۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه


مردم قدرنشناس





بدترين نوع بيسواد، بيسواد سياسي است ؛ وي کور و کر است .
درک سياسي ندارد و نمي‌داند که هزينه‌هاي زندگي از قبيل قيمت نان، مسکن، دارو و درمان همگي وابسته به تصميمات سياسي هستند.
او حتي به جهالت سياسي خود افتخار کرده، سينه جلو مي‌اندازد و ميگويد که …: “از سياست بيزار است” .
چنين آدم سبک ‌مغزي نمي‌فهمد که بي‌توجهي به سياست است که زنــان فــاحــشه و کــودکان خــيابانــي مي‌سازد، قتــل و غــارت را زياد مي‌کند  و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت مي‌افزايد
برتولت برشت
 
 
مردم قدرنشناس
 
مرحوم حبيب يغمايي تعريف ميکرد : در دوره رضا شاه که عزاداري و سينه زني و قمه زني ممنوع شده بود؛
يک روز ملک الشعراي بهار به مرحوم شوکت الملک - امير بيرجند -گفته بود :
الحمدالله ولايت شما هم برق دارد ؛ هم آب دارد ؛ هم مدرسه دارد ؛ هم سالن نمايش دارد ؛ همه چيز هست ؛
اينکه بعضي ها هنوز شکايت ميکنند ديگر چه مي خواهند؟
مرحوم شوکت الملک گفته بود : آقا ! اينها برق نمي خواهند . اينها محرم ميخواهند .
اينها مدرسه نمي خواهند ؛ روضه خواني ميخواهند .کربلا را به اينها بدهيد همه چيز به آنها داده ايد !

*****
حبيب يغمايي متعلق به کوره دهي بود بنام " خور " که خيلي به آنجا عشق ميورزيد .
 در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه اي ساخت و براي آباداني آنجا جلوي هر کس و ناکسي ريش به خاک ماليد و زانو زد . مهمتر اينکه کتابخانه اي درست کرد و همه کتاب هاي خطي اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصيت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند .
اما ميدانيد مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند ؟
وقتي پيکر رنج کشيده او با کاروان استادان و شاگردانش ( از جمله دکتر اسلامي ؛ دکتر باستاني پاريزي؛ دکتر زرين کوب ؛ سعيدي سيرجاني وبسياري ديگر از چهره هاي نامدار وطن مان ) به روستاي خور برده شد ؛
همان کودکاني که در مدرسه يغمايي درس ميخواندند و همان مردمي که در درمانگاهش درد هاي خود را درمان کرده بودند ؛
به فتواي آخوندک ابله همان روستا ؛ دامن شان را پر از سنگ هاي درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه اين خدمتگزار به فرهنگ ايران را سنگباران کنند . و دردناك تر اينکه پس از دفن جنازه حبيب يغمايي ؛
فرزندانش دو سه روزي در مقبره اش خوابيدند و کشيک دادند
مبادا آن پيکر بيگناه را از زير خاک در بياورند و به لاشخور ها بدهند
متاسفانه تاريخ ميهن ما از اين ناسپاسي ها و قدر نا شناسي ها داستان هاي بسيار دارد .
کسانيکه نمي خوانند، تصور مي کنند مي دانند 

هیچ نظری موجود نیست: