دادخواهی، گفتگو با منیره برادران، ایرج مصداقی و مهدی اصلانی
سیروس ملکوتی
سیروس ملکوتی
روانِ
آزرده یک فرهنگ اجتماعی را شاید بتوان در طرحِ آفرینشهای ماندگارش از بستر
تاریخ باز یافت. و شاید بتوان در فرایندی طولانی با همان آفرینشهای سروده و
ترجمان دردها به نوعی از مداوای ذهنیتی تنیده شده در هراس و دهشت و درد
باور آورد. سرزمین ما قرنهاست که این ویژگیهای دردآفرین را بر گرده روان
اجتماعی از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهد و انبوهی از دادخواهیهای
بیپاسخ را با خود همراه آورده است. شاید برای یافتن چراییهای تولید دهشت و
درد از گذشتههای دور تاریخ، شواهد ، ذهنیت و عواطف ضرور را برای یافتن
حقایق در دست نداشته باشیم ، اما بیشک جنایات سی و سه سال معاصر را
میتوانیم در نهاد و جوهری حقیقتیاب بکاویم ، و نگذاریم غبار تاریخ و گذر
زمان، این جنایات را نیز، از محاکمهای عدالتخواهانه در پوشش خود مدفون
سازد. اجتماع انسانی معاصر نمیتواند ذهنیت و یادمان دردهای خود را با
انکار و ارعاب به فراموشی و بینشانه رها سازد .
سی و سه سال از جنایات و بازتولید دهشت و مرگخوانی در گسترهای ناباورانه در سرزمینمان، در سایه حکومتی مذهبی و خودکامه میگذرد . یکی از جلوههای این توحش زندان و روایت دردآور آن است.
زندان شاید برگزیدهترین نماد و جلوه چگونگی از یک بود و هستی خودکامگان معاصر باشد. زیرا در پنهانکده مستانه خودکامگان دلیلی برای تزویر و ریای صحنه اجتماعی نمیرود. زندان آینه جقیقتیابایست از جوهر نظام. همه اخلاقیاتش ، همه جهاننگریش، همه عاطفهاش در آن بازخوانی آشکار و زلال خود را مییابد. و به روایت دیگر میتوان به بنیاد دادخواهیهای حقیقی نیز در این مکاشفه دررسید. گفتگوی پیش روی با جانبدربردگان جوخههای مرگ، که در بستر مبارک رهایی از شکنجه و زندان و خاورانها، خود امروز کاوشگران بیدریغ زندگی و عدالت گردیدند. تنها میتواند مدخلی بر یک شناخت در دریافت بخشی از دادخواهی انسانی جامعه معاصر باشد. دادخواهی هزاران مادر و پدر و کودک و همسر سوگوار این سرزمین برای یافتن حقیقت و سپس اجرای عدالت. وعدههای فردای انسانی نمیتواند با زخمهای عمیق بر روان اجتماع به تحقق برسد. با درد و سوگ نمیتوان سرور و شادمانی از زیستن در فردای وعده را بارور ساخت. وعده آشتی و همزیستی و بهزیستی تنها میتواند با مفهوم و انجامپذیری عدالت تحقق یابد و نه کتمان آن .
سیروس ملکوتی
مهمانان این گفتوگو:
منیره برادران:
زندانی سیاسی (او 9 سال از جوانیاش را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری نمود)
نویسنده و فعال حقوق بشر.
لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تهران و فوق لیسانس علوم اجتماعی از دانشگاه هانوور آلمان
نویسندگی را با کتاب حقیقت ساده که حاوی تجارب نه سال زندان میباشد می آغازد.
این کتاب به زبانهای هلندی، المانی و دانمارکی انتشار می یابد.
در دسامبر 1999 از طرف جامعه بینالمللی حقوق بشر-شاخه آلمان با دریافت مدال مشترک کارل فون اوسیتسکی
همراه سیمین بهبهانی مورد قدردانی قرار میگیرد.
روانشناسی شکنجه-بررسی پدیده ارشاد در زندانهای جمهوری اسلامی، نشر باران 2001
علیه فراموشی-برسی تجربه کمیسیونهای حقیقت، نشر باران 2005 از آثار پژوهشی دیگر او بشمار میروند.
ایرج مصداقی: متولد ۱۳۳۹، تهران است. وی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ به اتهام هواداری از مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندانهای قزلحصار، اوین و گوهردشت به سر برده است.
ایرج مصداقی پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۷۳ مجبور به فرار از ایران میشود. او در حال حاضر به صورت مستقل به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود ادامه میدهد.
کتاب «نه زیستن، نه مرگ» را که تلفیقی از خاطرات و گزارش از زندانهای جمهوری اسلامی است، در چهار جلد به نامهای «غروب سپیده»، «اندوه ققنوسها»، «تمشکهای ناآرام» و «تاطلوع انگور»، در سال ۲۰۰۴ میلادی در سوئد منتشر میکند. وی سپس مجموعهای از اشعار زندان در ارتباط با قتلعام ۶۷ را که در زندان از حفظ کرده بود با نام «برساقه تابیده کنف انتشار میدهد. کتابهای «دوزخ روی زمین»، «نگاهی به سازمان بینالمللی کار و نقض حقوق بنیادین کار در ایران» و مجموعه مقالات او در چهارجلد با نام «نگاهی با چشم جان» از دیگر آثار انتشار یافته ایرج مصداقی است. کتاب «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» کتاب تحقیقی ایرج مصداقی در ارتباط با قتلعام ۶۷ است که به زودی انتشار مییابد. همچنین کتاب «سازمان ملل متحد و نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران» او در دست ویراستاری است. به جز انتشار کتاب نامبرده، مقاله و گزارشهایی را در زمینهی مسئلهی حقوق بشر و افشاگری بر علیه سیاستهای ضدانسانی جمهوری اسلامی، در سایتهای اینترنتی منتشر کرده است. ایرج مصداقی همچنین در رابطه با مسئلهی نقض حقوق بشر در ایران، در ارتباط با سازمانهای بینالمللی فعالیت داشته است.
مهدی اصلانی: از زندانیان سیاسی سابق دههی شصت زندانهای اسلامی و از خانواده بزرگ جنبش فداییان خلق ایران میباشد. وی در ضربه سراسری به بخشی از سازمان فداییان خلق موسوم به پیروان کنگره (شانزده آذر) در سال شصت و سه دست گیر و تا پس از کشتار بزرگ تابستان شصت و هفت و تا پایان این سال را به گذران حبس در زندان های کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردشت سر کرد. وی از شاهدان و جان به در بردهگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت زندان گوهردشت میباشد. از وی جدا از دهها مقاله، مصاحبه و گفتوگوی رادیو تلویزیونی با رسانههای برون مرز، دو کتاب نیز منتشر شده است. جلد اول وصیتنامههای زندانیان سیاسی با عنوان "جنگل شوکران" که به کوشش وی و دوستش مسعود نقرهکار منتشر شد، و خاطرات و یادماندههای زندان تحت عنوان "کلاغ و گل سرخ" که در سال هشتاد و هشت منتشر و در ظرف کم تر از دو سال با استقبالِ جامعهی برونمرز به چاپ سوم رسید. تا چند ماه آینده چاپ چهارم این اثر با پارهای اضافات به بازار نشر راه پیدا خواهد کرد. مقالات مهدی اصلانی بیشتر در مجلهی آرش که وی با آن همکاری نزدیک دارد منتشر میشود.
*****
سیروس ملکوتی:
برخی از اندیشهپردازان اصلاحطلب و یا منتقد درون حکومتی خشونت و سبوعیت نظام و اهل بیت آنرا محصول یک فرهنگ اجتماعی برآمده از عرف و سنت و همچنین جدال خشونت پروران با یکدیگر در صحنه اجتماع معاصر میپندارند. در این گمان رویکرد نظام را گاه واکنش به بیان خشونت از سوی مخالفانش تا عرصه غیر ارادی نیز ترجمه میکنند. میگویند ما محصول جهانبینیهای خشونتآفرین هستیم و به قاتل و مقتول تقسیم میشویم. گفته میشود قربانیان شکنجه و سبوعیت اگر بر جایگاه قدرت مینشستند روایت همسانی از جنایات را میآفریدند. آیا این ترفند استدلالگونه میتواند بنیادی حقیقی را همراهِ خود داشته باشد؟ آیا حتی در صورت حقیقی بودن چنین ادعایی فرضی، میتوان مشروعیتی برای بازتولید جنایات علیه بشریت فراهم آورد؟
منیره برادران:
اینکه خشونت حکومتی را محصول فرهنگ یک جامعه بدانیم، در اساس و در نگاه تاریخی ادعای پوچ و منسوخی است. در طول تاریخ حکومتها برای حفظ قدرت ومنافع طبقات حاکم ناچار به سرکوب و اعمال خشونت بودند و برای توجیه به مذهب و فرهنگ متوسل می شدند. بخش بزرگی از فرهنگ و مذهبی که به غلط از آن مردم خوانده می شود، در واقعیت امر ساخته و پرداخته حاکمان بوده است. در چند صد سال گذشته رابطه قدیمی حکومت و مردم تغییر کرده و مردم به دنبال راهکارهائی برای محدود کردن خشونت حکومتها و مقابله با آن برآمده اند. فرهنگ هم که هرگز امر ایستا و ثابتی نبوده، تحرک بیشتری به خود گرفت.
انقلاب مشروطه هم بیان چنان تحولاتی در جامعه بود. در اینجا ولی سوال آقای ملکوتی به بررسی تاریخی فرهنگ و حکومت و تعریف فرهنگ برنمی گردد و من هم البته در آن جایگاه نیستم. بخشی از سوال را اگر خیلی ساده کنم این است: آیا خشونتهای رژیم جمهوری اسلامی مثل سنگسار و شکنجه و شلاق در ملاعام و اعدام و ترور برآورد فرهنگ حال ما است؟
نه، مردم دو نسل پیش از ما چنین مجازاتهائی و نیز آمیختگی دولت و دین را منسوخ کردند. حداقل در سی و سه سال گذشته رابطه خشونت حکومتی با فرهنگ و ارزشهای جامعه جنبه معکوس به خود گرفته است. زنده کردن مجازات های اسلامی که با انقلاب مشروطه و مبارزات مردم به تاریخ سپرده شده بود، و همین طور ولایت فقیه نه تنها محصول فرهنگ و ارزشهای عمومی جامعه نبود، بلکه در ناهماهنگی و ناهمزمانی با آن قرار داشت. مخالفت، اعتراض، نارضایتی و خواست تغییر، که از همان ابتدا شروع شد، حاصل این تناقض است. سرکوب اعتراضها و مخالفتها و آن همه اعدام و شکنجه های قرون وسطائی که اعمال شد و می شود، نه ربطی به فرهنگ ما ندارد، بلکه سرکوب آن است. روشن است که ما در جامعه یک فرهنگ نداریم و فرهنگ عناصر مختلفی را در خود جا داده است. شاید عناصری از فرهنگ مردم جامعه مان و نیز بخشی از باروهای مذهبی با چنین خشونتهائی عمیقا مخالف نباشند، ولی وای به حال جامعه ای که بر معیار عقب مانده ترین ارزشهای سنتی و فرهنگ دینی بر آن حکومت شود.
خشونت حکومتی ماهیتا متفاوت است با خشونت فردی و یا گروهی. خشونت حکومتی سازمان یافته و هدایت شده در بروکراسی دولتی است و به نام ملت یا مذهب و اکثرا به نام قانون اعمال می شود گوئی که اراده مردم یا خدا در پشت آن نهفته است.
و اما این که مخالفان جمهوری اسلامی هم اگر به قدرت می رسیدند، همان می کردند که بر آنها رفت، اگر در محدوده نظری و یک بحث سیاسی باشد، نیاز به کار پژوهشی و بررسی بیطرفانه است که از تاریخ نویسی رسمی و تحریف شده حکومتی فاصله گرفته باشد. ولی چنین ادعاهائی متاسفانه نه در محدوده نظری باقی می مانند و نه بیطرف و منصف هستند، بلکه در توجیه جنایتهائی که در دهه ۶۰ جمهوری اسلامی بکار گرفت، طرح می شوند و از طرف کسانی که در جنایتهای حکومتی دست داشتند و بعضا از طرف کسانی که طرف جنایتکاران را گرفته بودند. بعضی ها هم صرفا از سر تنبلی فکر و یا آسوده کردن وجدان خویش این حرفها را تکرار می کنند. امروز که جامعه ما بیش از همیشه در آرزو و تلاش انقلاب و تغییر است، بیش از همیشه اهمیت دارد که تاریخ و گذشته از تحریفها و تکذیب واقعیات زدوده شود.
برخی جنایتهای دهه ۶۰ را به «پیامدهای هر انقلاب موفق» نسبت می دهند و در صحبت از خشونت آن را عام و عملکرد دو طرف حاکم و مخالف در نظر می گیرند. امروز خیلی ها از خشونت پرهیزی می نویسند و در بحثها منظورشان از خشونت، کمتر متوجه خشونت رژیم و بیشتر متوجه حرکت مردم است که مبادا صدای خود را بلند کنند مبادا از سر خشم سنگی پرتاب کنند مبادا شعاری علیه نظام دهند و نظر اینها. می توان بر سر اینکه انقلاب موفق بود یا ناموفق، مشوق آن بود یا روشهای مسالمت آمیز را بر آن ترجیح داد و یا بر سر تحلیلهای دیگر اختلاف نظر داشت، اما اتفاقی که در دهه ٦٠ رخ داد، در حوزه واقعیت است و هیچ تحلیل و نظری آن را توجیه نمی کند. نمی توان از تاریخ چند دهه گذشته در ایران و نقد خشونت و استبداد سخن گفت و در مورد سال ٦٠ و میراث آن سکوت کرد.
ایرج مصداقی:
ضمن تأیید گفتههای منیره که دقیقاً نظر من هم هست، بایستی اضافه کنم که در سی وسه سال گذشته ما شاهد بیشترین خشونتها در تحمیل حجاب به زنان میهنمان بودهایم، در حالی که دههها بود که چنین مشکلی نداشتیم و فرهنگ جامعه پذیرفته بود که عیسی به دین خود موسی به دین خود. آنکس که مایل بود حجاب داشته باشد با حجاب بود و آنکس که مایل بود بیحجاب باشد مشکلی در جامعه نداشت. اگر یادتان باشد فرهنگ ما بدون هیچ مشکلی سواحل مختلط را پذیرفته بود. هیچ نشانی هم از حمله به یک زن بیحجاب در کشور و یا بیکینی پوش در سواحل شمال و یا جنوب کشور نداشتیم.
متأسفانه عقبافتاده ترین بخشهای جامعه به قدرت رسیدند از آنجایی که امکان رقابت نداشتند برای نگاهداشتن قدرت و بهرهوری از مواهب آن، بدترین خشونت ممکن را حاکم کردند و جامعه از این بابت آسیبهای جدی دید.
استدلال حاکمان و یا تئوریسینهایشان برای فرار از پاسخگویی این است که چنانچه چاقو به دست قربانی افتاده بود الان جای قاتل و مقتول فرق میکرد. این استدلال در هیچ محکمهی حقوقی پذیرفته نیست. قاتل، بایستی نسبت به کاری که کرده پاسخگو باشد.
اتفاقاً ما در کشورمان شاهد تحقق تعریف برتراند راسل اندیشمند بزرگ قرن بیستم از حکومتهای تئوکراسی و نحوهی حکمرانیشان بودیم. او میگوید : «در حکومتهای تئوکراسی فرمان روایان از نوع مردمان متعصب خواهند بود؛ چون متعصباند، سختگیر خواهند بود؛ و چون سختگیر هستند ، عدهای با آنها مخالفت خواهند کرد و چون با آنها مخالفت کردند، سختگیرتر خواهند شد. میل به قدرت در آنها حتی پیش چشم خودشان در ردای شور و شوق دینی پدیدار خواهد شد. بنابراین مهارش نخواهند کرد. از اینجاست که چوبه دار و پشته هیزم آدم سوزی پدید میآید...»
مهدی اصلانی:
ابتدا گفته باشم عمر اصلاحطلبی در بودِ حکومت اسلامی سابقهای کمتر از دو دهه دارد. اصلاحطلبی را نه تفکری ریشهدار و شناسنامهدار که صفتی مجعول و مصادرهای برای برخی راندهشدهگان قدرت میدانم. مشکل مفهومی من اساسا با همین معنا میباشد و طرح این سئوال که: اصلاح چه چیز؟ صورت مسئله اینگونه است: ساخت مقدسی به نام جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد که این ساخت از جایی دچار انحراف شده است. جایی که من از قدرت بیرون رانده شدهام. این انحراف توسطِ بدمنها به نظامِ اسلامی تحمیل شده است. مشکل نه ساخت معیوب نظام اسلامی که حضور آدمهای زشت است. چارهی کار آن است که آدمهای بد رانده و آدمهای خوب و نیک دوباره به قدرت برگردند. تصور میکنم تمامی کسانی که در پرسش شما از ایشان با عنوان "برخی اندیشهپردازان اصلاحطلب" نام برده شده، در تبیین چرایی خشونت اعمال شده در دههی شصت آن را محصول "جدال خشونتپروران با یکدیگر" دانستهاند. با این بازتعریف و سیاست مقصرتراش، دو طرف درگیری پنجاه پنجاه مقصر بودهاند. در تعریف اینان یک سوی خشونت اسدالله لاجوردی و شرکاء بودهاند که لابد چهارتا گلولهی غیرلازم شلیک کرده، و دیگرسوی دعوا گروههای چپ برانداز و مجاهدین، که خشونت را نهادینه کردهاند. میتوان ساعتها بحث نظری بر سر این موضوع داشت که اگر فلان گروه به قدرت میرسید چه اتفاقی حاصل میشد. این مبنای نظری و فرموله کردن خشونت که منجر به جنایات بیشمار شده در بن خود پلید است. این نگاه متعلق به کسانی است که در زمان وقوع خشونت به گونهای آلودهی قدرت بودهاند و البته فاقد شناسنامه اصلاحطلبی. چرا که همهچیز ایدهال و طلایی بوده و قرار نبوده چیزی اصلاح شود. اکثریت این به قول شما "برخی ..." چپهای مسلمان دیروز و اصطلاحطلبان بعدی یا امروزی میباشند. نگاه اینان به موضوع خشونت و مکث و روایتشان به این مقوله، با هدف مخدوش کردن حافظه، توام با جعلی آگاهانه است. علتِ دستکاری در حافظه اما بسیار روشن و ساده است. حضور در چرخهی قدرت در دههی خونین شصت. این حضور چپهای مسلمان دیروز و اصلاحطلب امروز میبایست با توجیهی محکمهپسند فرموله شود. تاریخ جنایات و پلیدی در نظام اسلامی به تقریب برای تمامی کار به دستان دیروزین و از قدرت واماندهگان امروز از جایی آغاز میشود که خود تحت ستم واقع شدهاند. این امر پیش از محکومیتِ نفس جنایت، نشان از پایبندی به نوعی ضرورت سیاسی دارد. در عرصهی سیاست ما با دونوع اگرِ ممکن، و اگرِ ناممکن مواجه هستیم. خطاب به تمامی کسانی که امروز خود را اصلاحطلب مینامند باید گفت: شما که معتقدید و میگویید اگر گروههای سیاسی هم به قدرت میرسیدند دست به خشونت میزدند (بخوان جنایت) شما که در قدرت بودید و جنایت رخ داد. با این کارنامه مردودی چه گارانتی وجود دارد در بازگشت مجدد اتفاق دیروز رخ ندهد.
سیروس ملکوتی:
مهدی اصلانی در پایان پاسخ خود پرسشی را مطرح میسازد، به کارنامه جنایات سهامداران حکومت اشاره مینماید و امکان بازتولید آن جنایات در واحه دیگر را ممکن میداند. شاید انسداد چنین برآمدی دگربارهای را بتوان با برقراری نظامی دمکراتیک متکی بر منشور جهانی حقوق بشر ممکن گردانید. اما بیشک نمیتوان روان آزرده بشری را به خود واگذارد تا عبور زمان زخمهای عارضی را از آن بشوید. تحدید و یا انکار حافظه قربانیان جنایات علیه بشریت میتواند جنایت مضاعفی را بازخوانی و بازتولید نماید. برای درمان این زخمها و دادخواهیهای انباشت شده از بستر جنایات بیشمار چه باید کرد؟ آیا این پرسش نمیبایست در اولویتهای دادخواهانه هر درک سیاستی باشد که فردا را برون از رفتار انسانستیزانه امروز نشانه گرفته است؟ پاسخ شما:
ایرج مصداقی:
قطعاً این زخمها التیام نخواهند یافت. زندگیهای نابود شده را چگونه میتوان بازگرداند؟ ما بایستی بستری فراهم کنیم که در آینده دوباره این جنایات تکرار نشوند. این تجربهی دردناک بار دیگر و به نوعی دیگر بازتولید نشود. برای این کار در قدم اول جدا از مبارزه با فراموشی بایستی روی اجرای عدالت تأکید کرد. این دو لازم و ملزوم هم هستند. فلسفهی تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی از همینجا ناشی شده است. این دادگاه برآمده از تجربههای تلخ بشری است. افراد بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. بایستی تاوان آن را پس بدهند. بر زخمهای جنگ جهانی دوم ، بشریت این گونه مرهم نهاد.
البته آنهایی که یک دهه سازمانده خشونت و جنایت در کشور بودند، آنهایی که مدافع جنایات انجام گرفته بودند آنهایی که به نوعی دست در خون داشتند در پوشش «وارستگی اخلاقی» و «بخشش» و ... «خشونت دوطرفه» و «استبداد شرقی» و «توبه ملی»... به میدان آمده و میآیند تا خود و جانیان را از پاسخگویی معاف کنند. چرا که بسیاری از جنایتکاران دوستان و همراهان و یاران خودشان هستند و در برههای پای خود اینها هم گیر است. در این راه حتی دروغهای بزرگی را نیز تولید میکنند مبنی بر این که «لازمه دمکراسی این است که ما حتا جنایتکارها را ببخشیم»! من نمیدانم دمکراسی که اینها از آن دم میزنند در کجای کره خاکی برقرار است. تصورش را بکنید کسانی که در انجام بزرگترین جنایات معاصر مشارکت داشتند درس دمکراسی و ملزومات آن را هم میدهند. در اروپایی که ما زندگی میکنیم و شصت و پنج سال از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد و اثری هم از فاشیسم نیست همچنان پیرمردهای ۹۰ ساله را به پای میز عدالت میکشانند و مورد محاکمه قرار میدهند. هیچ فعال حقوق بشری هم نیست که اعتراض کند به پیرمرد ۹۰ ساله چه کار دارید. هر روز خبر از دستگیری یکی از جنایتکاران در یوگسلاوی سابق میرسد هیچکس هم دم از «بخشش» نمیزند، چرا؟ چون میدانند در غیر این صورت زخمهای بهجا مانده از جنایات التیام نخواهند یافت. در آلمان برای حراست از سلامت جامعه حتی سمبلهای یک دوران را از بین میبرند. به تازگی دستور نبش قبر آدولف هس معاون هیتلر و سوزاندن بقایای جسد او و به دریا ریختن آن داده شده است تا گور او را که محل تجمع نازیها شده بود از بین ببرند. کلیسا هم در این میان همراه شده است. به این ترتیب سعی میکنند جنایات انجام گرفته در یک دوره را برجسته کنند و قبح آن را در اذهان عمومی زنده کنند.
جنایتکاران در همه جای دنیا به انحای مختلف سعی میکنند از پاسخگویی فرار کنند و بر عکس در سطح بینالمللی جنبش حقوق بشر سالها رو در روی چنین استدلالهایی که به مدد آن جنایتکاران از دست عدالت گریختهاند ایستاده و مبارزه کرده است. از نقطه نظر جنبش حقوق بشر و فعالان آن یکی از موانع ایجاد دمکراسی در کشورها «معافیت از کیفر» جنایتکاران بوده است. تصویب کنوانسیون حذف و منع «معافیت از کیفر» یکی از دستاوردهای بزرگ جنبش حقوق بشر در سطح بینالمللی است که به تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی راه برد. برای آن که ابعاد این مسئله را بیشتر بشکافم شما را ارجاع میدهم به سخنرانی پیر سانه دبیرکل سابق عفو بینالملل که قطعاً حقوق بشر و حقوق بینالملل را لااقل به لحاظ آکادمیک بهتر و بیشتر از من و شما و ... میشناسد. irajmesdaghi.com
اما در جامعه ما افرادی که تا دیروز اعتراضشان این بود که چرا «اعدام» کم کردهاید و «قاطعیت» لازم را نشان ندادهاید یکباره میشوند مدافع «حقوق بشر» و مدرس «اخلاق» و «دمکراسی». ما با پدیدهای روبرو هستیم که در هیچ کجای دیگر دنیا نمونه ندارد.
شما در مورد «درمان این زخمها و دادخواهی های انباشت شده از بستر جنایات بیشمار» میپرسید در حالیکه همین الان هم همکاران رژیم و همانهایی که این زخمها را باعث شدند در خارج از کشور تیغ بر زخمها میکشند و نمک بر جراحات میپاشند.
آنها که دم از «بخشش» و «عدم خشونت» و ... میزنند اعتقاد قلبی به مبارزه با فراموشی هم ندارند. حتی روشنگری در مورد کشتار ۶۷ را هم بر نمیتابند.
آنهایی که دست در یک دهه جنایت داشتند از این که ما نفس میکشیم در فشارند و به خاطر اشتباهی که مرتکب شدند خود را نمیبخشند. سیدابراهیم نبوی یکی از سخنگویان خارج کشوری این دسته، از روشنگری و دادخواهی من و امثال من در مورد کشتار ۶۷ به تنگ آمده و خشماش را در قالب کلمات ریخته و ضمن نسبتدادن دروغهایی چند به من، مینویسد:
«آقای الف میم [ایرج مصداقی] که سرقفلی کشتار 67 را در دست دارد، در خاطرات زندانش علنا و صریحا از تروریسم دفاع می کند و به بدترین شکل حضور دین در تاریخ ایران که در سازمان مجاهدین خلق متجلی شد، اعتقاد دارد.» arashsobhani.blogspot.com
این دسته افراد برای فریب افکار عمومی، تحریف تاریخ، پاشیدن گرد فراموشی بر گذشته و گناهکار جلوه دادن قربانیان جنایات خود و دوستانشان و ممانعت از اجرای عدالت در آینده، تلاش میکنند «سرقفلی کشتار ۶۷» و دیگر جنایاتی را که انجام دادهاند نیز به دست بیاورند.
به نظر من یکی از معیارها و شاخصهایی که با آن میتوان میزان صداقت افراد و گروههای سیاسی را سنجید مواضعشان نسبت به جنایات رژیم و نحوهی برخورد با آن است.
در این میان وظیفه ماست تا آن جا که میتوانیم در مستند کردن کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم بکوشیم. چرا که برای برپایی هر دادگاه ملی و بینالمللی نیاز به مدرک و سند است.
مهدی اصلانی:
نقد جنایات جمهوری اسلامی الزاماً باید با نقد موجودیت جمهوری اسلامی تواًمان صورت بگیرد. ابتدا باید بپذیریم یعنی بپذیرند که موجودیت جمهوری اسلامی و بندنافِ آن با جنایت بسته شده است. اشکال کار و دشواری راه برای کسانی که صفتِ اصلاحطلبی به سینه سنجاق کردهاند درست در همین معنا بازتاب دارد. آجر دیواری که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر همهگان آوار خواهد کرد. شما نمیتوانید دورهای از عُمرِ جمهوری اسلامی را نقد کنید و دوران دیگر را نه. کارنامهی سیاسی تمامی سی و سه سال بودِ حکومت اسلامی بی هیچ اما و اگر شهادت بر وقوع جنایات در تمامی این دوران میدهد. جنایت از فردای پشتبام مدرسه علوی و فردای بهمن یخزده با کُردکُشی و اقلیتکشی و اعدام و قتل کارورزان نظام پیشین آغازیدن گرفت، سپس در دوران جنگ و پس از حوادث سی خرداد که بسیاری هنوز بر "طلایی" خواندنش اصرار دارند با جوانکُشی، مجاهدکُشی، و اعدامِ دیگر نیروهای چپِ برانداز استمرار یافت، که نقطهی جوش آن اسیرکُشی تابستان شصت و هفت بود. سپس در دوران پسا خمینی و دوران بازسازی با قتل مخالفان در خارج کشور و ترورهای بیشمار ادامه و پس از آن پای به دوران اصلاحات نهاد، که ماجرای موسوم به قتلهای زنجیرهای و داستان کوی دانشگاه را شاهد بودیم. این ردِپای خونین که از پشتبامِ مدرسه علوی تا کهریزک ادامه داشته و دارد به تمامی موجودیت نظام اسلامی و خط امام را نمایش میدهد. با این چشمانداز میتوان موقعیت دشوار کسانی را که خواهان اصلاحات و اصلاح کردن هستند را دریافت. اصلاح چه چیز؟ در واقع چیزی باقی میماند که بتوان دست به اصلاح آن زد. به ویژه آنکه در سیاهترین دوران عمر نظام دینی خود از جملهی کاربهدستان آن بودهاند. موضوع فردای حکومت اسلامی اما با جنبش دادخواهی عادلانه پیوند خورده است. در دادخواهی عادلانه است که هرکس به قدرِ شراکتش در جنایات و پلیدیها سهم میبرد. از نگهبان سادهی زندان که حلقههای دار فراهم کرده تا اسدالله لاجوردیها و هاشمیها. مشق فردای ما و موضوع کانونی آزمونمان جنبش دادخواهیست. در دادخواهی و محاکمهی عادلانه است که زوایای پنهان و در سایهی جنایت آشکار میشود. آنجایی که باید حافظه و یاد را با نسیان تاخت زد.
منیره برادران:
شما بدرستی از «زخمها و دادخواهی های انباشت شده از بستر جنایات بیمشار» اشاره کرده اید. این نکته مهمی است. توجه داشته باشیم که گرچه بیش از سه دهه از جنایتهای سالهای اول انقلاب می گذرد، ولی آن دهه به مقوله «گذشته» نپیوسته و مکرر به شمار جنایتهای جمهوری اسلامی افزوده می شود. مقوله دادخواهی نمی تواند محدود به جنایتهای دهه ۶۰ باشد. گرچه ابعاد جنایتهائی که در دهه ۶۰ که اوج آن کشتار سال ۶۷ بود، بسیار دهشتناک تر بود، جنایتهائی چون قتل عام روستای قارنا در تابستان ۱۳۵۸، قتل های سیاسی پائیز ۱۳۷۷، کشتار در کوی دانشگاه و فاجعه کهریزک هم از جمله پرونده های جنایت هستند که باید مورد دادخواهی قرار گیرند.
نمی توان وعده برقراری یک نظام دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر را داد ولی دادخواهی را مسکوت گذاشت. دادخواهی نقد و نفی سیستم جنایت و همچنین طرد مسئولین و مسببین آن است. آنها چه از طریق دادگاه و چه از طریق کمیسیون حقیقت، باید مسئولیت خویش را در پیشبرد آن سیستم ستم و بی عدالتی بپذیریند. نمی توان مسئولیت فردی را نادیده گرفت. یک سیستم جدا از افرادی که سازمان دهنده و مجری آن هستند، نیست. نمی توان سیستمی را ناحق دانست و آن را محکوم کرد، ولی آمران و مجریان آن را از پیگرد و محاکمه مصون دانست.
از دیگر اصول دموکراسی مستقل بودن دستگاه قضائی از سیاست است. اگر پای منافع سیاسی در این راه به میان آید، قربانیان بار دیگر قربانی خواهند شد تا جنایتکاران راضی و آسوده خاطر زندگی کنند و چه بسا به توطئه های خود ادامه دهند. نه تنها خانواده ها و وابستگان قربانیان و بازماندگان سهمی در آن دموکراسی نخواهند داشت، بلکه بخشهای دیگر جامعه هم نسبت به آن بی اعتماد خواهند شد. این کار چهره عدالت را در جامعه مخدوش می کند و باعث بی اعتبار شدن ارزشهای اخلاقی می شود. حقوق بشر مسئله وجدان و اخلاق نیست بلکه بیشتر موضوع حقوقی است و برای تضمین آن باید به ابزارهای حقوقی متوسل شد.
و اما، دادرسی و اجرای عدالت در مورد عاملین نقض حقوق بشر یک اجماع جهان شمول است و اعتبار آن ورای تفاوتهای فرهنگی است. مصونیت قضائی برای کسانی که مرتکب شکنجه و قتل مخالفان و دگراندیشان و مجازاتهای وحشیانه نظیر سنگسار، قطع عضوی از بدن و غیره شده اند، در تناقض با میثاقهای بین المللی است که محاکمه و مجازات عاملان این اعمال ضدبشری را برای دولتها الزامی و یا حتی در سطح بین المللی قابل اجرا می داند، نظیر عهدنامه بین المللی بر ضد شکنجه، میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی.
سیروس ملکوتی:
همه اندیشههای سیاسی بدیلخواهانه از فردایی سخن میگویند که در آن حرمت انسان و حقوق انسانی پایمال نمیگردد. با این حال کمتر نیرویی به روان آزرده قربانیان نظام حاکم و طرح دادخواهی آنان اشاره دارد. ابعاد این روانآزردگی بیشک فراتر از خود قربانیان شکنجه و مرگ و اسارت در زندانهای مخوف میباشد. بیجهت نیست که جنایاتی نظیر خاورانها را جنایات علیه بشریت مینامند. نظام جمهوری اسلامی پدیده اعدام و شکنجه را نیز نه تنها در زندانها در ابعاد غیر قابل تصور به اجرا گذارد. بلکه به نمایش خیابانی آن نیز دست زد. برپایی مراسم اعدام ، سنگسار در معابر عمومی، شلاق زدن، توهین و دستگیریهای خیابانی، و دهها مورد دیگر نشان از گستره این توحش و رفتار اشکار نقض حقوق انسانی دارند
خانم برادران از کمیته حقیقتیاب سخن میگویند، یافتن حقایق و اسرار مگوهای بیشمار شاید نخستین گام باشد اما درمان دردهای عارضی بر روان قربانیان را که شاید با آشکار شدن گستره حقایق جهان بشریت را با خود همراه نماید چه باید کرد؟
آیا وعدههای ازادی این و آن بدیل سیاسی میتواند با چشمپوشی از این حقایق سرانجامی به وعدههای خود دهند؟
چه انتظاری از این وعدههای بدیلخواهانه میرود؟
منیره برادران:
آسیبهائی که خانواده ها و بازماندگان متحمل شده اند، جبران ناپذیر هستند. چه چیزی می تواند جای عزیز اعدام شده را پر کند؟ کدام دارو آثار جسمی و روانی شکنجه را درمان می کند؟ ولی می توان زخمها را مرهم گذاشت و امیدها را زنده کرد. روشن شدن حقیقت و دادخواهی امید داغ دیدگان است. چرا فرزندانشان را اعدام کردند؟ آنها را کجا دفن کرده اند؟ آنها می خواهند مسببین و عاملین جنایت به جامعه شناسانده شوند و بی اعتبار گردند.
برای جامعه هم آگاهی به حقیقت ضروری و دارای اهمیت است. شما هم در سوالتان اشاره داشته اید که آسیبهای ناشی از نقض حقوق بشر و جنایت، فراتر از اعدام شدگان، شکنجه شدگان و خانواده های آنها است. فشارها و سختیهائی که قربانیان و خانواده های آنها از سرگذرانده اند، باید از رنج شخصی فراتر رود و کل جامعه خود را در آن سهیم ببیند. سهیم شدن اما، فراتر از خبررسانی است. خیلی از جنایتهائی که در سی و چند سال گذشته در ایران اتفاق افتاده و دریغا که هنوز هم می افتد، امر پوشیده ای نبوده و نیست. مثلا کسی نمی تواند بگوید که از اعدام های بی رویه سال ٦٠ و نیز از اعدام های پیش از آن مطلع نبوده است. آن زمان اعدامها را با بوق و کرنا در رادیو و تلویزیون اعلام می کردند و در روزنامه ها می نوشتند.
با اینهمه اما واقعیتها انکار و وارونه جلوه داده شدند. نه فقط به این دلیل که عمق و گستردگی جنایات در زندانها پوشیده ماند، بلکه همچنین به این علت که صدای قربانیان و مدافعان آنها را خاموش کردند. جائی که قربانیان هیچگونه امکان دفاع از خود نیافتند، جمهوری اسلامی همه اتهامات ممکن و ناممکن را به آنها وارد ساخت. اعلام اعدامها به آن شکل بیرحم و خشن در کلام و تصویر و سخنان مسئولین، که وقیحانه حکم به قتل مردم می دادند فاش گوئی نبود، تهدید و ارعاب مخالفان و کل جامعه بود.
واقعیت ها همیشه تحریف و انکار گشته و این بر داغ، داغ دیدگان افزوده است. اگر در دوره ای روزنامه ها اسامی اعدام شدگان را درج کرده اند، ولی آنها از دادگاه های چند دقیقه ای سخنی به میان نیاورده اند، نگفته اند که در پشت پرده هر برنامه «اعتراف» تلویزیونی چه شکنجه ها و تهدیدها نهفته است. گاه جنایت در اختفای کامل صورت گرفته است، مثل اعدام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ وبعد از برملاشدن آن، انواع دروغ و تحریف در توجیه آن. برای عوام فریبی و لاپوشانی جنایت کوی دانشگاه «دادگاه» تشکیل می شود ولی تبهکاران تبرئه و دانشجویان مقصر شناخته می شوند.
برملا کردن دروغها و تحریفها و مقابله با سیاست فراموشی و انکار، مرهم زخمها است. داغ دیدگان دلسوزی نمی خواهند، بلکه می خواهند حقیقت شنیده شود. تشکیل کمیسیون حقیقت در سطح ملی، اما، فقط مرحم زخمهای آنهاست، زمینه ای فراهم می کند تا جامعه با خود به چالش بنشیند، مسئولیتها شناخته شود، آن که سکوت کرده، او هم مسئول است، آن که همراهی کرده، بیشتر مسئول است، و بالاخره آنکس که مجری و آمر بوده، بیشترین مسئولیت را داشته که باید پاسخگو باشد. تشکیل کمیسیون حقیقت، که در مرحله گذار از بختک جمهوری اسلامی باید در دستور کار قرار گیرد، به آسیب دیدگان و شاهدان امکان سخن گفتن و شنیده شدن می دهد. از زبان آنها است که مردم از جنایتهائی که صورت گرفته، آگاه می شوند. کمیسیون حقیقت راهی می گشاید تا جامعه در تجربه های دردناک داغ دیدگان سهیم شود. گوش سپردن به آنها حس و تصدیق درد آنهاست. از این طریق می توان امیدوار بود که تجربههای داغ دیدگان به شکلگیری وجدان جمعی در پاسداری ارزشهای حقوق بشر بیانجامد.
ایرج مصداقی:
ضمن تأیید آنچه منیره گفت بایستی اضافه کنم متأسفانه مرهمی که بر زخمهای قربانیان نقض حقوق بشر گذاشته نمیشود هیچ بلکه نمک هم بر آنها میپاشند. وقتی قربانیان نقض حقوق بشر و جانبدر بردگان کشتار فجیع ۶۷ میبینند از تریبونهای بینالمللی به دست آمده برای دادخواهی در مورد قتلعام ۶۷ و کشتارهای وسیع دههی ۶۰ استفاده نمیشود زخمهایشان چگونه التیام یابد؟
وقتی خانوادههایی که فرزندانشان را از دست دادهاند و هنوز از محل دفن عزیزانشان با خبر نیستند میبینند به جای بیان دردهای آنان از گوانتانامو و ابوغریب و ... صحبت به میان میآید چگونه دلهایشان آرام بگیرد؟
وقتی مشاهده میشود آب پاکی روی سر جانیان دیروز و مسببین این جنایات ریخته میشود و آنها را به عنوان روشنفکر و جامعه شناس و مبارز حقوق بشر و آزادیخواه و ... به جامعه معرفی میکنند قطعاً باعث تشدید دردها و رنجهای قربانیان این نظام میشود. من فعلاً از قدمهای اولیه فراتر نمیروم. حتی تصوری از آن هم ندارم. فکر میکنم در قدم اول هیچ چیز به اندازهی روشن شدن حقایق و اجرای عدالت نمیتواند جامعه را تلطیف کند.
مهدی اصلانی:
میگویم واماندهگان از قدرت و نه کناررفتهگان، که کنار رفتن آگاهانه از قدرت معنایی معادل بیان نوعی اعتراض به عملکرد چرخهی قدرت در خود نهفته دارد. به شهادت کارنامهی سیاسیی واماندهگان از قدرت که امروز از ایشان با عنوان عمومی اصلاحطلب نام برده میشود، -جدا از پارهای استثنائات- برخوردهای عمومی این طیف با مسائلی نظیر دادخواهی، انتخابات آزاد، آزادی زندانیان سیاسی، و از همه مهمتر لغو مجازات اعدام، از نوعی ضرورت سیاسی پیروی کرده است. تجارب ثبت شدهی تاکنونی نشان از آن دارد که فرجام آن ضرورت سیاسی مترادف کنارگذاردن موضوع بوده است. این اصل که در شعار "فشار از پایین و چانه زنی در بالا" توسط سعید حجاریان در دوران اصلاحات تئوریزه و فرموله شد در همان دوران اصلاحات زمینگیر شد. فشار از پایین یعنی فاکتور خیابان و مردم برای گرفتن امتیاز در بالا. بنمایهی این تئوری آن بود که مردم تا جایی باید فشار بیاورند که رخصت هست، یعنی تا زنجیر. چرا که اصل بر حفظ کلیت نظام میباشد. به معنای روشن و سادهتر، باید نظامی موجود باشد که بشود و بتوان بخشی از آنرا اصلاح کرد، وگرنه نه نشان از تاک خواهد ماند و نه از تاکنشان. کیست که در شرایط فعلی خارج از چرخهی قدرت قرار گرفته باشد و "وعده" انتخابات آزاد و آزادی زندانیان سیاسی را ندهد. تفاوت حرف این جماعت در امروز واماندهگی از قدرت و فردای احتمالی قدرت فاصلهای نوری است. آخرین نمونه حی و حاضر افاضات محمد خاتمی رهبر سیاسی جنبش اصلاحات میباشد. (بسیاری از اصلاحطلبان و دو خردادیها یا بهتر است گفته شود، خاتمیچیها، نظیر مصطفی تاجزاده، خارج از دایرهی جنبش سبز و رهبران نمادین آن، نه میرحسین و کروبی، که کماکان محمد خاتمی را رهبر سیاسی جنبش اصلاحات میشناسند) محمد خاتمی اخیراٌ در ارتباط با مهمترین شرط اصلاحطلبان برای شرکت در انتخابات آیندهی مجلس گفته است: ما از سال هشتاد و چهار نباید در انتخاباتی که غیرآزاد بوده شرکت میکردیم. معنای سرراست این کلام آن است که پیش از سال هشتاد وچهار یعنی دوران زمامداری آقای خاتمی، انتخابات آزاد داشتهایم. مصطفی تاجزاده در همین ارتباط، "انتخابات شوراهای دوم را آزاد ترین انتخابات صد سال اخیر" مینامد. همینگونه است نگاه به مقولهی آزادی سیاسی زندانیان در بند توسط کسانی که شما در پرسشتان از ایشان به عنوان "بدیل" نام بردهاید. ایشان به شهادت کارنامهی تاکنونی و زان بیشتر اظهارات فعلیشان خواهان آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی نیستند. آنها تنها به زندانیان مرتبط با خود نظر دارند و بس. میبینید سخن گفتن از دادخواهی در تعامل با ولی فقیه در یک نظام تمامیتخواه و خونریز به شوخی شباهت دارد. امر دادخواهی نظر به تمامی دوران و بود نظام اسلامی که سرشار از تبعیض و جنایت بوده است دارد. از جمله دورانی که اصلاحطلبان فعلی دستبالا در حکومت داشتهاند. مشکل ما با تمامیت و موجودیت این نظام است.)
سیروس ملکوتی:
بیست و سه سال پیش در چنین روزهایی زندانهای ایران شامل صحنهی پُرشتابِ اعدامهای بیشمار بود. هزاران زندانی سیاسی در مدتی کوتاه اعدام شده و در گورهای دستهجمعی پنهان و مدفون گردیدند. .
خاوران نمادی شد از این گورهای پنهان و میعادگاه بازماندگان و خانواده قربانیان با عزیزان خود. هرچند تلاشهای بسیاری در افشا این جنایت پنهان در سالهای اخیر صورت پذیرفته اما به نظر نمیآید که بازماندگان و خانواده های این قربانیان تاکنون پاسخی حقوقی و انسانی از هیچ مرجع داخلی و بین المللی دریافت نموده باشند.
آیا تا کنون مراجع حقوقی داخلی و بینالمللی دادخواهی شما را مورد ارزیابی ودر دستور کار خود برای بازیابی حقیقت قرار دادهاند؟
آیا در نیمه دیگر و برون آمده از دستگاه انسانکشِ حکومت یعنی اصلاح طلبان که مدعی حقوق بشر نیز هستند ، توان بازخوانی و بازیابی حقایق را میبینید؟
شما جانبدر بردگان و قربانیان این یاد همیشه همراهتان، و همبستگان هزاران قربانی این جنایات علیه بشریت. دادخواه چه هستید؟ چه میخواهید؟ چه پاسخی میتواند پایانه دادخواهیتان را برآورد؟
ایرج مصداقی:
همانطور که گفتید خاوران نمادی شد از این گورهای پنهان، وگرنه بر اساس اطلاعات رسمی ارائه شده از سوی رژیم اکثر قتلعام شدگان ۶۷ در قطعات گوناگون بهشتزهرا دفن شدهاند. اتفاقاً کتاب جدید من ( رقص ققنوسها و آواز خاکستر) که ماه آینده انتشار خواهد یافت به همین موضوع اختصاص یافته. تصاویر رنگی قبرهای نزدیک به ۴۰۰ نفر را که در بهشتزهرا شناسایی کردهام در خود دارد.
خانواده زندانیان سیاسی قتلعام شده در همان سال ۶۷ خواستههای ابتداییشان را در نامهای به اطلاع مقامات رژیم رساندند. خانوادهها قبل از هر چیز میخواهد مشخص شود فرزند، همسر، مادر و پدرشان به چه اتهامی، مورد محاکمهی مجدد قرار گرفتهاند؟ چرا فرصت دفاع به آنها داده نشده است؟ میخواهند بدانند عزیزانشان به چه کیفیتی اعدام شدهاند؟ خواهان دریافت وصیتنامهی آنها هستند. خواهان مشخص شدن محل دفن آنها هستند. این اولین مرحله از رسیدگی به موضوع کشتار ۶۷ است.
بعد بایستی پاسخ داده شود، چه کسانی، به چه ترتیبی زمینهساز این جنایت بودند، احکام اعدام به چه صورت صادر و به وسیلهی چه کسانی و در چه شرایطی اجرا شده است؟
اعضای هیئت و کسانی که احکام صادره را اجرا میکردند بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. تمامی دستاندرکاران این جنایت بزرگ بایستی به پای میز عدالت آورده شوند. اجرای عدالت خواستهی اول و آخر «دادخواهان» است.
متأسفانه تا کنون نه مراجع بینالمللی و نه مراجع داخلی هیچیک دادخواهی خانوادههای قتلعام شدگان ۶۷ و دیگر جنایات رژیم را مورد ارزیابی قرار ندادهاند. البته سازمانهای غیردولتی بینالمللی گزارشاتی در این زمینه تهیه کردهاند که مورد توجه قرار نگرفت. مراجع بینالمللی مسئول نیز همصدا با مقامات جمهوری اسلامی در این باره سکوت اختیار کردهاند. به تصدیق قاضی جفری رابرتسون، نمایندگان ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران و دیگر مکانیزمهای نظارتی سازمان ملل نیز در این رابطه به مسئولیتهای خود عمل نکردهاند و این جنایت بزرگ را پیگیری نکردهاند. البته دلایل آن مشخص است، پای بالاترین مقامات حکومتی در میان است و رسیدگی به آن به موضوع «جنایت علیه بشریت» راه برده و مجبور به صدور دستور بازداشت برای بالاترین مقامات رژیم میشوند چیزی که در این مرحله از آن پرهیز دارند.
البته همانطور که گفتم ما نیز تلاش لازم را برای استفاده از ظرفیتهای موجود در سطح بینالمللی به خرج ندادهایم.
در دههی هفتاد تلاشهایی برای تشکیل تریبونال صورت گرفت که متأسفانه موفقیتی حاصل نکرد. مجاهدین نیز جلساتی را تحت عنوان «دادگاههای مردمی» تشکیل داند که بیشتر جنبه فرمالیته و سیاسی داشت و امر رسیدگی به جنایت علیه بشریت را در آن بطور جدی دنبال نمیکردند. به همین دلیل هم به زودی به دست فراموشی سپرده شد و خودشان هم پیگیر آن نشدند. تلاش بنیاد برومند برای ارائهی یک تحقیق مستند و مستقل در مورد کشتار ۶۷ کار خوبی بود که سال گذشته صورت گرفت. در کنار آن میتوانم از تشکیل ایران تریبونال نام ببرم که مراحل مقدماتی خودش را طی میکند. گزارشات متعددی از سوی سازمان عفو بینالملل، فدراسیون حقوق بشر، دیدهبان حقوق بشر، مرکز اسناد حقوق بشر و ... در این زمینه ارائه شده است.
کسانی که خود را «اصلاحطلب» میدانند نه خواهان بازخوانی و بازیابی جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ هستند و نه توان آن را دارند. آنها در سیاهترین سالهای این حکومت بخشی از حاکمیت را تشکیل داده و خود مسبب این جنایات بودند. چنانچه ملاحظه میکنید تا کنون حتا یک کلمه به اطلاعات ما در ارتباط با کشتارها و جنایات دههی ۶۰ نیافزودهاند. تنها کسی که در این زمینه صادقانه و شجاعانه کار کرد آیتالله منتظری بود. با این حال همین که بالاترین مقامات سیاسی و قضایی نظام در آن دوره تلاش میکنند خود را مبرا از این جنایت نشان دهند حاکی از محق بودن دادخواهان و عمق فاجعهای است که در کشور ما اتفاق افتاده است.
منیره برادران:
یک سوی دادخواهی داغ دیدگان، نیروهای حقوق بشر و آزادی خواهانی هستند که خواهان عدالت و روشن شدن حقیقت هستند و طرف دیگر قدرت سیاسی و حکومت است که موظف به رسیدگی حق شهروندان است. هر حکومتی که در جمهوری اسلامی بر سر کار باشد، مسئول بیدادهای این نظام و موظف به رسیدگی است. البته تا به حال دست اندکاران آن جنایتها همواره در قدرت سهیم بوده اند ولی حتی اگر اشخاص دیگری بر سر کار باشند، حکومت پاسخگوی نظام است. می دانیم که حکومت ج ا به این وظیفه عمل نمی کند و نخواهد کرد برعکس هر روز بر شدت عمل بر علیه دادخواهان و در راس آنها خانواده های جانباختگان افزوده می شود. برآورده شدن دادخواهی مثل هر خواسته اساسی دیگر، شاید که در حیات ج ا برآورده نشود ولی این به هیچ وجه نباید به معنای به تعویق انداختن این خواست باشد. پافشار بر این خواست هم به این قصد است که در مرحله گذار از جمهوی اسلامی، دادخواهی به فراموشی سپرده نشود. و یادمان باشد که طرح دادخواهی خود، عمل است صدای داغ دیدگان است، پایبندی به ارزش های حقوق بشر است، انگشت گذاشتن به اصل مسئولیت پذیری است که در جمهوری اسلامی هرگز جائی نداشته است.
دادخواهی روشن شدن حقیقت است و محاکمه مسببین جنایتها و نمایاندن کراهت جنایت.
تا جائیکه من اطلاع دارم شکایتهائی علیه جرائم سیاسی سنگین جمهوری اسلامی، مثل قتل و شکنجه به مراجع مربوطه سازمان ملل ارائه شده است ولی تا کنون هیچگونه رسیدگی به آنها نشده است. حوادث فاجعه باری در حکومت جمهوری اسلامی و توسط این حکومت به وقوع پیوسته، که مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. می دانیم رسیدگی به آن می تواند از سطح ملی فراتر رود. حتی اگر متعقد باشیم که محدودیتهای پیش رو در عرصه بین المللی بیشتر از امکانات است، باید تلاش مان را در این راستا قوی تر کنیم. گزارش و تفسیر حقوقی جفری رابرتسون، قاضی معتبر بین المللی، در باره کشتار ۶۷ که به همت بنیاد برومند تهیه شده است، تلاشی است برای شناساندن فاجعه ۶۷ به عنوان جنایت علیه بشریت در سطح بین المللی.
اصلاح طلبان هشت سال در حکومت بودند ولی قدمی در پیگیری پرونده ۶۷ انجام ندادند، سکوت کردند و دیگران را به سکوت واداشتند. ولی در دو سال گذشته شاهد تلاش هائی هستیم از طرف آنها در نقد گذشته. حتی اگر این گامها به فرصت طلبی تعبیر شود و یا کافی نبوده باشد، همین هم مثبت است و نشان آن که دیگر نمی توان جنایتهای گذشته را انکار کرد. دادخواهی یک امر ملی و یک چالش اجتماعی است و همه باید در آن سهیم باشند.
مهدی اصلانی:
اول: وقتی یک نظام سیاسی مرتکب قتلعام شده و دست به خون میشوید، تمامی کسانی که در چرخهی قدرت قرار دارند به لحاظ سیاسی اخلاقی در قبال آن کشتار مسئولیت دارند. جنایت تابستان شصت و هفت، با علم بر جنایات بیشمار نظام اسلامی، متاسفانه -شاید- تنها موردی باشد که بتوان بر اساس موضوعیتاش آنرا به عنوان مصداق جنایت علیه بشریت به مجامع جهانی ارائه کرد. اسیرکُشی سال شصت و هفت آئینهی تمامنمای نظام خداسالار میباشد. جنایت تابستان شصت و هفت، هنجار جنایت در حکومت فقهاست و تاریخ جنایت جمهوری اسلامی را به پیش و پس از آن بخش میکند. این تباهی مذهبی بر یک فلسفه حکومتی استوار بوده و بر اساس همان مبنا توسط بازیگران آن دوران به نمایش درآمده. جنایت تابستان شصت و هفت یک راز دولتی است و تمامی دولتمردان آن دوران، چه کسانی نظیر هاشمی رفسنجانی که در آن آمریت داشته، چه دیگرانی نظیر محمدی ریشهری که در آن عاملیت و چه کسانی با فرض درستی این ادعا که در تصمیمگیری دخیل نبوده اما با سکوت مرگبارِ خود مهر تاًئید بدان جنایت زدند، بی هیچ اما و اگر میراثدار آن پلیدی میباشند. به باور من از نگهبان معمولی زندان گوهردشت که چرخ غذا را حمل میکرد تا کاردار فرهنگی ایران در فلان کشور و تمامی مسئولین و دولتمردان نظام نمیتوانستند از آن قتل بیخبر مانده باشند. چندی پیش عطاالله مهاجرانی که در زمان وقوع کشتار در ردهی کادرهای درجه دوم نظام بودند و چندسالی است کسوت مهاجر بر تن کردهاند، در ارتباط با جنایت شصت و هفت سکوت خود نسبت بدان جنایت را مورد نقد قرار دادند. سکوت در مقابل چه چیز؟ مقابل دانستگی و آگاهی از یک جنایت. یعنی آنکه میدانستیم و سکوت کردیم. تابستان شصت و هفت آجر دیواری است که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر تمامی دولتمردان وقت به ویژه پدیدآورندهگانِ آن آوار خواهد کرد. آجر اول مدتهاست کشیده شده است. از همان سال شصت و هفت.
دوم: خاوران گورستانی عادی نیست. نمادِ قتلعامِ تابستانِ مرگ، فارغ از هر اندیشه و مرام است. این مکان که امروز به مکانِ تفاهمِ وجدانهای زخم خورده بدل شده است، یگانه گورستانِ مرگفروشان نیست، اما مهمترین است. این اهمیت نه از این جهت است که در آن بیشتر و عمدتا مارکسیستها را دفن کردهاند، بل¬ از آن رو است که این گورستان افزون بر این که هویتی مستقل از گورستانهای عمومی دارد، نمادِ جنایت است. از روز روشنتر است که پس از سقوط حکومتِ اسلامی دهها گورِ جمعی، در کنارِ دیگر جنایتِ بیشمارِ حکومت آدمخوران کشف خواهد شد، اما ویژهگی امروزین خاوران در آن است که این مکان به مهمترین محل اعتراض به کشتارِ تابستانِ شصت و هفت بدل شده است. خاوران امروز مکانی است برای فراموش نکردن. آنچنان که بر همهگان دانسته است، گور جمعی در همه¬ی آیین¬ها نشانِ زیرگرفتنِ کرامت انسانی است. پس از سقوطِ حکومتهای دیکتاتور، از جمله در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، گورهای جمعیی بسیاری کشف شد. کشتارِ جمعی نشان و خبر از جنایتی ویژه میدهد. در فردای زمینگیر شدنِ همه¬ی حکومتهای خونریز، از جمله مکانهایی که به عنوانِ نماد نقضِ آشکارِ حقوق انسانی موردِ توجه جامعهی جهانی قرار میگیرد، گورهای جمعی است. مادران داغ و درفش و همسران درد در بود نامبارک این نظام جهنمی با تراشهی ناخن و خون با کشفِ این مکان، خاوران را به سندِ جنایت نظام بدل کردهاند. این سندِ پُربها را همانگونه که هست باید پاس¬داری کرد و این مهم نه تنها متوجه خانوادهی قربانیان که متوجه همهی وجدانهای زخم خورده است.
سوم: دادخواهی: شکایات و پروندههای بسیاری علیه نظام اسلامی در مراجع بینالمللی گشوده شده است اما هیچیک تا به امروز جواب نداده است. تا زمانیکه مناسبات سیاسی اقتصادی جامعهی جهانی با جمهوریی اسلامی به همین سیاق باشد، و زان بیشتر موقعیت اپوزیسیون چنان است که هست، شانس چندانی برای محاکمه کشاندن سران نظام وجود ندارد. این اما بدان معنی است که باید دست از تلاش برداشت؟. به هیچ وجه. همین صداهای کمزور در سالیان اخیر بوده است که به سانِ جویبارهایی کوچک به شط بزرگ دادخواهی سرریز شده. آنگونه که امروز تمامی نحلههای فکری و کسانی که مدعی دفاع از حقوق انسانی هستند را به موضعگیری در بارهی جنایت شصت و هفت و تمامی جنایات نظام اسلامی واداشته. صندلیهای خالی دادگاههای جهانی خمیازهکشان نوبت جانیان را به انتظار نشستهاند. ما نیز.
سیروس ملکوتی:
در پایانه سخن میخواهم بدانم ، گستره زخمهای زندان ، شکنجه و هراس و حقارت و سپس اعدام و کشتار یاران در شما بازماندگان چگونه همراه ایام عمر میشود؟
میخواهم بدانم هزاران روانِ آزرده از این زخمها امروز در برابر اندیشههای بیتفاوت و یا انکارگرا چه میاندیشند؟
میخواهم بدانم در جستجوی عدالت و دادخواهی آیا قادرید مرحمی بر کابوس ماندگار از آن دهشت پشت سر بدست آورید؟
میخواهم بدانم زندان و زندانیان امروز همان زندانها در انتظار چه امدادی هستند؟ چه باید کرد و چه میتوان کرد؟
میخواهم بدانم آیا شمایی که این آزادی را به تاراج بیتفاوتیها نسپارده و هماره با نوشتن و گفتن از دادخواهی، به تصویر نمایی دهشت و کابوس زندان برنشستید، توانستید همدلیها و همآواییها را در این کرانه آزادی بدست آورید؟
منیره برادران:
زخمها به قول سیروس ملکوتی «همراه ایام عمر می شود». ماندگار است و هر کس به شیوه خودش با آن کنار می آید، یا نمی آید. کنارآمدن ولی به معنای درمان نیست. من اصلا به این واژه، که اغلب به فراموشی تعبیر می شود، شک دارم. اگر درمان به معنای فراموشی است همان بهتر که دردمند باقی بمانم. آن چیزی که دردش تمامی ندارد، در حافظه ماندگار می شود. به قول شاعر:
از دوست به یادگار دردی دارم¬/ کان درد به صدهزار درمان ندهم
ولی آن چیزی که درد را فاجعه بار می سازد، رها کردن آن به خود است که بیهودگی ببار می آورد. چیزی که جبرانی بر آن نیست با حس بیهودگی توام می گردد. ما می توانیم با معنی دادن به دردهامان، از احساس بی حاصل بودن و بیهودگی بکاهیم. برای من درد بی حاصل، یعنی فراموشی و من بیشتر از خود درد از فراموشی آن می ترسم. فراموش نکردن برای من نشستن در کنجی و غصه خوردن بر رفته ها نیست. باید قبول کنیم که کشتگان مان برنمی گردند. برای من به یادآوردن آنچه رخ داده، در کنار ارج گذاری به جانباختگان، ثبت و مستندسازی و تلاش برای درست نویسی تاریخ، ضمنا یادآوری این نکته است که آن حوادث نباید اتفاق می افتاد. یادبود آن عزیز جانباخته ما حامل این پیام هم هست که او نباید اعدام می شد. می توانست اعدام نشود اگر آزادی عقیده و بیان و حق تشکل و دیگر حقوق انسانی حرمت داشت. یاد برادر جانباخته ام برای من، یعنی تلاش در راه «دیگر هرگز چنین مباد!».
کلنجار ما با گذشته برای همین باید و نبایدهای بیانیه ها و میثاق های حقوق بشر است، برای دفاع از حقوق زندانیان است در هر زمان و با هر عقیده و نظر.
از بی تفاوتی ها آزرده نمی شوم چرا که دلیل عمده آن ناآگاهی و بی اطلاعی است. ما هنوز راه درازی در پیش داریم. ولی انکار حقیقت و آن را فدای آشتی و مصلحت کردن مرا به وحشت می اندازد. آنکس که انکار می کند، می داند. ناآگاه نیست ولی می خواهد که مردم ندانند، او از روشن شدن حقیقت و عدالت می ترسد.
در راهی که در پیش گرفته ام، این شانس را داشته ام که با همدلی و هم آوائی دیگران تشویق شوم. شاید هم واژه هم آوائی مناسبتر باشد تا همدلی. اگر اندکی از خود فراتر رویم، متوجه می شویم که جمهوری اسلامی در تقسیم رنج و فاجعه، رعایت «انصاف» را نگهداشت. در آن سالهای سیاه دهه ۶۰ سرکوب دامن همه را گرفت و کمتر کسی در امان ماند. چقدر ما در دردهامان اشتراک داریم!
سوای دردهای مشترک، حقوق بشر، خواستی فراگیر است و کارزار برای آن تنها بر دوش داغ دیدگان نیست.
ایرج مصداقی:
برای من زندان فقط درد و رنج و شکنجه و ... نبوده است. بخشی از لحظات خوش زندگیام نیز در زندان سپری شده است. آنقدر در زندان خندیدهام که در همهی عمرم نخندیدهام. لحظات شادم کم نبوده است. شادی زیستن با کسانی که از صمیم قلب دوستشان داشتم. شادی همراهی با کسانی که مرگ را شکست دادند. خیلی اوقات وقتی نامشان را میبرم دچار غرور میشوم، از این که با آنها بودهام احساس شعف و سربلندی میکنم. احساس میکنم برای زندگی جنگیدهام. من از گذشته زخم چندانی را با خود ندارم یا بهتر است بگویم فکر میکنم زخمها کاری نبودند یا راه التیامشان را یافتهام. در نگاه من دوستانم نرفتهاند، آنها هستند، احساسشان میکنم. فکر میکنم بندشان را عوض کردهاند.
بین کسانی که نسبت به این جنایت بیتفاوت هستند و یا منکر این جنایت فاصلهی زیادی است. مردم عادی خیلی اوقات در برابر اینگونه جنایات از خود واکنشی نشان نمیدهند. خود را به بیخیالی میزنند. سعی میکنند از کنار آن رد شوند، چرا که نمیخواهند درگیر آن شوند، توان آن را ندارند، از عواقب آن میترسند و بسیاری دلایل دیگر که میتوان بر شمرد. من مردم عادی و انفعالشان را درک میکنم. هیچگاه در ذهنم نسبت به آنها خشمگین نمیشوم، آنها را محکوم نمیکنم بلکه سعی میکنم درکشان کنم. اما قطعاً برخورد همه با این بیتفاوتی یکسان نیست. بیتفاوتی بسیاری را آزرده میکند. و این باعث میشود که روانهای آزرده کسانی را که بیتفاوت هستند متهم به مشارکت در این جنایت کنند. چه بسا آنها را مستحق آنچه در زندگی روزمره بر سرشان میآید بدانند.
از آنجایی که از پیش انتظار چنین برخوردی از سوی بسیاری از مردم را داشتم، مواجه شدن با آن برایم سخت نیست. میدانم این بی تفاوتی فقط در کشور ما و در ارتباط با جنایات رژیم نبوده است. در طول تاریخ همیشه این گونه بوده است. واکنش مردمی که در کنار اردوگاههای مرگ نازی زندگی میکردند چه بود؟ آیا نمیدیدند هر از گاهی قطارهای پر از انسان به این اردوگاهها میآیند؟ از خودشان نمیپرسیدند چه بر سر مردمی که به این اردوگاهها آورده میشوند میآید؟ مردم را بایستی درک کرد. اتفاقاً بسیاری از مبارزان به خاطر همین عدم درک مردم و یا واکنشهایشان است که به زودی ناامید میشوند و راه دیگری را بر میگزینند.
اما نمیتوانم خشم و نفرتم را از منکران جنایات رژیم و آنهایی که تلاش میکنند به نحوی آنها را توجیه کنند و یا افکار عمومی را فریب دهند پنهان کنم. وقتی با آنها و نوشتهها و ادعاهاشان روبرو میشوم، انگار قلبم را میخواهند از جا بکنند. دوباره همه چیز مثل یک فیلم در ذهنم زنده میشود، دوباره همهی صحنههای جنایت پشت سرهم پیش چشمم رژه میروند. اینجاست که نمیتوانم سکوت کنم. این انکار یا توجیه وقتی از طرف به اصطلاح جداشدگان از نظام و یا منتقدان درونی آن که خود را پشت ماسک اپوزیسیون مخفی میکنند صورت میگیرد خشمم را دوچندان میکند. احساس میکنم یک بار دیگر و این بار به شکل فجیعتری دوستان و عزیزانم را روانه تخت شکنجه و جوخههای مرگ میکنند.
تلاش در جستجوی عدالت و دادخواهی مرا قادر میکند که شاداب و امیدوار روی پاهایم بایستم و صدای دوستانم را پژواک دهم و برای ایجاد یک آینده بهتر بکوشم. یک زندانی قبل از هرچیز خواهان این است که صدایش به دنیا برسد، افکار عمومی بدانند که چه بر سر او رفته و میرود. اگر نمیشود دادش را ستاند لااقل بیدادی را که در حق او روا میشود به اطلاع دنیا رساند. البته بخشی از زندانیان این دوره زندانیانی هستند که از امکانات ویژهای چه در زندان و چه در بیرون زندان، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور برخوردارند. اخبار مربوط به آنها در رسانهها به سرعت انتشار مییابد و از این بابت مشکلی ندارند. حتا وقتی مثل اکبر گنجی پایشان به خارج از کشور میرسد از امکانات مالی و تبلیغی زیادی برخوردار میشوند. ما بایستی صدای زندانیای را به دنیا برسانیم که دستش از این رسانهها کوتاه است. علی صارمی را اعدام کردند بدون آن که جرمی مرتکب شده باشد. او یک دقیقه در خاوران سخنرانی کرده بود و پیشتر به دیدار فرزندش در اشرف رفته بود که به خاطر آن به یکسال زندان محکوم شده بود. همه کسانی که در برابر دستگیری و شکنجه و اعدام او سکوت کردند از خودشان بایستی بپرسند که چه میتوانستند بکنند و نکردند؟ و چرا نکردند؟ محمد حاجآقایی و جعفر کاظمی بدون آن که مرتکب «خشونتی» شده باشند به جوخهی اعدام سپرده شدند. رژیم حتا آنها را متهم به اعمال «خشونت» هم نکرده بود. دو سال پیش یکی از دوستانم همراه تنها دخترش که در زندان وی را به دنیا آورده بود پس از تحمل ۱۸ سال زندان و پشت ست سر گذاشتن دوران سخت پناهجویی در ترکیه به اروپا آمد. همسرش را نیز در قتلعام ۶۷ از دست داد. چند زندانی زن سیاسی را در دنیا میشناسید که چنین موقعیتی داشته باشند؟ داد او را چه کسی میستاند؟ موقعیت او را مقایسه کنید با کسانی چند روز و چند ماه در زندان بودهاند و داستانها از زندان و مقاومتشان در خارج از کشور و رسانهها ساخته شده است. باور کنید این ظلم در بیرون از زندان نیز ادامه داشته است. کافیست کلاهمان را قاضی کنیم.
در طول این سالها بیش از حد تصورم همدلی و همآوایی به دست آوردم. از این بابت خودم را خوشبخت احساس میکنم.
مهدی اصلانی:
زندان نظام اسلامی عمری به درازای عمر حکومت اسلامی دارد. به گمان من نظامِ زندانِ اسلامی را از آغاز تاکنون میتوان به هفت دورانِ متفاوت بخش کرد. همهگویی در این ارتباط در حوصلهی این مختصر نمیگنجد و نیازمندِ مجال و رخصتی دیگر است. تنها گفته باشم که هرکدام از این دورهبندیها، نقطهی کانونی متمایز از دیگر دورانها دارد. به عنوان نمونه اگر بتوان زندان اسلامی را از فردای بهمنِ یخزده تا سی خرداد شصت، دوران اول نام نهاد، نقطهی کانونی این دوران قوامنایافتهگی آن است. بر خلاف دوران دوم که از سی خرداد شصت تا پایانهی سال شصت و سه ما شاهد شقیترین و شنیعترین دورهی زندان اسلامی، همراه با تثبیت نظامِ زندان اسلامی میباشیم. در دوران اخیر (دورهی هفتم) که پس از غائلهی انتخاباتی سال هشتاد و هشت و جریان موسوم به موج سبز آغاز و بسیاری به حبس شدند، ما با انواع زندانیان سیاسی مواجه هستیم. بخشی از زندانیان را میتوان زندانیان ویترینی خواند و دیگرانی که در پسِ پشتِ این ویترین دریده شده و کمتر نامی از ایشان به میان آورده میشود. به واقع، کار بهدستانِ اسلامی با ارائه این ویترین به تبلیغِ نظامِ زندانِ خود مبادرت میکنند. زندانی که در آن زندانیان از حقوقی مانند مرخصی ماهانه، تلفن روزانه، حق داشتن وکیل، و ... برخوردار هستند. لابد بلافاصله دوستانی خواهند گفت: ای بابا خوب دوران تغییر کرده است و این چه دخلی به زندانیان دارد. همینجا با سه خط تاًکید گفته باشم که من به عنوان یک زندانی سیاسی سابق در دفاع از حقوق انسانی و شهروندی تمامی کسانی که به حبس هستند کوچکترین تردید بر خود روا نمیدارم و یک روز به حبس ماندن ایشان را ناعادلانه میپندارم. سخن اما بر سر ناعدالتی دیگر است. در دوران اخیر با تسخیر رسانهای توسط کسانی که مدافعِ حقوقِ زندانیان سیاسی دوران اخیر میباشند ما با بازتعریف برخی مفاهیم مرتبط با زندان مواجهه میباشیم. تعاریفی مانند قهرمانان در زندان، مقاومت در زندان، اسطورهسازی، عشق، و ... تنها نگاهی به رسانههای سبز شاهدی است بر مدعای من. تصاویری از زندانیان سبز که پس از انقضای دوران مرخصیشان با بدرقهی فامیل به زندان باز میگردند و در توضیحِ تصویر میخوانیم. اسطورهی سی سال مقاومت به زندان باز میگردد. و یا در زیرنویس تصویر دیگر: تبلور سی سال مقاومت، چریک پیر با چشمانی روشن به آینده می نگرد. و ... این روایت ناعادلانه از نظام زندان اسلامی با جعلی آگاهانه، دورانی سیاه از تاریخ زندان اسلامی که هنوز بسیاری بر طلایی بودنش اصرار میورزند را داخل پرانتز کرده و به حذف آن مبادرت میکند. نام این عمل به سادهترین معنا دستکاری و مخدوش کردن حافظه میباشد. نمیتوان از جنایت فاشیستها در دوران جنگ گفت و از سوختگاههای انسانی و اردوگاههای مرگ سخن به میان نیاورد. به همین معنا نمیتوان از زندان اسلامی گفت و از تابوت و قیامت و شبهای صدبار مردن و تکتیرهای شمارش شده در اوین نگفت و زان بیشتر از آمران و عاملان و سکوتکنندهگانِ مرگبار آن فجایع هیچ نگفت. زندان نظام اسلامی از ابتدای شکلگیری خود یک مشخصهی عمومی داشته و آن همانا محو غرور انسانی است. از ابتدای تولد این سیستم جهنمی، گردنفرازی تحمل نشده و نخواهد شد. همینجا گفته باشم، نمایش خودویرانی انسان در دادگاههای اسلامی پس از انتخابات نمیتواند موجب انزجار وجدانهای زخمخورده واقع نشود. لیک بازتعریف مقولات ارزشی از زندانِ دوران جدید با نوعی بیعدالتی توام است. بازتعریفی که ناظر بر استفادهی ابزاری از زندان بوده و ضرورتی سیاسی در آن نهفته، و چه بسا با پایان گرفتن آن ضرورت، خودِ موضوع خاتمهیافته تلقی شود. تاریخ ناعدالتی و زندان از خرداد هشتاد و هشت آغاز نشده است. تاریخ ستم با تقلب در رای من در سال هشتاد و هشت آغاز نشده. این نظام سرتا پا دروغ و تقلب بنیادش از آغاز بر فریب بوده. همدلی با قربانیانِ آشکارِ نقضِ حقوقِ انسان، جز با نفی و نقد تمامی دوران زندان اسلامی به ویژه زندانِ دههی شصت ناممکن است. و بدهی بزرگ متوجه چپهای مسلمان دیروز و اصلاحطلب فعلی است که در آن دوران به عنوانِ دولتمرد دستِ بالا در تصمیم گیری و اجرا داشتهاند. کابوس زندان و زندانی و به بند کشیده شدن اندیشهی غیر تا زمانی که کلیت این نظام نفی نشود با ما خواهد بود، و نیز التیام آن زخمهای عمیق جز در دادخواهی و محاکمهی عادلانهی آمران و عاملان ناممکن. تاریخ بسیاری از جنایات جمهوری اسلامی از جمله کشتار تابستان شصت و هفت را باید به مثابه رازی دولتی تلقی کرد. عمدهی دولتمردانِ نظام، تا کنون مهر سکوت نشکستهاند. یکی از کلیدواژهگانِ پراهمیت که میتوان به مددِ آن قفل این صندوقچهی خونین گشود همانا همهگویی و فاشگویی کسانی است که دیروز در چرخهی قدرت قرار داشتهاند. پرسش دیگر میتوانست این باشد: آن روز میرسد؟
سی و سه سال از جنایات و بازتولید دهشت و مرگخوانی در گسترهای ناباورانه در سرزمینمان، در سایه حکومتی مذهبی و خودکامه میگذرد . یکی از جلوههای این توحش زندان و روایت دردآور آن است.
زندان شاید برگزیدهترین نماد و جلوه چگونگی از یک بود و هستی خودکامگان معاصر باشد. زیرا در پنهانکده مستانه خودکامگان دلیلی برای تزویر و ریای صحنه اجتماعی نمیرود. زندان آینه جقیقتیابایست از جوهر نظام. همه اخلاقیاتش ، همه جهاننگریش، همه عاطفهاش در آن بازخوانی آشکار و زلال خود را مییابد. و به روایت دیگر میتوان به بنیاد دادخواهیهای حقیقی نیز در این مکاشفه دررسید. گفتگوی پیش روی با جانبدربردگان جوخههای مرگ، که در بستر مبارک رهایی از شکنجه و زندان و خاورانها، خود امروز کاوشگران بیدریغ زندگی و عدالت گردیدند. تنها میتواند مدخلی بر یک شناخت در دریافت بخشی از دادخواهی انسانی جامعه معاصر باشد. دادخواهی هزاران مادر و پدر و کودک و همسر سوگوار این سرزمین برای یافتن حقیقت و سپس اجرای عدالت. وعدههای فردای انسانی نمیتواند با زخمهای عمیق بر روان اجتماع به تحقق برسد. با درد و سوگ نمیتوان سرور و شادمانی از زیستن در فردای وعده را بارور ساخت. وعده آشتی و همزیستی و بهزیستی تنها میتواند با مفهوم و انجامپذیری عدالت تحقق یابد و نه کتمان آن .
سیروس ملکوتی
مهمانان این گفتوگو:
منیره برادران:
زندانی سیاسی (او 9 سال از جوانیاش را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری نمود)
نویسنده و فعال حقوق بشر.
لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تهران و فوق لیسانس علوم اجتماعی از دانشگاه هانوور آلمان
نویسندگی را با کتاب حقیقت ساده که حاوی تجارب نه سال زندان میباشد می آغازد.
این کتاب به زبانهای هلندی، المانی و دانمارکی انتشار می یابد.
در دسامبر 1999 از طرف جامعه بینالمللی حقوق بشر-شاخه آلمان با دریافت مدال مشترک کارل فون اوسیتسکی
همراه سیمین بهبهانی مورد قدردانی قرار میگیرد.
روانشناسی شکنجه-بررسی پدیده ارشاد در زندانهای جمهوری اسلامی، نشر باران 2001
علیه فراموشی-برسی تجربه کمیسیونهای حقیقت، نشر باران 2005 از آثار پژوهشی دیگر او بشمار میروند.
ایرج مصداقی: متولد ۱۳۳۹، تهران است. وی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ به اتهام هواداری از مجاهدین خلق به مدت ده سال در زندانهای قزلحصار، اوین و گوهردشت به سر برده است.
ایرج مصداقی پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۷۳ مجبور به فرار از ایران میشود. او در حال حاضر به صورت مستقل به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود ادامه میدهد.
کتاب «نه زیستن، نه مرگ» را که تلفیقی از خاطرات و گزارش از زندانهای جمهوری اسلامی است، در چهار جلد به نامهای «غروب سپیده»، «اندوه ققنوسها»، «تمشکهای ناآرام» و «تاطلوع انگور»، در سال ۲۰۰۴ میلادی در سوئد منتشر میکند. وی سپس مجموعهای از اشعار زندان در ارتباط با قتلعام ۶۷ را که در زندان از حفظ کرده بود با نام «برساقه تابیده کنف انتشار میدهد. کتابهای «دوزخ روی زمین»، «نگاهی به سازمان بینالمللی کار و نقض حقوق بنیادین کار در ایران» و مجموعه مقالات او در چهارجلد با نام «نگاهی با چشم جان» از دیگر آثار انتشار یافته ایرج مصداقی است. کتاب «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» کتاب تحقیقی ایرج مصداقی در ارتباط با قتلعام ۶۷ است که به زودی انتشار مییابد. همچنین کتاب «سازمان ملل متحد و نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران» او در دست ویراستاری است. به جز انتشار کتاب نامبرده، مقاله و گزارشهایی را در زمینهی مسئلهی حقوق بشر و افشاگری بر علیه سیاستهای ضدانسانی جمهوری اسلامی، در سایتهای اینترنتی منتشر کرده است. ایرج مصداقی همچنین در رابطه با مسئلهی نقض حقوق بشر در ایران، در ارتباط با سازمانهای بینالمللی فعالیت داشته است.
مهدی اصلانی: از زندانیان سیاسی سابق دههی شصت زندانهای اسلامی و از خانواده بزرگ جنبش فداییان خلق ایران میباشد. وی در ضربه سراسری به بخشی از سازمان فداییان خلق موسوم به پیروان کنگره (شانزده آذر) در سال شصت و سه دست گیر و تا پس از کشتار بزرگ تابستان شصت و هفت و تا پایان این سال را به گذران حبس در زندان های کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردشت سر کرد. وی از شاهدان و جان به در بردهگان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت زندان گوهردشت میباشد. از وی جدا از دهها مقاله، مصاحبه و گفتوگوی رادیو تلویزیونی با رسانههای برون مرز، دو کتاب نیز منتشر شده است. جلد اول وصیتنامههای زندانیان سیاسی با عنوان "جنگل شوکران" که به کوشش وی و دوستش مسعود نقرهکار منتشر شد، و خاطرات و یادماندههای زندان تحت عنوان "کلاغ و گل سرخ" که در سال هشتاد و هشت منتشر و در ظرف کم تر از دو سال با استقبالِ جامعهی برونمرز به چاپ سوم رسید. تا چند ماه آینده چاپ چهارم این اثر با پارهای اضافات به بازار نشر راه پیدا خواهد کرد. مقالات مهدی اصلانی بیشتر در مجلهی آرش که وی با آن همکاری نزدیک دارد منتشر میشود.
*****
سیروس ملکوتی:
برخی از اندیشهپردازان اصلاحطلب و یا منتقد درون حکومتی خشونت و سبوعیت نظام و اهل بیت آنرا محصول یک فرهنگ اجتماعی برآمده از عرف و سنت و همچنین جدال خشونت پروران با یکدیگر در صحنه اجتماع معاصر میپندارند. در این گمان رویکرد نظام را گاه واکنش به بیان خشونت از سوی مخالفانش تا عرصه غیر ارادی نیز ترجمه میکنند. میگویند ما محصول جهانبینیهای خشونتآفرین هستیم و به قاتل و مقتول تقسیم میشویم. گفته میشود قربانیان شکنجه و سبوعیت اگر بر جایگاه قدرت مینشستند روایت همسانی از جنایات را میآفریدند. آیا این ترفند استدلالگونه میتواند بنیادی حقیقی را همراهِ خود داشته باشد؟ آیا حتی در صورت حقیقی بودن چنین ادعایی فرضی، میتوان مشروعیتی برای بازتولید جنایات علیه بشریت فراهم آورد؟
منیره برادران:
اینکه خشونت حکومتی را محصول فرهنگ یک جامعه بدانیم، در اساس و در نگاه تاریخی ادعای پوچ و منسوخی است. در طول تاریخ حکومتها برای حفظ قدرت ومنافع طبقات حاکم ناچار به سرکوب و اعمال خشونت بودند و برای توجیه به مذهب و فرهنگ متوسل می شدند. بخش بزرگی از فرهنگ و مذهبی که به غلط از آن مردم خوانده می شود، در واقعیت امر ساخته و پرداخته حاکمان بوده است. در چند صد سال گذشته رابطه قدیمی حکومت و مردم تغییر کرده و مردم به دنبال راهکارهائی برای محدود کردن خشونت حکومتها و مقابله با آن برآمده اند. فرهنگ هم که هرگز امر ایستا و ثابتی نبوده، تحرک بیشتری به خود گرفت.
انقلاب مشروطه هم بیان چنان تحولاتی در جامعه بود. در اینجا ولی سوال آقای ملکوتی به بررسی تاریخی فرهنگ و حکومت و تعریف فرهنگ برنمی گردد و من هم البته در آن جایگاه نیستم. بخشی از سوال را اگر خیلی ساده کنم این است: آیا خشونتهای رژیم جمهوری اسلامی مثل سنگسار و شکنجه و شلاق در ملاعام و اعدام و ترور برآورد فرهنگ حال ما است؟
نه، مردم دو نسل پیش از ما چنین مجازاتهائی و نیز آمیختگی دولت و دین را منسوخ کردند. حداقل در سی و سه سال گذشته رابطه خشونت حکومتی با فرهنگ و ارزشهای جامعه جنبه معکوس به خود گرفته است. زنده کردن مجازات های اسلامی که با انقلاب مشروطه و مبارزات مردم به تاریخ سپرده شده بود، و همین طور ولایت فقیه نه تنها محصول فرهنگ و ارزشهای عمومی جامعه نبود، بلکه در ناهماهنگی و ناهمزمانی با آن قرار داشت. مخالفت، اعتراض، نارضایتی و خواست تغییر، که از همان ابتدا شروع شد، حاصل این تناقض است. سرکوب اعتراضها و مخالفتها و آن همه اعدام و شکنجه های قرون وسطائی که اعمال شد و می شود، نه ربطی به فرهنگ ما ندارد، بلکه سرکوب آن است. روشن است که ما در جامعه یک فرهنگ نداریم و فرهنگ عناصر مختلفی را در خود جا داده است. شاید عناصری از فرهنگ مردم جامعه مان و نیز بخشی از باروهای مذهبی با چنین خشونتهائی عمیقا مخالف نباشند، ولی وای به حال جامعه ای که بر معیار عقب مانده ترین ارزشهای سنتی و فرهنگ دینی بر آن حکومت شود.
خشونت حکومتی ماهیتا متفاوت است با خشونت فردی و یا گروهی. خشونت حکومتی سازمان یافته و هدایت شده در بروکراسی دولتی است و به نام ملت یا مذهب و اکثرا به نام قانون اعمال می شود گوئی که اراده مردم یا خدا در پشت آن نهفته است.
و اما این که مخالفان جمهوری اسلامی هم اگر به قدرت می رسیدند، همان می کردند که بر آنها رفت، اگر در محدوده نظری و یک بحث سیاسی باشد، نیاز به کار پژوهشی و بررسی بیطرفانه است که از تاریخ نویسی رسمی و تحریف شده حکومتی فاصله گرفته باشد. ولی چنین ادعاهائی متاسفانه نه در محدوده نظری باقی می مانند و نه بیطرف و منصف هستند، بلکه در توجیه جنایتهائی که در دهه ۶۰ جمهوری اسلامی بکار گرفت، طرح می شوند و از طرف کسانی که در جنایتهای حکومتی دست داشتند و بعضا از طرف کسانی که طرف جنایتکاران را گرفته بودند. بعضی ها هم صرفا از سر تنبلی فکر و یا آسوده کردن وجدان خویش این حرفها را تکرار می کنند. امروز که جامعه ما بیش از همیشه در آرزو و تلاش انقلاب و تغییر است، بیش از همیشه اهمیت دارد که تاریخ و گذشته از تحریفها و تکذیب واقعیات زدوده شود.
برخی جنایتهای دهه ۶۰ را به «پیامدهای هر انقلاب موفق» نسبت می دهند و در صحبت از خشونت آن را عام و عملکرد دو طرف حاکم و مخالف در نظر می گیرند. امروز خیلی ها از خشونت پرهیزی می نویسند و در بحثها منظورشان از خشونت، کمتر متوجه خشونت رژیم و بیشتر متوجه حرکت مردم است که مبادا صدای خود را بلند کنند مبادا از سر خشم سنگی پرتاب کنند مبادا شعاری علیه نظام دهند و نظر اینها. می توان بر سر اینکه انقلاب موفق بود یا ناموفق، مشوق آن بود یا روشهای مسالمت آمیز را بر آن ترجیح داد و یا بر سر تحلیلهای دیگر اختلاف نظر داشت، اما اتفاقی که در دهه ٦٠ رخ داد، در حوزه واقعیت است و هیچ تحلیل و نظری آن را توجیه نمی کند. نمی توان از تاریخ چند دهه گذشته در ایران و نقد خشونت و استبداد سخن گفت و در مورد سال ٦٠ و میراث آن سکوت کرد.
ایرج مصداقی:
ضمن تأیید گفتههای منیره که دقیقاً نظر من هم هست، بایستی اضافه کنم که در سی وسه سال گذشته ما شاهد بیشترین خشونتها در تحمیل حجاب به زنان میهنمان بودهایم، در حالی که دههها بود که چنین مشکلی نداشتیم و فرهنگ جامعه پذیرفته بود که عیسی به دین خود موسی به دین خود. آنکس که مایل بود حجاب داشته باشد با حجاب بود و آنکس که مایل بود بیحجاب باشد مشکلی در جامعه نداشت. اگر یادتان باشد فرهنگ ما بدون هیچ مشکلی سواحل مختلط را پذیرفته بود. هیچ نشانی هم از حمله به یک زن بیحجاب در کشور و یا بیکینی پوش در سواحل شمال و یا جنوب کشور نداشتیم.
متأسفانه عقبافتاده ترین بخشهای جامعه به قدرت رسیدند از آنجایی که امکان رقابت نداشتند برای نگاهداشتن قدرت و بهرهوری از مواهب آن، بدترین خشونت ممکن را حاکم کردند و جامعه از این بابت آسیبهای جدی دید.
استدلال حاکمان و یا تئوریسینهایشان برای فرار از پاسخگویی این است که چنانچه چاقو به دست قربانی افتاده بود الان جای قاتل و مقتول فرق میکرد. این استدلال در هیچ محکمهی حقوقی پذیرفته نیست. قاتل، بایستی نسبت به کاری که کرده پاسخگو باشد.
اتفاقاً ما در کشورمان شاهد تحقق تعریف برتراند راسل اندیشمند بزرگ قرن بیستم از حکومتهای تئوکراسی و نحوهی حکمرانیشان بودیم. او میگوید : «در حکومتهای تئوکراسی فرمان روایان از نوع مردمان متعصب خواهند بود؛ چون متعصباند، سختگیر خواهند بود؛ و چون سختگیر هستند ، عدهای با آنها مخالفت خواهند کرد و چون با آنها مخالفت کردند، سختگیرتر خواهند شد. میل به قدرت در آنها حتی پیش چشم خودشان در ردای شور و شوق دینی پدیدار خواهد شد. بنابراین مهارش نخواهند کرد. از اینجاست که چوبه دار و پشته هیزم آدم سوزی پدید میآید...»
مهدی اصلانی:
ابتدا گفته باشم عمر اصلاحطلبی در بودِ حکومت اسلامی سابقهای کمتر از دو دهه دارد. اصلاحطلبی را نه تفکری ریشهدار و شناسنامهدار که صفتی مجعول و مصادرهای برای برخی راندهشدهگان قدرت میدانم. مشکل مفهومی من اساسا با همین معنا میباشد و طرح این سئوال که: اصلاح چه چیز؟ صورت مسئله اینگونه است: ساخت مقدسی به نام جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد که این ساخت از جایی دچار انحراف شده است. جایی که من از قدرت بیرون رانده شدهام. این انحراف توسطِ بدمنها به نظامِ اسلامی تحمیل شده است. مشکل نه ساخت معیوب نظام اسلامی که حضور آدمهای زشت است. چارهی کار آن است که آدمهای بد رانده و آدمهای خوب و نیک دوباره به قدرت برگردند. تصور میکنم تمامی کسانی که در پرسش شما از ایشان با عنوان "برخی اندیشهپردازان اصلاحطلب" نام برده شده، در تبیین چرایی خشونت اعمال شده در دههی شصت آن را محصول "جدال خشونتپروران با یکدیگر" دانستهاند. با این بازتعریف و سیاست مقصرتراش، دو طرف درگیری پنجاه پنجاه مقصر بودهاند. در تعریف اینان یک سوی خشونت اسدالله لاجوردی و شرکاء بودهاند که لابد چهارتا گلولهی غیرلازم شلیک کرده، و دیگرسوی دعوا گروههای چپ برانداز و مجاهدین، که خشونت را نهادینه کردهاند. میتوان ساعتها بحث نظری بر سر این موضوع داشت که اگر فلان گروه به قدرت میرسید چه اتفاقی حاصل میشد. این مبنای نظری و فرموله کردن خشونت که منجر به جنایات بیشمار شده در بن خود پلید است. این نگاه متعلق به کسانی است که در زمان وقوع خشونت به گونهای آلودهی قدرت بودهاند و البته فاقد شناسنامه اصلاحطلبی. چرا که همهچیز ایدهال و طلایی بوده و قرار نبوده چیزی اصلاح شود. اکثریت این به قول شما "برخی ..." چپهای مسلمان دیروز و اصطلاحطلبان بعدی یا امروزی میباشند. نگاه اینان به موضوع خشونت و مکث و روایتشان به این مقوله، با هدف مخدوش کردن حافظه، توام با جعلی آگاهانه است. علتِ دستکاری در حافظه اما بسیار روشن و ساده است. حضور در چرخهی قدرت در دههی خونین شصت. این حضور چپهای مسلمان دیروز و اصلاحطلب امروز میبایست با توجیهی محکمهپسند فرموله شود. تاریخ جنایات و پلیدی در نظام اسلامی به تقریب برای تمامی کار به دستان دیروزین و از قدرت واماندهگان امروز از جایی آغاز میشود که خود تحت ستم واقع شدهاند. این امر پیش از محکومیتِ نفس جنایت، نشان از پایبندی به نوعی ضرورت سیاسی دارد. در عرصهی سیاست ما با دونوع اگرِ ممکن، و اگرِ ناممکن مواجه هستیم. خطاب به تمامی کسانی که امروز خود را اصلاحطلب مینامند باید گفت: شما که معتقدید و میگویید اگر گروههای سیاسی هم به قدرت میرسیدند دست به خشونت میزدند (بخوان جنایت) شما که در قدرت بودید و جنایت رخ داد. با این کارنامه مردودی چه گارانتی وجود دارد در بازگشت مجدد اتفاق دیروز رخ ندهد.
سیروس ملکوتی:
مهدی اصلانی در پایان پاسخ خود پرسشی را مطرح میسازد، به کارنامه جنایات سهامداران حکومت اشاره مینماید و امکان بازتولید آن جنایات در واحه دیگر را ممکن میداند. شاید انسداد چنین برآمدی دگربارهای را بتوان با برقراری نظامی دمکراتیک متکی بر منشور جهانی حقوق بشر ممکن گردانید. اما بیشک نمیتوان روان آزرده بشری را به خود واگذارد تا عبور زمان زخمهای عارضی را از آن بشوید. تحدید و یا انکار حافظه قربانیان جنایات علیه بشریت میتواند جنایت مضاعفی را بازخوانی و بازتولید نماید. برای درمان این زخمها و دادخواهیهای انباشت شده از بستر جنایات بیشمار چه باید کرد؟ آیا این پرسش نمیبایست در اولویتهای دادخواهانه هر درک سیاستی باشد که فردا را برون از رفتار انسانستیزانه امروز نشانه گرفته است؟ پاسخ شما:
ایرج مصداقی:
قطعاً این زخمها التیام نخواهند یافت. زندگیهای نابود شده را چگونه میتوان بازگرداند؟ ما بایستی بستری فراهم کنیم که در آینده دوباره این جنایات تکرار نشوند. این تجربهی دردناک بار دیگر و به نوعی دیگر بازتولید نشود. برای این کار در قدم اول جدا از مبارزه با فراموشی بایستی روی اجرای عدالت تأکید کرد. این دو لازم و ملزوم هم هستند. فلسفهی تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی از همینجا ناشی شده است. این دادگاه برآمده از تجربههای تلخ بشری است. افراد بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. بایستی تاوان آن را پس بدهند. بر زخمهای جنگ جهانی دوم ، بشریت این گونه مرهم نهاد.
البته آنهایی که یک دهه سازمانده خشونت و جنایت در کشور بودند، آنهایی که مدافع جنایات انجام گرفته بودند آنهایی که به نوعی دست در خون داشتند در پوشش «وارستگی اخلاقی» و «بخشش» و ... «خشونت دوطرفه» و «استبداد شرقی» و «توبه ملی»... به میدان آمده و میآیند تا خود و جانیان را از پاسخگویی معاف کنند. چرا که بسیاری از جنایتکاران دوستان و همراهان و یاران خودشان هستند و در برههای پای خود اینها هم گیر است. در این راه حتی دروغهای بزرگی را نیز تولید میکنند مبنی بر این که «لازمه دمکراسی این است که ما حتا جنایتکارها را ببخشیم»! من نمیدانم دمکراسی که اینها از آن دم میزنند در کجای کره خاکی برقرار است. تصورش را بکنید کسانی که در انجام بزرگترین جنایات معاصر مشارکت داشتند درس دمکراسی و ملزومات آن را هم میدهند. در اروپایی که ما زندگی میکنیم و شصت و پنج سال از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد و اثری هم از فاشیسم نیست همچنان پیرمردهای ۹۰ ساله را به پای میز عدالت میکشانند و مورد محاکمه قرار میدهند. هیچ فعال حقوق بشری هم نیست که اعتراض کند به پیرمرد ۹۰ ساله چه کار دارید. هر روز خبر از دستگیری یکی از جنایتکاران در یوگسلاوی سابق میرسد هیچکس هم دم از «بخشش» نمیزند، چرا؟ چون میدانند در غیر این صورت زخمهای بهجا مانده از جنایات التیام نخواهند یافت. در آلمان برای حراست از سلامت جامعه حتی سمبلهای یک دوران را از بین میبرند. به تازگی دستور نبش قبر آدولف هس معاون هیتلر و سوزاندن بقایای جسد او و به دریا ریختن آن داده شده است تا گور او را که محل تجمع نازیها شده بود از بین ببرند. کلیسا هم در این میان همراه شده است. به این ترتیب سعی میکنند جنایات انجام گرفته در یک دوره را برجسته کنند و قبح آن را در اذهان عمومی زنده کنند.
جنایتکاران در همه جای دنیا به انحای مختلف سعی میکنند از پاسخگویی فرار کنند و بر عکس در سطح بینالمللی جنبش حقوق بشر سالها رو در روی چنین استدلالهایی که به مدد آن جنایتکاران از دست عدالت گریختهاند ایستاده و مبارزه کرده است. از نقطه نظر جنبش حقوق بشر و فعالان آن یکی از موانع ایجاد دمکراسی در کشورها «معافیت از کیفر» جنایتکاران بوده است. تصویب کنوانسیون حذف و منع «معافیت از کیفر» یکی از دستاوردهای بزرگ جنبش حقوق بشر در سطح بینالمللی است که به تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی راه برد. برای آن که ابعاد این مسئله را بیشتر بشکافم شما را ارجاع میدهم به سخنرانی پیر سانه دبیرکل سابق عفو بینالملل که قطعاً حقوق بشر و حقوق بینالملل را لااقل به لحاظ آکادمیک بهتر و بیشتر از من و شما و ... میشناسد. irajmesdaghi.com
اما در جامعه ما افرادی که تا دیروز اعتراضشان این بود که چرا «اعدام» کم کردهاید و «قاطعیت» لازم را نشان ندادهاید یکباره میشوند مدافع «حقوق بشر» و مدرس «اخلاق» و «دمکراسی». ما با پدیدهای روبرو هستیم که در هیچ کجای دیگر دنیا نمونه ندارد.
شما در مورد «درمان این زخمها و دادخواهی های انباشت شده از بستر جنایات بیشمار» میپرسید در حالیکه همین الان هم همکاران رژیم و همانهایی که این زخمها را باعث شدند در خارج از کشور تیغ بر زخمها میکشند و نمک بر جراحات میپاشند.
آنها که دم از «بخشش» و «عدم خشونت» و ... میزنند اعتقاد قلبی به مبارزه با فراموشی هم ندارند. حتی روشنگری در مورد کشتار ۶۷ را هم بر نمیتابند.
آنهایی که دست در یک دهه جنایت داشتند از این که ما نفس میکشیم در فشارند و به خاطر اشتباهی که مرتکب شدند خود را نمیبخشند. سیدابراهیم نبوی یکی از سخنگویان خارج کشوری این دسته، از روشنگری و دادخواهی من و امثال من در مورد کشتار ۶۷ به تنگ آمده و خشماش را در قالب کلمات ریخته و ضمن نسبتدادن دروغهایی چند به من، مینویسد:
«آقای الف میم [ایرج مصداقی] که سرقفلی کشتار 67 را در دست دارد، در خاطرات زندانش علنا و صریحا از تروریسم دفاع می کند و به بدترین شکل حضور دین در تاریخ ایران که در سازمان مجاهدین خلق متجلی شد، اعتقاد دارد.» arashsobhani.blogspot.com
این دسته افراد برای فریب افکار عمومی، تحریف تاریخ، پاشیدن گرد فراموشی بر گذشته و گناهکار جلوه دادن قربانیان جنایات خود و دوستانشان و ممانعت از اجرای عدالت در آینده، تلاش میکنند «سرقفلی کشتار ۶۷» و دیگر جنایاتی را که انجام دادهاند نیز به دست بیاورند.
به نظر من یکی از معیارها و شاخصهایی که با آن میتوان میزان صداقت افراد و گروههای سیاسی را سنجید مواضعشان نسبت به جنایات رژیم و نحوهی برخورد با آن است.
در این میان وظیفه ماست تا آن جا که میتوانیم در مستند کردن کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم بکوشیم. چرا که برای برپایی هر دادگاه ملی و بینالمللی نیاز به مدرک و سند است.
مهدی اصلانی:
نقد جنایات جمهوری اسلامی الزاماً باید با نقد موجودیت جمهوری اسلامی تواًمان صورت بگیرد. ابتدا باید بپذیریم یعنی بپذیرند که موجودیت جمهوری اسلامی و بندنافِ آن با جنایت بسته شده است. اشکال کار و دشواری راه برای کسانی که صفتِ اصلاحطلبی به سینه سنجاق کردهاند درست در همین معنا بازتاب دارد. آجر دیواری که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر همهگان آوار خواهد کرد. شما نمیتوانید دورهای از عُمرِ جمهوری اسلامی را نقد کنید و دوران دیگر را نه. کارنامهی سیاسی تمامی سی و سه سال بودِ حکومت اسلامی بی هیچ اما و اگر شهادت بر وقوع جنایات در تمامی این دوران میدهد. جنایت از فردای پشتبام مدرسه علوی و فردای بهمن یخزده با کُردکُشی و اقلیتکشی و اعدام و قتل کارورزان نظام پیشین آغازیدن گرفت، سپس در دوران جنگ و پس از حوادث سی خرداد که بسیاری هنوز بر "طلایی" خواندنش اصرار دارند با جوانکُشی، مجاهدکُشی، و اعدامِ دیگر نیروهای چپِ برانداز استمرار یافت، که نقطهی جوش آن اسیرکُشی تابستان شصت و هفت بود. سپس در دوران پسا خمینی و دوران بازسازی با قتل مخالفان در خارج کشور و ترورهای بیشمار ادامه و پس از آن پای به دوران اصلاحات نهاد، که ماجرای موسوم به قتلهای زنجیرهای و داستان کوی دانشگاه را شاهد بودیم. این ردِپای خونین که از پشتبامِ مدرسه علوی تا کهریزک ادامه داشته و دارد به تمامی موجودیت نظام اسلامی و خط امام را نمایش میدهد. با این چشمانداز میتوان موقعیت دشوار کسانی را که خواهان اصلاحات و اصلاح کردن هستند را دریافت. اصلاح چه چیز؟ در واقع چیزی باقی میماند که بتوان دست به اصلاح آن زد. به ویژه آنکه در سیاهترین دوران عمر نظام دینی خود از جملهی کاربهدستان آن بودهاند. موضوع فردای حکومت اسلامی اما با جنبش دادخواهی عادلانه پیوند خورده است. در دادخواهی عادلانه است که هرکس به قدرِ شراکتش در جنایات و پلیدیها سهم میبرد. از نگهبان سادهی زندان که حلقههای دار فراهم کرده تا اسدالله لاجوردیها و هاشمیها. مشق فردای ما و موضوع کانونی آزمونمان جنبش دادخواهیست. در دادخواهی و محاکمهی عادلانه است که زوایای پنهان و در سایهی جنایت آشکار میشود. آنجایی که باید حافظه و یاد را با نسیان تاخت زد.
منیره برادران:
شما بدرستی از «زخمها و دادخواهی های انباشت شده از بستر جنایات بیمشار» اشاره کرده اید. این نکته مهمی است. توجه داشته باشیم که گرچه بیش از سه دهه از جنایتهای سالهای اول انقلاب می گذرد، ولی آن دهه به مقوله «گذشته» نپیوسته و مکرر به شمار جنایتهای جمهوری اسلامی افزوده می شود. مقوله دادخواهی نمی تواند محدود به جنایتهای دهه ۶۰ باشد. گرچه ابعاد جنایتهائی که در دهه ۶۰ که اوج آن کشتار سال ۶۷ بود، بسیار دهشتناک تر بود، جنایتهائی چون قتل عام روستای قارنا در تابستان ۱۳۵۸، قتل های سیاسی پائیز ۱۳۷۷، کشتار در کوی دانشگاه و فاجعه کهریزک هم از جمله پرونده های جنایت هستند که باید مورد دادخواهی قرار گیرند.
نمی توان وعده برقراری یک نظام دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر را داد ولی دادخواهی را مسکوت گذاشت. دادخواهی نقد و نفی سیستم جنایت و همچنین طرد مسئولین و مسببین آن است. آنها چه از طریق دادگاه و چه از طریق کمیسیون حقیقت، باید مسئولیت خویش را در پیشبرد آن سیستم ستم و بی عدالتی بپذیریند. نمی توان مسئولیت فردی را نادیده گرفت. یک سیستم جدا از افرادی که سازمان دهنده و مجری آن هستند، نیست. نمی توان سیستمی را ناحق دانست و آن را محکوم کرد، ولی آمران و مجریان آن را از پیگرد و محاکمه مصون دانست.
از دیگر اصول دموکراسی مستقل بودن دستگاه قضائی از سیاست است. اگر پای منافع سیاسی در این راه به میان آید، قربانیان بار دیگر قربانی خواهند شد تا جنایتکاران راضی و آسوده خاطر زندگی کنند و چه بسا به توطئه های خود ادامه دهند. نه تنها خانواده ها و وابستگان قربانیان و بازماندگان سهمی در آن دموکراسی نخواهند داشت، بلکه بخشهای دیگر جامعه هم نسبت به آن بی اعتماد خواهند شد. این کار چهره عدالت را در جامعه مخدوش می کند و باعث بی اعتبار شدن ارزشهای اخلاقی می شود. حقوق بشر مسئله وجدان و اخلاق نیست بلکه بیشتر موضوع حقوقی است و برای تضمین آن باید به ابزارهای حقوقی متوسل شد.
و اما، دادرسی و اجرای عدالت در مورد عاملین نقض حقوق بشر یک اجماع جهان شمول است و اعتبار آن ورای تفاوتهای فرهنگی است. مصونیت قضائی برای کسانی که مرتکب شکنجه و قتل مخالفان و دگراندیشان و مجازاتهای وحشیانه نظیر سنگسار، قطع عضوی از بدن و غیره شده اند، در تناقض با میثاقهای بین المللی است که محاکمه و مجازات عاملان این اعمال ضدبشری را برای دولتها الزامی و یا حتی در سطح بین المللی قابل اجرا می داند، نظیر عهدنامه بین المللی بر ضد شکنجه، میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی.
سیروس ملکوتی:
همه اندیشههای سیاسی بدیلخواهانه از فردایی سخن میگویند که در آن حرمت انسان و حقوق انسانی پایمال نمیگردد. با این حال کمتر نیرویی به روان آزرده قربانیان نظام حاکم و طرح دادخواهی آنان اشاره دارد. ابعاد این روانآزردگی بیشک فراتر از خود قربانیان شکنجه و مرگ و اسارت در زندانهای مخوف میباشد. بیجهت نیست که جنایاتی نظیر خاورانها را جنایات علیه بشریت مینامند. نظام جمهوری اسلامی پدیده اعدام و شکنجه را نیز نه تنها در زندانها در ابعاد غیر قابل تصور به اجرا گذارد. بلکه به نمایش خیابانی آن نیز دست زد. برپایی مراسم اعدام ، سنگسار در معابر عمومی، شلاق زدن، توهین و دستگیریهای خیابانی، و دهها مورد دیگر نشان از گستره این توحش و رفتار اشکار نقض حقوق انسانی دارند
خانم برادران از کمیته حقیقتیاب سخن میگویند، یافتن حقایق و اسرار مگوهای بیشمار شاید نخستین گام باشد اما درمان دردهای عارضی بر روان قربانیان را که شاید با آشکار شدن گستره حقایق جهان بشریت را با خود همراه نماید چه باید کرد؟
آیا وعدههای ازادی این و آن بدیل سیاسی میتواند با چشمپوشی از این حقایق سرانجامی به وعدههای خود دهند؟
چه انتظاری از این وعدههای بدیلخواهانه میرود؟
منیره برادران:
آسیبهائی که خانواده ها و بازماندگان متحمل شده اند، جبران ناپذیر هستند. چه چیزی می تواند جای عزیز اعدام شده را پر کند؟ کدام دارو آثار جسمی و روانی شکنجه را درمان می کند؟ ولی می توان زخمها را مرهم گذاشت و امیدها را زنده کرد. روشن شدن حقیقت و دادخواهی امید داغ دیدگان است. چرا فرزندانشان را اعدام کردند؟ آنها را کجا دفن کرده اند؟ آنها می خواهند مسببین و عاملین جنایت به جامعه شناسانده شوند و بی اعتبار گردند.
برای جامعه هم آگاهی به حقیقت ضروری و دارای اهمیت است. شما هم در سوالتان اشاره داشته اید که آسیبهای ناشی از نقض حقوق بشر و جنایت، فراتر از اعدام شدگان، شکنجه شدگان و خانواده های آنها است. فشارها و سختیهائی که قربانیان و خانواده های آنها از سرگذرانده اند، باید از رنج شخصی فراتر رود و کل جامعه خود را در آن سهیم ببیند. سهیم شدن اما، فراتر از خبررسانی است. خیلی از جنایتهائی که در سی و چند سال گذشته در ایران اتفاق افتاده و دریغا که هنوز هم می افتد، امر پوشیده ای نبوده و نیست. مثلا کسی نمی تواند بگوید که از اعدام های بی رویه سال ٦٠ و نیز از اعدام های پیش از آن مطلع نبوده است. آن زمان اعدامها را با بوق و کرنا در رادیو و تلویزیون اعلام می کردند و در روزنامه ها می نوشتند.
با اینهمه اما واقعیتها انکار و وارونه جلوه داده شدند. نه فقط به این دلیل که عمق و گستردگی جنایات در زندانها پوشیده ماند، بلکه همچنین به این علت که صدای قربانیان و مدافعان آنها را خاموش کردند. جائی که قربانیان هیچگونه امکان دفاع از خود نیافتند، جمهوری اسلامی همه اتهامات ممکن و ناممکن را به آنها وارد ساخت. اعلام اعدامها به آن شکل بیرحم و خشن در کلام و تصویر و سخنان مسئولین، که وقیحانه حکم به قتل مردم می دادند فاش گوئی نبود، تهدید و ارعاب مخالفان و کل جامعه بود.
واقعیت ها همیشه تحریف و انکار گشته و این بر داغ، داغ دیدگان افزوده است. اگر در دوره ای روزنامه ها اسامی اعدام شدگان را درج کرده اند، ولی آنها از دادگاه های چند دقیقه ای سخنی به میان نیاورده اند، نگفته اند که در پشت پرده هر برنامه «اعتراف» تلویزیونی چه شکنجه ها و تهدیدها نهفته است. گاه جنایت در اختفای کامل صورت گرفته است، مثل اعدام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ وبعد از برملاشدن آن، انواع دروغ و تحریف در توجیه آن. برای عوام فریبی و لاپوشانی جنایت کوی دانشگاه «دادگاه» تشکیل می شود ولی تبهکاران تبرئه و دانشجویان مقصر شناخته می شوند.
برملا کردن دروغها و تحریفها و مقابله با سیاست فراموشی و انکار، مرهم زخمها است. داغ دیدگان دلسوزی نمی خواهند، بلکه می خواهند حقیقت شنیده شود. تشکیل کمیسیون حقیقت در سطح ملی، اما، فقط مرحم زخمهای آنهاست، زمینه ای فراهم می کند تا جامعه با خود به چالش بنشیند، مسئولیتها شناخته شود، آن که سکوت کرده، او هم مسئول است، آن که همراهی کرده، بیشتر مسئول است، و بالاخره آنکس که مجری و آمر بوده، بیشترین مسئولیت را داشته که باید پاسخگو باشد. تشکیل کمیسیون حقیقت، که در مرحله گذار از بختک جمهوری اسلامی باید در دستور کار قرار گیرد، به آسیب دیدگان و شاهدان امکان سخن گفتن و شنیده شدن می دهد. از زبان آنها است که مردم از جنایتهائی که صورت گرفته، آگاه می شوند. کمیسیون حقیقت راهی می گشاید تا جامعه در تجربه های دردناک داغ دیدگان سهیم شود. گوش سپردن به آنها حس و تصدیق درد آنهاست. از این طریق می توان امیدوار بود که تجربههای داغ دیدگان به شکلگیری وجدان جمعی در پاسداری ارزشهای حقوق بشر بیانجامد.
ایرج مصداقی:
ضمن تأیید آنچه منیره گفت بایستی اضافه کنم متأسفانه مرهمی که بر زخمهای قربانیان نقض حقوق بشر گذاشته نمیشود هیچ بلکه نمک هم بر آنها میپاشند. وقتی قربانیان نقض حقوق بشر و جانبدر بردگان کشتار فجیع ۶۷ میبینند از تریبونهای بینالمللی به دست آمده برای دادخواهی در مورد قتلعام ۶۷ و کشتارهای وسیع دههی ۶۰ استفاده نمیشود زخمهایشان چگونه التیام یابد؟
وقتی خانوادههایی که فرزندانشان را از دست دادهاند و هنوز از محل دفن عزیزانشان با خبر نیستند میبینند به جای بیان دردهای آنان از گوانتانامو و ابوغریب و ... صحبت به میان میآید چگونه دلهایشان آرام بگیرد؟
وقتی مشاهده میشود آب پاکی روی سر جانیان دیروز و مسببین این جنایات ریخته میشود و آنها را به عنوان روشنفکر و جامعه شناس و مبارز حقوق بشر و آزادیخواه و ... به جامعه معرفی میکنند قطعاً باعث تشدید دردها و رنجهای قربانیان این نظام میشود. من فعلاً از قدمهای اولیه فراتر نمیروم. حتی تصوری از آن هم ندارم. فکر میکنم در قدم اول هیچ چیز به اندازهی روشن شدن حقایق و اجرای عدالت نمیتواند جامعه را تلطیف کند.
مهدی اصلانی:
میگویم واماندهگان از قدرت و نه کناررفتهگان، که کنار رفتن آگاهانه از قدرت معنایی معادل بیان نوعی اعتراض به عملکرد چرخهی قدرت در خود نهفته دارد. به شهادت کارنامهی سیاسیی واماندهگان از قدرت که امروز از ایشان با عنوان عمومی اصلاحطلب نام برده میشود، -جدا از پارهای استثنائات- برخوردهای عمومی این طیف با مسائلی نظیر دادخواهی، انتخابات آزاد، آزادی زندانیان سیاسی، و از همه مهمتر لغو مجازات اعدام، از نوعی ضرورت سیاسی پیروی کرده است. تجارب ثبت شدهی تاکنونی نشان از آن دارد که فرجام آن ضرورت سیاسی مترادف کنارگذاردن موضوع بوده است. این اصل که در شعار "فشار از پایین و چانه زنی در بالا" توسط سعید حجاریان در دوران اصلاحات تئوریزه و فرموله شد در همان دوران اصلاحات زمینگیر شد. فشار از پایین یعنی فاکتور خیابان و مردم برای گرفتن امتیاز در بالا. بنمایهی این تئوری آن بود که مردم تا جایی باید فشار بیاورند که رخصت هست، یعنی تا زنجیر. چرا که اصل بر حفظ کلیت نظام میباشد. به معنای روشن و سادهتر، باید نظامی موجود باشد که بشود و بتوان بخشی از آنرا اصلاح کرد، وگرنه نه نشان از تاک خواهد ماند و نه از تاکنشان. کیست که در شرایط فعلی خارج از چرخهی قدرت قرار گرفته باشد و "وعده" انتخابات آزاد و آزادی زندانیان سیاسی را ندهد. تفاوت حرف این جماعت در امروز واماندهگی از قدرت و فردای احتمالی قدرت فاصلهای نوری است. آخرین نمونه حی و حاضر افاضات محمد خاتمی رهبر سیاسی جنبش اصلاحات میباشد. (بسیاری از اصلاحطلبان و دو خردادیها یا بهتر است گفته شود، خاتمیچیها، نظیر مصطفی تاجزاده، خارج از دایرهی جنبش سبز و رهبران نمادین آن، نه میرحسین و کروبی، که کماکان محمد خاتمی را رهبر سیاسی جنبش اصلاحات میشناسند) محمد خاتمی اخیراٌ در ارتباط با مهمترین شرط اصلاحطلبان برای شرکت در انتخابات آیندهی مجلس گفته است: ما از سال هشتاد و چهار نباید در انتخاباتی که غیرآزاد بوده شرکت میکردیم. معنای سرراست این کلام آن است که پیش از سال هشتاد وچهار یعنی دوران زمامداری آقای خاتمی، انتخابات آزاد داشتهایم. مصطفی تاجزاده در همین ارتباط، "انتخابات شوراهای دوم را آزاد ترین انتخابات صد سال اخیر" مینامد. همینگونه است نگاه به مقولهی آزادی سیاسی زندانیان در بند توسط کسانی که شما در پرسشتان از ایشان به عنوان "بدیل" نام بردهاید. ایشان به شهادت کارنامهی تاکنونی و زان بیشتر اظهارات فعلیشان خواهان آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی نیستند. آنها تنها به زندانیان مرتبط با خود نظر دارند و بس. میبینید سخن گفتن از دادخواهی در تعامل با ولی فقیه در یک نظام تمامیتخواه و خونریز به شوخی شباهت دارد. امر دادخواهی نظر به تمامی دوران و بود نظام اسلامی که سرشار از تبعیض و جنایت بوده است دارد. از جمله دورانی که اصلاحطلبان فعلی دستبالا در حکومت داشتهاند. مشکل ما با تمامیت و موجودیت این نظام است.)
سیروس ملکوتی:
بیست و سه سال پیش در چنین روزهایی زندانهای ایران شامل صحنهی پُرشتابِ اعدامهای بیشمار بود. هزاران زندانی سیاسی در مدتی کوتاه اعدام شده و در گورهای دستهجمعی پنهان و مدفون گردیدند. .
خاوران نمادی شد از این گورهای پنهان و میعادگاه بازماندگان و خانواده قربانیان با عزیزان خود. هرچند تلاشهای بسیاری در افشا این جنایت پنهان در سالهای اخیر صورت پذیرفته اما به نظر نمیآید که بازماندگان و خانواده های این قربانیان تاکنون پاسخی حقوقی و انسانی از هیچ مرجع داخلی و بین المللی دریافت نموده باشند.
آیا تا کنون مراجع حقوقی داخلی و بینالمللی دادخواهی شما را مورد ارزیابی ودر دستور کار خود برای بازیابی حقیقت قرار دادهاند؟
آیا در نیمه دیگر و برون آمده از دستگاه انسانکشِ حکومت یعنی اصلاح طلبان که مدعی حقوق بشر نیز هستند ، توان بازخوانی و بازیابی حقایق را میبینید؟
شما جانبدر بردگان و قربانیان این یاد همیشه همراهتان، و همبستگان هزاران قربانی این جنایات علیه بشریت. دادخواه چه هستید؟ چه میخواهید؟ چه پاسخی میتواند پایانه دادخواهیتان را برآورد؟
ایرج مصداقی:
همانطور که گفتید خاوران نمادی شد از این گورهای پنهان، وگرنه بر اساس اطلاعات رسمی ارائه شده از سوی رژیم اکثر قتلعام شدگان ۶۷ در قطعات گوناگون بهشتزهرا دفن شدهاند. اتفاقاً کتاب جدید من ( رقص ققنوسها و آواز خاکستر) که ماه آینده انتشار خواهد یافت به همین موضوع اختصاص یافته. تصاویر رنگی قبرهای نزدیک به ۴۰۰ نفر را که در بهشتزهرا شناسایی کردهام در خود دارد.
خانواده زندانیان سیاسی قتلعام شده در همان سال ۶۷ خواستههای ابتداییشان را در نامهای به اطلاع مقامات رژیم رساندند. خانوادهها قبل از هر چیز میخواهد مشخص شود فرزند، همسر، مادر و پدرشان به چه اتهامی، مورد محاکمهی مجدد قرار گرفتهاند؟ چرا فرصت دفاع به آنها داده نشده است؟ میخواهند بدانند عزیزانشان به چه کیفیتی اعدام شدهاند؟ خواهان دریافت وصیتنامهی آنها هستند. خواهان مشخص شدن محل دفن آنها هستند. این اولین مرحله از رسیدگی به موضوع کشتار ۶۷ است.
بعد بایستی پاسخ داده شود، چه کسانی، به چه ترتیبی زمینهساز این جنایت بودند، احکام اعدام به چه صورت صادر و به وسیلهی چه کسانی و در چه شرایطی اجرا شده است؟
اعضای هیئت و کسانی که احکام صادره را اجرا میکردند بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. تمامی دستاندرکاران این جنایت بزرگ بایستی به پای میز عدالت آورده شوند. اجرای عدالت خواستهی اول و آخر «دادخواهان» است.
متأسفانه تا کنون نه مراجع بینالمللی و نه مراجع داخلی هیچیک دادخواهی خانوادههای قتلعام شدگان ۶۷ و دیگر جنایات رژیم را مورد ارزیابی قرار ندادهاند. البته سازمانهای غیردولتی بینالمللی گزارشاتی در این زمینه تهیه کردهاند که مورد توجه قرار نگرفت. مراجع بینالمللی مسئول نیز همصدا با مقامات جمهوری اسلامی در این باره سکوت اختیار کردهاند. به تصدیق قاضی جفری رابرتسون، نمایندگان ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران و دیگر مکانیزمهای نظارتی سازمان ملل نیز در این رابطه به مسئولیتهای خود عمل نکردهاند و این جنایت بزرگ را پیگیری نکردهاند. البته دلایل آن مشخص است، پای بالاترین مقامات حکومتی در میان است و رسیدگی به آن به موضوع «جنایت علیه بشریت» راه برده و مجبور به صدور دستور بازداشت برای بالاترین مقامات رژیم میشوند چیزی که در این مرحله از آن پرهیز دارند.
البته همانطور که گفتم ما نیز تلاش لازم را برای استفاده از ظرفیتهای موجود در سطح بینالمللی به خرج ندادهایم.
در دههی هفتاد تلاشهایی برای تشکیل تریبونال صورت گرفت که متأسفانه موفقیتی حاصل نکرد. مجاهدین نیز جلساتی را تحت عنوان «دادگاههای مردمی» تشکیل داند که بیشتر جنبه فرمالیته و سیاسی داشت و امر رسیدگی به جنایت علیه بشریت را در آن بطور جدی دنبال نمیکردند. به همین دلیل هم به زودی به دست فراموشی سپرده شد و خودشان هم پیگیر آن نشدند. تلاش بنیاد برومند برای ارائهی یک تحقیق مستند و مستقل در مورد کشتار ۶۷ کار خوبی بود که سال گذشته صورت گرفت. در کنار آن میتوانم از تشکیل ایران تریبونال نام ببرم که مراحل مقدماتی خودش را طی میکند. گزارشات متعددی از سوی سازمان عفو بینالملل، فدراسیون حقوق بشر، دیدهبان حقوق بشر، مرکز اسناد حقوق بشر و ... در این زمینه ارائه شده است.
کسانی که خود را «اصلاحطلب» میدانند نه خواهان بازخوانی و بازیابی جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ هستند و نه توان آن را دارند. آنها در سیاهترین سالهای این حکومت بخشی از حاکمیت را تشکیل داده و خود مسبب این جنایات بودند. چنانچه ملاحظه میکنید تا کنون حتا یک کلمه به اطلاعات ما در ارتباط با کشتارها و جنایات دههی ۶۰ نیافزودهاند. تنها کسی که در این زمینه صادقانه و شجاعانه کار کرد آیتالله منتظری بود. با این حال همین که بالاترین مقامات سیاسی و قضایی نظام در آن دوره تلاش میکنند خود را مبرا از این جنایت نشان دهند حاکی از محق بودن دادخواهان و عمق فاجعهای است که در کشور ما اتفاق افتاده است.
منیره برادران:
یک سوی دادخواهی داغ دیدگان، نیروهای حقوق بشر و آزادی خواهانی هستند که خواهان عدالت و روشن شدن حقیقت هستند و طرف دیگر قدرت سیاسی و حکومت است که موظف به رسیدگی حق شهروندان است. هر حکومتی که در جمهوری اسلامی بر سر کار باشد، مسئول بیدادهای این نظام و موظف به رسیدگی است. البته تا به حال دست اندکاران آن جنایتها همواره در قدرت سهیم بوده اند ولی حتی اگر اشخاص دیگری بر سر کار باشند، حکومت پاسخگوی نظام است. می دانیم که حکومت ج ا به این وظیفه عمل نمی کند و نخواهد کرد برعکس هر روز بر شدت عمل بر علیه دادخواهان و در راس آنها خانواده های جانباختگان افزوده می شود. برآورده شدن دادخواهی مثل هر خواسته اساسی دیگر، شاید که در حیات ج ا برآورده نشود ولی این به هیچ وجه نباید به معنای به تعویق انداختن این خواست باشد. پافشار بر این خواست هم به این قصد است که در مرحله گذار از جمهوی اسلامی، دادخواهی به فراموشی سپرده نشود. و یادمان باشد که طرح دادخواهی خود، عمل است صدای داغ دیدگان است، پایبندی به ارزش های حقوق بشر است، انگشت گذاشتن به اصل مسئولیت پذیری است که در جمهوری اسلامی هرگز جائی نداشته است.
دادخواهی روشن شدن حقیقت است و محاکمه مسببین جنایتها و نمایاندن کراهت جنایت.
تا جائیکه من اطلاع دارم شکایتهائی علیه جرائم سیاسی سنگین جمهوری اسلامی، مثل قتل و شکنجه به مراجع مربوطه سازمان ملل ارائه شده است ولی تا کنون هیچگونه رسیدگی به آنها نشده است. حوادث فاجعه باری در حکومت جمهوری اسلامی و توسط این حکومت به وقوع پیوسته، که مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. می دانیم رسیدگی به آن می تواند از سطح ملی فراتر رود. حتی اگر متعقد باشیم که محدودیتهای پیش رو در عرصه بین المللی بیشتر از امکانات است، باید تلاش مان را در این راستا قوی تر کنیم. گزارش و تفسیر حقوقی جفری رابرتسون، قاضی معتبر بین المللی، در باره کشتار ۶۷ که به همت بنیاد برومند تهیه شده است، تلاشی است برای شناساندن فاجعه ۶۷ به عنوان جنایت علیه بشریت در سطح بین المللی.
اصلاح طلبان هشت سال در حکومت بودند ولی قدمی در پیگیری پرونده ۶۷ انجام ندادند، سکوت کردند و دیگران را به سکوت واداشتند. ولی در دو سال گذشته شاهد تلاش هائی هستیم از طرف آنها در نقد گذشته. حتی اگر این گامها به فرصت طلبی تعبیر شود و یا کافی نبوده باشد، همین هم مثبت است و نشان آن که دیگر نمی توان جنایتهای گذشته را انکار کرد. دادخواهی یک امر ملی و یک چالش اجتماعی است و همه باید در آن سهیم باشند.
مهدی اصلانی:
اول: وقتی یک نظام سیاسی مرتکب قتلعام شده و دست به خون میشوید، تمامی کسانی که در چرخهی قدرت قرار دارند به لحاظ سیاسی اخلاقی در قبال آن کشتار مسئولیت دارند. جنایت تابستان شصت و هفت، با علم بر جنایات بیشمار نظام اسلامی، متاسفانه -شاید- تنها موردی باشد که بتوان بر اساس موضوعیتاش آنرا به عنوان مصداق جنایت علیه بشریت به مجامع جهانی ارائه کرد. اسیرکُشی سال شصت و هفت آئینهی تمامنمای نظام خداسالار میباشد. جنایت تابستان شصت و هفت، هنجار جنایت در حکومت فقهاست و تاریخ جنایت جمهوری اسلامی را به پیش و پس از آن بخش میکند. این تباهی مذهبی بر یک فلسفه حکومتی استوار بوده و بر اساس همان مبنا توسط بازیگران آن دوران به نمایش درآمده. جنایت تابستان شصت و هفت یک راز دولتی است و تمامی دولتمردان آن دوران، چه کسانی نظیر هاشمی رفسنجانی که در آن آمریت داشته، چه دیگرانی نظیر محمدی ریشهری که در آن عاملیت و چه کسانی با فرض درستی این ادعا که در تصمیمگیری دخیل نبوده اما با سکوت مرگبارِ خود مهر تاًئید بدان جنایت زدند، بی هیچ اما و اگر میراثدار آن پلیدی میباشند. به باور من از نگهبان معمولی زندان گوهردشت که چرخ غذا را حمل میکرد تا کاردار فرهنگی ایران در فلان کشور و تمامی مسئولین و دولتمردان نظام نمیتوانستند از آن قتل بیخبر مانده باشند. چندی پیش عطاالله مهاجرانی که در زمان وقوع کشتار در ردهی کادرهای درجه دوم نظام بودند و چندسالی است کسوت مهاجر بر تن کردهاند، در ارتباط با جنایت شصت و هفت سکوت خود نسبت بدان جنایت را مورد نقد قرار دادند. سکوت در مقابل چه چیز؟ مقابل دانستگی و آگاهی از یک جنایت. یعنی آنکه میدانستیم و سکوت کردیم. تابستان شصت و هفت آجر دیواری است که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر تمامی دولتمردان وقت به ویژه پدیدآورندهگانِ آن آوار خواهد کرد. آجر اول مدتهاست کشیده شده است. از همان سال شصت و هفت.
دوم: خاوران گورستانی عادی نیست. نمادِ قتلعامِ تابستانِ مرگ، فارغ از هر اندیشه و مرام است. این مکان که امروز به مکانِ تفاهمِ وجدانهای زخم خورده بدل شده است، یگانه گورستانِ مرگفروشان نیست، اما مهمترین است. این اهمیت نه از این جهت است که در آن بیشتر و عمدتا مارکسیستها را دفن کردهاند، بل¬ از آن رو است که این گورستان افزون بر این که هویتی مستقل از گورستانهای عمومی دارد، نمادِ جنایت است. از روز روشنتر است که پس از سقوط حکومتِ اسلامی دهها گورِ جمعی، در کنارِ دیگر جنایتِ بیشمارِ حکومت آدمخوران کشف خواهد شد، اما ویژهگی امروزین خاوران در آن است که این مکان به مهمترین محل اعتراض به کشتارِ تابستانِ شصت و هفت بدل شده است. خاوران امروز مکانی است برای فراموش نکردن. آنچنان که بر همهگان دانسته است، گور جمعی در همه¬ی آیین¬ها نشانِ زیرگرفتنِ کرامت انسانی است. پس از سقوطِ حکومتهای دیکتاتور، از جمله در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، گورهای جمعیی بسیاری کشف شد. کشتارِ جمعی نشان و خبر از جنایتی ویژه میدهد. در فردای زمینگیر شدنِ همه¬ی حکومتهای خونریز، از جمله مکانهایی که به عنوانِ نماد نقضِ آشکارِ حقوق انسانی موردِ توجه جامعهی جهانی قرار میگیرد، گورهای جمعی است. مادران داغ و درفش و همسران درد در بود نامبارک این نظام جهنمی با تراشهی ناخن و خون با کشفِ این مکان، خاوران را به سندِ جنایت نظام بدل کردهاند. این سندِ پُربها را همانگونه که هست باید پاس¬داری کرد و این مهم نه تنها متوجه خانوادهی قربانیان که متوجه همهی وجدانهای زخم خورده است.
سوم: دادخواهی: شکایات و پروندههای بسیاری علیه نظام اسلامی در مراجع بینالمللی گشوده شده است اما هیچیک تا به امروز جواب نداده است. تا زمانیکه مناسبات سیاسی اقتصادی جامعهی جهانی با جمهوریی اسلامی به همین سیاق باشد، و زان بیشتر موقعیت اپوزیسیون چنان است که هست، شانس چندانی برای محاکمه کشاندن سران نظام وجود ندارد. این اما بدان معنی است که باید دست از تلاش برداشت؟. به هیچ وجه. همین صداهای کمزور در سالیان اخیر بوده است که به سانِ جویبارهایی کوچک به شط بزرگ دادخواهی سرریز شده. آنگونه که امروز تمامی نحلههای فکری و کسانی که مدعی دفاع از حقوق انسانی هستند را به موضعگیری در بارهی جنایت شصت و هفت و تمامی جنایات نظام اسلامی واداشته. صندلیهای خالی دادگاههای جهانی خمیازهکشان نوبت جانیان را به انتظار نشستهاند. ما نیز.
سیروس ملکوتی:
در پایانه سخن میخواهم بدانم ، گستره زخمهای زندان ، شکنجه و هراس و حقارت و سپس اعدام و کشتار یاران در شما بازماندگان چگونه همراه ایام عمر میشود؟
میخواهم بدانم هزاران روانِ آزرده از این زخمها امروز در برابر اندیشههای بیتفاوت و یا انکارگرا چه میاندیشند؟
میخواهم بدانم در جستجوی عدالت و دادخواهی آیا قادرید مرحمی بر کابوس ماندگار از آن دهشت پشت سر بدست آورید؟
میخواهم بدانم زندان و زندانیان امروز همان زندانها در انتظار چه امدادی هستند؟ چه باید کرد و چه میتوان کرد؟
میخواهم بدانم آیا شمایی که این آزادی را به تاراج بیتفاوتیها نسپارده و هماره با نوشتن و گفتن از دادخواهی، به تصویر نمایی دهشت و کابوس زندان برنشستید، توانستید همدلیها و همآواییها را در این کرانه آزادی بدست آورید؟
منیره برادران:
زخمها به قول سیروس ملکوتی «همراه ایام عمر می شود». ماندگار است و هر کس به شیوه خودش با آن کنار می آید، یا نمی آید. کنارآمدن ولی به معنای درمان نیست. من اصلا به این واژه، که اغلب به فراموشی تعبیر می شود، شک دارم. اگر درمان به معنای فراموشی است همان بهتر که دردمند باقی بمانم. آن چیزی که دردش تمامی ندارد، در حافظه ماندگار می شود. به قول شاعر:
از دوست به یادگار دردی دارم¬/ کان درد به صدهزار درمان ندهم
ولی آن چیزی که درد را فاجعه بار می سازد، رها کردن آن به خود است که بیهودگی ببار می آورد. چیزی که جبرانی بر آن نیست با حس بیهودگی توام می گردد. ما می توانیم با معنی دادن به دردهامان، از احساس بی حاصل بودن و بیهودگی بکاهیم. برای من درد بی حاصل، یعنی فراموشی و من بیشتر از خود درد از فراموشی آن می ترسم. فراموش نکردن برای من نشستن در کنجی و غصه خوردن بر رفته ها نیست. باید قبول کنیم که کشتگان مان برنمی گردند. برای من به یادآوردن آنچه رخ داده، در کنار ارج گذاری به جانباختگان، ثبت و مستندسازی و تلاش برای درست نویسی تاریخ، ضمنا یادآوری این نکته است که آن حوادث نباید اتفاق می افتاد. یادبود آن عزیز جانباخته ما حامل این پیام هم هست که او نباید اعدام می شد. می توانست اعدام نشود اگر آزادی عقیده و بیان و حق تشکل و دیگر حقوق انسانی حرمت داشت. یاد برادر جانباخته ام برای من، یعنی تلاش در راه «دیگر هرگز چنین مباد!».
کلنجار ما با گذشته برای همین باید و نبایدهای بیانیه ها و میثاق های حقوق بشر است، برای دفاع از حقوق زندانیان است در هر زمان و با هر عقیده و نظر.
از بی تفاوتی ها آزرده نمی شوم چرا که دلیل عمده آن ناآگاهی و بی اطلاعی است. ما هنوز راه درازی در پیش داریم. ولی انکار حقیقت و آن را فدای آشتی و مصلحت کردن مرا به وحشت می اندازد. آنکس که انکار می کند، می داند. ناآگاه نیست ولی می خواهد که مردم ندانند، او از روشن شدن حقیقت و عدالت می ترسد.
در راهی که در پیش گرفته ام، این شانس را داشته ام که با همدلی و هم آوائی دیگران تشویق شوم. شاید هم واژه هم آوائی مناسبتر باشد تا همدلی. اگر اندکی از خود فراتر رویم، متوجه می شویم که جمهوری اسلامی در تقسیم رنج و فاجعه، رعایت «انصاف» را نگهداشت. در آن سالهای سیاه دهه ۶۰ سرکوب دامن همه را گرفت و کمتر کسی در امان ماند. چقدر ما در دردهامان اشتراک داریم!
سوای دردهای مشترک، حقوق بشر، خواستی فراگیر است و کارزار برای آن تنها بر دوش داغ دیدگان نیست.
ایرج مصداقی:
برای من زندان فقط درد و رنج و شکنجه و ... نبوده است. بخشی از لحظات خوش زندگیام نیز در زندان سپری شده است. آنقدر در زندان خندیدهام که در همهی عمرم نخندیدهام. لحظات شادم کم نبوده است. شادی زیستن با کسانی که از صمیم قلب دوستشان داشتم. شادی همراهی با کسانی که مرگ را شکست دادند. خیلی اوقات وقتی نامشان را میبرم دچار غرور میشوم، از این که با آنها بودهام احساس شعف و سربلندی میکنم. احساس میکنم برای زندگی جنگیدهام. من از گذشته زخم چندانی را با خود ندارم یا بهتر است بگویم فکر میکنم زخمها کاری نبودند یا راه التیامشان را یافتهام. در نگاه من دوستانم نرفتهاند، آنها هستند، احساسشان میکنم. فکر میکنم بندشان را عوض کردهاند.
بین کسانی که نسبت به این جنایت بیتفاوت هستند و یا منکر این جنایت فاصلهی زیادی است. مردم عادی خیلی اوقات در برابر اینگونه جنایات از خود واکنشی نشان نمیدهند. خود را به بیخیالی میزنند. سعی میکنند از کنار آن رد شوند، چرا که نمیخواهند درگیر آن شوند، توان آن را ندارند، از عواقب آن میترسند و بسیاری دلایل دیگر که میتوان بر شمرد. من مردم عادی و انفعالشان را درک میکنم. هیچگاه در ذهنم نسبت به آنها خشمگین نمیشوم، آنها را محکوم نمیکنم بلکه سعی میکنم درکشان کنم. اما قطعاً برخورد همه با این بیتفاوتی یکسان نیست. بیتفاوتی بسیاری را آزرده میکند. و این باعث میشود که روانهای آزرده کسانی را که بیتفاوت هستند متهم به مشارکت در این جنایت کنند. چه بسا آنها را مستحق آنچه در زندگی روزمره بر سرشان میآید بدانند.
از آنجایی که از پیش انتظار چنین برخوردی از سوی بسیاری از مردم را داشتم، مواجه شدن با آن برایم سخت نیست. میدانم این بی تفاوتی فقط در کشور ما و در ارتباط با جنایات رژیم نبوده است. در طول تاریخ همیشه این گونه بوده است. واکنش مردمی که در کنار اردوگاههای مرگ نازی زندگی میکردند چه بود؟ آیا نمیدیدند هر از گاهی قطارهای پر از انسان به این اردوگاهها میآیند؟ از خودشان نمیپرسیدند چه بر سر مردمی که به این اردوگاهها آورده میشوند میآید؟ مردم را بایستی درک کرد. اتفاقاً بسیاری از مبارزان به خاطر همین عدم درک مردم و یا واکنشهایشان است که به زودی ناامید میشوند و راه دیگری را بر میگزینند.
اما نمیتوانم خشم و نفرتم را از منکران جنایات رژیم و آنهایی که تلاش میکنند به نحوی آنها را توجیه کنند و یا افکار عمومی را فریب دهند پنهان کنم. وقتی با آنها و نوشتهها و ادعاهاشان روبرو میشوم، انگار قلبم را میخواهند از جا بکنند. دوباره همه چیز مثل یک فیلم در ذهنم زنده میشود، دوباره همهی صحنههای جنایت پشت سرهم پیش چشمم رژه میروند. اینجاست که نمیتوانم سکوت کنم. این انکار یا توجیه وقتی از طرف به اصطلاح جداشدگان از نظام و یا منتقدان درونی آن که خود را پشت ماسک اپوزیسیون مخفی میکنند صورت میگیرد خشمم را دوچندان میکند. احساس میکنم یک بار دیگر و این بار به شکل فجیعتری دوستان و عزیزانم را روانه تخت شکنجه و جوخههای مرگ میکنند.
تلاش در جستجوی عدالت و دادخواهی مرا قادر میکند که شاداب و امیدوار روی پاهایم بایستم و صدای دوستانم را پژواک دهم و برای ایجاد یک آینده بهتر بکوشم. یک زندانی قبل از هرچیز خواهان این است که صدایش به دنیا برسد، افکار عمومی بدانند که چه بر سر او رفته و میرود. اگر نمیشود دادش را ستاند لااقل بیدادی را که در حق او روا میشود به اطلاع دنیا رساند. البته بخشی از زندانیان این دوره زندانیانی هستند که از امکانات ویژهای چه در زندان و چه در بیرون زندان، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور برخوردارند. اخبار مربوط به آنها در رسانهها به سرعت انتشار مییابد و از این بابت مشکلی ندارند. حتا وقتی مثل اکبر گنجی پایشان به خارج از کشور میرسد از امکانات مالی و تبلیغی زیادی برخوردار میشوند. ما بایستی صدای زندانیای را به دنیا برسانیم که دستش از این رسانهها کوتاه است. علی صارمی را اعدام کردند بدون آن که جرمی مرتکب شده باشد. او یک دقیقه در خاوران سخنرانی کرده بود و پیشتر به دیدار فرزندش در اشرف رفته بود که به خاطر آن به یکسال زندان محکوم شده بود. همه کسانی که در برابر دستگیری و شکنجه و اعدام او سکوت کردند از خودشان بایستی بپرسند که چه میتوانستند بکنند و نکردند؟ و چرا نکردند؟ محمد حاجآقایی و جعفر کاظمی بدون آن که مرتکب «خشونتی» شده باشند به جوخهی اعدام سپرده شدند. رژیم حتا آنها را متهم به اعمال «خشونت» هم نکرده بود. دو سال پیش یکی از دوستانم همراه تنها دخترش که در زندان وی را به دنیا آورده بود پس از تحمل ۱۸ سال زندان و پشت ست سر گذاشتن دوران سخت پناهجویی در ترکیه به اروپا آمد. همسرش را نیز در قتلعام ۶۷ از دست داد. چند زندانی زن سیاسی را در دنیا میشناسید که چنین موقعیتی داشته باشند؟ داد او را چه کسی میستاند؟ موقعیت او را مقایسه کنید با کسانی چند روز و چند ماه در زندان بودهاند و داستانها از زندان و مقاومتشان در خارج از کشور و رسانهها ساخته شده است. باور کنید این ظلم در بیرون از زندان نیز ادامه داشته است. کافیست کلاهمان را قاضی کنیم.
در طول این سالها بیش از حد تصورم همدلی و همآوایی به دست آوردم. از این بابت خودم را خوشبخت احساس میکنم.
مهدی اصلانی:
زندان نظام اسلامی عمری به درازای عمر حکومت اسلامی دارد. به گمان من نظامِ زندانِ اسلامی را از آغاز تاکنون میتوان به هفت دورانِ متفاوت بخش کرد. همهگویی در این ارتباط در حوصلهی این مختصر نمیگنجد و نیازمندِ مجال و رخصتی دیگر است. تنها گفته باشم که هرکدام از این دورهبندیها، نقطهی کانونی متمایز از دیگر دورانها دارد. به عنوان نمونه اگر بتوان زندان اسلامی را از فردای بهمنِ یخزده تا سی خرداد شصت، دوران اول نام نهاد، نقطهی کانونی این دوران قوامنایافتهگی آن است. بر خلاف دوران دوم که از سی خرداد شصت تا پایانهی سال شصت و سه ما شاهد شقیترین و شنیعترین دورهی زندان اسلامی، همراه با تثبیت نظامِ زندان اسلامی میباشیم. در دوران اخیر (دورهی هفتم) که پس از غائلهی انتخاباتی سال هشتاد و هشت و جریان موسوم به موج سبز آغاز و بسیاری به حبس شدند، ما با انواع زندانیان سیاسی مواجه هستیم. بخشی از زندانیان را میتوان زندانیان ویترینی خواند و دیگرانی که در پسِ پشتِ این ویترین دریده شده و کمتر نامی از ایشان به میان آورده میشود. به واقع، کار بهدستانِ اسلامی با ارائه این ویترین به تبلیغِ نظامِ زندانِ خود مبادرت میکنند. زندانی که در آن زندانیان از حقوقی مانند مرخصی ماهانه، تلفن روزانه، حق داشتن وکیل، و ... برخوردار هستند. لابد بلافاصله دوستانی خواهند گفت: ای بابا خوب دوران تغییر کرده است و این چه دخلی به زندانیان دارد. همینجا با سه خط تاًکید گفته باشم که من به عنوان یک زندانی سیاسی سابق در دفاع از حقوق انسانی و شهروندی تمامی کسانی که به حبس هستند کوچکترین تردید بر خود روا نمیدارم و یک روز به حبس ماندن ایشان را ناعادلانه میپندارم. سخن اما بر سر ناعدالتی دیگر است. در دوران اخیر با تسخیر رسانهای توسط کسانی که مدافعِ حقوقِ زندانیان سیاسی دوران اخیر میباشند ما با بازتعریف برخی مفاهیم مرتبط با زندان مواجهه میباشیم. تعاریفی مانند قهرمانان در زندان، مقاومت در زندان، اسطورهسازی، عشق، و ... تنها نگاهی به رسانههای سبز شاهدی است بر مدعای من. تصاویری از زندانیان سبز که پس از انقضای دوران مرخصیشان با بدرقهی فامیل به زندان باز میگردند و در توضیحِ تصویر میخوانیم. اسطورهی سی سال مقاومت به زندان باز میگردد. و یا در زیرنویس تصویر دیگر: تبلور سی سال مقاومت، چریک پیر با چشمانی روشن به آینده می نگرد. و ... این روایت ناعادلانه از نظام زندان اسلامی با جعلی آگاهانه، دورانی سیاه از تاریخ زندان اسلامی که هنوز بسیاری بر طلایی بودنش اصرار میورزند را داخل پرانتز کرده و به حذف آن مبادرت میکند. نام این عمل به سادهترین معنا دستکاری و مخدوش کردن حافظه میباشد. نمیتوان از جنایت فاشیستها در دوران جنگ گفت و از سوختگاههای انسانی و اردوگاههای مرگ سخن به میان نیاورد. به همین معنا نمیتوان از زندان اسلامی گفت و از تابوت و قیامت و شبهای صدبار مردن و تکتیرهای شمارش شده در اوین نگفت و زان بیشتر از آمران و عاملان و سکوتکنندهگانِ مرگبار آن فجایع هیچ نگفت. زندان نظام اسلامی از ابتدای شکلگیری خود یک مشخصهی عمومی داشته و آن همانا محو غرور انسانی است. از ابتدای تولد این سیستم جهنمی، گردنفرازی تحمل نشده و نخواهد شد. همینجا گفته باشم، نمایش خودویرانی انسان در دادگاههای اسلامی پس از انتخابات نمیتواند موجب انزجار وجدانهای زخمخورده واقع نشود. لیک بازتعریف مقولات ارزشی از زندانِ دوران جدید با نوعی بیعدالتی توام است. بازتعریفی که ناظر بر استفادهی ابزاری از زندان بوده و ضرورتی سیاسی در آن نهفته، و چه بسا با پایان گرفتن آن ضرورت، خودِ موضوع خاتمهیافته تلقی شود. تاریخ ناعدالتی و زندان از خرداد هشتاد و هشت آغاز نشده است. تاریخ ستم با تقلب در رای من در سال هشتاد و هشت آغاز نشده. این نظام سرتا پا دروغ و تقلب بنیادش از آغاز بر فریب بوده. همدلی با قربانیانِ آشکارِ نقضِ حقوقِ انسان، جز با نفی و نقد تمامی دوران زندان اسلامی به ویژه زندانِ دههی شصت ناممکن است. و بدهی بزرگ متوجه چپهای مسلمان دیروز و اصلاحطلب فعلی است که در آن دوران به عنوانِ دولتمرد دستِ بالا در تصمیم گیری و اجرا داشتهاند. کابوس زندان و زندانی و به بند کشیده شدن اندیشهی غیر تا زمانی که کلیت این نظام نفی نشود با ما خواهد بود، و نیز التیام آن زخمهای عمیق جز در دادخواهی و محاکمهی عادلانهی آمران و عاملان ناممکن. تاریخ بسیاری از جنایات جمهوری اسلامی از جمله کشتار تابستان شصت و هفت را باید به مثابه رازی دولتی تلقی کرد. عمدهی دولتمردانِ نظام، تا کنون مهر سکوت نشکستهاند. یکی از کلیدواژهگانِ پراهمیت که میتوان به مددِ آن قفل این صندوقچهی خونین گشود همانا همهگویی و فاشگویی کسانی است که دیروز در چرخهی قدرت قرار داشتهاند. پرسش دیگر میتوانست این باشد: آن روز میرسد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر