معاهده ترکمانچای نوین بالاخره امضاء شد!
بزرگترین
دستاورد این معاهده ننگین برای خود جمهوری اسلامی بود که فشار را تا حدودی
از روی خود برداشته خود را برای چندصباحی بیمه کرد و عمرش را درازتر نمود.
بالاخره از این ستون به آن ستون فرج است؛ و یک سیب را که بالا بیندازی
هزار تا چرخ میخورد تا به زمین بیاید؛ «حافظه تاریخی» مردم هم که ضعیف
است. پس تا فردا خدا بزرگ است.
پس
از حدود یک دهه شاخ و شانه کشیدن و چنگ و دندان نشان دادن به غرب به منظور
ساختن بمب اتم در جهت پیشبرد سیاستهای توسعهطلبانه نابخردانه و
جنایتکارانه جمهوری اسلامی، و تحمیل فشارهای سنگین سیاسی، اجتماعی و
اقتصادی بر مردم ایران از این بابت، سیدعلی خامنهای بالاخره مجبور شد جام
زهر اتمی را سربکشد و معاهده مفتضحانه دیگری در طول تاریخ ایران به سبک «معاهده ترکمانچای» را با قدرتهای خارجی امضا کند تا بدین ترتیب آغازگر فاز جدیدی از حیات رژیم جمهوری اسلامی باشد.
در این سرکشیدن جام زهر برای چندمین مرتبه در طول تاریخش، جمهوری
اسلامی دیگربار نشان داد که از «غریزه حیات» قدرتمندی برخوردار است؛ و
علیرغم تمام ادا و اطوارهای ایدئولوژیکیای که مدام از خود درمی آورد، به
موقعش، به جهت امتداد حیاتش هم که شده، کاملا به «عملگرایی» روی آورده و
ادعاهای «امپریالیسم-ستیزانه» خود را – که بسیاری از «ایدئولوژی-زدگان» را
به هوای آن همراه خود کرده – به زیر پا میگذارد. در مقاله پیش رو قصد
دارم به فرآیند این «مناسک زهرخوران» – که ظاهرا باید هر از چندگاهی در
سطوح بالای رژیم انجام شود، برخی بازیگران آن، و طبعاتش بپردازم.
مطابق این معاهده
به مورخه سوم آذر ۱۳۹۲ – که با استناد به مفاد آن، انجامش ظاهرا تازه «قدم
اول» برای مهار بلندپروازیهای اتمی و غیراتمی جمهوری اسلامی است – در
جایی که همه تحریمها و موانع سیاسی-اقتصادی بر ضد جمهوری اسلامی کماکان به
طور عمده به قوت خود باقی خواهد بود، جمهوری اسلامی موظف خواهد شد تا تمام
فعالیتهای اتمیاش را عملا به حالت تعلیق درآورد. مهمترین نکته این
قرارداد شاید ابهامش در «به رسمیت شناختن حق غنی سازی» جمهوری اسلامی باشد؛
یعنی مسالهای که رژیم آن را به عنوان غایت الغایات خود از شرکت در
مذاکرات به مردم ایران معرفی و کلی روی آن سرمایه گذاری
تبلیغاتی/ناسیونالیستی کرده است. چنانکه به نظر میرسد، در گنجاندن این
ابهام در قرارداد، از سوی طرف غربی قصدی در کار بوده است، تا بعدا – وقتی
که مرحله اول مذاکرات به خوبی و خوشی تمام شد – بتواند بر عدم وجود حق غنی
سازی – که از متن قابل تفسیر است – تاکید کرده جمهوری اسلامی را هرچه بیشتر
زیر فشار بگذارد. در مقابل تمام این فشارها و خفتها و امتیازها، تنها
امتیازی که جمهوری اسلامی دریافت کرده، آزاد شدن بخش ناچیزی از سرمایههای
بلوکه شده ایران و برداشته شدن بخشی از تحریمهای صنعتی توسط غرب است؛ که
مطابق متن قرارداد، در صورتی که رژیم آخوندی دست از پا خطا کند، آنها هم
بلافاصله بازگشت پذیرند.
در این میان، در جایی که هم جمهوری اسلامی و هم دول غربی – به
دلایل مشخص سیاسی – به طور عمده تلاش میکنند حصول «توافق» بر سر مساله
اتمی رژیم را به نقش مذاکرات ۱+۵ در ژنو تقلیل دهند، منابع معتبر از آغاز
حقیقی مذاکرات بین دولت آمریکا با رژیم جمهوری اسلامی از حدود یک سال قبل
خبر میدهند. به ادعای کریسچن ساینس مانیتور،
گفتگوهای مخفیانه مقامات دولت آمریکا با جمهوری اسلامی بر سر مساله اتمی
در اصل از زمان مذاکره بر سر آزادی کوهنوردان اسیر آمریکایی در ایران با
میانجیگری سلطان قابوس عمان آغاز شد، و تا همین چند وقت پیش در جریان مجمع
عمومی سازمان ملل هم ادامه داشته است. به ادعای آسوشییتدپرس،
نه تنها آن پنج کشور دیگر، که حتی متحد همیشهگی آمریکا یعنی اسراییل نیز
تا زمان برگزاری مجمع عمومی سازمان ملل از جریان این گفتگوهای مستقیم
مخفیانه مطلع نبوده است. احتمالا به همین علت هم بود که اسراییل در جریان
مذاکرات اخیر قید آمریکا را زد و دست به دامن فرانسه شد تا بلکه جلوی ضرر
بیشتر را بگیرد؛ و فرانسه هم البته خود در این قضیه نافع بود. بدین ترتیب،
چنین به نظر میرسد که توافق حاضر در اصل توافقی با دولت اوباماست که تنها
به جهت مصلحت در قالب۱+۵ به جهان عرضه شده است. این نکته البته کنایهای
نیز برای برخی «امپریالیست-ستیزها»ی وطنی نایب جمهوری اسلامی به همراه
دارد؛ که در جایی که تمام هم و غمشان و اصلا فلسفه وجودیشان این است که
هر طور شده – حتی از طریق همکاری با جمهوری اسلامی – ضربهای به «شیطان
بزرگ» بزنند، حالا باید با این حقیقت تلخ کنار بیایند که قسمت عمده نفع این
معامله همچون هلویی به گلوی «آمریکای جهانخوار» رفته است. این البته بار
اول نیست که چنین اتفاقی میافتد، اما اینها هم درس نمیگیرند.
از این ماجرا، شخص باراک اوباما و حزب دموکرات آمریکا سود
فراوان خواهند برند؛ چرا که میتوانند ادعا کنند که پس از سی و چهار سال
خصومت با جمهوری اسلامی و پرداخت هزینههای مختلف از این بابت، بالاخره
توانستهاند روابط ایالات متحده با جمهوری اسلامی را عادی سازی کنند. این
حربه در انتخابات بعدی کنگره و ریاست جمهوری آمریکا امتیاز تبلیغاتی بسیار
بزرگی برای دموکراتها خواهد بود. دقیقا به همین علت است که بسیاری از
اعضای حزب جمهوریخواه از این توافق دل خوشی ندارند. به عبارتی، مساله برای
احزاب سیاسی آمریکا یک بعد داخلی بسیار مهم دارد، که معمولا در تحلیلهای
بین المللی یا ایرانی کمتر به آن توجه میشود. با همه این حرفها، این خطر
هم برای اوباما و در پیاش حزب دموکرات وجود دارد که در نهایت به سرنوشت
کارتر دچار شود؛ که به آخوندها اقبال پیدا کرد و آنها را به سوی قدرت هل
داد تا بعدا جمهوری اسلامی دستش را توی پوست گردو بگذارد و باعث سقوط او و
حزب دموکرات و برآمدن ریگان و جمهوریخواهان تندرو شود. این احتمالی است که
وقوعش را باید صبر کرد و دید.
از طرف دیگر، جمهوری اسلامی در این معامله با یک تیر حداقل دو
نشان زده است: هم بحران چندساله را از سر رد کرده و به توافقی برای امتداد
حیات خود دست یافته؛ و هم اینچنین نشان داده که «چرخش قدرت» در حیطه
جمهوری اسلامی انجامپذیر و موثر است، و بدین ترتیب ادعای خود در
«دموکراتیک» بودن نظام و اهمیت «انتخابات» را – حداقل برای جمعی – به کرسی
نشانده. درباره مورد دوم، ذکر این نکته واجب است که در جایی که منابع مختلف
نشان میدهند که مذاکرات جمهوری اسلامی با مقامات آمریکایی از همان دوره
ریاست جمهوری احمدی نژاد آغاز شده، اما جمهوری اسلامی طوری وانمود میکند
که انگار نتیجهای که امروز به دست آمده کاملا حاصل کار دولت روحانی و تیم
مذاکره کننده آن بوده است؛ تا بدین وسیله «تفاوت» دولتها را در چشم مردم
ایران و البته دنیا برجسته کرده همه کاسه کوزهها را بر سر احمدی نژاد
بشکند، و بدین ترتیب از کلیت رژیم رفع مسوولیت کند. حال آنکه آگاهی به
حقیقت این قضیه کاملا روشن میکند که – حداقل در زمینه سیاست خارجی –
«دولتها» در جمهوری اسلامی عملا هیچکارهاند، و این مذاکرات پشت پرده
مطابق منویات رهبری و مقامات ارشد دائمی جمهوری اسلامی است که سرنوشت ایران
و ایرانیان را تعیین میکند. در عین حال، عدم توجه به این حقیقت وسیلهای
فراهم خواهد آورد برای امتداد فریب بزرگی که آن را جمهوری اسلامی نام باشد؛
که در عین استبداد تمام، گهگداری «در ظاهر» بازی «اعتدال» میکند تا مردم
را کماکان امیدوار نگاه دارد؛ چرا که میداند که ناامیدی مطلق میتواند در
نهایت به خروش منتهی شود.
اما فراتر از همه این حرفها، آنچه در میان این همهمه و بزن و
بکوب هیچ حرفی از آن به میان نمیآید البته مساله نقض حقوق بشر و عدم وجود
دموکراسی در ایران است. در جایی که بسیاری خوشحالند که میان جمهوری اسلامی
و غرب توافقی حاصل آمده و بدین ترتیب شاید برخی دشواریها از روی ایران
برداشته شود، حقیقت ماجرا این است که در حیطه جمهوری اسلامی هیچ خبری از
تمکین به خواست مردم و استقرار دموکراسی نیست، روزانه عده کثیری در
زندانهای رژیم اعدام میشوند، حقوق اقلیتهای دینی و قومی مدام پایمال
میشود، و هیچکس هم در این باره پاسخگو نیست و قدمی به جهت بهبود اوضاع
برنمیدارد. ظاهرا جمهوری اسلامی فعلا به «مدل چینی» روی آورده است؛ که
باجی بزرگ به غرب داده و برخی «درها» را به رویش گشوده، و در مقابل غرب هم
چشم بر روی نقض حقوق بشر و عدم وجود دموکراسی در ایران بسته است. البته
تفاوتی هم هست، که در چین اگر سیاست در انحصار حزب کمونیست است، حداقل
آزادی اجتماعی و رفاه اقتصادی تا حدی وجود دارد، اما در ایران این هم نیست.
در نهایت، چنانکه پیش بینی شده بود، بزرگترین دستاورد این معاهده ننگین
برای خود جمهوری اسلامی بود که فشار را تا حدودی از روی خود برداشته خود را
برای چندصباحی بیمه کرد و عمرش را درازتر نمود. بالاخره از این ستون به آن
ستون فرج است؛ و یک سیب را که بالا بیندازی هزار تا چرخ میخورد تا به
زمین بیاید؛ «حافظه تاریخی» مردم هم که ضعیف است. پس تا فردا خدا بزرگ است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر