأسيس شدند، كوچك بودند. مهم‌ترين اين سرمايه‌گذاري‌ها با تأسيس 30 كارخانه و كارگاه در بخش پارچه‌بافی بود. بر اساس آماری كه در دست است، در سال 1320، يعنی آخرين سال سلطنت رضا شاه كل توليد ناخالص ملی ايران چنين تركيبی داشت: كشاورزی 58,9 %، دامداری 6,11 %، صنايع 18,4 %، صنايع خانگی 4,6 % و رشته‌های ديگر 6,5 %. در نتيجۀ گسترش صنايع در سال 1940 در 382 كارخانه بزرگ كشور روي‌هم 44954 كارگر شاغل بودند كه 80 % آنان كارگران غيرماهر (غيرمتخصص) بودند. اين آمار نشان مي‌دهند كه در دوران رضا شاه مناسبات توليدی سنتی هم‌چنان مناسبات توليدی غالب و دولت مركزی بزرگ‌ترين نيروی اقتصادی بود. همين تمرکز قدرت اقتصادی در دستان دولت، زيرساخت ديكتاتوری خاندان پهلوی را تشكيل مي‌داد.
پروژه «اصلاحات ارضی» كه اجرای آن در دوران رياست جمهوری كندی توسط ديوانسالاری امريكا بر حكومت ايران تحميل شد، زمينه را برای دگرگونی روابط سنتی هم‌وار ساخت. توليد ناخالص ملی ايران در سال‌های 57-1356، يعنی سال سقوط خاندان پهلوي، برابر با 3702,4 4 ميليارد ريال بود كه سهم كشاورزی از آن برابر با 9,2 %، صنعت 18,5 %، نفت 34,7 % و خدمات 34,6 % بود. با توجه به‌اين حقيقت كه سهم خدمات دولتی برابر با 10،9 % از كل توليد ناخالص ملی بود، در نتيجه مي‌توان دريافت كه دولت در آن زمان نيز بزرگ‌ترين قدرت اقتصادی بود، زيرا در كنار خدمات دولتی (10،9%)، صنعت نفت (34,7%)، آب و برق (1,1%) و بيش از نيمی از توليد در بخش‌های صنعت و ساختمان‌‌، به‌طور كامل در اختيار دولت قرار داشتند. روي‌هم مي‌توان نتيجه گرفت كه در آن دوران 55,4 % از توليد ناخالص كشور توسط دستگاه دولت كنترل مي‌شد. همين امر آشكار مي‌سازد كه تمركز قدرت اقتصادی در دستان دولت خود زمينه‌ ساز تداوم استبداد آسيائی در ايران بود.
ادامه دارد
www.manouchehr-salehi.de
msalehi@t-online.de



پانوشت‌ها:
لنين ،Leninنام واقعى لنين ولاديمير اوليانُف Wladimir Uljanow بود. او در سال 1870 در سيمبيرسك Simbirsk زاده شد و در سال 1924 در شهر گوركی Gorki كه در نزديكى مسكو قرار دارد، درگذشت. خانواده او به اشراف ادارى تعلق داشت. برادر بزرگ‏تر لنين به جريان نارودنيكى وابسته بود و به‌خاطر شركت در ترور تزار محاكمه و اعدام شد. لنين بسيار زود با جريانات انقلابى در ارتباط قرار گرفت. او پس‏ از پايان تحصيلات خود در رشته حقوق، به پترزبورگ رفت و در آن‌جا به وكالت پرداخت. طى سال‌هاى 89-1888 مطالعه آثار ماركس را شروع كرد و به‌شدّت تحت تأثير آن قرار گرفت. در سال 1895 به‌همراه مارتُف «اتحاديه مبارزه براى آزادى طبقه كارگر» را به‌وجود آورد كه در آن تمامى سازمان‌هاى ماركسيستى پترزبورگ متحّد شده بودند و مي‏كوشيدند به جنبش‏ كارگرى سويه سياسى دهند. لنين به‌خاطر فعاليت سياسى 1896 دستگير و محاكمه و به سيبرى تبعيد شد و تا سال‌ 1899 در آن‌جا به‌سر برد. پس‏ از بازگشت از سيبرى به «حزب سوسيال دِمكرات روسيه» كه در سال 1898 تأسيس‏ شده بود، پيوست. سال‌هاى 05-1900 را در مونيخ، لندن و ژنو در مهاجرت به‌سر برد. در مونيخ با همكارى مارتُف و پلخانُف نشريه ايسكرا Iskra را كه اخگر معنى مي‏دهد، انتشار داد. پيش‏ از شكست انقلاب 1905، لنين به‌اين نتيجه رسيد كه تنها از طريق ايجاد حزبى از انقلابيون حرفه‌اى مي‏توان پيروزى پرولتاريا را تضمين كرد. اختلافِ نظر در اين باره و نيز درباره برخى از تاكتيك‌هاى حزبى در سال 1903 زمينه را براى انشعاب در «حزب سوسيال دِمكراسى روسيه» فراهم ساخت. حزب به دو فراكسيون منشويكى (اقليت) و بلشويكى (اكثريت) تقسيم شد. در كوران انقلاب 1905 لنين به روسيه بازگشت، امّا پس‏ از آن كه انقلاب شكست خورد، ديگربار مجبور شد به اروپاى غربى مهاجرت كند. او پس‏ از پيروزى انقلاب فوريه 1917 توانست با كمك دولت آلمان به روسيه بازگردد. لنين پس‏ از بازگشت به روسيه، با طرح تزهاى آوريل، مبارزه بر سر تصرف قدرت سياسى را آغاز كرد. نخستين كوشش‏ او براى تصرف قدرت در ژوئيه همان سال با شكست روبه‌رو شد. با اين حال بلشويك‌ها توانستند به رهبرى لنين در اكتبر 1917 حكومت كرنسكى را سرنگون سازند و در 18 ژانويه 1918 پس‏ از تعطيل مجلس‏ مؤسسان، لنين را به‌عنوان رهبر شوراى كميسارياى خلق و رئيس‏ دولت برگزينند. در مارس‏ 1918 فراكسيون بلشويكى حزب سوسيال دِمكرات روسيه تغيير نام داد و خود را «حزب كمونيست» ناميد. چندى بعد به فرمان حكومتی كه لنين در رأس آن قرار داشت، جز حزب كمونيست، تمامى ديگر احزاب غيرقانونى اعلان گشتند و سيستم تك‌حزبى در روسيه شوروى به نهاد رسمی حكومت بدل گشت. پس‏ از پيروزى در جنگ داخلى، لنين براى مقابله با خرابى وضع اقتصادى، سياست اقتصادى نو را در پيش‏ گرفت كه مخفف آن NEP مي‏شود. لنين مجبور بود به‌خاطر بيمارى از سال 1922 از سياست كناره‌گيرى كند و همين امر سبب شد تا برخلاف تمايل او، زمينه براى به‌قدرت رسيدن استالين فراهم گردد.
حسن وثوق‌الدوله در سال 1868 ميلادی زاده شد و در سال 1951 در تهران درگذشت. او برادر بزرگ‌تر محمد قوام السطنه بود. او چون در انقلاب مشروطه شرکت داشت، از سوی مردم به‌نمايندگی نخستين مجلس شورای ملی ايران برگزيده شد و از آن پس در چندين کابينه‌ مسئوليت وزارت‌خانه‌های مختلف را بر عهده داشت. او برای نخستين بار از اوت 1916 تا مارس 1917 نخست‌وزير بود. سپس از اوت 1918 تا ژوئن 1920 دوباره نخست‌وزير گشت. او پس از آن که رضا شاه به سلطنت رسيد، چند بار وزير شد، اما 1928 از سياست کناره‌گيری کرد.
لرد جورج ناتائيل کُرزن George Nathaniel Curzon در 11 ژانويه 1859 زاده شد و در 20 مارس 1925 در لندن درگذشت. او سياستمداری محافظه‌کار و مدتی نيز معاون نماينده پادشاه انگلستان در هند بود.
انگليسي‌ها بانک شاهی ايرانImperial Bank of Persia را در سال 1890 با سرمايه‌ای معادل يک ميليون پوند تأسيس کردند. اين بانک به‌ظاهر ايرانی بود، اما در خدمت منافع انگلستان کار مي‌کرد و چون ناصرالدين‌شاه انحصار بانکداری در ايران را به‌اين بانک واگذار کرده بود، در نتيجه اين بانک تمامی اقتصاد مالی ايران را تحت پوشش خود داشت. هم‌چنين چاپ اسکناس ايران در انحصار اين بانک قرار داشت. در يک کلام، بانک شاهی بانکی استعماری بود.
Cyrus Ghani: "Iran and the rise of Reza Shah". I. B.Tauris 2000. Seite 29.
احمدشاه آخرين شاه خاندان قاجار است. او در 31 ژانويه 1897 (1314 هجری) در تبريز زاده شد و در 21 فوريه 1930 (1307 خورشيدی) در پاريس در تبعيد درگذشت. پس از پيروزی انقلاب مشروطه و شكست «استبداد صغير»، محمدعلي‌شاه مجبور شد به روسيه پناهنده شود و در نتيجه احمد شاه با آن كه كودكی 12 ساله بود، در 16 ژوئيه 1906به سلطنت رسيد و تا 20 سالگی عضدالملك از سوی مجلس به‌نيابت سلطنت برگزيده شد. پس از كودتای سيد ضياء و نيرومند شدن رضاخان، احمدشاه را مجبور كردند ايران را ترك كند و در اين دوران رضاخان توانست زمينه را برای انقراض سلسله قاجار فراهم سازد. نخست قرار بود سلطنت به جمهوری بدل گردد و رضاشاه هم‌چون اتاتورک حکومت کند، اما مخالفت رهبران بزرگ دين شيعه سبب شد تا مجلس شورای ملی در تاريخ 31 اکتبر 1925 با اکثريت آرأ انقراض سلطنت خاندان قاجار و پادشاهی رضاشاه را تصويب کند.
ميرزا کوچک‌خان 1880 در رشت زاده شد و در 2 دسامبر 1921 در حوالی اردبيل کشته شد. او يکی از قهرمانان ملی تاريخ معاصر ايران است. او 1914 در آستانه جنگ جهانی اول نهضت جنگل را در گيلان به‌وجود آورد و سپس با «حزب کمونيست» ايران متحد شد و 1920 تأسيس «جمهوری سوسياليستی ايران» را اعلان کرد. اما ارتش چريکی او 1921 در نبرد با ارتش دولت مرکزی که توسط رضاخان ميرپنج رهبری مي‌شد، شکست خورد. درباره مرگ او دو روايت وجود دارد. يکی آن که ارتش دولت مرکزی ميرزا را دستگير و اعدام کرد. روايت ديگر آن است که ميرزا گرفتار سرما شد و مُرد، ارتش جسد يخ‌زده او را يافت، سرش را بريدند و به تهران فرستادند.
پيش‌داده‌هائی که سبب پيدايش «حزب کمونيست ايران» در سال 1920 در بندر انزلی شدند، بيرون از ايران، يعنی در روسيه به‌وجود آمدند. کارگران ايرانی که در باکو در صنايع نفت کار مي‌کردند، 1917، يعنی پس از پيروزی انقلاب اکتبر به‌رهبری حيدرخان عمواوغلی «حزب عدالت» را به‌وجود آوردند. تعداد اعضاء اين حزب در زمان کوتاهی به 6 هزار تن رسيد. کنگره تأسيس حزب کمونيست در روزهای 25-23 ژوئن 1920، يعنی 5 هفته پس از اشغال شمال ايران توسط ارتش سرخ، در بندر انزلی تشکيل شد. در آن کنگره نام «حزب عدالت» به «حزب کمونيست ايران» با هدف تحقق ديکتاتوری پرولتاريا در ايران تغيير داده شد. برنامه حزب عبارت بود از تحقق جمهوری شورائی دمکراتيک برای رهائی کارگران و دهقانان از استثمار؛ تشکيل ارتش سرخ ايران به‌مثابه ابزار سيادت پرولتاريا؛ تبديل ايران به يک فدراسيون ملل، ايجاد سيستم آموزش و پرورش رايگان در سراسر کشور و آموزش ايدئولوژی پرولتری از مهد کودک تا دانشگاه به دانش‌آموزان و دانش‌جويان؛ احترام نهادن به باورهای دينی مردم، دولتي‌سازی همه کارخانه‌ها، آسياب‌ها، معادن، بانک‌ها، شرکت‌های حمل و نقل، ايجاد سيستم حمل و نقل دولتي، ايجاد تعاوني‌های پيشه‌وري، خلع مالکيت از مالکان زمين‌های کشاورزي، تقسيم اراضی بزرگ‌مالکان بين دهقانان بي‌زمين، ايجاد مؤسسه‌ای ملی برای ساختن مسکن برای همه، تصويب قانون کار با هدف تعيين روز کار و � پس از اتحاد با جنبش جنگل، «حزب کمونيست ايران» توانست از ماه مه 1921 تا 3 نوامبر همان سال در گيلان و رشت «جمهوری سوسياليستی گيلان» را به‌وجود آورد. اما در نبرد قدرت، حيدرخان عمواوغلو به‌دست هواداران ميرزا کوچک خان کشته شد و ميرزا نيز پس از شکست در جنگ با ارتش دولت مرکزی در هنگام فرار از سرما مُرد و جسد او به دست سربازان دولتی افتاد. جعفر پيشه‌وری به روسيه گريخت و پس از تحصيل در «دانشگاه کمونيستی شرق» به تهران بازگشت و به کتابفروشی پرداخت و در اين دوران نشريه سنديکائی «حقيقت» را انتشار داد.
پارلمان انگلستان تصويب كرده بود كه حكومت انگلستان موظف است نيروهای خود را از كشورهائی كه در دوران جنگ جهانی اول اشغال كرده بود، خارج کند. آيرونسايد كه يكی از فرماندهان ارتش انگليس در ايران بود، در يادداشت‌های روزانه خود چنين نوشته است: «... نظر شخصی من اين است كه بايد دست قزاق‌های ايرانی را برای حمله به‌تهران قبل از اين كه نيروهای ما ايران را ترك كنند، بازگذاشت. در واقع يك ديكتاتوری نظامی در ايران بهترين راه غلبه بر مشكلات كنونی ما است.» بنگريد به كتاب «زندگی پرماجرای رضا شاه»، نوشته اسكندر دلدم، نشر گلفام، سال انتشار 1371، جلد يك، صفحه102
عارف قزوينی 1300 هجری قمری در قزوين زاده شد و 1312 خورشيدی در همدان درگذشت. او شاعر و تصنيف‌ساز بود. او شاعر دوران مشروطه است و برخی از اشعار و تصنيف‌های او هنوز نيز از تازگی برخوردارند.
محمد رضا ميرزاده عشقی 1272 خورشيدی در همدان زاده شد و 1303 خورشيدی در تهران به ضرب گلوله دو قاتل کشته شد. او در دوران جنگ جهانی اول به عثمانی رفت و آن‌جا تحصيل کرد. پس از بازگشت به ايران روزنامه «قرن بيستم» را انتشار داد که در آن اشعار راديکال و در مواردی توهين‌آميز خود را انتشار مي‌داد. او هم‌چنين اُپرای «رستاخيز» را نوشت که در آن شاهان بزرگ ايران يکايک به‌روی صحنه مي‌آيند و به‌حال ايران افسوس مي‌خورند. او چون هوادار اصلاحات بود، به‌هواداری از رضاخان سردار سپه پرداخت.
مسعود بهنود، «از سيد ضيا تا بختيار»، انتشارات نيما، سال انتشار 1368، جلد نخست، صفحه83.
كمال اتاتورك، مصطفي، در سال 1881 زاده شد و در سال 1938 درگذشت. او در جنبش تركان جوان در سال‌های 09- 1908 شركت كرد و در جنگ جهانی اول فرمانده بخشی از ارتش عثمانی بود. پس از شكست امپراتوری عثمانی در جنگ، مصطفی كمال به‌رهبری جنبش جمهوري‌خواهی تركيه برگزيده شد و عليه حكومت خلافت عثمانی به‌مبارزه برخاست. به‌كوشش او نخستين كنگره ملی در سال 1920 تشكيل گرديد و او را به‌رياست خود برگزيد. او توانست با ارتشی كه از نو سازماندهی شده بود، آسيای صغير را كه در اشغال يونانيان بود، دوباره تسخير كند و در عين حال سلطنت را نيز از ميان برداشت و در سال 1923 جمهوری تركيه را تأسيس كرد كه خود نخستين رئيس‌جمهور آن گشت. به‌فرمان او قانون اساسی تركيه بر مبنای قانون اساسی فرانسه تنظيم شد و به‌همين دليل جدائی دين از دولت، برابری زن و مرد در آن قيد شده است. هم‌چنين در اين قانون اساسی با انديشه پان اسلاميسم كه زيرپايه خلافت عثمانی بود و تا آن زمان به‌خلفای عثمانی اين حق را مي‌داد كه خود را اميرالمومنين مسلمين جهان بنامند، مخالفت شده است. مجلس تركيه به‌خاطر خدمات مصطفی كمال در سال 1934 لقب اتاتورك را به‌او اهدا كرد.
دکتر محمد هدايت مصدق در 19 مه و يا 16 ژوئن 1882 در تهران زاده شد و در 5 مارس 1967 در احمدآباد درگذشت. او يکی از چهره‌های سياسی برجسته ايران است. او از خانواده قاجار و اميرزاده بود. پدر او ميرزا هدايت در دوران شاهان قاجار مدتی وزير ماليه بود. مي‌گويند که مصدق در 15 سالگی به عنوان «بازرس مالی» برای رسيدگی به امور مالی برخی از استان‌ها استخدام شد. و چون شاه از کار او بسيار راضی بود، به او لقب «مصدق‌السلطنه» را اعطاء کرد. مصدق در 18 سالگی برای ادامه تحصيل به فرانسه رفت و در آن کشور و سوئيس حقوق تحصيل کرد. پس از دريافت دکترا در سال 1916 به ايران بازگشت و معاون وزير مشاور در وزارت ماليه و در سال 1922، يعنی در سی سالگی وزير ماليه شد. او يکی از معدود نمايندگان مجلس بود که با پادشاهی رضا شاه مخالفت کرد و به‌همين دليل از 1928 از هرگونه فعاليت سياسی محروم شد.
1. مصدق پس از سقوط رضاشاه، در سال 1944 از سوی مردم تهران نماينده اول تهران شد و به‌خاطر خوشنامی و فسادناپذيری به بزرگ‌ترين شخصيت ملی بدل گشت و با تأسيس جبهه ملی ايران، به رهبری آن جريان سياسی برگزيده شد. او با طرح پروژه ملی (دولتی) کردن صنايع نفت کوشيد به وابستگی مالی ايران از انگليس پايان دهد، زيرا بر اين باور بود کشوری که از نظر اقتصادی مستقل نيست، نمي‌تواند از استقلال سياسی برخوردار باشد. برای تحقق پروژه ملی کردن صنايع نفت در 30 آوريل 1951 به نخست‌وزيری برگزيده شد.
2. انگليس و آمريکا برای شکست پروژه ملی کردن صنايع نفت ايران سرانجام با هم‌کاری ارتجاع داخلی در 19 اوت 1953 (28 مرداد 1332) با حمله نظاميان به منزل مصدق و اشغال تمامی نقاط سوق‌الجيشی کشور دست به کودتائی موفق زدند.
3. مصدق در دوران حکومت خود کوشيد با دست زدن به اصلاحات اجتماعی وضعيت تهي‌دستان را بهتر سازد. يکی از اين برنامه‌های اصلاحی به روستاها مربوط مي‌شد و بخشی از بهره مالکانه بايد صرف آبادانی روستاها مي‌گشت. هم‌چنين عايدات زمين‌های خالصه دولتی و موقوفات بايد زير نظر دولت قرار مي‌گرفتند و برای آبادانی و عمران کشور مصرف مي‌شدند. به‌اين ترتيب بخش بزرگی از بزرگ‌زمينداران و کسانی که عايدات زمين‌های خالصه دولتی و موقوفات را در اختيار خود داشتند، به دشمنان حکومت مصدق بدل شدند. با آن که دولت آمريکا از پروژه اصلاحات ارضی مصدق هواداری مي‌کرد، اما مرز مشترک ايران با اتحاد جماهير شوروی و خطر دستيابی حزب توده به قدرت سياسی سبب شد تا اين دولت در سرنگونی دولت دمکراتيک مصدق و استقرار استبداد 25 ساله محمدرضا شاه نقشی شوم در تاريخ ايران بازی کند.
4. بنا بر اسنادی که تا کنون انتشار يافته‌اند، آلن دالس رئيس سيا در 4 آوريل 1953 فرمان کودتا را صادر کرد و برای تأمين هزينه کودتا يک ميليون دلار بودجه در نظر گرفته شد. باز بنا بر همين اسناد و منابع آمريکائي، در کودتا عليه حکومت دکتر مصدق آمريکا، انگليس، دربار شاه، بخشی از روحانيت ايران، زمينداران کلان و هم‌چنين فرماندهان ارتش به‌رهبری سرلشکر فضل‌الله زاهدی شرکت داشتند.
سيد حسن مدرس 1870 در اصفهان زاده شد و گويا در 1 دسامبر 1937 در زندان کشته شد. او برای تحصيل روحانيت به نجف رفت و 1910 از سوی ميرزا شيرازی که مرجع تقليد شيعيان بود، به‌عنوان يکی از 5 تن روحانی که بايد قوانين مصوبه مجلس را کنترل مي‌کردند، به تهران فرستاده شد. مدرس 1914 نماينده مجلس شد. در دوران جنگ مجبور شد از ايران بگريزد و به عراق رفت، اما پس از پايان جنگ به ايران بازگشت و دوباره به نمايندگی مجلس شورای ملی برگزيده شد. او 1924 با ايده جمهوری که از سوی هواداران رضاخان مطرح شده بود، مخالفت کرد، زيرا مي‌پنداشت جمهوری سبب تحقق دولت سکولار و سکولاريزاسيون جامعه خواهد شد. او هم چنين 1925 به‌هم‌راه دکتر مصدق و ملک‌الشعراأ بهار با پادشاهی رضا خان مخالفت کرد و به‌همين دليل مغضوب شد و پس از پايان دوران نمايندگي‌اش از سياست کنار رانده شد و بايد در خراسان در تبعيد به‌سر مي‌برد. شايعه است که او را در تبعيد کشتند. اما در همان زمان عده‌ای بر اين باور بودند که مدرس در تبعيد به‌مرگ طبيعی ديده از جهان بست.
دکتر تقی ارانی در 13 شهريور 1282 در تبريز زاده شد و بين 10 تا 14 بهمن 1318 به‌طرز مشکوکی در زندان شهربانی تهران کشته شد. او از سوی دولت برای تحصيل به آلمان فرستاده شد و توانست دکترای شيمی را از دانشگاه برلين دريافت کند. سپس به‌ايران بازگشت و در مدارس آموزگار بود. او از راست به‌چپ گرايش يافت و در ايران با افرادی که پس از دستگيری به «گروه 53 نفر» معروف شدند، نشريه «دنيا» را انتشار داد که در آن انديشه‌های سوسياليستی و مارکسيستی تبليغ مي‌شد. اين گروه توسط پليس رضاشاه شناسائی شد و ارانی در زندان گويا به بيماری تيفوس دچار شد و درگذشت.
حسين مكي، «تاريخ بيست ساله ايران»، جلد 6؛ در آن‌جا در صفحه 14 آمده است كه «رضاشاه روزی كه از سلطنت بركنار و روانۀ تبعيد شد، طبق آمار و ارقام صحيح رسمي، دارای 440 هزار سند مالكيت بود و در بانك ملی ايران يك قلم 68 ميليون تومان نقدينه داشت.»
دكتر عبدالله رازي، «تاريخ كامل ايران»، انتشارات اقبال، 1341، صفحات 635-634
احسان طبري،«جامعه ايران در دوران رضاشاه»، انتشارات حزب توده، 1356، صفحات 79- 78
دكتر محمدعلی (همايون) كاتوزيان، «اقتصاد سياسی ايران از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوی»، ترجمه محمدرضا نفيسي، كامبيز عزيزي، نشر مركز، 1372، صفحه 302
برای آگاهی بيش‌تر بنگريد به كتاب من با عنوان «ايران و دمكراسی»


26 تیر 1390

هیچ نظری موجود نیست: