۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ قسمت سوم
سعید جمالی

"وابستگی و مزدوری تا مغز استخوان"
سالهای رکود و خمودی و دروغ و فریب
اگر اگر اگر قرار بود که مبارزه ای ادامه پیدا کند، بجز مبنای صاف و صادقانه، خدمت و توجه به منافع مردم و سرزمین، شرط ضروری و مادّی آن این می بود که می بایست  به هر قیمتی در ایران و در ارتباط با جامعه باقی می ماندیم. یک دیدگاه کاسبکارانه، بازاری و منفعت طلبانه بدنبال یک راه حل سریع و بدست آوردن منافع است و روشن است که به "خود" و "منافع خود" می اندیشد که اینگونه عجله دارد...جامعه و مردم ما حداقل به یک دوره زمانی 20 تا 30 ساله نیاز داشتند تا از فضای انقلاب زدگی با تمام جنبه هایش از آن دوران بدر آیند و در این فاصله نا کارآمدی رژیم و ایضا روح و عملکرد سرکوبگرانه آنرا در تمامی زمینه ها دریابند، همانطور که در عالم واقع چنین شد. باید توجه داشت که قوانین حاکم بر جامعه و توده مردم بسیار متفاوت از نخبگان و روشنفکران است و تحولات در این زمینه بسیار کند و بطئی می باشد....و این امر حتی در آن دوران و با همان میزان درک و فهم ما و سایر گروهها قابل تخمین بود. در این دوران  فرضی نقش اصلی در آگاهاندن و برانگیختگی را واقعیت های اقتصادی و معیشتی و سیاسی و فرهنگی و... تعیین میکرد و همه گروههای سیاسی باید که در یک مبارزه بمعنای واقعی مبارزه، یعنی مبتنی بر عقل و منطق و صبوری  و خودداری از اقدامات افراطی  و همگامی نسبی با مردم، تا آنجا که از دستشان بر میآمد علاوه بر حفظ خود، نقش کاتالیزور را در جامعه بازی میکردند و همچنین این فرصت را فراهم می ساختند تا انبوه نیروهای آزاد شده جوان و بالنده به حداقلی از ثبات و شناخت و آگاهی دست یابند و این "مبارزه" در جامعه ریشه بدواند ....
روشن است که رژیم از هر بهانه ای برای سرکوب استفاده میکرد و کار به آسانی پیش نمی رفت، اما "گروه سیاسی" برای همین دوران و شرایط خلق شده که بتواند از پس همین تضاد بر آید والاّ که به چه دردی میخوردیم ....و در سیاهترین شقّ آن ما همگی باید با تحمل شدیدترین فشارها و پر شدن زندانها و شکنجه گاهها و احیانا اعدام  بهمراه یک خط درست و اصولی و پیشه کردن صبر و تحمل این فضا را ایجاد و آنرا به رژیم تحمیل میکردیم. عملکرد ما بواقع میتوانست در روند جامعه تأثیر گذار باشد، مطلق کردن قدرت سرکوب رژیم فقط برای پوشاندن اشتباهات مهلک همه ما بوده. ما "خلق" شده بودیم که برای خلقمان فداکاری کنیم و دادن جان "حداقل" کاری بود که می باید میکردیم البته اینکار فقط با اندکی تفاوت صورت گرفت به این ترتیب که ما "سران" و "فرماندهان" که از امکانات و تشکیلات برخوردار بودیم فرار را بر قرار ترجیح دادیم و انبوهی نوجوان و هوادار را بی پناه و بی دفاع، آشفته، گیج و مملو از ابهام، تقدیم قربانگاه رژیم کردیم....اگر آنها مقاومتی در زندانها و شکنجه گاهها کردند بخاطر پاکی و صداقت درونشان  و اعتمادی که کرده بودند، بود و نه "نامردی" و نامردمی ما. راستی چرا ما حزب توده را محکوم میکنیم؟ مگر نه اینکه در اوج خودش حرفمان این است که در 30 سال قبل از آن و در شرایطی بسیار متفاوت در روز 28 مرداد سال 32 حمایت آنچنانی از مصدق نکردند؟ چرا بخودمان که میرسد چشممان کور میشود؟! اگر کسی هنوز ابهامی دارد نشان میدهد لحظه ای هم به چشمان آن دخترکان 15ـ16 ساله نگاهی نکرده و سرمست "زنده" بودن خود است. آقایانی و خانمهایی که بصورت شرم آوری هنوز از این جرثومه فساد دفاع میکنند و بصورتی بسیار سطحی به مسائل می نگرند و نام شوم این فرد را مبنای مقاومت زندانیان بر می شمرند، قبل از هر چیز به فکر خود هستند چرا که "هویت" خود را در این آشفته  بازار دروغ و ریا و فریب می بینند...قدری بخود آئید.
... برای فهم  راه حلی که اشاره شد، باید که از فضای غلط و القاء شده به عنوان واقعیت بدر آمد، این حرفها که اگر می ایستادیم همه کشته میشدیم فقط برای توجیه فرار خائنانه  و توجیه حیات کثیف و انگل وار است، بزبان لُری خودمان: غلطی کرده ایم، کثیری را هم به کشتن داده ایم و حال رندانه مدعّی هم هستیم. نگرش درست آن است که با نگاه به عملکرد غلط خودمان به باز بینی آن شرایط بپردازیم خلاصه کردن همه چیز در جنایتکاری رژیم فقط برای سرپوش گذاشتن بر روی کار خود است. اگر کسی هنوز ابهامی دارد چند مثال ساده برای خودش بزند. حرف برای گفتن بسیار است اما نمی خواهم توضیح بیشتری بدهم، جان کلام گفته شد، اگر بحثی باقی است آنرا به تلاش و مطالعه و فکر و تعمق بیشتر وا میگذارم.
تشکیلات، بعد از سال 1361 به دو قسمت تقسیم شده بود:
یک قسمت باصطلاح تشکیلات "منطقه" که منظور نیروهای جان بدر برده ای بودند که در کردستان عراق به "پیشمرگه بازی" مشغول بودند و هر از گاهی نیز یک تیم عملیاتی بداخل ایران اعزام میشد(دقیق نمیدانم اما فکر نمی کنم از 5ـ6 باز تجاوز کرده باشد) که عموما کشته یا دستگیر میشدند و اوج آن عملیات "تنها آلترناتیو مسلح" شلیک دو آرپی جی به ساختمان دادستانی بود... و یا آنطور که حزب دموکرات آنزمان در سال 63 گفت: "آنها یکسری برنامه های تلویزیونی تهیه میکنند و سپس خودشان به تماشای آن می نشینند" و....اینجانب هم مدتی فرمانده نظامی "منطقه" بودم.
اما همه اینها ظاهر و پوش قضا بود. در زیر پوست شب اما چیز دیگری در جریان بود.
 رابطه با حکومت عراق و صدام از سالهای قبل بشکل کاملا محدود و مخفی شروع شده بود و روند وابستگی  و آویختن به آن شروع و از سال 61 با شتاب به پیش میرفت، رابط اجرائی و مترجم هم، هم زندان و یار سابقی است بنام احمد افشارـ فرزاد(مترجم اصلی ملاقاتهای رجوی با مقامات عراقی) که طبعا در جریان  همه جزئیات می باشد که امیدوارم روزی بخود آید و ننگ اعمال را به گور نبرد.
رجوی هیچگاه تکیه اش به "خلق" نبود. در همه مقاطع این چندین ساله آنرا نشان داده است. در تنگنا ها تکیه او بر هدر دادن خون یاران و یا بهتر بگویم از دید او "گوسفندانی" است که در "آغل" تشکیلات برای ذبح سریع نگه داشته(خودسوزی هایی که به خاطر سوگلی حرامسرا انجام داد و داستانهای چند ساله اخیر در اشرف و...)  و یا "ناخلقان" از صدام گرفته تا  اسرائیل و ایپک(لابی صهیونیستی در آمریکا) تا انواع جنایتکارـسیاستمداران آمریکایی تا پارلمانترهای "خریدنی" اروپائی و... . اگر قرار بر تکیه گاه دیگری بود آنگاه "شجره" دیگری می روئید و شاخ وبرگ و میوه دیگری بجز خون و مزدوری ببار می نشاند.
در بعد انقلاب که دستش خالی بود و هنوز نمی توانست به "دستگیره" های آنچنانی بیاویزد، تکیه گاه اش، ما یاران زندان و تشکیلات بود(فقط جهت روشنگری و نشان دادن ماهیت این موجود بگویم که در همان روزهای اول انقلاب تلاش کرد که به کا گ ب بیاویزد که به شکست و رسوائی انجامید ـ داستانهای سعادتی....) و بعد از تلاشی  تشکیلات در اثر ضربات رژیم، در اواسط 1361 و فرارهای قبل و بعد آن و خارجه نشینی، انتخاب استراتژیک او، منبع الهام و درآمد، نقطه امید، پشت و پناه و "سیّد" و آقایش، صدام بود.
برای همه کسانی که دستی در آتش داشتند همیشه این سوال مطرح بود که چرا با وجود اینهمه بدنامی از بودن و رابطه با عراق، او دست بر دار نیست و حاضر به خرید هر مارک و برچسبی می باشد اما از این رابطه دست نمی کشد، آنها با خوش بینی فکر میکردند که گویا مبارزه ای در جریان است و حال در کنارش اِشکالی بنام رابطه با عراق و صدام هم وجود دارد. خیر! صدام و ماندن در عراق "همه چیز" ایشان بود، بند ناف ایشان به او وصل بود. همچنین ماندن در عراق به او (و در توهمّات او) این امکان را به او میداد که خود را صاحب یک نیروی نظامی "در جوار خاک میهن" معرفی نماید و تافته ای جدا بافته از بقیه اپوزیسیون باشد و به این ترتیب مشروعیتی برای بودنش دست و پا کند، و صدام ضامن این تداوم ماندن بود. برای او عراق همانند "بهشت"بود چرا که همه چیز حیّ و حاضر و آماده بود. در جمعبندی "دومین سال مقاومت" (فکر میکنم سال 1363 بود) در یک جمع محدود، او ضمن اشاره به یک تبادل ارزی با دولت عراق گفت: "پول نگرفتن از عراق خیانت است". اگر چه ما در عراق "مزدوری" صدام را میکردیم اما این امکان را می یافتیم که بر سر مردم، ارتش و ادارات عراق "سروری" کنیم. ما "دم" کدخدا را دیده بودیم و "ده" را می چاپیدیم(برای کسب اطلاعات بیشتر و بچشم دیدن نوع وکیفیت رابطه به ویدئوهای مربوطه در یوتیوب مراجعه کنید. وی  در بدو ورود به عراق برای رد گم کنی به زیارت قبور ائمه رفت و "لیست شهدا" تقدیم کرد و فریاد "هل من ناصر" سر داد... حال فقط بعنوان چند نمونه در یوتیوب ببینید که پشت پرده این امام حسین و امام دوازدهم و خلق قهرمان ایران چه کسانی و چه موضوعاتی بود و هست).
او و ما چون حاضر به تصحیح، خوانش و نقد عملکردمان نشدیم پس بایستی که به چنین مسیری بغلطیم، چنین جریاناتی بدون "پشتیبان" و "دست غیب" و "سیّد الرئیس" ذوب خواهند شد و درغیاب آنها مجبور به خودزنی و یا با فریب و دروغ  و شستشوی مغزی مرگ فیزیکی خود را به تاخیر می اندازند (مرگ سیاسی در سال 61 اتفاق افتاد). لطفا روی این  نکته نیز بیندیشید: این جریان در حال حاضر فقط و فقط به اعتبار صدها میلیون دلار اعطائی صدام تحرّکی دارد و بس چرا که آخرین ارباب یعنی ارتش آمریکا را نیز از دست داده، آمریکاییها استفاده شان را کردند و رفتند....
قسمت دوم تشکیلات در اروپا و خارجه
کل "ماجرا" را بصورت زیر می توان خلاصه و دسته بندی کرد:
1. شورای ملّی مقاومت
چون یک شناخت نسبی نسبت به بالا و پائینی های این پدیده وجود دارد لذا خلاصه می کنم:
ـ اساسا کار کرد شورا برای آقای رجوی این بود که یک فرماسیون سیاسی کاملا بی اختیار بعنوان روکش سایر کارها منجمله رابطه  و استقرار در عراق داشته باشد تا بعنوان "خوشبو" کننده هوای آزار دهنده اعمال ننگین، از آن استفاده کند به همین خاطر هر آنکس که ذرّه ای شرف داشت از این داستان جدا شد و تقریبا کسی باقی نمانده است. اما علت اینکه اینطور تیز از واژه "ذرّه ای شرف" صحبت میکنم این است که افراد شورا آزاد بودند، زندگی مستقل خود و امکان دسترسی به اطلاعات را داشتند، ایضا افراد جوان و خامی همچون ما نبودند، مانند ما در"غار" زندگی نمی کردند، 24 ساعت در معرض مغزشوئی نبودند، در فضای رعب آور تشکیلات و ترس و فحش و کتک و زندان و بعضا اعدام قرار نداشتند، در "زندان" عراق و نگهبان و سیم خاردار و اشرف و یگان و نفر "بپّا" درهنگام توالت رفتن و خوابیدن و... نبودند......
ـ بعد از هر جلسه رسمی شورا، یک جلسه غیر رسمی با حضور فقط "مجاهدین" برگزار میشد که "شازده" (شازده = شاهزاده = آقای رجوی...بتدریج علت این نام گذاری و لقب را احساس خواهید کرد...بهر حال منظور آقای رجوی است) داد سخن میداد و ضمن تعریف و تمجید از خود و اینکه چه ها که نکرده! به توهین و تحقیر افراد شورا می پرداخت: "باید همینکه  به شورا راهشان دادیم خوشحال باشند و زر زر اضافی نکنند"، "مثل کلاغ قار قار میکرد"، "مردک عوضی"، "فقط به خاطر ادبیاّتش که اطلاعیه های شورا را بنویسد نگه اش داشته ایم" ـ اینرا خطاب به آقای هزار خانی می گفت حتی در یک نشست رسمی هم شاهد بودم که همین مضمون را خطاب به او گفت اما افسوس......)
2. "اخباری"
اخباری نام یک شیوه جاسوسی و جمع آوری اطلاعات است. البته  این اسم من درآوردی است که خیلی تو ذوق نزند. تلاش زیادی میشد که در درون تشیکلات کسی از آن مطلع نشود. این کار مهمترین سرمایه ایشان برای گرانتر فروختن خود و جا کردن خود در دل سازمانهای اطلاعاتی عراق و ایضا سرویس های اطلاعاتی در غرب بود. شیوه کار به اینصورت است که با جمع آوری اطلاعات اولیه، با افراد و مقامات مختلف رژیم تماس تلفنی گرفته میشود و با جا زدن خود بعنوان یک مقام  امنیتی یا نظامی یا... سر صحبت را باز کرده و اطلاعاتی بدست آورده و سپس با ادامه اینکار و خرج کردن اطلاعات در نزد منابع دیگر از او جلب اعتماد کرده و اطلاعات بیشتری بدست می آورند....
در زمان جنگ عراق و ایران، اطلاعات نسبتا زیادی از این راه بدست می آمد چرا که رژیم هنوز آنرا کشف نکرده بود و زمانی هم که کشف کرد بدلیل گستردگی یگانها و سازمانها و ادارات، قادر به کنترل کامل آن نبود( مثلا در مورد تمرکز نیروی نظامی در یک منطقه که نشان از تهاجم داشت و...). مسئول انتقال این اطلاعات به عراق عباس داوری(رحمان) بود که نمونه این رابطه در یکی از ویدئوهای یوتیوب موجود است ( در موارد مهم خود جنابش میرفت). البته چه در عراق و  یا در غرب تلاش میشود که منبع بدست آوردن این اطلاعات را منابع داخلی نشان داده و به این ترتیب مدعّی پایگاه مردمی شوند (اگر چه همه اینها چیزهای لو رفته ای است  و آنها به ریش این ادعّاها می خندیدند و آنچه برایشان مهم بود نفس اطلاعات بود. از آنجا که نفرات و مسئولین این کار "ایرانی" و فارس زبان بودند و از سال 1360 اینکار را شروع کرده بودند لذا در آن متبحر شده بودند و این کاری نبود که عراقیها یا غربی ها به آسانی از پس آن بر آیند). بر "سردر"این جریان بجای فدا و صداقت نوشته بودند: "اخباری".
داستان افشاگریها در مورد پروژه اتمی رژیم هم بهمین منوال است ...
اما غرض از توضیح این مطلب ساخت صحنه های پلیسی ـ جاسوسی  و هیجانات آنچنانی نیست. بحث این است که "میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است". بحث بر سر تفاوت های یک مبارزه عادلانه و مبتنی بر صداقت و بر آمده از دل مردم و با شیوه های اصولی است با جاسوسی و فاحشه گی سیاسی.
رژیم صدام یک رژیم دیکتاتور و بشدّت سرکوبگر بود و میزان خفقان و کشتار توسط او حدّ و اندازه ای نداشت و... حالا ما میخواهیم نه تنها در عراق که در دامان صدام  و ریزه خوار سفره او برای آزادی مردم ایران مبارزه کنیم....!!؟؟ این نکات برای عموم روشن بود، لذاست که آنها را در درجه اول دارم به خودم میگویم و خودم را "میخوانم" که عمق این عدم آگاهی و بی شعوری و این چشمان کور و این بی پرنسیپی و هر چیز دیگری که می توان گفت تا چه حدّ بوده!  وهنوز هستند کسانی که متوجه این ساده ترین نکات نیستند.
ما بجای اینکه بر علیه این جنگ غیر عادلانه باشیم و با شیو ه های اصولی با آن به مقابله برخیزیم و ایضا هر دو رژیم را محکوم کنیم، به استخدام یکی از آن دو در آمدیم چرا که "حیاتمان" تمام عیار به آن وابسته بود.
در مورد بحث اتمی رژیم هم ازهمان بیراهه ای که درآن قرار داشتیم به مقابله برخاستیم. ما در یک مبارزه عادلانه  و صادقانه و با شعار آزادی و حقوق بشر و دموکراسی بهمراه مردم ایران بسر نمی بردیم تا آنگاه بر این مبنا و با تعیین حد و مرزهای مشخص، شعار نفی سلاح اتمی را بدهیم و.... بلکه شعار ما در این زمینه همراه با جنگ طلبان آمریکایی و اسرائیلی و در خدمت آنها بود. ما بحث اتمی را بهانه دخالت نظامی در ایران بوسیله جهانخواران کرده بودیم  و صبح تا شب دست در دست لابی ایپک در آمریکا زمینه ساز تهاجم نظامی به ایران بودیم و هستند تا از این طریق تغاری بشکند و ماستی گیر "نوک پیکان تکامل" بیاید و... حتی هستند کسانی که منتقد این جریان و رجوی هستند اما موضع روشنی در برابر اینگونه عملکردهای آن ندارند و قادر به خواندن و تحلیل درست قضایا نیستند، از رابطه این جریان با فاشیستهای آمریکایی راضی اند، از سیاست این جریان بر علیه اتمی رژیم خوشنودند و... علت آن است که قادر به یک تحلیل درست نیستند، برای آنها هم، شعار سرنگونی به هر شکل و با هر شیوه و وسیله ای پذیرفتنی است...اما غافل از آنکه با چنین سیاستی نه تنها سرنگونی متصّور نیست که تثبیت هر چه بیشتر رژیم عاید خواهد شد آنها نمی توانند از 35 سال گذشته درس درستی بگیرند و...
.... بحث بر سر این بود که وقتی یک سیاست و خط غلط در پیش میگیری، کار به وادی "مزدوری" کشیده میشود نمونه در این رابطه  زیاد است که اگر فرصتی شد به آنها خواهیم پرداخت.
3. این جریان با عمّده سرویسهای اطلاعاتی ـ امنیتی کشورهای اروپایی و آمریکا رابطه دارد و از موضع یک جاسوس حقیر دنبال خودشیرینی و دادن هر اطلاعاتی به آنها هستند و با تحقیر بسیاری هم از جانب آنها روبرو میشوند و عینا شبیه فیلم های جاسوسی هر روز بیشتر در این وادی فرو می روند و آنگاه که کار با ارزشی نتوانند انجام دهند مثل دستمالی مچاله شده و به گوشه ای پرتاب میشوند. این اقتضای رابطه با سرویسهای امنیتی است . من از کلیّتّ چنین رابطه هایی اطلاع دارم. سالها پیش بنا به مناسبتی فردی که در یکی از این جلسات حضور داشت برایم تعریف میکرد که در آغاز جلسه با یک مقام امنیتی ترکیه، نماینده "شازده" در آغاز صحبت میگوید که آقای رجوی به رئیس جمهور شما سلامهای گرم رسانده اند که مقام امنیتی تُرک حرف او را قطع کرده و با کلماتی زشت او را مورد اهانت قرار میدهد که این حرفها برای دهان شما اضافی است که به رئیس جمهور ما سلام برسانید شما اطلاعاتتان را بدهید و بروید.
4. اگر چه در آغاز(سالهای1361 و..) پارلمانترهای مترقی پیدا میشدند که بخاطر مسائل حقوق بشری و جنایاتی که در ایران رخ میداد از این جریان حمایت میکردند اما در ادامه کار با شناخته تر شدن ماهیت این جریان، کار به دادن پول و هدایای گرانقیمت کشید و تا امروز که با نرخهای 200.000 دلاری برای 10 دقیقه سخنرانی روبرو هستیم.
5. داشتن رابطه  با اسرائیل از آرزوهای دیرین "شازده" است، در نشست های درونی نیز اگر چه جرأت نمیکرد آنرا علنی کند اما به لطایف الحیل به سفید سازی آن و ضرورت رابطه داشتن با آن سخن میگفت. کار بجایی رسید که دراواخر دهه 1370 دولت عراق به او اعتراض کرده بودند که چرا در برنامه تلویزیونی تان چیزی بر علیه اسرائیل نمی گوئید که در نشستی به  مسئولین مربوطه گفت مقداری از اخبار مربوط به ستم های روا شده به مردم فلسطین را منتشر کنید.
6. اما اوج این رابطه ها و بعبارت دقیقتر اصلی ترین کار تشکیلات خارجه برقراری رابطه با ایپک(لابی صهیونیستی آمریکا) می باشد. ایپک سازمان قدرتمندی است و در میان سناتورها و پارلمانترها و دولت نفوذ زیادی دارد، تمامی تحرکّات و حمایتهایی که این جریان جمع آوری میکند با کمک مستقیم و زیر چتر همه جانبه ایپک است، از طریق آنها ست که به کریدورهای قدرت دسترسی پیدا میکند و...پدیده ای که سراپا "نجس" است و خدای ناکرده اگر موفق به پیشبرد کارشان بشوند، جز ویرانی و تجزیه و نابودی برای ایران به ارمغان نخواهند آورد. به این پسرک مو ژلی و تپل بنام جعفر زاده نگاه کنید، محتوا که هیچ، سر و وضعشان را هم مثل آمریکاییها در آورده اند. در "سیمای" او می توان سیمای این جریان را خواند. حتی رضا پهلوی نیز از این کارها نمیکند....تفو چرخ گردون تفو! سرنگونی رژیم کار مردم ایران و وظیفه ما است.
7. "مالی اجتماعی"
نفرات تشکیلات و هواداران نزدیک را بصورت فشرده و همه روزه به کار مالی اجتماعی می فرستند. مالی اجتماعی یعنی نشان دادن تعدادی عکس و شرح و تفصیلات به مردم کوچه و خیابان و به بهانه اینکه این کودکان سرپرستانشان را از دست داده اند از آنها اخاذی کنند. تمامی این داستان  بر دروغ بنا شده، سراپا حرام و ناپاک است، حداقل به یک دلیل، آنکه طرف حساب اینکار "مردم" هستند...پارامتری که همواره جایی در دستگاه عقیدتی این جریان جایی نداشته و ندارد.
اما باز ای کاش داستان به همین جا ختم، و چارچوب مسئله به کلاه برداری از مردم ختم میشد. 30 سال است که بدنه تشکیلات را به این کار مشغول کرده اند و از آن "پوشی" برای صدها میلیون دلاری که از صدام بدست آورده اند، ساخته اند. اما باز سوال اینجاست که چگونه و چرا اینگونه به شخصیت و هویت مشتی "انسان" بصورت مستمر و طی دهها سال توهین میکنند، این فاجعه است، این صدها بار بدتر از قتل نفس است، این روح شیطان است. افرادی را می شناسم و می بینم که از دوران شادابی جوانی تا به امروز که پا به سن گذاشته اند، عمرشان را چنین تباه کرده اند. اینکار رذالت است شنیع است، بگذارید آنها قدری بیندیشند قدری بخوانند و از چاه ظلمات بدر آیند.
اگر چه روشن است اما توضیح میدهم. تمامی ادعّاهای این جریان راجع به درآمد و کمکهای مردمی دروغ محض است. تمامی حرفهای مربوط به سرمایه ای که در اشرف دارند و خرج کرده اند دروغ محض است. با همان مکانیزمی که در فیلم های یوتیوب می توانید ببینید(و چون با مقامات امنیتی طرف هستید از شما فیلم هم میگیرند) پول نقد میلیونی دریافت میکردند آنگاه آنرا در یکی از بانکهای عراق می گذاشتند (و بخش عمده ای را هم از طرق بانکی یا با استفاده از امکانات دیپلماتیک عراق به خارج منتقل میکردند) و سپس به شکل معمولی به خرید می پرداختند، اسناد خرید مثلا ماشین آلات و غیره درست است اما با کدام پول و از چه منبعی... و آنگاه آن جانهای مظلوم را نیز فدای این لقمه های حرام می کنند.
8. لطفا یک نظر کلی به فعالیتهای باصطلاح سیاسی این جریان در خارج کشور بیندازید، آیا جز انحصار طلبی و تهمت زدن و تلاش برای خفه کردن هر صدایی را می بینید؟ آیا جز فحاشی و بکار بردن زشت ترین واژه ها نقش دیگری در این صحنه بازی میکنند؟ در "درون" به این مفتخر بودند که "دستگاه" و سیستم، مارک و تهمت زنی دارند و مرتبا تولیدات جدید عرضه میکنند... .
اما باز آنچه اشاره شد نتایج اولیه و ظاهری اعمالشان بود.با سیاستهایی که در پیش گرفتند ضررهای هنگفتی به یک فضای مساعد بین اللملی وارد کردند.وقتی سیاست اتمی رژیم عمده میشود که دقیقا خواست غربی های منفعت طلب است روشن است که بحث حقوق بشر به کناری میرود و در حاشیه قرار میگیرد...و سرانجام تضاد غرب و رژیم به این خلاصه میشود و هر گونه سازش و معامله نیز در این کادر بسته بندی میشود و در این میان همه "طرفها" (رژیم و غرب و آمریکا و اسرائیل ) منافعشان تأمین و این فقط مردم ایران هستند که سرشان بی کلاه می ماند. حال برای درک موضوع فضایی را تصور کنید که مسئله اصلی حقوق بشر بود آنگاه چه کسان و جریاناتی رو می آمدند و از چه ناحیه رژیم مورد فشار و تحریم و... قرار میگرفت.
 و در یک کلام: به انحراف کشاندن فضای بین اللملی و تلاش حداکثری برای درهم شکستن هر اتحاد و نزدیکی ما بین نیروهای سیاسی ... این از اصول یک مبارزه است، زمانی این از رسالتهای این سازمان بحساب می آمد.
چه کسی تا به این اندازه می توانست به رژیم خدمت کند؟

21 مهر 92(13 اکتبر 13)                                                                                
سعید جمالی (هادی افشار)



هیچ نظری موجود نیست: