آیا می شود حرف زد؟
اسماعیل وفا یغمایی
خانم
عاطفه اقبال بعد از ماجرای کشتار ساکنان بی دفاع در لیبرتی( به همت
آدمکشان رژیم خامنه ای)، کمپینی کوچک ایجاد کرده است که در آن در کلیت،
خواستار شده است که ساکنان لیبرتی به محیط امنی انتقال داده شوند. خانم
اقبال زندانی در زندانهای خمینی و فعال در میان مجاهدین بوده است و حال یک
پناهنده و فعال سیاسی است. اینکه کمپین او درست است یا نادرست می شود روی
آن بحث کرد. اینکه ساکنان لیبرتی انسانهای بزرگسالی هستند و می توانند
خودشان یا با نظر رهبرشان آنجا بمانند یا بروند قابل بحث است. اینکه ساکنان
لیبرتی در پی آزادی هستند و از شهادت ترسی ندارند قابل صحبت است.
فکر
میکنم در غرب، اقلا، در کشورهائی که رئیس جمهورش را به دادگاه میکشند و
سین جیم میکنند و خبری از ولایت به شکلی که در ایران هست نیست! در پناه
همین آزادیهای بورژوائی! می شود فهمید که خانم اقبال خون معصومین را نریخته
است! فقط یک نظر، یعنی نظر خودش را فعال نموده و نظرش را بیان کرده است.
ایا مرتکب گناه کبیره شده است.ایکاش کسانی که به او و خواهر او خانم عفت
اقبال تا آنجا تاخته اند که به آنان خطاب اطلاعاتی کرده اند!
[و نشان داده اند که البته :
حزب الله میمیرد سازش نمی پذیرد،
و نیز شعور نمی پذیرد
و نیز ماجرای به مکه رفتن خر عیسی و بازگشتش در گلستان سعدی عین حقیقت است
و من بعد از خواندن برخی از پیامها به آن ایمان آوردم و به روان سعدی درود
فرستادم .]
آری ایکاش با تیز ترین کلمات ولی با منطق سیاسی و قابل فهم کمپین او را
نقد میکردند و نشان میدادند که مثلاکمپین او، بعنوان یک نفر پناهنده، مخالف
مصالح عالیه ملت ایران است و باعث میشدند تا همه هدایت شوند ونیز خود خانم
اقبال به راه راست برگردد. اما دریغ.
در پیامهای مخالفان مورد نظر من [و نه تمام پیام دهندگان که نظری متفاوت دارند]، دو چیز بیشتر نمودار نیست:
اول
اینکه اوضاع مثل سی وسه سال گذشته خطیر است و باید نظر نداد و حرف نزد و
آب به آسیاب رژیم نریخت تا انشالله سی وسه سال دیگر بگذرد و بعد در
گورستانها میتوانید احتمالا نظرتان را بیان کنید.در این نوع پیامها بارقه
ای از منطق و شعور سیاسی و راه بردی و راهنمائی وجود ندارد. حرف این است :
خفه شوید. جهان ما جهان مونوتن و تک صدائی است. یک نفر حرف بزند بقیه گوش
کنند و این معنای دموکراسی واقعی است .
این پیام میانه روهاست.
تندروها
اساسا خانم اقبال و خواهر او خانم عفت اقبال را اطلاعاتی میدانند. اینها
کاری به واقعیت ندارند. بلکه بر اساس یک تحلیل مکتبی معتقدند چون یک راه حق
بیشتر وجود ندارد و یکنفر حرف حق را میزند بقیه اتوماتیک وقتی حرف متفاوت
میزنند به وزارت اطلاعات وصل میشوند. فراموش نمی کنم در سالهای 1374 در
جمعی شنونده این بودم که مومنی شورشی احمد شاملو را به دلیل مسافرتش به
خارج کشور همکار بالقوه رژیم می دانست و مومنی دیگر او را حتی بدتر از
پاسداران حکومتی ارزیابی نمود.البته شاملو ستون بالا بلند ادبیات معاصر
ایران انچنان که باید زیست و مرد و این ارزیابی را بادها بجائی بردند که
امام راحل به سفر رفته است.منظور این است وقتی تحلیل در ذهن و بر اساس
ذهنیات شکل بگیرد نتیجه چیزی جز این نیست.
اینان یعنی دارندگان چنین تفکری طبعا اگر به قدرت برسند با این اندیشه، و
منطق، ریاست دادگاههای آینده را بر عهده خواهند داشت و می توانند راست و
حسینی وقتی پس از سی سال زندگی در غرب اینطور حکم صادر میکنند در داخل
مملکت ریشه فساد را نه مثل مارا، و ربسپیر ودانتن در انقلاب فرانسه( که
آنان علیرغم همه چیز انقلابی و اهل دانش بودند) بلکه مثل خلخالی و محمدی
گیلانی، و ملاحسنی ازبیخ بزنند!
واقعا
مساله چیست؟ ایا نمیشود توضیحی منطقی داد؟ آیا نمیشود با زبان آدمیزاد
صحبت کرد؟آیا نمیشود مخالفان را مجاب کرد بلکه باید با لجنی که از امثال
خمینی و خامنه ای میتراود لجن مال کرد ؟
کمپ
اشرف قبل از این امتحان خود را پس داده است. هوادار جنبشی که خود را صاحب
ایران فردا میداند، آیا نمی تواند به روشنی توضیح بدهد چرا حرف او درست است
تا همه به حمایت از او برخیزند یا اقلا به احترام حرف درست و منطقی سکوت
کنند. آیا سرکوبگران تند و تیزی که با منطق عصر پارینه سنگی و چماق
انسانهای نئندرتال می خواهد هر منتقدی را سر بکوبند، بجای اینکه کوشش کنند
هر صدای مخالفی را به اطلاعات وصل کنند و به ضدیت بکشانند نمی توانند بجای
فتوا صادر کردن که این چنین احوط است و غیر از این حرام! توضیح بدهد که به
این دلیل حرف ما درست است و حرف شما اشتباه.
من
مثل بسیاری از ایرانیان پناهنده خانواده آقبال را میشناسم و میدانم خانم
اقبال و خواهرش عفت اقبال، و همسرش مهندس مقصودی و سایر اعضا خانواده بخصوص
روانشاد پدر خانواده که با حضور مجاهدین در غربت به خاک سپرده شد بالمجموع
شاید یکصد سالی را صرف جنبشی که مریم و مسعود رجوی نماینده اش هستند کرده
اند. بعد به دلایلی بخشی از آنان مثل صدها تن دیگر از جمله مثل خود من،
اختلاف پیدا کرده اند و الان یک نفر از اینان اعلام کمپین کرده است. به
درستی یا غلط بودن اینکار فعلا کاری ندارم. آینده در راهست و نشان خواهد
داد که ماندن در اشرف درست است یا رفتن از اشرف،ولی با چنین برخوردهائی
بواقع وجدان آدمی به زهر آلوده میشود و گاه با تلخی آدم مجبور میشود که به
این باور نزدیک شود که اینان عضو اطلاعات نیستند ولی در برخی افرادی که به
این خانواده لقب مزدور میدهند منش و روح خمینی پلید در باز گشت و عودتی
مجدد در زدن چنین اتهامات رذیلانه ای به این خانواده، زنده وشاداب در کار
است.
غرض
دفاع از خانواده اقبال نیست که نه من وکیل آنانم و نه آنان عاجز از دفاع
از خود، بلکه نوشته من دفاع از یک حقیقت و اعتراض به یک بیعدالتی است که
نمی توان خاموش ماند. انگیزه من همان انگیزه ای است که در سال 1354 خورشیدی
مرا از زندگی آرام و آسوده ام کند تا علیه بی عدالتی به سهم خود بجنگم. ان
همان انگیزه ای است که مرا تا سال 1384در کنارمجاهدین و شورا در مبارزه با
خمینی پلید بر قرار داشت و از آن پس در غربت تلخ تا هم اکنون،مرا بر آن
میدارد که بنویسم این چنین برخوردی نادرست و خطرناک است. آزادی و عدالت یک
نام بیشتر ندارد ولی متاسفانه بی عدالتی در چهره های مختلف خود را
مینمایاند و رنگ عوض میکند . تنها مجاهدین و شهیدان لیبرتی در معرض بی
عدالتی قرار ندارند بلکه مشت کوبیدن بر دهانی که نظری دارد ومزدور خواندن
کسانی که سی سال است یا آواره اند و یا پناهنده و تبعیدی وسالها در کنار ما
بوده اند و امروز با ما هم عقیده نیستند،عین ناجوانمردی و بیعدالتی است
بنابر این عذر تقصیر نرا از پیش در نوشتن این یاداشت بپذیرید!.
هستی
سه نسل پدران و مادران ما ، ما و فرزندان ما در هجران و غربت خاکستر نشد
تا در پایان روزگار خود در سه هزار کیلومتری ایران نه از زبان جلادان خمینی
و خامنه ای بلکه در بیان حضراتی که خود را پشتیبان یک جنبش میدانند شاهد
چنین یاوهای باشیم.بگذارید بگویم برای من شس از تجربه ای گران تغییر بدون
تغییر در مبانی فکری و رشد ارزشی ندارد. تاریخ سه هزار ساله ایران تاریخ
توفان و تغییر است. امیری رفته و شاهی آمده. شاهی آمده و شیخی آمده ولی در
اندیشه و مبنا چه تغییری ایجاد شده است. مطمئن باشیم خمینی و خامنه ای با
نابودی فیزیکی شان از بین میروند. آنها وقتی از بین میروند که ما توانسته
باشیم منجمله اندکی همدیگر را تحمل کنیم و بتوانیم صدای مخالف یا متفاوتی
را بشنویم و تحمل کنیم. شاید که در آن نیز واقعیتی باشد.
عجالتا به همین اندک اکتفا میکنم و تاکید میکنم نگران بودن برای فرزندان
ملت ایران در لیبرتی خاص کسی و ارث و میراث پدری هیچکس نیست!صبح روز کشتار
پسر من زنگ میزند که مادرم چی شده؟ دوست من با صدای لرزان نگران دخترش است
که در سن چهارده سالگی روانه اشرف شده است و الان سی ساله است، و دوست دیگر
نگران دو فرزندش و ماجرا آنقدر ادامه یافت که من ظهر از خانه بیرون رفتم
تا دیگر نشنوم.اینها هم بقول برخی ،فامیلهای الدنگی بودند که خون از دل و
دیده اشان روان بود مگر اینکه باز هم فتوا داده شود اینها هم اطلاعاتی
هستند و هم دل ندارند و هم نگرانیشان بیربط است و حق ندارند نگران باشند.
من
به عنوان یک پناهنده و کسی که اختلاف نظر و اعتراض را جرم و کفر نمی داند
فکر میکنم ماها و امثال ماها معترض و گاه مخالف هستیم ولی دشمن و ضد نیستیم
ولی باز فکر میکنم برخی از افراد در طرف مقابل بر خلاف ما ساده دلان،
مخالفت را به دشمنی و ضدیت و وقاحت تبدیل کرده اند ومشکلی هم ندارند و ما
از زمره بی خبرانیم.
نقد کنید، اعتراض کنید حرف حسابتان را بزنید که اگر من و ما میخواستیم مثل
برخی از حضرات طرف مقابل صحبت کنیم حرفهای ناگفته بسیاردر میان می آمد که
جالب نبود.و فراموش نکنید که اگر چه در پیرانه سر و فصل پایانی عمر در
تبعید ،اما مانسلی بودیم و هستیم که علیرغم ضعفها و کمبودها در برابر شاه و
شیخ و شیخشاه سر فرود نیاوردیم و در برابر این صحبتهای رنگ آمیزی شده با
ناراستی و وقاحت و شاهانه و شیخانه و شاهشیخانه دست و پایمان نخواهد
لرزید.امیدوارم این نوشته درد را نشان دهد و نه این که بر درد بیفزاید.
اسماعیل وفا یغمائی
چهارده فوریه 2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر