اسرائيل در آئينه تاريخشنوشته Eric ROULEAU
در سال هاي دهه ١٩٨٠، روشنفکران اسرائيلي شاهد آغاز دگرگوني چشمگيري بودند که با تولد نسل جديدي از مردان و زناني رقم خورد که نه هولاکوست (شوآ، به عبري) و نه ايجاد دولت اسرائيل را نديده بودند. اين تحول همچنين شاهد بلوغ تدريجي نخبگاني بود که از آن پس توانستند بدون هيچ عقده اي به داوري گذشته نشسته و از اسطوره هائي که رهبران اسرائيل به صورت تابوئي اشاعه کرده بودند، خود را خلاص کنند.
نويسنده Eric ROULEAU
روزنامه نگار باتجربه وکارشناس مسايل خاورميانه.وي در زمان رياست جمهوري ميتران،سفير فرانسه در تونس بود.آخرين مقالات اين نويسنده: يهوديت ديگر آوراهام بورگ «خلق يهود»، مفهومي ابداعي ؟ خير، شر و «تروريسم» ترديد در سياست فرانسه برگردان: Behrouz AREFIبهروز عارفي
اين روشنفکران ( تاريخ دانان، جامعه شناسان، فيلسوفان، داستان نويسان، روزنامه نگاران، سينما گران، هنرمندان و غيره ) با هم رنگ نشدن با جماعت، پس از جنگ شش روزه در ١٩٦٧ راه را گشودند. بدين معني که اشغال، مقاومت فلسطيني ها، به قدرت رسيدن راست ملي گرا و مذهبي در ١٩٧٧، نفوذ روز افزون ساکنان شهرک هاي استعماري و خاخام هاي توسعه طلب و شدت تنش ها ميان روحانيون يهودي و لائيک ها بر اختلافات بيشتر دامن زد. ميشل ورشاوسکي يکي از رهبران شاخه راديکال جنبش صلح مي گويد: «مذهبيون هنگامي که از تل آويو صحبت مي کنند، اغلب مي گويند سودوم و گومورا، در حالي که از نگاه لائيک ها، بيت المقدس مثل تهران آيت الله هاست».
صلح با مصر در سال ١٩٧٩، اميد يک مصالحه کلي را در مردم برانگيخت، ولي با تجاوز به لبنان در سال ١٩٨٢، اميدها به ياس گرائيد. افکار عمومي اسرائيل، اين جنگ را به مثابه اولين جنگ تهاجمي اسرائيل تلقي کرد، جنگي که انگيزه اش استدلالاتي بودند که بعد ها دروغ از آب درآمدند. سازمان آزادي بخش فلسطين (ساف – PLO) که مناهيم بگين و آريل شارون بدنبال انهدامش بودند، بر خلاف ادعاي دولت اسرائيل، کوچکترين تحريکاتي نکرده بود. حتي ساف نشانه هائي مبني بر تمايلش براي پيش گرفتن راه مصالحه نشان مي داد. به هر حال، اين سازمان موجوديت دولت يهود را به خطر نمي انداخت. در آن دوره، بسياري از مردم اسرائيل با مشاهده شدت فوق العاده خشونت ارتش آن کشور و نيز از شمار گزاف قربانيان در بين غير نظاميان فلسطين و لبناني، احساس شرم کردند. نقطه اوج اين اعمال، ضربه هولناک صبرا و شتيلا بود که د ر مقابل چشمان واحدهاي ارتش اسرائيل و با آگاهي آنان رخ داده بود.
آن گاه حوادث بي سابقه اي رخ دادند: در حدود چهارصد هزار نفر در يک تظاهرات اعتراضي در تل آويو شرکت کردند؛ پانصد افسر و سرباز از خدمت فرار کردند؛ افرادي که از خدمت در ارتش خودداري کردند، ابتدا در لبنان و سپس در سرزمين هاي اشغالي، جنبش رفوزنيک ها* را بوجود آوردند. نظريه «پاکيزگي اسلحه ها»، که دولت يهود از زمان پيدايش به آن مي باليد، بشدت آسيب ديد.
تاريخ دانان جوان، خواسته يا نا خواسته، اين شعار را بي اعتبار ساختند. پس از آزاد ي مراجعه به اسناد رسمي در سال ١٩٧٨، سي سال پس از حوادث مورد نظر، همان طوري که قانون اسرائيل اجازه مي دهد، آنان کشف کردند که رفتار نيروهاي مسلح يهودي، چه پيش از جنگ ١٩٤٨ و چه در طول آن، با تصوير بي آلايشي که تبليغات ارائه مي داد، فاصله بسيار داشت. اولين کسي که به اتکاي اسناد رسمي جزوه اي منتشر کرده و در آن «هفت اصل اسطوره اي» را که طي چند دهه براي گمراهي افکار عمومي بکار رفته بود، تشريح کرد، سيمها فلايان يکي از رهبران حزب چپ گراي ماپام بود (١). او تا زمان مرگش يک صهيونيست آتشين باقي ماند.
«يهودي کردن فلسطين تا آن حدي که آمريکا، آمريکائي و انگلستان انگليسي است»
کتابي که دومينيک ويدال (با همکاري سباستين بوسوآ) نوشته است، نتيجه گيري هاي کساني را مورد بررسي و تحليل قرار مي دهد که مرتبا بنام «تاريخ دانان جديد» از آنان ياد مي شود. (٢).
اين تاريخ دانان، نخستين پژوهشگراني بودند که پس از ايجاد دولت اسرائيل، بررسي خود را نه مثل پيشينيان خود بر پايه اطلاعات دست دوم، بلکه بر اسناد انکارناپذير موجود در بايگاني هاي هيئت دولت، ارتش، پالماخ (نيروهاي ضربتي)، سازمان هاي صهيونيستي، يادداشت هاي روزانه نخست وزير و وزير دفاع و از جمله داويد بن گوريون متکي کردند.
اين کتاب شرايطي را بررسي مي کند که به جنگ عليه ارتش هاي عرب منتهي شد و نقش دست کم ناروشن بن گوريون را به شدت نکوهش مي کند و سپس فصلي را به بني موريس سردسته «تاريخ دانان جديد» اختصاص مي دهد. کتاب به دليل شکافي که بين تعهد يک تاريخ دان تشنه حقيقت و مواضع کنوني سياسي متمايل به راست افراطي اسرائيل وي وجود دارد، به بني موريس «اسکيزوفرن» لقب داده است. او سرانجام، آخرين اثر ايلان پاپه، تحت عنوان «پاکسازي قومي فلسطين» را زير ذره بين مي برد. کتاب پاپه چنان جنجالي – البته در پي جنحال هاي ديگر- برانگيخت که او مجبور شد از دانشگاه حيفا استعفا داده و براي تدريس در يک دانشگاه بريتانيا به آن کشور مهاجرت نمايد.
پاپه اولين روشنفکر مخالف نيست که براي فرار از ، بقول خودش، جو خفقاني که براي «طاعونياني» چون اوساخته اند، مجبور به مهاجرت مي شود. با وجود اين، رد کردن نوشته هاي او امر ساده اي نيست، بويژه که او بيش از پيشينيان خود به نقل جزئيات پرداخته است. در واقع تاريخ نويس شهر حيفا به اسناد جديدي دسترسي يافت که از شصت سال پيش در بايگاني هاي اسرائيل خوابيده بودند. (ونه چهل سال، همچون بيشتر همکاران پيش از او). او همچنين به آثار تاريخ نويسان فلسطيني استناد کرده است. اغلب آن ها شاهدان عيني حوادث بودند. او شهادت افرادي را جمع آوري کرده است که ازجان بدر بردگان پاکسازي قومي بودند. اين امر تا کنون بصورت حيرت آميزي از طرف همکاران وي ناديده گرفته شده بود. آنان يا در اثر سوء ظن يا حتي پيش و پا افتاده تر از آن، در اثر عدم آشنائي به زبان عربي، شهادت هاي با اهميتي را نا ديده گرفته بودند که بدليل امتناع دول عرب براي گشودن بايگاني خود به روي پژوهشگران تا کنون، از اهميت خاصي برخوردارند.
در تحليل نهائي ميتوان دريافت که اختلافات ميان ايلان پاپه و بني موريس اساسي نيستند. پيش از هر چيزي، هرکدام از آنان تاکيد مي کند که بر خلاف روايت رايج، جنگ ١٩٤٨، نبرد «داوود عليه گوليات» نبود، چرا که نيروهاي نظامي يهودي، آشکارا از نظر نفرات و تجهيزات نظامي برتر از دشمنانش بود. در شديدترين زمان جنگ داخلي يهودي فلسطيني، تنها چند هزار رزمنده فلسطيني با تجهيزات ناقص وجود داشت که با داوطلبان عرب ارتش آزادي بخش فوزي القاوقجي تقويت مي شدند. همين طور، هنگامي که در ١٥ مه ١٩٤٨، ارتش هاي دول عرب دخالت کردند، افراد آنان کمتر از نيروهاي هاگانا بود. تازه نيروهاي هاگانا مرتبا تقويت مي شدند. علاوه بر آن، هر دو تاريخ دان تاييد مي کنند که ارتش هاي عربي در آستانه شکست (و برخي با اکراه) فلسطين را اشغال کردند و نه آن طوري که ادعا مي شود «براي نابودي دولت جوان يهودي»، چرا که به ناتواني خود در اين مورد آگاه بودند. بلکه حمله آنان براي جلوگيري از اين بود که اسرائيل و ماوراء اردن «تباني » کرده و سرزمين اختصاص يافته براي فلسطينيان در قطع نامه ٢٩ نوامبر ١٩٤٧ سازمان ملل، را بين خود تقسيم کنند (طبق اظهارات آوي شلائيم، تاريخ دان).
در همان فوريه ١٩٤٨، سه ماه پيش از جنگ اسرائيل-اعراب، بن گوريون به موشه شارت نوشته بود که «من ترديدي ندارم که ما مي توانيم سراسر خاک فلسطين را اشغال کنيم». اين درست چند هفته پيش از تحويل سلاح هاي فراوان توسط شوروي از طريق پراگ بود. اما، اين امر مانع نشد که بن گوريون بي وقفه اعلام کند که اسرائيل در خطر تهديد «هولوکاست دوم» قرار دارد.
ايلان پاپه تعريف مي کند که «پدر» دولت يهود سرشار از نشاط پيروزي هاي بدست آمده، در همان اولين هفته جنگ در يادداشت هاي خصوصي اش مي نويسد: «ما يک دولت مسيحي در لبنان مستقر خواهيم کرد (...) يکپارچگي ماوراء اردن را به هم خواهيم زد، پايتخت آن کشور را بمباران و ارتشش را نابود خواهيم ساخت (...) سوريه را به زانو در خواهيم آورد (...) و براي انتقام نياکان مان که در عهد عتيق مورد ستم مصري ها و آشوري ها واقع شدند، نيروي هوائي ما به پورت سعيد، اسکندريه و قاهره حمله خواهد کرد.
به همان ترتيب، بني موريس و ايلان پاپه افسانه اي را که رهبران اسرائيل با ظرافت پرداخته بودند، متزلزل کردند. بر پايه اين افسانه، گويا فلسطيني ها بدنبال فراخوان مقامات مسئول و راديوهاي عربي، داوطلبانه خانه هايشان را ترک کرده اند. (برنامه هاي راديوئي که کاملا ساخته و پرداخته کامل دستگاه هاي تبليغاتي اسرائيل است، همان طوري که نوار موجود در بي بي سي گواه آن است.). برعکس، هر دو تاريخ دان، مطلبي را که از پايان سال هاي دهه ١٩٥٠ محرز بود، تاييد کردند: بدين معني که همان مقامات اسرائيلي بودند که با استفاده از شانتاژ، تهديد، ترور و خشونت مسلحانه براي اخراج آنان از زمين هايشان، فلسطينيان را وادار به کوچ کردند.
باوجود اين، اين دو تاريخ دان، در مورد محتواي اين اخراج ها اختلاف سليقه دارند. بني موريس اين امر را بخشي از «خسارات جانبي» مي داند؛ او توضيح مي دهد که «در زمان جنگ همچون جنگ بايد رفتار کرد» و سپس با نوعي وقاحت اضافه مي کند که بن گوريون مي بايست اخراج ها را تا آخرين نفر فلسطيني ها ادامه مي داد. آن گاه که بني موريس صحبت از مهاجرتي مي کند که زائيده جنگ بوده و نه يهوديان و نه اعراب، چنين نيتي نداشتند، ايلان پاپه نشان مي دهد که پاکسازي قومي برنامه ريزي و سازماندهي شده بود تا خاک اسرائيل را گسترش داده و «يهودي کردن» را اعمال کنند.
و به دليل اولي، در حالي که رهبران صهيونيست ظاهرا نقشه سازمان ملل را پذيرفته بودند، در واقعيت آن را غير قابل تحمل ارزيابي مي کردند. پيرو چند سند موجود در بايگاني ها و نيز يادداشت هاي بن گوريون، تاييد آن ها فقط تاکتيکي بود.
مسلم است که بيش از نيمي از خاک فلسطين به يهوديان داده شد و قرار بود که بقيه به اعراب بومي تعلق گيرد، در حالي که جمعيت اعراب دو برابر يهوديان بود. با اين همه – و ريشه همه دردسر ها همين جاست- به ديده آنان، سرزمين هاي مورد نظر براي دولت اسرائيل، براي پذيرش ميليون ها مهاجري که رهبران به انتقال شان به فلسطين اميدوار بودند، تنگ بود؛ بدين ترتيب، چهار صد و پنج هزار عرب فلسطيني، مي بايست با ٥٥٨ هزار يهودي همزيستي کنند. و در آن صورت يهوديان ٥٨ درصد جمعيت دولت آينده يهودي را تشکيل مي دادند. بدين ترتيب، صهيونيسم در خطر ازدست دادن دليل وجودي اش قرار مي گرفت: پيرو فرمول حييم وايزمن، نخست وزير بعدي اسرائيل«يهودي کردن فلسطين ، به همان ميزاني که آمريکا، آمريکائي و انگلستان، انگليسي است» مورد نظر بود.
به همين دليل است که «انتقال» اعراب بومي به خارج از مرزها (انتخاب واژه «انتقال» خود يک حسن نظر است!) ، بر روح وجان رهبران صهيونيست سنگيني مي کرد. و آنان در اين مورد و اغلب در پشت درهاي بسته به مجادلات طولاني پرداختند. بلافاصله از اواخر قرن نوزدهم، تئودور هرتصل به سلطان عثماني پيشنهاد کرد که با اخراج فلسطيني ها زمين را براي استعمار يهود آماده سازد. در سال ١٩٣٠، وايزمن تلاش کرد که حکومت بريتانيا، قدرت داراي قيمومت فلسطين را به اين کار قانع سازد. در سال ١٩٣٨، پس از اين که کميسيون بريتانيائي به رياست لرد پيل پيشنهاد ايجاد خرده دولت يهود همراه با انتقال اعراب را مطرح کرد، بن گوريون در جلسه کميته اجرائي آژانس يهود اعلام نمود: «من با انتقال اجباري موافق هستم و اين تصميم به هيچوجه غيراخلاقي نيست». گويا قراربود که جنگ ١٩٤٨، فرصت طلائي را براي انجام طرحش در اختيار او بگذارد. بدين ترتيب که او شش ماه پيش از دخالت ارتش هاي عرب، با تهاجمي عليه اهالي بومي، آنها را ريشه کن مي ساخت. ايلان پاپه فاش مي سازد که او براي نيل به اين هدف، فهرستي از تمام روستاهاي عرب با اطلاعات کافي در مورد وضع جمعيت شناحتي و اقتصادي و نيز سياسي و نظامي تهيه کرده بود. آژانس يهود از سال ١٩٣٩ شروع به تهيه اين فهرست کرد و در طول سال هاي دهه ١٩٤٠، مرتبا آن را به روز مي کردند.
ايلان پاپه روش هائي را که نيروهاي نظامي يهودي بکار بردند، دقيقا بررسي مي کند. مرور آن، مو بر تن آدمي راست مي کند. حتي اگر اين روش ها به خشونت هائي که طي پاکسازي قومي خلق هاي ديگر از دوران باستان به اين سو، شباهت دارد. ارزيابي تاريخ دان خيلي گويا ست. در طول چند ماه، چند ده کشتار و اعدام دسته جمعي به وقوع پيوسته است؛ از يک هزار روستاي [فلسطيني]، پانصدو سي و يک روستا نابود شد يا دچار تغييرات شدند تا براي جذب مهاجران يهودي آماده باشند؛ يازده حوزه شهري که داراي جمعيت مختلط بودند، از اهالي عرب تخليه شدند... در نيمه هاي ژوئيه ١٩٤٨، به فرمان بن گوريون، همه جمعيت فلسطيني شهرهاي رمله و ليده از زن و مرد، کودک و پير که به هفتادهزار نفر مي رسيدند، بزور سرنيزه و در مدت چند ساعت رانده شدند. خاطرات اسحاق رابين که بعدها به نخست وزيري اسرائيل رسيد (و در گذشته سانسور شده بود)، و در آن زمان افسر ارشد و در کنار ايگال آلون مسئول عمليات بود، شاهد اين واقعيت است. تعدادي از آنان، که به سوي مرز ماوراء اردن رانده شده بودند، در اثر فرسودگي و گرسنگي در راه به هلاکت رسيدند. در ماه آوريل، در يافا، پنجاه هزار اهالي عرب نيز دچار سرنوشت مشابهي شده و مجبور به فرار شدند. توپخانه ايرگون و امکان ارتکاب کشتارهاي تازه تر، آنان را به وحشت انداخته بود. شخص بني موريس نام آن را «عامل دهشت» گذاشته بود.
اين جنايات بيش از اندازه غيرقابل توجيه است زيرا که بنا بر اعتراف بن گوريون، شمار زيادي از روستاهاي عرب، اعلام کرده بودند که در برابر تقسيم فلسطين مقاومت نخواهند کرد و حتي برخي معاهده ترک مخاصمه با همسايگان يهودي خود بسته بودند. مثال بارز آن دهکده دير ياسين است که به رغم وجود چنين معاهده اي، نيروهاي مسلح چريکي ايرگون و لهي قسمت اعظم اهالي را کشتار کردند و پيرو گفته فلاپان، اين کار با موافقت ضمني ارتش «منظم» يهودي يعني هاگانا انجام گرفت.
با بر ملائي حقيقت درباره بي عدالتي هاي ١٩٤٨، «تاريخ دانان جديد» به آرمان صلح خدمت مي کنند.
بين سال هاي ١٩٤٧ و ١٩٤٩، مجموعا از ٧٠٠ تا ٨٠٠ هزار فلسطيني مجبور شدند راه تبعيد را در پيش گيرند، در حالي که اموال و املاک آنان غصب شده بود. ويدال از زبان يک افسر اسرائيلي نقل مي کند که بنياد ملي يهود، سيصد هزار هکتار از ارضي اعراب را غصب کرده و بخش عمده آن را در اختيار کيبوتص ها قرار داد. بهتر از اين نميشد طراحي کرد: روز ١١ دسامبر ١٩٤٨، بدنبال راي مجمع عمومي سازمان ملل متحد در مورد قطع نامه مشهور درباره «حق بازگشت»، حکومت اسرائيل براي تکميل قانون ٣٠ ژوئن ١٩٤٨ درباره کشت زمين هاي رها شده، به فوريت قانوني در مورد املاک افراد غائب گذراند. اين قانون غصب را عطف بما سبق ساخته و هر گونه حق مطالبه غرامت يا بازگشت به خانه هاي خود را از قربانيان غصب سلب کرده و آن را ممنوع اعلام مي کند.
به رغم معدودي از اعضاي هيئت دولت اسرائيل که از قساوت پاکسازي قومي برآشفته بودند، بن گوريون که فرمان کتبي و صريح در اين مورد صادر نکرده بود، هيچ عملي براي قطع يا محکوم کردن آن انجام نداد. او به نکوهش چپاول و تجاوز به زنان و دختران که سربازانش مرتکب شده بودند، اکتفا کرد. البته اين سربازان در مصونيت کامل از هر مجازاتي بسر بردند. بدون ترديد، از همه شگفت آور تر، سکوت طاقت فرساي «جامعه بين المللي» در طول چندين دهه بود. در حالي که امکان نداشت که ناظران سازمان ملل متحد، از شقاوت هاي رخ داده بي اطلاع بوده باشند. از اين روست که بخوبي ميتوان درک کرد که چرا فلسطيني ها همچنان يادمان «نکبه» (فاجعه) را برگزار مي کنند و طبيعي است که نه تجليل از «جنگ استقلال اسرائيل» را، همان طوري که در سالن کتاب پاريس، چندي پيش شاهدش بوديم.
در تداوم کار تاريخ نويسان جنگ، اخيرا آوي شلائيم، استاد قديمي کالج سنت آنتوني واقع در کامبريج، کتابي با عنوان «ديوار آهني، اسرائيل و جهان عرب» منتشر کرده است. او در اين اثر، بر اسطوره ديگري خط بطلان مي کشد. و آن اين است که گويا اسرائيل خواستار صلح بود ولي با جنگ افروزي دول عربي مواجه شد، زيرا که قصد نابودي آن کشور را داشتند. او عنوان کتابش را از دکترين زئو ژابوتينسگي به عاريت گرفته است. اين پدر راست هاي اولترا ناسيوناليست از سال ١٩٢٣ تاکيد مي کرد که مي بايد قبل از مستعمره کردن فلسطين در پناه يک «ديوار آهني» از مذاکره بر سر صلح خودداري کرد زيرا به عقيده او، اعراب فقط منطق زور را مي فهمند.
سياستمردان و نظاميان اسرائيلي، چه از جناح چپ و چه از راست، با اتخاذ دکترين يادشده، اصولا در عمل خواستند طرح هاي پي در پي صلح را باشکست مواجه سازند. با توجه به اين که گذشت زمان به سود اسرائيل کار مي کرد، با ادعاي اين که اسرائيل «مخاطب صلح ندارد» (همان طوري که ايهود باراک مدعي شد)، رهبران اين کشور هنوز منتظرند که طرف متخاصم سرانجام خسته شده و گسترش سرزمين هاي دولت يهودي ، قطعه قطعه شدن و غير نظامي بودن دولت احتمالي فلسطين را بپذيرند. دولتي که شکل موزائيکي از بانتوستان هاي پراکنده را به خود خواهد گرفت. کتاب شلائيم که چاپ انگليسي آن در سال ٢٠٠٠، از کتاب هاي پرفروش بود (بيش از ٥٠ هزار جلد)، به چند زبان ترجمه شده و سرانجام پس از پنج سال به زبان عبري نيز منتشر شده است. تقريبا همه ناشرين اسرائيلي آن را «بي ارزش» ارزيابي کرده بودند.
با اين همه، شلائيم مي گويد که حقانيت جنبش صهيونيستي و دولت اسرائيل را در مرزهاي ١٩٦٧ آن مي پذيرد». ولي توضيح مي دهد که «برعکس، من از طرح استعماري صهيونيسم فراتر از اين مرز، متاسفم». به استثناي چند تن، تاريخ دانان، جامعه شناسان، رمان نويسان، روزنامه نگاران، سينماگران متعلق به موج نوي روشنفکري اين کشور، مانند شلائيم صهيونيست نوع جديدي هستند که به آنان لقب «پسا صهيونيست» داده اند. همه آنان اطمينان خاطر دارند که با روشن کردن حقيقت تاريخي و با شناسائي ناحقي اعمال شده نسبت به فلسطيني ها، به صلح خدمت مي کنند.
براي درک سمت و سو و ابعاد اين تحول که از سال ١٩٨٠ شروع شد، ميتوان از بررسي بوسوآ که در ميان «تاريخ نويسان جديد» و نيز مورخين مخالف آنان در اسرائيل انجام داده، بهره برد (٤). از اين وضعيت، برخي چنين نتيجه مي گيرند که وجود يک دولت اسرائيل «عادي شده»، در حال صلح با همسايگانش، عمدتا به اين بستگي دارد که اين روشنفکران معترض چه تاثيري برجامعه و بويژه جهان سياست در اسرائيل بگذارند.
يهودا لانکري، سفير پيشين اسرائيل در فرانسه و آمريکا ، اين وضع را به شيوه خودش چنين تعريف مي کند: « «تاريح نويسان جديد»، حتي در منظر قاطعيت ايلان پاپه، روشنگران حوزه تاريک وجدان جمعي اسرائيل هائي هستند و به همان ميزان، آماده کنندگان زمينه اي مطمئن تر براي شناسائي متقابل و صلح با فلسطيني ها. کار آن ها، بدون اين که منبع آزاري براي اسرائيل باشد، مايه افتخار کشورشان است – و حتي بيشتر: اين يک وظيفه است، تکليفي اخلاقي، پذيرش مسئوليتي عظيم و رهائي بخش که بتواند خطوط اختلاف، روزنه هاي آشتي، مفيد و ضروري براي پيوستن به گفتار طرف مقابل را در تاريخ واقعي اسرائيل به ثبت برساند (٥).»
عنوان اصلي مقاله: Israël face à son histoire
*******
کتاب هاي مورد بررسي:
Ilan Pappé,
Le Nettoyage ethnique de la Palestine (Fayard, Paris, 2008, 394 pages, 22€)
Avraham Burg,
Vaincre Hitler, Pour un judaïsme plus humaniste et universaliste (Fayard, Paris, 2008, 359 pages, 23€)
Avi Shlaïm,
Le mur de fer, Israël et le monde arabe (Buchet-Chastel, Paris, 2008, 759 pages, 29€)
Dominique Vidal,
Comment Israël expulsa les Palestiniens (1947-1949) (L’Atelier, Ivry-sur-Seine, 2007, 256 pages, 21 €)
******* پاورقي ها:
The Birth of Israel, Myths and Realities, Pantheon Books, New York, 1987 ١ - *
متاسفانه اين اثرپيشاهنگ هنوز به فرانسه ترجمه نشده است. به روز شده و تکميل شده اثري است با عنوان Comment Israël expulsa les Palestiniens ٢ - کتاب که مولف با همکاري ژوزف الغازي در سال ١٩٩٨ منتشر کرده است.Le Péché originel d’Israël Joseph Algazy, Editions de l’Atelier-1998 .
Haaretz, Tel-Aviv, le 8 janvier ٣ - مصاحبه با روزنامه 2004
٤ - در کتاب «چگونه اسرائیل، فلسطيني ها را اخراج کرد»، مولف کتاب زير است:Sébastien Boussois از سوي ديگر Israël confronté à son passé, L’Harmattan, Paris, 2008
٥ – مقدمه کتاب «چگونه اسرائيل، فلسطيني ها را اخراج کرد».
برای اطلاعات بيشتر بآدرس های ذيل مراجعه نماييد۰
http://en.wikipedia.org/wiki/Biluim
http://en.wikipedia.org/wiki/History_of_Zionism#The_Historic_and_Religious_Origins_of_Zionism
http://en.wikipedia.org/wiki/Zionism
http://en.wikipedia.org/wiki/Ilan_Pappe
http://siprisk.blogspot.com/2008/05/blog-post_29.html
http://www.logosjournal.com/pappe.htm
http://www.badil.org/al-majdal/2006/Spring/article03.htm
http://www.politics.ox.ac.uk/about/staff/staff.asp?
action=show&person=62&special=
http://www.amazon.com/Iron-Wall-Israel-Arab-
http://www.amazon.com/Iron-Wall-Israel-Arab-World/dp/0393321126World/dp/0393321126
http://en.wikipedia.org/wiki/Avraham_Burg
http://www.haaretz.com/hasen/spages/868385.html
http://www.guardian.co.uk/world/2003/sep/15/comment
http://www.buy.com/prod/defeating-hitler/q/loc/106/206513313.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر